موضوع : پژوهش | مقاله

سید جمال و ناهنجاری های جهان اسلام

ذلت و انحطاط بر جهان اسلام، سایه افکنده بود. استعمار، به طمع فتح سرزمینهای اسلامی پیش می تاخت. سردمداران بلاد اسلامى، غافل از همه جا، فقط به تحکیم موقعیت خویش می اندیشیدند و هرگونه اصلاح و اقدام سازنده ای را به فراموشی سپرده بودند و بر این ذلت و انحطاط، اشغال سنگرها، ذلیلانه تن در داده بودند.
اروپای منحط و فراموش شده دیراوز، اکنون نیرو گرفته بود و خود را برای تسخیر جهان و آقایی بر آن، مهیا می کرد. بی محابا، بی ترس و خوف، با اعتماد به نفس و امید به آینده، قدرت خود را می گستراند؛ ولی مسلمانان، با ترس و خوف، از آن جا که اعتماد به نفس خویش را از دست داده بودند و اتکایی نداشتند که با تکیه به‏آن، بر دشمن یورش برند و در برابر یورش و شبیخون آن مقاومت کنند، لحظه به لحظه عقب می نشستند و سنگرها را به دشمن سرسخت و سرمست می سپردند و خود به بیغوله ها پناه می بردند و مات و مبهوت بر پیشرفت دشمن می نگریستند.
در کاخهای فرمانروایان مسلمان، تدبیری اندیشیده نمی شد که در برابر دشمن گستاخ چه کنند عجیب تر این که دشمن به چیزی گرفته نمی شد. این چنین می پنداشتند که دشمن، همان دشمن ضعیف دیروز و مسلمانان همان مسلمانان قوی دیروز و هر آن آمادگی دارند، دفع دشمن کنند، امّا غافل از این که پنداری بیش نبود و دشمن امروز، قوی پنجه تر از آن که تصور شود، پا به میدان گذارده بود و مسلمانان پراکنده و بی رهبری لایق و کاردان، ضعیف تر و زبون تر از آن که بتوانند در برابر دشمن غدار قد برافرازند. دیروز پررونق و پرشکوه و عظمت، گذشته بود و روزگار ذلت و خواری و بی نوایی مسلمانان فرا رسیده بود.
نبرد یک طرفه بود.همه چیز برای پیشروی دشمن مهیا شده بود. دشمن، با ابراز و شگردهای ویژه، قلمرو مسلمانان را نشانه می رفت. از شبه قاره هند، تا آلبانى، از تونس، تا مجمع الجزایر مالدیو، همه و همه، در معرض تصرف و نفوذ استعمار قرار داشت. دشمن از بیرون و حکام خودکامه و عیّاش از درون، در کار تخریب این بنای عظیم بودند و بر سر در هم شکستن شوکت مسلمانان، در تلاش!.
ویرانی اوضاع اقتصادى، آفات و بلایای طبیعى، ظلم و ستم و... غبار یأس و خمودگی را بر امم شرق فشانده بود. از این روى، دشمن، موقع را برای دست اندازی به سرزمینهای اسلامی مناسب دیده بود. به قول ادیب اسحاق، نویسنده پرآوازه عصر سیدجمال و تربیت شده مکتب فکری وى:«گویا) چنین مقرر شده است که مشرق زمین، پس از شکوفایی و عظمت فرو بیاید و پس از مناعت و بزرگواریز خوار گردد و سفره چرب آزگاران باشد... و آن را همچون، گوی به هرسوی که خواهد ببرند.)(1).
در این فضای یأس آلود و انفسای عقب ماندگی و انحطاط، که همه جا را تاریکی فراگرفته بود و همه دلمرده بودند و سَر در گریبان، خداوند، روزنی به روشنایی گشود و سیدجمال را به ملل مشرق زمین هدیه داد.
او، بسان خورشید درخشید و خوابها را آشفته ساخت. بانگ بیداری نواخت. سیاهیها را پراکند و سکوتها را درهم شکست و عمق و ژرفای فاجعه رقت انگیز و اوضاع نابهنجار مسلمانان را نمایاند.
سید جمال، از ناهنجاریها، استبداد، فقر علمی و رکود فکرى، پریشان احوالی مسلمانان، بی خبری توده های مسلم، گسترش خرافات، تفرقه ها و کینه توزیهای بنیان برافکن، نفوذ و استیلای بیگانگان، سکوت و بی تفاوتی سران قوم، از همه مهمتر، از تهاجم خانمانسوز، تهاجم فرهنگی استعمار، پرده برداشت.
سید جمال، جهان اسلام را می دید که با موقعیت جغرافیایی ویژه و مناطق استراتژیک، منابع طبیعى، ذخایر عظیم طبیعى، فرهنگ و تاریخ افتخار آمیز و... رو به افول گذاشته و با جسمی نحیف و چشمانی بی فروغ، زانوانش خمیده و از حرکت باز مانده و لاشخورهای تازه به قدرت رسیده، طمع در پاره پاره کردن او دارند. ناهنجاریها و کاستیها از دید سید جمال، بسیار بودند و توضیح و تفصیل هر کدام، فرصتی دیگر می طلبد، در این جا، به برخی از آنها اشاره می کنیم، به امید این که مفید افتد.

تفرقه و اختلاف
جانکاه ترین درد و گرفتاری جهان اسلام، تفرقه و اختلاف بود. سایه شوم و سنگین اختلاف، جای جای کشورهای اسلامی را فرو پوشانده بود صدای ضجه و ناله بینوایانی که در آشفته بازار اختلاف، بی خانمان شده بودند و بی سرپرست، به گوش می رسید و هر روز بر خیل بینوایان افزوده می شد. اختلاف و دوئیت، چنگ انداخته بود و هر چه آبادی بود و زیبایى، به ویرانی می کشاند.
در آن روزگار، که هر کسی برطبل خود می نواخت و جهان اسلام بی تمرکز و رهبرى، حیران و سرگردان، یله ورها سیر قهقرایی می پیمود، گرگانی در لباس شبان، قد علم می کردند و در پی آن بودند که زمام امور این امم بی پناه را بر سر دست گیرند و به هر سوی که خود می خواستند و هدفهای شوم آنان ایجاب می کرد، هدایت کنند. بابیان و بهائیان، مهدویون و... از این قماش بودند و چنین سودایی در سر داشتند.
تفرقه و دوئیت، به همه جا ریشه دوانیده بود. خاص و عام، عالم و عامى، روشنفکر و تاریک اندیش، همه و همه در این بلای شوم و خانمانسوز گرفتار آمده بودند. شگفت انگیز این که مسلمانان، با آن همه تعالیم حیاتی اسلام، در رابطه با کمک به همنوع و درد و غم دیگران در دل داشتند و غم و دردی از روی دلها برداشتن و...، بی تفاوت از کنار گرفتاریهای خانمان برانداز مسلمانان می گذشتند و خم به ابرو نمی آوردند.
