قرآن کریم و استکبار ستیزى
استکبار از ماده کبر است. استکبار مصدر باب استفعال است و آن را هم معنى با کبر و تکبر و به معناى تعظم و بزرگى دانسته اند و گاه آن را با مفهوم تعظم و تجبر نزدیک دانسته، مخالف و مقابل با تواضع معنى کرده اند که عبارت است از نفس را بالاتر ازحد خود بردن و به عبارت دیگر خود را بزرگ دیدن.
علامه طباطبایى تصریح مى کند که استکبار همیشه نارواست و قید «به غیر حق» در آیه «فاستکبروا فى الارض بغیر حق» توضیحى است، نه آنکه استکبار بحق نیز وجود داشته باشد. ایشان در تعریف استکبار، فرق بین متکبر و مستکبر را نیز بیان مى دارند:
«مستکبر کسى است که مى خواهد به بزرگى دست یابد و در صدد است که بزرگى خود را به فعلیت برساند و به رخ دیگران بکشد و متکبر کسى است که بزرگى را به عنوان یک حالت نفسانى در خود سراغ دارد و براى خود پذیرفته است.»
انواع استکبار
۱- استکبار عبادى (استکبار در برابر عبادت خداوند)
«و من یستنکف عن عبادته و یستکبر فسیحشر هم الیه جمیعاً... و اما الذین استنکفوا و استکبر وافیعذ بهم عذاباً الیماً و لایجدون لهم من دون الله ولیاً و لانصیراً» و هرکس از پرستش خدا خوددارى کند ( بر خدا) بزرگى فروشد، بزودى همه آنان را به پیشگاه خود گردآورد و... و اما کسانى را که (از اطاعت خدا) خوددارى کرده، (در مقابل خداوند) بزرگى کنند، به عذابى دردناک دچار مى کند و آنان در برابر خدا براى خود یار و یاورى نخواهند یافت.
الف- استکبار از عبادت و پرستش و خوددارى از اظهار ذلت و خضوع در برابر خدا؛ به تعبیر دیگر، کسانى که حاضر نیستند در برابر خدا پیشانى بندگى به خاک بسایند و اظهار ذلت و بندگى کنند، عاقبت این گونه افراد، ذلت و خوارى و دوزخ است؛ «و پروردگارتان فرمود مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم. در حقیقت، کسانى که از پرستش من کبر مى ورزند، بزودى خوار و ذیل به دوزخ وارد مى شوند.»
ب- استکبار از اطاعت خدا؛ کسانى هم هستند که به ربوبیت و الوهیت خداوند معتقدند و اهل عبادت و اطاعت اند. ولى این اطاعت تا زمانى است که با شأن آنان سازگار باشد، اما هرگاه امر خدا را خلاف شأن و مرتبه (ساختگى و دروغین) خود دیدند، از اطاعت سرباز مى زنند و اظهار بزرگى مى کنند.
استکبار شیطان از این نوع بود. او سالیانى دراز عبادت کرده بود ولى امر خدا مبنى بر سجده بر آدم(ع) بر او سنگین آمد و آن را دون شأن، مقام و مرتبه خود دانست و لذا استکبار ورزید. همین استکبار او را از مقام قرب پائین کشید و به پست ترین درجه ذلت و خوارى سوق داد.
۲- استکبار سیاسى (حکمرانى به ناحق بر مردم)
«ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شیعاً یستضعف طائفه منهم یذبح ابناء هم و یستحیى نساء هم انه کان من المفسدین»
(فرعون در سرزمین (مصر) سربرافراشت، و مردم آن را طبقه طبقه کرد؛ طبقه اى از آنان را زبون مى داشت، پسرانشان را سر مى برید و زنانشان را (براى بهره کشى) زنده بر جاى مى گذاشت؛ که وى از فساد کاران بود.) مستکبران سیاسى، کسانى اند که حاکمیت و اداره جامعه را به دست مى گیرند و بندگان خدا را کوچک، پست، نادان و صغیر و خود را قیم آنان مى شمرند و بر گردن آنان سوار مى شوند و آنان را به بردگى مى گیرند و به ناحق و بر خلاف اصول فطرى، عقلى و دینى بر مردم حکم مى رانند. استکبار فرعون، نمرود و همه حاکمان ستمگر در طول تاریخ از این نوع بوده است.
حضرت موسى(ع) به دلیل همین استضعاف بنى اسرائیل و به بندگى گرفتن آنان، بر فرعون اعتراض کرد، اما فرعون، نافرمانى موسى(ع) از خود را بهانه کرد و موسى(ع) صفت استکبارى فرعون را یادآور شد:
«فرعون (به حضرت موسى(ع)) گفت: «آیا تو را از کودکى در میان خود نپروردیم و سالیانى چند از عمرت را در میان ما نگذراندى و آیا تو نبودى که آن کار زشت را مرتکب شدى و به ربوبیت من کفر ورزیدى؟!»
موسى(ع) گفت: «آیا این که فرزندان اسرائیل را به بندگى گرفته اى، نعمتى است که منتش را بر من مى نهى؟!»
در دیدگاه فرعون و امثال او، بنى اسرائیل و دیگر بندگان خدا، بندگان آنان هستند و آنان حق دارند هر کدام را که بخواهند بکشند و هر کدام را که مى خواهند به بردگى بگیرند و این، همان استکبار سیاسى است که امروزه نیز از سوى قدرت هاى جهانى- بویژه آمریکا- بر ملل مستضعف تحمیل مى شود. آنان همه امکانات ملل محروم را در اختیار خود مى گیرند و سلطه سیاسى خود را بر آنها تحمیل مى کنند.
