موضوع : پژوهش | مقاله

مردم و مشروعیت حکومت

مرورى بر اندیشه حکومت شیعى


مباحث اخیر در رابطه با نقش و تاثیر آراى مردم در مشروعیت حکومت و نظرات متفاوتى که در این رابطه مطرح گردید، فضایى از تضارب آرا پدید آورد و صاحب نظران و تئورى پردازان، هر یک بنا به سلایق فکرى خود، متاع خویش عرضه کردند.اندیشه آقاى مصباح یزدى واظهارات برخى شاگردان و پیروان ایشان که آغازگر این دور جدید از مباحثات بودند، قائل به عدم تاثیر راى و نظر مردم در مشروعیت حاکم و حکومت هستند و منشاءء مشروعیت را نه آراى مردم که متون و نصوص دینى و الهى مى دانند و به تبع آن، منشاءء مشروعیت اصل و ارکان حکومت در زمان حاضر را نیز، ولایت فقیه دانسته و معتقدند که امام خمینى هم نه از سر اعتقاد که به تبع اضطرار ناشى از شرایط زمان، جمهوریت را پذیرفته و جمهورى اسلامى را بنیان نهاده است.در این رابطه پاسخ هاى مستدل و مستوفایى از سوى شاگردان و همراهان امام خمینى، بالاخص دفتر تنظیم و نشر آثار امام منتشر شد که با ارائه شواهدى از سخنان و مکتوبات ایشان، نظرات فوق را رد کرده و معتقدند که امام خمینى به واسطه اعتقاد عمیق به جمهوریت و مشروعیت آراى مردم، جمهورى اسلامى را برپا کرده است.با توجه به اهمیت مباحث فوق، مناسب است که این موضوع را در سطحى فراتر و ریشه اى تر از روز و از منظر پیامبر اسلام (ص) و ائمه معصومین (ع) به بحث گذاشته و در یک نگاه تاریخى و با ذکر شواهدى، نظر آن بزرگواران را در این باره جویا شویم. زیرا طرفین این دعوا، مطمئناً معتقد به سنت و سیره نبى اکرم (ص) و ائمه طاهرین (ع) بوده و رفتار و نظرات آنان را در این گونه مباحث فصل الخطاب به شمار مى آورند.درباره پیامبر (ص) و زمینه هاى برپایى حکومت توسط ایشان مى توان گفت که عامل اصلى در شکل گیرى این حکومت، اسلام آوردن اهالى یثرب (مدینه) و دعوت آنان از پیامبر (ص) براى هجرت به این شهر و قبول ریاست آنان بود. بدین شرح که:مشرکان قریش از گسترش دعوت اسلامى ممانعت کرده و گذشته از آزار و اذیت مسلمانان که از ابتداى دعوت وجود داشت، در سال هاى آخر پیش از هجرت- بالاخص پس از وفات ابوطالب که بزرگترین حامى پیامبر (ص) بود- فشار خود را بر شخص پیامبر (ص) متمرکز کرده و از هیچ توهین و آزارى نسبت به آن حضرت خوددارى نمى کردند، تا جایى که درصدد قتل رسول خدا (ص) نیز برآمدند. پیامبر (ص) با درک اوضاع مکه و فشارهاى روزافزون مشرکان، تصمیم به ترک شهر و ادامه رسالتش در جایى دیگر گرفت که در این راستا سفرى هم به شهر طائف کرد اما ثمربخش نبود.از آن سو مردم یثرب، دیگر شهر مهم عربستان که عمدتاً از دو تیره اوس و خزرج بودند، از اختلافات و جنگ هاى داخلى به ستوه آمده و از این رو، بزرگان قبایل درصدد یافتن فردى مناسب و بى طرف بودند تا ریاست شهر را به او سپارند و جملگى تحت فرمان وى، در برابر سایر قبایل عرب و هم یهودیان ساکن یثرب، متحد و یکپارچه گردند.