سیّد جمال، این درد جانکاه را چنین به تصویر می کشد:
(مسلمانان شرق و غرب، با هم اختلاف و نفاق دارند و رابطه دینی میان جوامع اسلامی قطع شده برادر از رنج برادرش متأثر نمی شود. همسایه، توجهی به حال همسایه ندارد. هیچ کدام از افراد مسلمان، در برابر مسلمان دیگر، به عهد و پیمان خود وفا نمی کنند.)(2).
آنچه بر اختلافات کوچک مذهبی و... دامن می زد و شعله ین را افروخته نگه می داشت، متأسفانه غرضها و دسیسه های پلید حکام و سردمداران بلاد اسلامی بود. آنان، براساس قرائن و شواهد موجود، بر این پندار بودند که اختلافات مذهبى، ملی و... بر دولت و شوکت آنان دوام خواهد بخشید.
سید جمال، در این باره می گوید:
(تفرقه میان سنیان وشیعیان را، طمعکاریها و حیله گریهای پادشاهان و فرمانروایان اسلامى، در طول تاریخ دراز به وجود آورده است.)(3).
سردمداران عثمانى، برای تحکیم پایه های پوشالی قدرت خود و جذب عوام و عالمان عوامتر از عوام و کژاندیشان ناراست کردار، ستم و بیداد و آدمکشی و نابود کردن همه چیز و همه کس را به نام دفاع از حوزه تسنن و مخالفت با تشیّع توجیه می کردند. و چنین بودند بدکرداران حاکم بر مقدرات مردم ایران. آنان با شعار دفاع از شیعه و مخالفت با سنیان، نارواییهایی انجام می دادند که قلم و شرم می کند که بنگارد.
در افغانستان، عبدالرحمان محمد زائى، مزدور و دست نشانده انگلستان، که مأموریت داشت اسلام را از صحنه اجتماعی - سیاسی جامعه بزداید، پس از کشتار فراوان، با هزاران پیاده و سواره نظام، از شرق و غرب، به شیعیان هزاره حمله ور شد و قتل عام دهشتناکی کرد. وی می گفت:
(باید مردم افغانستان، دمار از روزگار شیعه ساکن هزاره بکشند و ایشان را از مملکت افغانستان، نیست و نابود کنند و اراضی واملاک آنان را تصاحب کنند.)(4).
این مزدور نابخرد، کشتار شیعیان را واجب می شمرد و عالمانی که به تکفیر شیعیان تن نمی دادند، از دم تیغ می گذراند. سید جمال، عمیق ترین و وخیم ترین زخم پیکر جامعه اسلامی را، همین نزاعها و کشمکشها می دانست. جدایی را بزرگترین درد مشرق زمین به شمار می آورد. می گفت:
(فالشرق، الشرق! فخصصت جهاز دماغی لتشخیص دائه وتحرّی دوائه فوجدت اقتل ادوائه داء انقسام اهله وتشتت آرائهم و اختلافهم علی الاتحاد واتحادهم علی الاختلاف! فعملت علی توحید کلمتهم وتنبیههم للخطر الغربىّ المحدق بهم.)(5).
پس شرق، شرق. مغز و اندیشه خود را به تشخیص درد اصلی شرق و جستجوی درمان آن اختصاص دادم و دریافتم که کشنده ترین درد شرق، درد تفرقه و جدایی آنان و پراکندگی اندیشه هاست. اختلاف دارند بر اتحاد و اتحاد دارند بر اختلاف.
در راه وحدت کلمه ایشان، بسیار کوشیدم و خطر غرب را که بر سرشان سایه افکنده بود، گوشزد کردم.

استبداد و وابستگی حکام.
آنچه که برای جامعه اسلامی شکننده بود و جامعه را به پریشان احوالی دچار می کرد، حاکمیت انسانهای مستبد و خود رأی بود. برای اینان، هیچ رأی و نظرى، ارزش نداشت، مگر رأی و نظر چاپلوسان و اطرافیان بدخصال، که در راستای امیال حیوانی و شهوانی و نفوذ و سلطه جابرانه حکام مستبد، ابراز می شد.
در هر جا که مستبدان حکم می راندند، قانونی وجود نداشت. گفتار آنان، در هر شرایطى، چه در حال غضب و چه خوشى، حکم قانون را داشت.
انسانهای تحت سلطه، بی ارزش بودند و به حساب نمی آمدند. پست تر از اسب و قاطر جناب حاکم!.
مردمان، وظیفه ای جز اطاعت بی چون و چرا نداشتند. اگر مصلحی به پند و اندرز می پرداخت، سرکارش با تیغ آبدار بود.
امّا چه شد که جامعه اسلامی چنین افول کرد و دچار حاکمان مستبد شد. چه شد که تعالیم حیاتبخش اسلام، به فراموشی سپرده شد و آن گذشته درخشان که انسانها کرامت داشتند و در جنگ و صلح نظر می دادند و در همه عرصه ها نقش ایفا می کردند و حاکمان، بی رأی و نظر آنان مشروعیت نمی یافتند، از یادها رفت.
سیّد جمال، عامل اساسی این شوم بختی را در دو حادثه بزرگ که در جهان اسلام رخ داد و مسلمانان گرفتار آن شدند، می داند:
یکی حمله بنیان برافکن و ویرانی آفرین مغولها و دیگرى، تهاجم خانمانسوز اروپاییان.
ایشان بر این نظرند که این دو حادثه بزرگ شیرازه امت اسلامی را از هم گسیخت و زمینه را برای حکام نااهل و بدکنش آماده کرد:
(در اثر این دو حادثه مهم، حکومتهای گوناگون در میان مسلمانان پدید آمد، امور به دست نااهلش افتاد. کسانیکه از سیاست اطلاعی نداشتند، امر حکومت را قبضه کردند. این بود که امرا و حکام آنان در اخلاق و طبیعت، به منزله میکربهای فساد و تباهی بودند و طبعاً این قبیل حکام و امرا، خود وسیله جلب مشقات و بلاها برای جامعه مسلمین شدند. در نتیجه، ناتوانی بر آنان مستولی گردید و مفاسد اخلافی واجتماعی پدید آمد.)(6).
از دید سیّد، ضرر و زیان تعدد مراکز تصمیم گیری و قدرت، در سرزمینهای اسلامى، بسان تعدد رؤسای یک قبیله است که همه سنگینی بار، بردوش مردم قرار می گیرد و تاوان این قدرت طلبیها و فزون خواهیها را باید توده های رنج کشیده بپردازند.
در عصر سیّد، ممالک اسلامى، جولانگاه زمامداران خود سربود. زمامدارانی که گفتارشان حکم قانون داشت. نه شورا بود و نه پارلمان. تنها و تنها حاکم بود که تصمیم می گرفت. شخص حاکم، هم قانونگذار بود و هم مجری و هم قاضى!.
