موضوع : پژوهش | مقاله

فلسفه سیاسى اسلام


فلسفه سیاسى اسلامى از دیرباز مورد توجه محققان و پژوهشگران علوم انسانى قرار گرفته است. مقاله حاضر در این راستا، به رشته تحریر درآمده است. نویسنده با پرداختن به مهم ترین آموزه هاى فلسفه سیاسى اندیشمندانى از قبیل کندى، بلخى، ابوبکررازى، ابوحاتم رازى، اخوان الصفا، مسکویه، راغب اصفهانى، غزالى، ابن سینا، ابن باجه، ابن طفیل، ابن رشد و ابن خلدون، در صدد است تا نحوه شکل گیرى فلسفه سیاسى اسلامى و سنت هاى حاکم بر آن را با توجه به تإثیرپذیرى متفکران آن از فلسفه سیاسى یونان، تبیین نماید. نویسنده معتقد است که این اندیشمندان در صدد اسلامى کردن فلسفه سیاسى یونانى برآمده اند و برخى از آنها سنت اسلامى ـ ایرانى را با سنت یونانى ترکیب نموده، فلسفه سیاسى اسلامى را شکل داده اند و به توسعه و پیشرفت آن کمک کرده اند.
ترجمه این مقاله با هدف تسهیل آشنایى بیشتر پژوهشگران و محققان فارسى زبان با نظریاتى از این قبیل در باره فلسفه سیاسى اسلامى صورت گرفته است. علاوه بر این، مقاله حاضر خلاصه اى از نکات اساسى و کلیدى فلسفه سیاسى اندیشمندان مسلمان مذکور را نیز در بر دارد.


[حضرت] محمد (ص) به عنوان رهبر امت نوپاى اسلامى (1)، علایق مذهبى را با مقتضیات سیاست (حکومت) ترکیب کرد. (2) در پیمان نامه معروف به منشور مدینه، امت مومنان وحدت خود را در برابر دشمنان مشترک اعلام کرده، [ حضرت] محمد (ص) را به عنوان پیامبر و داور در میان قبایل رقیب پذیرفتند. (3) رهبرى او از طریق وحى الهى مشروعیت یافته بود.
چنین به نظر رسید که این مشروعیت رهبر باید به جانشینان پیامبر، یعنى خلفا [نیز] از طریق انتخاب امت، یا به دلیل شایستگى هاى آن ها و یا به خاطر انتساب به بیت پیامبر، منتقل گردد. البته در باره مشروعیت خلفا اجماعى در بین نبود. چالش هاى اولیه اى که بلافاصله بعد از رحلت پیامبر (4) آغاز گردید، در میان مسلمانان آگاهى امت و رهبرى، و آگاهى به ساختارهاى سلسله مراتبى جامعه و به وابستگى و علقه و مسئولیت نسبت به آزادى فردى انسان را، به عنوان عضو امت نوپاى اسلامى ایجاد کرد. ویژگى ثابت و سنتى باور اسلامى، یعنى ایمان به خداوند متعال، اعضاى امت اسلامى را بر آن داشت تا بارها در باره نقش فرد به عنوان رهبر دولت مذهبى تإمل نمایند و وظیفه و ویژگى هاى او را که با نصب الهى خلیفه شده است، تعریف کنند. از این رو، در میان بنى امیه تمایل به جبر، قدرت مطلق الهى، قدر، آزادى انسان، به عنوان نوعى تضاد و دو گانگى که از یک نگرش انتقادى پویا نسبت به حاکمان نشإت مى گیرد، دیده مى شود: فرد آزاد است تا در برابر حاکمان گهنکار یعنى حاکمانى که از کتاب الهى، قرآن، یا سنت پیامبر پیروى نمى کنند، شورش نماید. (5) همزمان، این مطلب آشکار گشت که رهبرى سیاسى مبتنى بر وحى الهى است؛ مبتنى بر قرآن و اصل هدایت اخلاقى جامعه به آنچه خوب و درست است. (6)
این زمینه ایدئولوژیک اسلام نخستین، نقطه آغاز فلسفه سیاسى بود که از قرن سوم ه. / نهم م. به بعد تحت نفوذ هلنیسم (**) و مجموعه باورها و آرإ سیاسى ترکیب یافته و در قرن دوم / هشتم در الهیات اسلامى نگارش یافته و در اندرزنامه هاى قدیم پادشاهان در قرن دوم / هشتم و در کلام اسلامى بازتاب یافته بود، توسعه یافت. ابن مقفع ایرانى (متوفاى 140ه. / 757 م.) یکى از نویسندگان مشهور قدیمى نثر ادبى عربى در کتاب هاى خود، ((الادب الکبیر = الدره الیتیمه)) و ((رساله فى الصحابه)) و ((ترجمه و شرح کلیله و دمنه)) که در اصل مجموعه اى از افسانه هاى هندى است، نصیحت و پندهاى عملى اى به پادشاه ارائه مى کند. (7) این آثار، تصویرى از یک جامعه را با اقلیتى از مردم داراى نیروى داورى عالى، دوستى ثابت و استوار، راستى و برادرى، خاصه در برابر عامه (8)، ارائه مى کند؛ آن ها یک اخلاق نسبتا عقلانى معطوف به savoir viver را نشان مى دهند؛ آن ها تحت سلطه مقامات سیاسى بر شریعت اسلامى، نگرشى انتقادى ـ عقلانى و احتمالا نگرش الهام شده منیکائین Manichaean فرهنگ و عقاید یونان باستان در برابر مذهب را، البته بدون انکار کلى ارزش مذهب، نشان مى دهند: مذهب به مردم آنچه را که استحقاق دارند عطا مى کند و آن ها را به وظایفشان هدایت مى کند. (9) به نظر مى رسد که پادشاه و حاکم، یک رهبر مذهبى و دنیوى است؛ او باید عادل و با جبروت باشد، در عین حال مردم نیز باید نسبت به او بدگمان باشند. به نظر مى رسد این نگرش شکاکانه در برابر مقامات سیاسى مذهبى، ارزش دوستى و صداقت را به عنوان عامل به وجود آورنده جامعه و ارتقا دهنده خصلت انسانى احیا کرده است. (10)
ابن مقفع وامدار مطالب هندى بود؛ البته وى عمدتا همانند نویسندگان بعدى اندرزنامه هاى پادشاهان (11) یا نویسندگان اندیشه سیاسى (12) از سنت هاى اخلاقى ایرانى ـ ساسانى متابعت کرد. این سنت ها با گفتارهاى حکیمانه حکماى قدیم، ترکیب یافته بودند: گفتارهاى حکماى گذشته یونانى، اسلامى و ما قبل اسلام (13)، متون حکمت ساسانى را تإکید و تقویت مى کردند. اسکندر کبیر، شاگرد ارسطو، نمونه بارز یک پادشاه بود (14) و در مجموعه نصایحى که به ارسطو نسبت داده مى شود، به عنوان مخاطب ظاهر مى شود. (15) این نامه ها مبتنى بر دست نوشته هاى بیزانسى پیرامون جنگ و اداره امور بوده؛ شامل مطالبى از آثار کلاسیک و متإخر هلنیستى ـ هرمسىHelenistic _ hermeticalمى باشند؛ آن ها به پیشنهاد سالم ابوالعلإ، منشى هشام، خلیفه اموى (که در سال هاى 106 ـ 126 / 724 ـ 743 حکومت کرد) از زبان یونانى ترجمه شده و در چارچوب هاى عربى همانند رساله منحول ارسطو[ ((سر الاسرار،)) (16) اندرزنامه اى از پادشاهان قرن چهارم / دهم، ] به کار رفتند، که در ترجمه لاتین آن نقش زیادى در قرون میانه ایفا کردند. (17)
متون اخلاقى اسلام با عنوان ((ادب)) طبقه بندى شده و هدفش آموزش اخلاقى انسان، حاکم و حکومت شوندگان است؛ مقامات و مراجع گذشته، اسلامى و غیر اسلامى، توصیه و پند عملى را در شرایط سیاسى معاصر توصیه نموده اند. مخصوصا آثار حکیمانه یونانى با آثار عربى همانند ((نوادرالفلاسفه)) اثر مترجم مشهور حنین بن اسحاق (متوفاى 260 / 873) که به طور گسترده در زمان هاى بعدى به کار رفت، عجین گشت. (18) میراث یونانى، راهنمایى براى اخلاق فلسفى معروف گشت که مبتنى بود بر گفتارهاى حکیمانه و نیز بر ترجمه هاى آثار یونانى همچون کتاب بسیار مهم ارسطویى (etvitiis De (19 virtutibus، کتاب (De cohibenda ira (20 نوشته پلوتارک و رساله گالنGalen)) در باره اخلاق که تنها یک خلاصه عربى از آن باقى مانده است. (21) نامه تمیستیوسThemistiusبه جولیانJulianدر باب سیاست (22)، کتاب Oikonomikos (23) نوشته بریسونBryson)) نو فیثاغورثى و رساله ((خلاصى از غم)) که احتمالا تمیستیوس یا پلوتارک آن را نوشته است. (24) مطالب این کتاب ها در اخلاق فلسفى اسلام عجین گشته و اساس فلسفه سیاسى اسلام را شکل داده است: این مطالب ایده سیاسى عدالت (25) و ساختار سلسله مراتبى جامعه را که در آن موقعیت مردم با رفتار (فضایل و کنترل نفس) و کردارشان تعیین شده و در آن، دوستى و رفاقت عنصر کلیدى شکل گیرى آن است، ماهرانه تبیین نموده است؛ دوستى و عشق و علاقه موضوعات محورى در نظریه مسکویه بوده (بنگرید به مباحث بعدى) و مباحث ابن مقفع را، ادامه مى دهند (بنگرید به آنچه گذشت).
