تقدم وجودی و تاریخی تکنولوژی بر علم(3)
مقاله حاضر برگرفته از کتاب فلسفه تکنولوژِی می باشد که به قلم دن آیدی به رشته تحریر درآمده است. بخش سوم این مقاله را باهم می خوانیم.
تقدم وجودی- تاریخی تکنولوژی
چنانچه ادعاهای هایدگر را در ارتباط با تقدم وجودی تکنولوژی با ادعاهای وایت مبنی بر وقوع انقلابی تکنولوژیک درست قبل از شروع دورة تاریخی جدید، ترکیب کنیم تز یا نظریه این مقاله حاصل میشود. لیکن برای استحکام بخشیدن به این تز تلاش میکنم تا به طور نظری تصویری پدیدارشناسانه از زندگی روزمره ارائه دهم- نخست آنگونه که در زیست- جهان اروپاییان آن زمان تجلی کرده است، و سپس، به عنوان روایتی دیگر، آنگونه که در زیست- جهان فرهنگ کاملا متفاوتی، یعنی فرهنگ پولینزیها، ظهور کرده است. برای رسیدن به مقصود خود تنها نظام جهتیابی فضایی و زمانی را مورد توجه قرار میدهم.
1- “بازسازی” جنبهای از زیست جهان قرون وسطایی
استراتژی من در این بازسازی زیست- جهان قرون وسطایی عبارت خواهد بود از تمرکز بر مؤلفههای تجربی انتخاب شده و معین، و نحوة تجسم یافتگی آنها در پراکسیس (یا عمل). اکنون دیگر باید روشن شده باشد که در اواحر قرون وسطا دستگاههای مکانیکی بسیار رایج بود و در واقع در بسیاری از فعالیتهای متعارف نفوذ کرده بودند. به طور ضمنی، تفکر و تصور در مورد جهان، دیگر به کمک استعارههای مکانیکی صورت میپذیرفت. اما من با تمرکز کردن بر فضا و زمان، تنها به نحوة ادراک این ابعاد میپردازیم.
نخست به نمونة بسیار پرداخته شدة ساعت میپردازیم، که البته جزئی مأنوس و مفروض از زندگی روزمره جهان دورة آخر قرون وسطا به شمار میآید. لوئیس مامفورد در کتاب 1934 خود، تکنیک و تمدن، قبلا به این امر اشاره کرده است که چگونه ساعت در تحول و تجدید سازمان زندگی قرون وسطایی نقشی تعیین کننده ایفاء کرده است. به اعتقاد مامفورد ساعت نخستین بار در ارتباط با زندگی صومعهای، و ایجاد نظمی همگانی و منضبط در آن، مورد استفاده عمومی قرار گرفت. تعیین و تخصیص وقت برای امور دینی و منظم کردن کار روزانه، به معیاری برای زندگی اجتماعی یا اوقات فراغت تبدیل شد. هایدگر هم در وجود و زمان (1927) به این امر اشاره میکند که چگونه ساعت یک مصنوع صرف نیست، بلکه “شامل” طبیعت و محیط آدمی نیز میشود. میتوان گفت که با اختراع ساعت ما دیگر زمان را از طریق تکنولوژی ادراک میکنیم.
باید در مورد خصوصیت نمایش ادراکی زمان به کمک ساعت بسیار دقت کرد. نخست آنکه تا همین اواخر همه ساعتها زمان را توسط عقربههای متحرک نمایش میدادند. این امر هم در مورد ساعتهای آفتابی صادق است، هم در مورد مقیاس خطی نخستین ساعتهای آبی، و هم در مورد صفحه گرد و سیکلی ساعت کلیساهای جامع. در اینجا باید متذکر شوم که این نحوة نمایش زمان، نمایشی است که هم کانون دارد- لحظة زمانی که دقیقا لحظه “حال” را بیان میکند نقطهای است که عقربه “ایستاده است”- و هم میدان یا طول یا مدت زمان، که در چارچوب آن، لحظه مکان خود را مییابد. میدان یا مدت زمان عبارت است از کل دامنة صفحة ساعت، چه این صفحه خطی باشد چه مستدیر. به این ترتیب،“اکنون” مکان خود را در امتداد طول معینی از زمان مییابد.
