انقلاب فرانسه زیر ذره بین(4)
دور بعدی ماجرای انقلاب را می دانیم که چگونه پس از یک سال «انقلاب سفید» آغاز شد. پس از آنکه در توطئه ترمیدور سال دوم انقلاب (نام جدید انقلابی ماه های سال) روبسپیر و بیست و یک تن از یارانش از جمله سنژوست اعدام شدند، به خون خواهی ده ها هزار تن که بیشتر بی گناه و به گونه ای فجیع به قتل رسیده بودند، بسیاری از طرفداران و همکاران حکومت ترور کشته شدند. از جمله ی کشته شدگان ترمیدور، فوکیه-تنویل دادستان موحش انقلاب بود و جا دارد که بگوییم:
ای کشته که را کشتی تا کشته شدی زار
تا باز که خواهد کشد آنکس که تو را کشت!
بدین سان، تصفیه ی حساب معکوس می شد! سر انجام از اکتبر 1795 تا نوامبر 1799 هیأت مدیره ای پنج نفری بر پایه ی قانون اساسی 1794، فرانسه را به گونه ی یک جمهوری بورژوایی میانه رو اداره کرد. بناپارت، یکی از سه کنسول برگزیده، با کودتای 18 برومر سال هشتم انقلاب (9 نوامبر 1799) خود را تنها کنسول همیشگی اعلام کرد. این افسر گمنام که در دوران انقلاب شایستگی و دلیری خود را با پیروزی های پیاپی در میدان های نبرد داخلی و خارجی و به ویژه پس از فتوحات درخشان در مصر و شامات نشان داده بود، در سال 1804 به نام ناپلئون یکم امپراتور فرانسه، تاجگذاری کرد. وی که یکی از نوابغ دهر به شمار می آید، صد بار از لویی شانزدهم خودکامه تر و هزار بار از او لایق تر و هوشمندتر و جنگاورتر و سازمان دهندهتر بود، ولی نجابت و ساده دلی او را نداشت! شاید همین جنبه ی استبدادی ناپلئون بوده که هگل فیلسوف را به ستایش او واداشته است.
دربارهی پیروزی های نظامی شگفت انگیز ناپلئون و فتح کمابیش سراسر قاره ی اروپا به دست او که حتی پاپ را زندانی خود ساخت و تسلیم اراده ی خویش کرد، چیزی نمی گوییم. همین اندازه باید گفت که سربازان «بزرگ ارتش»(53) امپراتور به هر جا که گام می نهادند، اندیشه ی آزادی، برابری، برادری را در کوله پشتی شان به ارمغان می بردند. او پایه گذار نهادهای استواری در فرانسه شد که هنوز ماندگار است. قانون مدنی فرانسه، نخستین قانون مدون عرفی جهان، به «کدناپلئون» معروف شده است. پس از شکست و تبعید شدن امپراتور بزرگ فرانسه به جزیره ی سنت هلن، افسانه ی جمهوریزاده ی انقلاب و امپراتوری هر دو با هم به خاک سپرده شد. در دور آخر که باید آن را پایان انقلاب یا به گفته اُرتگاایگاست «بازگشت اوضاع به دوران پیش از انقلاب» نامید، در فرانسه ی شکست خورده و اشغال شده از سوی شاهان متحد در اروپا، فرزند لویی پانزدهم به نام لویی هیجدهم بر تخت پادشاهی خاندان بوربون نشست و دوران «ترور سفید» یا شکار انقلابیون آغاز شد. بیشتر انقلاب ها از آن پس کمابیش به این سرنوشت دچار شده اند: یا مرد نیرومند و به اصطلاح ناپلئون خود را یافته اند، یا ناچار پس از برخی اصلاحات، به گذشته بازگشتهاند. فرانسوا فوره می نویسد «انقلاب(فرانسه) نه تنها پیوند گسستن کامل با گذشته نبود، بلکه کاری را که در دوران رژیم پادشاهی آغاز شده بود تکمیل کرد و به پایان رساند. انقلاب فرانسه را تنها با بررسی مقطع تاریخی و تداوم آن می توان درک کرد.» دوتوکویل، سلف نامدار فوره نیز همین عقیده را دارد.
