خاطرات استاد حسن شاه‌نظری از دبیرستان حکیم نظامی
موضوع : ایران‌شناسی | قم

خاطرات استاد حسن شاه‌نظری از دبیرستان حکیم نظامی

خاطرات استاد حسن شاه‌نظری از دبیرستان حکیم نظامی

معرفی استاد حسن شاه‌نظری
استاد حسن شاه‌نظری متولد ۱۳۱۵ و از دانش‌آموختگان دبیرستان حکیم نظامی قم می‌باشد. پس از اتمام تحصیلات خود، به اداره برخی مدارس قم مشغول شد و سپس به تهران عزیمت کرد و در آنجا سکنی گزید.

یادداشت‌های استاد حسن شاه‌نظری

به نام خدا
با اجازه خوانندگان عزیز، من از سال‌های کودکی خود و از تجربیاتم صحبت می‌کنم.

در سن دبستان، به مدرسه حکمت که واقع در کوچه ارک بین ارک و گذرخان فعلی بود، رفتم. اولین مدیر دبستان آقای نقوی بود و پس از ایشان، آقای اخروی مسئولیت مدرسه را بر عهده گرفت. جناب آقای اخروی مردی متعصب، زحمت‌کش و قانون‌مدار بود و این خصوصیات در ذات ایشان نهفته بود. من دانش‌آموزی شلوغ و قلدر بودم و در همان سن کودکی بر دیگر دانش‌آموزان تفوق داشتم. آقای اخروی مرا زود شناخت و تصمیم گرفت ابتدا مرا ادب کند. هر روز که ایشان به مدرسه می‌آمدند، بدون دلیل مرا کتک می‌زدند تا هم برای خودم عبرتی باشد و هم برای دیگر دانش‌آموزان، اما من دست از شیطنت خود برنمی‌داشتم. با وجود شیطنت‌هایم، اخلاق خوبی داشتم و با تمام بچه‌ها رفاقت خوبی برقرار می‌کردم و بیشتر مواقع سپر بلای آنها می‌شدم.

هر روز باید چند چوب از آقای اخروی می‌خوردم، اما بعد از آن به دبیرستان حکمت رفتم و ثبت‌نام کردم. دبیرستان حکمت در چهارراه مریض‌خانه (که اکنون به چهارراه شهدا معروف است) قرار داشت و قبلاً کمپ سربازان هندی بود. بعد از تخلیه این کمپ، فرمانداری در آنجا قرار گرفت و دبیرستان حکمت برای سیکل اول تأسیس شد و مدیر آن آقای سلطان محمد رکنی، فرزند فرماندار قم بود.

در دبیرستان نیز همان قلدری کودکی را داشتم و رفاقت تنگاتنگی با بچه‌ها و اولیای مدرسه را سرلوحه تحصیلم قرار می‌دادم. یک نمونه از اتفاقاتی که در این دبیرستان افتاد، این بود که من در کلاس دوم دبیرستان در درس جبر و ریاضیات تجدید شدم. نزد مدیر دبیرستان رفتم و مسئله خود را بازگو کردم و ایشان گفتند که مسئله‌ای ندارد و من را قبول می‌کنند تا در کلاس سوم ثبت‌نام کنم.

روز اول کلاس، یکی از دبیران به من نگاه کرد و پرسید: «مگر تو قبول شدی؟» من گفتم که از درس دبیر دیگر نمره آورده‌ام. دبیر دیگر روز بعد همین سؤال را کرد. این دو دبیر محترم، آقای ابوالحسن اشرافی و حسین اشرافی، پسرعمو بودند و خیلی مایل بودند که نگذارند من به کلاس بالاتر بروم. در نتیجه، با مدیر مدرسه به گفتگو پرداختند که منجر به زد و خورد شد. اما در نهایت، با حمایت دبیران، به کلاس سوم رفتم و مشغول تحصیل شدم.

در سال جدید به دبیرستان حکیم نظامی رفتم. این دبیرستان بزرگ بود و باغ انار و انجیر در جلوی آن قرار داشت و در عقب زمین‌های فوتبال، والیبال و بسکتبال وجود داشت. در سمت چپ ساختمان، حوض بزرگی پرآب و جنب آن نیز توالت‌های دبیرستان بود.

در این محیط آزادتر بودم و شروع به فعالیت‌های ورزشی کردم. در والیبال و بسکتبال مهارت پیدا کرده بودم. در والیبال، با توپ کوچک، من یک نفره یک طرف زمین می‌ایستادم و چند نفر دیگر در طرف دیگر و در نهایت من می‌بردم. در بسکتبال هم از گوشه‌های زمین توپ را به سبد می‌انداختم. چون از این کار پول درمی‌آوردم، اولیای مدرسه به من کاری نداشتند. من کتاب نداشتم و یا از بچه‌ها قرض می‌گرفتم یا در کلاس جزوه می‌نوشتم و تمام کلاس‌ها مبصر بودم و در کلاس ششم هم مبصر شدم.

