موضوع : پژوهش | مقاله

علم و تکنولوژی جدید


نقش اساسی علم جدید و کاربرد آن به صورت تکنولوژی در دنیای متجدد آنچنان عظیم است که فهم عمیق و نه صرفاً صوری، ماهیت علم جدید برای مسلمانان، اعم از پیر و جوان، ضرروت مطلق دارد. علاوه بر این، مسلمین باید درباره‌ی رابطه‌ی میان علم جدید به عنوان ساختار نظری و معرفتی نسبت به جهان مادی، با کاربرد آن در زمینه‌های گوناگون، از پزشکی گرفته تا صنعت، یا همه‌ی آنچه بنا به تعبیر مصطلح و رایج می‌توان تکنولوژی نامید، نیز مطالعه کنند. بسیاری از متفکران مسلمان در قرن گذشته آثار زیادی درباره‌ی علم جدید نوشته‌اند و اکثر ایشان علی‌رغم مخالفتشان با ارزش‌های گوناگون فرهنگی و دینی و اجتماعی غرب، به نحوی تقریباً مطلق و دربست از علم غربی تجلیل کرده و آن را از ظن خود با همان علمی که در تمدن اسلامی مطرح بوده یگانه و یکسان گرفته‌اند. در واقع بسیاری از اینان مدعی بوده‌اندکه علم جدید چیزی جز ادامه و امتداد علوم اسلامی و صورت بسط یافته‌ی آن در متن جهان غرب نیست.
تردیدی نیست که تحقق علم جدید، به نحوی که در خلال رنسانس و به ویژه در قرن یازدهم / هفدهم صورت بست، بدون وجود ترجمه‌هایی که در قرون پیش عمدتاً در اسپانیا و گاهی در سیسیل و سایر بخش‌های ایتالیا از زبان عربی به لاتینی انجام شده بود، ممکن نمی‌بود. بدون وجود طب ابن سینا یا ریاضیات عمر خیام و یا نورشناسی ابن هیثم علوم پزشکی و ریاضیات و نورشناسی در غرب نمی‌توانست آنچنان که اینک پدید آمده و بالیده است پدید بیاید و رشد کند. با این حال، رابطه و نسبت میان این دو علم فقط پیوستگی و امتداد نیست، بلکه بین علم غربی و علوم اسلامی گسستگی و انقطاع عمیقی نیز وجود دارد. همچنانکه پیشتر در این کتاب دیدیم، علوم اسلامی عمیقاً با جهان‌نگری اسلامی مربوط است. این علوم عمیقاً در معرفتی مبتنی بر وحدانیت خداوند یا توحید و نگاه و نگرشی به جهان ریشه دارد که در آن حکمت و مشیت خداوند حاکم است و همه چیز با یکدیگر مربوط است و وحدت خداوند را در دیار هستی بازمی‌تاباند.
اما علم غربی، به عکس، بر این تلقی مبتنی است که جهان طبیعی واقعیتی جدا از خداوند یا مراتب عالی‌تر وجود است. در بهترین حالت، خداوند به عنوان خالق جهان، چونان بنایی پذیرفته است که خانه‌ای را ساخته و آن خانه اینک مستقل از اوست. در جهان‌نگری علم جدید مداخله و تصرف خداوند در اداره‌ی جهان و مراقبت و نظارت مستمر او بر آن، پذیرفته نیست. به واقع تفاوت‌های ژرفی میان جهان‌نگری علم غربی و جهان‌نگری علوم اسلامی وجود دارد. بنابراین، علم غربی را صرفاً امتداد علوم اسلامی دانستن حاکی از نفهمیدن کامل مبانی معرفت‌شناختی این دو علم و رابطه‌ی هر کدام از این دو با عالم ایمان و وحی است. چنین تلقی خطاآمیزی در عین حال به معنای نشناختن درست زمینه‌های مابعدالطبیعی و فلسفی این دو علم نیز هست. علوم اسلامی همواره مراتب نازله‌ی وجود را با مراتب عالی‌تر وجود مربوط می‌سازد و جهان مادی را صرفاً نازل‌ترین مرتبه در واقعیت ذومراتب هستی می‌داند که بازتاباننده‌ی حکمت خداوند است، در حالی که علم جدید جهان مادی را واقعیت مستقلی تلقی می‌کند که می‌توان بدون هر گونه ارجاع و استنادی به یک مرتبه‌ی عالی‌تر واقعیت، آن را به نحوی قطعی و غایی مطالعه کرد و فهمید.
در اینجا مجال آن نیست که به بحث و فحص تفصیلی در باب رابطه‌ی علوم اسلامی و علم غربی بپردازیم، لذا به ناچار به مهم‌ترین تفاوت‌های این دو از آن حیث که آثار و عوارض دینی‌شان مطمح‌نظر است اشاره می‌کنیم. این اشاره کاملاً لازم است، زیرا جوان مسلمانی که در جامعه‌ی خود همواره طنین تجلیل از دانش، یا در زبان عربی «علم»، را در گوش داشته، با اوضاع و احوالی مواجه شده است که در آن این تجلیل و تقدیر دینی از دانش به راحتی و بی‌دغدغه نثار علم جدید می‌شود بدون آنکه تفاوت‌ها و اختلاف‌های این دو علم از حیث مفروضات، ماهیت، روش‌ها، قالب‌ها دانسته شده باشد.
