بحران در فلسفه
بحران، پیش از آنکه یک واژه یا یک اصطلاح در فلسفه باشد، همواره به عنوان یک خصلت، ویژگی و گاه رویکردی کلی مطرح بوده است. با نگاهی گذرا به تاریخ اندیشه مکتوب بخوبی می توان این رویکرد یا خصلت فلسفی را رصد کرد.
شاید سقراط نخستین کسی باشد که در مقابل بحران سفسطی می ایستد اما سوفسطائیان نیز می خواستند با برجسته کردن چندگانگی معنا در زبان، به زعم خود بحران حقیقت را جلوه گر کنند. بنابراین از دیدگاه سفسطی بحران حقیقت، یک ویژگی ذاتی است که باید آن را به واسطه زبان آشکار کرد. اما سقراط چهره حقیقت را مخدوش نمی بیند و بازی با زبان را عاملی برای خدشه چهره حقیقت می پندارد و این بحرانی است که باید با ایجاد قوانین منطقی در مقابلش ایستاد. این ایده پس از سقراط، فلسفه افلاطون را شکل می دهد و افلاطون اولین کسی است که به شکل مکتوب به جنگ سفسطه رفته است. حاصل تمامی تلاش او را نیز می توان در قالب نظریه ایده خلاصه کرد که این محور کلی در مثل او پررنگ تر از سایر موارد دیده می شود اما ارسطو، شاگرد بزرگ افلاطون هم سعی دارد نظریات بحران زای استاد را به چالش بکشد. آنچنا ن که فلاسفه جدید با نگاه از دریچه اندیشه ارسطویی، ایده افلاطون را بزرگترین عامل ایستایی دانسته اند، بویژه زمانی که تاثیر این نگرش در میان توده های مردم مطالعه شود. به زعم فیلسوفان اثبات گرا و عمل گرا، حقیقت آنگونه که در دید افلاطون و سقراط با نام ایده مطرح شده است، صرفا حاصل نگاه فرجام شناسانه بشر بوده که به عنوان یک خصلت روانی غیر قابل انکار است. نتیجه آنکه سقراط و افلاطونی که می خواستند در مقابل بحران سفسطی بایستند، خود به ایجاد بحران در تاریخ اندیشه بشر محکوم و آنهایی که منتقد افلاطون و سقراط بودند به عنوان چهره های تک بعدی بحران آفرین معرفی شدند و این وضعیت بحرانی همچنان ادامه دارد.
شاید در یک جمع بندی کلی بتوان انواع بحران در فلسفه را اینگونه تقسیم بندی کرد:
نگرش سقراطی
این نگرش، وجود حقیقت را خارج از دایره جهان تصور می کند. جهانی که صرفا سایه ای از حقیقت بوده و مشغول شدن به سایه ها بحرانی است که باید با شدت در مقابل آن ایستاد و البته به همین دلیل ساده در این نگرش، هنر، کمترین جایگاه را دارد، چرا که چیزی جز تقلیدی بی ارزش نیست و هنر تنها زمانی به درد خواهد خورد که بتواند کودکان را آموزش دهد و سپاهیان را برای جنگ تهییج کند.
بحران کانتی
کانت تمامیت اندیشه را زیر سئوال می برد. بحران کانتی مرحله اول فلسفه کانت در پایان عصر روشنگری است؛ بحرانی که می پرسد آیا ذهنی که می خواهد حقیقت را بشناسد خود به اندازه کافی قابل اعتماد و اتکاست یا خیر او با این پرسش ابتدا اساس ذهن را در هم ریخته و پس از عبور از بحران، دوباره آن را از نو می چیند و در این چینش، ترکیب سوبژه(ذهنیت) و اوبژه (واقعیت) را فرآیند اساسی و محوری ذهن برای دست یافتن به حقیقت می پندارد.
بحران مارکسی
بحران در نگرش مارکس یک ویژگی منفی نیست بلکه دوره ای برای گذار و تکامل محسوب می شود. از نظر وی هر پدیده ای پیش از آنکه به تکامل برسد، باید پوست بیندازد و دگرگون شود. این دگرگونی و پوست انداختن که انقلابی در سیستم پدیده ایجاد می کند، یک وضعیت بحرانی است و هیچ گریزی از آن نیست. مثل تبدیل تخم مرغ به جوجه که مستلزم به هم ریختگی و آشفتگی است. این وضعیت در آخرین لحظه به شکستن پوسته تخم مرغ و تبدیل آن به جوجه می انجامد.
بحران شوپنهاوری
این شکل از بحران، حاصل ناامیدی و بدبینی مفرط نسبت به زندگی، طبیعت و خود فلسفه است. شوپنهاور مستقیما سفارش می کند که در مقابل اراده فراگیر وجود، جهان و طبیعت بایستیم و چه ایستادگی بهتر از جنون. در دیدگاه شوپنهاور باید پاسخ بحران را با بحران داد، مصداق این مثل که می گوید: دنیای وارونه را باید وارونه دید.
بحران نیچه ای
نیچه از فلسفه شوپنهاور الهام می گیرد اما او پاسخ آشفتگی را با آشفتگی نمی دهد، بلکه مثل یک شاعر لبخند می زند و می گذرد. نیچه با طرح آری، نه، آری دومین مرحله رسیدن به حقیقت را مرحله شیر می نامد؛ در مرحله ای که دیگر از شتر بودن خسته شده ایم و نوبت طغیان یا ایجاد بحران رسیده است. در این مرحله آدم ها همچون دیدگاه شوپنهاور دست به آشفتگی زده و تمام سیستم های درونی، ذهنی و اجتماعی را درهم می ریزند، اما پس از آن به مرحله کودک می رسند؛ کودکی که دیگر نیازی برای ایجاد بحران در خود نمی بیند و تنها کافی است نسبت به آشفتگی ها لبخند بزند، آری بگوید و لذت ببرد.
بحران پست مدرن
در این شکل از بحران تمام سیستم های مدرن و سنتی در هم ریخته شده و برای ایجاد شوک، عناصر درهم ریخته شده به شکل کلاژ در کنار هم قرار می گیرند. شاید بحران پست مدرنیسم جدی ترین بحران فلسفی باشد، چرا که اندیشه بشر در حال برگشت به دوره بحرانی سوفسطائیان است. این ژانر از فلسفه زمانی حضور خود را پررنگ تر از پیش نشان می دهد که ادبیات برخاسته از آن، خود را هنر و ادبیاتی فاقد نقطه عظیمت فکری معرفی می کند آیا باز هم باید انتظار افلاطونی دیگر را بکشیم
منبع: / ماهنامه / ویژه نامه ماه همشهری ۱۳۸۴/۰۵/۰۴
نظر شما