موضوع : پژوهش | مقاله

انقلاب فرانسه زیر ذره بین(3)


جراید انقلابی شاه و ملکه را به دسیسه چینی و توطئه با پادشاهان اتریش و دیگر کشور ها برای بستن راه انقلاب و خفه کردن آن متهم می کردند. مردمان خروشان پاریس به ویژه زنان از طبقات پایین که رختشوی ها و ماهی فروش ها جلودارشان بودند می گفتند که شاه باید از ورسای که کانون فساد و توطئه خوانده می شد به پاریس که کانون انقلاب بود بیاید. جز تسلیم چاره ای نبود. مجلس که هنوز در ورسای مانده بود همراه با لویی شانزدهم و ملکه و درباریان سرانجام به کاخ تویلری در پاریس آمد. شاتو بریان که خود ناظر آمدن شاه و مجلسیان به پاریس بوده٬ آن روز تاریخی را چنین توصیف می کند: «ششم اکتبر 1789 بود. به سوی شانزه لیزی شتافتم. نخست دیدم توپ هایی از جلو می آیند و روی ارابه هایشان روسپیان و زنان جلف مست و ملنگ... نشسته اند و هرزه ترین حرکات را می کنند و زشت ترین واژه ها را بر زبان می رانند. در پی این گروه مست بی بند و بار٬ نمایندگان در مجلس ملی می آمدند. سپس کالسکه و موکب شاه می آمد که ملکه نیز در آن جای داشت و سربازان بسیاری در پشت آن بودند. به دنبال آنان انبوه مردمان فرو دست- قصاب ها و نانواها و سپورها و کارگران ساختمانی با کارد و کلنگ و تیشه و تبر در دست٬ خرامان می آمدند. در این میان سر بریده ی دو سرباز گارد هم بر بالای نیزه ی بلندی دیده می شد. کارناوال شگفت انگیزی بود تماشاچانی هم در خیابان برایشان کف می زدند. لویی که ذاتا نجیب و خجول بود٬ این بی حرمتی را که به وی می شد به روی خود نیاورد و هنگامی که به آستان کاخ رسید گفت بسیار خرسندم که به شهر عزیزم پاریس می آیم.»
شاه از لحظه ی ورود به پاریس دریافت که از این پس زندانی انقلابیون خواهد بود و کاخ شهریاریش روی شن روان است. مارا٬ پزشک سیاست پیشه و آتشین مزاج٬ در روزنامه ی پرخواننده اش «دوست ملت»(31) با زشت ترین واژه ها از میانه رو ها و مخالفان یاد می کرد. وی پس از آنکه به گفته ای فرمان کشتار بی رحمانه ی گروهی از مخالفان را صادر کرد٬ به دست زن رختشویی به نام شارلوت کورده(32) که از ستم انقلابیون به جان آمده بود در وان حمام خانه اش با ضربات کارد کشته شد. اشراف و محافظه کاران٬ تندروها را «سگان هار» می خواندند و اینان راستگرایان را «سیه رویان» می نامیدند. میشله مورخ نامدار سده ی نوزدهم فرانسه و طرفدار انقلاب استدلال می کند که وحشیگری توده ی مردمان٬ پاسخ رفتار وحشیانه ای بود که دادگاه ها و مراجع حکومت پادشاهی با آنان کرده بودند. یک نماینده ی تندرو در مجلس در توجیه سنگدلی مردمان کوچه و بازار می گفت از آنچه روی می دهد آزرده ام ولی این گناه رژیم پیشین و اربابان است که به جای اینکه مردمان را تربیت کنند٬ چنین وحشی بارشان آورده اند
آشوب ها و کشتار های گروهی بی مجوز روز به روز بیشتر می شد و رفتار های انقلابی به شهرستان ها نیز می رسید. کشور ورشکسته و بی حکومت٬ و خزانه خالی بود. لویی بر جان خود و ملکه و فرزندانش سخت بیمناک بود تا اینکه در پی تماس های پنهانی با اتریش٬ نیمه شب 21 ژوئن 1791 در حالی که خود و همسرش لباس نوکر و کلفت ها را در بر کرده بودند از تویلری با کالسکه ی نیمداری که برادر ملکه سورچی آن بود٬ گریخت. از بخت بدش٬ کمابیش در 60 کیلومتری مرز خاوری فرانسه مامور پستی او را از شباهتی که با تصویرش داشت شناخت. او و خانواده اش را دستگیر و روانه ی پاریس کردند.
