موضوع : پژوهش | مقاله

فرانسیس بیکن، استادی بی رحم


به موزه ی فایول برای دیدن نمایشگاه تابلوهای فرانسیس بیکن بروید و سپس آخرین کتاب سوزان سانتاک را به نام « در برابر رنج دیگران » (١) بخوانید. این نمایشگاه، علی رغم نام بی مسمائی که برایش انتخاب شده (« پارسا و کافر »)، اگرچه با ایجاز اما آثار یک عمر طولانی را دربر می گیرد. اما کتاب، تفکری است عمیقا نافذ در مورد جنگ، قطع اعضای بدن و تاثیر عکس هائی از نبرد . کتاب و نمایشگاه در گوشه ای از روحم دارای پژواکی از یکدیگرند. ولی هنوز بدرستی نمی دانم چگونه.
بیکن، به مثابه نقاشی فیگوراتیو (تصویری)، رندی یک فراگونار (٢) را دارد. چنین مقایسه ای حتما برای بیکن جالب می نمود، هر دو نقاش ، تصویرگران تمام عیار احساسات فیزیکی هستند اگرچه یکی لذت ها را به تصویر می کشید و دیگری درد و رنج ها. رندی های بیکن به درستی دو نسل از هنرمندان را وسوسه کرد و به چالش طلبید. اگر من مدت پنجاه سال منتقد آثار بیکن بوده ام، به این خاطر است که چنین ارزیابی می کردم که او برای جریحه دار کردن نقاشی کرده است، جریحه دار کردن خودش و دیگران. و چنین تصور می کردم که این خواست او به مرور زمان تاثیرش را از دست خواهد داد. ولی هنگامی که هفته ی پیش در برابر تابلوهایش در خیابان گرنل پس و پیش می رفتم چیزی دستگیرم شد که تا آن زمان برایم پوشیده مانده بود و برای نقاشی که آثارش طی این همه سال برایم پرسش برانگیز بود ناگهان در من احساس قدرشناسی را بر انگیخت.
از پایان سال های ١٩٣٠ تا زمان مرگ نقاش در سال ١٩٩٢، دیدگاه بیکن نگرشی از دنیایی بی رحم بود. اوهرگز از نقاشی کردن بدن انسان یا بخش هایی از آن در حالت تشویش، نیاز یا مرگ باز نایستاد. گاهی به نظر می رسد که این درد و رنج ازبیرون تحمیل شده اند ولی اغلب اوقات، از درون ، از امعاء و احشاء خود بدن و از رنج و تیره بختی وجود مادی انسان سرچشمه می گیرند.
بیکن جهت ساختن افسانه ای از نام خود، آگاهانه با آن بازی میکرد و در این امرنیز موفق بود. او ادعا می کرد که فرانسیس بیکن، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی سده ی شانزدهم، از اجداد وی است و گوشت انسان را همانند تکه ای از گوشت خوک دودی (بیکن - تداعی از نام نقاش . م) نقاشی می کرد. اما به این دلیل نیست که دنیای بیکن بی رحم تراز دنیای هر نقاش دیگری پیش از او است. هنر نقاشی در اروپا مملو از تصاویر قتل، اعدام و شهید است. در آثار گویا، نخستین نقاش سده ی بیستم (آری، سده ی بیستم) درماندگی هنرمند به گوش می رسد. نگرش بیکن از آن لحاظ متفاوت از نگرش گویاست که او نه شاهد دارد و نه غم. هیچ یک از پرسناژهایی که بیکن نقاشی کرده است متوجه نیست که بر دیگری چه می گذرد. و این بی اعتنایی دائم الحضور بی رحم تر از هرگونه قطع عضوی است.