هر منطقه ای در تیول یکی از درباریان، لشکریان و... بود و ملک طلق آنان محسوب می شد. اختیار جان و مال مردم، در دست آنان بود. در همان روزهای نخست حکومت خود، چند برابر آنچه که رشوه به حکومت مرکزی و درباریان داده بود، از رعیت بیچاره وصول می کرد. او، باید بار خود را می بست و سرمایه می اندوخت. زیرا ممکن بود، این قدرتِ فراچنگ آمده دیری نپاید و دیگری با رشوه هنگفت ترى، طعمه را از چنگ او برباید، و یا سلطان، زودتر از موعد مقرر، که معمولاً یک سال بود، حکومت منطقه را به فروش بگذارد. این شوم بختى، اَشکال گوناگون داشت. در هر کشورى، از کشورهای اسلامى، به گونه ای جلوه می کرد. امّا اصل و اساس همه یکی بود و آن، ظلم و بیداد، بردگی و بندگی و...
در امپراتوری عثمانى، با کاهش قدرت مرکزی و ضعف و بیماری ارکان آن، شیرازه از هم گسیسته بود. کار دریافت مالیات، به زورمندان محلّى، یا فئودالهای واگذار می شد، یا به اصطلاح، اجاری داده می شد. آنان نیز، برای وصول مالیات، از هر ترفند ضد انسانی بهره می گرفتند.سپاه، که می بایست از مال و جان و ناموس مردم، حراست کند، لجام گیسخته، خود، مهمترین عامل ناامنی و ظلم و اجحاف بود.
پُستهای کلیدی و حساس را نالایقان و نابخردان در کف داشتند. مداهنه گران، زنان حرمسرا، چاپلوسان، دون صفتان و... صاحب رای بودند و مکرم.
اوضاع کشور بزرگ و سوق الجیشی مصر نیز، بهتر از عثمانی نبود. سیّد جمال الدین اوضاع آن دیار را چنین ترسیم می کند:
(در سالهای دهه 1870 م. ناآرامی پهنه سیاست مصر را فرا گرفت. و نظام خودکامه و خدیو اسماعیل و وابستگی آن به بیگانگان، دلبستگان به مصر را سخت ناخشنود ساخت.
امور اجتماعى، اقتصادى، سیاسی و اداری کشور سخت در گرداب تباهی گرفتار شده بود. در سال 1293 ه . ق. خزانه مصر، ورشکستگی خود را اعلان کرد و به دنبال آن، کشورهای بیگانه... سازمان دارایی مصر را در دست گرفتند... یک وزیر انگلیسی و یک وزیر فرانسوى، در کابینه مصر بر روند امور نظارت داشتند.)(7).
آن سیّد والا مقدار، در سال 1878 م. خطاب به مردم مصر می گوید:
(ای مصریان! شما در بردگی بزرگ شده اید و با استبداد زیسته اید. حکومتهای شما، همه جور و ظلم و ستم بر شما روا داشته اند و شماب ا خواری و بیچارگی آن را پذیرفته اید... گویا، سنگی هستید که میانه فلاتی انداخته باشند، نه حسی دارید و نه حرکتى...)(8).
به نظر سیّد، خطای اصلی پادشاه در این بود که پای اروپاییان را به مصر کشاند، خیراندیشان را تبعید کرد، هموطنان خود را راند و بیگانگان را جای داد:
(خدیو ما، از کثرت حماقت و نادانى، سخنان پوچ و دروغ آنان را باور کرده و مصر را در بست به چنگال انگلستان انداخته است. و با این ابلهی و خودخواهى، ما را دچار چنان مصیبت و بدبختی عظیمی کرده است که حتّی در جنگهای صلیبی نیز سابقه نداشته)(9).
خدیو مصر، خود در عیش و نوش به سر می برد و مردم مصر در فلاکت. بیگانگان، در جای جای کشور نفوذ کرده بودند و حکم می راندند. سردمداران قوم، دست بوس انگلیسیها بودند و لشکر و سپاه، تحت فرمان ژنرالهای انگلیسى! ایران با عظمت، سرزمین دلیران و مؤمنان پاک سیرت نیز، دچار دیو و دَدْ شده بود. از تمدن و شوکت و اقتدار آن خبری نبود. بیغوله ای بود آشیان جغدان و کرکسان.
سیّد بیدار و درد آشنا، اوضاع نابسامان ایران را، این گونه ترسیم می کند:
(جای تعجب نیست که ملت ایران، که تعدیات و ظلم را دچار می باشند. یک وقتی از اوقات، جزء با عظمت ترین ملل روی زمین بوده است. ظاهراً ملتی ذلیل و پست شده باشد)(10).
حکومت قاجار، کار مفیدی برای ایران انجام نداد و بانی افتخاری نشد. نه ارتش تأسیس کرد که به ایران آید و نه شهری آباد نمود که مردم در سایه آن بیارامند و نه فرهنگی توسعه داد که مردم از جهل به درآیند و نه برای سربلندی اسلام کاری کرد که مؤمنان را خوش‏آید. یک سطر قانون نوشته نشد که مردمان در پرتو آن، احساس آرامش کنند. شاه و سلیقه او، درباریان و هواها و هوسهای آنان، لشکریان و شمشیر بُرّای آنان، قانون بود! به گفته سیّد جمال الدین:
(همین که میدان برای شاه خالی شد، بندگان خدا را مقهور ساخت، شهرها را ویران نمود، از هر سیاهکاری خودداری نکرد، هرگناهی را علناً مرتکب شد، آنچه از خون فقرا و بیچارگان مکیده بود، صرف هوا و هوس خود ساخت و اشک در چشمان یتیمان جاری کرد. ای اسلام بی یاور)(11).شاه و درباریان، برای تقرب به بیگانگان، تا سرحدّ رقابت پیش رفته بودند. دوران ناصرالدین شاه را دوران، عهدنامه های ننگین و عصر او را عصر امتیازات نامیده اند.
در این عصر، استعمار خارجی با استبداد داخلى، علیه ملت ایران، هماهنگ عمل می کردند. تجارت خارجی ایران، تقریباً، در دست خارجیان بود. دو قدرت روس و انگلیس، بر سر دخالت بهره وری از ایران، با یکدیگر رقابت می کردند و دسیسه های گوناگونی برای سلطه بیشتر بر مقدرات ایران، به کار می بستند.
(صحنه ایران، مانند صفحه شطرنجی شده بود که حرکت یک طرف، با حرکت و اقدام طرف دیگر مواجه می گشت.)(12).
ایران، تا حدود زیادى، در مدار اقتصادی و نفوذ سیاسی روسیه قرار گرفته بود.
