موضوع : پژوهش | مقاله

شهرهایی روی آب‌

آلودگی هوا و محیط، ترافیک، توزیع نامناسب فضاهای شهری،‌ فقدان امنیت روانی، نابودی چشم‌اندازهای شهری و منابع طبیعی، از هم گسیختگی محله‌های قدیمی، ویرانی میراث فرهنگی، تضعیف روابط اجتماعی، آشفتگی سیمای شهری، آسیب‌پذیری بناها در برابر حوادث طبیعی و غیرطبیعی،‌ فشار فزاینده جمعیتی، تعارضات شدید فرهنگی و اجتماعی... تنها بخشی از مشکلاتی هستند که در تهران به عنوان پایتخت و بزرگترین شهر ایران به چشم می‌آیند و چنین می‌نماید که این مشکلات در سایر شهرها- و دست کم شهرهای بزرگتر- به سرعت در حال باز تولید‌اند.
به گفته "یودهیشتیر" (Yudhishthir) و "راج ایسار" (Raj Isar) دو پژوهشگر حوزه شهری، این معضلات تقریباً گریبان‌گیر تمام کشورهای توسعه نیافته است که اغلب همان اشتباهات گذشته صنعتی شدن را تکرار می‌‌کنند. در این کشورها، بسیاری از شهرسازان و دست‌اندرکاران توسعه مناطق شهری در جهت برآوردن نیازهای جامعه خود تلاش می‌کنند تا عواملی را که به اشتباه از عوامل موفقیت انقلاب صنعتی اروپا قلمداد می‌شوند، احیا کنند. مضحک این است که در شرایط کنونی، فن‌آوری لازم برای جلوگیری از تمرکز شهرنشینی و پیامدهای ناگوار اجتماعی و زیست محیطی آن، در دست است؛ اما پیروی از الگوهایی که به علت بی‌اصالتی، ارزش و تحرک چندانی به انسان نمی‌بخشند، همچنان در دستور کار قرار دارد. در عین حال نوگرایی بین‌المللی با موج فزاینده یک شکلی و یکنواختی [در سیما و محتوای شهرها] به شدت ویژگی‌های فرهنگی تمامی ملل جهان و هویت فرهنگی آنان را تهدید می‌کند. ارزش‌های موروثی فرهنگی در شکل‌های ملموس و ناملموس خود، در معرض این تهاجم قرار گرفته‌اند.
هر چند که به عقیده دو پژوهشگر یاد شده، آشفتگی شهرها در تمام کشورهای توسعه نیافته مشهود است، اما این آشتفگی در خصوص کشور در حال توسعه ایران از آن رو حایز اهمیت تلقی می‌شود که ایران در پیشینه تاریخی خود دارای مکتبی شناخته شده در حوزه معماری و شهرسازی است که تأثیرات تاریخی و فرهنگی آن بسیاری دیگر از مناطق جهان چون بین‌النهرین، آسیای صغیر، قفقاز، آسیای میانه و شبه قاره هند را تحت تأثیر قرار داده است. بنابراین هرگونه حرکتی در شکل بخشیدن به شهرهای کنونی یا توسعه شهرهای قدیمی می‌تواند با تکیه بر تجارب چند هزار ساله معماری و شهرسازی ایران صورت پذیرد؛ تجربه‌ای که ملاحظات فرهنگی و اجتماعی از مؤلفه‌های اساسی آن تلقی می‌شود و حتی فراتر از این، به مثابه نیروی محرک در جهت توسعه اقتصادی و نوین‌سازی عمل می‌کند، چرا که با چنین برداشتی، مدرنیته به منزله مرحله‌ای از "فعلیت بخشیدن دوباره" الگوها و روابط و نمادهای سازنده صورت و معنی فرهنگ است که پس از مرحله وارسی و زمانی که عناصر منسوخ برای پاسخگویی به مسایل معاصر مناسب نیستند، پدید می‌آید.
