پژوهشى درباره لهجه قرآن کریم
فهرست عناوین
فهرست آیات
دکتر سید محمدباقر حجتى
استاد گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه تهران
چکیده
یکى از موضوعات ناپژوهیده در عرصه پژوهشهاى قرآنى این است که قرآن به چه لهجهاى نازل شده است. روایات و دیدگاهها در این زمینه آشفته است و در آنها پاسخ قانعکنندهاى به این سئوال داده نشده است. حاصل بحث در این مقاله این است که قرآن به لهجه خاصى اعم از لهجه قریش یا غیر قریش نازل نشده است؛ بلکه قرآن به زبان فصیح و بلیغ عربى که از هرگونه عیوب لهجات محلى و قبیگى عرب خالى است، نازل شده است.
کلیدواژهها: لهجه قرآن، لغت قرآن، نزول قرآن، قرائت قرآن، هفت حرف، قبائل عرب.
1
1. مقدمه
به عقیده برخى، اختلافات قرائات در برخى از کلمات قرآن، نتیجه اختلاف لغات و لهجههاى عربى و تعدّد آنهاست(طبرى، جامع البیان، ج1، ص9 به بعد). در این مقاله سعى بر آن است که ضمن بررسى لهجههاى عرب در دوره جاهلى و اسلامى و موارد اختلاف قرائاتى که ناشى از لهجه خوانده شده، به شناسایى لهجه یا لهجههایى که قرآن به آن نازل شده است، دست بیابیم.
سئوالاتى که در این مقاله درصدد پاسخگویى به آنها هستیم، از این قبیل است که آیا لغت و لهجهاى که قرآن به آن نازل شده است، چه لغت و لهجهاى بوده است؟ آیا ترکیبى از لهجههاى گوناگون عربِ پیش از اسلام و مقارنِ ظهور آن بودهاست؟ یا لغت و لهجه قریش بوده است که در موسمهاى خاصّ و از طریق تجارت و امثال آنها در نواحىِ دیگرِ جزیرةالعرب انتشار یافته است؟
2
2. لغت و لهجه جاهلى
شایسته به نظر مىرسد، براى آشنایى به لهجه قرآن، نخست لهجه ادب جاهلى بررسى شود که آیا عرب جاهلى در تعبیر از افکار و عواطفِ خود در شعر و نثر لهجه خاصى را به کار مىبرد؟ یا لهجههاى متعددى را؟ بنا به فرض اول، آیا این لهجه خاص در سطحى عالىتر از لهجههاى محلّى قبائل متعدّد عربى قرار داشت؟ یا لهجه خاصّ قبیله خاصى را به کار مىبردند؟ و در این صورت، آیا آن، لهجه خاص به چه قبیلهاى تعلق داشت و در چه محلى پدید آمده بود؟ آیا از آنِ اعراب شمالِ جزیرةالعرب بود یا به اعراب جنوب متعلق بود؟
گروهى از خاورشناسان غربى به امثال این پرسشها پاسخهایى دادهاند که اینک بررسى مىشود:
نولدکه بر این نظر است که لهجه فصیح بر اساس لهجههاى حجاز و نجد و مناطق مجاور فرات مبتنىاست. نالینو نیز بر این باور است که زبان عربىِ فصیح از یکى از لهجات نجد پدید آمده و در کنده، تهذیب شده و به صورت لهجه ادبىِ پیشرفته و رایج، در آمدهاست. او معتقداست که پادشاهان کِنده به خاطر عنایتى که به رفاه زندگى شعرا و ادبا داشتند، آنها را به خود جلب کرده و نیز گسترش حکومت آنها که قبائل مَعد را به خود پیوست و همچنین گرد آوردن قبائل مختلف و از میان بردن پراکندگى آنها، عامل رواج و پیشرفت این لهجه گردید(جواد على، ص47).
به عقیده او لهجه مزبور در نیمه قرن ششم میلادى رواج و انتشار یافت و خارجِ نجد را نیز فراگرفت و در بیشتر جزیرة العرب ـ به خصوص بخش جنوبى حجاز که مدینه و مکه و طائف در آن قرار داشت ـ بسط و گسترش یافت. اوضاع پایتختهاى معروف آن عصر و ملوک حیره و غسّان را بدون تردید مىتوان عامل انتشار سریع و شگفت آور لهجه مذکور دانست.
هارتمن و ولرس را هم عقیده بر آناست که عربى فصیح، عبارت از لهجه اعراب نجد و یمامه مىباشد؛ جز این که شعرا، این لهجه را به میزان قابل توجّهى دگرگون ساختند.
لَنْدبُرگ نیز در این زمینه مىگوید: شعرا قواعد این لهجه را تأسیس کردند و بعدىها طبق قواعد آنها عمل نمودند و این قواعد را از شعر آنها استخراج نموده، اصل نحو را نیز از قصاید آنها استنباط کردند(همان).
خاور شناسان، نظریههاى خود را از روایاتى استنباط کردهاند که دانشمندان اسلامى در باره شعر و لغت و لهجات عرب آوردهاند و با این که آراى خاورشناسان بر روایات دانشمندان اسلامى مبتنى است، در عین حال براى یک نظریه علمى صحیح و قاطع درباره لهجه قرآن کافى به نظر نمىرسد؛ زیرا روایات دانشمندان اسلامى در عصر حکومت اسلامى تدوین شد؛ یعنى پس از آن که لغت و زبان استقرارى یافت و لغت قرآن کریم، زبان رسمى و معمولى تمام ملّت عرب گردید، این روایات به وجود آمد.