وزیر خارجه روس، به وزیر مختار روس در ایران می نویسد:
(وظیفه ما این است که ایران را از نظر سیاسى، مطیع خود سازیم و از آن، بهره بریم. ما، ابزار کاملاً قدرتمند اقتصادی را در اختیار داریم و سهم بزرگی از بازار ایران، در اختیار ماست و سرمایه های سوداگران روسی قادرند ایران را آزادانه و به طور انحصارى، مورد بهره کشی قرار دهند. وقتی این رابطه نزدیک، همراه با پیامدهای اقتصادی و سیاسی آن حاصل شود، شالوده ای قوی بنا می گردد که ما براساس آن، فعالیتهای پرثمری انجام خواهیم داد.)(13).
سیدجمال، از این دسیسه ها آگاه بود. از این که ایران را در چنگال ابرقدرتهای طماع و استثمارگر می دید، رنج می برد. مسؤولیت اصلی این خطا را متوجه شخص شاه و بی کفایتی او می دانست. بی پروا از او انتقاد می کرد:
(به خدا، شاه با جنون و زندقه هم سوگند گردیده و متعهد شده است با خودسری و شرارت تمام، دین را نابود سازد و شریعت را مضمحل کند و کشوراسلام را بدون چون و چرا به بیگانگان تسلیم نماید.)(14).
این خود سری و سعی در وابستگی به استعمار، مخصوص دولتمردان ایران، مصر و عثمانی نبود. آنچه از این سه کشور نقل کردیم، نمونه ای بود از ناهنجاریهای جهان اسلام. براثر این ناهنجاریها، فاصله هیأتهای حاکمه، روز به روز، ژرفتر و افزونتر می شد. زمامداران، پشتوانه ملی خود را از دست می دادند و ناگزیر برای حفظ موقعیت خویش، به دشمن پناه می آوردند. و این نفوذ دشمن را افزون می کرد.
سیّد جمال الدین، از نفوذ و گسترش قدرت دشمن در بلاد اسلامی نگران بوده و از سر درد و رنج می گوید:
(یا للمصیته! یا للرزیّة! این چه حالت است. این چه فلاکت است. مصر و سودان و شبه جزیره بزرگ هندوستان را، که قسمت بزرگی از ممالک اسلامی است، انگلستان تصرف کرده. مراکش و تونس و الجزایر را فرانسه تصاحب نموده. جاوه، جزائر بحر محیط را هلند مالک الرقاب گشته. ترکستان غربی و بلاد وسیعه ماوراء النهر و قفقاز و داغستان را روس به حیطه تسخیر آورده. ترکستان شرقی را چین متصرف شده و از ممالک اسلامی جز معدودی بر حالت استقلال نمانده. اینها نیز در خوف و خطر عظیمند.)(15).
یا می گوید:
(تعداد این امت مسلم، امروز، قریب به ششصد میلیون نفر است. سرزمین او، از کرانه اقیانوس آرام، تا قلب کشور چین را گرفته است. سرزمینهای پربار، خرم و سبز، محصولات فراوان و آبادیهای پرنعمت و ثروت می باشد. امّا می بینیم که بلاد این امت، مورد تاخت و تازبیگانه قرار گرفته و اموالشان غارت شده و بیگانگان، به اغلب کشورهای این جامعه مسلط هستند و سرزمینهای آنها را در میان خود قطعه قطعه تقسیم کرده اند سخن آنان را نمی شنوند و امرشان را اطاعت نمی کنند.)(16).
سیّد جمال الدین، از زبونی و ذلت زمامداران ممالک اسلامی شرمنده و در رنج بود.
می گفت:
(ترس از بیگانگان بر وجود آنان مستولی شده و یأس، بیش از امید، بر روح آنان غلبه کرده است.)(17).
اندوه سیّد جمال از این بود که امت مسلم، پس از روزگاری فرخنده، اکنون چنین ذلیل و منحّط شده است. همان امتی که دولتهای بزرگ، به امید به دست آوردن زندگی آرام و آزاد، به او سرانه و جزیه می دادند و در برابر اوامر او، فروتن بودند. ولی اکنون، اوضاع به گونه ای شده است که زمامداران این امت، بقای خویش را در نزدیکی به یکی از دول بیگانه می بینند.
برخی از حکام بلاد اسلامى، چنان وابسته شده بودند که کارهای سیاسى، انتظامی و دفتری خود را به بیگانگان وامی گذارند. کارهای سرّی کشور و حتی حمایت از جان و خانواده حکّام را بیگانگان انجام می دادند.(18).
آزمندی و کینه توزی استعمارگران، برای زمامداران کشورهای اسلامى، چیزی نبود که مخفی مانده باشد. آنان می دانستند که این هزار چهرگان، هرآن، امکان دارد دست به جنایت زنند. با این حال، گشاده روی با آنان برخورد می کردند، گویی آنان را صاحب خانه می دانستند.
سیّد جمال الدین، این درد را با تمام وجود حس کرده بود و خطاب به زمامداران اسلامی چنین می گوید:
(ای زمامداران بزرگ! چه شده شما را با بیگانگان. شما آنان را دوست دارید، امّا آنان شما را دوست ندارند. نیت و غرض آنها را دریافته اید و شکی در آن باقی نمانده است. اگر به شما و ملت شما بدی برسد، غمگین نمی شوند و اگر برای شما خوبی نصیب گردد، خرسند نمی گردند.به فرزندان وطن خود روی آورید و به برادران دینی خود توجه کنید.
مقداری از آن توجهی که به بیگانه دارید، به ملت خود متوجه شوید.)(19).

ناهنجاریهای اقتصادی.
اقتصادی کشورهای اسلامى، روز به روز، توان خویش را از دست می داد. سرگرمی سران در عیش و نوش، ظلم و اجحاف عمّال، خشکسالی و قحطى، عدم تدبیر و برنامه ریزی صحیح، حرص و آز استعمارگران و... هریک عاملی بودند بازدارنده و رخوت زا.
انسانهایی که از صبح تا شام، شلاق بیداد را برگرده خود احساس می کنند، تحقیر می شوند و بسان حیوان با آنان رفتار می شود، نمی توانند سازندگان فرداباشند و کشور خود را از فلاکت نجات دهند.
اقتصاد، در محیطی آرام، آزاد، امن و به دور از ناعدالتیها و اجحافهای خانمانسوز و با رهبریت رهبران لایق و کاردان و دلسوز به ملت، به بار می نشیند و رشد می کند.
کشورهای اسلامى، کم و بیش در معرض طوفانهای بنیان برافکن بودند. در داخل، ناامنى، چپاول و طمع ورزی حاکمان، عرصه را بر کشاورزان، دامداران و تولیدگران تنگ کرده بود و ازخرج، استعمارگران طمّاع، برای به چرخش در آوردن چرخهای کارخانه های غول پیکر خود، چشم در دسترنج و ثروتهای خدادادی این ملتهای مفلوک دوخته بودند و با دسیسه ها و قراردادهای ننگین، برمنابع طبیعی آنان تسلط می یافتند.
این مردم مسلمان بودند که در بین دو گروه رها از قیدهای اخلاقی و معنوى: (مستبدین و غارتگران داخلی و آزمندان خارجى) محکوم به زوال و مرگ بودند.
