موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

بازخوانی منافع ملی در ادبیات جهانی شدن


نویسنده : عبدالقیوم سجادی
8
رابطه منافع ملی با جهانی شدن، از مسایل مطرح زمانه ماست . این رابطه را از ابعاد مختلف می توان به تحلیل گرفت; اما در این میان دو بعد عمده که به نوعی دو گونه سطح تحلیل را پیشنهاد می دهد، از اهمیت جدی برخوردار است . از منظر سیاست داخلی و به ویژه نگاه جامعه شناختی در کنار هم قرار دادن دو مفهوم منافع ملی و جهانی شدن، نوعی تناقض و ناسازگاری را در اذهان متبادر می سازد; زیرا منافع ملی علی رغم اختلاف نظر مفهومی و محتوایی در یک نقطه به اجماع می رسد و آن این که به هرحال منافع ملی در حوزه ملی، Local تعریف می شود . از طرف دیگر جهانی شدن دارای ماهیت فراملی و Global می باشد . به صورت منطقی در کنار هم قرار دادن و جمع میان مقوله ملی و محلی و مسئله عام جهانی، تناقض نما و پارادوکسیکال جلوه می نماید .

رابطه به ظاهر ناسازگار این دو مقوله را، از منظر سیاست بین الملل نیز می توان تحلیل کرد; زیرا جهانی شدن با تضعیف حاکمیت و مرزهای ملی و در نهایت محدودیت حیطه حاکمیت و دولت ملی، منافع ملی را به عنوان یک مقوله اساسی که در چارچوب های ملی تعریف می گردد، با چالش روبرو می سازد . از دیر زمان پژوهشگران سیاست بین الملل منافع ملی را به عنوان مفهوم کلیدی مطرح نموده اند; به گونه ای که برخی از آن به عنوان ستاره راهنمای سیاست خارجی نام برده اند . از سوی دیگر مقوله جهانی شدن با فرو ریختن مرز سنتی و تمایز کلاسیک داخلی و خارجی عملا این مفهوم را نیز با تحول جدی روبرو می سازد . هرچند پژوهش مبسوط این مسئله، نیازمند فرصت وافی است، اما در این جا در حد طرح موضوع به این پرسش خواهیم پرداخت که «جهانی شدن چگونه منافع ملی را تحت تاثیر می گذارد؟ و در درون گفتمان جهانی شدن، چگونه می توان از منافع ملی صحبت کرد؟»

مفهوم منافع ملی و تحولات آن
به صورت رسمی در قرون 16 و 17 از مفهوم Nationalintrest صحبت به میان آمد . در این مقطع منافع ملی، عمدتا با اراده شاهانه منافع خانواده سلطنتی به کار گرفته می شد . به صورت رسمی این مفهوم پس از انقلاب ملی آمریکا در 1776 و فرانسه در 1789 وارد ادبیات سیاسی گردید . به گفته لرد پالمرستون نخست وزیر انگلستان در 1865، «ما متحد ابدی نداریم، بلکه منافع ملی برای ما امر ابدی و وظیفه ما پیروی از آن است .» این سخن، برای نخستین بار از اهیمت این مفهوم حکایت نمود .

از لحاظ نظری مفهوم منافع ملی را اول بار چارلز بید، وارد متون تخصصی روابط بین الملل نمود . وی در کتاب اندیشه منافع ملی; مطالعه تحلیلی در سیاست خارجی آمریکا، منافع ملی را تبلور و جلوه خارجی منافع عمومی در داخل می داند .

تحول در مفهوم منافع ملی از منظر روش شناختی و متدلوژیک تحت سه نگرش: کلی نگرانه که منافع ملی کشورها را به طور همسان تابع ساختار قدرت بین المللی می داند، جزئی نگرانه که منافع ملی را در ارجحیت های ذهنی تصمیم گیرندگان نظام سیاسی متبلور می بیند، و گرایش پیوستگی دو سطح خرد و کلان، قرار داد .

منافع ملی از دیدگاه واقع گرایان
مورگنتا در نظریه موازنه قوا مفهوم منافع ملی را محور اصلی مباحث خود قرار داد . وی منافع ملی را مفهوم کلیدی و واقعیت عینی جهت شناخت فکر و اقدام سیاستگذاران معرفی نمود . در نظریه او منافع ملی، معیار همیشگی است که با آن می توان اقدامات سیاسی را ارزیابی کرد . (1) وی در تعریف منافع ملی می گوید: منافع ملی بر حسب قدرت، تعریف می شود .

در تقسیم بندی منافع ملی، مورگنتا از منافع مشترک و متضاد، اولیه و ثانویه، عام و خاص، حیاتی و غیر حیاتی، نام می برد .