دیدار و گفت وگوى کاملاً اتفاقى برخى بزرگان یثرب با پیامبر (ص) در ایام حج سال یازدهم بعثت، گره از کار آنان گشود. چرا که آنان پیامبر (ص) را فرد مورد نظر خود یافتند و با جان و دل به اسلام گرویدند و طى ملاقات هاى بعدى خود با پیامبر (ص) در مراسم حج سال هاى دوازدهم و سیزدهم بعثت که منجر به عقد پیمان هاى عقبه اول و عقبه دوم گردید، نبى اکرم (ص) و نومسلمانان مکه را به شهر خود دعوت کردند. پیامبر (ص) نیز که براى انجام رسالتش و نجات مسلمانان از ظلم و جور قریش به دنبال مکان مناسبى بود، پس از اطلاع و اطمینان از اینکه قریب به اتفاق مردم یثرب اسلام آورده و با میل و رغبت خواهان هجرت پیامبر (ص) به شهرشان هستند، پاى در مسیر هجرت گذارد و با رضایت و درخواست آنان، ریاستشان را نیز پذیرفت. بدین گونه پایه هاى اولین حکومت در تاریخ اسلام بنا نهاده شد.در اینجا ملاحظه مى کنیم که تنها اراده و خواست مردم مدینه باعث گردید که پیامبر (ص) به تاسیس حکومت اقدام کند. روش حکومت پیامبر (ص) نیز به روشنى گواه آن است که «امور وحیانى» و «امور عقلانى» در نزد ایشان و هم مسلمانان صدر اسلام دو مقوله بوده و همچنانکه مردم مسلمان در آنچه وحى به شمار مى رفته سعى در اطاعت و تعبد داشتند، در مواردى که پیامبر (ص) نظر شخصى خود را بدون اتکا به وحى بیان مى کرد، همین مردم در صورت مخالفت با آن نظر، این حق را به خود مى دادند که مخالفت خویش را در برابر ایشان مطرح کرده و نبى اکرم (ص) هم در این موارد نظر اکثریت را پذیرفته و به اجرا مى گذاشت.در این باره نمونه هاى زیادى در منابع تاریخ اسلام مى توان یافت که به یک نمونه از این دست اشاره مى کنیم. گذشته از ماجراى معروف جنگ احد که پیامبر(ص) برخلاف نظر خود مبنى بر جنگ در داخل شهر، نظر اکثریت را مبتنى بر جنگ در خارج شهر پذیرفت، در جنگ خندق (احزاب) که قبایل و گروه هاى زیادى از مشرکان بر علیه مسلمانان هم آواز شده بودند، رسول خدا (ص) به انصار پیشنهاد داد که براى جدا کردن یکى از قبایل (قبیله غطفان) از اردوى احزاب، یک سوم محصول باغات مدینه را به آنان دهند.بزرگان انصار پس از سئوال از پیامبر (ص) و اطمینان از اینکه پیشنهاد ایشان جنبه وحیانى ندارد، نظر خود را در مخالفت با پیشنهاد مذکور بیان کرده و نبى اکرم (ص) هم آن را پذیرفت و بر نظر خود ترجیح داد.۱اما حکومت کوتاه مدت امام على(ع) و بررسى سخنان و رفتار ایشان در باب جمهوریت و ارزش راى مردم، نتایج مفیدتر و عینى ترى به دست خواهد داد. چرا که اگر قائلان به «بى ارزشى راى مردم»، دوره پیامبر (ص) را دوره تاسیس دین به شمار آورده و شرایط پیامبر (ص) را مانند آنچه براى امام خمینى مى گویند، شرایط اضطرار بنامند، مطمئناً دوره حکومتى امام على (ع) را نمى توان دوره تاسیس نامید که دوره تثبیت و اقتدار حکومت اسلامى است. پیش از آنکه به سیره حکومتى ایشان بپردازیم، نگاهى کوتاه مى افکنیم به عملکرد آن حضرت در ایام خلفاى سه گانه و پیش از دستیابى به منصب خلافت.