رئالیسم انتقادی در اقتصاد
کتاب رئالیسم انتقادی در اقتصاد به کوشش «استیو فلیت وود» در 273 صفحه دو موضوع را در کنار یکدیگر برگزیده است. مجموعهی نخست، که بخش اول کتاب را تشکیل میدهد و نخستین بار در بررسی اقتصاد اجتماعی منتشر شده، به پیشرفتهای انتقادی و ساختاری در طرح رئالیسم انتقادی در اقتصاد میپردازد. مجموعه دوم شامل مقالاتی است که اخیرا در نشریهی ekonomia منتشر شدند، عمدتا در برگیرندهی انتقاداتی از این پروژه است که شامل پاسخ «تونی لاوسن» هم میباشد.
نویسنده در مقام بیان دلیل انتشار دوبارهی این مجموعه از مقالات، به این ظن خویش ارجاع میدهد که این مقالات خوانندهی بالقوهای دارند که به طور مهمیگستردهتر از گروهی از اقتصاددانانی است که به مجلات علمیخاص دسترسی دارند؛ به علاوه این اعتقاد که آنان ارزش خوانده شدن توسط افراد بیشتری را دارند. البته، این کتاب در پی کتاب دیگری است. پروژهی مبنایی رئالیسم انتقادی در اقتصاد اخیرا نظاممندترین و جامع ترین تفسیر خویش را در کتاب اقتصاد و واقعیت «تونی لاوسن» پیدا کرده است. در واقع فصول کتاب اغلب با توجه به استدلالهایی که در این کتاب هستند، به نحو تکمیلی یا انتقادی سامان یافته اند، و این تاکید بر بسط و بحث، موجب شده برخی از مقالاتی که در ادامه میآیند، ناچار مقولات بنیادین، واژه شناسی و در واقع آنچه حاصل رئالیسم انتقادی در اقتصاد است، را مسلم فرض نمایند. با این همه، هر دو بخش این کتاب، فصول مقدماتی یا ابتدایی دارند که زمینه و اصطلاحات بحث مربوطه را تثبیت میکنند. در یک جمله نویسنده معتقد است که رئالیسم انتقادی در اقتصاد، اگرچه به روشنی تکلمهای بر کتاب لاوسن است، مستقلا نیز ارزش مطالعه دارد.
رئالیسم انتقادی در اقتصاد: پیشرفتها
بخش اول متشکل از 6 مقاله میباشد. مقالهی نخست «نظریهی اجتماعی» به قلم «تونی لاوسن» میباشد. وی معتقد است نظریهی اجتماعی به وضوح توضیح ماهیت موجود اجتماعی و یا اینکه چگونه به واقعیت اجتماعی دسترسی داریم، میپردازد و به نوعی تجدید حیات در اقتصاد دست میزند. پنج فصلی که در پی میآید همگی را میتوان در این گرایش شریک دانست، در واقع همهی آنها به نحوی با طرحی خاص از نظریهی اجتماعی از ان نوع که در اینجا بحث میشود، مرتبط اند. یکی از آنها را میتوان در حوزه اقتصاد تحت عنوان رئالیسم انتقادی سامان داد. هدف «لاوسن» در این فصل مقدماتی صرفا تسهیل بخشهای بعدی است؛ یعنی برجسته کردن بخشی از متنها و بیان خلاصهی برخی افکار و نتایجی که در فصول بعدی «فرض» دانسته میشوند، یعنی مقدماتی که دارای مبادیای به نحو کافی محکم تلقی میشوند. (البته اگر همواره اصلاح پذیر باشند)