به عقیده رابینسون در چارچوب مباحث مورگنتا از مفاهیم ملی تقسیمات منافع ملی بر اساس سه معیار اولیت و ثانویت استمرار و تغییر و عمومیت و خصوصیت، طبقه بندی می گردد . مورگنتا در چارچوب رئالیسم از تعارض منافع ملی دولت ها یاد می کند; هرچند مکملیت برخی از منافع را نیز مد نظر قرار می دهد .

در کنار مورگنتا که منافع ملی را با قدرت پیوند می زند، عده ای از واقع گرایان، منافع ملی را از منظر امنیت، برمی رسند . به عقیده شومان، امنیت هدف اولیه سیاست خارجی کشورهاست و اگر کشوری نتواند این هدف را تامین کند، نمی تواند به سایر اهداف خود، نظیر رفاه اقتصادی شهروندان مبادرت نماید . بنابراین در این تلقی حفظ موجودیت و بقا، مؤلفه اصلی منافع ملی است .

کاپلان نیز با دید انتقادی به تعریف منافع ملی از سوی واقع گرایان می نگرد . وی می گوید اگر تاکید بر محتوای قدرت و در هت حفظ صیانت ذات باشد، منافع ملی چیزی جز این مفاهیم نیست; اما اگر آن را شامل اهداف خواسته های کل افراد جامعه بدانیم، در این صورت مفهوم مبهم و گیج کننده ای خواهد بود .

کراسنر (2) هم صدا با کاپلان، ابهام مفهوم منافع ملی را مورد تاکید دارد . به نظر وی منافع ملی از طریق جمع آوری استقرایی مجموعه آماج های مبتنی بر هدف های عمومی اجتماع که در طول زمان پایدارند و رده بندی منسجمی از تقدم هایی که برای توجیه کار منافع ملی دارند، به دست می آید . (3)

منافع ملی از دیدگاه ذهنی گرایان
بر عکس واقع گرایان، ذهنی گرایان منافع ملی را با تصمیمات اقتدارآمیز تصمیم گیرندگان اصلی هر کشور نسبت به تعیین نیازها و خواسته های آن کشور، مساوی می دانند . بنابراین در این نگرش منافع ملی واقعیت عینی ندارد . در این تلقی منافع ملی همان چیزی است که ملت یعنی تصمیم گیرندگان آن انتخاب می کنند .

ماکس وبر نیز در این چارچوب منافع ملی را بنا بر مقتضیات هرکشور متفاوت می بیند . در نظر او کشور غارتگر، رفاه گرا، مشروطه یا کشور فرهنگی، هرکدام دارای منافع ملی متفاوتی هستند .

کراسنر ذهنی گرایان را به دو دسته تقسیم می نماید: (4)

1 . مارکسیست ها که بیش تر منافع ملی را با اقدامات رهبران مساوی می دانند;

2 . لیبرال ها که بیش تر به ارجحیت های گروه های اجتماعی اهمیت می دهند .

جوزف فرانکل در تعریف منافع ملی، دو مفهوم شکوه و دامنه را استخدام می کند . به نظر او مفهوم نخست به اهمیت، برجستگی، فوریت و شدت یک وضعیت خاص نظر دارد، و مفهوم دوم به میزان گستردگی حوزه منافع ملی اشاره دارد . وی با استفاده از این چارچوب، منافع ملی پس از جنگ جهانی دوم و قبل از آن را متفاوت می بیند . حوزه منافع ملی پس از جنگ جهانی دوم از حوزه سیاسی - استراتژیک به عناصر اقتصادی - روانشناختی و ایدئولوژیک منتقل شد . (5)

چیستی منافع ملی
همان گونه که اشاره شد، در مورد تعریف منافع ملی، دیدگاه های مختلفی وجود دارد; بدین شرح:

1 . منافع ملی هویت و هدف مشترک گروه های سیاسی - اجتماعی است .

2 . منافع ملی، الگوی عملی، سیاست یا مجموعه ای از اعمالی است که افراد فکر می کنند شانس آنان را برای نیل به آنچه می خواهند، افزایش می دهد .

3 . منافع ملی چیزی است که برای افراد جامعه مطلوب بوده، افراد به دنبال آن هستند .

4 . منافع ملی صرفا یک خواست ساده نیست، بلکه ترکیبی از یک خواست ساده و تایید اخلاقی و قانونی آن می باشد .

از مجموع تعاریف فوق این نکته قابل استخراج می باشد که: منافع ملی حاصل جمع منافع جزئی و پراکنده افراد جامعه است . این منافع در سطح سیستم و به شکل نیازهای سیاسی ظاهر می شوند و در درون آن با یک دیگر به ستیز و رقابت می پردازند .