با این مقدمه پرسش اساسی اینجاست که چه عواملی موجب گسست در روند معماری و شهرسازی ایران و تعامل آن با مناسبات اجتماعی و فرهنگی مبتنی بر هویت تاریخی شده است و شهرسازی در دوره کنونی چه نسبتی با وضعیت واقعاً موجود اجتماعی از یک‌سو و وضعیت مطلوب از سوی دیگر دارد؟
"حسین سلطان‌زاده" عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی و مدیر مسؤول و سردبیر "فصلنامه معماری و فرهنگ" بر این باور است که روابط اجتماعی در شهرهای ایران نسبت به گذشته تضعیف شده است. او می‌‌‌گوید: "در گذشته از یک سو عوامل اجتماعی و فرهنگی در نحوه استقرار افراد در محله‌ها مؤثر بود و از دیگر سو،‌ حیات اجتماعی افراد به همبستگی اجتماعی افراد در محله بستگی داشت. به عبارت دیگر ساکنان یک محله به سبب وجود برخی از پیوندها، روابط و همبستگی‌های قومی، مذهبی، فرهنگی یا نحوه اشتغال در آن محله ساکن می‌شدند. برای نمونه می‌توان اشاره کرد که در بعضی شهرهای بزرگ؛ بسیاری از علماء، طلاب و بعضی از رجال در محله‌هایی زندگی می‌کردند که به سبب نزدیکی فرهنگی، حرفه‌ای و اجتماعی، روابط اجتماعی گسترده‌ای با هم داشتند. بازاریان و کسبه نیز متناسب با نوع شغل و حرفه خود در محله‌هایی کم و بیش معین زندگی می‌کردند. البته همیشه روابط شغلی و حرفه‌ای موجب استقرار مردم در محله‌های مسکونی نمی‌شد، بلکه در بعضی از شهرها که مردم از لحاظ قومی به گروه‌های مختلفی تعلق داشتند، گرایش قومی یکی از عوامل همبستگی مردم به شمار می‌رفت. به همین سبب محله‌هایی مانند محله آذربایجانی‌ها شکل می‌گرفت.
گرایش‌های مذهبی نیز به همین ترتیب از عوامل شکل‌گیری بعضی از محله‌ها بود، چنان که زرتشتیان، ارامنه و یهودی‌ها در محله‌های خاص خود زندگی می‌کردند. حتی در دوره‌های کهن‌تر که در برخی شهرهای ایران، اهل تسنن کنار شیعیان زندگی می‌کردند، هر کدام محله یا محلات خاص خود را داشتند. به عبارتی می‌توان نتیجه گرفت که پیوند‌های مذهبی، اجتماعی، حرفه‌ای و قومی از عوامل مهم در شکل‌گیری محله‌های مسکونی بود و طبیعی است که در این حالت، کنش‌های متقابل اجتماعی و فرهنگی بین مردم قابل ملاحظه بوده است؛ در حالی که در دوره معاصر به طور عمده عامل اقتصاد تعیین کننده محل اقامت و استقرار مردم است و عواملی چون پدیده‌های اجتماعی، دسترسی و .... غالباً به صورت ضعیفی بر این روند مؤثر هستند."
چنین می‌نماید که کمرنگ شدن عوامل اجتماعی در شکل‌گیری محله‌های شهری و به موازات آن برجسته‌تر شدن عوامل اقتصادی، آنچه را که "محمد علی (همایون) کاتوزیان" ؛ "تجزیه کامل جامعه‌شناختی جمعیت شهری" می‌خواند، از پی آورده است. کاتوزیان در کتاب اقتصاد سیاسی ایران می‌نویسد: "ظهور دوگانگی شهری- تجزیه کامل جامعه شناختی جمعیت شهری- محصول این دوره [دوره پهلوی دوم] است. پیش از آن، در محلات قدیمی همه‌جور خانواده‌ای زندگی می‌کرد. مقامات بلندپایه دولتی، خانواده‌های قدیمی‌تر، بازرگانان، صنعتگران‌ معمولی و تجار خرده پا در محلات مختلف شهر در کنار یکدیگر می‌زیستند. پیداست خانه‌های فقیران و ثروتمندان از هر حیث متفاوت بود. لکن روی هم رفته همه خانه‌ها بر پایه معماری سنتی ایران بنا شده بود. مهم‌تر آن که، این امر تماس اجتماعی طبقات مختلف را تضمین می‌کرد: ثروتمندان هر روزه با مردم معمولی، فقرا و حتی گدایان در ارتباط قرار می‌گرفتند. اما این همه، هنگامی دستخوش تغییر شد که ثروت جدید، در مورد تهران به حرکتی کاملاً نسنجیده و برنامه‌ریزی نشده به سوی بخش‌های شمال شهر و ساختن خانه‌هایی منجر شد که ساختمان بسیاری از آن‌ها در زمین‌های مجانی که دولت به افسران ارتش و کارمندان ارشد داده بود، با سهولت بیشتری انجام گرفت.