اگرچه علم جدید تا حدودی بر پایه علوم اروپایی قرون وسطی و از آن طریق بر علوم اسلامی مبتنی است و پیشینه و سابقه‌ی آن حتی به علوم یونان و مصر باستان می‌رسد، از نظر فلسفی به نحوی اساسی با همه‌ی این علوم سنتی متفاوت است. علم جدید در میانه‌ی انقلاب علمی قرن یازدهم / هفدهم، یعنی بنابر آنچه پیشتر اشاره کردیم، همزمان با طغیان خود فلسفه بر ضد وحی و جهان‌نگری دینی، زاده شد. علم جدید بر نگرش فلسفی خاص مبتنی است که عوامل جهان مادی، یعنی فضا، زمان، ماده، حرکت و انرژی را از واقعیت‌هایی می‌داند که از مراتب عالی‌تر وجود مستقل‌اند و دست کم در خلال گشوده شدن طومار تاریخ هستی، منقطع از قدرت خداوند عمل می‌کنند. این نگرش فلسفی خاص جهان مادی را اولاً موضوع قابل تحویل به مناسبات و معادلات ریاضی و کمی می‌داند و به یک معنا، همه‌ی حیثیت مطالعه‌ی طبیعت را مطلقاً در وجه ریاضی آن می‌شناسد و جنبه‌های کمیت‌ناپذیر وجود مادی را بی‌ربط و خارج از موضوع تلقی می‌کند. مضافاً که بنا بر این نگرش، مُدرِک یا «ذهن» که این جهان را مطالعه می‌کند همانا شعور فردی بشر است که چیزی جز قدرت استدلال نیست و ربطی به وحی و عقل کلی ندارد.
بدون این زمینه و پیشینه‌ی خاص فلسفی نه انقلاب نیوتونی هرگز امکان تحقق می‌یافت و نه علم جدید آن چیزی می‌شد که اینک شده است. بی‌تردید درست است که علم جدید در نتیجه‌ی توفیقات چشمگیرش در زمینه‌های ریاضی و فیزیک به مقبول‌ترین صورت دانش یا معرفت تبدیل شده و فلسفه به تدریج به خدمتکار آن بدل گردیده است، اما خود این علم از بطن و متن یک نگرش فلسفی خاص برآمده که با زمینه‌ی فلسفی علوم اسلامی، یا، از بابتی که مطمح نظر است، حتی با نگرش فلسفی خود مسیحیت نیز، کاملاً متفاوت است. علم جدید بر مفروضات معینی در باب ماهیت واقعیت مادی مبتنی است که از جمله شامل خصلت منطقی قوانین حاکم بر جهان مادی، استقلال واقعیت مادی از سایر نظم‌های واقعیت، امکان پرداختن تجربی به جهان مادی، کمیت‌پذیری نتایج و مشاهدات و آزمایشات، امکان پیش‌بینی [کنش‌ها و واکنش‌های واقعیات مادی] براساس مطالعه‌ی ریاضی در جهان مادی می‌گردد.
این علم در عین حال با نظر خاصی در باب منشأ هستی نیز مرتبط است، اگرچه دانشمندان مختلف در این زمینه آراء گوناگونی داشته‌اند. برخی از دانشمندان، چه در گذشته و چه اکنون، از زمره‌ی خداشناسان طبیعی بوده‌اند، یعنی عقیده داشته‌اند که خداوند این جهان را خلق کرده و سپس آن را به حال خود واگذاشته است، در حالی که بقیه‌ی دانشمندان، ایضاً در گذشته و حال، لاادری مشرب یا دهری مذهب بوده‌اند و به هیچ گونه منشأ الهی برای هستی باور نداشتند.
نظریه‌های علمی در باب منشأ هستی همگی یک وجه اشتراک داشته است و دارد و آن هم این است که نظریه‌ها منحصراً بر عللی برای توضیح منشأ هستی مبتنی است که مادی و از نظر ریاضی قابل تعریف باشد. جنبه‌های کلامی و فلسفی این مسأله که در پیدایش جهان عمل خداوند با نیروهای الهی در کار بوده است، ولو آن که مورد قبول و باور بسیاری از آحاد دانشمندان نیز بوده، اصولاً در علم، بنا به ان تعریفی که از انقلاب علمی به این سو در غرب از این تعبیر می‌شده، جایی نداشته است.
