موضوع : پژوهش | مقاله

دل بستن به نیروی سوم(1)


پیشگفتار
روابط خارجی کشورها همواره از عوامل ثابت و متغیری اثر می پذیرد که چگونگی این روابط را تعریف می کنند. کشورها در پهنۀ بین المللی بر پایۀ توانایی ها و هدفهایشان، در زمینۀ روابط خارجی خود سیاستگذاری می کنند و می کوشند در ساختار آشفتۀ بین المللی، زیست و منافع خود را تضمین کنند. در این میان، برخی از عوامل ثابت محیطی همواره جهت گیری ویژه را در روابط خارجی تعریف می کنند که بر سیاست ورزان با هر گرایش و دیدگاه اثر می گذارد و آنان بر این پایه روابط خود را با دیگر کشورها تنظیم می کنند. یکی از عوامل ثابت در شکل گیری روابط خارجی و چگونگی سیاست گذاری در آن، موقع جغرافیایی کشور است. فقر و غنای ژئوپولیتیک، هر دو بن مایۀ سیاست گذاری های ثابت در پهنۀ روابط خارجی یک کشور است و هر دو ابزاری تعیین کننده در دست سیاستمداران به شمار می آید و می تواند هم خطرساز و هم فرصت ساز باشند. بهتر گفته شود، موقع جغرافیایی یک کشور، فراهم آورندۀ فرصتها و خطرهای بی شمار است و هنر تصمیم گیران در هر کشور، بهره گیری هر چه بیشتر و بهتر از فرصتها و کاستن از خطرها است. موقع ممتاز جغرافیایی به تنهایی عامل پیروزی و پیشرفت یک کشور در پهنۀ بین المللی نیست بلکه ابزاری است در دست نخبگان و تصمیم گیران یک کشور که با آن، یا در پرتو توانمندی خود به قدرت کشور بیفزایند یا با بی کفایتی، از آن چیزی جز رنج و سختی به بار نیاورند.
در گذر سده ها، موقع ممتاز ژئوپولیتیکی و ژئواستراتژیک ایران، همواره این کشور را در کانون توجه بین المللی و بویژه توجه قدرتهای بزرگ قرار داده است. کشیده شدن آتش دو جنگ جهانی به خاک ایران، با وجود اعلام سیاست بیطرفی از سوی دولت، نشانه ای از این واقعیت است. قدرتهای بزرگ در این سده ها همواره ایران را دستمایۀ پیشبرد سیاستها و بهبود جایگاه بین المللی خود قرار داده و در این راه از قربانی کردن منافع ملی ایران پروا نکرده اند. دولتمردان ایران نیز هرگاه از رویارویی مستقیم با قدرتهای بزرگ ناتوان بوده اند، به جستجوی قدرتی تازه نفس، خوش پیشینه و نیکخواه در پهنۀ بین المللی پرداخته اند تا با نزدیک شدن به آن و قرار دادنش در برابر نیروهای استعمارگر، از تهدیدها و فشارها بکاهند و استقلال سیاسی کشور را تضمین و از منافع ملی پاسداری کنند.
این قدرت تازه نفس و خوش پیشینه، با نقش توازن زا در برابر نیروهای استعمارگر، نیروی سوم نام گرفته است. دولتمردان ایرانی از دوران صفوی تا کنون، بارها، آشکار و پنهان در روابط خارجی چشم امید به نیروی سوم دوخته اند و ورود آنرا به حوزۀ روابط خارجی کشور به گرمی پذیرفته اند. بریتانیا در دوران صفوی، فرانسه و آلمان در دوران قاجار و آلمان و آمریکا در دوران پهلوی، از برجسته ترین و اثرگذارترین نیروهای سوم در پهنۀ روابط خارجی ایران بوده اند. ولی آیا نیروهای سوم توانسته اند نقشی سودمند و رهایی بخش برای ایران بازی کنند؟ آیا این کشورها توانسته اند ایران را از دام و بندهای پیدا و ناپیدایی استعمار برهانند؟ و آیا نیروی سوم در حافظۀ تاریخی ایرانیان، بعنوان نیرویی نیکخواه ثبت شده است؟ با نگاهی به تاریخ روابط خارجی ایران می توان دریافت که:
نیروهای سوم در روابط خارجی ایران، قدرتهایی نوپا در پهنۀ جهانی بوده اند که با نیکخواه نشان دادن خود به ایرانیان، ایران را همچون ابزاری برای سلطه گری خود یا چانه زنی با دیگر قدرتها به کار گرفته اند.