به هر حال به نظر مىرسد، بهترین راه براى عرضه یک نظریه علمى در این زمینه، مراجعه به کتیبهها و نوشتههاى دست اوّلاست که با لهجات مختلفِ اصلى نگارش یافتهاند تا بتوان از آنها وجوه اختلاف و اشتراک لهجهها و قواعد زبان را استخراج نمود و بدین وسیله به شیوه نگارش در منطقهاى که این کتیبهها و لوحهها در آنجا پیدا شده و نیز به عصرى که این نوشتهها نگارش یافته است، وقوف پیدا کرد. سپس به مؤلَّفاتى که درباره قواعد لهجهها و ضوابط آنها اعم از صرف و نحو و لغت تألیف شده است، مراجعه نمود تا به ریشه این زبانها و تمایزات میان آنها، و لغت و زبان فصیح ـ که لهجه و تعبیر قرآن کریماست ـ آگاهى یافت.
3
نوشتههاى مربوط به عصر جاهلى که اساس استشهاد و استدلالاست، در عصر حاضر به هزارها لوحه و کتیبه مىرسد. آنها لهجههاى متعدّدى را از قبیل لهجه معینى، سبئى، قتبانى، حضرمى، ثمودى و لحیانى حکایت مىکنند. در این میان لهجه دیگرى به چشم مىخورد که به زبان فصیح عربى نزدیکاست و از این لهجه در میان لهجههاى مذکور، آثار کمترى به دست آمده و روى هم به شش اثر مىرسد و تمام آنها مربوط به غرب و جنوب و جزیرةالعرب مىباشد. البته به استثناى نصوص و مدارک معدودى که از عرب شرق جزیره به دست آمدهاست.
این تفاوت، ناشى از کثرت اطلاع عربِ غرب و جنوب و یا قلّت اطّلاع عرب شرق از کتابت و نوشتن نیست؛ بلکه منشأ آن، اختلاف محیط طبیعىاست. در غرب و جنوب جزیره، سنگها سخت بوده و نوشتهها را در خود نگاه مىداشت؛ ولى چون در شرق جز شن و ریگ و خاک وجود نداشت؛ به همین رو، نوشته و نقوش در آنها پایدار نمىماند؛ لذا محقّقان در شرق جزیرةالعرب جز به آثار معدودى برنخوردند. آن هم روى سنگهایى که از اماکن دور به آنجا مىآوردند و نوعاً در شنزارها فرومىرفت و کمتر خود را نمایان مىساخت. این آثار در میان ریگ و خاک مستور و مدفون ماند تا کاوشگران شرکتهاى نفتى و جهانگردان، بدانها دست یافتند.
آثار مدارکى که با موضوع بحث ما رابطه مستقیم دارد، مدوّناتىاست که در قرن ششم میلادى نوشته شدهاست. به خصوص مقدارى از آن که مربوط به زمان اندکى قبل از اسلام و نزول قرآن است.
به هرحال آثار مربوط به پیش از قرن ششم میلادى، قسمت عمده آثار و مدارک موجود را تشکیل مىدهد؛ امّا آن آثارى که مربوط به قرن ششم و چند سال قبل از اسلام و در نیمه اوّل قرن مزبور نوشته شده، بسیار کم و غیر قابل توجّهاست؛ ولى آثار قابل توجهى در مورد لهجههاى زبان عربى که در سالهاى مقارن با ظهور اسلام و یا ایّام نزول وحى نوشته شده باشد، به هیچوجه وجود ندارد تا بتواند به ما در شناختن لهجهاى که هنگام ظهور اسلام در جزیرة العرب رایج بود، مدد کند.
متأسّفانه در حین ظهور اسلام یا صدر اسلام تألیفى در نحو و ادبیّاتِ لهجههاى عرب جاهلى و یا لهجههاى معمول، در دست نیست. تحقیقاتى نیز که برخى از دانشمندان، امثال همدانى و نشوان بنسعید حمیرى و امثال آن دو انجام دادهاند و همچنین کتابهایى که دیگران درباره لهجههاى عرب با استفاده از دستاوردهاى آن دو پرداختهاند، بیشتر به مفردات مربوط است و اغلب درباره لهجهاىاست که قرآن کریم بدان نازل شدهاست(همدانى، ج8، ص122).
متونى که در اَلاِکلیل همدانى و برخى مؤلفات دیگر راجع به نصوص و نوشتههاى عصر جاهلى آمده، اصلى نیست؛ بلکه استنباطاتى است که نویسندگان مزبور از مدارک اصلى نمودهاند؛ از این رو نصوص مزبور نمىتواند نماینده لهجات مربوط به قبل از اسلام باشد؛ به همین جهت حکم نصوص جاهلى را ندارد.
نزدیکترین نصوص و مدارک به زبان و لغات عربى، لغت و زبانىاست که طبق آن، نوشتهها فراهم مىآمد. کهنترین و مفصّلترین متونى که نماینده عربى فصیح است و عربیت قرآن بر آن متکى است، متون حَرّاناست که به سال 328 میلادى تعلق دارد و در بلاد شام کشف شدهاست.
4
وجود چنین متونى نشان مىدهد که اعراب این سرزمین به لهجهاى نزدیک به لهجه قرآن کریم تکلّم مىکردند و مىنوشتند؛ اما نزدیکترین نصوص مربوط به ایّام ظهور اسلام، کمترین و مختصرترین متونىاست که کشف شدهاست؛ به همین رو از شناخت پیوستگى آنها به لهجه قرآن کریم، محروم هستیم و نمىتوانیم تطوّر این لهجه را از آغاز اطّلاع بر نخستین متن مدوّن تا ایّام ظهور اسلام و ویژگىهاى صرفى و نحوى و وجوه اشتراک آن را نسبت به قواعد لهجه قرآن بشناسیم.
