انقلاب فرانسه زیر ذره بین(2)
همین که معرکه گرم شد سر و کله ی کسانی که خود را انقلابیون حقیقی میدانستند مانند روبسپیر و مارا و دانتون و دمولن(15) و سن ژوست(16) و هبر(17) پیدا شد و رفته رفته دور به دستشان میافتاد. این مجلس ملی نوپا که نخستین شکل از دگردیسی مجلس طبقاتی پیشین بود٬ پس از چندی به گونهی مجلس موسسان در آمد و مامور تدوین قانون اساسی مشروطهی سلطنتی شد. بدین سان٬ خواست آزادی خواهان و میانه رو ها بر آورده می شد که سرمشق دموکراسی برایشان انگلستان بود و تا اندازه ای آمریکای نوزاد که به تازگی توانسته بود قانون اساسی عالی اش را بگذراند. از همان روزها٬ گونه ای مبارزه ی کمرنگ مانند بازی قایم موشک میان دربار و مجلسیان که میخواستند مجلس از کاخ ورسای به پاریس منتقل شود در میگرفت. کوچه و بازار پاریس تیول انقلابیون تند رو بود که خون جلو چشمشان را گرفته بود و کمترین توجهی به دموکراسی و آزادی و آینده ی کشور نداشتند٬ گرچه این واژه های شور انگیز را همراه با «برابری» و «برادری» چاشنی سخنان پر باروتشان می کردند. طبقات میانی٬ در گردهمایی های خود شیفتهی افسون سخنان میر ابوی شیاد و عوام فریب می شدند که از دهانش آتش می بارید. هنگامی که نمایندگان در تالار«ژودوپوم»(18) در کاخ تویلری(19) پاریس بست نشسته بودند و سوگند خوردند که تا شاه خواسته هایشان را نپذیرد از آنجا نروند٬ میر ابو سخن تاریخی خویش را گفت که « ما به اراده ی مردم در اینجا گرد آمده ایم و جز به زور سر نیزه بیرون نخواهیم رفت» همه مجیز مردم را می گفتند٬ یعنی ان گله های مخلص و فرمانبر و بی نام و نشانی که به آسانی می شد سرکوبشان کرد یا به مسلخ جنگ های بی حاصل – مانند جنگ های ناپلئونی- گسیلشان داشت و آخر سر بر روی نعش ها یا اجساد متحرک و بی اراده یشان بالا رفت و شهوت قدرت را فرو نشاند.
با این همه٬ میرابو و حتی آزادی خواهان معتقد و دلسوز٬ حنایشان رنگی نداشت و به راستی شعار های نیم بند گره عقده های توده های گرسنه و خشمگین را نمی گشود. خشم و خشونت در فضا شعله میکشید. پاریس به میدان نبرد تبدیل می شد و هر چه از بوی خون و باروت آکنده تر میگشت زبان ها درازتر می شد. بقال ها و چقال ها که خودشان در چاپیدن مردم نقش داشتند و البته از بالا هم ستم می دیدند٬ خطیبان بدیهه گوی کوچه و بازار شده بودند و نمایندگان طبقه ی سوم٬ که در اصل بیشتر میانه رو بودند٬ برای اینکه از آنان عقب نمانند پیش دستی می کردند. در مجلس میان این نمایندگان و نمایندگان طبقه ی حاکم(نجبا و روحانیون) که اکنون بسیاریشان جامه ی آزادی خواهی در برکرده بودند به خاطر دادن شعار های انقلابی تر و خواستهای افراطی تر مسابقه ی نطق و مناظره در میگرفت. فریاد آزادی خواهان دور اندیش ولی کم شمار به گوش ها فرو نمی رفت و در میان عربده و شعار و ناسزا و هیاهو گم میشد. دو گروه کامیاب بودند: یکی عوام فریبان و فرصت طلبان که برای قدرت له له می زدند؛ دیگری انقلابیون آرمان خواه که شور و شوق توده ها کورشان کرده بود و فریفته ی غرایز پست مردمان عامی شده بودند که آنها را به سراشیب انتقام جویی و کین توزی و کشتار و تخریب می افکندند.