در این نوشتار، به واکاوی حافظۀ تاریخی ایرانیان و یادآوری تجربه های تکراری اما فراموش شدۀ دولتمردان ایرانی در یاری جستن از نیروی سوم می پردازیم؛ باشد که گذشته، چراغ راه امروز و فردا شود.
نظام بین الملل در برگیرندۀ بازیگرانی است که بر پایۀ قواعدی نوشته و نانوشته به تعامل با یکدیگر می پردازند. مهمترین و اثر گذارترین بازیگران در این نظام، کشورها هستند و برجسته ترین ویژگی جریان تعامل کشورها با یکدیگر، قاعده گریزی یا آشفتگی در نظام بین الملل است. اگر در درون کشورها، نظام سلسله مراتبی وجود دارد و به دولتها اجازۀ اعمال اراده به گونۀ قانونی می دهد، در پهنۀ بین المللی نه تنها نیرویی مرکزی در کار نیست، بلکه کشورها آماده پذیرش نظامی سلسله مراتبی با مرجعیت یک نیروی مشروع نیستند. از این رو آشفتگی و اقتدار گریزی، خود نظمی سیستمیک شده است که قواعدی نانوشته و پنهان بر کشورها تحمیل می کند. در این شرایط، مهمترین اصل نانوشته، اصل خودیاری برای تأمین و تضمین امنیت کشورها است. در نظامی که آشفتگی برجسته ترین و اثر گذارترین نشانۀ آن است، نخستین و حیاتی ترین کار ویژۀ کشورها نیز به دست آوردن امنیت و پاسداری از پایایی خود می شود. از این رو، کشورها پیوسته در پی افزایش قدرت خود به زیان دیگرانند تا از این راه بقای خود را تضمین کنند. تا هنگامی که این ساختار واقعیت وجودی نظامی بین الملل است، انگیزۀ افزایش قدرت در بازیگران بین المللی نیز پایدار و همیشگی خواهد بود. (2)
در جهانی که هیچ نیروی مشروع مرکزی وجود ندارد، دولتها همواره زیر سایۀ بی اعتمادی و ترس از یکدیگر زندگی می کنند و پیرامون خود را آکنده از تهدید می بینند. هر چه دامنۀ منافع یک کشور گسترده تر باشد، احساس ناامنی آن در محیط پیرامونی نیز بیشتر است. از این رو قدرتهای بزرگ که منافعی جهانی دارند، راه برخورد با خطرها را در تبدیل کردن خود به قدرت برتر یا هژمون جهانی می بینند. آنها برای از میان برداشتن خطرهای پیرامونی، برآنند که نخست به هژمون منطقه ای و سپس به هژمون جهانی تبدیل شوند. تاریخ جهان همواره شاهد رقابت هراس آلود و خطرناک قدرتهای بزرگ بوده است که بسیاری از این رقابتها به جنگ های ویرانگر انجامیده است. (3) در این شرایط هرگاه دولتها گرایش به افزایش قدرت را از دست بدهند، به تندی روبه نابودی خواهند رفت و چه بسا به مرگی گام به گام دچار شوند. (4) ثبات نسبی یا صلح گذرا در دورانهای گوناگون نیز برخاسته از رضایت کشورها به نگهداشت وضع موجود نیست بلکه به گفتۀ «ریمون آرون»، صلح نسبی، ناشی از سلطۀ یک یا چند قدرت بزرگ است که وضع موجود را دلخواه خود می بینند و با سازوکارهای گوناگون نظم اجباری خود را در جهان برقرار می کنند. (5)