حال، اگر در مورد سیر تکامل ساعت تأمل کنیم، میتوان تحولات متمایز زیر را از یکدیگر تشخیص داد. در ابتدا، حرکت عقربه بسیار غیر دقیق است و اساساً با واحدهای زمانی نسبتاً بزرگ ارتباط دارد. نخستین صفحههای مستدیر شکل فقط بر حسب ساعت نشانهگذاری شده بودند و فقط یک عقربه داشتند. لیکن پابهپای پیشرفت در ساخت ساعتهای مکانیکی، زمان هم به واحدهای کوچکتر و کوچکتر تقسیم شد، عقربه دیگری اضافه شد تا دقیقه را نشان دهد، و سپس عقربه سومی اضافه شد تا ثانیه را نشان دهد. زمان بیشتر و بیشتر کمی شد. این کمی شدن زمان به تدریج زمان را به اجزاء دقیقتر و دقیقتری تقسیم کرد و ادراک زمان از تمایزات هرچه بیشتری برخوردار شد، تا آنکه حتی به خصوصیات میکروسکوپی زمان انجامید. افزون بر این، این خصوصیات میکروسکوپی ] یا ریز مقیاس[ را میتوان به عنوان واحدهایی در نظر گرفت که نسبت به یکدیگر منفصل یا گسسته هستند. خلاصه آنکه، ساعت به ما امکان میدهد تا زمان را بالقوه به عنوان دنبالهای از لحظات جداجدا و گسسته از هم ادراک کنیم، یعنی ساعت به نمایشی تبدیل شد که بعداً نحوة “علمی” تحلیل زمان نام گرفت. زمان به وسیله یا از طریق ساعت ادراک میشود و این ادراک ادراکی است که به میانجی تکنولوژی تأمین میگردد- ] ادراک دارای میانجی تکنولوژیک[
از نظر تاریخی، آنچه در نهایت بیشترین اهمیت را پیدا کرد نقطة کانونی زمان دارای میانجی تکنولوژیک بود. به طوری که لحظة خصوصیات میکروسکوپی آن برجسته میشود. و این لحظه تبدیل میشود به وسیلهای برای تحقیق عمیقتر امور، و اکنون برای اندازهگیریهای علمی معاصر امری اساسی به شمار میآید. اما همزمان با این تحول، و به نحوی تقریباً نامحسوس، میدان زمان، که زمینه زمان ساعتی به شمار میآید ولی بنیاد آن را تشکیل میدهد، پس مینشیند و از اهمیت آن کاسته میشود. ساعت رقمی (ساعت دیجیتالی) فقط لحظة کانونی زمان را نمایش میدهد، میدان زمان دیگر به طور ادراکی نمایش داده نمیشود، و پابهپای این امر، خود ادراک زمان هم تغییر میکند. فردی که در انتظار قطار به سر میبرد، و زمانی میتوانست به ساعت مچی خود نگاهی افکند و با دیدن نسبت میان عقربه و دامنه ببیند که هنوز ده دقیقه به زمان ورود آن مانده است، اکنون فقط عددی را میبیند و باید بر مبنای آن دامنه را نتیجه گیرد یا آن را محاسبه کند. این به معنای آن است که عمل ذهنی لازم برای بیان زمان، با پیدایش ساعت رقمی، به نحوی نامحسوس، تغییر میکند. اینکه این امر حاکی از چه واقعیتی است موضوع بررسی ما نیست و نمیخواهم در مورد آن پیشبینی کنم، لیکن باید این نکته را تأکید کنم که اگر “تفکر محاسباتی” به معنای هایدگری آن، جزء لاینفک ماهیت تکنولوژی بشمار میآید، آنگاه ساعت رقمی هم عامل تسریعکننده این روند است.
ساعت، قبل از پیدایش علم به معنای جدید کلمه، جزئی از تجربة روزانة بشر قرون وسطا را تشکیل میداد. و جزء متعارفی از زیست- جهان قرون وسطایی به شمار میآمد- واسطهای تکنولوژیک برای مفهوم و ادراک زمان بود. و به یک معنی، خود محاسباتی که (بعدها) مبنای اندازهگیریهای گالیله و کپلر در نخستین دورة عصر علم قرار گرفت، از همین طریق میسر شد.