نقد مفهوم منافع ملی
گفته شد که مفهوم منافع ملی، دارای ابهام جدی است . به همین دلیل انتقادات چندی بر آن وارد گردیده است . جیمز روزنا ضمن اذعان بر سودمندی این مفهوم در تحلیل مسایل بین المللی، ناکافی بودن آن را برای تبیین مسایل بین المللی مورد اشاره قرار می دهد . وی در نقد منافع ملی به چند نکته مهم اشاره می کند، از جمله این که:

1 . منافع ملی با داشتن قید «ملی » روشن نمی کند که اشاره به منافع کدام گروه دارد؟

2 . مشکل دیگر این مفهوم آن است که این نکته را توضیح نمی دهد که با استفاده از چه معیارهایی می توان وجود منافع را در یک سیاستگذاری مشخص کرد .

3 . مفهوم منافع ملی، روندی را برای تجمع منافع پراکنده و جزئی در قالب منافع عام در اختیار نمی گذارد . (6)

در حالی که اشکالات جیمز روزنا عمدتا اشکال های مفهومی بر منافع ملی است، عده ای از پژوهشگران به برخی اشکالات ماهوی این مفهوم اشاره می کنند . از این زاویه منافع ملی با اشکالات زیر همراه است:

1 . غیر دموکراتیک بودن مفهوم منافع ملی . به دلیل ابهام مفهوم این واژه به عنوان یک معیار در سیاستگذاری، با سوءاستفاده گروه های حاکم و ذی نفع همراه است . معمولا منافع شخصی و گروهی در پوشش منافع ملی مطرح می گردد .

2 . منافع ملی مفهوم غیر عقلانی است . بر خلاف اشکال نخست که انگیزه های بازیگران سیاسی را مورد سؤال قرار می دهد، این نقد ناظر به ظرفیت بازیگران است و عقلانی بودن تمام سیاست های آن ها را مورد تردید قرارمی دهد . به عبارت دیگر فرض منافع ملی انتخاب عقلانی سیاستگذاران است; در حالی که در اغلب موارد بازیگران نمی توانند پیامدهای یک تصمیم را پیش بینی نمایند . حتی اگر تصمیم گیرندگان از فرصت زمانی بیش تری برخوردار باشند، بازهم به دلیل محدودیت بینش و درک بشر، عقلانیت کامل امکان پذیر نخواهد بود .

3 . مفهوم منافع ملی منسوخ و کهنه است . این اشکال، بر ناکافی بودن این مفهوم برای تحلیل مسایل پیچیده معاصر تاکید دارد . در این تلقی مفهوم منافع ملی متناسب با خواست ملل قدیم عنوان می گردد و از پاسخگویی به مسایل جدید قاصر است .

4 . منافع ملی، مفهوم انحصار گرایانه دارد .

منافع ملی حتی در صورت وضوح، تنها می تواند اقدامات سیاسی سیاستگذاران را در حوزه ملی توجیه نماید . بنابراین منافع ملی یک توجیه ظاهری و سطحی برای سیاست خارجی کشورها است; در حالی که آن چه در چارچوب مرزهای جغرافیایی به عنوان مصلحت و منافع ملی تلقی می گردد، تنها ناظر به مصالح و منافع عده ای از افراد است و احتمالا با مصالح و خواست اکثریت بشر تعارض دارد . منافع ملی هرچند در تفسیر موسع و عام نگر خویش، منافع اولیه سایر ملل را در نظر می گیرد، در مجموع به دلیل انکار وجود جامعه جهانی و نادیده انگاشتن منافع سایر جوامع، انحصار گرایانه است . (7)

عناصر و مؤلفه های منافع ملی
همچنان که آمد، منافع ملی، هرچند به عنوان یک مفهوم کلیدی و تعیین کننده در سیاست بین الملل با ابهامات مفهومی و ماهوی جدی همراه است، اما همچنان اهمیت خود را به عنوان یکی از معیارهای اساسی در جهت گیری خارجی کشورها حفظ نموده است .

امروزه همچنان در تحلیل مسایل بین المللی و تجزیه و تحلیل سیاست خارجی کشورها مفهوم منافع ملی، کاربرد مهمی دارد . به عنوان نمونه در اهداف سیاست خارجی کشورها، تعیین و تعریف اهداف منافع ملی، یکی از مؤلفه های اساسی محسوب می گردد . (8) اهداف ملی از عناصر زیر تشکیل می گردد: منافع ملی، تهدیدات، فرصت ها و ظرفیت ملی . بنابراین در این جا منافع ملی را با عناصر و مؤلفه های زیر مورد تعریف و شناسایی قرار می دهیم . صرف نظر از اختلافات موجود در تعریف این مفهوم، این نکته مورد اجماع نسبی قرار دارد که منافع ملی با مؤلفه های سه گانه زیر تعریف می شود: (9)

1 . حفظ موجودیت و بقای ملی (National survivel) بنابراین حفظ و تحصیل حاکمیت و استقلال ملی که با قدرت، اقتدار و اعمال قانونی آن همراه است، از مؤلفه های اساسی منافع ملی است .