از دید «مرشایمر»، قدرتهای بزرگ در پی فرصتی هستند تا توازن برآمده از سلطه را در فرصتی مناسب به سود خود به هم زنند و به گفتۀ «رابرت گیلپین» توازن تازه ای پدید آورند که منافع آنها را بهتر از گذشته تأمین کند. (6) قدرتهای نوپا نیز به همین سان در پی مجال مناسب برای بر هم زدن وضع موجودند تا از قدرتهای برتر سهم خواهی کنند و حتی با تضعیف یا شکست دادنشان جانشین آنها در روند سلطه گری جهانی شوند. دولتها در مواردی که توانمندی خود را بیش از دیگران بپندارند، راهبردهای تهاجمی با هدف گسترش دامنۀ نفوذ را دنبال می کنند و در واقع بلند پروازی یک دولت در پهنۀ سیاست خارجی را باید مایه گرفته از جایگاه آن در نظام بین الملل بویژه توانمندی آن در عرصۀ نظامی دید. (7) صلح برآمده در چارچوب سلطه، با دگرگون شدن ساختار قدرت نظامی و فناوری فرو می ریزد و جنگ هژمونیک، تعیین کنندۀ هژمون یا کشور نیرومند بعدی خواهد بود. به سخن دیگر، با دگرگون شدن منافع و قدرت دولتها در زمینۀ نظامی و تکنولوژی، نظام بین الملل از تعادل به سوی ناهمسنگی می رود (8) و در رقابتی که جنگ را نیز بعنوان یک گزینه در بر می گیرد، قدرت برتر، نظمی تازه که منافع او را برآورد تعریف می کند و صلحی گذرا در سایۀ سلطه تازۀ خود شکل می دهد. بی گمان کشوری که بر اثر افزایش توان خود به رقابت با قدرتهای بزرگ می پردازد، برای بازنگری در ساختار قدرت موجود و به دست آوردن سهم بیشتر از قدرت، نخست به رقابت دیپلماتیک می پردازد، زیرا رو کردن به جنگ برای افزایش قدرت، چه بسا به کاهش قدرت بینجامد. جنگ پدیده و ابزاری بسیار پر هزینه برای قدرت یابی و مبارزه با تهدیدها است از این رو برای بیشتر تصمیم گیران، واپسین گزینه است. رهبران کشورها هدفها و منافع را نخست از کوتاه ترین و کم هزینه ترین راهها دنبال می کنند و از همین رو جنگ واپسین گزینه و دیپلماسی نخستین گزینه آنها است. دیپلماسی تنها گفت و گوی دوستانه با رقیبان را در بر نمی گیرد، بلکه هرگونه تلاش برای تحمیل اراده که مایۀ جنگ نشود، در چارچوب دیپلماسی می گنجد. همراه کردن دیگر کشورها با خود در برابر رقیب یا سرگرم کردن رقیب به دیگران نیز تدبیری دیپلماتیک است. به هر رو، قدرتهای نوپا در نظام بین الملل با ابراز گله مندی از سهم خود از قدرت، بر آنند که با کمترین هزینه و با شیوه های گوناگون دیپلماتیک ساختار قدرت موجود را به سود خود بر هم زنند و در این راه از قربانی کردن منافع همپیمانان خود نیز باک ندارند زیرا برای خود دوست و دشمن همیشگی نمی شناسند. دوستان و دشمنان هرگز منافع قدرتهای بزرگ را تعریف نمی کنند، بلکه منافع قدرتهای بزرگ است که دوست و دشمن را تعریف می کند و از این رو چه بسا دوست امروز، دشمن سرسخت فردا باشد یا چنین دانسته شود، و برعکس.