نخستین گامی که علم در قرن یازدهم / هفدهم برای مطالعه‌ی حرکت سیارات و سپس برای مطالعه‌ی تحول قوانین فیزیکی براساس آن مطالعات برداشت مبتنی بر کمی کردن طبیعت بود. علم جدید عمدتاً به دست معدودی از چهره‌های برجسته‌ی انقلاب علمی، یعنی گالیله، کپلر و نیوتون پیش رفت، در حالی که دکارت و لایب نیتس و معدودی از ریاضیدانان دیگر نیز راه‌ و روش‌های ریاضی مهمی برای انجام مطالعات کمی جدید درباره‌ی طبیعت فراهم آوردند. کمی کردن علم طبیعت، به همان تعبیر روشنی که خود گالیله گفته بود، به آن معنا بود که آن جنبه‌هایی از طبیعت که کیفی است به عنوان جنبه‌هایی ثانوی یا غیرمهم تلقی شود. گالیله مدعی شده بود که طبیعت دارای «کیفیات اولی»، یعنی به زعم او همان کمیات، «کیفیات ثانوی» است و وظیفه‌ی علم همان مطالعه در کیفیات اولی است که، همچون وزن و طول و سرعت، از نظر ریاضی قابل تعریف و تجزیه و تحلیل است، به عکس کیفیاتی همچون رنگ یا شکل که کیفیات محض است و نمی‌توان آنها را به همان طرق ریاضی مطالعه کرد. از این زمان به بعد دیگر از نقطه نظر علمی بی‌معنا بود که هستی به عنوان کتابی که حاوی حکمت خداوند است و پدیده‌ها به عنوان آیات خداوند تلقی شود، اگرچه هستی و پدیده‌های هستی جز این نمی‌تواند تلقی شود مشروط بر آنکه ما فقط چشمانمان را برای دیدن بگشاییم و تحریف‌های اعتباری و جهان‌نگری به اصطلاح علمی که ما به جهان طبیعت تابانده‌ایم، بینایی و بصیرت ما را نپوشانده باشد.
فیزیک جدید که در طول قرون گذشته [از انقلاب علمی به این سو] همچنان مادر علوم دیگر بوده و هنوز هم مبنای همه‌ی علوم مربوط به جهان مادی را تشکیل می‌دهد، از بطن این نحوه‌ی تصور از علم زاده شده است. در چند قرن گذشته همه‌ی علوم دیگر کوشیده‌اند تا در تلاش برای ایجاد علم کاملاً کمی شده‌ای که بتواند پدیده‌های گوناگون را به نحوی ریاضی مطالعه کند و براساس قوانین ریاضی‌ای که خود به نحو تجربی قابل تحقیق است، پیش‌بینی‌هایی بکند، از فیزیک تقلید کنند.
برخی از علوم مثل زیست‌شناسی خیلی آسان به چنین ترتیباتی تن نداده‌اند. در این علم نمی‌توان آنچنان تحول بنیادینی را که در فیزیک رخ داده است، دید. در زمینه‌ی مطالعه و طبقه‌بندی انواع گیاهان و حیوانات همچنان زیست‌شناسی ارسطویی مبنای مطالعات انواع گیاهان و حیوانات همچنان زیست‌شناسی ارسطویی مبنای مطالعات زیست‌شناختی است. در واقع به یک تعبیر معین می‌توان گفت که زیست‌شناسی هنوز انقلاب نیوتونی خود را از سر نگذرانده است. با این حال، در این زمینه در قرن سیزدهم / نوزدهم فکر یا نظریه‌ی جدیدی مطرح گردیده که از جمله‌ی مهم‌ترین نظریه‌های علمی به حساب می‌آمده و با آن که به واقع بیشتر منشأ و مبنای فلسفی داشته است تا علمی، یکی از بحث‌انگیزترین و مسأله‌سازترین نظریه‌های علمی از نقطه‌نظر دین بوده؛ و این نظریه همان نظریه‌ی تکامل است. می‌توان گفت که این نظریه در قرن سیزدهم / نوزدهم نیز «شایع» بوده و چارلز داروین و عده‌ی دیگری از زیست‌شناسان آن را برگرفتند و مبنای علوم زیستی قرار دادند. اصل اساسی این نظریه این است که اشکال عالی‌تر حیات در طی مدتی بسیار طولانی از تطور و تکامل اشکال پست‌تر حیات پدید آمده و بالیده است و دست خالق مطلق در پیدایش «انواع» گوناگون و تحول تاریخی جهان در کار نبوده است.
ممکن است که خداوند آن «آش مولکولی» اولیه‌ای را که کیهانشناسان جدید در بحث از آغاز و تکوین هستی بدان قائلند، خلق کرده باشد، اما ظهور انواع گوناگون [ذی‌حیات] صرفاً نتیجه‌ی تطور و تکامل درونی همان قالب مادی فضا ـ زمانی بود که در آغاز هستی مادی وجود داشت، بدون آن که مداخله و تصرف هیچ گونه علل رازآمیز و متعالی در کار بوده باشد. این تطور و تکامل هم هیچ قصد و غایتی ندارد، بلکه صرفاً از رهگذر تنازع میان «انواع» مختلف و «بقای انسب» عمل می‌کند.