این گفتارهاى اخلاقى، اساس فلسفه سیاسى اسلام را شکل داد که در قرن سوم / نهم شروع به نضج کرد، ریشه و بنیان فلسفه سیاسى اسلام ارتباط تنگاتنگى با ترجمه نوشتارهاى سیاسى افلاطون دارد. (خلاصه هایى از کتاب هاى جمهور، قانون و سیاست (26)) و نیز با اخلاق نیکو ماخوسى ارسطو، با ترجمه هاى اسحاق بن حنین و خلاصه یونانى گم شدهSumma Alexandrinorum، که احتمالا اثر نیکولاس دمسنیوسDamascenus Nicolausمى باشد. علاوه بر این، عرب ها شرح اخلاق نیکو ماخوسى توسط پروفیرىProphyryرا مى شناختند. (27)
و در نهایت، علاوه بر توسعه و پیشرفت اولیه خلافت و سنت هاى اخلاقى اسلامى و غیر اسلامى، میاحث کلامى در باره امامت عادل، از قرن دوم / هشتم توسط شیعیان و معتزله و از قرن چهارم / نهم توسط اشاعره (به عنوان مثال بنگرید به الباقلانى (28))، نقش رهبر، امام و کارکرد وى در جامعه را مجددا تبیین نمودند؛ او مورد اعتماد امت است و باید قانون و امور مذهبى و اخلاقى را بشناسد و در داورى خویش مستقل باشد؛ تنها بهترین و برجسته ترین شخص مى تواند امام بر حق باشد. شیعه دوازده امامى، نظریه امامت خود را بر ضرورت رهبر معصوم در جامعه بنا نهاده است؛ امامى که مبلغ الهى مذهب بوده و از این رو شبیه پیامبر است، البته در غیر این جهت که پیامبر حامل کتاب مقدس است. (29) این مفهوم رهبرى هدایت یافته الهى عمیقا فیلسوفان سیاسى اسلام را از قرن چهارم / دهم تحت تإثیر قرار داده است.
پیشگامان آن ها در قرن سوم / نهم مباحث خود را به اخلاق فرد در جامعه اختصاص داده و سنت گفتارهاى حکیمانه اسلامى و غیر اسلامى را ادامه دادند: هر چند که اولین فیلسوف بزرگ عرب، کندى (30) (252 ـ 185 / 866 ـ 801) و به نحو آشکارترى معاصر جوان تر او قسطى بن لوقا (31) (300 ـ 205 / 912 ـ 820) فلسفه عملى سه گانه ارسطو در اخلاق، اقتصاد و سیاست را مى شناختند و در این زمینه ها به آثار ارسطو استناد مى کردند، این آثار ظاهرا در دسترس آن ها نبوده است. اخلاق نیکوماخوسى بعدا ترجمه شد (32) و به نظر مى رسد از رساله ارسطو در باب سیاست، تنها بخشى از آن در قالب شرح یا تلخیصى از آن در دوران رم یا هلنیسم، در دسترس عرب ها بوده است. (33)
با وجود این ((فهرست)) ابن ندیم، چند کتاب از کتاب هاى سیاسى کندى (34) را ذکر مى کند که در میان آن ها رساله اى در باره سیاست و رساله اى دیگر در باره سیاسه الامه، هر دو گم شده اند. بقیه رساله هاى فهرست شده، عمدتا از موضوعات اخلاقى که شامل فضایل افراد مى شود، بحث مى کنند. این علاقه کندى در باب اخلاق را به عنوان ویژگى اصلى سیاست، از آثار به جاى مانده وى مى توان اثبات کرد. کندى در ((رساله فى حدود الاشیإ و رسومها)) (35) دانش انسان شناسى افلاطونى ـ ارسطویى (36)، تقسیم دوگانه نفس ـ بدن و تقسیم افلاطونى نفس به اجزإ سه گانه معقول، امیالى و آتشى مزاج را آشکار کرد؛ این اجزإ چهار فضیلت اساسى افلاطونى را به وجود مىآورند (37): حکمت، عفت و شرافت. اگر اعتدال در آن ها به هم بخورد، متضاد آن ها ـ همچون فسق و فجور ـ پدید مىآید. ((فضیلت حقیقى)) بخشى از ((اخلاق در نفس)) و نیز بخشى از ((عدل)) به عنوان سرپرست ((افعال النفس)) است. (38) این مفهوم افلاطونى ـ ارسطویى از اخلاق همچنین در گفتارهایى که به کندى نسبت داده شده، آمده است. (39) ((رساله فى الفاظ سقراط)) (40) و ((رساله فى السیبیادیز (سیاستمدار آتنى ـ م) و سقراط)) (41) نوشته کندى، سقراط را به عنوان الگوى ارزش هاى معنوى و اعتدال، که بر دارایى هاى دنیوى برترى دارند، توصیف مى کند. (42) علاقه کندى به شخص سقراط، همفکرى او را با این مفهوم از اخلاق آشکار مى گرداند: به شیوه اى مشابه، ((رساله فى الحیله لدفع الاحزان)) کندى، که در واقع یک رساله گم شده هلنیستى را بازسازى مى کند (43)، نادیده گرفتن اشیإ دنیوى و توجه به دنیاى معنوى را با ((پیروى از خداوند)) (44) توصیه مى کند. این امر از طریق فضایل انسانى و رفتار و اعمال نیک ما حاصل شده است. اگر ما اشیإ دنیوى را نادیده بگیریم، در آخرت ((شقى)) نخواهیم بود، ((نزدیک به خالق خود)) بوده، ((او را خواهیم شناخت)). (45)
فلسفه سیاسى کندى خصایص افلاطونى ـ ارسطویى را با گرایش هاى نوافلاطونى ترکیب مى کند و به نظر مى رسد که منحصر است به یک اخلاق فردگرایانه نفس الهى و به رفتار انسان ها به عنوان رقیبان راه سعادت (46) اخروى با نادیده گرفتن دنیا و افزایش معرفت به اشیإ معنوى و خالق خویش. این مطلب منحصرا معنوى نیست[؛ بلکه] در حکمت خود، عمل و رفتار درست انسان در ارتباط با هم نوعان خود را به عنوان وسیله اى براى یک هدف معنوى برتر نیز، در بردارد.
ابن ندیم در فهرست خود بعد از کندى و قبل از فارابى (متوفاى 339 / 950)، فیلسوف سیاسى برجسته، نام نویسندگان زیر را که کتاب هایى را در باره سیاست نوشته اند، ذکر کرده است: احمدبن ابى طاهر طیفور، مورخ (متولد 205 / 819) قسطى بن لوقا، مترجم مسیحى اى که قبلا ذکر شد (متولد 205 / 820) سرخسى، شاگرد کندى (متولد220 / 835) معاصر وى، عبیدالله بن عبدالله بن طاهر (متولد 223 / 838) و ابوزید بلخى (47) (323 ـ 236 / 934 ـ 850). تا آنجا که آثار به جا مانده اجازه این داورى را مى دهد، آن ها ایده افلاطونى ـ ارسطویى کندى را در باب سیاست به عنوان اخلاق، ادامه و توسعه ندادند و به نظر مى رسد که عمدتا از میراث ایرانى مذکور و منعکس شده در ((اندرزنامه پادشاهان)) پیروى کردند: مردم شریف را با ترغیب و مردم فرومایه را با تهدید مى توان به اشیإ لذت بخش هدایت کرد. (48) ابوزید بلخى (49) مفهوم مصلحت مردم را که دغدغه حاکم است (50)، به این روش رهبرى اضافه مى کند. و در نهایت، طبقه بندى بلخى در مورد سیاست، به عنوان یکى از مهم ترین ((مهارت ها)) که امارت یک کشور و حمایت مردمش را در بردارد، به طور مستقیم یا غیر مستقیم از اخلاق نیکوماخوسى ارسطو الهام گرفته است. (51) همانند ارسطو، هدف سیاست، فرد واحد نیست، بلکه همه مردم و کشور آن هاست. در اینجا مصلحت جامعه بر علایق و منافع افراد برترى دارد. به خلاف رهیافت کندى در رفتار اخلاقى افراد، فضیلت انسانیت به عنوان وسیله سعادت، در بخش در دسترس رساله بلخى مورد غفلت قرار گرفته است. اثر به جا مانده، برخلاف ابوالحسن عامرى (52)، شاگرد بلخى، اهمیت مذهب و بویژه مذهب اسلام را که برطبق نظر عامرى بر دیگر مذاهب برترى دارد و موجب هدایت اخلاقى فرد در دولت کامل شده و به رشد و ترقى فرد منجر مى شود، بیان نمى کند.