آل‌یاسین و آقای کروبی را خدا بیامرزد. آقای کروبی با اینکه پیرمردی بود، قدرتی داشت و تمام بچه‌ها از او می‌ترسیدند. هر روز بعدازظهر در حوض شنا می‌کردم. یک روز که لخت مادرزاد در حال شنا بودم، آقای کروبی رسید و پرسید چه شده؟ بچه‌ها گفتند «اوساحسن داخل حوض است». آخرالامر قرار شد من از حوض بیرون بیایم و وقتی که گفتم شلوار پای من نیست، او به کناری رفت و من لخت مادرزاد از آب آمدم و به داخل توالت‌ها رفتم و بچه‌ها لباس‌های من را آوردند و من پوشیدم. این پیرمرد وارسته مرا بازخواست نکرد، زیرا می‌دانست که من استاد حسن شاه‌نظری هستم، یکه‌بزن دبیرستان.

کلاس ششم، اولین سال تأسیس ادبی بود که تمام دبیران آن از تهران می‌آمدند، مانند آقای دکتر سادات ناصری، آقای مولوی، دکتر مظاهر مصفا، محمود صادقی، ایرج وفاتی و اشعاری هم از ایشان به یادگار مانده که برای شما ارسال خواهیم کرد.

آقای فاطمی که چند سال رئیس همان دبیرستان بود، دفتر کلاس را که من مبصر بودم، برداشت و قایم کرد. این مسئله خیلی مسئله‌ساز شد و هیچ‌کس زیر بار نرفت. آقای آل‌یاسین هم به من گیر می‌داد و من هم نمی‌دانستم که این دفتر چه شده است. چند سال بعد آقای فاطمی اقرار کرد که حسن، مرا ببخش، دفتر را من برداشتم و نابود کردم. گفتم چرا این کار را کردی؟ گفت برای اینکه من خیلی غیبت داشتم و تو هم سخت می‌گرفتی. در هر حال کلاس‌ها برای من به خوبی گذشت، مخصوصاً کلاس ششم ادبی که بیشتر با تبادل نظر انجام می‌شد.

در کلاسمان شاعر، نوازنده، خواننده و مجری داشتیم و تمام ساعت کلاس با بهره‌برداری خوب انجام می‌شد. در پایان، شعرهایی که بچه‌ها می‌گفتند را نیز برای شما ارسال خواهم کرد تا بهتر روحیه‌ها را بشناسید.

والسلام

به نام خدا
به دوست ارجمند و انسان گران‌مایه جناب آقای حسن شاه‌نظری تقدیم می‌گردد
السلام ای مرد خوش فکر و نظر
میرحسن آقا جناب شاه‌نظر
در ضمیر دوستان بگرفته جای زین
حقیقت کن نباشد بی‌خبر
در کلاس درس بودی خوش زبان
در صفا و مهر هستی مُشتَهَر
بهر دیدارت نهیبِ اشتیاق
در درون قلب من شد شعله‌ور
در ورای چهره مردانه‌ات
روح حساسی بمانده مُسْتَتَر
از ریا و کبر و تزویر و نفاق
ذرّه مثقالی در آن نبود اثر
دستگیر مردمان مستمند
بهر ناچاری ایشان چاره‌گر
عمر با عزّت برایت خواهمی
از خداوند کریم دادور
بر سر جانانه‌ات باشد مدام
سایۀ مهدی امام منتظر
ای وفایی گفتگو را کن تمام
لفظ طولانی نمی‌‎بخشد اثر
ارادتمند ایرج وفائی
وکیل پایه یک دادگستری

این شعر که در کلاس ششم ادبی آقای محمود صادقی در وصف شاگردهای ششم گفته است:

آذری هست پیرمرد کلاس‌
او دهانش تُهی ز دندان است
ملکوتی کودکی بود یک پا
لنگ لنگان در خیابان است
حاج عرب مرد مفلس و مفلوک
از اعداد قماربازان است
فرجی کودکی بود معقول
چشم او پشت شیشه پنهان است
ز ابن یوسف ز من چه می‌پرسی
پدرش کارمند پاتان است
ارمی را تو ارمنی می‌خوان
گرچه اصلش نه ارمنستان است
از سلامت ز ورزش او گو
بی‌سبب در زمین همیشه گردان است
سراجی کودکی بود زیبا
زهرن عقل و دین و ایمان است
وزن ایرج (یکی بود) ره من
آن یکی صد فزون‌تر از آنست
نظرشاه با حسن دارد
بی‌سبب همیشه خندان است

این متن شامل خاطرات استاد حسن شاه‌نظری از دوران تحصیل و تجربیات ایشان در دبیرستان حکیم نظامی است و به خوبی جنبه‌های مختلف زندگی و تحصیلات ایشان را به تصویر می‌کشد.

نظر شما