مورّخین یادآور شدهاند، در حیره یک مرکز علمى و مدرسه وجود داشت که خطّاطان و نویسندگان حجاز، نگارش قرآن را در آنجا مىآموختند، و قبل از اسلام گروه بسیارى از دانشمندان مسیحى در آن مرکز تربیت شدند و در کنیسهها و دیرها و کاخها، جُنگها و مجموعههایى وجود داشت که در آنها اشعارى که در باره ملوک و فرمانروایان آن سروده شده بود، دیده مىشد(طبرى، تاریخ الطبرى، ج2، ص37 و ابنجنى، الخصائص، ج1، ص393 و زبیدى، ج2، ص70 و جمحى، ص10 و سیوطى، المزهر، ج2، ص474 و جوادعلى، تاریخ العرب قبل الاسلام، ج1، ص14).
با این وصف، براى بررسى صحیح لهجههاى عربى پیش از اسلام و مقارن با ظهور آن باید نوشتهها و متون عصر جاهلى را مورد مطالعه قرار داده و آنها را بر حسب نتایج این مطالعات، به مجموعههایى تقسیم نمود و براى شناختن لهجه قرآن باید لهجههاى قبائل مختلف عربى و لهجه اهل حجاز و به خصوص لهجات اهل مکّه و مدینه و نواحى میان آن دو را که قرآن در آن جاها نازل شدهاست، شناخت. ولى متونى که کمى پیش از ظهور اسلام یا هنگام ظهور آن تدوین شده باشد، فعلاً در دسترس نیست.
5
3.لغت و لهجه قرآن کریم
قرآن کریم به زبان عربىِ روشن(نحل، آیه 103) بر پیغمبر اسلام(ص) نازل گردید. عرب همواره به لغات و لهجههاى مختلف سخن مىگفت. اینک سئوال این است که آیا قرآن به کدام یک از لهجههاى مختلف عربى نازل شدهاست؟
قرآن لهجه خاصّى را معیّن نکرده و حتّى بدان اشاره ننموده است، و واژههاى عربى یا عربیّاً که در سورههاى متعددى به کار رفته، واژهاى عام و کلىاست، و بر لهجه خاصى دلالت ندارد.
در این زمینه که آیا قرآن به چه لهجهاى نازل شده است، دو دیدگاه جلب نظر مىکند که اینک به بررسى آنها پرداخته مىشود.
6
3. 1. نظریه نزول قرآن به لهجههاى گوناگون عرب
پارهاى از روایات از جمله روایت انزل القرآن على سبعة احرف یکى از مستمسکات طرفداران این نظریهاست که قرآن مرکب از لهجات گوناگون عرباست(طبرى، جامعالبیان، ج1، ص9 به بعد). برخى از علماى اهل سنت از جمله طبرى منظور از هفت حرف را در این روایت، عبارت از لهجههاى مختلف عربى مىدانند.
این روایت مشهور و معروفاست و در کتب تفسیر و قرائات و حدیث اهل سنّت به طرق و وجوه متعدد نقل شدهاست. روایت مذکور به گروهى از صحابه پیغمبر(ص) منتهى مىشود که آن را از پیغمبر(ص) شنیدند. صحابه مذکور عبارتاند از: عمر بنخطاب، عثمان بنعفان، ابنعبّاس، ابنمسعود، ابى بنکعب، انس، حذیفة بنیمان، زید بنارقم، سمرة بنجندب، سلیمان بنصرد، عبد الرحمان بنعوف، عمروبن ابىسلمه، عمروبنعاص، معاذبنجبل، هشام بنحکیم، ابىبکره، ابىجهم، ابىسعید خدرى، ابىطلحه انصارى، ابىهریره، و ابىایّوب انصارى. شمار این صحابیان به بیست و یک مىرسد(سیوطى، الاتقان، ج1، ص78).
روات و ناقلان، علل و اسباب مختلفى را در سبب صدور این حدیث از پیامبر(ص) یاد آور کردهاند که اینک برخى از مهمترین آنها یاد مىشود.
از جمله مىگویند: رسول خدا(ص) احساس کرد که اگر قرآن به یک حرف نازل مىشد، صحابه و قاریان قرآن، در قرائت قرآن به دشوارى مىفتادند؛ چون لغات و لهجات آنها مانند هم و یکنواخت نبودهاست. به همین جهت آن حضرت از خداوند درخواست کرد، قرآن را به لهجههاى مختلف نازل کند تا قرائت آن براى عموم آسان و روان باشد. خداوند درخواست پیغمبر خود را اجابت کرد و قرآن را به هفت حرف (لهجه) نازل نمودهاست.
در توضیح این رخداد روایات گوناگونى رسیدهاست. در یکى از آنها آمدهاست که پیغمبر فرمود: خداوند مرا مأمور کرد، قرآن را به یک حرف قرائت کنم. از او خواستم بر امت و پیروان من آسان گیرد؛ لذا مرا امر داد، به دو حرف قرائت نمایم. درخواست نمودم آسانتر کند. دستور داد قرآن را به هفت حرف بخوانم(همان).