کمتر کسی همچو کورتسیومالاپارته نویسنده ی ایتالیایی در کتاب «کودتا یا تکنیک انقلاب»(54) توانسته است به نقش انقلابی کودتا و نیز کودتاها و شبیخون هایی که در جریان انقلاب روی می دهد توجه کند. مگر انقلاب فرانسه آمیزه ای از یک رشته حرکات کودتایی نبود؟ نخست شبیخون اقلیّت تندرو ژاکوبن به کنوانسیون (مجلس انقلابی) و بیرون ریختن اکثریت و برقراری حکومت استبدادی ترور؛ سپس در واکنش به آن رویدادها ترمیدُور که به انقلاب سفید و چند کودتای پیاپی انجامید که آخرین آن ها 18 برومر بود و ناپلئون را بر سر کار آورد. آیا هفتاد سال تبلیغات دروغین بلشویک ها توانسته است این پندار را از سر مردمان، حتی روشنفکران بیرون کند که در اکتبر انقلاب نشده، بلکه کودتا یا گونه ای شبیخون مسلّحانه از سوی یک اقلیّت برای واژگونی حکومت اکثریّت برخاسته از انقلاب فوریه انجام گرفته است؟ چرا که انقلاب روسیه در فوریه صورت پذیرفت. بههررو، نظر نگارنده بیشتر متوجه ی رژیم های فاشیستی در ایتالیا و آلمان نازی است که با کودتا بر سر کار نیامدند ولی تکنیک انقلابی داشتند؛ با تهدید و ارعاب، یا با عوامفریبی و به دست آوردن رأی شهروندان (هیتلر و حزب نازی) قدرت را به دست گرفتند. در بسیاری از کشور های جهان سوم به ویژه در آمریکای لاتین و آفریقا، در بیشتر موارد کودتای نظامی نام «انقلاب» آنهم از نوع «سوسیالیستی»، به خود گرفته است. کودتاها در عراق و اتیوپی نمونه ی روشنی از این گونه «انقلابها» بوده است. در برخی کشور های آمریکای لاتین، انقلاب و کودتا از هم تمیز داده نمی شود و پیاپی رخ می دهد. برای نمونه، در 65 سال، 68 «انقلاب» که در واقع شورش یا کودتا بوده در بولیوی رخ داده است. شاید انقلاب فرانسه نخستین انقلاب بزرگی بود که ایدئولوژی مشخصی داشت. درسهای خوب و بزرگی که انقلاب فرانسه به اروپا و جهان داد به جای خود، امّا این انقلاب درسهای بدی هم داد که آثار شومش در بسیاری تحوّلات بعدی نمایان شد. انقلاب یا کودتای بلشویکی در روسیّه یکی از نمونه های آن است. اندیشه ی برپا کردن مدینهی فاضله، در جوامع بشری که در آنها افراد یا برای پول و جلو زدن از یکدیگر سرو دست می شکنند یا برای حفظ قدرت انحصاری مانند گرگ یکدیگر را می دَرَند، سرابی بیش نیست! از روزگار قدیم نه تنها مصلحین و انقلابیون بلکه شاعرانی چون حافظ همواره در این اندیشه می سوختند که «عالمی از نو بباید ساخت وزنو آدمی»! ولی آیا پس از این همه جنگ ها و انقلاب ها و خونریزی ها بشر به چنین کمال مطلوبی دست یافته است؟