آسیب ناشی از این جابه‌جایی هنگامی به نهایت خود رسید که با سکونت گزیدن مهاجران فقیر در مناطق رو به زوال و خروج ثروتمندان از آنها، مقامات مسؤول؛ حفاظت، محیط زیست و بازسازی محلات قدیمی شهر را به دست فراموشی سپردند. بسیاری از خانه‌های قدیمی و باغدار جنوب شهر تهران را بساز و بفروش‌ها خراب کردند تا آلونک‌های خود را به جای آن‌ها بسازند- و هیچ کس توجهی به این موضوعات نداشت. دراین حال فشارهای اجتماعی و روانی شدید بر آن دسته از خانواده‌های قدیمی‌ که در این مسابقه عقب مانده بودند، وارد می‌آمد تا محلات سنتی خود را به هر قیمت ترک گویند. آن همزیستی دسته جمعی که به رغم اختلاف طبقاتی، پیوسته در شهرهای ایرانی احساس می‌شد- شاید برای همیشه از میان رفت."(4)
تفاوت الگویی که سلطان‌زاده و کاتوزیان ارائه می‌دهند، یعنی تقسیم‌بندی محلات براساس روابط و همبستگی ‌های اجتماعی (از جمله نزدیکی‌های حرفه‌ای) و "زندگی هم جور خانواده‌ای در محلات" لزوماً تنافری با یکدیگر ندارند. به نظر می‌رسد که الگوی سلطان‌زاده معطوف به دوره‌ای به مراتب کهن‌تر از دوره مورد اشاره کاتوزیان (سده چهاردهم هجری قمری)‌ است. ضمن آن که تقسیم‌بندی‌های صنفی، حرفه‌ای یا قومی را نباید با تقسیم‌بندی طبقاتی در معنای اقتصادی آن یکی گرفت.
سلطان‌زاده خود نیز تأکید دارد که سده چهاردهم، سده‌ای سرنوشت ساز در روند دگرگونی شهرهای ایران بوده است. او به درستی تصریح می‌کند که "بافت شهرهای قدیمی این سرزمین که تا قرن چهارده هجری ضمن پشت‌ سر نهادن فراز و نشیب‌های بسیار،‌ همراه با تحولات اقتصادی- اجتماعی از تحرک و رشدی کم‌وبیش موزون و متعادل برخوردار بود، در برابر دگرگونی‌ها و تحولات سریع اقتصادی اجتماعی و عدم آگاهی و کفایت طراحان و برنامه‌ریزان در گذشته، توانایی هماهنگی با تغییرات را از دست داد."
سردبیر فصلنامه معماری و فرهنگ باکاتوزیان در این نکته همداستان است که "پس از قرن چهاردهم، احداث و استقرار مراکز دولتی در بخش‌های نوساز و نواحی مناسب، منجر به تجزیه شهر به بخش‌هایی طبقاتی گردید. نقش عناصر مذهبی در فضای کالبدی شهر تضعیف شد و نظام محله‌ای درهم شکست و فضاهای مسکونی بدون توجه به فضاهای آموزشی،‌ خدماتی و عمومی لازم گسترش یافتند. سرعت تحولات و عدم کارایی و کفایت برنامه‌ریزان منجر به تکوین شهرهایی شد که عدم توانایی خود را در تأمین اغلب نیازها و خواسته‌های شهروندان در بیشتر عرصه‌های حیات اجتماعی به اثبات رسانده‌اند."