سرانجام در دهم اوت 1792 مجلس شاه را به جرم خیانت و همدستی با بیگانگان بر ضد انقلاب و کشور و داشتن قصد فرار از فرانسه٬ از سلطنت خلع و نظام جمهوری را اعلام کرد. در کشور هنوز شاه طرفداران بسیار داشت؛ از جمله در استان وانده که اهالی آن همگی سلطنت طلب بودند و در پاره ای نقاط دیگر شورش هایی بر ضد انقلابیون پاریس آغاز شد.
از آن هنگام بود که دور دوم انقلاب آغاز شد. چند ماه پیش ازآن حکومت انقلابی به اتریش٬ همپیمان پروس٬ که هر دو کشورتدارک جنگ با انقلابیون را می دیدند٬ اعلام جنگ کرد. در 21 سپتامبر 1792 «کمیته ی نجات عامه»(33) و «کمیته ی امنیت عمومی»(34) از سوی کنوانسیون انقلابی که جانشین مجلس قانونگذاری پیشین شده بود برپا گشت. این سه نهاد انقلابی دربست در دست ژاکوبنها بود و کمیته ها و شاخه هایی در سراسر کشور داشت. دگر دیسی یی که در آغاز به آن اشاره کردیم٬ واپسین سیمای خود را می یافت. به جای شاهپرک ملوسی که می بایست از پوسته درآید٬ خفاشی خون آشام بیرون جهید و بال های سیاه و شومش بر کشتار گاه پهناوری به فراخی فرانسه سایه افکند و بوستان ها جای خود را به گورستان ها داد
دادگاه های هراس انگیز انقلابی که در آنها ولگردان و اوباش و انقلابیون درستکار و معتقد و بقال و قصاب و پینه دوز و.... در کنار هم می نشستند در سراسر فرانسه برپا شد و بسیاری از ضد انقلابیون ابن الوقت دیروز نیز به آنها راه یافتند. کمتر حکمی جز حکم اعدام٬ آنهم بر پایه ی محاکماتی برق آسا٬ بی دادن حق دفاع و حتی گاه سخن گفتن به متهم٬ صادر می شد. واژه ی متهم در قاموس انقلاب جایی برجسته داشت. همه ی گناه کار و کشتنی بودند. هر شهادت نادرست یا لو دادن بیجا یا یک «چغلی»٬ حتی حالت چهره و شیوه ی لباس پوشیدن و داشتن دست های ظریف٬ برگه ی جرم به شمار می آمد. فرصت طلایی برای تصفیه ی حساب ها و عقده گشایی و بروز کینه و حسادت ها فراهم شده بود. مادر٬ فرزند را به چوبه ی دار می سپرد؛ و فرزند٬ پدر را لو می داد؛ برادر به خواهر رحم نمی کرد. ولی بیشتر قربانیان این دادگاه ها٬ خود فرزندان و سران انقلاب بودند و کیفر کمترین انحراف از خط راستین انقلابی-که تنی چند آن را ترسیم کرده بودند- مرگ بود و همین چند تن نیز به یکدیگر رحم نکردند. اصطلاح«انقلاب فرزندان خود را می خورد» از آن هنگام بر سر زبان ها افتاد. انسان ها چون گرگانی گرسنه یکدیگر را می دریدند و جنون همگانی بر جامعه سایه افکنده بود. این دوران سیاه در تاریخ فرانسه٬ دوران ترور نام یافت. تیغه ی گیوتین که در 25 آوریل همان سال به دست پزشکی به ظاهر انسان دوست(دکتر گیوتن) برای کاهش رنج محکومانی که پیشتر به دار آویخته می شدند اختراع شده بود، در طول حکومت ترور دمی آسودگی نیافت. از آن پس، فرمانروای بی چون و چرای فرانسه روبسپیر بود و لویی سن‌ژوست مولف چند رساله ی اجتماعی و سیاسی معروف، دستیارش شد که مردی سخت متعصب و سنگدل