در سر دیگر طیف بازیگران در نظام بین الملل، انبوهی از قدرتهای کوچک و میان مایه اند که توان رقابت با قدرتهای بزرگ را ندارند. برای آنها نیز سرپا نماندن در ساختار آشفته بین الملل مهمترین نگرانی شمرده می شود و موجودیت و بقایشان در گرو از میان رفتن خطرهای محیطی است. در این میان آن گروه از قدرتهای کوچک یا میانی که مزیتهای اقتصادی یا جغرافیایی دارند، بیش از دیگران دستخوش چشمداشت قدرتهای بزرگ و خطرهای گوناگون هستند. این گونه از کشورها که چنگال قدرتهای بزرگ را بالای سر خود می بینند، دو راه برای پاسداری از موجودیت خود دارند: راه نخست، توان سازی در برابر قدرتهای بزرگ است. این کشورها چنان باید برای استوار کردن پایه های امنیت ملی خود در برابر خطرها بکوشند که راه ورود مداخله آمیز و تهدید زای قدرتهای بزرگ در سرنوشت سیاسی خود را ببندند که این روشی بسیار پرهزینه و نیازمند توانمندی و امکانات بسیار است که کشورهای کوچک و میانی از آن بی بهره اند. روش دوم، رفتن این گونه کشورها زیر چتر پشتیبانی کشوری بزرگ یا ائتلافی نیرومند از کشورها است: روشی آسان و کم هزینه که بیشتر با استقبال قدرتهای کوچک و میانی رو به رو می شود. (9) تاریخ نشان داده است که حفظ امنیت ملی با دادن سر نخها به یک کشور بزرگ یا ائتلاف از کشورها، شیوه ای است بسیار پرخطر و در دراز مدت همراه آسیبهای بسیار؛ هر چند در کوتاه مدت پاره ای از خطرها از سر این گونه کشورها رفع می شود. علت را باید در ناپایداری اتحادها و ائتلافهای بین المللی دید. قدرتهای بزرگ بارها و بارها منافع قدرتهای کوچک و میانی را برای رسیدن به منافع تازۀ خود پایمال کرده اند.
در این شرایط فروپاشی قدرتهای کوچک و میانی بسیار تند صورت می گیرد، زیرا آنها با اعتماد کردن به چتر حمایتی قدرتها و ائتلافها، گرایش به افزایش توانمندی خود را از دست داده اند و از این رو ناگهان خود را در برابر تهدیدهایی چند سویه تنها و ناتوان می بینند. واقعیت آن است که بسیاری از قدرتهای نوپا که در گذشته منافعی محدود داشته و ناتوان از سلطه گری بوده اند، برای پرهیز از درگیر شدن مستقیم با قدرتهای استعمارگر و زمینه سازی به سود خود، در نقش کشورهایی نیکخواه و صلح دوست پدیدار می شوند تا با بهره گیری از روشهای دیپلماتیک، قدرتهای استعمارگر را به رقابتی فرسایشی و پر هزینه به سود خود بکشانند. قدرتهای نوپا شاید بر پایۀ دیدگاههای عقلانی هزینه هایی نیز برای کشورهای زیر سلطه بپردازند، ولی پس از کنار زدن قدرتهای استعمارگر، خود در پوششی تازه با روشهای متفاوت سلطه گری پدیدار می شوند. به گفتۀ اشلی: «شیوه های استعماری و بهره کشی نیز متناسب با گذشت زمان و تحول در توانایی ها، نیازها و ارزشهای انسان ها تغییر می کند. » (10) قدرتهای نوپا کمتر با بهره کشی و استعمار مبارزه می کند و بیشتر در پی جا انداختن روشهای سلطه گری ناشناخته و تازه با محوریت خود در پهنۀ نظام بین الملل هستند، و در این راه چهره ای دوست داشتنی و متناسب با ارزشهای زمانی و مکانی از خود نشان می دهند.