حال بپردازیم به تجربهای که به میانجی فضا تأمین میشود. در این مورد هم میتوان ملاحظه کرد که همان نامتغیرهای قبلی رخ میدهند. یکی از مهمترین تکنولوژیهایی که به علم دوره جدید امکان داد تا به علمی واقعا تجربی (یا آزمایشی تبدیل شود ] تکنولوژی[ نور بود. عدسی، در انواع و اقسام مختلف، در قرن دهم تکامل یافت، و تا قرن سیزدهم به صورت مرکب هم عرضه شد، و همزمان با نخستین مشاهدات علمی صریح، میکروسکوپ و تلسکوپ هم اختراع شدند.
رؤیت به میانجی عدسی رخ میدهد و در آن تجسم مییابد. تغییراتی را که طی این امر به وقوع میپیوندد میتوان ناشی از جابجایی کانون دانست- جابهجایی از ادراک متعارف به بعد میکروسکوبی دارای میانجی تکنولوژیک. فاصله کاهش مییابد، آنچه دور است به نزدیک آورده میشود، این امر به معنای آن است که آنچه برای رؤیت متعارف یک خصوصیت میکروسکوپی بشمار میآمد اکنون حضور یافته است. میکروسکوپ برای نخستین بار امکان داد تا موجودات کوچک و خلاف انتظاری که در آب آشامیدنی موجود بودند در معرض دید قرار گیرند؛ تلسکوب هم آشکار ساخت که مناطق سایهدار ماه، دریا و کوه و مغاک است. به اینترتیب، دامنه فضا تغییر میکند، و کاهش مییابد، و در نتیجه، شیء “به نزدیکی آورده میشود.” آنچه قبلا به اندازهای دور بود که ادراک نمیشد، اکنون در فاصلة نزدیکی از فضای دارای میانجی نوری ادراک میشود. باز، آنچه کانونی بود و آنچه میدان فضا بود، تحت تبدیلهای ادراک دارای میانجی تکنولوژیک تغییر می کند.
این به معنای آن است که با کاربرد این تکنولوژیها، تجربه دیگر برای تجربه علمی جهان آماده شده بود. جهانی که خصوصیاتش را میشد به عنوان واحدهایی گسسته در نظر گرفت، جهانی که خصوصیات میکروسکوپیش ما را متحیر میکرد، جهانی که تحت نسبتهایی مکانیکی مفهوم میشد، جهانی بود که توسط تجربة مفروض و دارای میانجی تکنولوژیک قرون وسطایی آماده شده بود.
تجربة زمان و فضا را میتوان، در دورة متأخر قرون وسطا، تجربهای به شمار آورد که به طور کامل در انواع تکنولوژیها غوطهور است و غالباً به میانجی همین تکنولوژیها شکل میگیرد. این مثالها را میتوان بسط و تعمیم داد و موارد مشابه آنها را در بسیاری از گوشههای زندگی آن زمان یافت. اما کار دیگری هم میتوان کرد. میتوان این مثالهای ادراک فضا و زمان را که دارای میانجی تکنولوژیک هستند با فرهنگهایی مقایسه کرد که فاقد ساعت و عدسی بودهاند و ملاحظه کرد که زمان و فضا به چهگونة متفاوتی ادراک میشدند. ولی من اکنون میپردازم به مثال بسیار جالبتری در مورد نحوة سازمانیافتن تحربه و پراکسیس، و یک مورد اساسی جهتیابی راه دور را بررسی میکنم؛ که عملاً یکی از انواع نظامهای دریانوردی ادراکی و دارای میانجی تکنولوژیک به شمار میآید.
2- انواع جهتیابیهای فضایی راه دور، دریانوردی در اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام
یکی از عواملی که در تحول تکنولوژی در اروپا منشأ اثر بود، در دسترس قرار گرفتن اندیشهها و دستگاههای مختلف از اقصی نقاط جهان بود، که البته امکان خود این امر توسط سفرهای اکتشافی اولیة اروپاییان تأمین گشت. همه ما با برخی از حوادث تاریخی مربوط به این مبادله میانْفرهنگی آشنا هستیم: جنگهای صلیبی، سفرهای مارکوپولو، قرون سفرهای کرانهای، و بعدها، دوران تجارت ادویه و سفرهای تسخیر مناطق زرخیز و ثروتمند که مشخصة دورة آخر قرون وسطا بود. در اینجا من فقط بر پیدایش و تحول دریانوردی در اقیانوس اطلس (اقیانوس پیمایی)، و فرق آن با نوع اقیانوس آرامی آن، تمرکز میکنم.