على (ع) در این ایام، به رغم باور به افضلیت خود در میان صحابه پیامبر (ص) و وجود ده ها حدیث در این باره که مورد قبول فرق مختلف اسلامى است،۲ انتخاب و بیعت مردم با سه خلیفه پیش از خود را به رسمیت شناخت و در عین برخى مباحثات و بیان فضایل خود، نهایتاً به هر دلیل با آنان بیعت کرد. سیره على (ع) بیانگر آن است که ایشان هیچ گاه «مصلحت» را بر «حق» ترجیح نداده و نزد آن حضرت همواره «حق محورى» بر «مصلحت اندیشى» رجحان داشته است و علاوه بر آن، على (ع) با آن سوابق درخشان در نبردهاى دوران پیامبر (ص) و شهرتش به دلاورى و شجاعت، کسى نبود که بتوان او را به زور و اجبار به کارى واداشت. دیگر آنکه اگر فرض اجبار و اکراه ایشان در بیعت خلفا را بپذیریم، بایستى پاسخ دهیم که چرا به مخالفت با حکام وقت نپرداخت؟ و یا حداقل براى اعلام اعتراض و نارضایتى خود، چرا گوشه عزلت نگزیده و انزوا و قهر سیاسى پیش نگرفت؟تاریخ نشان مى دهد که ایشان نه تنها به چنین شیوه هایى عمل نکرد بلکه در عین عدم رضایت از اوضاع جارى، در راستاى احترام به حق انتخاب مردم، همواره طرف مشورت خلفاى منتخب بود و هیچ گاه نظرات حکیمانه خود را از آنان دریغ نمى کرد.۳ در امور مهمى چون فتوحات نیز ایشان در جمع هاى مشورتى صحابه شرکت مى جست و نظرات کارگشایى هم به حاکمان وقت ارائه مى کرد.۴ حتى بنا به روایتى، خلیفه دوم هنگام سفر به بیت المقدس، على(ع) را به عنوان جانشین خود در مدینه منصوب و اطاعت او را بر همگان واجب کرد.۵نتیجه آنکه رفتار امام على (ع) در ایام خلفا مجموعاً بیانگر این حقیقت است که ایشان براى مردم «حق انتخاب» قائل بود اگرچه این «حق انتخاب» به «انتخاب حق» نینجامد. آن حضرت به رغم مخالفتش با آراى اکثریت مردم در انتخاب هر سه خلیفه، با احترام به راى آنان و پرهیز از تقبیح و تکفیر راى دهندگان، در قامت یک امام آگاه، مسئول و دلسوز در جامعه حضور داشت و به وسیله مشاوره ها و گفت وگوهاى حکیمانه، در اصلاح امور مردم مى کوشید.دوران حکومت خود آن حضرت نیز آینه تمام نماى جمهوریت و مشروعیت آراى مردم است. اساس خلافت ایشان چنانکه مى دانیم ناشى از درخواست عمومى مردم مدینه و نمایندگان شهرهاى مهمى چون کوفه و بصره و سرزمین مصر بود. اکثر قریب به اتفاق مهاجرین و انصار از جمله تمام شرکت کنندگان در جنگ بدر (بدریون) که باسابقه ترین یاران پیامبر (ص) (السابقون الاولون) محسوب مى شدند، در این جمع حاضر بودند. این گروه در میان مسلمانان از موقعیت و احترام والایى برخوردار بوده و در عرف پذیرفته شده آن دوران، هرکسى را که آنان براى خلافت برمى گزیدند و با او بیعت مى کردند، مورد قبول و رضایت همگان قرار مى گرفت.۶ چنانکه درباره خلفاى پیشین به همین منوال عمل شده بود و در سطور بعد خواهیم دید که امام نیز در بیان مشروعیت خلافت خود، به این موضوع استناد مى کند و حتى آن را باعث رضاى خدا مى داند.امیرالمومنین (ع) به گفته خویش میل و رغبتى به خلافت نداشت۷ و حتى مردم را به افراد دیگرى چون طلحه و زبیر دلالت مى کرد. جالب آنکه در برابر بهانه مردم، مبنى بر عدم پذیرش خلافت از سوى آن دو تن، برخاسته و به همراه جماعت، ابتدا به خانه طلحه و سپس به خانه زبیر مى روند و در حضور جمع، آنان را به قبول خلافت فرامى خواند!! که آن دو نیز حضرت را بر خود مقدم داشته و آمادگى خود را براى بیعت با ایشان اعلام مى دارند.