با همهی این اختلاف ها، شعاری که همگان درباره ی آن نظرهای یکسان داشتند و سر خط زرین انقلاب فرانسه شد٬ «آزادی٬ برابری٬ برادری» بود که هنوز بر سر در همه ی ساختمان های دولتی فرانسه نقش می بندد. وانگهی نمایندگان در مورد سه اصل حاکمیت ملی٬ میهن پرستی و از میان رفتن همهی امتیازات موروثی و طبقاتی و همهی موانع بر سر راه پیشرفت جامعه یکدل و هم زبان بودند؛ گرچه پس از چندی روشن شد که هر یک چه دریافت و برداشتی از اینها دارد. این هم ناگفته نماند که میهن پرستی به مفهوم امروزی آن٬ از هنگام انقلاب فرانسه در سراسر جهان رایج شد.
مجلس موسسان فرانسه از پر جوش و خروش ترین و چشمگیر ترین مجالس مقننه در جهان بود. همه جور آدم در آن بودند بیشتر نمایندگان بی تجربه ولی لبریز از شور و آکنده از احساسات بودند: می گریستند٬ می خندیدند٬ داد می زدند٬ همدیگر را می بوسیدند٬ برای هر چیز کف می زدند و فریاد صحیح است و احسنت بر می کشیدند. هر چند برخورد های لفظی سخت میانشان در می گرفت و مخالف و موافق گاه می خواستند دست به گریبان شوند٬ ولی گونه ای حس برابری و برادری و وحدت کلمه که همه ی اختلافهای طبقاتی و تربیتی را هموار می کرد در محیط مجلس و هنوز در میان بسیاری از مردمان بر قرار بود. برای نخستین بار٬ ملتی از چوپان تا نجیب زاده و از پولدار و نادار و از بیسواد تا فیلسوف احساس یکپارچگی می کردند٬ گویی همگی در درون یک قایق نشسته بودند در میان امواج خروشان سرنوشتشان یکی شده بود. در این دوران طلائی٬ همگی برای آرمانهایی والا و انسانی که از اندیشه های نویسندگان و فیلسوفان آزاد اندیش و مصلح فرانسه و انگلستان مایه می گرفت٬ می کوشیدند. بسیاری از آنان از ته دل باور داشتند که نه تنها وظیفه ی بشری بلکه رسالت الهی برای نجات و نیک بختی فرانسه و رهایی بشریت از قید استبداد و جور و جهل و تحقق آزادی٬ برابری٬ برادری در سراسر اروپا و در پهنه ی گیتی دارند. این مجلس از 9 ژوئن تا 1 اکتبر 1791 نخستین قانون اساسی مدون فرانسه و دومین قانون اساسی مدون جهان پس از آمریکا را تهیه و تصویب کرد.
شاتو بریان در این باره می نویسد: «مجلس موسسان هر عیبی داشت٬ برجسته ترین و پر آوازه ترین انجمن برگزیدهی مردمان در سراسر جهان و در میان همهی ملت ها بود و کارهایی عظیم کرد و نتایجی عظیم به بار آورد... مردمان زشت ترین معایب و نیکو ترین محاسنشان را نشان دادند و با وجود نا پختگی و بی تجربگی٬ فداکاری و از خود گذشتگی در خور ستایش نشان دادند و هیچ مشکل سیاسی نماند که به گونه ای شایسته حل و فصل نکرده باشند.» دوتوکویل می نویسد: «من در تاریخ مطالعه ی بسیار کرده ام و به جرات و با قطعیت می گویم که هرگز انقلابی دیده نشده است که در آغاز آن در شماری بسیار از مردمان عادی چنین حس میهن پرستی و گذشت و ایثار و عظمت واقعی وجود داشته باشد...... مردمان جاهل و ساده دل بودند ولی به ملت و کشورشان عشق می ورزیدند و نه تنها برای فرانسویان بلکه برای جهانیان آرزوی آزادی و برابری و برادری و خوشبختی می کردند.»