نگرش واقع گرایانه بلخى در کتاب الخراج نوشته قدامه بن جعفر (متولد260 / 873) فصل هشتم (در باب سیاست) (53) آمده است؛ همانند بلخى، او نیز سنت اسلامى و ایرانى و یونانى را ترکیب مى کند (54). البته تعریف وى از سیاست متفاوت است و بر ضرورت داشتن رهبر به خاطر تفاوت انسان ها (55)، نقش و خصایص اخلاقى حاکمان (56) و پیروان آن ها (57)، و نیز بر ضرورت گرد هم آمدن مردم در جامعه به دلیل نیاز آن ها به یکدیگر، تإکید مى ورزد. (58) تإمل در دانش سیاست و اسباب و علل آن، براى رهبر ضرورت دارد (59).
برخورد قدامه بن جعفر با سیاست، مرحله بالاترى از بحث را پیش فرض مى گیرد. دولت، حاکم و حکومت شوندگان، تعریف و ارزیابى جدیدى را مى طلبد که توسعه و پیشرفت هاى جدید در تاریخ عقلانیت اسلام آن تعاریف و ارزیابى جدید را برمى تابد. سیاست بخشى از اخلاق گردید، توسعه اى که تحت نفوذ ارسطو، از قبل در کندى آغاز شد و بتدریج به یک دستگاه منحصر به فرد فلسفه سیاسى توسط فارابى معاصر قدامه (339 ـ 259 / 950 ـ 863) ختم گردید. این فیلسوف، تحت نفوذ و تإثیر ارسطو، سنت مشائى و گرایش هاى افلاطونى و نوافلاطونى، دستگاه فلسفى اى را توسعه داد که همزمان واکنشى به بحث هاى رایج در باره نقش امام است؛ به عنوان مثال، آیا معرفت و شناخت امام باید مبتنى بر وحى الهى باشد و آیا نبوت، اقتدار و مرجعیت سیاسى را برمى تابد؟ این مسائل و معضلات در سلسله مباحثات ابوحاتم رازى اسماعیلى با فیزیکدان و فیلسوف معروف، ابوبکر رازى ـ که در رى در سال هاى 320 ـ 318 / 3 ـ 932 ـ 930 و شاید حتى قبل از سال 313 / 925 در حضور حاکم مرداویجى صورت گرفت ـ بروز کرد. این مباحثات که در کتاب ابوحاتم رازى به نام ((اعلام النبوه)) (60) منعکس شده است، نشان مى دهد که ابوبکر رازى وجود نبوت و ارزش آن را انکار مى کرد؛ انسان خود مى تواند معرفت را کسب نماید و نیاز به مرجعى همچون پیامبر ندارد و مى تواند[ آن را] از نیاکان، دانشمندان و فیلسوفان پیشین بیاموزد؛ حتى از اشتباهات آن ها. (61) سقراط یک نمونه است که در کتاب السیره الفلسفیه (62) نوشته ابوبکر رازى ((امام ما)) نامیده شده است: حتى اگر سقراط انسان کاملى که خود به کرات توصیف کرده است، نباشد، الگو و اسوه اى فلسفى براى حرکت انسان از افراطگرایى به اعتدال (از طریق ریاضت)، و به اخلاق (از طریق کسب معرفت و برقرارى عدالت در جامعه) مى باشد؛ این سیر نفس انسان را از تاریکى این جهانى رها مى سازد و او را در جهانى که در پیش دارد، رستگار مى سازد؛ ((السیره الفلسفیه)) یک بار در شیوه نوافلاطونى به عنوان ((التشبه بالله ـ عز و جل ـ بقدر ما فى طاقه الانسان)) (63) توصیف شده است. ابوبکر رازى این جنبه هاى متضمن رستگارى را در دیگر آثار در دسترسش، و نه در آثار فلسفه سیاسى خود، توسعه نداده است. کتاب ((الطب الروحانى)) (64) وى، افلاطون (بویژه تیمائوس) و گالن (65) را شرح مى کند، در یک فلسفه ((لذت گرا)) فضایل اخلاقى نفس براى جلوگیرى از هوى و هوس به وسیله عقل، به عنوان تنها راهنماى رفتار انسانى، مدلل شده اند. لذت، الغاى درد و رنج و اضطرابى است که هوى و هوس ایجاد کرده است؛ همین طور لذت برگشتى است به حالت اصلى راحتى و آسودگى با اعتدال و تقلیل آرزو و هوى و هوس. (66) این اخلاق نفس مى تواند با ریاست هماهنگ شده و به آن یارى رساند و آن را تقویت کند؛ اعمالى که بر آن مبتنى هستند، به نشانه هاى خوشبختى و موفقیت هاى سیاسى تعلق دارند، همان گونه که ابوبکر رازى رساله سیاسى مختصرى را به این نام، نامیده است. (67) مطابق این رساله، که تنها منبع ما در ارجاع به نظرات وى در فلسفه سیاسى است، نشانه هاى دیگر عبارتند از: معرفت شهودى (68)، عشق و علاقه به ریاست، عدل، صدق، حس و اذکار روح؛ هرکس که موفق بوده و از طریق قدرت الهى تإیید شده، انسانى فاضل و رهبر مى گردد که مردم به چنین انسانى نیاز دارند و باید میان آن ها و رهبرشان هماهنگى باشد. نظریه ابوبکر رازى در باره ((قدرت الهى)) که انسان را رهبر مى سازد، جالب است: او متکى به قدرت الهى است و همزمان به بصیرت و قوه ادراک شهودى عقل خویش نیز نیاز دارد.
ستایش عالى ابوبکر رازى از عقل به عنوان یک اصل در فلسفه اخلاقى و احترام بسیار زیاد توإم با نقادى فیلسوفان باستان، بویژه سقراط به عنوان امام، شدیدا از سوى ابوحاتم رازى، مخالف اسماعیلى وى، در کتاب اعلام النبوه رد شده است. نویسنده در این کتاب از این سنت معتزلى (69)، زیدى (70) و اسماعیلى (71) تبعیت مى کند که بر اساس آن مردم کامل نیستند و در نتیجه، به رهبرى که معرفت کامل او مبتنى بر وحى نبوى (72) است، نیاز دارند. مردم عقاید متفاوتى دارند و خداوند آن ها را به تإمل و نظرکردن و پیروى نمودن از آنچه خوب، مناسب، واقعى و ضرورى است، فرمان داده است (73) (قرآن 87 / 93 / 3). بر خلاف خوارج، که بر طبق نظریه تساوى انگارى (egalitarianism = مکتب تساوى انسانى و مساوات بشر ـ م) عرب باستان، از تساوى و برابرى انسان ها دفاع کرده اند و براى رهبر امت هیچ ویژگى کاریزمایى قائل نشده اند و یا او را در میان برابران، اول ندانسته اند (Primus inter pares) (74) هیچ نوع تساوىاى میان انسان ها نیست. ابوحاتم رازى، همراه با حنبلى ها (75)، در اینجا به صراحت خوارج و افراطگرایى آن ها را در دین مورد انتقاد قرار مى دهد، که بر طبق نظر او این امر با اجتهاد مستقل قابل مقایسه نیست (76). او این گونه نتیجه مى گیرد:
در میان انسان ها، اصناف و رده هاى متفاوتى با توجه به ذکاوت، بصیرت، قدرت تمییز و درک آن ها یافت مى شود. زیرا انسان ها طبیعتا مساوى با یکدیگر خلق نشده اند؛ بر خلاف حیوانات که به عنوان مثال در درک نیازمندىهاى خود، تفاوتى با یکدیگر ندارند. از آنجا که هر رده اى از حیوانات با توجه به آگاهى شان به ضرورت جستجو براى غذا و تولید نسل، طبیعتا یکسان هستند، در مقایسه با اختلافى که در میان رده هاى انسانى با توجه به ذکاوت و بصیرت آن ها ذکر شده، هیچ تفاوتى در سبک حیوانات وجود ندارد. (77)