نیز در حدیث دیگرى آمدهاست که پیغمبر(ص) فرمود: جبرائیل(ع) قرائت به یک حرف را به من تعلیم داد؛ لذا مراجعه کردم و خواستم قرآن را به بیش از یک حرف، به من تعلیم دهد؛ از این رو جبرئیل تا آنجا توسعه داد که به هفت حرف رسید.
آنچه از این دو حدیث استفاده مىشود، ایناست که نزول قرآن به یک لهجه منحصر نبودهاست؛ بلکه به لهجههاى متعدّدى نازل شدهاست(همان).
دانشمندان اسلامى در تبیین لهجههایى که قرآن به آنها نازل شده، آراى مختلفى طرح کردند؛ ولى هیچیک از این آرا قانعکننده به نظر نمىرسد. به منظور تبیین مدلول این روایات بجاست، به چگونگى لهجههاى عرب نگاهى افکنده شود.
چنان که آوردهاند، هریک از قبایل مختلف عرب با لهجه و لغت خاصّى تکلّم مىکردند و حتى برخى از آنها جز به لغت و لهجه خاصّ خود، انس و آشنایى نداشتند و نمىتوانستند به لغت و لهجه دیگرى سخن گویند. از نظر عدّهاى از محقّقان اهل سنّت، همین امر موجب شد که اختلافات در قرائت قرآن تجویز گردد.
طبرى در مقدمه تفسیر خود به این سئوال مىپردازد که اگر نزول تمامى قرآن به لغت و زبان عربى، صحیح باشد، به کدام یک از لغات و لهجههاى عرب نازل گردیده؟ آیا به تمام لغات و لهجات یا به برخى از آنها؟ بىتردید تمام اقوام و قبائل عرب، در عرب بودن، مساوى هستند.
7
طبرى با توجه به روایات مذکور به این نتیجه مىرسد که قرآن به لغات بعضى از قبائل عرب نازل شدهاست، نه به تمام آنها، و قرائت مسلمین و مصاحفى که در دسترس آنهاست، به لغات عدّهاى از قبائل عربىاست(طبرى، جامع البیان، ج1، ص25).
به منظور روشن شدن این که قرآن به کدام یک از لهجههاى عرب نازل شدهاست، مراجعه به روایاتى که در این زمینه رسیده، ضرورىاست. احادیثى که لهجههاى قرآن را مشخّص مىکند، غالباً به ابن عبّاس مىرسد. رُوات این سلسله عبارتاند از: ابنکلبى و ابىصالح که از ابن عبّاس و نیز قتاده که او نیز از همو نقل کردهاست.(همان، ص23)
ابى صالح مدّعى شده از ابن عبّاس شنیدهاست که مىگفت: قرآن به هفت حرف نازل شدهاست(سیوطى، پیشین). پنج حرف آن از آنِ شاخهها و طبقات بعدى قبیله هوازن، و دو حرف آن از آنِ قبیله قریش و خزاعهاست(طبرى، پیشین). قتاده نیز ادّعا کرد که از ابنعبّاس شنیدهاست، مىگفت: قرآن به زبان قریش و خزاعه نازل گردیدهاست؛ زیرا خزاعه و قریش همجوار بوده و تفاهم آنها در لهجهها و لغاتشان براى آنها آسان بودهاست(همان).
برخى از دانشمندان با استناد به اینگونه احادیث مىگویند: عرب داراى لهجههاى متعدّدى بودهاست؛ ولى تمام آنها از لحاظ فصاحت و شیوایى، مساوى نیستند و چون قرآن داراى اعجازاست، ناگزیر باید به فصیحترین لغت و لهجه عربى نازل گردد و فصیحترین لهجههاى عربى، لهجات طبقات بعدى هوازن مىباشد که عبارتاند از قبائل سعد بن بکر، خیثم بن بکر، نصر بن معاویه، ثقیف و دو لهجه قریش و خزاعه که روى هم به شش لهجه مىرسد(همان)؛ ولى این نظریه، موافق روایتى نیست که نزول قرآن را به هفت حرف و لهجه مىشمارد؛ لذا بعضى از علما این هفت حرف و لهجه مذکور در روایات را عبارت از لهجات قبائل هذیل، قریش، تمیم، ازد، ربیعه، هوازن و سعد بن بکر، و گروهى دیگر عبارت از لهجههاى هذیل، کنانه، قیس، تیم الرباب، اسد بن خزیمه، و قریش مىدانند(همان).
برخى حدیثى را که از ابنعبّاس از طرق ابىصالح و قتاده نقل شدهاست، غیر قابل اعتماد شمردهاند؛ به همین جهت، سند ابن کلبى از ابى صالح را علماى سنّت سلسله کذب خواندهاند و بسیارى از دانشمندان در استشهاد به احادیثى که از این طرق وارد شده، احساس ناهموارى و اشکال مىنمایند.(ذهبى، ج1، ص137 و ج3، ص256 و ابنحجر، ج6، ص196).
طبرى در مورد قتاده مىگوید که وى به ابنعبّاس بر نخورده و چیزى از او نشنیدهاست(طبرى، جامع البیان، ج1، ص23). پس روایت قتاده از ابنعبّاس مبنى بر نزل القرآن بلسان قریش و لسان خزاعة قابل استناد نیست. همین قتاده، حدیث دیگرى قریب به همان مضمون از ابى الاسود روایت کرده و مدّعىاست، از او شنیدهاست که مىگفت: نزل القرآن بلسان الکعبین: کعب بنعمرو و کعب بنلؤى.
خلاصه آن که روایت نزول قرآن به هفت حرف، به طرق متعدّدى رسیدهاست؛ ولى چون توضیح قابل توجّه و مطمئنّى درباره آن اظهار نشدهاست، مُجْمَل و عام به شمار مىرود.