به آن چه در بالا گفته شد، باید فریاد گوش خراش فضایی را افزود که در آن پرسناژهایش قرار می گیرند. این فریاد گوش خراش همانند سرمایی است که ، مستقل از آن چه در یخچال قرار می دهند همواره در آن وجود دارد. تئاتر ی که بیکن به نمایش میگذارد ، برخلاف تئاتر آرتو (٣) ربط زیادی به مسائل روزمره ندارد. زیرا هیچ فضایی در اطراف پرسناژهایش نیست که حرکات آن ها را در خود جای دهد. هریک از مصیبت های رسما اعلام شده، همانند یک آسیب جنبی ظاهر می شود.
این نگرش درطول زندگی بیکن، توسط ملودرام های گروهی از قلندرهای سیار روستایی، با درد بسیار تغذیه شده است. گروهی که در بطن آن، همه ی افراد نسبت به آن چه در جاهای دیگر می گذشت بی اعتنا بودند. با وجود این... و علی رغم این، دنیای بی رحمی که بیکن بیان میکرد، و می کوشید آن را جن زدایی کند، پیامبرگونه گردید. البته این امر ممکن است که غم شخصی یک هنرمند در طی نیم سده، بازتاب بحران یک تمدن باشد. اما چگونه؟ چه رازی در آن نهفته است. آیا دنیا همواره بی رحم نبوده است؟ بی رحمی اش شاید امروزه بیشتر گریزناپذیر، فراگیر و مداوم باشد. بی رحمی ای که نه رعایت خود سیاره را می کند و نه رعایت کسانی را که در همه جای آن زندگی می کنند. این بی رحمی انتزاعی است و از تنها منطق در پی سود بودن (که به همان سردی یخچال است) پیروی می کند و کلیه ی نظام های اعتقادی دیگر و سنت هایشان را تهدید به قدیمی بودن و کهنه شدن می کند . اعتقادهائی که در آنها ، رودررو گردیدن با بی رحمی زندگی به یاری وقار و متانت و اندکی نور امید هنوزامکان پذیر است.
به بیکن و به آن چه که نقاشی اش آشکار می کند بازگردیم. وی به صورت وسواس گونه ای از زبان تصویری و رجعت های موضوعی نقاش های پیشینیان مانند ولاسکس، میکل آنژ، انگر یا وان گوگ الهام گرفته است. این « تدوام » ، ویرانگری نگرش اش را کلی تر می کند.
در نگرش وی، ایده آلیزه کردن بدن برهنه انسان در دوران نوزایش (رنسانس)، وعده رستگاری کلیسا، اندیشه ی کلاسیک قهرمان بودن یا اعتقاد رایج به دموکراسی در سده ی نوزدهم که وان گوگ پرشورانه به آن گرویده بود، به صورت تکه تکه، بر زمینه نمایش، ناتوان دربرابر بی رحمی، نمایان می شوند. بیکن این تکه ها را گرد هم می آورد و از آنها همانند گوشت له شده استفاده میکند. و این آن چیزی بود که من پیش از این درک نکرده بودم. و در آن نمایشگاه بود که برایم کشف و روشن شد.
کشف و شهودی که احساس غریزی ای را تائید می کند: امروزه متعهد شدن، مسلح شدن به واژگان سنتی، همانی که قدرتمندان و رسانه های گروهی شان به کار می برند، فقط به تیرگی و ویرانی جاری می افزاید. واژه ها و تصاویری ربوده شده ای از گذشته وجود دارد که امروزه باید از رواج آن ها اکیدا جلوگیری کرد. آزادی، تروریسم، امنیت، دموکراتیک، جزمی بودن، یهودستیزی و غیره واژه هایی هستند که جهت بهتر پوشاندن بی رحمی حاکم تکه تکه شده اند.