انسان ها به دو دسته تقسیم مى شوند: عالم و متعلم، امام و مإموم (78). خداوند افراد ضعیفى را که همانند اقویا تعهد و الزامى ندارند، مى بخشد (79)؛ ((ممکن است خداوند حکمت و رحمت خودش را بر انسان ها ارزانى بدارد، آن ها را از خلق خویش ممتاز گرداند، آن ها را پیامبر نماید، آن ها را کمک کند و نبوت را به آن ها عطا نماید)). (80) به دلیل تفاوت هاى عقلانى مردم، آن ها به رهبر نیاز دارند؛ رهبرى که از سوى خداوند انتخاب شده و با معرفت الهى مجهز شده؛ پیامبر رهبر الهى برجسته و بى نظیرى است. مردم باید او را که معلم شریعت الهى است اطاعت کنند (81)؛ در غیر این صورت باید آن ها را به پذیرش شکل هاى ظاهرى رهنمودهاى پیامبرانه اش مجبور ساخت. (82) با وجود این، انسان ها ظرفیت انتخاب کردن را نیز دارند. (83) کسى که از هدایت پیامبرانه اطاعت نکند جاهل، طالح (تبهکار)، منهتک (بى حرمت) و بى خرد است (84) و دشمنى و عداوت و بى عدالتى را موجب مى گردد. (85) مردم جاهل و بى معرفت، شیفته قدرت بوده و براى رسیدن به اشیإ دنیوى رقابت مى کنند. (86) ((آن ها دنیا را بر مذهب ترجیح داده اند، هر چند که به پاداش دادن و مجازات کردن کسانى که به آن ها وعده پاداش داده شده و یا به مجازات تهدید شده اند، معترفند.)) (87) جنگ ها عمدتا به خاطر عقیده و باور بروز نمى کنند، بلکه به خاطر بى ثباتى و حرص و طمع انسان ها به اشیإ دنیوى، پدید مىآیند. مذهب و رهبر مذهبى الهى آن ها را کنترل مى کند؛ آن ها مقهور مذهب و رهبر مذهبى الهى اند. (88) انسان ها نمى توانند با[ قوه] استنباط خود به معرفت و قدرت تمییز نایل آیند. (89) رهبر الهى به آن ها تشخیص حق از باطل و فهمیدن معناى واقعى شعایر مذهبى و صور ظاهرى را از طریق ((تإویل)) تعلیم مى دهد. (90) از میان پیامبران[ حضرت] محمد بالاترین رتبه را دارد و در عقل، بلند همتى، شکیبایى، رهبرى و هدایت تمامى مردم، سرآمد دیگران است. (91) پیامبر در شمایل خود، به عنوان الگویى از زندگى اخلاقى کامل ظاهر مى شود (92)؛ او حامل معرفت پیامبرى است، مجهز به فضایل اساسى افلاطونى حکمت، خویشتن دارى، شجاعت و عدالت است که با ابزار سعادت و خوشبختى (93) ارسطویى ترکیب یافته، نمایان مى گردد. کسى که از او تبعیت کند معناى قوانین مذهبى را مى فهمد، از خطا و مشاجره مى پرهیزد و در نتیجه رستگار مى شود. (94) ابوحاتم رازى همچنان بر برترى[ حضرت] محمد (ص) باقى مى ماند، اما همزمان از جهان شمولى مذاهب در باور آن ها به خداى واحد و حقانیت قوانینش دفاع مى کند. مذهب و معرفت پیامبرانه نسبت به همه مردم وملت ها مشترک بوده وامتیاز و حق انحصارى یک ملت نمى باشد. (95)
ایده نابرابرى مردم در جامعه که درنتیجه به یک رهبر و معلم معرفت جهان شمول نیاز دارند ـ معرفتى که نتیجه خلاقیت خود او نبوده بلکه بر وحى الهى استوار است ـ در فاصله اى کوتاه پس از مباحثات ابوحاتم رازى با ابوبکر رازى، در فلسفه سیاسى فارابى ((معلم ثانى)) (متوفاى 339 / 950) مجددا نمایان گشت. فارابى این نظریات را در دستگاه ماهرانه فلسفه سیاسى (96) خود، که در اصل از ترکیبى منحصر به فرد از عناصر افلاطونى ـ ارسطویى بر اساس نظریات اسماعیلیه در باره امامت حکایت دارد، پروراند. (97)
فارابى همانند ابوحاتم رازى، دو طبقه را در جامعه تمییز مى دهد که مى توان آن ها را در دو گروه مردم ((عالم)) و ((متعلم)) قرار داد. وى حتى بیش از ابوحاتم رازى، علاوه بر خصایص اخلاقى از میان شرایط دوازده گانه لازم (98)، بر ویژگى هاى عقلانى ((رئیس اول)) و ((امام)) که بر اساس آن، آنچه را که به او گفته مى شود بخوبى درک مى کند و در نتیجه واقع آن امر براى وى قابل درک مى شود، تإکید مى کند. (99) فارابى به دیدگاه اسماعیلیه در باره تفسیر شعایر مذهبى و در باره حکایت هایى که بر معناى جهان شمول یکسانى از صور ظاهرى متفاوت و قوانین (100) دلالت مى کند، نظریه ارسطویى درک و فهم در کتاب هاى ارغنون و خطابه ارسطو را اضافه مى کند. (101) از نظر وى، مذهب تعبیرى از باورها و رفتارهایى است که از سوى حاکمان در قالب قوانین بر جامعه تحمیل مى گردد. (102) این تبیین با نظریاتى که از معرفت شناسى، روان شناسى و اخلاق ارسطو و از اسکندر افرودیسى ـ به عنوان مفسر و شارح کتابDeanima (103) ارسطو ـ اخذ شده، ترکیب شده است. مذهب، بدل و تصویرى از فلسفه است که مى تواند ((عقاید مذهبى)) را اثبات و توجیه نماید؛ این مطلب دوراندیشى عملى ارسطو را که در اخلاق نیکوماخوسى پرورانده شده است، منعکس مى کند. مذهب بعدى از ابعاد فلسفه است که فلسفه از آن به عنوان وسیله و ابزار خود بهره مى برد: فلسفه از طریق مذهب خودش را درک مى کند، بصیرت اخلاقى و دوراندیشى به سان عملى مى گردد که به سعادت اخروى منجر مى شود. (104)
در اینجا فارابى نظریه معرفت شناختى و الهامى ارسطو را مفروض مى گیرد که بر اساس آن، قوانین جهانشمول فلسفه تنها با به کارگیرى قواى تخیلى براى تفکر انسانى قابل تصور هستند؛ این قوا آن قوانین را از روى اشیإ محسوس و جزئیات درک مى کنند؛ بر اساس رابطه متقابل ارسطویى میان تفکر و ادراک، انسان تنها با به کارگیرى تصاویرى که حکایت از اشیإ قابل فهم دارند، مى تواند تفکر کند و فیلسوف باشد. در نهایت، این قوانین از طریق مإموران وحى الهام مى شوند؛ خداوند آن ها را به پیامبر انتقال مى دهد که در نتیجه، او ـ در اصطلاح افلاطونى به دلیل تشابه او به خدا (assimilation) (105) ـ حاکم ((دولت کامل)) مى گردد. در این نظریه، فلسفه به عنوان فلسفه عملى در قالب مذهب، ((عقاید)) و ((رفتارهایى)) که در قالب قوانین از سوى حاکم الهى و پیامبر، به جامعه تحمیل مى گردد، ظاهر مى شود. (106) فارابى برخلاف ابوحاتم رازى که[ حضرت] محمد را به عنوان پیامبر عالى مرتبه تلقى مى کرد، در باره بهترین پیامبر ساکت مانده و تنها با اصطلاحات عام ((پیامبر)) ((امام)) و ((حاکم اول)) سخن مى گوید. ظاهرا این امر بدین علت است که وى اکیدا بر مفهوم اسماعیلى جهانشمولى مذهب حق، ایمان به خداى واحد و به حقانیت قوانین او که در میان تمامى ملت ها مشترک است، پافشارى مى کرد. (107)
فارابى همچنین این عقیده اسماعیلیه در باره جامعه را که[ جامعه] درجات متفاوتى دارد، اتخاذ کرد. در نتیجه، ظاهرا این امر وى را بر آن داشت تا عقاید مشابهى (108) را از کتاب هاى قوانین و جمهور افلاطون اصلاح و تعدیل نماید. (109) در عین حال، او بر ایده ارسطویى انسان به عنوان حیوان سیاسىZoon Politikonکسى که مى خواهد فردى از یک جامعه، دولت شهر باشد و به همشهریان خود نیاز دارد، تإکید ورزید. (110) همکارى مردمى که از فیلسوف شاه الهى اطاعت مى کنند، از طریق فضایل عمدتا عقلانى و از طریق اعمال نیک، با وفادارى به قانون و شریعت و به سعادت واقعى در دولت کامل فاضله (111)، منجر مى شود. از این رو، مطالعه سیاست، راهنماى رفتار (112) و اعمال نیک انسانى مى گردد و به عنوان وسیله اى به سوى سعادت ابدى افراد، ضرورى مى شود؛ سیاست انسان را قادر مى سازد تا میان نیک و بد تشخیص دهد. (113) و همزمان، فلاسفه، همانند افلاطون و ارسطو، درستى و حقانیت قانون الهى ((شریعت)) را اثبات مى کنند.
