انقلاب فرانسه زیر ذره بین(1)
روز 14 ژوئیهی (23 تیر) فرانسویان با جلال و جبروت بسیار انقلابشان را که در هر سال روز تعطیل ملی و شادمانی است جشن گرفتند. بیش از سیصد میلیون دلار از کیسهی دولت رفت٬ چندین بنای یادبود بزرگ برپا شد٬ ارتش فرانسه که زمانی نیرومندترین ارتش جهان بود و از سرزمینها و دریاهایی در چهار گوشهی گیتی پاسداری می کرد در برابر دیدگان نمایشگران و تماشاچیانی که از گوشه و کنار جهان به «شهر روشنایی» آمده بودند٬ تا بن دندان مجهز به پیشرفتهترین جنگ افزارها٬ رژه داد. همهی اینها برای این بود که دویستمین سالگرد انقلاب فرانسه جشن گرفته میشد. بدین مناسبت سیل مرکب بر برگهای کاغذ جاری گشت و اوراق بیشمار در تجلیل و تنقید از این رویداد بزرگ سیاه شد که البته جنبهی دوم به گونهی چشمگیر غلبه داشت. یکی از کهنسالترین ملتهای اروپا با دیدگانی نو و عینک امروز به دویست سال پشت سر خود می نگریست. شگفت انگیز آنکه بسیاری از با فرهنگترین افراد این ملت با فرهنگ که زمانی به چشم تفاخر به این رویداد پرطنین تاریخشان مینگرستند اکنون به آن چشم غره میرفتند مورخان٬ جامعهشناسان٬ اندیشمندان٬ روانشناسان٬ تحلیلگران سیاسی٬ روزنامه نگاران٬ نویسندگان٬ مفسران در رسانههای همگانی٬ هنرمندان٬ فیلمسازان و کارمندان خمود مرکز ملی بایگانی فرانسه همگی به جنبوجوش افتادند تا از این فرصت بیهمتا بهره جویند و دقایق ناشکافته و کمتر شناخته شده یا به عمد پنهان نگهداشته شدهی این چرخش سترک تاریخی را در زیر ذره بین بیرحم انتقاد علمی موشکافی کنند و راست و دروغ و نیک و بد و قوت و ضعف و شوکت ونکبت آن را نمودار سازند. تا بخواهید کتاب و مقاله و نمایش و فیلم تهیه کردند و سخنرانی و بحث و جدل و تظاهرات و مراجعه به آرای گروههای گوناگون ترتیب داده شد. روزنامهی فیگارو نوشت هر رویداد تاریخی از جمله انقلاب و جنگ نباید در شمار مقدسات و انتقادناپذیر به شمار آید؛ باید آنها را با بیطرفی شکافت و رادیوسکوپی کرد تا اسرار و بدیهای درونشان آشکار گردد. روزنامهی لوموند یک صفحهی کامل از 45 شمارهی خود را (20 ژوئیه تا 3 سپتامبر 1988) زیر عنوان «سال 1789 ٬سال بیهمتا» به بررسی انتقادی انقلاب فرانسه از سوی صاحبنظران اختصاص داد٬ که بیحب و بغض و با توجه به دگرگونیهای شگرفی که در زمینهی علوم انسانی به دست آمده٬ همچون شیئی آزمایشگاهی که در زیر میکروسکوپ نهاده شود٬ دربارهی آن داوری کنند. طبیعی است که انسان عصر فضا و کامپیوتر نسبت به همهی پیشداوریها و غلط های مشهور و ایدئولوژیها و ارزشهای مشکوکی که سدههای پیاپی در ذهنش چپاندهاند یا خود به خود انباشته شده است تردید روا دارد و در آنها بازنگری کند. تاریخ٬ نفرین شدهترین و لگد خوردهترین رشتهی علوم انسانی بوده است٬ زیرا نه تنها پادشاهان و فرمانروایان قلدر٬ بلکه رژیمهای دیکتاتوری و متعصبان آنرا بر پایهی منافع و گاه هوی و هوس و جاه طلبی خویش تحریف کردهاند یا از نو نوشتهاند. حتی حکومتهایی که داعیهی دموکراسی داشتهاند٬ گاه برای برانگیختن غرور ملّی و به مسلخ کشاندن تودههای مردم یا به دست دادن دلیلی بر مشروعیتشان و قهرمان تراشی٬ رویدادها و شخصیتهای تاریخی را مسخ کردهاند یا بزرگ و کوچک جلوه دادهاند. انقلاب فرانسه نیز که شاید بزرگترین و پرواکنشترین انقلاب در این سده بوده است٬ از این قاعده مستثنی نشد. اما امروز طلسم انقلاب اکتبر(یا به گفتهای شبیخون اکتبر) شکست.