امری که الزاما به معنای حفظ سکوت نیست. بلکه به معنای انتخاب صدایی است که می خواهیم با آن هم نوایی کنیم. عصر تاریخ ما، عصر دیوار است. هنگامی که دیوار برلین فرو ریخت، طرح هائی برای ساختن دیوارهائی دیگر در همه جا از کشوها بیرون کشیده شد. دیوارهایی از نوع بتونی، دیوان سالاری، نگهبانی، ایمنی، نژادپرستی، منطقه ای. در همه جا این نوع دیوارها، آنانی را که ناامیدانه فقیر هستند از آنهایی که با وجود همه چیز نسبتا دارا هستند، جدا میکند. این دیوارها از همه ی محافل، از مزرعه ی کشاورزی گرفته تا مراقبت های بهداشتی عبور می کنند (٤) و در غنی ترین شهرهای جهان نیز وجود دارند. دیوار جبهه ای است که پیشترها به آن مبارزه ی طبقاتی می گفتند.
از سویی کلیه ی سلاح های قابل تصور، رویای جنگ بدون کشته (٥)، رسانه های گروهی، فراوانی بهداشت، بهشت های عاشقانه ی بی شمار، و از دیگر سو، سنگ ها، کمبودها، انتقام ها، بیماری های بومی، پذیرش مرگ و نگرانی دائمی زنده ماندن در کنار هم برای یک شب دیگر ، یا شاید هم یک هفته ی دیگر....... سمت گیری در دنیای کنونی بدین ترتیب در، دوسوی این دیوار قرار دارد. در هر یک از ما نیز دیواری وجود دارد. در هر شرایطی که قرارگرفته باشیم، در درون خود می توانیم آن سویی از دیوار را که خوشایند مان است، برگزینیم. مساله بر سر وجود یک دیوار بین خوبی و بدی نیست. هر دو آنها، هم در این سوی دیوار وجود دارند، هم در سوی دیگر آن. گزینش، بین احترام به خود و آشفتگی درون است.
در نزد توانگران یک همنوا ئی درمورد ترس وجود دارد. آن ها هرگز دیوار را فراموش نمی کنند و واژه هایی که در ملا عام بکار میبرند دیگر معنی ندارند. بیکن این فریاد کر کننده را به تصویر کشیده است، فریادی که می تواند تا حد ضجه نهائی شکنجه گوش خراش باشد .
از دیگر سو، زبان های بی شمار، ناهماهنگ و گاهی در حال ناپدید شدن وجود دارند که واژگانشان جهت دادن به زندگی را امکان پذیر میکنند. حتی و به ویژه اگر، این سمت گیری تراژیک باشد. هنگام که واژه هایم خاک وگل بودند دوست خوشه ها بودم. هنگام که واژه هایم خشم بودند دوست آهن بودم . هنگام که واژه هایم شورش بودند دوست زمین لرزه بودم. و هنگام که واژه هایم عسل شدند مگس ها لبانم را پوشانیدند.(٦)
بیکن این شکل جدید فریاد گوش خراش را بدون واهمه به تصویر کشیده است. و در این امر آیا او به کسانی که در آن سوی دیوار قرار دارند نزدیک تر نبوده است ؟ کسانی که این دیوار برایشان تنها مانع دیگری است که باید از آن عبور کرد . حتی اگر این امر ایجاب کند که زندگی شان را برای آیندگان به خطر اندازند؟ آری ، می تواند این چنین باشد ...

پانویس ها
١) چاپ فرانسه، کریستیان بورژوا، ٢٠٠٣
٢) ژان ئونوره فراگونار، یکی از مردمی ترین و ناشناخته ترین هنرمندان سده ی هیجدهم فرانسه (١٧٣٢ـ١٨٠٦)
٣) آنتوان ارتو، شاعر، نمایشنامه نویس، بازیگر و کارگردان نابغه ی فرانسه (١٨٩٦ـ١٩٤٨)
٤) شاید حق با نیوتن باشد که می گفت: "انسان ها زیاد دیوار می کشند و کم پل می سازند". (مترجم).
٥) رویای ژنرال های آمریکایی (مترجم)
٦) محمود درویش، "واژه ها، در مجموعه ی "شن و دیگر اشعار"، ١٩٨٦

 


منبع: / ماهنامه / لوموند دیپلماتیک / 2004 / ژوئن
ویسنده : جان برگر
مترجم : محمد زاهدی

نظر شما