۳- استکبار اقتصادى (برترى جویى اقتصادى در سایه داشتن امکانات مالى)
«ان قارون کان من قوم موسى فبغى علیهم و آتیناه من الکنوز ما ان مفاتحه لتنوأ بالعصبه اولى القوه إذقال له قومه لا تفرح ان الله لا یحب الفرحین. و ابتغ فیما اتاک الله الدار الاخره ولاتنس نصیبک من الدنیا و أحسن کما أحسن الله الیک و لاتبغ الفساد فى الارض ان الله لا یحب المفسدین»
«قارون از قوم موسى(ع) بود و بر آنان ستم کرد و از گنجینه ها آنقدر به او داده بودیم که کلید آنها بر گروه نیرومندى سنگینى مى کرد. آنگاه که قوم وى به او گفتند: شادى مغرورانه مکن که خدا شادى کنندگان مغرور را دوست ندارد و با آنچه خدایت داده، سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنیا فراموش مکن و همچنان که خدا به تو نیکى کرده، نیکى کن و در زمین فساد مجوى که خدا فساد گران را دوست نمى دارد.»
آنان که با گردآورى ثروت، به آقایى مى رسند و قطب اقتصادى مى شوند و بر توده مردم تفاخر مى کنند و به بغى و فساد، روى مى آورند، مستکبران اقتصادى اند. قارون نمونه اعلاى این گروه است. قرآن کریم در آیات گفته شده، خود برتر بینى و تحقیر توده مردم را از سوى قارون بیان مى کند و در ادامه همان آیات کریم متذکر مى شود که قارون در برابر تذکرات قوم، چنین پنداشت که این اموال، در سایه علم و اندیشه خودش گرد آمده است؛ در صورتى که خداوند مى فرماید ما بسیار از کسانى را که پیش از او و قوى تر بودند، نابود کردیم. اما قارون نیز متذکر نشد و خود واموالش به زمین فرو رفت و هیچ کس نتوانست به کمک او بیاید.
در زمان کنونى ما نیز بسیارى از شرکت هاى اقتصادى و غول هاى تجارى در سراسر جهان وجود دارند که در سایه قدرت نظامى بسیارى از کشورها، به دیگر ملل محروم ظلم مى کنند و اموال و سرمایه هاى آنان را به بهاى ناچیز از دستشان گرفته و به حساب هاى مالى خود سرازیر مى کنند، اینان همان مستکبران اقتصادى اند.
پیام ها
۱- قارون با قوم خود، یعنى بنى اسرائیل، رفتارى ظالمانه و مستکبرانه داشت.
۲- ثروت افسانه اى قارون، موجب طغیانش در برابر خداوند و ملت خود شد.
۳- ثروت فراوان و نخوت آفرین، زمینه ساز سنگدلى و بى رحمى است.
۴- بخشى از دارایى ها باید در راه آبادانى سراى آخرت مصرف شود.
۴- استکبار علمى (خود برتر بینى در سایه داشتن دانش)
«واتل علیهم نبأ الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فأتبعه الشیطان فکان من الغاوین»
بخوان بر آنان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم، ولى او از لباس آیات ما به درآمد و شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان شد.
کسانى که به مراتب و درجات علمى مى رسند و آن مرتبه علمى در آنان غرور ایجاد مى کند و آنان را به استکبار مى کشاند، داراى این گونه از استکبارند. نام هاى نمونه هایى از این مستکبران نیز در قرآن کریم آمده است. از جمله آنها بلعم بن باعورا است که آیه مورد بحث، به او اشاره مى کند. خداوند، آیات توحید خود را به بلعم نمایانده بود، به گونه اى که حقیقت برایش آشکار ومتجلى شده و هیچ شک و شبهه اى برایش نمانده بود، ولى او از روى استکبار و هواپرستى به جبهه کفر فرعونى پیوست و در برابر موسى (ع) قرار گرفت و از لباس حق به درآمد.
نمونه دیگر مستکبر علمى، ولید بن مغیره است. او از بزرگان قریش و عالمان آنان بود که خود در مسجدالحرام سخن پیامبر اسلام(ص) را شنیده و تحت تأثیر قرار گرفته بود و حتى میان مردم شایع شده بود که اسلام آورده است. بزرگان قریش نزد او رفتند و نظرش را درباره قرآن کریم جویا شدند، قرآن کریم عکس العمل او را در برابر این پرسش قریشیان چنین زیبا بیان مى کند:
«او (براى مبارزه با قرآن کریم) اندیشه و مطلب را آماده کرد، مرگ بر او باد! چگونه مطلب را آماده کرد، باز هم مرگ بر او باد! چگونه مطلب (و نقشه شیطانى خود) را آماده کرد! سپس نگاهى افکند و بعد چهره در هم کشید و عجولانه دست به کار شد آنگاه پشت (به حق) کرد و تکبر ورزید و سرانجام گفت: این (قرآن کریم) جز افسون و سحرى همانند سحرهاى پیشینیان نیست. این تنها سخن انسان است (نه گفتار خدا).
سامرى نیز نمونه دیگرى از این گروه بود که با بدعت هاى خود، دین ساختگى به بشر ارائه و پس از تلاش هاى حضرت موسى(ع)، پیروان وى را به تفرقه و گمراهى دچار کرد.
ویژگى هاى فرهنگ استکبارى
بهترین راه شناخت فرهنگ استکبارى از دیدگاه قرآن کریم شناخت چهره هاى شاخص مستکبران و روش و منش آنان از طریق خود قرآن کریم است. و «ابلیس» سردمدار بزرگ جبهه استکبار است که براى نخستین بار این علم را برداشت و پیشوایى مستکبران را بر عهده گرفت. مهمترین ویژگى هاى مستکبران، از نظر قرآن کریم، چنین است:
۱-خودبرتر بینى
«قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدى استکبرت ام کنت من العالین. قال أنا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین.»
(خداوند) فرمود: «اى ابلیس، چه چیز تو را مانع شد که براى چیزى که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده آورى؟ آیا تکبر کردى یا از برترین ها بودى؟» گفت: «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریده اى و او را از گل!»