2 . ارزش های حیاتی (corevalues) و بنیادین جامعه .

3 . چشم انداز اقتصادی (Economic Prespective) ، شامل توسعه اقتصادی و رفاه اجتماعی .

بنابراین منافع ملی عبارت است از هدف های اساسی و تعیین کننده سیاست خارجی که راهنمای تصمیم گیرندگان سیاست خارجی است . این مفهوم، حیاتی ترین نیازهای یک دولت را در بر می گیرد و مشتمل بر حفظ و بقا، استقلال (اعم از فیزیکی و فرهنگی) تمامیت ارضی، امنیت و رفاه اقتصادی است .

با توجه به برداشت ها و تفاسیر متفاوتی که عینی گرایان و ذهنی گرایان ارایه دادند، به نظر می رسد در بررسی این مفهوم لازم ست سنتزی از دو رهیافت عینی و ذهنی مورد توجه قرار گیرد . از طرف دیگر برای تمیز منافع واقعی از منافع ادعایی، لازم است که این منافع را با توجه به ساختار و کارکردهای نظام سیاسی مورد تحلیل قرار دهیم; زیرا ویژگی های ساختاری و شیوه کار نظام به گونه ای است که می تواند با اتخاذ تصمیمات و سیاستگذاری ها، منافع ملی را تبیین کند . در این چارچوب از یک سو رابطه منطقی حکومت کنندگان و حکومت شوندگان مورد توجه است . از طرف دیگر، ترکیب و مختصات نخبگان سیاسی . حکومت کنندگان تا چه اندازه ارزش ها و هنجارهای مردم را مورد توجه دارند؟ تا چه اندازه این گروه، از مردم نمایندگی می نمایند و در مجموع تا چه اندازه نظام سیاسی داده ها و input های برگرفته از جامعه را به صورت ستاره های تبدیل شده (output) در آورده و چه کانال هایی برای تبدیل خواست ها به تصمیم ها وجود دارد؟ (10)

بر اساس پرسش های فوق، توانمندی نظام سیاسی در تلفیق، ترکیب و استخراج داده ها و تبدیل آن به تصمیم سیاسی مورد توجه است و می توان منافع ملی را برآورد کرد . در درون این چارچوب می توان درک کرد که آیا آنچه تحت عنوان منافع ملی به کار گرفته می شود، منافع همگانی است، یا منافع جمعی خاص؟

با عنایت به توانمندی نظام سیاسی است که به صورت نسبی، منافع ملی در نظام های دموکراتیک به خواست ها و علایق توده ها بیش تر می اندیشد تا در یک نظام بسته و توسعه نیافته . (11)

به هرحال، علی رغم ابهام جدی در مفهوم منافع ملی، این مفهوم همچنان برای توصیف، تشریح و ارزیابی منابع یا کارایی یاست خارجی ملت ها، به کار می رود، و همچنان به عنوان ابزار عمل و اقدام برای توجیه، اعلان یا پیشنهاد سیاست ها مورد استفاده قرار می گیرد . تصمیم گیرندگان سیاسی از آن برای مشروعیت رفتار سیاست خارجی خود بهره می گیرند و تحلیل گران سیاسی به عنوان ابزار تحلیلی برای ارزیابی سیاستگذاری خارجی از آن سود می جویند . بنابراین همانگونه که جیمز روزنا اذعان می کند، در حالی که منافع ملی به عنوان مفهوم تحلیلی، آینده درخشانی ندارد، اما استفاده از آن در سیاست به صورت مرجعی که نیازمند تحلیل است، برای مدت طولانی ادامه خواهد یافت . (12)

از طرف دیگر بحث از منافع ملی کشورها به دلیل ابهام مفهومی و سوء استفاده از آن، نیازمند آن است که ابتدا این مفهوم را با عنایت به شاخص ها و مؤلفه های سه گانه مذکور مورد توجه قرار دهیم و از سوی دیگر تعامل نظام سیاسی و منافع ملی با توجه به کارکردها و ساختار نظام سیاسی، می تواند تصویر نسبتا روشنی را از این مفهوم ابهام آلود ارایه نماید . در درون چنین چارچوبی می توان منافع گروهی و طبقاتی را از منافع عمومی بازیافت .

به نظر می رسد که طرح هریک از مؤلفه های سه گانه یاد شده، در چنین چارچوبی درک نسبتا واقع بینانه و روشنی را از این مفهوم ارایه خواهد داد . به عنوان مثال اگر ارزش های حیاتی جامعه را یکی از مؤلفه های اساسی منافع ملی بدانیم، در این حالت درجه سازگاری و وفاق میان تلقیات و نگرش نخبگان با آنچه عموم شهروندان آن را ارزش حیاتی می خوانند، در آزمودن جنبه عمومیت و همگانی منافع، می تواند مفید باشد . هرچند سیاستگذاری های خارجی در ورای مفهوم کلان منافع توجیه می گردد، اما برای آزمودن چنین ادعایی می توان در چارچوب نظام سیاسی، از کانال های تصمیم سازی و تبدیل داده ها به تصمیم و سیاستگذاری، سخن گفت . تا چه اندازه تقاضاها و حمایت های شهروندان در فرایند تصمیم سازی، بازتاب داشته و به مرحله اجرا گذاشته می شود؟ جواب این پرسش ها، محقق و تحلیل گر مسایل سیاسی را برای ارزیابی این مفهوم یاری می رساند .