بنا بر این به نظر مىرسد، ذکر این لهجهها در ذیل روایت مورد بحث جزء متن حدیث نیست؛ بلکه راویان مذکور آن را به متن حدیث الحاق کردهاند.
8
3. 2. نظریه قریشى بودن لهجه قرآن
برخى از دانشمندان ضمن نقد روایاتى که نزول قرآن را به لهجههاى گوناگون عرب دانستهاند، بر این باورند که قرآن به یک لهجه نازل شده و آن نیز فقط لهجه قریشاست که پیامبر اسلام(ص) از میان آنها به پیامبرى مبعوث شد.
براى نمونه خالد بنسلمه درباره این روایتى که قتاده از ابن عباس آوردهاست، مىگوید: آیا از این مرد نابینا تعجّب نمىکنى که مىگوید: قرآن به زبان دو کعب، کعب بنعمرو و کعب بنلؤى نازل شدهاست؛ در حالى که قرآن به زبان قریش نازل گردیدهاست؟(همان)
به علاوه، این روایتى که به ابنعبّاس نسبت داده شده است، با روایتى که صریحاً مىگوید، قرآن، به زبان قریش نازل شدهاست(طبرى، پیشین، ج1، ص23)، تعارض دارد؛ زیرا در این روایت، لهجه قرآن را در یک لهجه، محدود و مشخّص مىکند؛ چنان که از گفتار عثمان به افرادى که در جمع و تدوین قرآن شرکت داشتند، همین معنا استفاده مىشود؛ زیرا عثمان به آنها گفته بود، هرگاه با زید بن ثابت در مورد قرآن، دچار اختلاف نظر شدید، آن را به زبان و لغت قریش بنویسید؛ چون قرآن به زبان آنها نازل شدهاست(همان، ص24).
برخى از علما براى سازش میان احادیثى که لهجههاى قرآن را متعدّد مىشمارند و احادیثى که تنها لهجه قریش را لهجه قرآن معرّفى مىکند، به چند طریق چارهجویى نمودند:
گروهى گفتهاند که قرآن فقط به لغت مُضَر نازل گردیدهاست؛ چنان که از عمر نیز همین معنا را آوردهاند. برخى در توضیح لغت مضر گفتهاند که آن عبارت از لهجههاى هذیل، کنانه، قیس، ضبه، تیمالرباب، اسد بنخزیمه، و قریش است که مجموعاً به هفت لهجه مىرسد(همان).
شمار دیگرى معتقدند که قرآن فقط به لهجه و لغت قریش نازل گردیدهاست؛ منتها قریش داراى لهجههاى متعدّدى بودهاست.
دسته دیگرى را عقیده بر آناست که قرآن، نخستینبار به زبان قریش نزول یافته بود؛ اما سپس هر قبیلهاى به جهت مشقتى که رعایت لهجه خاصى درپى داشت، اجازه یافت که قرآن را به لغت و لهجه مأنوس و عادى خود که از نظر اِعراب و الفاظ با هم اختلاف داشت، قرائت کند(سیوطى، الاتقان، ج1، ص81).
ولى حقیقت مطلب ایناست که اگر ما مواضع اختلاف قرائات را در قرآن بررسى کنیم، حتّى در پیچیدهترین و ناهموارترین موارد خود طورى نیست که تلفّظ یا فهم آن شاقّ و غیر قابل امکان باشد؛ بلکه قبائل مختلف عرب و غیر عرب مىتوانستند، بدانها تکلّم نموده و آنها را درک کنند.
پس این علل نمىتواند مجوّز قرائات مختلف باشد. بنا بر این، تعلیل نزول قرآن به هفت حرف، وجه درستى ندارد و حتّى حدیث مزبور را متزلزل مىسازد.
9
3. 3. دلایل نظریه قریشى بودن لهجه قرآن
دانشمندانى که معتقدند، قرآن به لهجه قریش نازل شدهاست، به این ادله استناد مىجویند:
الف. قریشى بودن رسول خدا(ص): بىتردید رسول خدا(ص) از قبیله قریش بوده و آن حضرت و نیز قبیله قریش در مکّه به سر مىبردند؛ بنا بر این باید قرآن به زبان قوم و قبیله پیغمبر(ص) نازل شده باشد تا حجّتِ بر آنها تمام باشد(رافعى، اعجاز القرآن، ص63 به بعد).
آیه وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ(ابراهیم، آیه 4) دلیل بر همین مطلباست، و چون قوم پیغمبر(ص) از قریش بودند، ناگزیر باید نزول قرآن به لهجه آنها باشد(سیوطى، الاتقان، ج1، ص81).
ب. امتیاز لهجه قریش بر سایر قبایل عرب: قریش، فصیحترین و بلیغترین قبائل عرب بودند؛ چون در موسمهاى خاصّى که قبائل دیگر عربى هر سال به مکّه مىآمدند، سخنانى از آنان مىشنیدند و از میان سخنان آنها، شیواترین الفاظ و واژهها و تعبیرات را انتخاب مىکردند و آنچه را که گزین کردند، براى آنها فطرى گشت تا جایى که داراى فصیحترین لهجهها شدند(ابنفارس، ص28 و سیوطى، المزهر، ج1، ص21).