۸نهایتاً با اطمینان از رضایت عامه مردم و مشاهده شور و اشتیاق آنان که در نهج البلاغه با زیباترین تعابیر بیان شده است۹، درخواست آنان را پذیرفته و قرار بیعت براى روز بعد، در مسجد و در ملاءعام گذارده مى شود. از سخنان امام در این چند روز مى توان به نظر ایشان درباره ارزش آراى مردم پى برد. آنجا که مى فرماید: «اى مردم، اگر مرا رها کنید و دیگرى را برگزینید، من هم یکى از شما بوده و بلکه نسبت به کسى که انتخاب مى کنید از شما هم وفادارتر و مطیع تر خواهم بود.»۱۰یا این سخنان که در مسجد و پیش از آغاز بیعت عمومى مردم بیان شده است: «اى مردم، حکومت از آن شماست و به جز کسى که شما نسبت به او رضایت داشته باشید، احدى را در این امر حقى نیست.»۱۱ «بدانید که اگر خلیفه شما شوم بى نظر شما کارى نخواهم کرد و با آنکه کلیدهاى اموال شما به دست من است بدون موافقت و رضایت شما حتى درهمى از آن برنخواهم گرفت.»۱۲با اینگونه سخنان و پس از اعلام مجدد رضایت از جانب مردم، بیعت عمومى انجام شد.امام در نامه اى به معاویه که در آن وى و اهالى شام را به بیعت خود فرامى خواند، مشروعیت خلافت خود را همین بیعت مردم دانسته و مى نویسد: «کسانى که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند به همان طریق با من هم بیعت نمودند. پس بر حاضر و غایب است که آن را بپذیرد زیرا این امر حق مهاجرین و انصار است و هرگاه ایشان مردى از مسلمانان را برگزینند و او را امام بنامند رضا و خشنودى خداى تعالى هم در این کار باشد.»۱۳مشاهده مى کنیم که امام منبع مشروعیت حکومت خود را بیعت مردم مى داند. در غیر این صورت اصولاً جایز نبود که در به دست آوردن این حق مفروض الهى، میل و رغبتى نشان نداده و آن را به دیگرانى چون طلحه و زبیر احاله دهد و یا در بیان مشروعیت آن، به بیعت مردم با خلفاى پیشین استناد کند.على (ع) پس از جلوس بر منصب خلافت و در سراسر حکومت پرحادثه خود نیز، چنانکه در آغاز به مردم وعده داده بود، هیچ گاه برخلاف نظر «جمهور مردم» اقدامى نکرد. شواهد این مدعا نیز فراوان است که مشهورترین آنها همان ماجراى حکمیت است. در آن ماجرا با آنکه امام مایل به ادامه نبرد با سپاه شام بود، به واسطه اصرار اکثریت سپاه خود به حکمیت راضى شده و حتى در انتخاب حَکم، على رغم نظر خود که به ابن عباس یا مالک اشتر تمایل داشت، حکم مورد رضایت اکثریت یعنى ابوموسى اشعرى را برگزید.۱۴این نکته را امام در جمله اى نمادین که در انساب الاشراف بلاذرى آمده است بیان مى کند. بدین صورت که هنگام برگشت سپاه از صفین گروهى که بعدها به خوارج معروف شدند مخالفت آغاز کرده و خواهان فسخ حکمیت و ادامه جنگ با معاویه بودند. امام با ذکر اینکه شما در میان انبوه سپاه اقلیتى بیش نیستید، فرمود: «به خدا قسم من راضى به آنچه شد نبودم و آن را نپسندیدم اما به نظر جمهور شما مایل شدم (ولکنى ملت بالجمهور منکم).»