این نظریه، به ویژه آنچنانکه در زمینه‌هایی جز زیست‌شناسی به کار گرفته شد، نقش و سهمی بسیار اساسی در انهدام معنا و مفهوم تقدس خلقت خداوند ایفا کرد. در واقع، اندیشه‌ی «تکامل» به انهدام آگاهی مستمر از خداوند به عنوان خالق و حافظ انواع جانداران، که در متون مقدس، از جمله در قرآن و حدیث با تعبیر «حی» و «محیی»، آمده بوده است، کمک کرد. نظریه‌ی تکامل در بیگانه کردن علم از دین (یا با دین) و ایجاد جهانی که می‌توان در آن سیر کرد و شگفتی‌های خلقت را بدون کمترین احساس اعجاب و حیرت دینی، مورد مطالعه قرار داد، نیز تأثیری اساسی داشت. به علاوه، این نظریه خیلی سریع از زیست‌شناسی به سایر علوم و حتی قلمروهای غیرعلمی بسط و سرایت یافت، به نحوی که امروزه در دنیای متجدد هر کسی به واقع تقریباً درباره‌ی همه چیز با معیار تکامل می‌اندیشد و سخن می‌گوید.
نظریه یا اصل تکامل از رهگذر نوشته‌های بسیاری از تجددطلبانی که این اندیشه را در مفهوم علمی یا فلسفی آن پذیرفته و برگرفته بودند، به جهان اسلام نیز راه یافته است. این تجددطلبان پس از قبول کردن و اخذ این اندیشه کوشیدند تا برخی از آیات قرآن کریم را به نحوی معنا کنند که فکر تکامل را نیز دربرگیرد، اگرچه، قرآن، همچون سایر متون مقدس، صریحاً می‌گوید که جهان و همه‌ی مخلوقات را خداوند خلق کرده و اصل و منشأ انسان حیوانی ماقبل تاریخی نبوده بلکه انسانی از ابتدا انسان‌وار و در سنت اسلامی موسوم به آدم بوده که خداوند او را خلق کرده بوده است.
در قرن چهاردهم / بیستم انتقادات بسیاری، هم از جانب متکلمان و فلاسفه و هم از جانب دانشمندان، بر نظریه‌ی تکامل وارد شد. با این حال، در غرب و به ویژه در سرزمین‌های انگلوساکسون داروین به قهرمان بزرگی بدل شده بود و «محافل رسمی و مستقر» به این انتقادات، اعم از آنکه علمی و عالمانه بودند یا فرهنگی، وقعی نمی‌نهادند و آنها را رد می‌کردند. علی‌رغم آن همه شواهد زیست‌شناختی که در رد و ابطال نظریه‌ی تکامل، چه در صورت داروینی و چه در صورت نئوداروینی مطرح شده در قرن چهاردهم / بیستم آن، عرضه گردیده، هنوز این انتقادات چندان جدی گرفته نمی‌شود. دلیل این امتناع هم آن است که قول به نظریه‌ی تکامل یکی از ارکان جهان‌نگری جدید یا تجدد را تشکیل می‌دهد. اگر قرار باشد که نظریه‌ی تکامل رد شود، کل ساختاری که دنیای متجدد بر آن مبتنی گردیده فرو خواهد ریخت و به ناچار باید بر حکمت هول‌انگیز خالق مطلق در خلق صور متکثر حیات که در روی زمین و دل دریاها مشهود است، گردن نهاد. تمکین در مقابل این واقعیت ضمناً تلقی انسان جدید را نیز از دوران‌های قبلی تاریخ خود، در قبال سایر تمدن‌ها و اشکال زندگی، تغییر خواهد داد. به همین دلیل است که نظریه‌ی تکامل همچنان در غرب به عنوان یک واقعیت علمی، نه به عنوان یک نظریه، تدریس می‌شود، هر که با آن مخالفت کند به عنوان یک دین باور تاریک‌اندیش طرد خواهد شد.
نظریه‌ی تکامل، دست در دست مبانی فلسفی علم جدید باعث ظهور اندیشه‌ای گردید که صورت جنینی و ابتدایی آن را می‌شد در اوان شکل‌گیری علم جدید دید، این اندیشه همانا قول به قابلیت تحویل یا فروکاهش علمی همه چیز بود. کمال مطلوب فیزیکدانان قرن یازدهم / هفدهم آن بود که بتوانند همه‌ی واقعیات مادی را بر حسب حرکت اتم‌ها توضیح بدهند. این فکر در دست کسانی همچون دکارت که خود بدن آدمی را نیز چیزی جز یک ماشین یا دستگاه مکانیکی نمی‌دانستند، بسط یافت. شیمیدانان کوشیدند تا کنش‌ها و واکنش‌های شیمیایی را در پرتو این فکر ببینند و شیمی را به گونه‌ای از فیزیک تبدیل کردند، زیست‌شناسان نیز سعی کردند تا علمشان را به صرف کنش و واکنش‌های شیمیایی و لذا النهایه به حرکت ذرات فیزیکی اقتصار کنند. فکر فروکاستن یا تحویل‌گرایی را که ذاتی علم جدید است و تنها سنگر و قلعه‌ی آن نظریه‌ی تکامل است، می‌توان به معنای تحویل روح به ذهن یا روان مقید، روان مقید به فعالیت زیستی، زندگی به ماده‌ی بی‌جان، سرانجام تحویل ماده‌ی بی‌جان به ذرات محضاً و کاملاً کمی یا انرژی بی‌پایانی دانست که می‌توان حرکات آن را به صورت کمی درآورد و سنجید.