دریانوردی کرانهایی، که اساساً دریانوردی در حدود دید ساحل یا در فاصلهای نه چندان دور از آن است، با اقیانوسپیمایی کاملاً فرق دارد. اصول و نحوة دریانوردی کرانهیی، و کل دانش مربوط به آن، از همان زمان باستان شناخته بود. این نوع دریانوردی، در مجموع، دریانوردی ادراکی و سنتی بود، به این معنی که توانایی مشاهده و تشخیص جریانهای آب، زیست حیوانات، صدا و شکل امواج ساحلی، الگوهای باد، و غیره، برای هدایت ایمن کشتی امری ضروری بود. ترس از دریانوردی دور از دید ساحل فقط ناشی از خرافات در مورد امر مجهول نبود (وجود غول، سرحد جهان، و غیره)، بلکه مربوط میشد به فقدان معرفت در مورد اینکه چگونه میتوان حتی به نقطهای معلوم بازگشت. به سخن کوتاه، آنچه نیازش محسوس بود وسیلهای قابل اطمینان برای جهتیابی فضایی در سراسر قلمرو وسیع اقیانوسی بینقشه بود.
البته وایکینگها در دورة اولیة اقیانوسپیمایی در غرب موفقیت چشمگیری کسب کرده بودند و توانسته بودند به ایسلند، سرزمین یونان، و نورا اسکوتیا در دنیای جدید سفر کنند. اینکه این سفرها چگونه عملی شد همچنان به دلیل فقدان و کمبود شواهد تاریخی بر ما پوشیده است، اما آنچه در مورد آنان امری مسلم است این است که آنان، در آن زمان، از هر دو خصوصیت منحصر به فرد دریانوردی مختص به اروپای شمالی مطلع بودند: ستارة ثابت، یا ستارة قطبی (پولاریس) در آن زمان شناخته شده بود و محاسبات دریانوردانه میتوانست بر موقعیت این نقطة ثابت استوار شود. و نحوه استفادة ابتدایی از مغناطیس هم، که همواره به نقطه ثابتی اشاره دارد، در آن زمان در میان وایکینگها امری متداول بود. به این ترتیب،میتوان گفت که ،علیرغم سادگی نحوة دریانوردی اقیانوس اطلس، منشأ آن به امری تکنولوژیک، به معنای خیلی ابتدایی کلمه، باز میگردد. ] در این نوع دریانوردی[، جهتیابی توسط وسیلهای معین میسر و تأمین میشد.
اما، چنانچه سفرهای کریستفکلمب را به عنوان مورد نمونه وارتر در نظر گیریم،تکنولوژیک بودن نحوة جهتیابی آن امری کاملا آشکار است. ولی در سال 1492، یعنی در دورةگذار موضوع مورد بررسی ما، دیگر نه تنها قطبنما وجود داشت، بلکه روش نقشهنگاری دقیق و مبتنی بر مقیاس هم شناخته شده بود، و از نظر ابزار دقیق هم، مجموعة بسیار متنوعتری موجود بود. پرگار، اسطرلاب برای محاسبة زاویه ما با خورشید و اجرام آسمانی دیگر، ساعت (اگرچه نوعی که برای سفرهای اقیانوسی سودمند باشد هنوز ساخته نشده بود)، و انواع و اقسام وسائل اندازهگیری دیگر، برای دریانوردی مورد استفاده قرار میگرفتند. سفر جسورانه کریستفکلمب سفری بود که جهتیابی آن نسبت به فضای ممکن از میانجی تکنولوژیک برخوردار بود. (او به خوبی میدانست که زمین گرد است، و اندازه تقریبی آن چقدر است- گرچه تخمین موجود در عصر او بسیار غیر دقیق بود- و اینکه میتوان توسط محاسبه به کمک ابزار دقیق نقشة آن را ترسیم کرد.) دریانوردی او جهان را همچون سطح مشبکی که روی آن میشد حرکت کرد متصور میساخت. و همه ادراکات او دارای میانجی تکنولوژیک بودند. به این ترتیب، نخستین سفرهای ما در دوره سفرهای اکتشافی جهان سفرهایی بودند که بر مبنای یک سلسله تکنولوژی میسر میشدند.