(20) این بود عقیده ی دو نویسنده ی راستگرا و سلطنت طلب که از معاصران انقلاب بودند. در مجلس پیشنهاد های عجیب و خنده آور می شد و هر کس هر چه به فکرش می رسید بی پروا و بی تکلف بر زبان می راند. یکی از نمایندگان ساده لوح و نازک دل پیشنهاد کرد که قانون باید آزادی همه ی جانداران را پوشش دهد؛ حتی پرندگان گرفتار در قفس آزاد شوند قانونی تصویب شد که بر پایه ی آن هر کس حق شکار در مزرعه و ملک شخصی خویش را داشت ولی این حق را در ملک دیگری نداشت٬ خواه این کس شاه باشد یا از نجبا. بدین سان حق داشتن نخجیر گاه اختصاصی و شکار در ملک رعایا باطل و قرق شکار هم شکسته شد بحث های داغ درباره ی دین و امتیازات کلیسا و کشیشان نیز در گرفت. انقلابیون فرانسه٬ اگر هم همه شان دیندار نبودند٬ ولی به خدا معتقد و از مادیگری دور و اندک شماری نیز در باور های مذهبی پا برجا بودند. با این همه مباحثات صریح و بی پرده بود و چماق تکفیر کاری از پیش نمی برد. ضدیت با دکان دین مخالفت با دین شمرده نمی شد. با بخشی از روحانیت به عنوان یک طبقه ی ممتاز و صاحب ثروت و املاک که پشتیبان و جیره خوار دربار و طبقهی نجبا بود مبارزه می شد. همه ی روحانیان به ویژه درجات پایین آنها مورد کین و نفرت نبودند. در میان نمایندگان در مجلس٬ کشیشان آزادی خواه کم نبودند. آنان آشکارا به سلسله مراتب استبدادی و عقاید تعبدی کلیسا و مال اندوزی و دین فروشی برخی روحانیان و فساد و مفتخوارگی و پاره ای از راهب ها و راهبههای صومعه نشین اعتراض و گاه سخت حمله می کردند. در 2 نوامبر 1789 بر پایه ی قانونی اموال کلیسا مصادره و ملی اعلام شد و برخی از کشیشان نماینده در مجلس به طیب خاطر به آن رای دادند. این امر هرگز به منزله ی ضدیت با مذهب و حتی تک تک روحانیان انگاشته نشد و تنها از میان بردن امتیازات و پایان دادن به سلطه ی یک طبقه ی ستمگر محسوب گردید. در پاره ای نقاط به کلیسا ها حمله شده بود. یکی از نمایندگان پس از نکوهش این کار گفت گرچه احساسات توده ی مردم به ویژه دهقانان را نباید جریحه دار کرد٬ ولی بیشتر شهروندان عامی و بی سوادند و تربیت و فهم درستی ندارند؛ از این رو لگام دین بر ایشان لازم است و اگر ترس از عذاب دوزخ نباشد هیچ چیز و هیچ کس جلو دار آنان نخواهد بود. دکنوای محافظه کار با خلوص نیت می گفت درست است که در اصل همه ی انسان ها برابرند٬ اما تربیت٬ وراثت٬ شیوهی زندگی٬ عادت ها و تحصیلات تفاوت های بسیار میان آنان پدید آورده است؛ گروهی شایستگی اداره کردن دیگران را دارند ولی بیشتر افراد جامعه این شایستگی را ندارند. گرگوار کشیش آزادی خواه خواستار برابری حقوق پیروان دیگر ادیان و مذهب با کاتولیک ها بود و از آزار یهویان و پروتستان ها و فرقه های ضاله از سوی کلیسا انتقاد می کرد. یک نماینده هشدار می داد معنای انقلاب نباید این باشد که اشرافیت تازه ای را به جانشینی اشرافیت پیشین کنیم. نمایندهی دیگری می پرسید انصاف بدهید آیا کسی که ملک و مال در وطنش دارد بیشتر به آن علاقه مند است یا کسی که یک پول سیاه هم ندارد و دست به دهان است و نتیجه می گرفت که شهروندان واقعی مالکان و ثروتمندانند؛ فراموش نکنیم که عاملان اصلی انقلاب فرانسه بورژواها بودند این بود مرحله ی نخست٬ یا سیمای انسانی انقلاب فرانسه. در سال های یکدلی و مهربانی ٬ مجلس موسسان دو کار بزرگ انجام دادند که کمتر از ساختن اهرام سه گانه ی مصر اهمیت نداشت. این دو یادگار نه تنها ماندگار شد بلکه برای نسل های بعدی میراثی گران بها به شمار می آید و بر سراسر جهان اثر گذاشت و راه گشای انقلاب های دیگر گشت: یکی اینکه٬ رعایای پادشاهی خودکامه به شهروندان کشوری آزاد مبدل شدند که دست کم به چشم قانون برابر بودند. دوم اینکه: صدور اعلامیهی تاریخی«حقوق بشر و شهروند»(21) نه تنها ملت فرانسه بلکه همهی کسانی را که در هر جای جهان در برابر ستم و زور کمر خم کرده بودند به پا خیزاند و شان و منزلت پایمال شده ی انسانی شان را به آنان بازگرداند.