مقایسهی بعدی با عنوان«فرض انتها»، به عنوان یک مرحلهی اولیه: اقتصاد نو ریکاردویی و پاکینزی، نوشتهی«استفان برولتن»، حاوی نکاتی دربارهی اقتصاد نوریکاردویی است. جایگاه اقتصاد نوریکاردویی هنوز محل مناقشه است. به ویژه، بحث مهمی وجود دارد در باب اینکه تا چه اندازه میتوان نوریکاردویی را داخل یک چشم انداز پایکینزی حل نمود. در ارتباط با این موضوع، پرسشی هرچند به عنوان یک دل مشغولی اولیه وجود دارد در باب اینکه آیا سازگاری در اقتصاد پاکینزی بنابر هر مفهومی قابل حصول است... . برخی ادعا کردند که دیدگاه مناسبی راجع به اقتصاد پاکینزی در سطحی جوهری قابل شناسایی است، اما استدلالی که به نظر میرسد در این زمینه مبنایی تر باشد این است که سازگاری باید بیشتر در سطحی روش شناختی یا فلسفی و به خصوص در سایهی نوعی التزام عمومی به رئالیسم انتقادی باشد. «برولتن» در ادامه به دیدگاه «لاوسن» اشاره میکند که معتقد است، اگر چیزی بتواند ویژگیهای معروف اقتصادی پاکینزی، از جمله مخالفتش با اقتصاد ارتدوکس، باز بودن نسبی در مواجهه با تامل روش شناختی، تاکید بر نهادها و فرایندهای تاریخی، را معقول جلوه دهد، آن چیز باید چیزی نظیر یک التزام مشترک به یک چشم انداز رئالیست انتقادی گسترده باشد. بیشتر نویسندگان در حوزه اقتصاد نوریکادینی هم به نظر میرسد مجموعهی مشابهی از این دل مشغولی را داشته باشد. اما علیرغم این ربط آشکار، میتوان یک حس مخالفت مداوم نسبت به اقتصاد نوریکادویی یافت: در این فصل«برولتن»میخواهد نشان دهد که چگونه پاکینز گرایی استقرار یافته در داخل رئالیسم انتقادی را میتوان به عنوان روشنگر رابطهی پاکینزگرایی با اقتصاد نوریکادویی مورد استفاده قرار داد.
فصل بعدی با عنوان «رئالیسم، نظریه و فرد گرایی در آثار کارل منگر»نوشتهی «کلیو لاوسن» است. «لاوسن» در توجیه اینکه چرا «کارل منگر» توسط اقتصاددانان جریان اصلی کاملا پذیرفته نشده است، میگوید که وی از نوعی ذاتگرایی ارسطویی دفاع میکند. با این همه، بنا به نظر نویسنده، این مشکلات از اهمیت خوشبینی ناشی از اشتغال آشکار «منگر» به مفهوم فردگرایانه نظریهپردازی از زمینه نهادها میکاهند. وی معتقد است با تکیه بر بینشهایی که تحت عنوان رئالیسم انتقادی بدست میآید (و به ویژه آن وجهی از رئالیسم انتقادی که تحت عنوان رئالیسم استعلائی از آن یاد میشود)، میخواهد استدلال کند که این خوشبینی نابجا است. در واقع، بنا به نظر«لاوسن» بررسی دقیق مشخص میسازد نه فقط «منگر» از ارائهی هر توجهی برای رویکرد روش شناختی فردگرایانه به نظریه سازی باز میماند، بلکه مشکلاتی که به ارسطوگرایی وی نسبت داده میشود، به نحو معقولی تنها و تنها از آن اندیشههایی که فردگرایی وی را تاکید میکنند، نشات میگیرد.
فصل چهارم؛ یعنی«در باب پوپر، احتمالات و گرایشات» با قلم «جوشن رونده» به یکی از ویژگیهای گنگ بسیاری از آثار در حوزهی اقتصاد که به آثار «کارل پوپر» ارجاع میدهند، اشاره میکند و آن این است که این آثار چه اندازه کم به تفسیر گرایشی او از احتمال اشاره میکنند. این امر کاملا ممکن است به این دلیل باشد که این تفسیر ابتدائا همراه با دانش فیزیک در ذهن ما مطرح میشود. با این همه، همراه با پایان یافتن عمر«پوپر»روشن شده است که نظریهی گرایشات وی به چیزی با لوازم بسیار گسترده تر توسعه یافته است. هدف نویسنده در این فصل مستند ساختن این رشد است؛ برای اشاره به ارتباط آن با رئالیسم انتقادی، برای برآورد برخی لوازم برای دو موضوع پوپری در اقتصاد.