منافع ملی و جهانی شدن
به عنوان یک پروسه عام و فراگیر، الزامات و پیامدهایی دارد و مسایل ملی و Local را به چالش می طلبد . روند جهانی شدن، هویت ملی، هنجارها و قالب های زندگی ملی و محلی را تحت تاثیر قرار می دهد . درباره رابطه جهانی شدن با مسایل ملی، این سؤال مطرح است که مفاهیم ملی نظیر حاکمیت، امنیت، هویت و وفاق ملی که عمدتا در چارچوب مرزهای جغرافیایی تعریف می شوند، در عصر جهانی شدن که با کمرنگ شدن مرزهای جغرافیایی و جهانگیر شدن ارزش های خاص همراه است، چه وضعیتی دارند؟

آیا جهانی شدن که با هیژمون شدن ارزش های فرهنگی خاص همراه است، مفاهیم ملی و ازجمله منافع ملی را با چالش روبرو نمی سازد؟ و آیا تعریف سنتی و قدیمی از این مفاهیم در عصر جهانی شدن، قابلیت تحلیلی و توضیح دهندگی خود را از دست نداده است؟

در این قسمت تلاش بر آن است تا پیامدها و آثار جهانی شدن را بر مفهوم منافع ملی به بحث گذاشته و چالش های موجود را مورد مطالعه قرار دهیم . جهانی شدن به عنوان پدیده ای فراملی و جهانی با چهره عام و جهانگیرش، مفاهیم و منافع ملی را که عمدتا دارای خصلت محلی است، به چالش می گیرد . (13)

در زیر رابطه این دو پدیده محلی و جهانی را با توجه به سه مؤلفه مورد نظر در تعریف مفهوم منافع ملی، دنبال خواهیم کرد:

1 . حفظ موجودیت و بقای ملی . در چارچوب اعتبار مرزهای جغرافیایی و اهمیت قلمرو جغرافیایی، حفظ موجودیت و بقای ملی به تناسب عوامل تهدیدکننده آن، عمدتا دارای ماهیت فیزیکی و مادی است . در این تلقی حفظ موجودیت با دفاع و حراست از تمامیت ارضی و دفاع در برابر تهاجمات خارجی تعریف می گردد .

در عصر جهانی شدن به دلیل کم اهمیت شدن مرزهای جغرافیایی، دیگر حفظ موجودیت در قالب حفاظت از تمامیت ارضی تعبیر نمی شود . در این جا حفظ موجودیت بیش تر جنبه هویتی و فرهنگی دارد; زیرا قوام و موجودیت کشورها با سهم گیری در عرصه جهانی و برخورد فعال با موج جهانی شدن تعریف می گردد .

با چنین تحولی، به صورت طبیعی، این مؤلفه مفهوم منافع ملی به چالش گرفته می شود . امروزه حفظ موجودیت به عنوان دغدغه اصلی کشورها تعریف فیزیکی و مادی ندارد; زیرا حذف فیزیکی به صورت جدی در کانون توجه نیست . حفظ موجودیت، بیش تر به تعامل فرهنگی و جلوگیری از استحاله خرده فرهنگ ها در فرهنگ مسلط جهانی است . بنابراین ایده جهانی شدن، نخستین مؤلفه منافع ملی، یعنی حفظ موجودیت را، از حالت سخت و فیزیکی، به وضعیت نرم و فرهنگی منتقل نموده، ضرورت بازخوانی و تعریف مجدد آن را مطرح می کند .

2 . ارزش های حیاتی به عنوان یکی از مؤلفه های منافع ملی نیز در مواجهه با جهانی شدن، با دگرگونی جدی روبروست . در عصر جهانی شدن، ارزش های حیاتی که در درون یک جامعه خاص، از ارزش های مقبول و بنیادین محسوب می گردد، با مشکلات جدی روبرو می گردد . جهانی شدن با گسترش ارزش های عام در همه جوامع، ارزش های حیاتی محلی و ملی را که از مؤلفه های اساسی منافع ملی محسوب می گردد، از بین برده یا در درون خود هضم می کند . در این میان، جوامع اسلامی که تعالیم و آموزه های دینی را به عنوان یکی از اجزای مهم ارزش های بنیادین و حیاتی جامعه می دانند، با وضعیت خطیرتری همراه است . جهانی شدن، به صورت طبیعی، ارزش های خود را بر جوامع تحمیل نموده، ارزش های عام را جایگزین ارزش های ملی و محلی می کند . (14) در این مورد می توان به روند دموکراسی سازی (Democratization) اشاره کرد که امروزه موج آن اغلب جوامع را فراگرفته است . از نظر فرهنگی و فکری، دموکراسی سازی بر بنیان های فکری خاص استوار است که عمدتا توسط فرهنگ هژمونیک غربی بازتعریف می شود . ترویج اندیشه لیبرالیسم و دموکراسی هدایت شده، یکی از پیامدهای جهانی شدن است که دومین مؤلفه منافع ملی، یعنی ارزش های حیاتی ملی و محلی را به چالش می طلبد . (15)