حال، وقتی توجه خود را به اقیانوس آرام معطوف میکنیم، میبینیم که پولینزیها و مردمان دیگر آن منطقه، هزار سال قبل از وایکنیگها، به اکتشاف عملا همة جزیرههای سکنی گزیدنی زنجیرة جزایر اقیانوس بسیار پهناورتری پرداختند و در آنها اسکان یافتند. غریبان سفرهای اکتشافی از سر عمل قایقهای جنگی دو بدنهای دویست فوتی که در اقیانوس آرام دریانوردی میکردند مات و متحیر مانده بودند، ولی سر دریانوردی پولینزیها را در آن زمان نیافتند. پس، بر مبنای ] شواهد موجود در مورد[ پراکسیس این دو نوع دریانوردی باید نتیجه گرفت که دریانوردی اقیانوس اطلسی و اقیانوس آرامی هر دو موفق بودند؛ ولی، پس از تحقیق، میتوان دریافت که اصول آنها بر دو نظام کاملا متمایز استوار است.
دریانوردی پولینزیها بیابزار است؛ نحوة عمل آن از نقاط ثابت سود نمیجوید (مانند پولاریس یا ستارة قطبی، که در نیمکرة جنوبی اصلا قابل رؤیت نیست. پولینزیها از نقطة ثابت تکنولوژیکی مانند قطبنما هم بیخبر بودند). بلکه نحوة عمل آن بر نظام پیچیدهای از اصول مشاهداتی ادراکی استوار است که از طریق سنتی پنهانی، به عنوان مکتبی از دریانوردی، به طور سینهبهسینه انتقال مییافته است و حفظ میگشته است.(26) من به همة خصوصیات این نظام ادراکی نخواهم پرداخت، ولی به تعدادی کافی از این خصوصیات اشاره میکنم تا دقت و ظرافت آن برجسته شود:
(1)یکی از خصوصیات اصلی این نظام ادراکی، حس بسیار تکامل یافتهای برای تشخیص الگوهای مختلف امواج بود. این امواج با نظم خاصی در سراسر اقیانوس آرام حرکت میکنند و دریانوردان پولینزی آموخته بودند که چگونه از آنها برای مقاصد جهتیابی دقیق استفاده کنند. با تشخیص زاویة انحنای موج نسبت به جهت قایق میتوان جهت را حفظ کرد.دریانوردان به اندازهای به وجود این هماهنگیهای موجی آگاه بودند که وقتی هم طوفان موضعی آرامش اقیانوس را برهم میزد، آنان میتوانستند الگوی انحنای موج را حتی در هنگام طوفان هم تشخیص دهند (برای حس کردن آن، غالباً کف قایق مینشستند- و مدعی بودند که فقط بشر میتواند به این سبک دریانوردی کند چون او میتواند این الگو را در بیضتین خود حس کند). آنان همچنین به وجود امواجی که ما امواج منکسر میخوانیم آگاه بودند: الگوی امواج وقتی به یک تودة خاکی مانند یک جزیره میرسید خمیده میشد و تغییر جهت آن برای آنان قابل تشخیص بود و علامت وجود جزیرهای در دوردست بود.
(2) در این نوع دریانوردی الگوهای مختلف ابرها و نور هم آمیخته میشد. وجود جبهة ابر بر فراز افق، وجود آسمانی که اندکی به رنگ سبز متمایل باشد، و انواع هواهای مرطوبتر، همه به عنوان علامت وجود بر جزیره تعبیر میشد. باز، این علائم همه تعابیری ادراکی از پدیده بودند.
(3) اگرچه رفتار پرندگان و الگوهای مختلف آنها، برای دریانوردان کرانهیی اروپایی امری نشناخته نبود، ولی دقت مشاهدهای که بر مبنای آن میشد دقیقاً تعیین کرد که هر نوع پرندهای تا چه اندازه از خشکی فاصله میگیرد، دانستن اینکه چگونه میتوان در غروب جهت خشکی را توسط پرندگان در حال بازگشت پیدا کرد، و حتی دانستن این که کدام ماهی در آبهای اطراف کدام جزیره زیست میکند، همه به دریانوردان پولینزی امکان میداد تا به مناطق پهناور اقیانوس به عنوان جهانی مأنوس و قابل تعبیر بنگرند.
(4) دریانوردان مسیر ستارگان را میآموختند و دانش خود را به طور سینه به سینه به نسلهای بعد انتقال میدادند. پولینزیها از آنجا که فاقد ستاره قطبی ثابتی بودند، روش بسیار پویا و از نظر زمانی انعطافپذیری را برای تشخیص مسیر ستارگان بر فراز افق ابداع کرده بودند که بر تنظیم زمانی تغییر جهت و موضعهای متحرک استوار بود. در حقیقت، کلیه ثابتهای این نظام عملاً با تغییر فضا و زمان تغییر میکردند.