ملتهایی بودند بی دفاع و مانند گوسفندان بی شبان، در چنگ گرگان آزمند و حریص.
کمپانیهای خارجى، مواد اولیه را می بردند و مصنوعات خود را با بهره های کلان، بربازار مسلمانان عرضه می کردند. شرکتهای طرف قرارداد کشورهای اسلامی که در پروژه های اقتصادی و تولیدی سرمایه گذاری می کردند، گاهی دهها برابر، بیشتر از صاحبان سرمایه و مسلمانان سود می بردند.
استعمار، تلاش می کرد که کشورهای اسلامی را به سوی تولید آنچه که بهره بیشتری برای او دارد، سوق دهد. در پی چنین دسیسه های استعماری بود که برخی از کشورها، گرفتار (تک محصولى) می شدند. بیشتر محصولی را تولید می کردند که استعمار خریدار آن بود و تنها او مصرف می کرد و نرخ گذاری می کرد.
استعمار، به کشورهای آسیایی یا آفریقایى، به دید کشوری مستقل نمی نگریست. در نظر او، این سرزمینها، مزارعی بودند متعلق به کشور استعمارگر. هنگامی که استعمار می دید در فلان کشور، زیره یا پنبه محصول خوب می دهد، کشاورزی آن کشور را به سوی کشت آن محصول سوق می داد و سایر اقلام کشاورزی را تعطیل و نابود می کرد. این دسیسه، همان مقدار که برای کشور استثمارگر، سودمند بود، برای کشور استثمار شدن زیان داشت؛ زیرا تنها خریدار و مصرف کننده استعمار بود و او بود که سیاست نرخ گذاری و روند سود و زیان را تعیین می کرد.
براساس همین برنامه، مصر به کشت پنبه روی می آورد و الجزایر به کشت مو، فلان کشور زیره و...
(بیشتر سوداگران، که از نیمه قرن نوزدهم در مصر پیدا شدند، بیگانه بودند و دلیلش هم آن بود که با عقد قرار داد انگلستان و عثمانی در سال 1838 م. در سراسر مناطقی که به طور واقعى، یا اسمی جزو امپراتوری عثمانی بودند، رسم (کاپیتولاسیون) برقرار شد و بازرگانان بیگانه، حق خرید و فروش کالا را در این منطقه، از جمله مصر، پیدا کردند و با استفاده از امتیازها و مصونیتهایی که به موجب کاپیتولاسیون داشتند،علاوه بر اروپاییان، یهودیان و ارمنیان و یونیان فعالیتهای اساسی و مالی و بازرگانی و صنعتی را در دست داشتند...)(20).در سرزمین پهناور شبه قاره هند، منابع عمده مواد خام برای کارخانه های انگلیسی استخراج می شد. جامعه هند، بازار مصرف آن کارخانه ها شده بود.
استعمار سعی می کرد، تولیدات داخلى، صنایع بومی و دستی را نابود کند. سیاست اصلی کمپانی هند، تضعیف صنایع داخلی و رواج کالاهای انگلیسی بود.
توده مردم هند، روزبه روز، بیشتر بیکار می شدند و گرسنگی و فقر، بسیاری از صنعتگران، تولید کنندگان، صادر کنندگان و... را آزار می داد.
این فلاکت و ادبارز فقر و تهیدستی و ناتوانی اقتصادی و پریشان حالی کشورهای اسلامى، مرد غیرتمند و عزت دوستی چون سیّد جمال الدین را سخت دل افکار و رنجور کرده بود. تأسف می خورد از این که کشورهای اسلامى، با آن همه منابع و ذخائر عظیم، به دریوزگی افتاده اند و آبرو و شرف خویش را به ثمن بخس، به اربابان قدرت، جهانداران بی رحم و بی انصاف فروخته اند. در گزارشی از اوضاع می نویسد:
(در این زمین، خرما و انار و جو و گندم خوب به عمل می آید. ایران، دارای معادن خوبِ زغال سنگ است، ولی کسی نیست که در این معادن کار کند. آهن، در این مملکت به حدّ وفور، وجود دارد، ولی کسی نیست که آن را به عمل بیاورد. مس و فیروزج، یافت می شود، چشمه های نفت هست و زمین آن، به قدری حاصل خیز است که صورت کاشتن و زراعت کردن، همه چیز عمل آمده و متوالیاً آنچه را کاشته اند، بر می دارند و صحرای آن، طوری است که اگر آب کافی تهیه دیده شود، همه چیز می توان در آن زراعت نمود. ولی تمام این مملکت به حالت اهمال و خرابه افتاده است. به هیچ وجه به آبادی زمینها اقدام نمی شود و همواره از جمعیت این مملکت کاسته می شود قرائی که یک وقت آباد بوده اند، حال تقریباً بی جمعیت شده به حالت خرابه افتاده اند و چندین هزار نفر از مردم، این سنوات اخیره سلطنت پادشاه، مجبور شده اند که از ممالک قفقاز و ماوراء قفقاز رفته و در آن جا برای خود ملجأ و پناهی اختیار نمایند. و چندین هزار نفر به بلاد مختلفه: خاک آسیائی عثمانی و عربستان و آناتولی و خاک اروپای عثمانى، جلای وطن کرده اند. در اسلامبول، ایرانیها را ملاقات کردم که با دستهای ظریف خود، به پست ترین کارها مشغول هستند)(21).
طبقه زمین دار و اربابان، املاک بسیاری را در تصرف داشتند. گاهى، هر یک، مالک چندین روستا و آبادی بودند. دیوانیان، سرشناسان، والیان و رؤسای ایالات نیز، در زمره مالکین به شمار می آمدند.
اکثریت مردم ایران را رعیت و دهقانانی تشکیل می دادند که خود صاحب زمین نبوده و با گرفتن سهمی اندک، از بام تا شام، روی زمین مالکین کار می کردند. اکثر این دهقانان نگون بخت، در وضعیتی بسیار ناگوار روزگار می گذراندند: فرهنگ و بهداشت بسیار ضعیف و به دور از شأن انسان.
مأموران دولتی و مالیات بگیرها نیز، سر در آخور اربابان داشتند و قوت بازوی آنان بودند. زنان و دختران کشاورزان، از تعدیات و تجاوزات اربابان و حاشیه نشینان و وابستگان آنان در امان نبودند و...

ضعف بنیه علمی و فرهنگی
مسلمانان، قرنها جلودار دانش بودند و دارای تمدنی قوی و قویم. امّا به خاطر سستی و نالایقی رهبران، جنگها و نزاعهای داخلى، به سیر قهقرایی گرفتار آمدند و در این بحران و تفرقه و تشتت، جنگهای مخرب صلیبی و حمله مهار گسیخته مغولان، آخرین ضربات را زد و ملتهای مسلمان را در عقب ماندگی دهشتناکى، گرفتار کرد.