دکتر "ناصر تکمیل همایون" عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و پژوهشگر تاریخ، معتقد است شکل‌گیری و صورت‌بندی شهرهای ایران تحت تأثیر عواملی بوده است که در دوره معاصر یا اهمیت خود را از دست داده‌اند یا به طور کلی ضعیف شده‌اند. او از جغرافیا و اقلیم هر منطقه و فرهنگ و باورهای مردم به عنوان اصلی‌ترین عوامل تأثیر گذار نام می‌برد و عوامل دیگر چون موقعیت اقتصادی و مصالح ساختمانی در دسترس را نیز در این امر دخیل می‌داند. تکمیل همایون می‌گوید: در مجموع این عوامل موجب می‌شدند که شهرهای ایران هم جنبه ایرانی و هم جنبه منطقه‌ای داشته باشند. بدین معنی که در همه جای ایران، وجوه مشترکی که برخاسته از فرهنگ و هویت تاریخی ایرانی بود به چشم می‌آمد، اما بسته به موقعیت جغرافیایی و فرهنگ محلی نیز تفاوت‌‌های قابل ملاحظه‌ای میان شهرها دیده می‌شد و بر این اساس شهرهای شرق و غرب و شمال و جنوب ایران با یکدیگر فرق می‌کرد. اما امروز، این تفاوت‌‌ها تا حدود زیادی محو شده‌اند و شهرها به نوعی یکسان و شبیه یکدیگراند."
استاد تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی تصریح می‌کند که برخورد ایران با فرهنگ و تمدن غرب (و به تبع معماری غربی) از حدود دو قرن پیش موجبات این یکسانی را فراهم آورده است.
"سید محمد بهشتی"‌ رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی و مدیر کنونی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری کشور، عقیده مشابهی دارد و می‌گوید امروزه اگر کسی با چشمان بسته به شهری برده شود، پس از گشودن چشمهایش به سختی تشخیص می‌دهد که آنجا بوشهر است یا سرخس! مگر آن که با مشاهده محیط طبیعی بتواند موقعیت خود را باز شناسد. او سیمای بسیاری از شهرهای امروزین ایران را این گونه شرح می‌دهد: "وارد هر شهری که می‌شوید ابتدا در دو سوی راه اصلی انبوهی از مغازه‌های تعویض روغنی، آپاراتی و ... را می‌بینید و سپس به میدانی می‌رسید که مجسمه‌ای بدقواره در وسط آن قد برافراشته و بعد وارد بیابانی می‌شوید که ساختمان‌های پراکنده‌ای در آن به چشم می‌خورند و تعداد دیگری ساختمان در دست احداث است. شهر جایی شبیه به یک کارگاه فعال ساختمانی است و انبوه ساختمان‌های نیمه‌کاره نشان می‌دهند که پول کافی برای اتمام کار در دسترس نیست."
بهشتی اظهار می‌دارد: "این یک پدیده معماری نیست، بلکه یک پدیده شهری است. شباهت شهرها با یکدیگر به رغم تفاوت‌های جغرافیایی، اقلیمی، فرهنگی و... بیانگر شباهت شرایط حاکم بر آنهاست و خصوصاً بر این نکته دلالت دارد که همه شهرها مشکل یکسانی دارند. این مشکل چیزی نیست مگر اهل یک سرزمین نبودن." مدیر پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری از دست رفتن "اهلیت" در شهرهای ایران و تبعات ناشی از آن را با یک مثال توضیح می‌دهد:‌ "برفی که در زمستان سال83 در رشت آمد، به شهادت آمارها، موجب پایین‌ آمدن 27 هزار سقف شد. مشابه همین برف 32 سال پیش نیز آمده بود و کسی به یاد نداشت که این تعداد سقف خراب شده باشد. در سال 1327 نیز برف سنگینی در رشت آمد و باز خرابی‌ها کمتر بود. در هر حال مشخص است که در رشت حدوداً هر 30 سال یک بار برف سنگینی می‌بارد، اما گویا به مرور مردم فراموش کرده‌اند که رشت کجاست و بارندگی در آن چگونه است. یعنی اهلیت خود را از دست داده‌ایم و دیگر اهل رشت نداریم که این شهر را بشناسد." او سپس می‌افزاید: "این مشکل منحصر به رشت نیست. در دوره جدید، شهری نداریم که توسعه یافته باشد، اما این توسعه همراه با تذکر نسبت به اهل آنجا بودن، صورت پذیرفته باشد. شهرها توسط کسانی و برای کسانی رشد کرده‌‌اند که متوجه ویژگی‌های طبیعی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی شهر نیستند."