و به ظاهر هوادار محرومان بود. روبسپیر مدعی بود که با ریختن خون ده ها هزار تن و بسیج توده های مردم برای دفاع از میهن انقلابی در برابر کج روان و ضد انقلابیون داخلی و دشمنان بیرونی، فرانسه را رهایی می بخشید و جهانی نو می سازد و نهال سست انقلاب را درختی تناور و بارور می کند. دادستان کل انقلاب، فوکیه تنویل (35) مردی بود سنگدل که در خواب های آشفته اش جز تیغه ی گیوتین و سر های بریده ی خون آلود چیزی نمی دید و بستگان و نزدیکترین یارانش هم از او در امان نبودند. تاریخ چنین جلادی کمتر به خود دیده است. نجبا گروه گروه از فرانسه رفتند و بیشتر رجال کار آمد و کسانی که جانشان در خطر بود به کشور های دیگر گریختند، بدین سان، قربانیان حکومت ترور بیشتر خود انقلابیون بودند که به راستگرائی و انحراف از خط ژاکوبنها متهم می شدند یا گروه«شلوار بلندان»(36) که از میان توده های مردمان برخاسته و خواهان اصلاحات بنیادی اجتماعی و اقتصادی بودند و به چپ گرایی متهم می گشتند. هیچ کس از فردای خود مطمئن نبود و نمی دانست روز بعد روی دو شانه سوار خواهد بود یا نه! حتی بورژواها که خود از برپا کنندگان انقلاب بودند و در واقع می خواستند زمام کار ها را یکسره از کف دو طبقه ی ممتاز حاکم در آورند، پیوسته ترسان و نگران بودند، زیرا اصل مالکیت که مقدس اعلام شده بود متزلزل می گشت. فراموش نکنیم که در میان انقلابیون، بابوف(37) هم بود که پیشرو کمونیسم و پدر معنوی جنبش های کارگری اروپا به شمار می آمد!
شمار قربانیان بی گناه که برخی شان برجسته ترین فرزندان فرانسه بودند و به اتهامات واهی و گاه مسخره کشته شدند، بسیار بودند. و از میان ایشان باید نخستین شهردار انقلابی پاریس منجم نامدار باپی، آندره شنیه(38) شاعر با قریحه ی جوان و المپ‌دوگوژ(39) پشتیبان آزادی و حقوق زنان را نام برد. لاوازیه واضع علم شیمی و کاشف اکسیژن که سیستم متر‌یک را بنیان نهاد و به جرم همکاری علمی با رژیم پادشاهی اعدام شد. ولی پس از صدور حکم، درخواست کرد مدتی کوتاه اعدامش را به تعویق بیندازند تا پژوهش علمی مهمی را که آغاز کرده بود به انجام برساند، درخواستش رد شد زیرا به او گفتند انقلاب به دانشمند نیاز ندارد!
شاه در دادگاهی نمایشی که رای آن از پیش روشن بود، به ادعا نامه ی سراپا دشنام دادستان گوش فرا داد ولی اجازه ی دفاع از خود را نیافت. در 21 ژانویه ی 1793 کت بسته و سوار بر ارابه ای که دو اسب سرخ آن را می کشیدند به کشتارگاه برده شد. واپسین سخنش، پیش از آنکه تیغه ی گیوتین سرش را از بدن جدا کند، این بود که ای مردمان من بیگناهم! ولی صدای بلند طبل دسته ی موزیک در جایگاه اعدام و هیاهوی تماشاچیان نگذاشت صدایش به گوش آنان برسد؛ کسانی که تا سال پیش برایش فریاد زنده باد می کشیدند. او در میان هلهله ی شادی و ناسزاگویی همین مردمان و رفتارهایی که نشان از گونه ای هیستری همگانی داشت، کشته شد.