از پاسخ شیطان برمى آید که استکبار، از توجه به خویش و خود را محور پنداشتن، ناشى مى شود. علامه طباطبایى با استفاده از این آیات مى نویسند:
«همه گناهان در تحلیل نهایى به ادعاى انانیت و ستیز با کبریایى حق تعالى برمى گردد، در حالى که بنده مخلوق حق ندارد که در برابر آفریدگار خویش، به خود اعتماد کرده، بگوید: «من». با این که عظمت حق سراپرده هستى را فراگرفته و همه در پیشگاه او خاضع و ذلیل اند. اگر شیطان مجذوب خود نشده بود و فقط به خویش توجه نداشت و سایه خداوند قیوم را بر خویش مشاهده مى کرد، انانیت و خودبینى اش شکسته و در برابر فرمان الهى خاضع مى شد.
امام صادق(ع) مى فرماید: «هر کس بر آن است تا براى خود، برترى بر دیگران ببیند، از مستکبران است.»
۲- فخر و مباهات بر امتیازات مادى
«و قالوا نحن اکثر أموالاً و أولاداً و ما نحن بمعذبین» (متوفین به پیامبران«ص») گفتند: ما بیش از شما مال و فرزند داریم و در آخرت نیز عذاب نخواهیم شد.
مستکبران به داشتن اموال و فرزندان بیشتر مباهات مى کنند و آن را نشانه کرامت ذاتى خود مى پندارند و حتى معتقدند که چون خداوند آنان را در این دنیا گرامى داشته، در قیامت نیز جایگاهى والا خواهند داشت:
«و هرگاه پس از ناراحتى اى که به او رسید رحمتى بدو بچشانیم، مى گوید: «این به دلیل شایستگى و استحقاق من بوده است و گمان نمى کنم قیامت برپا شود و (به فرض که قیامتى باشد) هرگاه به سوى پروردگارم بازگردانده شوم، براى من نزد او پاداش هاى نیکوتر است.» (فصلت - ۵۰) در بینش مستکبران ، همه ارزش ها با محک مادیات سنجیده مى شود و یگانه معیار قضاوت، ثروت است که آمدنش نشان حقانیت است و نبودنش از هیچ ارزشى خبر نمى دهد. از این رو، اعتراض این گروه به فرماندهى حضرت طالوت آن بود که از او براى ریاست رهبرى شایسته تریم و او لیاقت این مقام را ندارد، زیرا از ثروت بى بهره است: «از کجا او سزاوار بزرگى و ریاست برماست، در صورتى که ما شایسته تر از اوییم و او مال فراوان ندارد؟!» (بقره - ۲۴۷)
و اعتراض آنان به پیامبران این بود که چرا دستبندهاى طلایى ندارد! از نظر آنان والاترین انسان ها، با محکم ترین براهین نیز چون گنجینه طلا ندارند، نمى توانند در منصب رهبرى و هدایت قرار گیرند.
۳- تحقیر توده هاى مستضعف
«...ولا أقول للذین تزدرى أعینکم لن یؤتیهم الله خیراً اله اعلم بما فى أنفسهم انى اذاً لمن الظالمین.»
هرگز به مؤمنانى که در نظر شما خوار مى آیند، نمى گویم که خداوند خیرى به آنان نخواهد داد. خدا به نهان آنان آگاه تر است و (اگر آنان را برانم یا مأیوس کنم)، از ستمکاران خواهم بود. (هود - ۳۱)
این آیه بیان پاسخ حضرت نوح(ع) به مستکبران قومش است. بینش و قضاوت مستکبران درباره مؤمنانى که از قشرهاى مستضعف جامعه اند، این است که آنان اراذل و اوباش و ساده لوح اند و نیز گمان مى کنند که خداوند به محرومان و مستضعفان، خیر و سعادت نداده است. از این رو باید تحقیر شوند و انتظار چنین برخوردى را از سوى پیامبران نیز دارند. در صورتى که پیامبران هیچگاه محرومان را از اطراف خود نمى رانند، بلکه به آنان توجه ویژه دارند.
پیام ها
۱- تهیدستان و مستضعفان جامعه، در نظر ظاهربین اشراف قوم نوح، مردمى پست و حقیر بودند.
۲- سران و اشراف قوم نوح، محرومان و مستضعفان را، ناتوان از رسیدن به خیر و نیکى مى پنداشتند.
۳- محروم بودن انسان از مال و منال (مادیات)، نشانه ناشایستگى او براى دستیابى به خیرهاى معنوى و الهى نیست.
۴- محور ارزیابى انسان ها در مکتب انبیا، جنبه باطنى و نفسانى آنهاست نه ویژگى هاى ظاهرى و مادى .
۵- خداوند، آگاه به امور نفسانى و جنبه روحانى انسان است.
۶- سخن ناحق گفتن درباره مردم و نالایق شمردن آنان بدون هیچ دلیل و برهان، ظلم به آنان است.
۴- نافرمانى (فسق)
«والذین کذبوا بآیاتنا یمسهم العذاب بما کانوا یفسقون». و کسانى که آیات ما را دروغ انگاشتند، به (سزاى) آنکه نافرمانى مى کردند، عذاب به آنان خواهد رسید.
چون مبناى فکرى و عقیدتى مستکبران را ماده پرستى تشکیل مى دهد و بر معیار خودپرستى عمل مى کنند، در منجلاب شهوت غوطه ور مى شوند و بى بند و بارى را به اوج مى رسانند. آنان خود فاسدند و ریشه هر فساد اجتماعى هم هستند و از این قشر، بى بند و بارى به قشرهاى پائین جامعه سرایت مى کند و آلودگى در سطحى گسترده، پخش مى شود. (انعام- ۴۹)
امام خمینى(ره) مى فرمایند:
«وقتى خوى زمین خوارى و باغ دارى و کاخ نشینى در بین مردم باشد، اسباب آن مى شود که انحطاط اخلاقى پیدا بشود، اکثر این خوى هاى فاسد از طبقه مرفه به مردم دیگر صادر شده است.»
پیام ها
۱- تکذیب کنندگان آیات الهى به عذاب گرفتار خواهند شد.
۲- مداومت بر فسق (عصیان و خروج از مسیر حق) موجب عذاب الهى مى شود.
۳- تکذیب رسالت انبیا، فسق است و تکذیب کنندگان، فاسق اند.