کدام یک از ما در نوجوانی فریفتهی افسون انقلاب نبودهایم و حماسههای شور انگیز و داستانهای پر هیجان انقلاب فرانسه و قهرمانان آن با هالهی قدوسی در نظرمان جلوهگر نشدهاند و شوق و شور و وسوسه در درونمان برنینگیختهاند؟ داستانسرایان و تاریخنگاران متفنّن و چهبسا مغرض نیک میدانند چگونه واقعیتها را پنهان دارند و حقایق را ظریفانه دستکاری کنند یا با پیرایهی دروغ و زیور بزرگنمایی٬ کج را راست و زشت را زیبا بنمایانند. مگر جهانگشایانی قهار چون اسکندر مقدونی از سوی وقایعنگاران و حماسه سرایان اقوامی که لگد مال سم ستوران سپاه آنان شدند در روایات تا مرتبهی پیامبری بالا برده نشدند؟ بیگمان٬ انقلاب فرانسه٬ یا درستتر گفته شود٬ مراحلی از آن٬ از شورانگیزترین٬ حماسه سازترین٬ انسانیترین٬ پر پیامدترین و در همان حال سیاهترین، خونبارترین و شرم انگیز ترین صفحات تاریخ فرانسه بوده است. پیش از آنکه این آتشفشان سر باز کند٬ واژهی انقلاب به مفهومی که تا امروز رایج است در قاموس سیاسی به کار نمیرفت. در دائرۃالمعارف معروف سدهی هیجدهم فرانسه و حتی فرهنگهای لغت امروزی٬ گردش سیّارات یا اشیاﺀ دارای تحرک مستدیر در مدار خود را انقلاب مینامیدند. البتّه از آغاز تاریخ بشر شورش٬ عصیان و قیام در برابر جور و ستم وجود داشت ولی هیچ یک بر پایهی نظریات و یا ایدئولوژی ویژه و شیوههایی که رفته رفته معمول شد نبود مگر بر سر آوردن ادیان و پیش آمدن جنگهای مذهبی و فرقههایی که نام انقلاب به آنها نمیتوان داد.
دربارهی انقلاب فرانسه بیش از هر رویداد مشابه در دویست سال گذشته سخن رفته و نگاشته شده و افسانه و داستان پرداخته شده و در مخالفت و یا موافقت با آنها بحث و جدل صورت گرفته است اما این رویداد هرگز مانند امسال در کانون توجه جهانیان٬ دست کم در باختر زمین٬ نبوده است. چیزی که همگان٬ از موافق و مخالف٬ دربارهی آن اتّفاق نظر دارند این است که روز چهاردهم ژوئیهی 1789 میلادی٬ آنگاه که مردمان خشمگین پاریس دژ باستیل را گرفتند و ویران کردند٬ کتاب تاریخ بشر ورق خورد و پس از آن جهان دیگر آن نبود و نیست که پیش از آن بود. گمان می رود همین یک جمله اهمیت و عظمت انقلاب فرانسه را برساند.