به اینترتیب، در اینجا، نظام دریانوردی معینی را ملاحظه میکنیم که از نظر تاریخی ] در مقایسه با نظام دریانوردی اروپاییان[ در پیمودن مسافتهای اقیانوسی به همان اندازه موفق بود، نظامی که کارهای به مراتب دشوارتری را میبایست انجام دهد، چون در آن تشخیص یک مجمعالجزایر کوچک به مراتب دشوارتر از تودههای عظیم خاکی قارهها بود، و نظامی که کاملاً ادراکی و تاریخی بود. این نظام نظامی بود که “نقشه” آن از کره زمین بر اطلاعات دقیق ادراکی از اقیانوس استوار بود، بدون آنکه از ریاضیات برخوردار باشد- به استثنای حس زمانی آنان (البته بدون ساعت) – یا آنکه ابزاری در کار باشد. این نظام یک نوع پراکسیس جهتیابی دیگر بود.
در پرتو این مطالب، طبعاً انتظار میرود که این نوع دیگر پراکسیس در نوع دیگر درک جهان نفوذ کند. و یقینا چنین است. دیدگاه پولینزیها را اگر با معیارهای غربی تفسیر کنیم دیدگاهی “آنیمیستی” ] یا “جاندارنگارانه”[ است. پولینزیها اقیانوس را به عنوان چیزی بیگانه یا غریب درک نمیکردند، اگرچه به مخاطرات و تهدیدات آن کاملا واقف بودند. برای آنان اقیانوس به منزلة خدایی بود که، با این وجود، طبایع گوناگون آن قابل درک و فهم بود. برای آنان اقیانوس منشأ رشد و حافظ آن بود، و در نتیجه سفر بر سطح آن، با آنکه آدمی را در معرض مخاطرات قرار میداد، نه سفر به جنگلی نشناخته بود و نه چیزی که آدمیان امید سلطه بر آن را داشته باشند.
امیدوارم که سوءتفاهمی در مورد منظور من رخ ندهد. حرف من این نیست که این زیست- جهان از زیست- جهان جدید که گرایشی تکنولوژیک دارد بهتر است. منظورم فقط این است که فرق دارد. پراکسیس آن که بر ادراک استوار و متمرکز است، با آنکه اهداف مشابهی دارد، مستلزم درک متفاوتی از جهان است. جهان آن جهانی است که به منبع لایزال تبدیل نمیشود چون از سخاوت زمین تصور دیگری دارد.
همچنین باید متذکر شوم که جهان پولینزیها جهانی است که رو به نابودی است. فنون دریانوردی آن، با آنکه هنوز میان عده کمی متداول و موجود است، رفتهرفته جا را به دریانوردی غرب که بر ابزارهای ریزسنج بسیار دقیق استوار است داده است. افراد مقیم این جزایر، اکنون سفرهای خود را توسط قایقهای دو دگلی تجاری یا کشتی انجام میدهند. (البته آنان همچنان از این توانایی برخوردارند که از وجود خشکی قبل از غربیان باخبر شوند. ناخداهای این قایقهای تجاری دائم شاهد این امر هستند که چه وقت وارد آبهای متلاطم میشوند،چون میدانند که سرنشینان قایقشان، مدتها قبل از آنکه ناخدای غربی از نزدیکی جزیرة آنان باخبر شود، شروع میکنند به خواندن آوازهای گروهی). حرف من این است که این دو پراکسیس به خاطر الگوبندی متفاوت خود مستلزم دو نحوة درک متفاوت از جهان هستند، و درک ما، که درکی تکنولوژیک بوده است.
اگر در مورد این قول، یعنی اینکه ماهیت تکنولوژی تنها در همین زمانة اخیر آشکار شده است، حق به جانب هایدگر باشد، این درست به این دلیل است که ما نتوانستهایم چیزی را که برای مدتهای مدید در برابر دیدگانمان قرار داشته است ببینیم. ولی تکنولوژی درست مثل عینک است: آنان که توسط آن میبینند، و به آن خو گرفتهاند، دیگر خود آن را نمیبینند. به این ترتیب، ما نتوانستهایم آنچه را که نزدیکترین چیز به ما بوده است و آشناترین چیز برای ما بوده است،ببینیم. لیکن، آنچه ما نتوانستیم ببینیم امری اساسی از آب درآمده است، شاید اساسیترین امر در مورد نحوهای که جهان را میبینیم.