فصل بعدی، با عنوان«استعاره و رئالیسم انتقادی»ر ا«پاول لوییس» به رشتهی تحریر در آورده است. بنا بر رئالیسم انتقادی، عالمیکه توسط علم تفحص میشود شامل اشیایی است که ساختاری و مدرک بی واسطه هستند. ساختاری به این معنا که قابل فروکاستن به رخدادهای تجربی نیستند و مدرک بی واسطه به این معنا که فارغ از شناسایی آنها، وجود و فعالیت دارند. از این رو، رئالیسم انتقادی در تقابل شدید یا پوزیتیویسم و ایدهآلیسم قرار میگیرد.
بنا بر رئالیسم انتقادی، غایت علم، شناسایی سازوکارها، ساختارها، قوانین و... است که پدیدههای حاصل در تجربهی ما را میسازند. اما از آنچه که بر مبنای وجود شناختی رئالیسم انتقادی برخی از این پدیدهها تجربه نمیشوند، پرسش این است که پس ما چگونه به آنها علم پیدا کنیم. طرفداران رئالیسم انتقادی اغلب به نقش مهم و منطق تمثیل و استعاره در فرایند حصول معرفت اشاره دارند. با این همه، همواره خطایی در یافتن دیدگاهی نظام مند و دقیق از نقش استعاره در نظریهپردازی علمیاز یک چشم انداز رئالیستی انتقادی وجود داشته است. این فصل در پی رفع این غفلت است. این فصل شکاف موجود در ادبیات رئالیسم انتقادی را نخست با طرح یک نظریه در باب استعاره رویکرد مبتنی بر حرکت درونی و سپس به کار بردن نظریه هم به منظور آشکارنمودن نقش بنیادین استعاره در علم که توسط رئالیسم انتقادی استنباط شده است و هم این واقعیت که تنها از چیزی شبیه به چشم انداز رئالیستی انتقادی است که اهمیت حقیق استعاره قابل اثبات است.
«جفری انگهام» فصل ششم یعنی، «پول یک رابطهی اجتماعی است»را چنین آغاز میکند که پول یک معما است. پاسخ رایج به این پرسش که پول چیست از دیدگاه کارکردگرایان اواخر قرن هجدهم نشات میگیرد؛ پول همان عملی است که انجام میدهد. پول بر اساس قرارداد، میزان ارزشی (یا مقدار واحد) واسطه برای معامله است. پول یکی از مهم ترین اجزاء (فناوری اجتماعی) تاکنون است، اما به عنوان یک موضوع مورد مطالعه فی نفسه این موضوع، نه فقط در اقتصاد جدید، بلکه هم چنین در جامعه شناسی، توسط سنتهای رایج یا اصلی نادیده گرفته شده است. یک رویکرد بسیار نزدیک در اقتصاد مکتب نئوکلاسیکی گسترده این بود که به پول به مثابه یک کالای تا حدودی خاص مینگرد، اما کالایی که مثل کالاهای دیگر، باید سودی برای فرد عاقل داشته باشد.
وی استدلال میکند که سختی در محسوب کردن وجود پول و نقش آن در نظامهای اقتصادی موجود فعلی نتیجه فقدان چیزی مشابه با مشخص ساختن مناسب شرایط اجتماعی و ساختاری وجود است. در قالب رئالیسم انتقادی اقتصاد جریان اصلی نظریهی وجود شناختی مناسبی در باب پول ندارد.