ولی بسیارند پژوهندگان بیطرفی که میگویند در بارهی اهمیت انقلاب فرانسه زیادهروی شده و تا آنجا اغراق گفتهاند که کما بیش همهی آنچه که از آزادی و دموکراسی در اروپا برجاست و به آن نسبت میدهند؛ و بیگمان این بزرگترین اشتباه و یا موفقترین شگرد تبلیغات است. میدانید که صدور نخستین فرمان آزادی و مشروطه (ماگناکارتا)(1) به سال 1215 میلادی در انگلستان بازمیگردد. باز هم میدانیم که انقلاب انگلستان و پا گرفتن قواعد مدنی و حکومت پارلمانی و سر برآوردن کرمول در نیمههای سدهی هفدهم روی داده و در 1689 یعنی درست صد سال پیش از انقلاب فرانسه« قانون حقوق افراد»(2) در این جزیرهی قانونمدار وضع و اجرا شده و فیلسوفان و نویسندگانی همچو منتسکیو و ولتر که از برپا کنندگان زمینه برای انقلاب فرانسه بودهاند از دموکراسی انگلستان الهام گرفتند؛ و نیز در سدهی هفدهم بوده که مردمان در ایالات متّفق(3) (ناحیهی فلاندریا بلژیک و هلند کنونی) از حقوق و آزادیهای مدنی و سیاسی و فردی بسی بیش از فرانسویان برخوردار بودهاند. وانگهی٬ سیزده سال پیش از گرفته شدن باستیل٬ انقلاب آمریکا یا به گفتهای جنبش استقلال خواهی در آن کشور آغاز شد و با کمک نظامی و مالی هنگفت فرانسهی سلطنتی و پشتیبانی فرانسویان پیروز شد و تمرین یا الگویی برای اینان بود که زمینهی دگرگونی های آینده را در خود فرانسه آماده سازند. خواهیم دید که چگونه اعلامیهی حقوق بشر فرانسه از اعلامیهی استقلال آمریکا اثر پذیرفته است. البته زمینه ساز اصلی دگرگونیهای اروپا٬ گذشته از کشورگشاییها در آنسوی دریاها (به دست دریانوردان بیباک اسپانیایی و پرتغالی) و انباشت ثروت و ایجاد نطفهی طبقهای فعال و شهر نشین و کما بیش پولدار که بورژوا خوانده میشدند٬ و اختراع قطب نما و کشف کروی بودن زمین و پیشرفت دانشها٬ همگی بیرون از دایرهی کلیسا و کشیشان بود. اینها به دو جنبش بزرگ انجامید که بیشتر پیشرفتهای بعدی باختر زمین از آن مایه گرفت. این دو زلزله که زندگی مادی و ریشهی اندیشهی غربیان را یکسره زیر و زبر کرد٬ یکی جنبش اصلاح دینی بود که اندیشه و دانش را از بند انحصار کلیسا رهانید و دو سده و نیم پیش از انقلاب فرانسه آغاز شد؛ دیگری رستاخیز رنسانس بود در سدهی شانزدهم که تمدن و فرهنگ آزاد اندیش و انسانگرای یونان و روم باستان را جانشین اندیشه های قشری اصحاب کلیسا کرد. البتّه و صد البتّه سهم پر بهای خود فرانسه را نیز نباید فراموش کرد. آغاز شدن دوران روشنگری در سدهی هیجدهم در این سرزمین و سر برآوردن نویسندگان و اندیشمندانی همچو ولتر و منتسکیو و به ویژه ژانژاکروسو و اصحاب دائرۃالمعارف (دیدرو و دالامبر و دیگران) و گسترش یافتن روش عقلانی دکارت و انتقاد علمی و پا گرفتن روح تشکیک٬ چشم ها و گوش ها را باز کرد. نظریات اجتماعی تند و تیز روسو که بنیان جامعه را به پرسش می کشید و اندیشههای ضد استبداد و ضد کلیسای ولتر٬ نه تنها در خود فرانسه بلکه بر سراسر اروپا که زبان و فرهنگ فرانسوی بر آن حاکم بود آتش درافکند. کار به آنجا رسید که شاگردهای