بهشتی که رشته تخصصی‌اش معماری است و طی هفت سال مدیریت برسازمان میراث فرهنگی، فرصت مطالعه عینی بسیاری از شهرها و مناطق کشور را بدست آورده، غالباً مایل است تا با ذکر شواهد عینی، وضعیت موجود و گسست ارتباط معماری و شهرسازی با ملاحظات فرهنگی و اجتماعی را توضیح دهد. او می‌گوید: "پس از زلزله آوج (در استان قزوین) یکی از دستگاه‌های اجرایی کشور به بازسازی روستاهای خراب شده اقدام کرد. مردم این روستاها از راه دامداری و باغداری امرار معاش می‌کردند. ساختمان‌های قبلی خشتی و گلی بود و در طبقه زیر نیز آغلی برای گوسفندان وجود داشت. در تابستان روی پشت بام این خانه‌ها میوه‌ها را خشک و برگه تولید می‌کردند و در پاییز هم علوفه دام‌ها را روی همین پشت‌بام قرار می‌دادند.
ساختمان‌های جدیدی که برای روستائیان ساخته شد، اسکلت فلزی داشت و سقفش نیز از تیرچه بلوک با عایق قیرگونی بود. آغلی هم برای گوسفندان در کار نبود. این ساختمان‌ها البته در برابر زلزله مقاوم بودند، اما جای نگهداری گوسفندان چه می‌شد؟ انبار علوفه کجا بود؟ میوه‌ها را کجا باید خشک می‌کردند؟ آیا باید در نظام خرده مالکی روستا که هر کس زمین و دام خود را داشت، برای دام‌ها پارکینگ طبقاتی درست می‌شد؟! چگونه ممکن است عده‌ای در یک جا خانه بسازند و به بدیهی‌ترین خصوصیات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آنجا توجه نداشته باشند؟!"
قطع پیوند معماری و شهرسازی با جنبه‌های طبیعی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی شهر از چه زمان و چگونه رخ داده است؟ سلطان‌زاده که سده چهاردهم هجری را سرآغاز این روند می‌داند، بر تأثیر دامنه‌دار عوامل ذهنی در شکل‌یابی آن تأکید دارد. او می‌گوید: "از 200 سال پیش یا کمی بیشتر به این سو، بسیاری از تحولاتی که در زمینه‌ معماری و شهرسازی در ایران صورت گرفت، مانند برخی دیگر از پدیده‌های اجتماعی و صنعتی به مقدار قابل ملاحظه‌ای تحت تأثیر الگوها و نمونه‌های غربی صورت گرفت- بی آن که به اندازه کافی به مسائل بومی و داخلی توجه شود. اگر به رابطه ایران و اروپا طی این مدت توجه کنیم، در می‌یابیم که فقدان امکانات نظری و عینی کافی برای رشد درون‌زا در کشور، سبب شد که در برخی از زمینه‌ها نوعی تقلید و اقتباس‌گاه نامناسب از غرب رواج یافت. حوزه معماری و شهرسازی نیز از دایره تأثیرات اروپا دور نماند و از اواسط دوره قاجار به تدریج نوعی الگوبرداری سطحی و نرمال از معماری غربی مشاهده شد. بدون آن که به روابط اجتماعی یا کارکردی فضا توجه شود."
سلطان‌زاده البته نقش عوامل عینی را نادیده نمی‌انگارد و یادآور می‌شود که "معماران ایرانی از لحاظ دانش نظری و تجربه‌های حرفه‌ای برای تحولات پیش رو - برای مثال ایجاد معابر مستقیم کالسکه رو و بعد ماشین رو و همچنین میدان‌های ارتباطی سواره و سایر تحولات صنعتی که بر طراحی معماری و شهری اثر می‌‌گذارد - آمادگی لازم را نداشتند و در نتیجه به سادگی تجربه‌های ارزشمند گذشته کنار نهاده شد و زمینه برای تقلید از نوعی معماری نئوکلاسیک و درمرحله بعد معماری مدرن غربی آمده شد. این اتفاق در بسیاری دیگر از حوزه‌های علوم نیز رخ داد."