دهشتناک تر از این که مسلمانان، این عقب ماندگی راجدّی نگرفتند و بی تفاوت از کنار پیشرفت سریع و شگفت انگیز اروپا گذشتند. برگذشته خود، فخر کردند و خود را نیازمند تحرک و تجدید نظر در وضع آموزشی و سطح آگاهیهای عمومی نمی دیدند. بر ضعف علمی خود، با تفاخر به گذشته، سرپوش می گذاشتند.
برخی فکر می کردند این پیشرفت غرب و عقب ماندگی مسلمانان، همان گونه که در تاریخ سابقه دارد، معمولی است. یک قوم، گاه مغلوب می شود و گاه غالب. امّا این، یک پندار بیش نبود. پیشرفت غربیان، تنها پیشرفت یک قوم جهانگشا و زورمند، مثل مغولان نبود. گرچه آنان هم از زور، با بی رحمی تمام بهره بردند و قتل عام روی مغولان را سفید کردند، ولی عامل بقای آنان و سطره جهانی و پردوام آنان، در علم و تکنولوژی بود.
از این روى، به ملت های مسلمان نهیب می زند که در این عرسه، افتخار به پدران و گذشته پرافتخار، کارساز نیست، بلکه همتی قوی و عظمی راسخ باید تا از قافله تمدن عقب نماند و شکستها و ناکامیها را ترمیم کرد و سر از خاکستی برداشت و شعله کشید.
سیدجمال الدین دوران عقب ماندگی را چنین می نمایاند:
(مسلمانان، چنان بار آمده اند که هرگاه کسی به ایشان بگوید: آدم شوید، در جوابش می گویند: پدران ما، چنین و چنان بودند. با خیال آنچه پدرانشان زیستند، زندگی می کنند و نمی اندیشند که رفعت وارجمندی پدران، مایه اصلاح گمنامی و بیچارگی که اکنون خودشان با آن دست به گریبانند، نمی شود.
مشرقیان، هرگاه می خواهند از گمنامی و فرومایگی کنونی خود، پوزش کنند، می گویند:
نمی دانید که پدران ما، چه کسانی بودند و چه کارها کردند.
آرى، پدرانتان، مردان راستین بودند، ولی شما هم مانند آنان، مرد هستید، همت و غیرت شما کجا رفت آیا شایسته است که مفاخر پدران خود را با دهان پُر، یاد کنید، ولی کار آنان را ادامه ندهید... همت مسلمانان، پستی گرفته، عزم و اراده شان سست و خاطره هایشان فراموش گشته و به جای همه این فضیلتها، تنها چیزی که در وجودشان شعله ور گشته، آتش شهوات آنهاست.)(22).
برای مشرق زمین، بویژه مسلمانان، غرب شناخته شده نبود. از تحولات فکرى، صنعتی و... آن دیار اطلاع دقیقی در دسترس مردم و دست اندرکاران امور نبود، از این روى، در بسیاری از مواقع، نه موافقتها با فرهنگ و تمدن غرب، نسیمی ازآن تحول شگفت انگیز و خیره کننده را بر مشرق زمین می وزاند و به مخالفتها، دامن شرق را از آلوده شدن، در آنچه که خلاف شِون انسانی بود، مصون می داشت. در یک کلمه، نه مخالفتها عالمانه و آگاهانه صورت می گرفت و نه موافقتها.
آنچه برای شرق در آن روزگار، کارساز بود و سرنوشت ساز، اخذ دانشهای مفید و کار آمد غرب بود. مردمان مشرق زمین، بویژه مسلمانان، باید به دور از آلودگیهای و ناهنجاریها و ضد ارزشهای غرب، با احتیاط و دوراندیشی کامل، برای بازسازی و تعالی و رشد خود، آنچه به حال آنان مفید بود، دریافت می داشتند.
سید جمال، بر این عقیده بود که: بایستی علوم جدید و تجربیات نو را فراگرفت و برای پیشرفت و ترقی خود، تلاش کرد. او، بقای یک ملت را در به دست آوردن دانشهای سودمند می دانست. در مقاله ای که در باب فلسفه ملیت و وحدت جنسیت و اتحاد لغت می نگارد، به بیگانگی مسلمانان از علوم نوپدید، انتقاد می کند. خطاب به روشنفکران هند، می گوید:
(آیا تعجب نمی شود که علوم جدیده، عالم را فرا گرفته و فنون بدیعه، کره زمین را احاطه نموده است و حال آن که چیزی از آنها که قابل بوده باشد، به زبان هندى، ترجمه نشده است.)(23).
به عقیده وی اساس اسلام بر ظفرمندی و اقتدار بنا شده است و دینی است که دنبال غلبه و شوکت و عزت می رود، تا همواره قدرت کافی برای پیاده کردن اسلام ناب و دفع موانع را داشته باشد. اسلام و پیروان آن، نمی توانند ضعیف و عقب مانده باشند. وظیفه اصلی آنان ایجاب می کند، هر آنچه تقویت آنان را در پی دارد، گردآورند و عوامل توانایی و قدرت را فراگیرند.
به نظر سید، مسلمانان براساس تعالیم اسلام، باید دانش نظامی را فراگیرند و در گردآوری نیروی نظامی و دفاعى، بر سایر ملل، پیشی گیرند، تا هم خود از تعرض مصون بمانند و هم بتوانند، پاسدار عدالت بین المللی گردند.
سید جمال، از این که می بیند زندگی مسلمانان، براساس تعالیم اسلام سیر نمی کند و فاصله بسیار با آنان دارد، باحیرت و شگفتی می گوید:
(با همه این دستورات و تعالیم، مشاهده اوضاع پیروان اسلام، انسان را به وحشت می اندازد. زیرا می بیند که مسلمانان، نه تنها نیرومند نیستند، بلکه در به دست آوردن اسباب قدرت و دفاع، تساهل می نمایند.... ملتهای دیگر، در این امر پیشی گرفته اند و حتی برخی از ملتهای مسلم، تحت نفوذ و سلطه آنان رفته اند)(24).
علی رغم پیشرفت شگفت انگیز دانش در مغرب زمین و دگرگونیهای عمیق در شیوه های تحصیل، کشورهای اسلامی کبک وار سر در زیر برف فرو برده بودند و می پنداشتند به چیزی نگرفتن ترقی و تکامل دشمن، کاری از پیش خواهد برد و هیچ گاه بر آن نشدند که در خانه ذهن خود تحولی به وجود بیاورند و دانشهای عصری و پرکار برد را بیاموزند و بیاموزانند و در شیوه تعلیم و تربیت دگرگونی پدید آورند. مراکز علمی جهان اسلام، دانشوران و صاحب نظران، بی توجه به جهان خارج و تحولات سریع و شتابان، سردر کار خود فرو برده بودند.
دانشگاه الازهر، بزرگترین مرکز علمی جهان اسلام، از این جمله بود. خود قیاس گیر دیگر مراکز اسلامی را در سر تا سر بلاد اسلامى.