۴- عدول از حق در بینش و اعتقادات، زمینه تکذیب آیات الهى مى شود.
شیوه هاى استکبارى
مستکبران براى دستیابى به قدرت و حفظ آن، از روش ها و شیوه هاى گوناگونى بهره مى جویند که مهم ترین آنها، براساس رهنمودهاى قرآن کریم عبارت از:
۱- به بردگى گرفتن انسان ها
«فقالو أنؤ من لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون»
پس گفتند: آیا به دو انسان مانند خود ما، که طایفه آنها (نیز) بندگان ما هستند، ایمان بیاوریم؟ (مؤمنون- ۴۷)
قرآن کریم از شیوه فرمانروایى فرعون به «تعبید» تعبیر مى کند. تعبید به معناى بنده گرفتن و مردم را به زور نیزه به اطاعت واداشتن و از حقوق انسانى محروم کردن است. در آیه مورد بحث نیز فرعون و مستکبران قومش مى گفتند که بنى اسرائیل، بندگان ما هستند. روشن است که بنى اسرائیل، فرعون را پرستش نمى کردند و در ظاهر برده او نبودند، ولى سیطره طاغوتى و ظالمانه فرعون، چنان بر مردم سایه افکنده بود که از خود، اراده و شخصیتى نداشتند و به اجبار و قهر، از فرمان او بدون چون وچرا پیروى مى کردند. خداوند بزرگ در سوره اى دیگر، این سیطره ظالمانه را از زبان فرعون چنین نقل مى فرماید: «و ما بر آنان مسلطیم». (اعراف- ۱۲۷)
حضرت على(ع) هم در خطبه قاصعه، محکومیت بنى اسرائیل در چنگال فرعون و تسلط ستمگرانه فرعون را «بنده گرفتن» مى خواند و مى فرماید: «فراعنه، آنان را به بندگى گرفته بودند.» بنابراین، فرمانبرى هاى اجبارى از نظر اجتماعى عبادت است و شیوه مستکبران پیوسته چنین است که همه مردم را «عبد» خود قلمداد مى کنند. چنان که حضرت على (ع) در مورد بنى امیه نیز خبر داده که آنان بندگان خدا را به بندگى خود مى گیرند.
پیام ها
۱- فرعون و اشراف دربار او، منکر صلاحیت بشر براى دستیابى به مقام رسالت الهى هستند.
۲- فرعونیان، منکر هرگونه امتیاز براى موسى (ع) و هارون(ع) بودند.
۳- تحقیر حضرت موسى (ع) و هارون (ع) از سوى فرعون و اشراف دربار او، به دلیل داشتن خاستگاه پائین اجتماعى آنها بود.
۴- نژادپرستى و خوى برترى جویى فرعون (ع) و اشراف دربار او، عامل نادیده گرفتن معجزات و دلایل روشن حضرت موسى(ع) و هارون (ع) بود.
۲- جنگ روانى
«قال ألقو فلما القوا سحروا اعین الناس و استرهبو هم و جاءوا بسحر عظیم»
(موسى«ع») گفت: «شما بیفکنید» و چون افکندند، دیدگان مردم را افسون کردند و آنان را به ترس انداختند و سحرى بزرگ در میان آوردند. (اعراف- ۱۱۶)
مستکبران براى این که بتوانند بر مستضعفان جامعه سلطه یابند، توان تفکر و تجزیه و تحلیل مسائل را از آنان مى گیرند. در جامعه استکبار زده، عموم مردم عوام هستند وقدرت تحلیل و فهم مسائل را ندارند و عقلشان به چشمشان است. چون حضرت موسى (ع) در جامعه استکبار زده فرعونى براى دعوت به توحید قیام مى کند، مستکبران او را به مبارزه فرا مى خوانند و ساحران ورزیده را براى مبارزه با او بسیج مى کنند. در این جامعه، چنان حاکمان مستکبر از قیام توده مردم خیالشان راحت است که حاضر مى شوند این مبارزه در حضور آنان باشد:
هم اکنون موعدى میان ما و خود قرارده که نه ما و نه تو، از آن تخلف نکنیم. آن هم در مکانى هموار. (فرعون) گفت: «موعد من و شما روز زینت، به شرط این که در نیمروز و هنگام اجتماع همه مردم باشد.» (طه ۵۸ و ۵۹)
حتى درباریان فرعون، مردم را جمع مى کنند تا با هیاهو و شعار، موجب تقویت روحیه ساحران شوند و در صورت پیروزى، آنان را تشویق کنند و مطمئن بودند که مردم تحت تأثیر موسى (ع) قرار نمى گیرند سپس ساحران با کارهاى عجیب و غریب، مردم را مسحور کردند و چنان بر ذهن و فکر آنان غالب آمدند که دیگر توان فکر و تجزیه و تحلیل نداشتند. آیه ابتداى بحث بر همین مطلب اشاره دارد و این همان استحمارى است که همه مستکبران و ظالمان براى بسط حاکمیت خود از آن بهره گرفته اند.
پیام ها
۱- موسى (ع) با اعتقاد و اعتماد به خداوند بزرگ، از شکوه ظاهرى و جوسازى درباریان نهراسید و شروع مبارزه را به ساحران واگذاشت.
۲- جادوى ساحران فرعونى از نوع چشمبندى، تردستى و نشان دادن اشیاء برخلاف واقع آن بوده است.
۳- جادوى ساحران فرعونى، مایه هراس شدید مردم شد.
۴- مستکبران، حتى از تردستان و ساحران براى تحمیق مردم و ادامه سلطه مستکبرانه خویش سود مى جویند؛ چنان که مستکبران امروز جهان و در رأس آنان، آمریکا و صهیونیسم ، نیز براى تحمیق مخاطبان خود از رسانه هاى جمعى و بین المللى سود مى برند و به هر روشى متوسل مى شوند.