موقع ممتاز جغرافیایی و اقتصادی ایران در چند سدۀ گذشته از یک سو و ناتوانی دولتهای ایرانی در رویارویی کارساز با تهدیدهای بیرونی از سوی دیگر، سبب شده است که روابط خارجی ایران آکنده از تجربۀ توسل به نیروهای سومی باشد که در نقش رهایی بخش و یاری رسان پدیدار شده اند. این قدرتها گهگاه توانسته اند با نمایشی خیر خواهانه، از فشارهای استعماری بر ایران بکاهند و از سر مصلحت جویی، هزینه هایی نیز پرداخته اند، ولی پس از چندی، خود به گونه ای تاراج گر ایران و تهدید کنندۀ منافع ایران شده اند. بریتانیا، فرانسه، آلمان و آمریکا از برجسته ترین نیروهای سوم در تاریخ روابط خارجی ایران بوده اند. در زیر، چگونگی ورود هر یک از آنها به پهنۀ روابط خارجی ایران و نقشهایی مثبت و منفی را که در این زمینه بازی کرده اند و چه بسا در لابه لای حافظۀ تاریخی ایرانیان به فراموشی سپرده شده باشد، بررسی می کنیم.

بریتانیا
ریشۀ روابط ایران و بریتانیا به دوران صفوی باز می گردد. در دوران شاه عباس صفوی، بازرگانان انگلیسی با آمدن به ایران نخستین هسته های روابط بازرگانی میان دو کشور را کاشتند. (11) از میان این بازرگانان، برادران شرلی توانستند با نفوذ در دربار شاه عباس چنان جایگاهی به دست آوردند که تبدیل به مشاور و امین شاه بزرگ صفوی شوند. (12) سیاست خارجی ایران در دوران صفوی بر پایه چگونگی رویارویی با دست اندازیهای دولت عثمانی به خاک ایران تعریف می شد. (13)
شاه عباس، برادران شرلی را به عنوان نمایندۀ خود به نقاط گوناگون جهان می فرستاد تا برای او در راستای رویارویی با دولت عثمانی پیمان ببندند. در جنوب، نیز دست اندازی پرتغال به خاک ایران و سلطۀ آنها بر خلیج فارس، بر نگرانی های شاه عباس افزوده بود. در آن شرایط شاه عباس تصمیم گرفت از انگلیسی ها در برابر پرتغال و عثمانی کمک بگیرد. شاه عباس که نیروی دریایی نداشت و در برابر عثمانی ها نیز از نظر جنگ افزار دست تنگ بود، نیرویی سومی به نام بریتانیا را، کمک کار خویش برای رویارویی با عثمانی و پرتغال دید.
روابط ایران و بریتانیا با صدور فرمان ابریشم از سوی شاه عباس پایه هایی استوارتر یافت. رابرت شرلی بعنوان فرستادۀ شاه عباس در 1611 به کشورش بریتانیا بازگشت و پیشنهاد شاه عباس را برای آغاز روابط بازرگانی دو کشور مطرح کرد که مورد پذیرش دولتمردان لندن قرار گرفت. پس از دو سال، دست اندرکاران کمپانی هند شرقی که برای کالاهای خود به ویژه پارچه های پشمی (که در هند خریدار نداشت) بازاریابی می کردند. به ایران آمدند و شاه عباس با برادر خواندن پادشاه انگلستان، آنان را به گرمی پذیرفت. کمپانی هند شرقی به ایران پیشنهاد کرد که هر سال کشتی هایی برای خریدن فرآورده های ابریشمی ایران از هند به بند جاسک گسیل دارد و این فرآورده ها را در اروپا بفروشد. شاه عباس با پذیرش این پیشنهاد در 1617 م به دولت انگلستان اجازه داد که نمایندگان سیاسی خود را به دربار ایران بفرستد. مأموران کمپانی هند شرقی در سراسر ایران به داد و ستد پرداختند و در اصفهان و شیراز تجارتخانه باز کردند. فرمان شاه عباس که به فرمان ابریشم مشهور است، پایۀ رابطه ایران و بریتانیا شمرده می شود. (14) در 1622 میلادی شاه عباس از نیروی دریایی بریتانیا