(درسها هیچ گاه از حدود بحث الفاظ و تعلیقات بر متون قدیم و مجادله درباره امور احتمالی فراتر نمی رفت. و از جهان و کارهای جهان واقعى، از تاریخ و جغرافی و ریاضیات و شیمی خبری نبود. هرکاری بیرون از عرف و عادت، کفر، یا حرام و یا مکروه شمرده می شد. چنان که نصب شیر آب در وضوگاههای کثیف، یا خواندن کتابهای جغرافى، یا علوم طبیعى، یا فلسفه حرام و پوشیدن پوتین، بدعت بود. آشکار است که هرکس در چنین محیطى، به اصلاح فکر دینی همت می گماشت، به زندقه متهم می شد.)(25).
تحجر فکری و خام اندیشى، اکثر مراکز علمی را فراگرفته بود و جامعه علمی و فرهنگی آن عصر، آمادگی تحول و طرحهای نو را نداشت. حتی در آستانه، مرکز امپراتوری عثمانى، تفکری جامد و ارتجاعى، سایه شوم خود را گسترده بود و مانع پرتو افکنی خورشید. از این وضع، عبده چنین گزار می دهد:
(در همه جهان، مکانی نمی توان یافت و تصور هم نمی توان کرد که از لحاظ سوء تأثیر در عقل و فکر و قلب، مانند آستانه باشد. تو گویی با خاک یکسان شده، زیرا در آن جا، از دانشها و اندیشه های عالى، خبری نیست و از این جهت، آزادگان ترک، معذورند از این که میهن خود را ترک می کنند و به هر شهر و کشور غریبی که می روند، آن جا را بر میهن خود، ترجیح می دهند، اگر چه هزاران بلا و محنت آنان را در بر بگیرد.)(26).

ضعف و رخوت و تفکر دینی
کسی در پی تفسیر درست دین نبود. دین رایج، کارساز و سازنده نبود. نه جوابگوی دنیای مسلمانان بود و نه برای آخرت، مفید. دین گریزان از اجتماع، غرق در خرافات و به دور از وادی نوآوری و علوم جدید مفید و کارآمد، چه کارآیی می توانست داشته و چه معضلی را می توانست حلّ کند.
سیّد جمال، این همه کاستی در دین مردم و به دور بودن از چشمه زلال وحی را، از غفلت و عدم دلسوزی و پشتکار داری و سستی عالمان دین می دانست:
(اگر عامه مردم عذری برای غفلت و سستی خود از انجام تکالیف الهی داشته باشند و از عمل به وظایف خود غفلت کنند، علمای آنان، چه عذری دارند و حال آن که حافظ شریعت و دانا در علم الهی و دینی می باشند.
اینها چرا در جمع کردن تفرقه مسلمانان گوش نمی کنند. چرا در به وجود آوردن وحدت و یگانگی میان همه مسلمانان، تلاش نمی نمایند چرا در حدود قدرت و دانش خود، جهت تقویت آمال مسلمین قدم بر نمی دارند)(27).
سید جمال الدین، تمام توان خود را صرف می کرد که اسلام را از پیرایه ها و خرافات و بدعتهای موجود، تبرئه کند و حساب اسلامِ ناب را از آنچه که اکنون به نامآن رواج داشت و معمول بود، جدا سازد. از این روى، می گفت:
(بی نظمیها و تعصباتی که در حال حاضر وجود دارد، ربطی به قوانین اسلام ندارد. اینها مقرراتی است که تفسیر کنندگان جاهل، به شرایع اسلام، اضافه نموده اند. پیشرفت زمان آنها را متوجه اشتباهات گذشته خودشان خواهد کرد.)(28).
استعمار برای گسترش حوزه نفوذ خود و ایجاد پایگاه، به آداب و رسوم مردم تحت سلطه خویش، حمله می کند و هیچ چیز را جز فرهنگ و آداب و رسوم خویش، یا آداب و رسومی که ضروری به سلطه او ندارد. بلکه کمک به اهداف او نیز کمک می کند، به رسمیت نمی شناسد. فرهنگ و آداب و رسوم خود را، برتر از هر فرهنگی می داند، از این روی همیشه در صدد گسترش و عمق بخشیدن به فرهنگ خود است و با فرهنگ بومى، سرناسازگاری می گذارد و نویشندگان، نقاشان، موسیقی دانان، هنرمندان، روشنفکران و... را به کار می گیرد، تا بزدایند آنچه را رنگ و بوی بومی دارد و فرهنگی بسازند تا باحضور همه جانبه استعمار، هیچ تضادی نداشته باشد، بلکه راهگشا و جاده صاف کن نیز باشد.
براساس فرضیته (برتری انسان غربى) پیوسته تبلیغ می کرد: فرهنگ و تمدن غرب، تمدن و فرهنگ منحصر به فرد است و دیگر فرهنگها و مدنیتها، بدوی و تاریخی اند، باید خود را برابر سلطه فرهنگی غرب، قربانی کنند.
به شهروندان ممالک اسلامی القاء می کرد: بزرگترین رسالت انسانی در عصر حاضر، اشاعه فرهنگ غربی است و همه باید براساس الگوها و استاندارهای غربی تربیت میشوند.
استعمار، به کمک ایادی خود، ملتهای دیگر را به ترک ارزشهای سنتی و تاریخی و ویژگیهای ملّی خود تشویق می کرد و آنان را به تقلید از انسان غربی و فرهنگ غربى، فرا می خواند.
در پی این تبلیغات خوش ظاهر، برج و باروی تعصبّات دینی و ملى، یکی پس از دیگری فرو می ریخت و راه بر فرهنگ و سلطه استعمار باز می شد.
استعمار، با روشهای گوناگون، سعی در دگرگونی مردم و به اصطلاح متمدن شدن آنان داشت. بر آن بود، تا از آنان، نسلی بی سابقه، بی هویت و... بسازد، تا بدون هیچ مقاومتى، پیامهای فرهنگ مهاجم استعماری را دریافت دارند.
تغییر یافتگان و به عبارتی نسل متجدد و از خود و خودی بیگانه، نمی دانستند ریشه در کجا دارند و چه فرهنگ و ملت و هویتی داشته اند. خود را بی بتّه حس می کردند. از این روى، دَرْ را به سوی دیگران می گشودند و بی دغدغه و احتیاط، هر چه آن سویی بود، می پذیرفتند.
مصلحان و در رأس آنان، سیّد جمال الدین، با این تقلید کور و بی هویتی به مبارزه برخاستند. سیّد جمال، با سخنان آتشین، حرکت جسورانه و با بی باکی تمام، به مردم مشرق زمین و مسلمانان خودباخته، که در برابر فرهنگ غرب به زانو افتاده بودند، هشدار می داد و آن را سمّ مهلک می دانست و اجتناب از آن را لازم و حیاتى.