۳- فریب و خدعه
«کذلک ما أتى الذین من قبلهم من رسول إلا قالو ساحر أو مجنون»
همچنین هیچ پیامبرى پیش از آنان نیامد، مگر آنکه گفتند: «جادوگر یا دیوانه است.» (ذاریات ۵۲)
تبلیغات شیطنت آمیز و همراه با مکر و حیله، از دیگر روش هاى مستکبران است. آنان براى خاموش کردن فریاد حق طلبانه انسان هاى الهى، فضاى جامعه را از دروغ و تهمت پرمى کنند تا تشخیص واقعیت براى توده مردم سخت شود. از این رو، در تاریخ، پیوسته پیامبران الهى را ساحر و مجنون معرفى کرده اند. فرعون در برابر دعوت موسى (ع) مى گفت: «مى ترسم که او دین شما را عوض کند یا در زمین فساد بیفکند.» او بدین وسیله به مردم القا مى کرد که شما، خود داراى دین و آیین هستید و با بودن موسى (ع) از دو جهت نگران شما هستم، یکى آنکه عقیده شما را بگیرد و دیگر آنکه اختلاف افکنى کند و فساد به پا نماید.
پیام ها
۱- مستکبران، همواره با تبلیغات دروغین خویش، درصدد مقابله با پیامبران الهى بوده اند.
۲- تهمت سحر و جنون به همه پیامبران الهى زده شده است.
۳- مستکبران براى مقابله با رسولان الهى، گاه از راه تظاهر به دلسوزى براى دین و آئین مردم واردشده، پیام آوران الهى را گمراه و گمراه کننده خوانده اند و مى خوانند. طرفدارى از حقوق بشر، مبارزه با تروریسم و مانند آن مصداق هاى کاملى براین روش مستکبران جهانى است که از فرعون و قبل او شروع شده و تا امروز ادامه دارد.
4- رواج آداب و رسوم قومى
«وکذلک ما أرسلنا من قبلک فى قریه من نذیر إلا قال مترفوها إنا وجدنا آباءنا على أمه و إنا على آثارهم مقتدون». هیچ رسولى را پیش از این به هیچ شهر و دیارى نفرستادیم مگر آنکه مترفین آن دیار به رسولان گفتند: «ما پدران خود را بر آئین و عقایدى یافتیم و از آنان پیروى مى کنیم.» (زخرف- ۲۳)
مستکبران براى ایجاد الفت و اعتقاد میان زیردستان خود و به وجود آوردن اتحاد قومى و تاریخى، به آداب و رسوم قومى و قبیلگى توسل مى جویند و با ساختن نمادهاى قومى و رواج آنها، همگى را پیرامون این نمادها گردمى آورند. عشق و اعتقاد به این نمادها، هیچ دلیل عقلانى ندارد تنها ازعلاقه قومیت، ملیت وپایبندى به رسوم و اعتقادات آبا و اجدادى نشأت مى گیرد. سلاح فرعونیان نیز در برابر حضرت موسى (ع) همین بود که مى گفتند: «آیا آمده اى تا ما را از مرام پدرانمان برگردانى؟!»
دشمنان حضرت صالح (ع) نیز مى گفتند: «آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستیدند، بازمى دارى؟»
آنان با این استفهام اظهارمى کردند: تو ما را از مراسم ملى و سنت هاى تاریخى مان نهى مى کنى و مى خواهى برترین مظاهر فرهنگ ملى و قومى ما را که بت پرستى است، ازمیان جامعه بردارى؟! مگر نه این است که تاریخى بودن این سنت ها و آداب خود دلیل اصالت و حقانیت آنهاست و همین سنت هاست که وحدت ملى و فرهنگ قومى ما را تشکیل مى دهد؟!
5- ایجاد جامعه طبقاتى
«ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شیعاً یستضعف طائفه منهم». فرعون در زمین بلندپروازى کرد و اهل آن را دسته دسته ساخت و گروهى را به استضعاف گرفت.
مستکبران ستمگر، براى این که پایه هاى حاکمیت خود را محکم کنند و از خشم توده هاى مردم در امان باشند، از روش ایجاد اختلاف و درگیرى هاى قومى و قبیله اى بهره مى گیرند. آنان گروه ها را برضد یکدیگر تهییج مى کنند و به جان هم مى اندازند و خود آتش بیار معرکه مى شوند تا نیروى آنان در این درگیرى ها مصرف شود و دیگر فرصت تفکر درباره حاکمیت و ظلم هاى او را نیابند. روش فرعون نیز همین گونه بود و قبطیان را بر بنى اسرائیل چیره کرده و آتش جنگ را میان این دو گروه شعله ور کرده بود.
شیوه هاى مقاومت در مقابل استکبار
۱ـ خود باورى و اعتماد به نفس
«ولاتهنوا و لا تحزنوا و أنتم الأعلون ان کنتم مؤمنین» و اگر مؤمن اید سستى مکنید و غمگین مشوید که شما برترید.
بیان شد که یکى از روش هاى غلبه مستکبران بر توده مردم و به استضعاف کشیدن آنان، تلقین این مطلب است که توده مردم بدون تکیه بر ثروتمندان، صاحب منصبان و قدرتمندان قادر به ادامه حیات نیستند. تا آنجا که فراعنه، خود را خداى مردم روى زمین و رب مردم معرفى مى کردند. پیامبران الهى، در برابر این سیره مستکبران، همواره در پى زدودن جهل و نادانى از مستضعفان و القاى روحیه و اعتماد به نفس و توکل بوده اند.
در عصر ما نیز مستکبران این پندار نادرست را بر ملت ها تحمیل کرده اند که شرق بدون تکیه بر غرب نمى تواند به حیات خود ادامه دهد، اما امام خمینى (ره) با زدودن این اندیشه از ملت ایران، ثابت کرد که یک ملت مى تواند بر خود تکیه کند و به پیروزى برسد و این پیروزى وامدار خودباورى و اتکاى به نفس است. آن امام راحل در جمع شرکت کنندگان در کنگره آزادى قدس فرمود:
«باید مردم را بیدار کنند. این مردمى که با تبلیغات چندصدساله به آنها باورانده بودند که نمى شود با آمریکا یا شوروى مخالفت کرد و هم اکنون هم باور ملت هاى دیگرى هست. باید به آن ها فهماند که مى شود. بهترین دلیل این که امرى ممکن است، وقوع اوست و این امر در ایران واقع شد.»