حال از این بحث دراز نتیجه بگیریم. با همه ی فراز و نشیب هایی که گفتیم، نمی توان نفوذ گسترده و دستاوردهای بزرگ انقلاب فرانسه را انکار کرد. تأثیر زلزلهآسای این انقلاب در اروپا و دگرگونیهای بنیادی که پدید آورد، و نیز اندیشه ی آزادی و برابری که در سراسر جهان پراکند، موجب شد که انقلابهای دومای روسیّه و مکزیک در آغاز سده ی بیستم و حتی انقلابهای 1906 و 1911 ایران و چین از آن الهام بگیرند. در اعلامیّه حقوق بشر ملل متّحد که معمار اصلی آن رُنه کاسَن فرانسوی برنده ی جایزه ی صلح نوبل بود، نکات بسیاری از اعلامیه ی حقوق بشر و شهروند فرانسه آمده است. شکست دادن ارتشهای اروپایی با برانگیختن شور انقلابی و بسیج تودههای مردم و جان فشانی آنها کار خردی نبود. از سوی دیگر، شکستن قدرت مطلقه ی پادشاه و کلیسا، از میان برداشتن امتیازات موروثی و طبقاتی، اعلام برابری همه ی شهروندان در برابر قانون، وضع قوانین مدوّن و برپا کردن دستگاه قضایی در دسترس همگان، ترویج اندیشه ی حاکمیّت ملّی و میهن دوستی، ایجاد نهادهای حکومتی و تقسیمات اداری که هنوز باقی است، برپا کردن مدارس عالی و نشر فرهنگ در میان توده های مردم، اعلام آزادی برگان در مستعمرات و.... از اقدامات بزرگ انقلاب بوده است.
امّا آثار و پیامدهای منفی و زیانبار آن، بیشتر برای خود فرانسه، با گذشت دو سده هنوز از میان نرفته است و برخی از آنان جبران ناپذیر است. (55) از هنگامی که اقلیّت ژاکوبن حکومت ترور را برقرار کرد، دیوار انقلاب شکاف برداشت و فرانسویان از آن روگرداندند. توطئه ترمیدُور آنرا محکوم به شکست کرد. نشست ناپلئون بناپارت بر تخت امپراتوری، یکسره کمرش را شکست، چرا که انقلاب تاج مرصّع بر سر نهاد و چکمه ی نظامی برپا کرد و از آزادی و برابری و برادری جز نامی نماند. تازه از یاد نبریم دستاوردهایی هم که برشمردیم به بهای دست کم 13 هزار کشته در کمتر از یک سال تنها در پاریس و به گفته ای 36 هزار کشته و معدوم در سراسر فرانسه و ویرانی و آوارگی و بیخانمانی میلیون ها تن از فرانسویان و اشغال خاک فرانسه از سوی کشور های متّحد تمام شد- البته اگر تلفات بیهوده و بیشمار سپاهیان ناپلئون را در جنگ های پر شمار و به ویژه در نبرد بدفرجام روسیّه بر اینها نیفزاییم! فرانسه که در دوران درخشان لویی چهاردهم آبادترین، پرجمعیّتترین، نیرومندترین، ثروتمندترین و با فرهنگترین سرزمین اروپا و شاید جهان بود و تا زمان لویی پانزدهم نزدیک به نیمی از آمریکای شمالی و کلید هندوستان را دردست داشت، پس از شکست ناپلئون و نابودی نیروی دریایی فرانسه، به رتبه ی دوم پس از انگلستان، و مرتبه ی سوم، پس از بیسمارک و برپا شدن دولت یکپارچه در آلمان، رسید. گذشته از این دربهدریها و قحطیهای مایه گرفته از انقلاب و جنگ های ناپلئون گُل سرسبد نژاد فرانسه، نسل جوان و برومند را از میان بردو حتّی سبب انحطاط نسلها گردید. فرانسه به دنبال این انقلاب و انقلابها و جنگهای بعدی به کم خونی دچار شد و دیگر نتوانست به عنوان قدرت بزرگ جهانی عرض اندام کند. سلامت اخلاقی و روحی جوامع نیز بر اثر انقلابها و جنگهای خونین آسیب می بیند و فرانسه در این زمینه تا پایان جنگ جهانی دوم یکی از بدشانسترین کشورهای اروپا بود.....