با این وجود چنین می‌نماید که نقش عوامل ذهنی بسیار پررنگ بوده است. ناصر تکمیل همایون این تأثیر را با تکیه بر متون تاریخی به روشنی تصویر می‌کند: گاه ایدئولوژی‌های مکاتب جدید، معماری و شهرسازی خاص خود را به همراه می‌آورند و به طور کلی معماری و شهرسازی ایران برکنار از تأثیرات فرهنگ و تمدن غربی نبود. از دوره ناصرالدین شاه (1313-1264 ه.ق) تقلید از شهرسازی اروپایی بدان پایه رسید که تهران را با اقتباس از پاریس به صورت هشت ضلعی طراحی کردند و حتی به دنبال آن بودند که روخانه‌ای را از وسط تهران عبور دهند تا مثل رودخانه سن در پاریس باشد!"
وی تغییر در ارزش‌ها و هنجارها را از دیگر عوامل مؤثر به این روند می‌داند و اضافه می‌کند: "در گذشته مهم بود که خانه‌ای رو به قبله یا رو به امام رضا باشد و مشرف نباشد، خانه‌ها مسلط به یکدیگر نباشند و حریم خانواده حفظ شود.لیکن به موازات آن که چنین ارزش‌هایی در بخش‌هایی از جامعه رنگ باخت، معماری هم دگوگون شد. در اوایل دوره قاجار معماری و شهرسازی تحت تأثیر مکاتب قدیم معماری ایران مانند مکتب اصفهان، قزوین یا تبریز بود و به سبب مهاجر پذیری تهران، الگوهای معماری سایر شهرها در پایتخت دیده می‌شد. دوره صدارت امیرکبیر (1268- 1264 ه.ق) تهران همچنان تهران دوره شاه طهماسبی بود، ولی از آن پس، هم به سبب عدم پاسخگویی کالبد شهر به نیازهای جدید و هم به موجب تقلید از اروپا چهره شهر دگرگون شد. تا زمان جنگ جهانی دوم تهران معماری مکاتب قدیم ایران و مکاتب اروپایی را توا‡مان دارا بود و کم‌وبیش خردگرایانه به شمار می‌رفت، اما از این تاریخ به بعد وضع تغییر کرد و نوعی معماری و شهرسازی مصنوعی غالب شد."
تأکید بر روند تحولات شهری در تهران از آن رو حایز اهمیت است که تهران خود منبع تقلید بسیاری دیگر از شهرهای ایران بوده و هست. به باور بهشتی "در شرایطی که همه چیز در تهران جمع شده و به شهرهای دیگر که گاه بسیار مهم‌تر از تهران‌اند، اعتبار داده نمی‌شد، آن‌ها نیز برای بدست آوردن هویت، سعی می‌کنند از طریق ایجاد میدان و برافراشتن مجسمه‌ یا حتی افتتاح مغازه‌های پیتزافروشی خود را مهم و معتبر جلوه دهند. در حالی که در سابقه تاریخی خود به اندازه کافی از اهمیت و اعتبار برخوردارند."
بدین ترتیب چنین می‌نماید که به فراموشی سپردن هویت تاریخی و فرهنگی گذشته، ابتدا شهرهای بزرگ ایران را از سده چهاردهم به سوی نوعی هویت‌جویی توا‡م با تقلید سوق داده و سپس شهرهای کوچکتر را به ورطه تقلید از این‌گونه شهرها کشانده است. سیدمحمد بهشتی این وضع را کاملاً در انطباق با وضع اجتماعی موجود در ایران می‌بیند و می‌گوید: "وضع موجود متناسب با وضع فرهنگی و اجتماعی مبتلابه ما است. ما حال‌مان خراب است و بنابراین حال معماری‌مان نیز رو به خرابی رفته است. تعارضاتی که در معماری و شهرسازی ما ملاحظه می‌شود، ناشی از تعارضات هویتی ما است.