۱۵در عهدنامه مالک اشتر نیز، مالک را به همراهى با اکثریت (العامه من الامه) و جلب رضایت آنان فرمان داده و آنان را ستون دین، انبوهى مسلمین و نیروى دفاع در برابر دشمنان به شمار آورده است.۱۶على (ع) تا پایان حیات خود همچنان ملتزم به این اصول بود، چنانکه در رابطه با جانشین خود نیز سفارشى به مردم نکرده ، البته واضح است که آراى مردم تنها درباره «حکومت و خلافت» این بزرگان، منشاء مشروعیت است و نه در «امامت و ولایت» آنان و طبق اعتقاد ما پیامبر(ص) و ائمه طاهرین(ع) چه به حکومت برسند و چه نرسند «ولى خدا» بوده و در امور دینى «واجب الاطاعه» هستند.با موارد و شواهدى که ذکر شد، پیداست که آرا و نظرات مردم در نظر پیشوایان دین از اهمیت تمام برخوردار بوده و بلکه منشاءمشروعیت هر حکومت و هر حاکمى به شمار مى رود. در تاریخ موردى را سراغ نداریم که این بزرگان، براى به دست گرفتن حکومت، به «زور و غلبه» یا «تقلب و تزویر» توسل جسته باشند. هرگاه مردم به آنان رو کرده و خواهان ریاست و حکومت آنان شده اند، ایشان نیز بنا بر وظیفه خود این مناصب دنیوى را پذیرفته و در همان مدت کوتاه امارتشان بهترین و والاترین نمونه هاى یک «حکومت اخلاقى» و مبتنى بر «آراى مردم» را پدید آورده اند.

پى نوشت ها:
۱- ابن هشام، السیره النبویه، بیروت، دارالکتاب العربى، ۱۴۲۵ / ،۲۰۰۵ ج ،۳ ص ۱۴۰.
۲- مانند حدیث دار، حدیث طیر، حدیث منزلت، حدیث غدیر و...
۳- نک: مسعودى، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمى و فرهنگى، ،۱۳۸۱ ص ۷ - ۲۶۶.
۴- نک: یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار صادر، (بى تا)، ج ،۲ ص ،۱۳۳ ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى، تهران، نى، ،۱۳۶۴ ص ۱۶۹.
۵- ابن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفى هروى، تصحیح غلامرضا طباطبایى مجد، تهران، علمى و فرهنگى، ،۱۳۸۰ ص ۳- ۱۶۲.
۶- ابن کثیر، البدایه و النهایه، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ / ،۱۹۸۸ ج ،۷ ص ۲۷۰.
۷- نهج البلاغه (فیض الاسلام)، خطب ۵۴ و ۹۱ و ۱۹۶ و ۲۲۰؛ طبرى، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ،۱۳۵۲ ج ،۶ ص ۸- ۲۳۲۷؛ شرح ابن ابى الحدید، ج ،۱ ذیل خطبه ۲۲.
۸- ابن اعثم، ص ۳۹۱- ۳۹۰.
۹- نهج البلاغه، خطب ۳ و ۵۳ و ۲۲۰؛ مسعودى، اثبات الوصیه، بیروت، دارالاضواء، ،۱۴۰۹ ،۱۹۸۸ ص ۱۵۷.
۱۰- نهج البلاغه، خطبه ۹۱؛ ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، تحقیق و مقدمه دکتر ابوالقاسم امامى، تهران، سروش، ،۱۳۶۶ ج ،۱ ص ۲۹۴؛ ابن الاثیر الکامل، بیروت، دار صادر، ۱۳۹۹ / ،۱۹۷۹ ج ،۳ ص ۱۹۳.
۱۱- ابن اعثم، ص ۳۹۲؛ مسکویه، همانجا؛ ابن اثیر، همانجا.
۱۲- طبرى، همانجا؛ ابن اثیر، همانجا.
۱۳- نهج البلاغه، نامه ۶؛ دینورى، ص ۵- ۱۹۴.
۱۴- طبرى، ج ،۶ ص ۷- ۲۵۶۳.
۱۵- بلاذرى، انساب الاشراف، تحقیق محمدباقر المحمودى، بیروت، موسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۳۹۴ / ،۱۹۷۴ ج ،۲ ص ۹- ۳۳۸
۱۶- نهج البلاغه، نامه ۵۳.


منبع:  روزنامه شرق شماره 688 (84/11/11)

نویسنده : صابر اداک

نظر شما