نویسنده در این فصل استدلال میکند که هستهی روش شناختی ذاتی و خطای بنیادی اقتصاد رایج معاصر روش استقرایی و یا روش شناسی تجربه گرایانه آن است. تلاش نویسنده در این مقاله بر آن است که این روشن میکند که خود پول یک رابطه به این معنا است که نمیتوان آن را به درستی مفهوم سازی نمود، مگر به عنوان ویژگی در حال حضور یک شکل از روابط اجتماعی.
رئالیسم انتقادی در اقتصاد: انتقادات
بخش دوم کتاب به نقد و بحث میپردازد. چهار فصل 8 تا 11به دشواریهای پیش روی طرح رئالیسم انتقادی در اقتصاد میپردازد، که در وهلهی اول حاصل کار روش شناسان هستند. این مباحث در نهایت در فصل 12 توسط «تونی لاوسن» پاسخ داده میشوند. هدف «استیو فلیت وود» در فصل هفتم با عنوان جای دادن رئالیسم انتقادی در اقتصاد این است که به عنوان یک مقدمه، چیزی دربارهی زمینهی این جایگزینی در جای دادن رئالیسم انتقادی در حوزهای گستردهتر از اقتصاد و روششناسی اقتصادی بگوید.
فصل هشتم با عنوان «رئالیسم انتقادی و اقتصاد: یک نقد علی کل نگر» نوشتهی «تامس آ. به ویلان» و «پاسکال اف. اوجرمن» میباشد. به اعتقاد نویسندگان وظیفه تسهیل «یک اقتصاد مربوطتر» احساسی است که ایشان عمیقا با «لاوسن»در آن شریک هستند و تلاش آنان در جهت آنچه کلگرایی علی مینامند، میکوشد به این هدف دست یابد، ایشان همچنین با «لاوسن» در رد او بر رویکرد حاکم به روش شناسی اقتصادی یعنی ابراز گرایی و به ویژه آنچه خودش «ابزارگرایی پیشبینیگرایانه» مینامد هم عقیدهاند. رئالیسم انتقادی به زعم آنان رویکردی برتر به روششناسی اقتصاد نسبت به موضع ارتدکس معاصر است. رویکرد نویسندگان در این فصل به هر حال یکی از پرداختهای انتقادی به رئالیسم انتقادی «لاوسن» است. در موقعیتهای خاصی از این فصل به وجوه موضع روش شناختی نویسندگان، یعنی کلگرایی علی، به منظور ارائهی یک چشم انداز انتقادی که در آن تحلیل و بررسیشان از رئالیسم انتقادی به موثرترین حالت تسهیل گردد، استناد میشود.
در بخش بعدی رابطهی میان رئالیسم استعلایی و انتقادی بررسی شده است. به طور خاصتر، التزام به انحاء خاصی از استدلالهای فلسفی، در این مورد استعلاگرایی، برای ضمانت وجوه شناسی اجتماعی که توسط رئالیسم انتقادی مطرح شده به بحث گذاشته میشود. در بخش بعدی شماری از موضوعاتی که به نحو انتقادی تحلیل شده اند، از جمله رویکرد مبتنی بر رئالیسم انتقادی به تبیین، نقش نظریه در اقتصاد، انتزاع و استنتاج قیاسی، مورد بحث قرار میگیرند.