ج. مصون ماندن لهجه قریش از اختلاط: قبیله قریش در مسافتى دور از عجمها به سر مىبردند. به همین جهت زبان و لهجه آنها از دگرگونى ـ که نتیجه اختلاط و آمیزش با بیگانگاناست ـ مصون مانده و اسلوب عربى خود را حفظ کرده بودند؛ به همین رو قُرب و بُعدِ قبائلِ دیگر به قبیله قریش در استشهاد به سخنان آنها مورد توجّه دانشمندان لغت بودهاست(ابنخلدون، فصل8، قسم6)؛ به این معنا که هر قبیله هرچه به قبیله قریش نزدیکتر بودند، سخنان آنها ارزش و اعتبار بیشترى کسب مىکرد.
د ـ وجود اخبارى در تأیید برترى لهجه قریش: اخبارى دردست است که برترى لهجه قریش را تأیید مىکند؛ به این معنا که قریش، شیواترین الفاظ و تعبیرات را در لغات و لهجه خود گزین کرده بود. یکى از آنها خبر منسوب به قتاده(م117ق)است؛ چون قتاده گفته است: قریش بهترین لغات را انتخاب کرده بود تا در نتیجه داراى فصیحترین لغات و لهجهها گردید و قرآن نیز به لهجه آنها نزول یافت(ابن منظور، ج1، ص77).
10
3. 4. نقد نظریه قریشى بودن لهجه قرآن
شیوایى و فصاحت لغت و لهجه قریش را در صورتى مىتوانیم بپذیریم که شواهدى بر خلاف آن نقل نکرده باشند؛ در حالى که آوردهاند: عثمان به کسانى که نگارش قرآن را به عهده گرفته بودند، دستور داد که املاکننده از قبیله هذیل و نویسنده از قبیله ثقیف باشد(ابنفارس، ص28) و روشن است که هیچیک از این دو قبیله از قریش نبودهاند.
نیز نقل کردهاند که در لهجه قریش، نوعى ابهام و پیچیدگى وجود دارد(زبیدى، ج9، ص6) و قرشىها در فهم کلمات و الفاظ قرآن دچار اختلاف نظر بوده، ناگزیر بودند در توضیح آنها به دیگران مراجعه کنند(طبرى، جامعالبیان، ج1، ص9 به بعد). اگر قرآن به لهجه قریش نازل شده بود، این اختلاف نظر در فهم کلمات قرآن، پدید نمىآمد.
همین طور، مورّخین گفتهاند که عرب به تقدّم و برترى قریش در همه امور جز در شعر، معترفاست و در زمان جاهلیّت، کمتر از قبائل دیگر، شعر سرودهاند. مؤیّد این مطلب آناست که اکثر شعراى جاهلى از قبیله قریش نبودهاند.
همچنین، اگر قرآن به لهجه قریش بود، چرا مفسّرین ـ که در رأس آنها ابنعبّاس قرار دارد ـ در تفسیر قرآن و توضیح الفاظ آن به اشعار و سخن عرب استشهاد مىکردند؟ در حالى که سخنان و اشعار مورد استشهاد آنها از رجال قریش نبودهاست.
علاوه بر این، چرا دانشمندان لغت، خود را به تَعَب و رنج وامىداشتند و به بیابانها روى مىآوردند تا در باره لغات پژوهش نمایند و چرا براى آشنایى بیشتر به لغات غریب و نادر و شعر شعرا، از اهل بادیه سئوال مىکردند؛ اما از قریش استفاده نمىنمودند؟
به علاوه چرا برخى از علماى لغت و ادب، برخى از لهجههاى عربى را بر برخى دیگر از نظر فصاحت و شیوایى ترجیح دادهاند؟ چنان که ابو عمرو بن علا گوید: علیاى هوازن و سفلاى تمیم، فصیحترین قوم عرب به شمار مىروند(سیوطى، المزهر، ج1، ص211 و همو، الاتقان، ج1، ص109 و رافعى، تاریخ آداب اللغة العربیة، ج1، ص128).
در صورتى که آنان از قبیله قریش به شمار نمىآمدند. گروهى دیگر از دانشمندان، لهجههاى «هوازن، جرهم، و نصر قعین» را بر لهجات سایرِ قبائل از لحاظ فصاحت ترجیح مىدهند(ابنمنظور، ج7، ص225 و رافعى، پیشین) و نیز بعضى از دانشمندان، قبائل هوازن، تمیم و اسد را فصیحترین قبائل عرب معرّفى کردهاند و به همین جهت لغات و واژههاى فصیح را از آنان دریافت کردهاند. خلیل و کسایى و ازهرى را مىتوان از طرفداران نظریه اخیر دانست.
ابوعبید گوید: من تصوّر مىکنم که فصیحترین قبائل عرب، قبیله سعد بنبکراست؛ به این دلیل که پیغمبر(ص) فرمود: «من از تمام عرب فصیحترم با این امتیاز که از قبیله قریشم؛ ولى در میان سعد بنبکر پرورش یافتم و دوران شیرخوارگى را در میان آنها به سر بردم». سعد همان قبیلهاى هستند که ابو عمرو بنعلا در باره آنها گفته بود: «افصح العرب علیا هوازن و سفلى تمیم»(رافعى، پیشین).
پس پیغمبر اسلام(ص) قبیله سعد را بر سایر قبائل عرب در فصاحت لهجه برترى دادهاست و تمام قبائلى که لغات و واژهها و لهجات فصیح از آنها دریافت شده است، نوعاً از قبیله قریش نبودهاند.