حوزههای درس کشیشان این کتابهای کفر آمیز را همچو بمبهای ساعتی در زیر ردایشان پنهان میکردند و ملکهی خودسر روسیهی استبدادی و فردریک یکم پادشاه پروس به مکاتبه و همنشینی با ولتر میبالیدند. وانگهی حق تقدم دانشمندان دیگر را نباید نادیده گرفت. برای نمونه٬ نفوذ بسیار جانلاک فیلسوف انگلیسی را که هشت سال پیش از آنکه روسو پا به جهان گذارد مرد٬ در پا گرفتن اندیشههای آزادی خواهی در فرانسه نباید دست کم گرفت. وی در رسالههای فلسفی خود به پشتیبانی از افراد در برابر قانون شکنی فرمانروایان اشاره دارد و دربارهی حقوق ذاتی و فردی که ضامن شرافت انسانی است بحث میکند. وی در کتاب معروف خود «رسالهی دوم در باب دولت»(4) که در 1689 نگاشته شد «حق انقلاب» را برای افراد قائل میشود. بیگمان اندیشههای او اثری کارساز بر روسو و منتسکیو داشته است. ناگفته نماند که حق قیام در برابر جور و ستم در اعلامیهی استقلال و قانون اساسی فدرال 1787 آمریکا که دو سال پیش از انقلاب فرانسه تدوین شد آمده است. از همهی اینها گذشته گرایش به تغییر و تازه خواهی از ویژگیهای نژادی فرانسویان است. همیشه هر گونه «مد» و تغییر و تنوع٬ کالای صادراتی فرانسه بوده است. سزار امپراطور روم هزار و هشتصد سال پیش از انقلاب فرانسه این نکته را بهتر از هر کس دریافته بود٬ چه درباره ی گلواها(نیاکان فرانسویان کنونی) گفته بود «آنها مشتاق هر چیز تازه اند»(5) این از ریشههای انقلاب فرانسه٬ ولی اکنون باید دید چرا و چگونه زمینه در درون خود فرانسه آماده گشت؟
انبار باروت فکری که دیدیم منتظر جرقهای بود تا روحها رامنفجر سازد. ولی در این میانه نقش نخست با اوضاع بسیار وخیم داخلی و وجود پادشاهی نالایق و سست عنصر در رﺃس مملکت بود. در ظاهر ششصد خاندان اشرافی که از امتیازاتی بیقاعده برخوردار بودند بر کشور فرمان میراندند٬ گرچه بسیاری از مورخان بر این باورند که از همان هنگام بورژوازی شهری که صعود خود را از اواخر قرون وسطی در فلاندر و شمال ایتالیا آغاز کرده بود٬ نیرومند بود و در عمل بسیاری از مناصب دولتی و تجارت و صنایع در دست این طبقه بود و چه بسا بیانقلاب هم مانند دیگر جاهای اروپا این طبقه به آرمان های سیاسی و اقتصادی خود جامهی عمل میپوشاند و قیود و موانعی که راه را بر پویایی ذاتی و پیشرفت بورژوازی میبست به خودی خود از میان برداشته میشد٬ و امتیازات اشرافی رفتهرفته لغو میگردید. دوتوکویل مورخ سیاسی(6) فرانسوی با دلایلی قانع کننده ثابت کرده است که در اواخر رژیم سلطنتی فرانسه طبقهی بورژوازی جای طبقهی نجبا را نه تنها در رﺃس مقامات عمده ی اقتصادی بلکه در درون حکومت نیز گرفته بود. طبقهی محروم و بدبخت در آن دوران٬ دهقانان یعنی اکثریت جامعه بودند. آنان در زیر بار ستم فئودال ها کمرشان خم می شد و دسترنجشان به غارت می رفت. طبقه ی نیرومند همسنگ نجبا٬ روحانیت بود که ارواح مردمان به ویژه تهی دستان را قلمرو بلامنازع خود میدانست. شورش های دهقانی پایان نداشت. آنچه کمتر دربارهی انقلاب فرانسه گفته شده انقلابهایی