بنابراین با توجه به فرهنگ هژمونیک غرب که ماهیت فکری و فرهنگی جهانی شدن را شکل می دهد و از طریق آن به سوی تحمیل خود در درون سایر جوامع حرکت می کند، تا چه اندازه می توان به بقا و ادامه حیات ارزش های ملی و محلی امیدوار بود؟ جوامع و شهروندان ملی و محلی آیا پایبندی نشان می دهند و آیا باز هم این ارزش ها به عنوان ارزشهای حیاتی از عناصر شکل دهنده منافع ملی محسوب می گردد؟

3 . چشم انداز اقتصادی به مفهوم رفاه اجتماعی و توسعه نیز در گفتمان جهانی شدن ماهیت جدید به خود می گیرد .

جهانی شدن همچنان که در حوزه سیاست و فرهنگ، الگوهای ارزشی و سیاسی خاصی را جهانگیر می سازد، در عرصه اقتصادی نیز توسعه اقتصاد ملی را به اقتصاد بین المللی می پیوندد .

در این حالت، اقتصاد ملی به نحوی به اقتصاد جهانی مشروط می گردد . توسعه اقتصاد ملی، بدون توجه به اقتصاد بین المللی و سهم ملی در اقتصاد جهانی، دشوار به نظر می رسد . در چنین وضعیتی کشورها ناچارند توسعه اقتصادی و رفاه اجتماعی شان را با اقتصاد بین المللی و بازار جهانی هم آوا سازد . این امر، الگوی اقتصادی ملی را در درون الگوهای جهانی ادغام کرده، در نهایت توسعه را از یک مقوله ملی و محلی به یک پدیده منطقه ای و جهانی ارتقا می دهد، و به صورت طبیعی، با چنین نگرشی به توسعه اقتصادی، دیگر توسعه اقتصادی ملی نمی تواند مقوله ای به نام منافع ملی را شکل دهد .

برای تبیین بهتر این چالش، امعان نظر و توجه به پیامدها و تاثیرات اقتصادی جهانی شدن، می تواند حایز اهمیت باشد .

جهانی شدن از یک سو اقتصاد ملی را به روند جهانی مشروط می سازد و از سوی دیگر با تاکید بر اصول اقتصاد لیبرال، به زوال یا کمرنگ شدن اصول اقتصاد ملی می انجامد .

بدین ترتیب در جریان این فرایند، الگوی مصرف و تولید ملی در درون آن هضم می گردد و الگوهای وارداتی و غیرسازگار با ضرورت ها و زمینه های ملی و محلی بر جوامع تحمیل می گردد . به صورت منطقی الگوهای تولید/مصرف برآمده از درون جهانی شدن به دلیل تعارض و ناسازگاری فرهنگی با دیگر کشورها با دشواری ها و چالش های جدی روبرو خواهد بود . (16)

در مجموع جهانی شدن با توسعه شبکه ارتباطات فراملی، روش های منطقه ای، محلی و ملی را در عرصه های مختلف مدیریت اجتماعی نظیر سیاست، فرهنگ و اقتصاد با تحولات جدی روبرو کرده، تحت تاثیر قرار می دهد .

بنابراین جهانی شدن با به چالش کشیدن مؤلفه های سه گانه مطرح شده در تعریف منافع ملی، این مفهوم را با ابهام بیش تری همراه کرده، ناکارآمدی آن را در تلقی سنتی و کلاسیک آشکار می کند . وابستگی فزاینده متقابل کشورها در عصر جهانی شدن و فروریختن مرزهای جغرافیایی، کاهش حاکمیت دولت ها و . . . همه بیانگر آن است که دیگر مفهوم منافع ملی در تلقی کلاسیک توان تحلیل مسایل بین المللی را ندارد . (17)

این تحول، ضرورت بازنگری مفهوم منافع ملی را با ملاحظات فراملی مطرح نموده و دولتمردان و اندیشمندان سیاسی را به بازتعریف این مفهوم فرامی خواند . بنابراین جهانی شدن از طریق تاثیرگذاری بر مفهوم منافع ملی و مؤلفه های آن، نظریات روابط بین الملل و به خصوص تئوری های منافع محور را با چالش روبه رو می سازد .