برخی نویسندگان مواد دهگانه این اعلامیه را که سر لوحه ی دیبا چه ی قانون اساسی گردید و به لوح ده فرمان که در کوه طور بر موسی نازل شد تشبیه کرده اند. چرکنویس آن را که با این جمله ی مشهور «آدمیان آزادند و از نظر حقوق برابر زاده می شوند و آزاد می زیند و آزاد از جهان می روند....» آغاز می شود٬ مارکی دولافایت که سخت زیر تاثیر اعلامیه ی استقلال آمریکا قرار گرفته بود٬ آماده کرد. البته پاره ای مورخان با بزرگنمایی موضوع٬ می گویند اگر انقلاب فرانسه تنها اعلامیهی حقوق بشر را صادر کرده و کاری دیگری نکرده بود ٬ لوث همه ی خونریزی ها و جنایات فجیعی را که بعد ها مرتکب آن شد می شست اما برخی مورخان٬ به ویژه مورخان انگلیسی می گویند این خوی فرانسوی هاست که زیاد منم بزنند و هر کار بزرگی را به خود نسبت دهند٬ چنان که دوباره ابتکار صدور اعلامیه«حقوق بشر و شهروند» نیز بزرگ نمایی می کنند. همه می دانند این حقوقی را که فرانسویان با بوق و کرنا از آن دم می زنند و دیگر حقوق و آزادی های فردی٬ از آن سده ی سیزدهم میلادی در انگلستان بر پایه ی قوانین و فرمان هایی چند٬ بیشتر از سوی خود پادشاهان به انگلیسی ها داده شده و به ویژه قانون معروف «هاپس کرپوس»(22) مبنی بر پشتیبانی از شهروندان در برابر خودسری دادگاه ها (مورخ 1679) که برای نخستین بار در جهان اجرای عدالت بر پایه ی تازه ای نهاد٬ ابتکار انگلیسی ها بوده است. از این گذشته٬ پس از انقلاب فرانسه اصول آزادی ها و حقوق فردی کمابیش همانند آنچه در اعلامیه ی فرانسویان آمده است در قانون اساسی ایالات متحده نیز آمده بود؛با این تفاوت که دو حق دیگر نیز برای آمریکاییان شناخته شده است یکی حق شهروندان برای تکاپو در راه رسیدن به خوشبختی و دیگر حق قانونی شهروندان به ایستادگی در برابر هر گونه حکومت زور گو که قوانین جاری و حقوق ملت را زیر پای گذارد. ولی فرانسویان«اعلامیه ی حقوق بشرو شهروند» خود را جامع تر و کامل تر می دانند و بر جنبه ی جهانشمولی آن انگشت می گذارند و عقیده دارند این اعلامیه گویاتر و دنیا پسند تر است و تاثیر آن در قوانین اساسی کشور های اروپایی و بیشتر کشور های جهان بیش از اعلامیه ی استقلال آمریکا بوده است که برای جامعه ای نو که از صفر آغا ز می کنند و بار سنگین تاریخ و قیود کهن را بر دوش ندارند نوشته شده است. چیزی که تا کنون کمتر به آن توجه شده این است که چه در اعلامیهی استقلال و قانون اساسی آمریکا و چه در اعلامیه ی«حقوق بشر و شهروند» فرانسه از برابری زن و مرد و حقوق زنان سخنی به میان نیامده است هر چند باید شرایط دویست سال پیش را دریافت. مخالفان انقلاب فرانسه حتی در مرحله ی نخست که هنوز آن انقلاب چهره ی جهنمی خود را نشان نداده بود در کشور های پادشاهی اروپا کم نبودند و از میان رفتن امتیازات نجبا و وابستگان به کلیسا و شعار های تندی که داده می شد و جنب و جوش مردمان کوچه و بازار٬ آنان را به هراس می افکند. به طریق اولی در خود فرانسه هم طبقات ممتاز و درباریان مانند مار زخم خورده بودند ولی در برابر یکپارچگی و اراده ی مردمان٬ خود را با اوضاع هم رنگ می ساختند ولی از زیر می کوشیدند که اصلاحات را کمرنگ سازند. نخستین واکنش از سوی پاپ پی ششم بود که همه می گفت اعلامیه حقوق بشر٬ دشمنی با حقوق آفریدگار بشر است. شاید یکی از علل دشمنی پاپ٬ قانون دوازده ژوئیه 1791 بود که روحانیت فرانسه را از بند فرمانبری از او آزاد می کرد. پیشتر هم با تکفیر ولتر و روسو٬ صابون رهبری کلیسای کاتولیک به جامعه ی انقلابیون که تا اندازه ای خود را پیاده کننده ی اندیشه های این دو فیلسوف بزرگ می دانستند خورده بود.