نزدیک به نه ماه پس از آن ماری آنتوانت که در زندان قدیمی کنسیرژری(40) اقامتگاه فوکیه تن ویل- از بیم انتقام جویی مردمان قدم از آن بیرون نمی نهاد- زندانی شده و مورد فجیع ترین آزار ها و شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفته بود سوار بر همان ارابه ی کذایی با گیس بریده و دست های از پشت بسته در میان زشت ترین ناسزاها در حالی که سبزی و میوه ی گندیده و آشغال به سویش پرتاب می گشت بدرقه شد و به پای گیوتین رفت. مادام رُلان‌دولاپلاتیر،(41) بانوی اشرافی، به هنگام اعدام این سخن تاریخی را بر زبان آوردکه ای آزادی! چه جنایتی که به نام تو مرتکب نمی شوند! لویی شانزدهم دژخیمانش را بخشید و وصیت کرد که انتقام خونش را نگیرند! دوپُن(42) عضو انجمن شهرو پیر نود و هفت ساله و دوبُست(43) پسرک چهارده ساله نیز سرشان را به اتهامات واهی باختند. دمولن از یاران نزدیک روبسپیر و چندی بعد همسر بیست‌و‌پنج ساله اش لوسیل نیز کشته شدند. دانتون سخنور انقلابی و یار غار روبسپیر که گروهی او را فرصت طلب و متفرعن می پنداشتند چون در روزنامه ی خود خواسته بود که به ترور پایان داده شود، به اتهام داشتن تماس پنهانی با دشمنان فرانسه به پای گیوتین کشیده شد. وی پیش از اعدام به دژخیمانش سفارش کرد سر بریده اش را به مردم نشان دهند و گفت این سر پر شور ارزش آن را دارد که به تماشا گذاشته شود!
حال ببینیم ماکزیمیلین‌دوروبسپیر، این شیر اوژن انقلاب، که بود؟ او سخنوری زبر دست و وکیل دعاوی بود و سی و هفت سال بیشتر نداشت. باریک اندام، با جثه ای خرد و صدایی نازک، خداپرست، کتابخوان، قانع، نرمش پذیر و در زندگی عادی کمرو بود؛ جامه ی فاخرو اشرافی ولی نیمدار می پوشید و در نوجوانی لفظ «دو» را که در فرانسه نشان نجیب زادگی است بر سر نامش افزوده بود. روبسپیر تا هنگام مرگ در خانه ی یکی از فداییانش که نجار بود در اطاقی کوچک و کرایه ای می زیست. او حالتی زنانه داشت و پودر می زد و با اینکه گرایش های جنسی خود را خفه کرده بود، به دختر زیبای صاحبخانه اش، الئونور،(44) عشقی افلاطونی داشت که از فرط حجب و حیا هرگز ابراز نکرد. شب هایی که در کلوب ژاکوبنها در نزدیکی خانه اش جلسه نداشت به خواندن آثار گذشتگان، از فلاسفه و نویسندگان می پرداخت. او شیفته ی ژان‌ژاک‌روسو بود و تنها به انقلاب می اندیشید و از راهی که بدان معتقد بود سر مویی منحرف نمی شد. ترحم برای او در برابر هدف والای انقلاب معنی نداشت و همه چیز و همه کس را برخی آن می کرد. او در واقع خود را تجسم «اراده ی عمومی» می پنداشت که مرشدش روسو عنوان کرده بود. زندگی بسیار ساده و بی آلایشی داشت و چون هیچ کار خلاف و نادرستی- جز کشتار بی دریغ!- از او سر نمی‌زد لقب «فساد ناپذیر» یافته بود. هنوز هم روانکاوان درباره ی اینکه آیا بیمار روانی بوده یا شور و تعصب انقلابی شخصیتش را یکسره مسخ کرده بوده است، بحث می کنند. روبسپیر در پی جاه و مال نبود و فروتنی بی اندازه اش سبب شد که هیچ عنوانی جز عضو کمیته ی نجات ملی را نپذیرد و از هر گونه تملق و چاپلوسی نسبت به خود نفرت داشت. (45) او معتقد بود که حکومت ترور، هم انقلابی و هم الهی است. برای معنویات ارزشی بی اندازه قائل بود ولی تنها چیزی که برایش ارزش نداشت جان انسان ها بود...... او کاربرد همه ی عناوین و القاب حتی آقا و خانم را هم ممنوع کرد و افراد ملت از زن و مرد باید یکدیگر را «شهروند» یا «همشهری» خطاب می کردند. در بهار 1794 روبسپیر که چه بسا خویش را حامل رسالتی الهی می پنداشت کیش تازه ای را مبنی بر پرستش خداوند عالمیان رسمی اعلام کرد و سالی یک روز را به پرستش این «موجود برین»(46) اختصاص داد. این انقلابی سخت دل چنان در تکریم فضیلت کوشا بود که دستور داده بود رشوه‌ستانان و خداناشناسان و روسپیان را بکشند. او می خواست بدی را از صفحه ی زمین با خون بشوید!