از همه ی اینها گذشته، درباره ی انقلاب فرانسه افسانههایی پرداخته و مطالبی گفتهاند که دروغ بودنشان به اثبات رسیده است. از جمله اینکه وقتی دژ باستیل به دست مهاجمان افتاد، بیش از هفت تن در زندان نبودند که یکی از آنان مارکیدوساد معروف (سادیسم از نام وی گرفته شده است) بود که به جرم ترویج بیعفتی و جنایات جنسی به زندان افکنده شده بود. دیگر اینکه می گویند ماریآنتوانت به هنگام قحطی نان در پاریس گفته بوده اگر نان نیست، مردم بیسکویت بخورند! این سخن نیز بی پایه است و از «اعترافات» روسو برگرفته شده که نقل قول از بانوی اشرافی بوده است. از لویی شانزدهم نیز به دروغ، خودکامه ای خونخوار ساختهاند، در حالی که وی وزیرانی کاردان برای اداره ی کارها برمی گزید و کوشید اشتباه خود را در مورد نکر نیز جبران کند و او را به خدمت فرا خواند. در زمینه ی سیاست خارجی، ورژن(56) وزیر امور خارجه ی او با بستن پیمان ورسای اعتبار و آبروی فرانسه را برگرداند و به استقلال و آزادی امریکا کمک کرد. سست ارادگی و دهن بینی و بیلیاقتی شخص او واطرافیانش، نزدیکی وی به اتریش و برنامهاش برای گریز از کشور، سخت از محبوبیّتش کاست. او با طیبخاطر قانون اساسی مشروطه و رأی شهروندان را پذیرفت و بر سر هم شهریاری ملتپرور بو’د.
امسال(1989) به مناسبت سالگرد انقلاب، تلویزیون فرانسه فیلمی سریال و مستند از جریان محاکمه ی لویی شانزدهم و ماری آنتوانت تهیه کرد و به نمایش و سپس نظرخواهی از همگان گذاشت. هفتاد و پنج درصد پاسخ دهندگان پادشاه و ملکه را بیگناه دانستند؛ همچنین در همه پرسی از آموزگاران تاریخ در مدارس فرانسه درباره ی اعدام لویی شانزدهم 55 درصد مخالف اعدام وی و 31 درصد موافق آن بودند.
وانگهی امروز نقاب از چهره ی بسیاری از سران انقلاب فرانسه برافکنده شده است. برای نمونه، روشن شده است که قهرمانانی چون میرابو و دانتون و سیییس، یکیشان جاهطلب و رشوهخوار و دیگری رفیق نیمه راه و سومی شریک دزد و رفیق قافله و از تدارک کنندگان کودتای 18 برومر ناپلئون بوده است. فوشه(57) رییس پلیس از دوران انقلاب، با همه ساخت و به همه خیانت کرد و چون همه به او نیاز داشتند، همیشه در جای خود میماند. اعجوبه ی دیگری که از او کم نداشت، تالیران بود که نخست اسقف و نماینده در مجلس مؤسّسان بود و سپس دیپلماتی بندباز از آب درآمد که از آغاز انقلاب تا 46 سال پس از آن بارها در رژیمهای ضد یکدیگر وکیل و وزیر خارجه و سفیر و دلّال سیاسی بود و از هفتخوان مخاطرات به سلامت جست و شگفت انگیز آنکه همه بی چون و چرا به او اعتماد داشتند!