منافع ملی و منافع فراملی
با رشد چشمگیر منافع ملی در قالب منافع بین الملل، به عنوان یکی از آموزه های جهانی شدن، جمع میان این منافع و منافع ملی یکی از پرسش های اساسی است . این پرسش از دیرباز تاکنون مطرح بوده، اما با شکل گیری روند جهانی شدن از اهمیت بیش تری برخوردار گردیده است . در حالی که منافع ملی صرفا به مسئولیت دولت ها در چارچوب مرزهای جغرافیایی می اندیشد، جهانی شدن با طرح منافع فراملی، مسئولیت جهانی و فراملی دولت ها را مورد تاکید قرار می دهد . جمع میان این دو مقوله ملی و فراملی، یکی از مسایل اساسی است که با دیدگاه ها و نظریات مختلفی همراه بوده است . در این جا درصددیم تا به اختصار به برخی از دیدگاه ها اشاره کرده، شیوه های ایجاد سازگاری میان این دو مفهوم را گزارش نماییم:

1 . مکتب کارکردگرایی: طرفداران این تئوری، ازجمله دیوید میترانی، معتقدند که همکاری در سطوح فنی و تخصصی، جای نهادهای سیاسی را گرفته، وحدت اقتصادی در نهایت زمینه را برای همکاری سیاسی فراهم می آورد . توافق سیاسی موجب می گردد که کشورها منافع ملی خود را با توجه به منافع دیگر واحدها تعریف کنند . بنابراین از نظر کارکردگرایان رفاه بشری به عنوان یکی از مولفه های مقوم منافع ملی کشورها، از طریق گسترش شبکه های فنی و همکاری بین المللی به دست می آید و این همکاری موجب می گردد که وفاداری های ملی به سوی همکاری بین المللی جهت تامین رفاه آحاد افراد بشری تغییر جهت دهد . بنابراین بسط سازمان های بین المللی عمدتا برای تامین نیازهای بشری منافع ملی را به سطح منافع همگانی و بین المللی ارتقا می بخشد .

2 . مکتب نئوکارکردگرایی: نویسندگانی چون ارنست هاس و اشمیتر در قالب نئوکارکردگرایی، جمع میان منافع ملی و فراملی را از منظر پلورالیستی با اراده و میل نخبگان سیاسی گره می زنند . در این تلقی صرفا همکاری اقتصادی به همگرایی سیاسی نمی انجامد، بلکه بیشتر در روند چانه زنی و دیپلماسی قابل تحقق می باشد . (18)

به نظر کارکردگرایان جدید، نخبگان سیاسی در تعاملات بین المللی همواره با مسئله انتخاب روبرو هستند; انتخاب میان منافع ملی (حفظ استقلال) و پیروی از یک نهاد فوق ملی . اگر رهبران سیاسی به این نقطه برسند که تحقق هدف ها و خواست های آنان از طریق تفویض اختیار به یک نهاد فوق ملی میسر است، آن گاه حاضر می شوند که منافع ملی خود را در راستای منافع فراملی تعریف نمایند . تنها در این حالت است که کشورها متقاعد می شوند که وفاداری، انتظارات و فعالیت های سیاسی خویش را به سوی مرکز جدید فراملی سوق دهند . بنابراین در این تلقی، اراده نخبگان برای توجه به منافع فراملی حایز اهمیت می باشد .

3 . مکتب وابستگی متقابل: نویسندگان مکتب وابستگی متقابل، مانند کیوهن و جوزف نای، از مفهومی با عنوان «میراث مشترک بشری » یاد می کنند . این متفکرین، همگونی و سازگاری منافع میان بازیگران مختلف را بر اساس این مفهوم تحلیل می نمایند . در این دیدگاه توجه به منافع دیگران و پرهیز از تعارضات بین المللی راهی است برای تامین منافع ملی دولت ها . روزکرانس، با تحلیل جدید از وابستگی متقابل آن را «پیوند مستقیم و مثبت منافع دولت ها می داند; به گونه ای که تغییر در موقعیت یک دولت، جایگاه سایرین را در همان جهت تغییر می دهد .» به نظر او دولت های ملی با آگاهی از این که هرچه آنان انجام می دهند بر دیگران تاثیر می گذارد، می کوشند تا منافع ملی و اقداماتشان را با در نظر داشتن منافع سایر بازیگران تنظیم و تعریف نمایند . (19) بدین وسیله، از آسیب اقدامات تلافی جویانه دیگر کشورها در امان می مانند .