در آن دوران، جنون کشتار نه تنها بر سران انقلابی مستولی بود، بلکه فرانسویان را یکسره تشنه ی خون کرده بود. آناتول فرانس در رمان «خدایان تشنه اند» نوشته است:«خدایان نوظهور یعنی اوباش روی سنگفرش کوچه های پاریس تشنه ی خون شده بودند». همین نویسنده افزوده است:«بدبختانه تاریخ بشر را همین اوباش می سازند!» همه ی تاجداران اروپا که تخت و تاجشان به لرزه در آمده بود، در برابر انقلاب فرانسه دست به دست هم داده بودند و همین اوباش گرسنه و برهنه ولی با ایمان و میهن پرست بودند که بی جنگ افزار کافی و پیشینه ی نظامیگری، ارتش منظم و توانای پروس را دلاورانه در 20 نوامبر در والمی(47) در شمال خاوری فرانسه شکست دادند. خدمت رسمی سربازی از همین زمان مرسوم شد. البته همین ارتش مردمی بود که هموطنان خود، اهالی وانده، استان باختری فرانسه، را که بیشتر دهقان و پایبند به دین و سلطنت بودند و در برابر انقلاب قیام کرده بودند، به گونه ای فجیع که درتاریخ کم سابقه است سرکوب کرد. آری، در 20 دسامبر 1793 پس از شکست یافتن شورشیان وانده از نیروهای انقلابی که به علت درنده‌خویی بی اندازه «ستون های دوزخ» نام گرفته بودند، ژنرال‌وسرمان فرمانده ی این ستون های شوم به کنوانسیون چنین گزارش داد: «دیگر ایالاتی به نام وانده وجود ندارد... کودکانشان را در زیر سم ستوران سپاهم لگد مال و زنانشان را قتل عام و گروهی انبوه را در آب رودخانه غرق کردم. خوشبختانه چون همه را کشتم منفعل نیستم که چرا اسیر نگرفتم! خلاصه هر آنچه جنبنده بود نابود ساختم!» ناگفته نماند که خود همین ژنرال خوش خدمت به جرم همدستی با دانتون اعدام شد! تیغه‌ی گیوتین کند کار می کرد و گاه مدتی طول می کشید تا سرها به گونه ای جان خراش کنده شود! به هدر دادن باروت هم برای تیر باران کردن گران تمام می شد!
آنگاه که بازار شیوه های ابتکاری در کشتار رونق گرفت. یکی از سران انقلابی سنگدل به نام ژان باتیست کاریه،(48) ملقب به قصاب شهر نانت، در وانده مخالفان و مظنونان را دو به دو، زن و مرد و پسر و دختر، لخت مادرزاد با طناب به یکدیگر می پیچید و سپس به رودخانه یا دریا می افکند و جان کندن این گونه زوج ها را به شوخی «عروسی به سبک جمهوری خواهان» می خواند!