عنوان فصل نهم، پرسشی ناظر به بحث رئالیسم است: «رئالیسم استعلایی چرا «استعلائی» است؟ با قلم «استفان د. پارسونر». به نظر میرسد تمام آنچه «لاوسن» میگوید عبارت است از اینکه نظام اقتصادی یک نظام باز است، و لذا قوانین اقتصادی سخت گیرانه قابل کشف نیستند. این بیان لازم نیست به هیوم، کانت، پوزیتیویسم، «تحلیل هیومی» یا هر چیز دیگر نیاز داشته باشد. اگر اقتصاددانان بر این عقیده باشند که نظام اقتصادی یک نظام باز است، حمایتهای خاصی از سوی رئالیسم استعلایی در آینده ممکن است به ما داده شود. با این همه برخی پرسشها از پیش باید پاسخ داده شوند؛ از جمله ربط علی چه چیزی را ربط میدهد؟ و یک بیان شبیه قانون به چه چیز ارجاع میدهد؟
فصل بعدی، یعنی فصل دهم؛ با این عنوان «رئالیسم تجربی به مثابه فراروش. دیدگاه تونی لاوسن در باب اقتصاد نئوکلاسیکی» به کوشش «د. وید. هندز» میباشد. «تونی لاوسن» درطول چند سال گذشته، به عنوان یک وفادار به حرفهی اقتصاد و مدافع بسیار قوی فلسفه علم رئالیستی استعلایی بوده است. در مجموعهای از مقالات که در اواخر دههی هشتاد میلادی آغاز شد، «لاوسن» به طور نظام مند از رئالیسم باسکار به عنوان چارچوب کلی فلسفی برای فهم معرفت علمی-هم طبیعی و هم اجتماعی-دفاع کرد، در حالی که در همان حال از همین چشم انداز فلسفی به عنوان سکویی برای نقد ثابتی از فعالیتهای تجربی و نظری اقتصاد جریان اصلی استفاده میکند. بخش بعدی به اختصار عمل نظری اقتصاددانان را بررسی میکند و این را مبرهن میسازد که در حالی که ممکن است این روشن نباشد دقیقا که نظریهی نئوکلاسیکی جریان اصلی چیست، کاملا روشن است که فعالیتی در حوزه رئالیسم تجربی نیست. بخش بعدی به اختصار به بررسی تاریخ بحث روش شناسی در اقتصاد میپردازد و این را اثبات میکند که اکثریت شارحان اقتصاد را با رئالیسم تجربی سازگار نیافته اند. (و این اغلب یک مشکل پنداشته شده است) و اینکه روش شناسی اقتصاد در واقع به رئالیسم استعلایی نزدیکتر است. (و این نیز برای بسیاری مشکل است). در نتیجه گیری چند نظر در باب الزامات (وابهام) قرائت خاص «لاوسن» از نظریهی اقتصادی جدید ارائه میشود.
فصل یازدهم با عنوان «علیه معرفت شناسیهای اروپا محور؛ نقدی بر علم، رئالیسم و اقتصاد» نوشتهی «راجانی کانت» میباشد. وی مینویسد: نه فقط سرمایه داری امروز به عنوان بهترین جهان ممکن، هم به لحاظ سیاسی و هم اقتصادی، دفاع میشود؛ بلکه به عنوان تنها نظامیکه ارزشهای متکثر را تضمین میکند، همرا با قاطعیت یک علم اثباتی و عینی که به طور جهانی قابل اطلاق است. در واقع جهان بینی «علمی» کتابی عموما به طرز خوش بینانهای به طور تاریخی با انقلاب علمیدر اروپا مقایسه میگردد. چنانکه گویی مصریها، هندیها و چینیها که صرفا از تعداد اندکی از سنتهای غیرسرمایه داری و یا فرا اروپایی سخن میگویند، هرگز وجود نداشته اند. پس از اینکه اروپاییها دنیا را فتح کردند، این« حق»را برای خود دانستند که تاریخ را به نحو دلخواه خودشان دوباره بنویسند؛ و این دقیقا همان اتفاقی بود که افتاد. اما موفقیت در این قلمرو کاملا برای طرفداران سرمایه ارزش یکسانی نداشت؛ با فرض ظهور یک طبقهی کارگر اروپایی هم زمان با سیطرهی اروپاییان بر دنیا که معروفترین، اگر نه معتقدترین، نمایندهاش مارکسیسم است. مارکسیستها به طور کلی افسانه روشنگری سرمایهداری به مثابه موهبت اروپایی بزرگ برای انسانها را زیر سوال نبرد، اما از بسیاری لحاظ ادعا کرد که این انقلاب نامتناسب، ناقص و شرم آور بوده است. مارکسیسم به سهم خودش مدعی است که به نوعی اضمحلال فلسفه سرمایهداری رسیده و در این راه آماده است تا از طریق ساختن بر مبنای از پیش موجود آن، از آن گذر کند.