این اسلامى کردن فلسفه سیاسى یونان اعتبار جهانشمولى قوانین مذهبى را که قبلا متذکر شدیم، در بردارد؛ از این رو، فارابى خودش را به توصیف افلاطون از دولت آرمانى و دولت هاى غیر کامل محدود نمى کند (114)؛ او به الگوى شارع و فیلسوف شاه کامل که معرفت خودش را بر وحى پیامبرانه از سوى خدا بنا مى نهد و در نتیجه راهنماى رفتار با فضیلت و کامل انسان در جامعه و دولت کامل مى گردد، بسیار علاقمند است. به عنوان معلم انسان، حاکم کامل از لحاظ فلسفى تنها متوجه نخبگان آگاه نیست. زیرا فلسفه واقعى فلسفه عملى در دولت است و همین طور مذهب، که هدفش اجراى شریعت در رفتار با فضیلت افراد است. مذهب تنها جلوه اى از عقیده واقعى او در فلسفه است. مذهب به عنوان زبان جایگزین در تلخیص فارابى از قوانین افلاطون آمده است. مذهب در دولت کامل سنگ بناى سیاست و ابزار افراد براى رسیدن به سعادت اخروى با همکارى همنوعان است. (115) مرحله نهایى، رهایى نفس و روح از ماده و حیات ابدىاش است. (116)
رسائل اخوان الصفا، دایره المعارفى که قبل از سال 349 / 60 ـ 959 توسط نویسندگان معروف و همفکران اسماعیلى آن ها تصنیف شد، با این هدف فلسفه سیاسى فارابى مشارکت کرد. هدف تعلیمى آن ها تصفیه نفس و ارتقاى شخصیت با معرفت ((امور عقلیه)) (117) است. معرفت، نجات و رستگارى در آخرت را به همراه مىآورد. علاوه بر این، رسائل شامل عبارات فرعى است که عقاید نسبتا پیچیده فلسفه سیاسى مبتنى بر آرإ فارابى را نشان مى دهد. (118) مردم به سه دسته تقسیم مى شوند: ((خواص)) که مى توانند ((رموز و اسرار مذهب)) را بشناسند؛ ((عوام)) که به جنبه ظاهرى مذهب یعنى احکام مذهبى همچون نماز، روزه و... راه مى یابند؛ و در آخر ((متوسطون)) که مى توانند در عقاید دینى اندیشه کنند، قرآن را در مفهوم لغوى و باطنى اش تفسیر کنند و اجتهاد مستقل را به کار گیرند. نابرابرى مردم، اخوان را بر آن داشت تا هفت طبقه را شناسایى نمایند: صنعتگران، تاجران، مهندسان ساختمان، حاکمان، خدمتگزاران، غیرمستخدمان و دانشمندان مذهب و دیگر علوم. مردم ثروتمند و ممتاز، مورد حمله قرار گرفتند؛ زیرا آن ها هیچ مسئولیت اخلاقى نسبت به همسایگان فقیرى که به کم قانع بودند و عمیقا به آخرت باور داشتند، احساس نمى کردند. اخوان از شرایط اجتماعى دوران خود و غیر اخلاقى بودن مردم انتقاد مى کردند؛ آن ها عیوب چند حرفه را از جمله حاکم و خلیفه فاسقى که از سوى پیامبر منصوب نشده است، ذکر کرده اند. (119) نابرابرى مردمى که به یکدیگر کمک نمى رسانند، شکایت هاى اخلاقى و اجتماعى را به وجود120 آورده است. (121) این امر وجود یک مرجع حکمران و پیامبرى را ضرورى مى گرداند که قانون الهى اى را که از طریق وحى الهى دریافت کرده است، اجرا نماید. (122) مطابق نظر فارابى (123)، وى باید دوازده ویژگى (124) داشته باشد. هشت گروه از مردم، او و جانشینان وى از نسل پیامبر ـ یعنى امامان (125) ـ را کمک کرده اند: راویان قرآن، راویان احادیث نبوى، متخصصان قانون الهى، مفسران متن قرآن، سربازان، خلفا و رهبران امت، زاهدان و عابدان، مفسران باطن قرآن و متکلمان. (126)
اخوان برخلاف نظریه شیعه در باره غیبت، بر این باورند که مردم حتى زمانى که وجود امام را انکار مى کنند، یک امام دارند. (127) امامان خلفایى هستند که در خود کردار نبوت و پادشاهى را جمع کردند، همانند داوود، سلیمان، یوسف و محمد (کسى که البته امام نیست) (128). اما اخوان بر این مطلب که یک دولت پیامبرگونه همانند دولت[ حضرت] محمد همچنان باید برقرار گردد، آگاه بودند؛ آن ها تحت نفوذ امامت شیعه و فلسفه سیاسى افلاطونى ـ ارسطویى فارابى، یک دولت آرمانى را با عنوان ((مدینه فاضله روحانى)) (129) در برابر ((حکومت مردم شرور)) طرح کردند؛ این دولت آرمانى از انسان هاى مخلص، عاقل و با فضیلت که در سلسله مراتب ((صنعتگران))، ((رهبران))، ((پادشاهان)) و ((عالمان دین)) براى رسیدن به سعادت اخروى به یکدیگر کمک مى کنند، تشکیل شده است. (130) مردم و صنعتگران به هدایت قانون الهى (ناموس) نیاز دارند. زیرا انسان ترکیبى است از چهار روح نباتى، حیوانى، عقلانى و فرشته اى که چهار مرحله از مسیر انسان به سوى تکامل را به بار مىآورد و براى انسان امکان تردید میان خوبى و بدى را فراهم مى کند؛ بر اساس حالت (جبله) طبیعى متفاوت انسان از جمله بصیرت (131)، روح عقلانى او وى را به کسب معرفت، پیروى از قانون الهى اى که به پیامبر وحى شده و امامان آن را تعلیم داده اند و به درک مدینه فاضله روحانى (132) مجبور مى کند. اخوان در نظریه خود در باره دولت کامل آرمانى، برخى خوش بینى ها را در اعتقاد خود به پیشرفت انسان و تحولات انقلابى ادوارى نشان مى دهد؛ اشیإ عمدتا به دلیل این که انسان مى تواند محیط خود را مطابق با خواسته اش و با معرفت روزافزون خود به ((السیاسه النبویه)) و ((السیاسه الملوکیه)) و ((السیاسه العامیه)) که به حکومت بر توده ها مربوط مى شود، و ((السیاسه الخاصیه)) همانند اقتصاد، و ((السیاسه الذاتیه)) همانند اخلاق انسان (133)، بسازد، در حرکت و تحول هستند. البته همزمان، حالت طبیعى او نیز به ساخت بدنش، محیط جغرافیایى، راه پیدا کردن او به عقاید نازل شده دینى و امور مربوط به طالع بینى، بستگى دارد. (134) به نظر مى رسد که فلسفه سیاسى اخوان الصفا ترکیب پیچیده اى است از سیاست معاصر و مفاهیم فارابى دولت کامل در سیستمى که خود را با گفتارهاى اسلامى سنتى در مورد مرگ و آخرتIslamic EschatologyTraditionalو ایده نوافلاطونى نفس تطبیق داده است. در دولت فاضله که قوانین الهى پیامبر و جانشینانش اطاعت مى شود، نفس خود را از بدن رها مى سازد و در نتیجه به سعادت اخروى نایل مى گردد. نقطه آغازین، جامعه اى برادرانه در این دنیاست؛ جامعه اى که نسبت به اطاعت از قانون الهى یکپارچه باقى مى ماند و در نتیجه با همکارى اعضایش براى صلاح دین و دنیا تلاش مى کند. (135)
اخوان الصفا در بحث از امت، حاکم و حکومت شوندگان آن، توجه زیادى به افراد و رفتار اخلاقى آن ها نکردند. (136) هدف اصلى رسائل، آموزش جامع انسان به یک آگاهى جدید است که او را قادر مى سازد از تقلید کورکورانه از حاکمان شرور پرهیز کرده، اجتهادى مستقل را به دست آورد و در نتیجه راه سعادت اخروى را با ارتقاى معرفت به ((امور عقلى)) پیدا نماید.
از آنجا که عقاید سیاسى اخوان الصفا تقریبا در رسائل پراکنده شده اند، نویسندگان بعدى را خیلى تحت تإثیر قرار ندادند؛ هر چند که با عقاید اصالتا اسماعیلى (137) فارابى در مورد جهان شمولى نبوت به عنوان منبع نهایى معرفت انسان، و نابرابرى مردم و ایده هاى حاکم و حکومت شوندگان، مشترک هستند.