ما چه بدانیم و چه ندانیم، هویت مخصوص به خود را داریم و این هویت به‌طور خودآگاه یا ناخودآگاه در رفتار ما متجلی است. گذشته تمدنی ما از یک سو و وضع کنونی مان از سوی دیگر ما را شبیه شاهزاده‌ای ساخته که ثروت خود را از دست داده. او وقتی میهمانی می‌دهد به تناسب شاهزادگی‌اش سفره پهن می‌کند و به دعوت از دیگران می‌پردازد، اما در عمل پولش فقط برای تهیه یک کاسه آش کفاف می‌دهد و به هر کس جز یک قاشق چیز دیگری نمی‌رسد. وقتی می‌خواهیم شهری را بسازیم، افکارمان با توجه به سابقه تاریخی‌مان بلند است، اما ابزار و امکانات و دانش کافی را در اختیار نداریم. بدین‌سان شهرسازی ما هم دلالت به این دارد که ما که هستیم و هم نشان می‌دهد که ما چه بیماری‌هایی داریم".
در این میان سلطان‌زاده به سرعت تحولات و عدم همگامی نظریه‌پردازان و برنامه‌ریزان با آن اشاره کرده و می‌گوید: "جمعیت شهرنشین در گذشته دارای رشد نسبتاً کند و بطئی بود و متناسب با آن روابط شهری و اجتماعی نیز به صورت بسیار کند تغییر می‌یافت. به عبارت دیگر شاید در طی کم‌و‌بیش یک قرن در زمینه روابط اجتماعی تحول و دگرگونی چندانی ایجاد نمی‌شد و در نتیجه فضاهای شهری نیز متناسب با آهنگ کند تحولات به صورتی آرام دگرگونی‌های لازم را می‌پذیرفت. در حالی که یکی از مسایل بسیار مهم در دوره معاصر سرعت بسیار زیاد تحولات و روابط شهری و همچنین دگرگونی‌های کالبدی است و این دو نیز غالباً بدون تناسب با یکدیگر در حال دگرگونی هستند. برای مثال می‌توان به رشد شدید جمعیت شهری اشاره کرد که مجال چندانی برای ساماندهی مجدد روابط اجتماعی باقی نمی‌گذارد و از سوی دیگر فضاهای مورد نیاز برای چنین جمعیتی نیز بر اساس روابط اقتصادی غالباً شتابان و بدون برنامه‌ریزی ایجاد می‌گردد. در این حالت توسعه فضاهای مسکونی خود معضلات جدیدی مانند فقدان فضاهای فرهنگی، اجتماعی و خدماتی را پدید می‌آورد و موجب تشدید مشکلات می‌شود".
با این توضیحات، وضع کنونی شهرهای ایران چگونه ارزیابی می‌شود؟ تکمیل همایون پاسخ می‌‌دهد: "در اغلب فضاهای شهری، طبیعت، فرهنگ، عقیده و رفاه و آسایش مفقود است. استحکام و زیبایی بنا و پاسخگویی به نیازهای اجتماعی که در معماری و شهرسازی سنتی ایران وجود داشت، از میان رفته است. هویت ایرانی در (بخش‌های جدید) شهرها نمود چندانی ندارد و در نهادهای برنامه‌ریزی هرگز از یک جامعه‌شناس یا مورخ برای دخالت در بافت‌هایی که صدها سال قدمت دارند، پرسش نمی‌شود. خیابان‌ها فقط محل عبور و مروراند و خانه‌ها نوعی خوابگاه. در حالی‌که و شهر برای زندگی است و زندگی جنبه عام دارد".