تحویل‌گرایی علمی یکی از قدرتمندترین نیروها در دنیای متجدد است. پیش از هر چیز، یک احساس درونی کهتری در مقابل علم جدید در اکثر رشته‌های مطالعاتی دیگر مشهود است و این رشته‌ها می‌کوشند از علم جدید تقلید و تأسی کنند، تا بدانجا که امروزه مقوله‌ای کلی از این رشته‌ها تحت نام علوم اجتماعی یا علوم انسانی شکل گرفته است و هر کدام از این رشته‌ها سعی دارند از روش‌های علوم طبیعی تقلید کنند و تا سرحد امکان کمی و «دقیق» شوند. در مرحله‌ی بعد، این ضرورت و اضطرار فلسفی مطرح است که همواره مفاهیم و معانی عالی‌تر به مفاهیم و معانی دانی‌تر تحویل شود، از قایل شدن واقعیتی برای حیات که فراتر و ورای اجزا و عناصر مادی متشکله‌ی هر سلول خاص زنده‌ای باشد، نیز از قایل شدن هر گونه واقعیتی برای روح که فراتر از فعالیت‌های ذهن یا روان مقید باشد، خودداری شود. ایمان به خداوند به عقده‌های روانشناختی، آگاهی به فعالیت زیست‌شناختی، حیات به حرکت مولکولی تحویل می‌شود. برای فهم دنیای متجدد بایستی قدرت این تحول‌گرایی را که، علی‌رغم مخالفت بسیاری از دانشمندان با آن، به صور مختلف تقریباً در همه جا رخنه کرده است، دریافت.
در واقع می‌توان گفت که تحویل‌گرایی علمی یکی از مهم‌ترین عناصر تشکیل‌دهنده‌ی آن چیزی است که در تقابل با علم به علم‌پرستی یا مذهب اصالت علم موسوم شده است. علم جدید را می‌توان به عنوان راه و روش بایسته‌ای برای شناخت جنبه‌های معینی از جهان طبیعی پذیرفت، یعنی به عنوان راه و روشی که می‌تواند برخی از ویژگی‌های جهان طبیعی یا مادی، نه همه‌ی جهات و جنبه‌های آن را، کشف کند. اگر بشود دامنه‌ی محدود نگرش آن را پذیرفت، می‌توان آن را در طرح یا سلسله مراتب کلی‌تری از معرفت ادغام کرد که در آن صور عالی‌تر معرفت بر معرفت یا دانش جنبه‌های کمی طبیعت که به مدد روش‌های علمی جدید حاصل شده است، تفوق دارد ولی ضرورتاً مخالف و منکر آن نیست.
ولی مذهب اصالت علم فلسفه‌ای است که علم جدید را به یک ایدئولوژی کامل و طریقه‌ای برای نگریستن به همه چیز تبدیل کرده است، همین نحوه‌ی نگرش است که در جهان‌نگری جدید اینچنین تفوق یافته است. همین مذهب اصالت علم است که هیچ نظر و نظریه‌ای را جز در صورتی که «علمی» باشد، برای حصول به معرفت جدی تلقی نمی‌کند و امکان هر گونه راه و روش دیگری برای شناخت را، همچون شناختی که از رهگذر وحی حاصل می‌شود، منتفی می‌داند. استیلای مذهب اصالت علم باعث شده است که نظر و نظریه‌ی دینی در باب هستی بی‌ربط جلوه کند، شأن دین تا حد یک عده اصول اخلاقی کاملاً مذهبی و موضوعاتی متعلق به وجدان شخصی تنزل بیابد. همانا مذهب اصالت علم است که واقعیت معنوی‌ای را که انسان همواره در پیرامون خود می‌یافته تا حدود بسیار زیادی از میان برده و آنچه را که می‌توان، به تعبیر متکرر قرآن مجید، جنبه‌ی «رازگویی» طبیعت دانست، از آن گرفته و این فکر اساسی اسلامی را که پدیده‌های طبیعت آیات خداوند و مظاهر او در خلقت است، منهدم کرده است. فهمیدن دنیای متجدد بدون شناخت قدرتی که مذهب اصالت علم، علی‌رغم مخالفت بسیاری از دانشمندان با آن، دارد، غیرممکن است. در واقع، این بیشتر طوایفی از فلاسفه و حتی متکلمان جدیداند که به نحوی روزافزون بر جهان‌نگری مبتنی بر مذهب اصالت علم گردن نهاده‌اند نه خود دانشمندان، امروزه «کاهنان» واقعی مذهب اصالت علم بیش از آن که خود فیزیکدان‌ها باشند شماری از علمای زمینه‌های علوم انسانی، روانشناسی و علوم اجتماعی‌اند.