برای پایان دادن به سلطۀ پرتغال در خلیج فارس بهره برد. ناوگان جنگی بریتانیا در بندر جاسک لنگر انداخت، نیروهای پرتغال با کمک بریتانیا رانده شدند و جزیرۀ هرمز به تصرف ایران در آمد؛ و بدین سان یک سده سلطۀ پرتغال بر خلیج فارس پایان گرفت. به دستور شاه عباس نیروهای ایرانی قلعۀ هرمز را گرفتند و تنها بخشی از شهر را به نیروهای انگلیسی سپردند. ایران از دست پرتغال رها شد و بریتانیا با نفوذ در خلیج فارس، همراه با افزودن به قدرت خود در هند، تجارت ابریشم با ایران را گسترش داد. همچنین مقرر شد که در صورت تجاوز دوبارۀ پرتغال به ایران، نیروی دریایی انگلستان به دفاع از ایران بپردازد. در آن دوران صمیمیتی میان دو کشور برقرار شده بود که هیچگاه تکرار نشد؛ چنان که شاه عباس تصاویر برادران شرلی را در اتاق خود به دیوار آویخته بود. (15) رو کردن شاه عباس به بریتانیا برای ستیز با پرتغال، زمینه ساز رخنۀ انگلیس در ایران بود. کریم خان زند نیز در برابر تهدیدهای هلند که در آن دوران قدرت بزرگ دریایی در خلیج فارس بود، دست نیاز به سوی نیروی دریایی انگلستان دراز کرد و بدین سان بیش از پیش بر نفوذ بریتانیا در خلیج فارس و ایران افزوده شد. (16) با بیرون راندن هلند از خلیج فارس، بریتانیا قدرت بی رقیب در این منطقه شد.
تا پایان دوران کریم خان، روابط ایران و بریتانیا بیشتر تجاری بود اما در سالهای پایانی سدۀ 18، یک باره ایران از دید استراتژیک برای انگلستان اهمیت بنیادی یافت و ایران و خلیج فارس همچون دژی برای پاسداری از هندوستان مطرح شد. (17)
نفوذ ویرانگر بریتانیا در دستگاه حکومتی ایران، از همان هنگام آغاز شد. در دروان حکومت قاجار، نفوذ بریتانیا در ایران رفته رفته گسترش یافت و ضعف درونی دودمان قاجار راه را بیش از پیش برای بریتانیا در ایران گشود. روسیه در شمال و انگلستان در جنوب به گونۀ غیرمستقیم ایران را اداره می کردند و منافع ایران در راستای خواسته های استعماری آنها پایمال می شد. بسیاری از کارهای داخلی ایران با انگشت سفارتخانه های روسیه و انگلستان می گشت. نفوذ این دو کشور در دربار قاجار به اندازه ای بود که شاهان قاجار اجازۀ نزدیک شدن به قدرت دیگری را نداشتند و برای به کار گرفتن هر نیروی بیگانه، ناگزیر از به دست آوردن دل این دو کشور استعمارگر بودند. برای نمونه، ناصرالدین شاه در سفر دوم خود به اروپا، با بیسمارک صدراعظم آلمان دربارۀ کشیدن راه آهن و دادن امتیاز کشتیرانی به آلمان گفت و گو کرد که با اعتراض سخت روس و بریتانیا روبه رو شد. در پی آن ناصرالدین شاه به وزیر خارجه اش به طعنه نوشت: «با سفارت روس و انگلیس صحبت کنید تا تکلیف ما روشن شود ببینیم استقلال داریم یا نه؟» (18) بدین سان، بریتانیا بعنوان قدرتی استعمارگر شد که آثار نفوذ شومش از تاریخ ایران زدودنی نیست. هرچند این قدرت استعمارگر ایران را در برابر تهدیدها و دست اندازیهای عثمانی و پرتغال یاری کرد، ولی با گذشت زمان و گسترش دامنۀ نفوذ سیاسی و اقتصادی آن در ایران، خود در چند سده مایۀ خطرهای جدی برای منافع ایران شد. (19)

ادامه دارد ...

منبع: / ماهنامه / اطلاعات سیاسی اقتصادی / 1387 / شماره 249-250، خرداد و تیر ۱۳۸۷/۰۴/۰۰
نویسنده : سید رضا موسوی نیا

نظر شما