4 . تئوری جامعه بین المللی: (20)

نظریه جامعه بین المللی ضمن آن که مسئولیت دولت ها را در قلمرو مرزهای ملی در توجه دارد، سعی می کند تا میان این مسئولیت که در چارچوب منافع ملی شکل می گیرد و مسئولیت های فراملی و بین المللی ارتباط برقرار نموده، بدین ترتیب ناسازگاری منافع ملی و منافع فراملی را برطرف نماید . در این زمینه از سه نوع مسئولیت برای دولت ها نام می برند:

یک . مسئولیت ملی; که دو دولتی در این جا مسئول پیگیری و تامین منافع ملی شهروندان ساکن در قلمرو جغرافیایی خود است . بر اساس این نگرش دولت ها صرفا در قبال کشور و مردم خود مسئول و متعهدند . در این جا دولت اجتماع سیاسی مقدم بر هر اجتماع بین المللی است .

دو . مسئولیت بین المللی; این مفهوم ناشی از تعهدات و الزامات برآمده از عضویت دولت در جامعه بین المللی است . بنای این مسئولیت، تعهد دولت ها در قبال همدیگر و همچنین مسایل مربوط به حقوق بشر است . تلقی حق مساوی برای دیگر اعضا، احترام متقابل، رعایت حقوق بین الملل و مد نظر قرار دادن آن در سیاست خارجی و شهروند خوب جامعه بین المللی بودن، از مفاهیم اساسی این مسئولیت است .

سه . مسئولیت انسانی; دولت ها علاوه بر مسئولیت ملی و بین المللی، در قبال کلیه انسان ها مسئولیت دارند . مبنای این مسئولیت آن است که زمامداران قبل از این که یک سیاستمدار باشند یک انسان اند و بنابراین نمی توانند نسبت به منافع سایرین بی توجه باشند .

خلاصه این که دولت ها در عصر حاضر (جهانی شدن) علاوه بر مسئولیت ملی با دو نوع مسئولیت بین المللی و انسانی همراهند . نظرداشت این مسئولیت در سیاست خارجی، تعارض محتمل میان منافع ملی و منافع بشری را از میان برمی دارد . این امر بدان معنا است که به هر اندازه دستگاه سیاستگذاری خارجی بتواند ترجیحات و اولویت های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خویش را با خواست و تمایلات بشری و جامعه بین المللی سازگار سازد، از توفیق بیش تری برخوردار خواهد بود .

نقد و ارزیابی
نظریه جامعه بین المللی هرچند با طرح سه نوع مسئولیت تلاش می کند تا نوعی سازگاری میان وظایف ملی و فراملی ایجاد نماید، اما به نظر می رسد که این تلاش، نقایص و کاستی های جدی دارد; ازجمله این که در این نظریه، نحوه تعامل و رابطه موجود میان سه نوع مسئولیت توضیح داده نمی شود . آیا اگر مسئولیت ملی با مسئولیت بین المللی یا انسانی تعارض پیدا کند، کدام یک مقدم است؟ بنابراین تئوری مزبور دارای خصلت آرمانگرایانه است و به واقعیت حوزه سیاست چندان توجه نمی کند .

نتیجه گیری و جمع بندی
گفته شد علی رغم ابهام در مفهوم منافع ملی، این مفهوم همچنان اهمیت خود را در تحلیل مسایل بین المللی حفظ کرده است . هرچند در گذشته نیز انتقادات متعددی بر این مفهوم وارد گردید، اما عصر جهانی شدن با فروریختن اهمیت مرزهای جغرافیایی منافع ملی را به عنوان یک پدیده ملی و محلی با چالش جدی روبرو کرد .

در این نوشتار برای تبیین منافع ملی، تلاش شد تا ضمن شاخص سازی، این مفهوم را در پرتو سه عنصر به عنوان مؤلفه های اصلی آن توضیح دهیم; عناصری چون حفظ موجودیت و بقای ملی، ارزش های حیاتی و چشم انداز اقتصادی . جهانی شدن، هریک از این مؤلفه های یادشده را با تحول و دگرگونی روبرو نموده و مقوله ناسازگاری و تعارض منافع ملی را با منافع عمومی در سطح جوامع بشری . پیش تر از گذشته مطرح می کند .

نظریات و مکاتب مختلف در مورد شیوه های جمع و ناسازگاری میان منافع ملی و منافع بشری مطرح گردید که هیچ یک با توجه به اشکالات و کاستی های موجود، نتوانسته اند قدم نهایی را در این زمینه بردارند .

بنابراین، نظریات روابط بین الملل، همچنان با این مسئله به عنوان یک Problem روبرو است و در صورتی می تواند از این مفهوم به عنوان معیار سیاستگذاری و مفهوم تحلیلی مسایل بین المللی کمک گیرد که بتواند آن را در چارچوب جهانی شدن بازسازی نماید . این امر زمانی عینیت می یابد که مؤلفه ها و عناصر منافع ملی، چهره انسانی به خود گرفته، خواست جوامع بشری را مورد توجه قرار دهد .

پی نوشت ها:

نظر شما