در نتیجه‌ی استیلای مذهب اصالت علم، جامعه جدید یا متجدد (= مدرن) و حتی جامعه‌ای که امروزه اصطلاحاً جامعه پست مدرن خوانده می‌شود به دانشمندان با همان دیدی نگاه می‌کند که جوامع پیشین به کاهنان می‌نگریسته‌اند. در جوامع پیشین کاهنان یا مردان خدا برخوردار از دانشی انگاشته می‌شدند که از جانب خدا رسیده بود، دانشی مطلق و قطعی که مردم، ولو آن که ممکن بود هیچ چیز از جوهر یا جزئیات آن ندانند، به آن اعتماد می‌کردند. مردم اگرچه نمی‌توانستند عمرشان را صرف آزمودن صدق و اعتبار دانشی بکنند که این کاهنان و علمای دین داشتند، با این حال در [صدق و صحت] آن شک نمی‌کردند. ایشان سؤالاتی را که در باب مسایل غایی داشتند نزد آنان می‌برند و برای رستگاری خود به پاسخ‌هایی که آنان می‌دادند اعتماد می‌کردند. امروزه، عامه‌ی مردم این وظایف و نقش‌ها را تا حدود بسیار زیادی به عهده‌ی دانشمندان گذاشته‌اند، ولو آنکه خود فرد فرد دانشمندان چنین وظایف و نقش‌هایی را که بر عهده‌ی خویش ندانسته باشند. در این روزگار، اکثریت مردم، نه تنها در جهان غرب بلکه در هر جای دیگری که تجدد در آن اشاعه یافته است، گمان می‌کنند که دانشمندان نه تنها برای مسایل و موضوعات محضاً علمی بلکه برای همه‌ی آنچه فراتر از دسترس علم نیز نهفته است، پاسخ‌هایی نهایی و قطعی دارند. دلیل این که کتاب‌هایی درباره‌ی نظر فیزیکدان‌های مشهور درباره‌ی وجود خداوند یا جاودانگی روح منتشر می‌شود همین است، حتی اگر برخی از فیزیکدان‌ها سخنان کاملاً کودکانه‌ای هم در خارج از حوزه‌ی تخصص و صلاحیتشان گفته باشند، نظریاتشان صرفاً به خاطر آن که ایشان فیزیکدانند، بسیار مهم تلقی می‌شود. شناختن نقش و وظیفه‌ای که دانشمندان در دنیای متجدد به عنوان مرجع نهایی شهروندان منفرد و حکومت‌ها در همه‌ی جوامع تحت استیلای مدرنیسم یا تجدد ایفا می‌کنند، بسیار ضروری است.
تا آنجا که حکومت‌ها مطمح نظرند، باید گفت که حمایت ایشان از علم، که یکی از ویژگی‌های عمده‌ی دنیای متجدد است، از سر عشق و علاقه به صرف دانش نیست بلکه ناشی از عشق به قدرت و ثروت است. یکی از ویژگی‌های علم جدید، که آن را به نحوی واضح و اساسی از علوم اسلامی و سایر علوم سنتی متمایز می‌کند، همین است که هدف این علم از همان آغاز، همچنانکه فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی نیز صریحاً گفته بوده، قدرت و غلبه بر طبیعت بوده است. به خاطر همین واقعیت بوده که حکومت انگلیس از قرن یازدهم / هفدهم به این سو به توصیه‌ی مردانی همچون او به حمایت از علم همت گماشته است. امروزه حکومت‌ها امیدوارند که از طریق علم جدید بتوانند به قدرت و غلبه بر طبیعت، از رهگذر آن به امتیازات اقتصادی و نظامی‌ای که بتوانند از آن درجهت منافع خودشان سود بجویند، دست بیابند. حمایتی که حکومت‌ها در سراسر جهان غرب از علم می‌کنند، طبعاً همین حمایت‌ها باعث دستاوردهای بسیار قابل توجهی در زمینه‌های نظامی و اقتصادی بوده، از همین روست. ولی، حمایت حکومت‌ها از آن گونه تحقیقاتی که کاربرد یا ثمره‌ی بلاواسطه‌ی اقتصادی یا نظامی ندارند، همواره با تردید و اکراه بیشتری همراه بوده است.
رابطه‌ی علم جدید با قدرت باعث دلمشغولی شماری از دانشمندان به مسأله‌ی مسوولیت اخلاقی شده است، زیرا اختراعات و کشفیات ایشان، که خود غالباً افرادی متواضع و اخلاقی هستند، به دارندگان قدرت امکان داده است تا به مدد انواع تسلیحات نظامی، از بمب‌های آتشزا گرفته تا بمب‌های هیدروژنی، روش‌هایی برای کشتار جمعی ایجاد کنند، قطع نظر از آن که روش‌های بیشماری نیز برای انهدام تعادل محیط طبیعی که اینک کل امکان حیات بر روی زمین را در معرض تهدید و مخاطره قرار داده، در اختیار صاحبان قدرت گذاشته است. امروزه این سؤال در دنیای متجدد مطرح شده است که مسوول اوضاع مصیبت‌بار کنونی که بشریت با آن مواجه است کیست. تا همین اواخر اکثر دانشمندان معتقد بودند که کار ایشان جست‌وجوی دانش است و ایشان مسوول نحوه‌ی استفاده‌ای که از اختراعات و کشفیات آنان می‌شود نیستند. این تلقی نتیجه‌ی تفکیک میان علم و اخلاق بود که از همان آغاز تکوین علم جدید تاکنون ممیزه‌ی بارز علم جدید بوده است. ولی امروزه، امکانات منفی کاربرد علوم آنچنان افزایش یافته و علاوه بر استفاده‌ی از علوم در ایام جنگ شامل انواع [سوء]استفاده‌های از علوم در ایام به اصطلاح صلح نیز شده، که عده‌ای از دانشمندان غربی پذیرفته‌اند که به واقع مسوول اختراعات و کشفیات خود نیز هستند. ایشان پذیرفته‌اند که به هر حال از بابت مسلح کردن سیاستمداران یا گروه‌های دیگر به دانشی که از آن، بدون دغدغه‌ی رفاه کل بشریت، در جهت زیاده‌طلبی یا حتی تأمین مصالح ملی استفاده می‌کنند، مسوولند. با این حال، هنوز مسأله‌ی مسوولیت دانشمندان در قبال اختراعات و اکتشافات در علم جدید کاملاً حل نشده و همچنان به صورت یکی از معضلات عمده‌ی دنیای متجدد باقیست.