آری، «مرد فسادناپذیر» یکی بیش نبود که سرش از تن جدا شد و یارانش که جان به در بردند توطئهگر یا آلوده بودند. هزاران تن قهرمان گمنام در راه آرمان خویش در جنگها جان باختند یا به دست جلّاد سربه باد دادند یا سرانجام پشیمان و نومید مردند و نامی و سنگ گوری هم از آنان برجای نماند.... و فرصت طلبان از روی دوش آنان به قله ی قدرت رسیدند!اگر رژیمهای فاشیستی فرزند حرامزاده ی «حکومت دانایان» جمهوری افلاطون هستند که خود نیز از شر دموکراسی به زیر سایه ی جبّار شهر سیراکوز یونان پناه برد، و اگر در پایان سده ی نوزدهم نیچه با نفی همه ی ارزشها و پرستش قدرت و دادن نوید سر بر آوردن «اَبَرمرد»، ناخواسته به پا گرفتن هیتلر و حزب نازی کمک کرد، و بالاخره اگر در همان هنگام ژرژسورل(58) جامعه شناس فرانسوی خشونت را عامل پیش برنده ی تاریخ می پنداشت و حتّی نویسنده ی آزاده ی فرانسوی آلبرکامو در پنجاه سال پیش می نوشت: «آنگاه که تاریخ نازا می شود خشونت آن را زایا می سازد!»، امروز در آستانه ی هزاره ی سوم میلادی نظر اندیشمندان و جامعه شناسان دگرگون است. برای نمونه، اکتاویوپاز شاعر و اندیشمند مکزیکی عقیده دارد که با انقلاب مسیر تاریخ را که بر خلاف نظریّه ی هگل و مارکسیستها قوانین مشخصّی ندارد، نمی توان عوض کرد. (59)
برگزاری پر هیمنهی جشن های دویستمین سال انقلاب برای ملّت فرانسه فرصتی بود تا به داوری بنشیند و با کاویدن رویدادها در گذشته با ذرّهبین علوم امروزی، کلیشههای قدیمی را به کناری کند و درباره ی انقلابی که به همان اندازه که حق دارد به آن ببالد، جا دارد از بسیاری جنبههای آن سرافکنده باشد، منطقی بیندیشد. همزمان با اجرای مراسم سالگرد انقلاب نظاهراتی در پاریس و دیگر شهر های فرانسه در مخالفت با این جشنها و ولخرجیها انجام شد. از جمله در شهردانشگاهی گُرنُوبل، گروههایی بهویژه جوانان که صورتکهای مرده بر چهره زده بودند تظاهراتی برپا کردند و یکی از شعارهایشان این بود که: «خونریزیهای انقلاب را از یاد مبرید» و نیز پیشنهاد می کردند که به یادبود دهها هزار بیگناه جانباخته در انقلاب و اهالی تیره روز استان وانده، سوگواری ملّی اعلام گردد! میدانیم که پدر معنوی انقلاب فرانسه ژانژاکروسو است. از همین رو برتراندراسل انگشت اتّهام را به سوی او دراز می کند و آموزههای وی و بهویژه نظریّه «اراده ی عمومی» را الهامبخش همه ی دیکتاتوریهای دو سده ی گذشته و سر برآوردن کسانی چون روبسپیر و پیدایش روسیّه ی بلشویکی و آلمان نازی میداند. راسل معتقد است هگل در پشتیبانی از استبداد پروس از عقاید فلسفی روسو بهره ی فراوان جُسته است و از این نگران است که چه دسته گلهایی از این دست در آینده شبح روسو به جامعه ی بشری پیشکش خواهد کرد!(60)
حتّی هنگامی که خبرنگاری از فرانسوامیتران سوسیالیست و نگاهبان میراث انقلاب پرسید درباره ی محاکمه و اعدام لویی شانزدهم و ملکه و کشتارها در دوران انقلاب فرانسه چه نظری دارید، در پاسخ گفت کسی چون من که برای نخستین بار در تاریخ فرانسه در 1982 حکم اعدام را از قانون این کشور حذف کرده است، چگونه میتواند با این کارها موافق باشد!
در پایان، این نکته را بیفزایم که ظریفترین و در همان حال جدّیترین لطیفه را دربارهی دویستمین سالگرد انقلاب فرانسه یک سیاستمدار نامدار انگلیسی بر زبان آورده است: «نمیفهمم فرانسویان خاطرهی چه چیزی را با این همه دَنگوفَنگ جشن می گیرند».