رهیافت جدیدى را مى توان در مسکویه (متولد رى، به سال 320 / 932 و گفته شده که در سال 421 / 1030 از دنیا رفته است) یافت. وى ـ همان طورى که نشان داده خواهد شد ـ بر السیاسه الذاتیه (اصطلاحى که اخوان الصفا به کار بردند و به آن اشاره شد) تإکید کرد و الگویى اخلاقى براى افراد در جامعه ارائه نمود. هدف کتاب وى ((تهذیب الاخلاق)) (138)، همانند اخوان الصفا، آموزش اعمال نیک به انسان بر اساس فضایل اساسى افلاطونى و مطابق با معرفت و ((حکمت)) است که او را با تصفیه دل خود از ((امور طبیعى)) و از ((شهوات ابدان)) (139) به سوى ((امور عقلى)) (140)، ((سعادت)) (141) و ((آرامش نفس)) (142) سوق مى دهد. از این رو، مسکویه همچنین اخلاق خودش را ((کتاب الطهاره)) (143) نامیده است. مطابق نظریه افلاطون و مهم تر از آن ارسطو، (144) فضایل به عنوان حد اعتدال میان دو حد افراطى تعریف شده اند. بنابر این، عدالت انسان نسبت به خدا، همنوعان خویش و نیاکان، نقش اساسى در اخلاق مسکویه ایفا مى کند. (145) ((حکمت))، ((شریعت)) و ((سنت)) فضایل را توصیف کرده اند. (146) مسکویه این مطلب را پذیرفته است که ممکن است شخصیت انسان با عادت (147) شکل گیرد، اما به دلیل نابرابرى مردم (148)، انسان به کمک همنوع (149) خود نیاز دارد و باید با او، با محبت و صداقت (150) زندگى کند. علاوه بر این، نابرابرى مردم دلیل خاص این پرسش است که چرا هر شخصى باید سعادت خودش (151) را از طریق تکامل بخشیدن به شخصیت کامل خود جستجو کند. (152) در اینجا صلاح افراد بر صلاح دولت غلبه مى کند.
مسکویه با ترکیب سنت هاى یونانى، ایرانى و عربى، عمیقا نویسندگان بعدى همچون راغب اصفهانى (احتمالا متوفاى 502 / 1108)، غزالى (متوفاى 505 / 1111)، ابن ابى ربیع (که در سال 655 / 1256 قلم مى زد (153))، نصیرالدین طوسى (متوفاى 672 / 1274)، دوانى (متوفاى 908 / 1502) و حتى محمدبن عبده (154) (متوفاى 1322 / 1905) را تحت تإثیر قرار داد. در اینجا ما باید به راغب اصفهانى (155) همشهرى جوان مسکویه، توجه خاصى مبذول نماییم. کتاب قابل فهم وى با عنوان ((الذریعه الى مکارم الشریعه)) نظرات اساسى مسکویه را با نظرات فارابى (156) و رسائل اخوان الصفا ترکیب مى کند و ترکیبى یکپارچه از آیات قرآنى که اخلاق فلسفى او را اثبات مى کند، ارائه مى کند. به دلیل نابرابرى مردم که همانند اخوان الصفا (بنگرید به مباحث گذشته) مى توان آن ها را به سه دسته خواص، عوام و طبقه متوسط تقسیم کرد (157)، آن ها به یکدیگر نیاز دارند. (158) همانند نظریه مسکویه، هماهنگى میان مردم بر اساس محبت، صداقت و عدالت است. (159) علاوه بر این، راغب، فلسفه سیاسى فارابى در مورد حاکم الهى را ادامه مى دهد؛ مردم به انبیا نیاز دارند، (160) زیرا ((بیشتر مردم نمى توانند در باره آنچه مفید و آنچه مضر براى آن ها در آخرت است معرفتى پیدا کنند)). (161) نظریه مسکویه در باره قانون به عنوان ((مکارم الشریعه))، ((اشرف العبادات))، ((معرفت)) و ((عمل)) که هر دو محتاج تصفیه دل بوده و انسان را خلیفه خداوند مى گرداند، مشخص شده است. (162) راغب به آیات 30: 2 و 165: 6 قرآن استناد مى کند و ایده فارابى و نوافلاطونى حکومت به عنوان ((خلافت الهى)) را طرح مى کند: خلیفه خدا بودن به معناى ((تقلید از خالق در حکومت کردن، مطابق با ظرفیت و استعداد انسانى، یعنى با به کارگیرى ویژگى هاى شریف قانون)) (163) است. یکى از پیش شرطهاى خلافت و عبادت براى انسان، تحصیل معاش (164) است که مطابق با قرآن 64 / 61: 11 به عنوان ((عماره الارض)) (=[ (165 آبادانى زمین] شناخته شده است. بنابر این، وظیفه انسان در جامعه عبارت است از: ((عمارت، عبادت و خلافت)) (166). هدف نهایى، سعادت فرد در آخرت است، که بدون کمک همنوع خود نمى توان به آن رسید، و نیز سعادت در این دنیا و در جامعه است که با هماهنگى، محبت و صداقت به دست مىآید. عقاید و نظریات راغب عمیقا غزالى (میزان العمل (167)، احیإ علوم الدین) را متإثر ساخت و از این طریق در جهان اسلام شایع گشت. غزالى برآیندى از فضایل صوفیانه عشق به خداوند، اخلاق قرآنى و نظریه ارسطو در باره فضیلت به عنوان ابزارى طلایى را در نظر داشت. (168) طریقه صوفیانه مومن، کسى که در درون یک جهان بینى ذاتا آخرت گرایانه ـ قرآنىeschatological Quranic _به قانون اسلامى وفادار است، تنها طریق کمال و سعادت در آخرت است. این ایده، نظریه فارابى در باره جامعه را به عنوان ابزار سعادت شهروند در این زمینه وارد کرد؛ این مطلب پیشرفتى را منعکس مى کند که بعد از فارابى به طور روزافزون اهمیت جدیدى به فلسفه سیاسى داد. این امر به آرمان نوافلاطونى موسوم بهapragmon _ bios در باره فیلسوف، کسى که کاملا از جامعه کناره گیرى مى کند، منسوب است. (169) رسائل اخوان الصفا از قبل تصوف را در فلسفه خود جاى داد (170) و فیلسوف بزرگ، ابن سینا را با تبیین علمى ـ فلسفى خود از صوفى گرى، به عنوان طریقى براى تصفیه دل انسان، (171) تحت تإثیر قرار داد.
ابن سینا (370 ـ 980 / 424 ـ 1037) از بخارا، در حکایت خود موسوم به ((حى بن یقظان)) (172) و در شعر خود ((در باره روح)) (173) توصیفاتى صوفیانه از شیوه اى که نفس مى تواند از زنجیرهاى بدن و تاریکى ماده برگردد و به روشنایى آسمانى عقل خالص الهى شبیه گردد، ارائه مى کند. بر این اساس، پیامبر یک صوفى است که شریعت را به عنوان راهى به طریقه صوفیانه ابلاغ مى کند (174)؛ طریقى که نفس عقلانى را از بدن رها مى سازد و به مشاهده خداوند نایل مىآید. (175) او ادراکات و شهود طبیعى دارد و از این رو، برتر از فیلسوف بوده با فیلسوف شاه و امام و رئیس اول فارابى مساوى نیست؛ او زندگى انسان را در این جهان و در آخرت اداره مى کند. (176) به هر حال، انسان در زمانى که به عنوان یک فرد مجزا منزوى شده است، نمى تواند زندگى مناسبى را فراهم آورد. (177) او به جامعه نیازمند است و به خاطر ساختار سلسله مراتبى جامعه ـ که طبق نظریه افلاطون، آن ها را به سه دسته حاکمان، صنعتگران و نگهبانان (178) مى توان تقسیم کرد ـ اعضایش به یکدیگر وابسته هستند. بنابر این باید در میان انسان ها روابط اجتماعى و عدالت وجود داشته باشد؛ انسان باید با انجام وظیفه خود در برابر خداوند (عبادت) و دیگر انسان ها (معاملات)، از شارع و پیامبر اطاعت کند. (179) برخلاف ((قوانین)) افلاطون، شریعت اسلامى تنها شیوه زندگى کردن در این جهان تا آخرت است. (180) زندگى بر روى کره خاکى به عنوان مقدمه زندگى در آخرت، علاقه ابن سینا را به سیاست توضیح مى دهد. از این رو، بیشتر از آنچه مى توان در فارابى یافت، جامعه به عنوان ظرف زندگى انسان مقدمه تکامل او است؛ بنابر این، انسان ها نیک ساخته شده اند و در نتیجه، وجود شهرها امکان پذیر است، در حالى که ((از نظر فارابى شهرها براى نیک ساختن انسان ها وجود دارند)). (181) نظریات فلسفه سیاسى ابن سینا را، علاوه بر نظرات وى در کتاب هاى ((فى اقسام العلوم العقلیه)) (182) و ((فى اثبات النبوات)) (183) و بالاتر از همه در ((شفاى الهیات)) (184)، مى توان در رساله اش ((فى السیاسه المنزلیه)) (185) یافت. مطابق تقسیم بندى وى در باره فلسفه سیاسى به سیاست، اخلاق و اقتصاد در کتاب ((اقسام العلوم العقلیه))، وى ابتدا نابرابرى انسان ها را که به حاکم نیاز دارند، بحث مى کند (186)، سپس به اخلاق (187) و در نهایت (188) به اقتصاد پرداخته و به طور متناوب زیر مجموعه هاى آن ها از جمله تدبیر پول، زنان، بچه ها و خدمتگزاران را به بحث مى گذارد. ابن سینا کتابOeconomica189نوشته بریسون را با ترتیبى نسبتا متفاوت (190)، نظمى جدید و مثال هایى اسلامى، تعقیب مى کند. ابن سینا منابع اش را به طور مستقل به کار گرفته، و ملاحظات جدیدى را مى افزاید (191): به عنوان مثال، در شفاى الهیات وى مراقبت از بیماران، ناتوانان و کسانى را که قادر به امرار معاش خویش نیستند، توصیه مى کند. او توضیح مى دهد که شورش حتى در برابر خلیفه با فضیلت، در صورتى که وى در قدرت و آگاهى پست و فرومایه باشد، مجاز است: در اینجا قدرت سیاسى مهم تر از فضیلت یک خلیفه با تقوا اما ضعیف به نظر مى رسد. البته این نگرش واقع بینانه با ضرورت هماهنگى دولت و مذهب ناسازگار نیست.