11
نیز مورّخین نوشتهاند که داوران عکاظ معمولاً از قبیله تمیم بودهاند. چرا مردم این قبیله را براى داورى انتخاب کردند و قریش را در این کار دخالت ندادند؛ در حالى که قریش از تمیم، شایستهتر بودند؟ آیا انتخاب تمیم به این داورى نشانه آن نیست که قبیله تمیم و یا برخى از رجال آن از نظر فنّ سخن و فصاحت بر قبیله قریش تفوُّق داشتهاند؟
علاوه بر این، زبان و لغت خطابه و شعر در جاهلیّت، همان لغتى بود که بعدها قرآن بدان نازل گشت. شعرا و خطبایى که اشعار و سخنان فصیح به آنها منسوباست، همگى از اهل مکّه نبودند؛ بلکه از نواحى مختلف جزیرةالعرب و حتّى عدّهاى از آنها از عراق و یا بلاد شام بودند.
امّا این که چون پیغمبر اکرم(ص) از قریش بوده و باید وحى به لغت و لهجه قریش باشد، باید گفت که تمام عرب قوم پیغمبر اکرم(ص) بودهاند و آیه قرآن نیز قومیت خاصى را به معناى محدود آن ـ یعنى قبیله خاص ـ تعیین نکردهاست؛ زیرا خداوند قرآن را با تعبیر لسانٍ عربى که واژهاى عام و مجملاست وصف کردهاست و این واژه شامل تمام لهجههاى قبائل مختلف مىگردد و اگر منظور از قوم در آیه ﴿ وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ (1 ﴾ (ابراهیم، آیه 4) فقط قبیله قریش باشد، باید در جاى دیگر یادآور شود که قرآن به لغت و لهجه قریش نازل گردیدهاست تا مفهوم آیه براى همه روشن گردد.
به هرحال، در صورتى نظریه مورخان در این مورد ـ که قریش خوشذوق بودند و فصیحترین لغات و لهجهها را گزین کردهاند ـ پذیرفتهاست که مدلّل و مستَنَد باشد؛ ولى ما پس از بررسى گفتهها و آراى آنها ملاحظه مىکنیم، چنین نیست و ادلهاى که در این مورد اقامه مىنمایند، عین مدّعاست و اَسناد قابل اطمینانى نیز در مورد احادیثى که یادآور شدهاند، به دست نمىدهند.
دانشمندان، این اخبار را نقل کرده و صدها سال دست به دست گشته و داراى رواج و معروفیت خاصى شده است. این معروفیت را نمىتوان انکار کرد؛ ولى هر امر معروفى نمىتواند حقّ و مسلّم باشد. علما، بسیارى از احادیثى را که به طرق متعدّد و اَسناد فراوان نقل شده و معروفیتى براى خود کسب کرده، رد کردهاند؛ زیرا بعدها پىبردهاند، در سند یا متن روایات، مشکلاتى به چشم مىخورد که آنها را از اعتبار مىاندازد.
12
4. رابطه لهجههاى عرب و اختلاف قرائات
دانشمندان، نمونههایى از کلمات غیر قرشى را که در قرآن کریم آمدهاست، یاد کردهاند و یادآور شدهاند که این کلمات از لهجههاى دیگراست، از قبیل: الارائک، لاوزر، یفتنکم و مانند آنها، که برخى اصول اینگونه کلمات را به پنجاه لهجه از لهجههاى مختلفِ قبائل عرب ارجاع دادهاند(سیوطى، الاتقان، ج1، ص229 به بعد).
بارى، قرائت عبد اللّه بنمسعود از نظر اهل سنّت و برخى شیعه از قرائات مشهور بودهاست. عبد اللّه بنمسعود از قبیله هذیلاست(ندیم، ص55)، ناگزیر باید در باره لهجه هذیل و خصوصیات و ممیّزات آن نسبت به لهجههاى دیگر بحث کرد.
هذیل از قبائلىاست که در تدوین و نگارش قرآن از لحاظ جَوْدَت و پیشرفت لهجه معروف بودهاست(ابنسعد، ج1، ص15 و ابن قتیبة، ص373).
اشعار این قبیله مىتواند ما را به لهجه هذیل راهبرى کند؛ ولى باید این نکته را در نظر گرفت که این اشعار مانند شعرهاى جاهلى، پیشرفته و موافق با قواعدىاست که در عصر اسلامى ضبط شدهاست؛ علاوه بر این، اشعار مزبور مطابق نقل رُواتىاست که از قبیله هذیل نبودهاند؛ لذا در اشعار هذلیین مسائلى که مخالف با قواعد لهجه عربى باشد، کمتر دیده مىشود تا آنجا که حتّى نمىتوانیم ادّعا کنیم که فلان شعر مسلّماً به لهجه هذیلاست. هماهنگى این اشعار با قواعد عربى که احتمالاً بعدها در مورد اشعار جاهلى به کار رفتهاست، ما را از وقوف به لهجههاى قبائل مختلف عرب، بىنصیب ساختهاست.
مهمترین مثالى که دانشمندان درباره قرائت ابن مسعود یادآور شدهاند و با بحث ما در مورد لهجهها مربوطاست، ایناست که او کلمه «حتّى» را در آیه ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الاْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتّى حینٍ(2) (یوسف، آیه 35)، «عتّى» قرائت کردهاست، مفسّرین و علماى لغت یادآور شدهاند که این قرائت طبق لهجه هذیل است و کلمه «عتى» نزد این قبیله همان «حتى»است؛ زیرا حرف عین به جاى حاء در میان این قبیله به کار مىرفت(بیضاوى، ج1، ص60).