۲ـ برخورد تهاجمى با استکبار
«الذین آمنوا یقاتلون فى سبیل الله والذین کفروا یقاتلون فى سبیل الطاغوت فقاتلو أولیا الشیطان ان کید الشیطان کان ضعیفاً» کسانى که ایمان آورده اند در راه خدا کارزار مى کنند و کسانى که کافر شده اند، در راه طاغوت مى جنگند. پس با یاران شیطان بجنگید که نیرنگ شیطان (درنهایت) ضعیف است.
مستکبران همانند آن حیوانى هستند که هر گاه بدو حمله کنى عقب مى نشیند و هرگاه بگریزى در پى تو مى دود. وجود این روحیه در مستکبران اقتضا مى کند که مردم مستضعف، همواره در برابر آنان، موضعى تهاجمى اختیار کنند تا آنان زمینه پیشروى نیابند. افزون بر آن مستکبران، اهل شفقت و دلسوزى نیستند تا چنانچه ملتى را در ضعف و ناتوانى مشاهده کنند، به رحم آیند و از استثمارش دست بردارند، بلکه آنان همچنان به ظلم خود ادامه مى دهند. سیره پیامبران در برخورد با مستکبران، سیره اى تهاجمى بوده است. پیامبر اکرم (ص) در نامه هایى که به سران ایران و روم و برخى کشورهاى دیگر فرستاد، با آنان از موضعى برتر سخن گفت. در نامه آن حضرت به کسرى، پادشاه ایران، آمده است:
مسلمان شو تا در سلامت باشى و اگر اباکنى، گناه مجوس برعهده توست. جمله مسلمان شوید تا در سلامت باشید، در نامه هاى آن حضرت به قیصر روم، پادشاه مصر و نجاشى دوم و پادشاه یمامه نیز به چشم مى خورد.
۳ـ شکیبایى و پایدارى در مبارزه
«یا ایها النبى حرض المؤمنین على القتال ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین و ان یکن منکم مائه یغلبوا أافاً من الذین کفروا بأنهم قوم لایفقهوم. الان خفف الله عنکم و علم أن فیکم ضعفاً فإن یکن منکم مائه صابره یغلبوا مائتین و إن یکن منکم ألف یغلبوا ألفین بإذن الله و الله مع الصابرین»
هر گاه بیست نفر با پایدارى از شما باشند، بر دویست نفر غلبه مى کنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از کافران؛ زیرا آنان گروهى هستند که نمى فهمند. هم اکنون خداوند به شما تخفیف داد و دانست که در شما ناتوانى است. بنابراین، هر گاه صدنفر با استقامت از شما باشند، بر دویست نفر پیروز مى شوند و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند کرد و خدا با صابران است.
سومین اصل اساسى که باید در مبارزه مورد توجه باشد، شکیبایى و بردبارى در برابر مشکلات و گرفتارى هاست. روشن است که ابعاد پیروزى در مبارزه با قدرتمندان و مستکبران به تناسب توان قدرت مستضعفان با مستکبران، متفاوت است و بسا که مبارزه ملتى ده ها سال طول بکشد. در چنین شرایطى، نیل به پیروزى و استقلال کامل، نیاز به شکیبایى و پایدارى دارد. خداوند سبحان در قرآن کریم پیروزى بنى اسرائیل بر فرعونیان را محصول صبر و شکیبایى آنان در مبارزه معرفى کرده است.
خداوند در آیات گرانقدر مورد بحث نیز به همین موضوع اشاره دارد و مى فرماید که هر نفر از مؤمنان مستضعف توان غلبه بر ده نفر از کافران مستکبر را دارد، زیرا آنان بینش صحیح ندارند و عاملى آنان را در صحنه هاى خوف و خطر به مقاومت نمى خواند، ولى شما از بینش عمیق بهره مندید و مى توانید با نیروى صبر و مقاومت، آنان را از میان ببرید. البته در آیه بعد یادآور شده که چون در گذر زمان شما ناتوان شده اید و از صبر و قدرتتان کاسته شده، بنابراین توان دارید که دو برابر خودتان را از میان بردارید و به پیروزى برسید.
رمز پیروزى دیگر پیامبران الهى نیز شکیبایى و پایدارى معرفى شده است. قرآن کریم مى فرماید: «و پیش از تو نیز پیامبرانى تکذیب شدند، ولى بر آنچه تکذیب شدند و آزار دیدند شکیبایى کردند تا یارى ما به آنان رسید».
شیوه هاى مبارزه با استکبار
۱ـ در ابعاد سیاسى ـ نظامى
الف) تحقیر مستکبران و شکستن شکوه دروغین آنان
«یا قوم إن کان کبر علیکم مقامى و تذکیرى بآیات الله فعلى الله توکلت فأجمعوا أمرکم و شرکاء کم ثم لایکن أمرکم علیکم غمه ثم اقضوا إلى و لاتنظرون»
« اى قوم من اگر مقام و یادآورى من به آیات الهى بر شما سنگین و تحمل ناپذیر است (هر کار از دستتان ساخته است بکنید) من بر خدا توکل کرده ام، فکر و قوه و قدرت خود و خدایانتان را یک جا گرد آورید تا هیچ چیز بر شما پوشیده نماند، پس اگر مى توانید به حیات من پایان دهید و هیچ مهلتم ندهید.»
این آیه، سخن حضرت نوح(ع) به قومش است و لحن آن شامل تحقیرآمیزترین گونه برخورد با آنان است. آن حضرت مى فرماید که همگى شما با خدایانتان متحد شوید و بر من هیچ ترحم نکنید و اگر مى توانید جان مرا بگیرید وخود را راحت کنید، ولى بدانید که من به پشتیبان قادر و توانایم تکیه کرده ام و از شما خوف و هراسى ندارم.