شاید بهترین سندی که دو سویی انتقادی مارکسیسم در مقابل سرمایه داری را نشان میدهد، مانفیست است، که به طرز حیرت انگیزی به اندازه یک آهنگ، پیروزی انقلاب سرمایه داری را با واژههای طرب انگیزی که حتی توسط ایدئولوگهای سرمایه داری هم در طرفداریهای متعصبانه اشان انجام نشده است، به عنوان یک منتقد جشن میگیرد. بدینسان، در همهی ذائقههای اگرچه مشکوک دیالیکتیکی، مارکسیسم دستاوردهای سرمایه داری را پیش از آن به عنوان یک شکل گیری اجتماعی ناکافی رد میکند.
بار نقد نویسنده این است که نشان میدهد در سرمایه داری و در تاج جواهر ایئولوژی سیطره جویانهی آن-یعنی اقتصاد-چیزی وجود ندارد که چنین جشنی را ضمانت کند؛ و اینکه آزادی انسان مستلزم رد تقریبا کامل نهادهای سرمایه داری اروپایی«مهم»و (از جمله اقتصاد) است اگر ما به عنوان نوع انسانی (نجیب) قرار باشد در یک محیط اکولوژیکی شایسته باقی بمانیم. همچنین نویسنده استدلال میکند که این صرفا یک استدلال میکند. که این صرفا یک استدلال عقلی صرف نیست (به گونه ای که بحث خاتمه یابد)، بلکه یک امر اخلاقی حیاتی است. (جایی که عمل بیشتر حساب میشود).
نهایتا، فصل پایانی یعنی فصل دوازدهم با عنوان«موضوعات انتقادی در اقتصاد به مثابه نظریهی اجتماعی «رئالیستی» در واقع پاسخ «تونی لاوسن» به انتقادات و مباحث بخش دوم کتاب است. از دیدگاه لاوسن بخش اعظم انتقادات متوجه پنج ناحیه است: 1) نقش استدلال استعلایی در تثبیت پیشرفت یک چشم انداز گسترده دوام یافته؛ 2) شیوهی فلسفیای که در آن این چشمانداز در باب علوم اجتماعی حمایت شود؛ 3) تحلیل و نقدی که در باب ماهیت و ارتباط اقتصاد جریان اصلی مدرن وجود دارد؛ 4) دیدگاهی که در باب تبین علمیاجتماعی فراهم شده است. 5) ارزیابی که در باب نقش علم در جامعه، خصوصا در ارتباط با هر پروژهای دربارهی رستگاری انسان.
لاوسن در ادامه پاسخ به این اشکالات به مبحث استفاده از استدلال استعلایی در ارزیابی چشم اندازهای فلسفی میپردازد. دراین مسیر، او اصولا ماهیت استدلال استعلایی را مورد بحث قرار میدهد. در بخش بعدی، «لاوسن» به فایدهی پژوهش استعلایی میپردازد. در ادامه، استدلالهای به سود رئالیسم استعلایی را مورد اشاره قرار میدهد. سپس، استدلالهای به سود یک چشم انداز در باب واقعیت اجتماعی و علم اجتماعی میپردازد. در مباحث بعدی، «لاوسن» به ماهیت و اهمیت پروژههای جریان اصلی معاصر در اقتصاد و نیز ماهیت تبیین در علوم اجتماعی و نیز رئالیسم انتقادی، علم و آزادی انسان میپردازد. نهایتا نیز «لاوسن» فصل مفصل خود را با بحث از عدم ضرورت مفروض علم برای آزادی انسان به پایان میرساند.
تاریخ انتشار در سایت: ۱۸ مهر ۱۳۹۶
منبع: ماهنامه کتاب ماه علوم اجتماعی شماره 65
نویسنده : حمید حسنی
نظر شما