روبسپیر هنوز انقلاب را «نا‌تمام» می پنداشت و آنگاه که از اعدام یار نزدیکش، دانتون، فارغ شد در جایگاه اعدام خطاب به تماشاچیان گفت: «آه! ای ملت والاقدر! آماده ام هر چه دارم در طبق اخلاص پیشکش و فدای شما کنم! چه نیکبخت است کسی که در این روستا زاده شود و نیکروز آن کس که بتواند در راه خوشبختی شما جان ببازد!» یکی از این نیکبختان، خود روبسپیر بود؛ چه در 28 ژوییه ی 1794 در راه خوشبختی همین مردمان که دیگر سخنان آتش بارش مسحورشان نمی ساخت، در زیر تیغه ی گیوتین جان باخت. دوران ترور نزدیک به ده ماه به درازا کشید و تنها جذبه ی سحرآمیز«مرد فسادناپذیر» و شعله ی سخنانش و وعده های انقلابی استوارش توانست او را بر سر پا نگاه دارد.... اما هر کابوسی را پایانی است. باز تاریخ ورق خورد و دور یا دورهای دیگر پدید آمد. از نخستین کسانی که خشونت انقلابی فرانسه را سخت مورد انتقاد قرار داد، ادموند بورک(49) انگلیسی بود که در اثر خود «تفکراتی درباره ی انقلاب در فرانسه» که در اویل انقلاب در سال 1790 منتشر شد تحلیل دقیقی از دوران ترور دارد. مورخان فرانسوی در مخالفت یا موافقت با انقلاب بسیار نوشته اند و تاریخ انقلاب فرانسه نوشته ی پیرگاکسوت عضو آکادمی فرانسه اثری است به نسبت معتبر. ولی بر سر هم در دهه های اخیر، بهترین و ژرف ترین تحلیل را درباره ی انقلاب کرین برینتون در کتاب خود «کالبد شکافی انقلاب»(1952)(50) و نیز هان‌آرنت بانوی فیلسوف در رساله ای به نام «درباره ی انقلاب»(51) کرده اند. برینتون جنبه های فرهنگی و اجتماعی انقلاب ها را یکسره از جنبه ی سیاسی آن جدا می کند. با این همه، بی گمان روشن بین ترین مورخی که بهترین تحلیل را از انقلاب فرانسه کرده است، آلکسی‌دوتوکویل است که انقلاب در دوران زندگی او رخ داده و کتاب او «رژیم گذشته و انقلاب»، امروزه شکل یک اثر کلاسیک یافته است. درباره‌ی بررسی‌های دقیق و گوناگون سوسیالیست‌ها و مارکسیست‌ها درباره‌ی انقلاب فرانسه به ویژه آثار کارل‌مارکس و انگلس سخن نمی گوییم زیرا در این باب بسیار قلم فرسایی شده است. این نظریات گرچه ناقص است، چون تنها از دید مبارزه ی طبقاتی و مسلکی خاص به مسائل می نگرد، ولی درباره ی چگونگی تکوین و اوج گیری بورژوازی و از پا افتادن فئودالیسم و دوران تازه ی سرمایه داری که پس از انقلاب فرانسه پدید آمد (سرمایه‌داری از اواخر قرون وسطی در اروپا ظاهر شد) دربرگیرنده ی ژرف ترین تحلیل است. بی گمان کتاب تاریخ انقلاب فرانسه نوشته ی میشله(52) فرانسوی نیز یکی از اسناد مهم است. کتاب هایی که درباره ی انقلاب فرانسه به همه ی زبان ها نوشته شده به اندازه ای است که فهرست آن ها خود کتابی قطور خواهد شد و ما تنها به آوردن نام چند اثر شاخص که در دسترسمان بود بسنده کردیم.

ادامه دارد ...


منبع: / ماهنامه / اطلاعات سیاسی اقتصادی / 1387 / شماره 249-250، خرداد و تیر ۱۳۸۷/۰۴
نویسنده : غلامعلی سیار

نظر شما