شارع=[ قانونگذار] باید نسبت به فضایل اساسى امساک (خوددارى)، حکمت عملى (مربوط به اعمال این دنیا) و شجاعت که روى هم رفته به عدالت و میانه روى (192) منجر مى شوند، سرآمد باشد. اگر او ((حکمت نظرى)) را با مطالعه فلسفه و حکمت عملى ترکیب نماید، ((با سعادت)) (193) است؛ و اگر ویژگى هاى پیامبرانه را نیز دارا باشد، خلیفه الله در روى زمین مى گردد. هر چند که ممکن است ((سنت حمیده)) دیگرى نیز باشد، ((سنت نازله الهى)) باید بر هر قانون و سنت دیگرى ترجیح داده شود و حتى در مواردى که بتوان ((شهرهاى فاسد را اصلاح کرد)) (194)، آن را با جنگ بر آن شهرها تحمیل کرد.
در اینجا ابن سینا نابرابرى انسان ها در مذهب را مفروض مى گیرد، که این امر عبارت مشابه بیرونى را به یاد ما مىآورد: مطابق نظریه این[ دانشمند] معاصر ابن سینا، هندوها، مسیحیان و مسلمانان به دلیل نابرابرى در دین نمى توانند یکدیگر را درک کنند، هر چند که ممکن است برابرى کلى انسان با انسان و باور مشترک به خداوند وجود داشته باشد. (195) همانند فلسفه سیاسى فارابى، حاکم آرمانى، تنها پیامبر یا کسى است که ویژگى هاى پیامبرانه را دارا باشد. او نه به خاطر ((حکمت نظرى)) خود، بلکه به خاطر اعمال و فعالیت هاى دیگرش به عنوان قانونگذار و حاکم، که باید انسان را در مسیر زندگى اش در دنیا هدایت نموده و در نتیجه زمینه مسیر و طریق سرى زندگى او در آخرت و دنیاى معنوى عقل را فراهم نماید، کامل است. (196) کسى که در جستجوى خداوند است زاهد مى شود؛ کسى که بر اساس شعایر الهى خدا را عبادت مى کند و در نهایت، ((عارف)) به او مى گردد. مرحله نهایى این نظریه، یعنى عزلت کامل از اجتماع، ترسیم نشده و[ ترسیم آن] براى فیلسوفان اندلسى، یعنى ابن باجه و ابن طفیل، معاصر جوان وى، باقى مى ماند.
ابن باجه که در شهر ساراگوزا[ شهرى در اسپانیا] به دنیا آمد و در سال 533 / 1138 از دنیا رفت (197)، افلاطون و ارسطو و فلسفه سیاسى فارابى را مى شناخت. البته او نسبت به مباحثى که در باره حاکم و حکومت شوندگان، قانون، عدالت و صلاح امت گذشت، علاقه کمترى داشت. او بر این باور بود که انسان هاى با فضیلت (عرفا) (198) ممکن است دولت هاى غیرکامل را اصلاح کنند. زیرا ((با فضایل اخلاقى (فضایل الشکلیه) مى توان روابط اجتماعى (معاشرت) را که دولت را کامل مى سازد، اصلاح کرد)). (199)
به هر حال، دولت و جامعه، دیگر پیش شرط تحصیل سعادت اخروى براى افراد نیست. (200) با در نظر گرفتن مجدد عقیده فارابى در باره انسان با فضیلت و فیلسوفى که برخى اوقات در یک حکومت شرور زندگى مى کند و ((مانند یک بیگانه در دنیا)) (201) است، ایده فیلسوف منزوى صوفى ها، تإکید مثبتى را دریافت مى کند: نه فقط با فضیلت اخلاقى به عنوان هدف نهایى، بلکه منحصرا در انزوا از جامعه به عنوان ((متوحد))، وى مى تواند از طریق تدبیر نفس (202) و تإمل در حقیقت در جستجوى سعادت اخروى باشد. (203) هر چند که مردم در دولت به اقتدار عرفا، نایب السلطنه هایى که معرفت فلسفى دارند، نیاز دارند، انزوا از جامعه در برخى شرایط (بالعرض) بویژه در دولت هاى غیرکامل که افراد را در جستجوى سعادت یارى نمى رسانند، خوب است. (204) صعود عارفانه به مراتب بالاتر معرفت و رهایى نفس از ماده و اتصال به عقل فعال الهى (205)، به عنوان تجلى اى از خداوند، تنها براى متوحد امکان دارد. به هر حال او ممکن است از لقاى دیگران و تلاش براى تکامل معنوى در دولت کامل در رقابت با دیگران، بهره ببرد. از این رو، دولت کامل براى تحصیل سعادت ـ نه به عنوان نگهبان حیات فیزیکى، بلکه به عنوان مکان ((ملاقات و لقایى که به منفعت شخص یارى مى رساند)) (206)، ضرورى مى گردد. کامل ترین دولت، ((مدینه امامیه)) است که بر ((مدینه کرامه)) (207) (حکومت ثروتمندان و ملاکین) و ((مدینه جماعیه)) (حکومت دموکراسى) و ((مدینه تغلب)) (208) (حکومت استبدادى) برترى دارد. از نظر ابن باجه در این دولت ها اغلب، فرزندان انسان هاى راحت طلب و خوشگذران یا اشراف (209) حکومت مى کردند. البته ممکن است در میان آن ها افرادى که ((آرإ صادقه)) دارند و کسانى که ابن باجه آن ها را با ((نوابت)) (210) فارابى و ((غربإ)) صوفیه یکسان مى داند، (211) وجود داشته باشد. ابن باجه آن ها را طبقه اى مجزا، علاوه بر حکام و اطبا قرار مى دهد. (212)
بعد از ((لقاى مساعد)) مذکور که همچنین ((لقاى مدنى انسانى)) نامیده مى شود، ((لقاى عقلى)) براى ((تعلیم و تعلم)) و ((لقاى الهى)) که ((علم نظرى)) (213) را نمایان مى سازد، قرار مى گیرند. در اینجا نیز همانند نظریه فارابى، انسان نیازمند مساعدت اشخاص الهى و پیامبرانى است که معرفت را به او عطا مى کنند. (214) اگر اقسام ((لقایى)) که گذشت، در جامعه امکان ندارد او باید خود را از جامعه کنار بکشد. او مى تواند چنین کند، زیرا او از اختیار مبتنى بر تإمل و اندیشه برخوردار است (215)؛ او براساس ((عقاید)) و فضایل اخلاقى اش که در یکى از این چهار شکل دولت، آن ها را پرورانده است، مى تواند به ((صور روحانى)) (216) متفاوتى نایل آید. در دولت کامل (دولت امام) به بالاترین نوع معرفت روحانى که مى تواند به افزایش معرفت انسان و سعادت وى در کامل ترین شیوه اش کمک نموده و در نتیجه ضرورى گردد، مى توان رسید. (217) برخلاف افلاطون، شهروند در خدمت جامعه نیست، بلکه جامعه باید فرد را در رسیدن به معرفت روحانى و معنوى یارى رساند. (218)
ابن طفیل (متوفاى 580 / 1186 یا 1185) فیلسوف اندلسى و معاصر جوان تر ابن باجه، تز فیلسوف منزوى ابن باجه را در رمان فلسفى اش ((حى بن یقظان)) (219) تعقیب کرد. ابن طفیل با تحت تإثیر قرار گرفتن بسیار شدید از عقاید صوفیانه حکایت ابن سینا، ((حى بن یقظان))، داستان حى را نقل مى کند که بدون کمک جامعه، در یک جزیره خودش را به تفکر صوفیانه در باره خداوند تعلیم مى داد. معرفت عارفانه او به خداوند با معناى باطنى قالب هاى رمزى تجسم یافته که مذهب توحیدى در یک جزیره نزدیک اراده کرده بود، یکسان به نظر مى رسد. این جامعه مذهبى که سلامان به آن تعلق داشت، به تفسیر ظاهرى از مذهب اکتفا مى کرد، در حالى که آبسال معناى باطنى آن را مطالعه کرد؛ او و حى نمى توانستند آن معناى باطنى را به ((ظاهریونLiteralists) (() تعلیم دهند و در نتیجه به جزیره حى برگشتند. ابن طفیل نشان مى دهد که به طور واقع بینانه اى در باره جامعه آینده نگر است؛ او در مقایسه با ابن باجه به مفهوم بسیار دقیق ترى از فارابى که دولت کامل را به عنوان یارى کننده انسان هایى که جویاى معرفت روحانى الهى اند، پذیرفته بود، دور گشت. طبق نظر ابن طفیل تنها شکل ممکن جامعه، جامعه دینى اى است که معناى باطنى شعایر مذهبى را نمى فهمد، بلکه مى تواند به احکام عبادى مذهب اکتفا کند؛ که معلوم مى شود تصویرى فارابى گونه از فلسفه مى باشد. تنها ((فیلسوف)) منزوى است که به معناى باطنى شعایر مذهبى دسترسى دارد؛ او نمى تواند آن را به جامعه مذهبى تعلیم دهد. در عین حال، جامعه نمى تواند به جستجو کننده معرفت الهى یارى رساند. فلسفه انزواطلبى و مذهب جامعه با یکدیگر ناسازگار نیستند؛ در عین حال، نمى توانند به یکدیگر کمک کنند و از یکدیگر مستقل هستند.