علما مواردى دیگرى را یادآور نشدهاند که ابن مسعود «عتى» را به جاى «حتى» به کار برده باشد؛ با اینکه این کلمه در مواضع متعدّدى از قرآن آمدهاست. در کتب لغت نیز اشاره نشدهاست که قبیله هذیل، عین را به جاى حاء استعمال کرده باشند.
باید یادآور شد که ابنمسعود طبق بسیارى از روایات، «نعم» را «نحم»(سیوطى، المزهر، ج1، ص133) و «بُعثِر» را «بُحثر» قرائت کردهاست(ابن هشام، ج4، ص25) و این روایات با روایاتى که حاکى است، ابن مسعود در آیه سابقالذکر «حتى» را «عتى» قرائت نموده است، منافات دارد؛ چون در روایات اخیر ملاحظه مىشود که ابن مسعود، عین را حاء و در روایات سابقالذکر، حاء را عین یعنى به عکس قرائت کردهاست. مفسّرین مورد دیگرى را متذکر نشدهاند که ابنمسعود در آنها حرف عین را به حاء مبدل کرده باشد؛ در حالى که حرف عین در موارد عدیدهاى از قرآن آمدهاست.
البته روایاتى وجود دارد که نشان مىدهد، قبیله اسد و تمیم، حرف حاء را به جاى عین در برخى موارد از قرآن به کار بردند و به جاى «مَعَهُم» «مَحَهُم» و به جاى «أعهد» «أحهد» قرائت مىکردند. این دو نمونه نیز نمىتواند دلیلى بر اِبدال مزبور در میان دو قبیله نامبرده باشد. روایات دیگرى هست که به لغات دیگر مربوطاست و نشان مىدهد چنین ابدالى در لهجه سعد بن بکر که ساکن شمال مدینه بودهاند دیده شدهاست(ابنمنظور، ج2، ص40).
13
ولى چه رابطهاى میان ابنمسعود و این قبیله وجود دارد؛ در حالى که ابن مسعود از قبیله هذیلاست؟ آیا مىشود، فرض نمود که ابنمسعود، قرائت خود را از زبان مردم قبیله سعد بنبکر اخذ کرده باشد؟
ظاهراً قرائات مذکور ـ که به ابن مسعود منسوباست ـ معلول اشتباهىاست که آن هم نتیجه طرز نگارشِ قرآنِ منسوب به اوست و الاّ معقول نیست که ابنمسعود تنها به قرائات مذکور در موارد یاد شده اکتفا کرده باشد.
5. نتیجه
چنان که آمد، روایاتى که در زمینه نزول قرآن به لهجه قریش یا دیگر لهجات عرب رسیده، نامنقح و تناقضآمیز است و ما را به لهجه یا لهجات معینى از لهجات عرب راهبرى نمىکنند. نظر به مشکلات این روایات و با توجه به اطلاق لسان قوم در آیه چهار سوره ابراهیم به این نتیجه مىرسیم که قرآن به لهجه خاصى اعم از لهجه قریش یا غیر قریش نازل نشده است؛ بلکه قرآن به زبان فصیح و بلیغ عربى که از هرگونه عیوب لهجات محلى و قبیگى عرب خالى است، نازل شده است.
14
منابع ···
ابنجزرى؛ النشر فى القراءات العشر، تصحیح على بن محمد ضباع، دمشق، 1345ق
ابنجنى؛ الخصائص، مصر، 1331ق
ابنحجر عسقلانى، شهاب الدین؛ لسان المیزان، هند، 1331ق
ابنخلدون؛ مقدمة العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، مصر، 1349ق
ابنسعد؛ الطبقات الکبرى، بیروت، 1376ـ 1377ق
ابنفارس، الصاحبى فى فقه اللغة، مصر
ابنقتیبة؛ عیون الاخبار، چ2، 1975م
ابنمنظور؛ لسان العرب، دار إحیاء التراث، بیروت
ابنهشام؛ المغنى
بیضاوى، قاضى ناصرالدین؛ انوار التنزیل و اسرار التأویل، لایپزیک، 1846م
جمحى، محمدبن سلاّم؛ طبقات الشعراء، مصر، 1952م
جواد على؛ الهلال، مصر، سال26، 1917ـ1918م
جواد على؛ تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت، 1969ـ 1972م
رافعى، مصطفى صادق؛ تاریخ آداب اللغة العربیة
رافعى، مصطفى صادق؛ اعجاز القرآن، مصر، 1940م
زبیدى، سید مرتضى؛ تاج العروس، مصر، 1306ق
ذهبى، احمد بن محمد؛ میزان الاعتدال،
سیوطى، جلال الدین؛ الاتقان فى علوم القرآن، چ3، قاهره، 1360ق
سیوطى، جلال الدین؛ المزهر، مصر، 1282م
طبرى، محمدبن جریر؛ اخبار الرسل و الملوک، لندن، 1901ـ1876م
طبرى، محمدبن جریر؛ جامع البیان فى تأویل آى القرآن، قاهره، 1321ق
قرطبى؛ الجامع لاحکام القرآن، مصر، 1358ق
گولدزیهر؛ المذاهب الاسلامیة فى التفسیر، ترجمه عبدالحلیم نجار، مصر، 1374ق
ندیم، محمدبن اسحاق؛ الفهرست، مصر، 1348ق
همدانى، حسن بن احمد؛ الاکلیل، قاهره، 1368ق
1. ما هیچ رسولى را جز به زبان قومش نفرستادیم.
2. آنگاه پس از دیدن آن نشانهها، به نظرشان آمد که او را تا چندى به زندان افکنند.
نظر شما