نتیجه
در این مقاله تلاش کردم بگویم که میتوان ادعا کرد که، به معنای معین و مهمی،تکنولوژی هم از نظر تاریخی و هم از نظر وجودی بر علم مقدم است. به اعتقاد من، این تقدم تقدمی است که معنای آن در امتداد معنای شکل پیش پا افتادهتر این تز است، یعنی اینکه کاربرد تکنولوژی توسط آدمی هم امری عام و هم امری باستانی است و در میان همه فرهنگها موجود بوده است- چه آنها که صاحب علم بودهاند و چه آنها که فاقد آن بودهاند.
همچنین تلاش کردم که این مطلب را هم بیان کنم که نحوة دخالت این تقدم در سطح پراکسیس اساسی یک زیست – جهان معین است،پراکسیسی که ما را به سوی امری سوق میدهد یا در ما استعدادی را میپروراند که بعدها همان جهانبینی علمی میشود. من فقط به برخی از جوانب آن پرداختم، جوانبی که بر تجربة ادراکی اساسی و دارای میانجی تکنولوژیک استوار بود. دیدیم که این تجربه تجربهای است که خصوصیات نامتغیری را ایجاد میکند، مانند کانونهای تبدیل یافته در ارتباط با تجربه متعارف و تجربه در مقیاس ریز یا میکروسکوپی، گرایش به خاصیت گسستگی و اتمی کردن (یا تجزیه و ذرهای کردن) امور، و تشدید تفکر محاسباتی. به این معنا،تکنولوژی در سطح پراکسیس مأنوس و متداول مقدم بر علم و شرط آن است.
علم هم، به نوبة خود، به امری تبدیل میشود که چیزی جز به آگاهی درآمدن این فعالیتها به شمار نمیآید، خود- آگاهیای که طرح شکل زندگی مستتر در این پراکسیس را بر کل عالم میافکند، و خود- آگاهیای که خود را از عناصر متنوع روزبهروز پالودهتر میکند. اما، چنین پالایشی در عین حال پالایش ماهیت تکنولوژی هم هست.
حتی رنسانس هم، که شیفتة اختراعات بود و به اندازهگیری و بهرهبرداری جهان دلبستگی داشت،مصنوعات خود را به شکل موجودات حیوانی و آدمی میآفرید. روبوتهای اندازهگیر دافونتانا به شکل ماهی، خرگوش و پرندگان بودند. سلف دیگ بخار، Sufflator یا “دمندهای” بود که به شکل سر آدمی که با دهان خود بخار را میدمید تا دستگاههای مختلف به کار افتند. انتزاع لازم برای تکنولوژی به معنای معاصر کلمه به طور بسیار تدریجی حاصل شد و به تکنولوژیها امکان داد تا “علمی” شوند، به این معنی که به تجسم متافیزیک صرفاً تکنولوژیک تبدیل شوند.
سیر تدریجی حیاتزدایی از تکنولوژیهای ما، و گرایش به کارکردگرایی (27) خالص و تمام عیارتر. در خود تکنولوژی هم به طور بالقوه موجود است و هم اینکه تدارکی است برای جهانبینی علمی. میان نمادگرایی یا سمبولیسم ساعت به عنوان چیزی که حرکاتش اجرام آسمانی را نمایش میداد تا ارقام صرف و آنی ساعتهای رقمی گام بلندی وجود دارد، ولی این گام، گامی است به سوی نمایش به مراتب تکنولوژیتر و علمیتر .
ولی هنوز یک پرسش از پرسشهای این مقاله بیپاسخ مانده است. و آن عبارت است از پرسشی که منشأ تمایز میان تعابیر ایدهآلیستی و ماتریالیستی از علم و تکنولوژی است. ولی حتی این پرسش هم شاید اکنون به نحو دیگری قابل درک باشد. پرسش این بود که آیا، و به چه معنا، میتوان گفت که تکنولوژی علمی به طور کاملاً متمایزی با تکنولوژی سنتی فرق دارد. پاسخ من به این پرسش این است که تکنولوژی علمی به یک معنا فرق دارد ولی به معنای دیگری هم اصلاً فرقی ندارد.