این سخنان به نوعی دیگر در گفته‌های یک پژوهشگر غربی به نام "رونالدلیوکاک"(Ronald Lewcock) نیز منعکس است که می‌گوید: "امروزه مسؤولان اداره شهرها و برنامه‌ریزان شهری و منطقه‌ای خاورمیانه از درگیر شدن با مسایل حفظ میراث فرهنگی و سامان دادن بناها، محله‌ها و مراکز قدیمی شهرها، برای استفاده مجدد به شدت اکراه دارند:
مسؤولان اداره شهرها به این دلیل که الگوهای مالکیت اراضی، مسکن، اجاره‌های ثابت و گروه‌گرایی‌های سیاسی در میان مردم، اغلب مسأله ایجاد می‌کنند و برنامه‌ریزان، از آن‌رو که تقریباً تمامی تجربیات و آموزش‌هایی که دیده‌اند، مناسب ایجاد شهرک‌ها و مناطق حومه‌نشین جدید و به‌کارگیری اراضی بکر برای این منظور است.... در واقع شکاف میان ایدئولوژی‌های آرمان‌گرایانه طراحان و برنامه‌ریزان جدید و بافت‌های قدیمی و عقلانی شهر که تکامل آن قرن‌ها طول کشیده، بسیار عمیق است. بیشتر برنامه‌ریزان نمی‌دانند چگونه می‌توانند تعادل ایجاد کنند و نمی‌توانند یا نمی‌خواهند ارزش واقعی نهفته در الگوهای سنتی را بپذیرند."(5)
تعبیر ایرانی رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری از گفته‌های لیوکاک چنین است: "معماران و شهرسازان امروز ما مانند خیاطانی هستند که همواره از روی الگو لباس دوخته‌اند. اگر کسی به آن‌ها گفته لباس من تنگ است، گفته‌اند مشکل پرخوری و چاقی‌داری و اگر لباس، کسی بزرگ بوده، گفته‌اند اشکال تو در سوءتغذیه است، چون در هرحال لباس ما مطابق آخرین استانداردهای جهانی است. حال اگر کسی به آن‌ها بگوید من چاق یا لاغر، می‌خواهم لباسی اندازه من بدوزید، این‌ها دچار بحران می‌شوند و دیگر کاری از دست‌شان برنمی‌آید."
بهشتی می‌افزاید: "در بم همین اتفاق رخ داده، مردم می‌گویند ما نمی‌خواهیم برای‌مان یک شهر بسازید، بلکه می‌خواهیم بم را بسازید و این تلنگری است به طراحان و برنامه‌ریزان شهری که از کنار الگوهای بومی به‌سادگی نگذرند."
مدیرمسؤول و سردبیر فصلنامه معماری و فرهنگ، چاره کار را در تقویت مبانی تئوریک جست‌وجو می‌کند و می‌گوید: "ما از نظر تئوریک در معماری و شهرسازی بسیار ضعیف هستیم و حتی از 20، 30 سال پیش هم عقب‌تر هستیم. در حوزه دانش معماری و شهرسازی درگذشته بیشتر به صورت عینی و تجربی تلاش و کار می‌شد. به همین سبب پس از آشنایی با فرهنگ و تمدن غرب، ضعف تئوریک معماران و شهرسازان ایرانی در برابر تحولات جدید، مانع از انتقال تجربیات گذشته به دوره معاصر شد. به‌ویژه معماران ما در دوران قاجار فاقد هرگونه تشکل آکادمیک و حتی متون آموزشی و نظری بودند. طبعاً در حال حاضر برخی اقدامات موضعی و مقطعی می‌تواند به نحو قابل‌قبولی صورت بگیرد، اما همزمان لازم است که زمینه‌های تئوریک نیز فراهم آید."
بهشتی نظر متفاوتی دارد و یک آسیب جدی در این باره را گوشزد می‌کند: "اکنون ورود در بحث‌های نظری مرتبط با مرتبه معماری و شهرسازی زودهنگام است. هرچند که در عمل اتفاق می‌افتد، اما تا حدی انحرافی است و گریزگاهی است برای کسانی که می‌خواهند از عرصه مهندسی فرار کنند و ضعف های خود را با مباحث تئوریک بپوشانند. ما باید ابتدا بنایی بسازیم که سقفش روی دیوارش بایستد و به نیازهای ارگانیک ما پاسخ دهد. کارهایی که در پنجاه سال گذشته در عرصه معماری و شهرسازی انجام شده، موجب بی‌دفاعی شهرهای ما در برابر تهدیدات مختلف شده است و وقتی شهر مقاوم نیست و ساختمان‌های معقول در آن یافت نمی شود، نباید بحث‌های تئوریک گریزگاهی برای فرار از بحث‌های منطقی باشد."
بهشتی بار دیگر به این نکته پای می‌فشارد که حال ما خوب نیست و از این‌رو حال معماری ما نیز خوب نیست. همه باید حال‌مان خوب شود تا شهرهای‌مان نیز حال خوبی داشته باشند. مشکل معماری در جای دیگری است!

منبع: هفته نامه فرهنگ و پژوهش ۱۳۸۴/۰۰/۰۰
نویسنده : حمید رضا حسینی‌

نظر شما