است که در جریان انقلاب اصلی روی داد و مهمترین آنها انقلاب دهقانان بود. فرانسوافوره(7) می گوید«انقلاب دهقانان برخلاف انقلابهای دیگر مخالف سرمایهداری بود» و می افزاید «این موضوع با دیدی که ما از یک انقلاب منسجم داریم (استدلال مارکسیستها) همخوان نیست٬ یعنی انقلابی که راه را برای گسترش و بالندگی سرمایهداری و بورژوازی که رژیم سلطنتی آن را بسته بود بگشاید». راهها نا امن بود و نوشته اند ده درصد فرانسویان از راه گدایی و راهزنی زندگی میکرده اند. لویی شانزدهم که با ماری آنتوانت شاهزاده خانم اتریشی از خود راضر و نازک نارنجی وصلت کرده بود وارث اوضاع نا بسامانی بود که در دوران دراز سلطنت پدرش پدید آمد و در دوران وی بدتر شد. لویی پانزدهم خود را گرفتار بند و بستهای نا فرجام و جنگ های پیاپی کرد و دست به ولخرجیهای نسنجیده و بیحساب زد؛ برای نمونه ٬ عروسی بسیار پر طنطنه و پر هزینهی فرزندش با ماری آنتوانت٬ کشور را به ورشکستگی کشاند. این پادشاه در هفت سال جنگ٬ کانادا و بخشی از آمریکا را که از مستملکات آن کشور به شمار می رفت و «فرانسهی جدید» خوانده میشد و نیز هند را که نخستین بار فرانسه به آن چنگ افکند٬ با صرف هزینههای هنگفت از دست داد و به انگلیسیها سپرد. فرانسه دو طبقه شهروند ممتاز داشت: یکی پشتگرم به اصل و تبار یعنی نژادگان یا نجبا که دو درصد نفوس را تشکیل میدادند و بر برژواها فخر میفروختند و تودهی دهقان را میچاپیدند٬ و دیگری وابستگان به کلیسا که در جامعه ریشه دوانده بودند. لویی شانزدهم برخلاف نیای مقتدر و هوشمندش لویی چهاردهم٬ بیدست و پا و زبون بود و حالت مترسک جلو کشتزار را داشت که تنها پرندگان خرد مغز را میرماند و ملکهی خودآرا و نا آگاه از وضع کشور و درباریان بدآموز و کوته بین گردش را گرفته بودند. در واپسین سالهای فرمانروایی او قحطی٬ مالیات های کمر شکن و ناعادلانه و آشفتگی٬ نه تنها رعایا را که از طبقات حاکم تو سری میخوردند بلکه شهری ها را که دستخوش فقر و بیکاری و فساد و بیقانونی بودند به جان آورده بود. گفته شده است که از 650 هزار تن ساکنان پاریس در آن دوران٬ سی هزار تن زنان روسپی بودهاند خزانه ی تهی و وضع مالی آشفته و رشتهی کارها از هم گسیخته بود. در روزهایی که آشوب همه جا را فرا میگرفت٬ شاه خوش ذات ولی دهن بین٬ واپسین خطا را به تلقین پیرامونیانش مرتکب شد. گاه در تاریخ یک کار بسیار عادی مانند فتیلهی نازکی که بمبی را منفجر سازد آغازگر فاجعههایی با پیامد های پیش بینی نشده میگردد. امید گروه حاکم به ژاکنکر(8) وزیر کاردان دارائی بود که شاید بتواند بر مشکلات چیره شود و اوضاع را از حالت انفجارآمیز بیرون آورد٬ اما ناگهان شاه او را برکنار کرد. این رویداد چونان واپسین قطرهای که جام آب را لبریز می کند٬ آشوب و ولوله ای در پاریس برپا کرد که نقطه ی اوج آن٬ سه روز بعد٬ فتح باستیل بود؛ دژ خوفناکی که شایع بود هر کس با چند سطر دست خط پادشاه از یک در آن وارد میشود و آنقدر در آن میماند تا جنازه اش را از در دیگر بیرون برند....