به معنایی که با آن فرق دارد معنایی است که در آن تکنولوژیها در ارتباط با آدمیانی که آنها را به کار میبرند همچنان همان ابعاد وجودی را دارند و خواهند داشت. تکنولوژی میتواند تجربه را تجسم بخشد و میانجی آن واقع شود به طوری که زیستْ – جهان ما دچار تغییراتی شود؛تکنولوژی ممکن است همچون “دیگر” ما ظهور کند به عنوان چیزی که با آن نسبتی برقرار میکنیم؛ و تکنولوژی میتواند به طور روزافزونی جزیی از خصوصیات محیطی زیستْ – جهان ما گردد. در هر کدام از این موارد میتوان ملاحظه کرد که نحوة ظهور تکنولوژی کمترین فرقی با کهنترین نوع تکنولوژی ندارد. (28)
معنایی که بنابر آن تکنولوژی علمی با تکنولوژی سنتی فرق دارد بستگی به اندر کنش سینرژستیک (29) تکنولوژی دارد که از طریق ارتباط آگاهانه آن با علم، مجرد و خالص شده باشد. در نتیجه، بریدن از مواد طبیعی و روی آوردن به ترکیب و ساخت مواد، گشتالتهایی که رشتههای مختلف علم را از یکدیگر متمایز میکند، تعمیمهایی که از طریق انقلابهای درون علم میسر شده است، تنها زمانی میتوانسته است به وقوع پیوندد که ماهیت تکنولوژی آشکار یا متجلی شده باشد. ولی درست به دلیل اینکه چنین شده است ما اکنون میتوانیم به طور متمایزتر و واضحتری ببینیم که عینک داریم و به تأمل در مورد عواقب این عینک بپردازیم.
پینوشتها
1- Don Ihde, The Historical – Ontological priority of Technology over Science. In paul T . Durbin and Friedrich Rapp (eds). Philosophy and Technologe, D. Reidel . Dordrecht, 1983, pp 235-252
2- تکنولوژی با حروف ایرانیک ( یا با حروف ایتالیک در زبان آلمانی) به مفهومی از آن اشاره دارد که هایدگر ماهیت تکنولوژی میخواند.
3- Martin Heidegger, The Question Concerning Technology, in Basic Writings, translated by David Krell (Harper and Row, 1977), p 246 .
4- همانجا،ص 302-303
5- Historie
6- Geschichte
7- همانجا، ص 304.
8- همانجا،ص 296.
9- همانجا، ص 296.
10- همانجا، ص 303 .
11- surface definition
12- همانجا، ص 288: “بنابراین میتوان تصور رایج از تکنولوژی را که بنابر آن تکنولوژی وسیله و فعالیتی انسانی است، تعریف ابزاری- انسان مداری تکنولوژی خواند.”
13- همانجا، ص 294.
14- همانجا، ص 294.
15- همانجا، ص 294.
16- experiential condition
17- Lynn White, Jr. Medieval Technology and Social Change (Oxford University press, 1962), p. 84.
18-همانجا، ص 98.
19- همانجا، ص 124.
20- همانجا، 125 .
21- Lynn White, Jr, Cultural Climates and Technological Advance in Middle Agcs. Reprinted in whites Medieval Religion and Technology (Berkeley: University of California press, 1978), p. 218.
22- همانجا، ص 219.
23- همانجا،در ساختمان دیگری خارج ایاصوفیه، ژوستینیها یک ساعت آبی و چند ساعت آفتابی قرار داده بودند، ولی ساعت هیچگاه به درون یا به برج کلیساهای شرق راه داده نشد؛ قرار دادن آن صحن داخلی کلیسا، ابدیت را به زمان آلوده میکرد. لیکن به مجردی که، ساعت مکانیکی در غرب اختراع شد، نه تنها به برجهای کلیساهای لاتین بلکه به صحن درونی آن نیز نفوذ کرد” ؛ ص 249.
24- همانجا، ص 250
25- همانجا، ص 228 .
26- برای شرح و توصیف سادة این تکنیکها مراجعه کنید به:
National Geographic. Vol . 146, No. 6, December 1974.
27- functionalism.
28-من این نسبتها را “نسبتهای وجودی” خواندهام؛ مراجعه کنید به فصل اول کتابم:
Technics and praxis (Dordrecht. D Reidel 1979).
29- synergestic.
مترجم : شاپور اعتماد
نویسنده : دن آیدی
نظر شما