برخورد ساحران فرعون نیز پس از ایمان آوردن به موسى(ع)، برخوردى کوبنده و تحقیرآمیز بود . آنان، پس از تهدیدهاى فرعون مبنى بر قطع دست و پایشان، با استوارى تمام پاسخ دادند:
گفتند: ما هرگز تو را بر معجزاتى که به ما رسیده و بر خدایى که ما را آفریده است ترجیح نمى دهیم و اختیار نمى کنیم. هر کار که مى خواهى و مى توانى بکن که قدرت تو تنها در پایان دادن به حیات دنیایى ما کارآیى دارد.
این پاسخ بسیار تحقیرکننده و شکننده بود و آنان به طاغوتى جبار چون فرعون اعلام کردند که ما هرگز تو را بر خدا ترجیح نمى دهیم و جایزه و پاداش تو براى ما ارزشى ندارد. این گونه پاسخ ها و برخوردها، شکوه و شوکت مستکبران ر ا خرد و تباه مى کند.
ب - حمایت از مستضعفان
«قالوا أنو من لک و اتبعک الأرذولون. قال و ما علمى بما کانوا یعملون. إن حسابهم إلا على ربى لو تشعرون. و ما أنا بطارد المؤمنین»
گفتند: «آیا به تو ایمان آوریم و حال آن که پابرهنگان بى نام و نشان از تو پیروى کرده اند». (نوح«ع») فرمود: «من چه مى دانم آنها چه کارى داشته اند! حسابشان جز با خدا نیست؛ اگر مى فهمید و من طردکننده مؤمنان نیستم».
حمایت از فقیران و محرومان در واقع ایجاد یک جبهه قوى و سازماندهى نیروهاى متفرق در برابر مستکبران است. مطالعه تاریخ پیامبران الهى و پیروان واقعى مکتب توحید نشان مى دهد که پایگاه طبقاتى بیشتر آنان، فقیران و محرومان بوده اند و هیچ یک از پیامبران الهى و از جمله حضرت نوح(ع) با ثروتمندان و زورمداران همفکر و در برابر محرومان و مستضعفان نبوده اند.
حضرت على(ع) درباره سیره حضرت سلیمان(ع) که داراى ملک و سلطنت بوده است، مى فرماید: حضرت سلیمان(ع) بامدادان با ثروتمندان و اشراف احوالپرسى مى کرد تا این که نزد تنگدستان مى آمد و با آنان مى نشست و اظهار مى داشت که مسکینى هستم با مسکینان. پیامبر اکرم(ص) نیز تا پایان عمر شریفش با فقیران و محرومان به سر برد و پیشنهاد مترفان را مبنى بر کناره گیرى از فقیران، نپذیرفت.
ج) وحدت و انسجام
«انما المؤمنون إخوه فأصلحوا بین إخویکم و اتقواالله لعلکم ترحمون»
بدرستى که مؤمنان با هم برادرند، پس میان برادران تان را سازش دهید و از خدا پروا دارید، امید است که مورد رحمت قرار گیرید.
بیان شد که یکى از راه هاى سلطه مستکبران بر مردم و به استضعاف کشیدن آنان، ایجاد تفرقه و تشتت میان آنان است. براى مبارزه با مستکبران، باید درجهت مخالف این راه گام برداشت و با وحدت و انسجام ضربه هاى مهمى بر آنان وارد کرد. پیامبر اکرم(ص) در قیام خود بر ضد استکبار و حاکمیت ظلم و جهل، به وحدت افراد جبهه حق اهمیتى بسیار مى داد. در دوران مکه، مسلمانان احساس یکرنگى و برادرى مى کردند و مشکلى در این باره در میان نبود، ولى با هجرت به مدینه، یاران پیامبر(ص) را دو گروه تشکیل مى دادند؛ انصار و مهاجران. افزون بر تفاوت شرایط اقتصادى ومادى، این دو گروه در دو محیط فرهنگى رشد کرده بودند و ناهمخوانى هایى با هم داشتند. پیامبر اکرم(ص) براى استحکام بیشتر این جبهه چاره اندیشى کرد و طرح «مؤاخاه» و برادرى را مطرح کرد.
اسلام، وحدت را از جمع مسلمانان نیز فراتر برده و از اهل کتاب خواسته تا به همراه مسلمانان، حول اصل مشترک توحید و نفى شرک گرد آیند.
۲ـ در ابعاد فرهنگى ـ اجتماعى
الف ـ ارائه فرهنگ توحیدى و حیاتبخش
«و لقد بعثنا فى کل أمه رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت».
و در واقع در میان هر امتى فرستاده اى برانگیختیم (تا بگوید) خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید.
بى گمان، مستکبران از جهل و ناآگاهى محرومان بسیار سود مى جویند و در بسیارى از موارد، همین ناآگاهى ها موجب مى شود مردم تن به استضعاف دهند و استکبار را بپذیرند و در مسیر خواسته هاى مستکبران گام بردارند. دعوت پیامبران الهى، دعوت به آگاهى و بیدارى است و آنان پیش از آغاز جهاد، دعوت به توحید را با حکمت، موعظه حسنه و مجادله کلامى آغاز مى کنند سپس با آن عده از مشرکان که دعوت حق را نپذیرفتند و به توطئه هاى خود ادامه دادند، قتال مى کنند. این بدان سبب است که انبیا پیش از توجه به نیروى سلاح و قدرت آهن، به نیروى آگاهى و کاربرد شگرف استدلال و موعظه توجه دارند و آن را مقدم مى دارند.
اصول دعوت فرهنگى بر چند محور قرار دارد:
۱ـ آگاهى به مبدأ و معاد
۲ـ آگاهى به کرامت و مقام انسانى
۳ـ توجه دادن به مسئولیت هاى انسانى و ایمانى
پیامبران ابتدا با روشنگرى هاى خود و با استدلال هاى منطقى مخاطبان را به راه هدایت دعوت مى کنند و سپس از آنها مى خواهند که در برابر طاغوت ها و مستکبران بایستند و از چیزى نهراسند.