با مزه اینکه وقتی شاه را پس از فتح باستیل از خواب بیدار کردند با بی اعتنایی پرسید باز هم شورش شده است؟ به او پاسخ داده شد: نه قربان این دیگر یک انقلاب است شگفت انگیز اینکه هنوز تودههای مردم هوادار سلطنت بودند و شاه در میان آنان محبوبیت داشت٬ به ویژه اینکه از پنجم مه همان سال به توصیهی نکر و فرمان شاه٬ «مجلس طبقاتی»(9) در ورسای مقر سلطنت در 23 کیلومتری پاریس برپا شده بود. این مجلس نهادی قدیمی و گونهای شورای مصلحت اندیشی بود که نمایندگان طبقات سه گانه نجبا و روحانیت و طبقه ی سوم(10) را در بر میگرفت و شاه آن را به تشکیل فرا می خواند. این بار قرار بود درباره ی معضلات کشور به ویژه قحطی و آشفتگی و نافرمانی در نیروهای نظامی بحث و چاره اندیشی شود و برای نخستین بار طبقهی سوم در آن صدای بلندتری پیدا می کرد. از اواخر آوریل آن سال نان در پاریس کمیاب شد و بدین سان مردمان کوچه و بازار هم وارد معرکهی سیاست شدند. بلواهای پراکنده و نهب و غارت و زد و خورد میان نیروهای دولتی و شهروندان آغاز گشت و این٬ به نمایندگان طبقه ی سوم در مجلس طبقاتی که در واقع وزن شعر به شمار میآمدند٬ جسارت می بخشید. بحث ها گرم و پرده ها بالا زده می شد به گونهای که این مجلس قدیمی چند صد ساله که تنها در مواقع حساس به گونهی فرمایشی برپا میشد و اقتدار و اختیار مشخصی نداشت٬ سیمای یک پارلمان سیاسی به خود میگرفت.
گسترش اندیشه های آزادی خواهانه و قدرت یافتن توده های مردم٬ صفوف طبقات حاکم را از هم می گسست. با این همه٬ بسیاری از افراد این طبقات هم صمیمانه طرفدار آزادی و قانون و حقوق فردی و سیاسی و از میان رفتن امتیازات طبقاتی بودند و سرسختانه برای رسیدن به این هدف ها تلاش میکردند: مبارزانی روشن بین چون مارکی دولافایت(11) (که با سربازان خود شانه به شانه ی جرج واشینگتن در جنگ های استقلال و آزادی آمریکا شرکت داشت) و دوکنوای(12) محافظه کار ولی هوادار دموکراسی یا گرگوار(13) کشیش پشتیبان فرودستان و محرومان. آزادیخواهان خواستار قانون اساسی مشروطه و کاهش اختیارات شاه و درباریان و از میان رفتن همهی امتیازات طبقاتی٬ و اجری اصلاحات اساسی در همهی شئون کشور به سود طبقهی سوم بودند. گروهی فرصت طلب که بوی قدرت به دماغشان خورده بود٬ مانند کنت دومیرابوی سخنور و عوامفریب و سیییس(14) که در مراحل گوناگون انقلاب رنگ عوض کرد و و همه جا زیرکانه خود را از خطر جهانید٬ خودشان را درون گروه های مبارز جا زده و جلو انداخته بودند. این نکته ای است که در همهی تحولات به ویزه در انقلاب ها دیده می شود. حس حاکمیت ملی چنان در مردمان بیدار می شد که رویدادها به گونه ی بی سابقه شتاب میگرفت. برای نمونه٬ نام قدیمی مجلس طبقاتی یک ماه و نیم پس از تشکیل به«مجلس ملی» که مفهومی بودار و حتی انقلابی داشت مبدل شد... و دیری نپایید که ملت با تسخیر باستیل از نیروی خورد کنندهی خود آگاه شد و در عمل بر اوضاع مسلط گشت و دامنهی این بی پروایی به نظامیان هم کشید. رفته رفته دستگاههای دولتی نیز از هم پاشیده میشد تا آنجا که سفیر آمریکا در پاریس٬ گاورنر موریس٬ به دولتش گزارش داد که «روز 15 ژوئیه(یک روز پس از فتح باستیل) همهی افراد ارتش هم جانب انقلابیون را میگرفتند»
ادامه دارد ...
منبع: / ماهنامه / اطلاعات سیاسی اقتصادی / 1387 / شماره 249-250، خرداد و تیر ۱۳۸۷/۰۴/۰۰
نویسنده : غلامعلی سیار
نظر شما