دیری نپایید که انقلاب نقاب خندان از چهره برداشت و چنگ و دندان نشان داد. ارتگاای گاست(23) فیلسوف اسپانیایی می گوید:«انقلاب از سوی یک گروه میانه رو آغاز می شود٬ سپس تند رو ها آنان را دردست می گیرند و خیلی زود اوضاع به همان حالت پیش از انقلاب باز می گردد» البته این چهره ی هراس انگیز از همان روزه های نخست گاه خودی نشان می داد و سپس در پس پرده می ماند. روانشناسی امروزی نشان می دهد که چگونه دیو و فرشته در درون انسان همخوابه اند. تنها آدم کشان و میر غضب ها و دژ خیم ها را سرزنش می کنیم اینان در میانمان و از خودمانند و هر چند در زندگی روزمره آزارشان به پشه هم نمی رسد ولی اگر روزی اختیار مطلق داشته باشند و در برابر کسی هم پاسخگو نباشند از هیچ جلادی کمتر نیستند در همان روز غرور آفرین 14 ژوئیه٬ پس از گرفتن باستیل٬ رئیس زندان را که مردی خوش رفتار و بی آزار بود و از آغاز حمله ی مردمان٬ با آنان از در سازش در آمده بود٬ در زیر مشت و لگد له و مغزش را با گلوله پریشان کردند و سپس قصابی از میان جمعیت با کارد خود سرش را برید و آن را بر روی سر نیزه کردند و بر گرد شهر گرداندند. چندی پس از آن٬ پیشکار دارائی پاریس را هم که گناهی نداشت پس از حلق آویز کردن و سرش را بریدند و بر سر نیزه کردند و در کوی و برزن گردش دادند. نه تنها اراذل و اوباش در میان مردمان رخنه کرده و از «انقلابیون پیشگام» شده بودند٬ بلکه کسانی که عقده یا نا هنجاری های روانی داشتند٬ حسودان رنجور٬ آزار گران و حتی افراد بسیار عادی که ناگهان به غرایز ابتدایی بهیمی شان امکان بروز داده می شد٬ از پوست معصوم روزانه ی شان در می آمدند و به جنایاتی باور نکردنی دست می زدند کشتار و غارت و تجاوز به نوامیس و به آتش کشیدن یا چپاول سرای اشراف در شهرها و روستاها به ویژه پاریس کاری عادی بود و آشفتگی و آشوب دولتی باقی نگذاشته بود که از این کار ها جلوگیری کنند. حکومت عامه(دموکراسی) با «حکومت عوام» دو تاست روز 23 ژوئیه حاکم بیچاره ی پاریس را توده ی عوام کشان کشان بردند و شکمش را دریدند و پس لز کندن قلبش از قفسه ی سینه سرش را از تن جدا کردند. در آن روزها٬ نان و خواروبار در شهر کمیاب بود وباز هم توده ی خشمگین گرسنه سر نانوای بی نوایی که نه از طبقه ی نجبا بود و نه از حکام٬ تنها به این گناه که آرد نداشت تا نان بپزد ٬ بریدند و شستند و موهایش را شانه کردند و کلاه شیطانی کاغذی بر سر بریده اش نهادند و روی سر نیزه در شهر گرداندند..... آنگاه بود که نفیر نفرت نمایندگان در مجلس و فریاد اعتراض ملت بلند شد و حکومت نظامی اعلام گردید و دو تن از قاتلان دستگیر و به دار آویخته شدند... البته این تنها موردی بود در جریان انقلاب فرانسه که جنایت مصونیت نیافت این سنگدلیهای پراکنده در مرحله ی طلائی انقلاب٬ پیش غذای خوراک بسیار نفرت انگیزی بود که انقلابیون به اصطلاح«حرفه ای»٬ برای ملت نگون بخت فرانسه تدارک می دیدند هدف نا گفته ٬ شاه بود. ببینیم شاه چه می کرد؟ لویی شانزدهم پس از رویدادهای 14 ژوئیه٬ تازه پیام انقلاب ملت را شنید ولی دیگر دیر شده بود. در جریان رویدادهای بزرگ و انقلاب ها نخستین بار نبوده و نخواهد بود که چنین می شود. نیکلای دوم تزار نازک دل و ضعیف النفس روسیه هم پس از قتل استوار استولیپین (24) نخست وزیر مصلح و مقتدرش در شش سال پیش از انقلاب- کسی که ممکن بود روسیه را از فاجعه برهاند- تخت و تاجش را همیشگی می پنداشت و هنگامی که آشوب ها آغاز شد و انقلاب در پترو گرادتوفیدن گرفت٬ تازه این پیام را شنید ولی باز هم دیر شده بود و به جای چاره جویی درباریان خرافی و هیئت دولت در نشست های خود احضار روح می کردند. (25) یک خبط چائوشسکو یعنی سخنرانی در میان مردمانی که می پنداشت هنوز طرفدارش هستند و او را در برابر مخالفان روز افزون پشتیبانی خواهند کرد٬ فرو افتادن و پایان دردناک کارش را شتاب بخشید. او هم پیام انقلاب را نشنید اینجاست که جزمیت مارکسیسم که تنها جبر تاریخی و مبارزه ی طبقاتی را در رویدادها موثر می داند٬ خدشه دار می شود. در هر رویداد٬ به ویژه انقلاب٬ نقش شخصیت ها و عامل تصادف را در کنار ده ها یا صد ها عامل دیگر نمی توان نادیده انگاشت. باری٬ قهر و آشتی میان شاه و مجلس٬ هنگامی که در هفدهم ژوییه لویی شانزدهم از ورسای به پاریس آمد٬ سخت بالا گرفته بود. بایی(26)٬ شهردار تازه ی انقلابی٬ در تالار شهرداری به رسم سده های گذشته در برابر «سایه ی خدا» زانو نزد و او را همچون شهروندی بلند پایه پذیرفت و نوار گرد آبی و سفید و سرخ را که نشان انقلاب بود بر سینه ی شاه سنجاق کرد. شاه هنوز محبوب بود؛ حاضران و مردمانی که در بیرون گرد آمده بودند فریاد زنده باد شاه سر می دادند٬ ولی در گوشه و کنار شهر آواهای ناساز دیگری همچون اعدام باید گردد شنیده می شد. تازه باشگاه ژاکوبنها(27) برپا شده بود. این گروه چپگرای تند رو٬ به سرکردگی روبسپیر٬ پشتیبانی مردمان کوچه و بازار را داشتند و بسیاری از روزنامه نگاران و سخنوران و نظریه پردازان انقلابی همانند سن ژوست و دانتن و مارا به این گروه پیوسته بودند و با سخنرانی های آتشین دردرون و بیرون مجلس٬ گروهی را مرعوب و گروهی را مجذوب می ساختند. در برابر آنها گروه ژیروندنها(28) که به راست گرایش داشتند٬ با این که بیشتر کرسی های مجلس در اختیارشان بود سرکردگانی کاردان و برجسته نداشتند. منتانیارها(29)٬ معتقد و بی باک و مصمم و خونخوار و دارای شعار های قاطع و عوام پسند بودند و از انتقام جویی دم می زدند. برعکس٬ ژیروندنها پراکنده و میانه رو و قانون مدار بودند و دگرگونی های آرام و پله به پله را می خواستند. در این قمار مرگ و زندگی٬ آنان که بی باک تر و بی رحم تر بودند٬ بازی را بردند. بدین سان ژیروندنها بازنده شدند و جز تنی چند که گریختند یا رنگ عوض کردند٬ دیگران سرهایشان را نیز در زیر تیغه ی گیوتین باختند گروه تندرو٬ خواهان بر افکندن نظام پادشاهی و زیرو رو کردن همه چیز بودند و با بهره گیری از بیزاری شدید بیشتر مردمان از ملکه ی «بیگانه» یعنی ماری آنتوانت اتریشی٬ شاه را هم به راست و دروغ بدنام می کردند. در آن دوران هنوز آزادی کامل حکمفرما بود. در اوج آزادی قلم٬ 184 روزنامه و مجله در پاریس و 38 جریده در شهرستان ها چاپ می شد که در تندروی روی دست هم بلند می شدند. ناسزا و تهدید و دروغ و بهتان و سخنان زشت و فراخوانی به خونریزی٬ خوراک روزانه ی مطبوعات بود و در سخنرانی ها نیز ریختن خون اشراف و درباریان و مصادره ی اموال مخالفان٬ حتی کشیشان٬ و سوزاندن کلیسا ها و ویران کردن کاخ های ستم در خواست می شد.
ادامه دارد ...
منبع: / ماهنامه / اطلاعات سیاسی اقتصادی / 1387 / شماره 249-250، خرداد و تیر ۱۳۸۷/۰۴
نویسنده : غلامعلی سیار
نظر شما