تذکر این نکته نیز مهم است که تحولاتی که در این قرن در فیزیک جدید به ویژه در زمینه‌ی مکانیک کوانتومی و نسبیت رخ داده و به تغییراتی در جهان‌نگری مکانیستی نیوتونی انجامیده، توجه عده‌ای از دانشمندان را به مطالعه در باب مسایل فلسفی معینی جلب کرده که از قرن یازدهم / هفدهم تا این اواخر مورد عنایت نبوده است. این تحولات باعث توجه بسیاری از فیزیکدان‌ها و دانشمندان دیگر به برخی فلسفه‌ها و تعالیم دینی و عرفانی شده است، اگرچه هنوز بخشی از هماهنگی میان دین و علم جدید در قرن چهاردهم / بیستم که منابع متعددی از آن سخن می‌گویند، سطحی و ظاهری است. ولی تردیدی نیست که امروزه علاقه‌ی فیزیکدان‌ها و دانشمندان به دین و کلام و حکمت الهی بسیار بیشتر از سه قرن پیش است و عنایت بسیاری از فیزیکدان‌ها به حکمت الهی بسیار جدی‌تر از علاقه متکلمانی است که بسیاری از ایشان می‌کوشیده‌اند کلام را آنچنان رقیق و سست‌ کنند که متعرض جهان‌نگری مسلط علمی موجود نشود.
توجه به این نکته برای جوان مسلمان مهم است که علم و تکنولوژی هم‌معنا و مترادف یکدیگر نیست، اگرچه به رغم تمایز روشنی که در حلقات علمی و دانشگاهی بین این دو مفهوم قائلند، غالباً در محافل خارج از جهان غرب و حتی در خود غرب از این دو مفهوم با هم استفاده می‌شود. از نظر تاریخی تکنولوژی جدید تا اواسط قرن دوازدهم / هجدهم و اوایل قرن سیزدهم / نوزدهم چندان با علم جدید همراه نشده بود. در واقع با ظهور انقلاب صنعتی و اختراع ماشین‌های جدید بود که ابزارهای تولید در غرب تغییر کرد و یک تکنولوژی کاملاً متحد با علم محضاً ماده‌گرا در قرن یازدهم / هفدهم به تدریج وارد صحنه شد. نتیجه‌ی اعمال این علم عبارت بود از ایجاد تکنولوژی جدیدی که قدرت عظیمی برای تسلط بر طبیعت و سایر تمدن‌های فاقد تکنولوژی‌های مشابه در اختیار بشر متجدد می‌گذاشت. این جریان در ضمن باعث فراهم آمدن ثروتی عظیم در یک سو و در عین حال فقر در سویی دیگر، کشفیات چشمگیر پزشکی همراه با تورم جمعیت، تدارک وسایل فراوانی برای تسهیل زندگی روزانه و در عین حال از هم پاشیدن ساختار منسجم جامعه و امکانات سفر راحت‌تر توأم با انهدام مصیبت‌بار طبیعت نیز بوده است.
به لحاظ همراه بودن آن با نتایج مثبت محدود با این عواقب و آثار منفی خطرناک، از اوایل قرن چهاردهم / بیستم انتقادات فراوانی بر تکنولوژی و کاربرد کور آن در غرب وارد شده است. این انتقادات نخست از جانب شعرا و نویسندگان و برخی از فلاسفه آغاز گردیده و سپس به میان منتقدان اجتماعی کشیده و امروزه در میان بسیاری از محققان و دانشمندان که در استفاده‌ی نامحدود از تکنولوژی‌های جدید احتمال انهدام کل محیط زیست طبیعی و حتی پایان حیات بشر را بر روی کره‌ی زمین می‌بینند، طنینی نیرومند یافته است. تنها کاربردهای نظامی تکنولوژی‌های جدید و وحشت جنگ‌هایی که در این قرن رخ داده و در آنها این تکنولوژی، دست آخر با رهاورد بمب اتم، مورد استفاده قرار گرفته است نیست که محیط زیست طبیعی را آلوده است، بلکه استفاده‌های به اصطلاح صلح‌آمیز از این تکنولوژی نیز باعث تخریب و آلودگی محیط زیست بوده و این تکنولوژی روی هم رفته بشریت را با خطر جدی و عظیم انهدام تدریجی محیط زیست مواجه ساخته است.