او، با پیشرفت و تکنیک و صنعت و آنچه مایه عزت و سربلندی مسلمانان می شد، دعوت می کرد، امّا به تسلیم هرگز. همه سخن او، این بود که دانش، منحصر به ملت خاصی نیست. دانش را باید گرفت، امّا در فرهنگ دیگران استحاله نشد.
البته واضح است، اخذ چنین دانشی و وارد کردن آن به کشورهای اسلامی و مشرق زمین، بسیار حساس است و ظریف و کار هربُزی نیست خرمن کوفتن!.
این اصلی بود برای سیّد جمال الدین. سید جمال الدین، مانند دیگر روشنفکران، در فراگیری علوم از مغرب زمین، بی گدار، به آب نمی زد. او بر این باور بود و به آن شدیداً تأکید می کرد که: اخذ علوم و صنایع از غرب، باید با زمینه سازی و دقت کامل انجام شود. بایستی به استعداد مخاطبان، دقیقاً توجه شود که مبادا، ناخواسته در همان مسیری قرار بگیرم که استعمار، طالب آن است از این روى، به روشنفکرانی که به دور از ملاحظات این چنینیى، در صدد گشودن درهای کشورشان به سوی علوم و فنون غرب بر می آمدند، شدیداً انتقاد می کرد:
(این افراد، مانند مادر احمقی می باشند که غذایی به مذاقش لذیذ می آید و از آن غذا، به طفل شیرخوار می دهد. در صورتی که مزاج کودک، جز شیر نمی پذیرد. این افراد ب ظاهر تحصیل کرده، با توسعه آن فرهنگ و تمدن، در میان ملت خود، مانند دَری می شوند که دشمن ازآن وارد می شود و ما بین صفوف امت، جدایی اندازد.
اینان، سبب می شوند که دشمن، با نام خیرخواه، پند دهنده و اصلاح کننده رسوخ کند. با این کار، امت و ملت خویش را به سوی فنا و زوال می برند چه عاقبت شومى.)(29).
آرى، تجربه هم ثابت کرد که پیاده کردن فرهنگ و ارزشهای غربى، سودی به حال ملتهای شرقی نبخشید.
وضع نابه سامان آنان، نه تنها سامان نیافت که وخیم تر از پیش شد. با اعزام محصل به غرب و گسترش آموزش به سبک و محتوای غربی و... نه تنها از مشکلات آنان نکاست که افزود و آنان را در درّه هول انگیز، بی هویتى، وابستگی سیاسی اجتماعى، فرو غلتاند.
سیّد از این بلیّه بزرگ چنین گزارش می دهد:
(عده ای از این تحصیل کرده های خارج، تصمیم گرفتند، آنچه از علوم و فنون فرا گرفته اند، در کشور خود پیاده کنند. نتیجه این کار، آن شد که وضع مبانی اخلاقی و مساکن کشور خویش را عوض کردند. حتی طرز غذا خوردن، لباس پوشیدن و مفروش ساختن خانه ها و استعمال ظروف مورد لزوم را نیز تغییر دادند. سعی کردند، در انجام این امور، از اروپائیان هم جلو بیفتند. این کارها را برای خود افتخار می دانستند و با نشان دادن آنها به مردم، مباهات می کردند. غافل از این که با انجام این کارها، ثروت ملی خویش را به کشوهای دیگر فرستادند. در عوض، اشیاء تجملی از بین رفتنی را، که فقط جلوه ظاهری دارند، می آوردند.
سرمایه صنایع خویش را از بین بردند. بازرگانان را که قدرت تهیه وسائل مدرن و رقابت را نداشتند، نابود کردند. این کارها به منزله بریدن دماغ ملت است که سیمای آن را زشت می کند.)(30).
این بود که برخی از نابسامانیها و ناهنجاریها از دید سیّد جمال، تعصیل و تشریح قصه غصه های سیّد جمال الدین، فرصتی دراز می خواهد و حوصله ای درخور. امید آن که محققان دردمند وسوخته دل، به این مهم بپردازند وبرآگاهیها بیفزایند و چهره تابناک سیّد را بیش از پیش، برای نسل امروز و فردا بنمایانند.

منابع:
1. (زندگی و سفرهای سیدجمال)، علی اصغر حلبى/13، زوار، تهران.
2. (العروة الوثقى)، سید جمال الدین الافغانی و شیخ محمد عبده/ 131. افست ایران وچاپ بیروت 173، دارالکتاب العربى، مترجم 278، مترجم کاظمی خلخالى.
3. (زندگی و سفرهای سید جمال) علی اصغر حلبى/55.
4. (فقهای نامدار شیعه)، حقیقی بخشایشى/374، به نقل از (سراج التواریخ).
5. (العروة الوثقى)/13، مقدمه. دارالکتاب العربى.
6. (همان مدرک)/ 57 و چاپ دیگر 97، مترجم 159.
7. (تاریخ جنبشها و تکاپوهای فراماسونری در کشورهای اسلامى)، عبدالهادی حائرى/89، آستان قدس رضوى.
8. (زندگی و سفرهای سیدجمال) علی اصغر حلبى/15.
9. (نقش سیّد جمال الدین در بیداری مشرق زمین)، محیط طباطبایى/243.
10. (همان مدرک)/231.
11. (همان مدرک)/210.
12. (عصری بی خبری یا پنجاه سال استبداد در ایران)، تیمورى/89.
13. (تاریخ معاصر ایران)، شماره 35/4.
14. (نقش سید جمال الدین در بیداری مشرق زمین)، محیط طباطبایى/211.
15. (سید جمال الدین حسینى، بنیانگذار نهضتهای اسلامى)،صدر واثقى/66، شرکت سهامی انتشار 129 و چاپ دیگر 171.
16. (العروةالوثقى)؛ مترجم 271.
17. (العروةالوثقى)؛ مترجم 271.
18. (همان مدرک)/91 افست ایران و چاپ دیگر 132.
19. (همان مدرک).
20. (سیری در اندیشه سیاسی عرب)، حمید عنایت/15، خوارزمى.
21. (نقش سید جمال الدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین)، محیط طباطبایى/65.
22. (زندگی و سفرهای سیدجمال) 45، 46.
23. (نقش سید جمال الدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین)65.
24. (العروة الوثقى)/26. چاپ دیگر 66 مترجم، 104.
25. (سیری در اندیشه سیاسی عرب) حمید عنایت/116.
26. (زندگی و سفرهای سید جمال) علی اصغر حلبى/42.
27. (العروة الوثقى)/86، افست ایران و چاپ دیگر 126.
28. (سید جمال الدین حسینى، بنیانگذار نهضتهای اسلامى)، صدر واثقی /208.
29. (عروة الوثقى) ترجمه کاظمی خلخالى/87 - 88، با تلخیص.
30. (همان مدرک)/90 - 91، با تلخیص.

منبع:سایت  باشگاه اندیشه
نویسنده : حسین شرفی

نظر شما