ب) شناسایى و ابطال فرهنگ استکبارى
«و لقد أرسلنا موسى بآیاتنا و سلطان مبین. ألى فرعون و ملائه فاتبعوا أمر فرعون و ما أمر فرعون برشید»
و به راستى، موسى را به آیات خود و حجتى آشکار به سوى فرعون و سران (قوم) وى فرستادیم، ولى (سران) از فرمان فرعون پیروى کردند، و فرمان فرعون صواب نبود.
از مهم ترین راه هاى مبارزه با استکبار و جلوگیرى از گسترش فرهنگ فرومایه اش، شناسایى و ابطال آن فرهنگ است. از همین رو، در آیه یاد شده نیز خاطرنشان شده که موسى(ع) با آیات روشن به سراغ فرعون رفت و نشان داد که «امر» فرعون، یعنى کلام و عملش، که از فرهنگ استکبارى اش نشأت مى گرفت، راه به صواب نمى برد. حضرت ابراهیم(ع) نیز با بیان دلایل واضح، پوشالى بودن فرهنگ نمرودیان را اثبات کرد و راه گمراه کردن مستضعفان را بر آنان بست.
یکى از مصادق فرهنگ استکبارى مستکبران که همواره مى خواهند بدان وسیله مردم را تحت استعمار خود نگهدارند، ترویج فرهنگ جبرگرایى است. مستکبران با این تلقین که فرمانبردارى شما و تسلط ما بر شما خواست خداست و نیز نمى توان با مشیت الهى مخالفت کرد، قدرت هرگونه تفکر درباره قیام و انقلاب را از مستضعفان مى گیرند، اما از سوى دیگر پیامبران الهى و مصلحان واقعى به روشنگرى پرداخته و به مردم تفهیم مى کنند که خواست خداوند، پیروزى حق بر باطل و شکست فرهنگ استکبارى است و بدین طریق مردم را به تلاش در راه برپایى حکومت هاى الهى تشویق مى کنند. آنان، آزاد بودن و داشتن مسئولیت را به انسان ها گوشزد مى کنند و مردم را از تسلیم شدن در برابر طاغوت ها برحذر مى دارند و این از نخستین گام ها در راه مبارزه با مستکبران است. پیامبران ومصلحان همچنین به مقابله با مفاسد فرهنگ استکبارى پرداخته و با فساد اخلاقى و بى بند و بارى قشر مرفه و مستکبر ـ که به مردم فقیر نیز سرایت مى کند ـ مبارزه کرده اند.
۳ـ در بعد اقتصادى
«و لاتمدن عینیک إلى ما متعنا به أزواجاً منهم زهره الحیاة الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و ابقى»
و هرگز چشمان خود را به نعمت هاى مادى، که به گره هایى از آنان داده ایم، میفکن! این زیورها و شکوفه هاى زندگى دنیاست، تا آنان را در آن بیازماییم؛ و روزى پروردگار تو بهتر و پایدارتر است.
براى پرورش روحیه استکبارستیزى در بعد اقتصادى، دو راهکار مهم وجود دارد؛ یکى از آن دو، دمیدن روح قناعت و بى اعتنایى نسبت به ثروتمندان در میان مؤمنان است. این آیه به پیامبر (ص) خاطرنشان مى کند که چشم به اموال و دارایى هاى دیگران نداشته باشد که همین قانع بودن و به ثروت دیگران طمع نداشتن، خود یک ارزش است. رسول اکرم(ص) در این باره مى فرماید: «کسى که اهل دنیا را بزرگ دارد و به طمع دنیاى او، او را دوست بدارد، خداوند بر او خشم مى گیرد».
حضرت على(ع) نیز مى فرماید: «چه زیباست تواضع ثروتمندان در برابر فقیران براى پاداشى که نزد خدا دارند و زیباتر از آن بى اعتنایى فقیران به ثروتمندان است براى اعتماد و تکیه اى که بر خدا دارند».
کسانى که در این مکتب تربیت یافته اند، گاه عمرى را در فقر و تنگدستى زندگى کرده اند، ولى هیچ گاه حاضر نشده اند که دستى به سوى مستکبران دراز کرده و از آنان درخواستى کنند، و دوم، کوشش براى یافتن استقلال اقتصادى است. اگر ملتى قانع باشد و به آنچه خود دارد، اکتفا کند و در جهت پیشرفت اقتصادى و استقلال اقتصادى گام بردارد، هیچ گاه مستکبران نمى توانند آنان را به خضوع در پیشگاه خود وادارند.
مبارزه پیامبران با مستکبران
پیامبران الهى پس از ابلاغ رسالت خویش، به طور معمول با مقاومتهایى از ناحیه برخى از مردم و بویژه مستکبران روبه رو شده اند. بررسى آیات قرآن کریم، نشان مى دهد که دعوت و مبارزه با مستکبران، شامل پنج مرحله بوده است.
مرحله اول، ابلاغ رسالت است، در این مرحله، هر پیامبر الهى به تناسب مأموریت خود پس از دعوت به توحید، پیام هایى را براى مردم مطرح کرده است. در پى این مرحله، واکنش اولیه قوم آغاز مى شود، در این مرحله، جهل مخالفان، دعوت پیامبران الهى را رد و یا در نهایت درخواست بینه و دلیل مى کند. در مرحله سوم، پیامبران الهى به آوردن دلیل و برهان مى پردازند و معجزات خویش را ارائه مى کنند.
مرحله چهارم واکنش نهایى قوم است که مردم دو دسته مى شوند: بیشتر انسان هاى پاک نهاد و منصف که دل به دنیا نبسته اند، ایمان مى آورند و متأسفانه عده اى مغرور و متکبر و مستکبر، به مخالفت مى پردازند. در بیشتر اقوام گذشته، مانند قوم نوح(ع)، هود(ع)، صالح(ع)، شعیب(ع) و قوم موسى(ع) چنین بوده است. مرحله آخر نیز، مرحله فرود آمدن عذاب و بیان عاقبت مستکبران است.
منبع: روزنامهایران ۱۳۸۵/۱۰/۱۳
نویسنده : علیرضا معاف
نظر شما