یادداشت ها:
1. Magna Carta.
2. Bill of Rights.
3. Provinces-Unies.
4. Second Treatise on Government.
5. Novarum Retum Cupidi.
6. Alexis de Tocqueville.
7. Francois Furet, Penser la Revolution Française, Par-is, 1978.
8. Jacques Necker.
9. Etats Généraux.
10. Tiers état – منظور بورژواها و کاسبکاران و پیشه وران و طبقات متوسط غیر از دو طبقه ی ممتاز است.
11. Marquis de Lafayette.
12. A. Duquesnoy.
13. Abbé Grégoire.
14. E. Joseph Sieyés.
15. Camille Desmoulins.
16. Louis de Saint-Just.
17. Jacques Hébert.
18. Jeu de Paume.
19. Tuileries.
20. Alexis de Tocqueville, Ľ Ancien Régime et la Révolution, Paris, 1850.
21. La Déclaration des Droits de ľ Homme et du Citoyen.
22. Habeas Corpus.
23. Ortegay Gasset, La Révolte des Masses, Gallimard, Paris, 1961.
24. Pioter Stolypin.
25. رک. جوئلکارمایکل، تاریخ انقلاب روسیه،ترجمهی دکتر هوشنگ امیرمکری، انتشارات رازی، تهران1363.
26. Jean-Sylvain Bailly.
27. Jacobins.
28. Girondins.
29. Montagnards.
30. Francois R. de Chateaubrand, Les Mémoires dُ Outretombe.
31. L, Ami du Peuple.
32. Charlotte Corday.
33. Comité de Salut public.
34. Comité de Sûreté générale.
35. Fouquier – Thinville.
36. Sans – culottes.
کسانی که به جای شلوار تنگ تا روی زانو، شلوار بلند پا می کردند.
37. Grachus Babeuf.
38. André Ch énier.
39. Olympe de Gouges.
40. Conciergeries.
41. Roland de la Platiére.
42. Dupont.
43. Dubost.
44. Eléonore
45. Jean Ratineau, Robespierre, Le Tempsqui court, éd- iteur, Paris, 1966
46. Être SuprÊéme
47. Valmy
48. Jean – Baptiste Carrier.
49. Edmund Burke, Reflections on the Révolution in France, 1790.
50. C. C. Brinton, The Anatomy of Revolution, 1952.
51. Hanna Arendt, On the Revolution
52. Jules Michelet, Histoire de la Révolution Française.
53. La Grande Armée.
54. Curzio Malaparte, Coup dُ Etat, the Technique of Revolution, 1932.
55. Pierre Gaxotte, Histoire de la Révolution Française, Paris, 1949.
56. Charles Gravier Vergennes.
57. Joseph Fouché.
58. Georges Sorel.
59. اکتاویوپاز، یک سیّاره و چهارپنج دنیا، نشر گفتار، تهران 1369 (ترجمهی نویسندهی مقاله)
60. Bertrand Russell, A History of Western philosophy, Simon and Schuster, 1945, New York
یادآوری:
افزون بر مآخذی که در پانویسها آمده، از منابع زیر نیز بهره گرفته شدهاست:
1. لاروس بزرگ فرانسه
2. پاورقی 45 شماره مسلسل روزنامه لوموند پاریس دربارهی انقلاب فرانسه
3. شمارهی مخصوص جولای 1989 مجلّهی ناشنالجیوگرافیک در زیر عنوان: France Celebrates Its Bicentennial
4. مجلّهی تایمهفتگی شمارهی 30-24 جولای 1989 سرمقالهی مربوط به انقلاب فرانسه و شمارههای گوناگون مجلّههای اکسپرس و لوپُوان فرانسه.
منبع: / ماهنامه / اطلاعات سیاسی اقتصادی / 1387 / شماره 249-250، خرداد و تیر ۱۳۸۷/۰۴
نویسنده : غلامعلی سیار
نظر شما