اما مایه‌ی شگفتی است که امروزه آگاهی از محدودیت‌ها و خطرات تکنولوژی جدید در خود غرب به مراتب بیشتر از بقیه‌ی جهان است. بسیاری از مسلمین، همچون بقیه‌ی آسیایی‌ها و آفریقایی‌ها، به تکنولوژی غربی به عنوان عصای سحرآمیزی می‌نگرند که به مدد آن می‌توان بر همه‌ی مسایل و فراز و نشیب‌های جامعه فایق آمد و خوشبختی و سعادت برای افراد این جوامع به بار آورد. این تصور یا توهم تا حدودی طبیعی است، زیرا به مدد همین تکنولوژی بوده که غرب در طول مدتی چنین طولانی بر سایر جوامع تسلط داشته و هنوز هم، اگر نه مستقیماً به طور نظامی و سیاسی، به نحوی اقتصادی بر این جوامع مسلط است. ولی باید دانست که این واقعیت تاریخی هرگز نمی‌تواند ماهیت این تکنولوژی را که مردان و زنان را از حالت آدمی خارج کرده و ایشان را به امتداد ماشین تبدیل نموده و اگر مورد مراقبت و کنترل قرار نگیرد به انهدام کل شبکه‌ی طبیعت منجر خواهد شد که حیات بشر را در این جهان ممکن می‌ساخته است، تغییر دهد. کسانی که به خداوند ایمان دارند هیچ راهی جز آن ندارند که حق طبیعت و همه‌ی مخلوقات دیگر خداوند، از جمله گیاهان و حیوانات، را ادا کنند و سایر مخلوقات را به وسیله‌ی تکنولوژی جدید و به نام حق مطلق انسانی که اینچنین مدار و محور جهان‌نگری جدید شده است، منهدم نسازند.
امروزه غرب، تا جایی که به علم مربوط است در ساحت نظری و در ساحت علمی در زمینه‌های گوناگون تکنولوژی، با بحرانی عمیق مواجه است. مهم‌ترین اقدام مسلمین در این لحظه از تاریخ بشر همین است که، گرچه غالباً مسحور قدرت علم و تکنولوژی جدید شده‌اند، ریشه‌های این هر دو را به نحوی جدی مطالعه کنند، مبانی آن را بفهمند، آنها را در چارچوب جهان‌نگری اسلامی ارزیابی کنند و آنها را منحصراً براساس تعالیم اسلام به کار ببرند. اگر چنین قدم‌هایی برداشته نشود جهان اسلام با نتایج خسارت‌بار تکنولوژی جدید و غیرانسانی شدن آدم‌ها حتی به مراتب شدیدتر از غرب مواجه خواهد شد و مسایل جداماندگی از یکدیگر و بیگانگی از خود، آنچنانکه در غرب مشهود است، گریبان جامعه‌ی اسلامی را نیز خواهد گرفت، ولو آن که حضور دین اسلام بتواند در تخفیف چنان آثار مخربی مؤثر باشد.
جهان اسلام با اقتباس کورکورانه‌ی تکنولوژی غربی تنها می‌تواند در طریق انهدام شتابان محیط زیست طبیعی، که امرزوه با آهنگی باورنکردنی سرعت یافته است، با دنیای متجدد همراه شود. جهان اسلام به عنوان جهانی که وحی قرآنی را دریافت کرده و امانت حمایت از سایر مخلوقات خداوند را بر دوش گرفته، در قبال جهان طبیعت مسوولیت ویژه‌ای دارد و نبایستی به بهانه‌ی ضرورت نوسازی و رسیدن به غرب، از ایفای وظایف خلیفه‌الهی، که همه‌ی مسلمین در مقام آدمیت بر عهده دارند، سرباز بزند. در شرایط کنونی برای جامعه‌ی اسلامی یا هر جامعه‌ی دیگری مسأله این نیست که از این حیث به جوامع دیگر برسند، بلکه این است که خودشان را با محیط زیست طبیعی‌ای که در صورت از دست رفتن آن نَفسِ «رسیدن» [به غرب] معادل با انهدام مجتمع اسلامی و دست آخر انهدام کل جامعه‌ی بشری خواهد بود، هماهنگ نگاه دارند. جهان طبیعی نمی‌تواند تمدن جدید را که اگر قرار باشد زندگی بشر بر کره‌ی ارض ادامه بیابد باید آن را برچید، همچنان تحمل کند. برای ادامه حیات باید جامعه‌ی اسلامی راه خاص خود را مشخص کند و تحت هیچ شرایطی کورکورانه از تمدنی که قدرت تکنولوژیش کل زنجیره‌ی حیات را بر روی زمین تهدید می‌کند، تقلید نکند.

 

منبع: / سایت / باشگاه اندیشه 
به نقل از: کتاب جوان مسلمان و دنیای متجدد، دکتر سید حسین نصر، ترجمه‌ی مرتضی اسعدی، تهران، طرح نو، 1373.
نویسنده : سید حسین نصر

نظر شما