ابن رشد اهل کوردوواCordova، [ شهرى در مرکز اسپانیا] (595 ـ 520 / 1198 ـ 1126) (220) معاصر بیست ساله ابن طفیل با او در نگرش ضد فارابى اش سهیم نبود. او در رساله اش در باره ((امکان اتصال به عقل فعال)) (221) اعلام مى دارد که ((سعادت با مطالعه و عمل فردى حاصل نمى شود، بلکه با هر دو و با هم به دست خواهد آمد و این امر تنها در این دنیا امکان پذیر است)).
به هر حال، از آنجا که انسان در این دنیا بخشى از جامعه است، مى تواند به سعادت برسد و ((علوم نظرى)) را که ((در حقیقت براى عمل کردن ضرورى و مفید هستند)) (222) و در قوانین به عنوان اراده الهى (223) منعکس شده اند، مادامى که جامعه مانع آن نشود، به دست آورد. (224) انسان در زندگى خود به جامعه نیاز دارد، اما تنها جامعه با فضیلت، در تحصیل سعادت یارى دهنده است. از این رو، نه سعادت در انزوا، آن گونه که ابن باجه و ابن طفیل ارائه کردند، وجود دارد و نه سعادت در جامعه با فضیلت، آن گونه که فارابى توصیف کرد. از نظر ابن رشد، سعادت، بقاى نفس است که از طریق افزودن اتصال معرفت حصولى انسان به عقل فعال، راه ارتباطى بین بساطت مطلق و ابدیت معرفت الهى و تعدد و ترکیب معرفت حصولى جهان مشهود و فانى، قابل حصول است. (225) ((پیشرفت انسان از دانشى به دانش دیگر)) (226)، اتصال به عقل فعال و سعادت را موجب مى گردد و ابن رشد آن را به عنوان وظیفه انسان بیان کرده است. (227) معرفت فلسفى و سعادت، دیگر هدف یک فرد، خواه فیلسوف ـ حاکم که ملهم به عقل الهى (فارابى) و یا انزواگرایى (ابن باجه و ابن طفیل) است نمى باشد. سعادت افراد به عنوان هدف نهایى انسان با معرفت جهان شمول انسان معین شده است. زیرا نفس انسان که در تلاش براى بقاست مى تواند براى اتصال معرفت حصولى به عقل فعال، تنها از طریق شکل خود که مطابق با نظر ابن رشد، یک ماده روحانى جهانى، یک استعداد و حالت است، به عقل فعال متصل شود. فلسفه عالى ترین شکل معرفت جهان شمول انسانى به حقیقت مذهبى آن گونه که در شریعت منعکس شده، است. (228) اما او همانند فارابى، ابن سینا، ابن باجه و ابن طفیل بر این نظر است که این امر قابل دسترسى براى همه نیست؛ حتى فیلسوفان ممکن است گمراه شوند.
این نگرش واقع گرایانه در شرح ابن رشد از جمهور افلاطون (229) که در آن همچنین او به اخلاق نیکوماخوسى ارسطو، ابن باجه و بالاتر از همه، فارابى رجوع مى کند، آمده است. همانند فارابى (بنگرید به مباحث گذشته) حاکم با فضیلت به عنوان پادشاه، فیلسوف، شارع و امام (230) با فضایل اخلاقى و تعقلى توصیف شده است. (231) نقطه آغاز، اختلاف مردم است که مى توان آن ها را به حاکم و حکومت شوندگان تقسیم کرد (232)؛ این اختلاف، کنار یکدیگر جمع شدن و تشکیل امت را در جامعه، آن گونه که افلاطون بیان داشت، ضرورى مى سازد. (233) در اینجا ابن رشد این مطلب را مسلم فرض مى کند که: این که ((تنها یک صنف از انسان ها در یک شهر)) وجود داشته باشد، ((شاید ممکن نباشد))؛ از این رو، تنها برخى از مردم مى توانند به ((تمامى یا بیشتر[ کمالات انسانى] نایل آیند. (234) در جایى دیگر نیز این مطلب را با عدم انقیاد شهروندان به حاکم و ((نقصان کسانى که خود راوقف حکمت کرده اند)) (235) توضیح داده است. در اینجا ابن رشد شهر عصر خودش را که در آن فیلسوف واقعى همانند یک انسان ((در میان حیوانات خطرناک)) است و در نتیجه ((منزوى شده و زندگى انزواطلبانه اى را در پیش مى گیرد)) (236)، در ذهن دارد. نقش شهر به چیزى که ((براى هستى انسان ضرورت دارد))، ((ضرورت معاشرت)) (237)، محدود شده است. ابن رشد بر اساس نظریه فارابى، بین حکومت با فضیلت، حکومت ملاکین و اشراف (برترى شرافت)، اولیگارشى (برترى فاسد، عشق به پول) دموکراسى (برترى انجمن توده مردم، عشق به آزادى) (238) و تیرانى (عشق به قدرت) (239) تمییز مى دهد. از نظر ابن رشد، تنها در دوران[ حضرت] محمد و چهار خلیفه اول، عرب ها ((از حکومت با فضیلت که بر اساس قانون (شریعت) استوار شده بود، پیروى مى کردند)). از این رو، بهترین دولت اسلامى تنها الگویى از یک دولت فلسفى است که ابن رشد آن را به عنوان چیزى که شامل همه انسان ها مى شود، تلقى مى کرد. (240)
ابن رشد بر این باور بود که بعد از چهار خلیفه، در دوران معاویه مسلمانان وابسته به حکومت ثروتمندان و ملاکین شدند؛ همان گونه که در دوران خودش یعنى دوران سلسله المهادAlmohad، سلسله اى از مسلمانان در اسپانیا و آفریقاى شمالى که در قرن دوازدهم و سیزدهم حکومت مى کردند ـ م.) و اسلاف آن ها، المراودAlmoravids، سلسله اى از مسلمانان در اسپانیا و آفریقاى شمالى که از سال 1056 تا 1147 حکومت مى کردند ـ م) (241) و در نهایت (بعد از سال 540 / 1145) در کوردووا آن ها حکومت دمکراتیک را به حکومت تیرانى لذت گرا (242) تبدیل کردند. بنابر این ابن رشد مى توانست بگوید که ((امروزه شهروندان هیچ سودى از عاقلان، کسانى که واقعا عاقل هستند، عایدشان نمى شود)). (243) این مطلب ممکن است این عقیده او را که ((پیشرفت انسان از علمى به علم دیگر)) وظیفه همه انسان هاست، نه تنها وظیفه افراد و ملت هاى خاصى، اثبات نماید. همانند نظریه فارابى (244)، چنین وظیفه اى ممکن است جنگ را با هدف به راه آوردن کسانى که با استدلال هاى خطابى، شعرى یا حماسى (245) نمى توان قانع ساخت و در نتیجه جز از طریق اجبار، قادر به پذیرش فضایل نیستند، توجیه نماید. (246)
نظریات ابن رشد آن گونه که در ((مقدمه)) (247) او منعکس شده است، عمیقا فلسفه سیاسى ابن خلدون (808 ـ 732 / 1402 ـ 1322) را تحت تإثیر قرار داد. تلاش براى تفوق و تسلط بر دیگران جنبه اى از ((عصبیت))، مفهوم کلیدى در فلسفه دولت ابن خلدون است. (248) علاوه بر این، عصبیت در قبایل مبتنى بر اشتیاق انسان به مصاحبت با دیگران است که شامل اشتیاق به همدمى، همکارى و دوستى مى شود. (249) از این رو، جامعه انسانى و توسعه آن، در ارتباطش با محیط (250)، به یک جامعه، دولت ـ شهر و دولت نیاز دارد. (251) اگر زندگى در جامعه راحت تر شود و خوشگذرانى در دوران ((سکون و آرامش)) زیاد شود، جامعه ضعیف گشته و از بین مى رود.
در[ نظریات] ابن خلدون نیز، همانند فارابى، ابن سینا و ابن رشد تفکیک میان طبقات ((خاصه)) و ((عامه)) دیده مى شود (252)؛ همانند فارابى، رهبر جامعه قانون مدار و با فضیلت (که بعد از روى کارآمدن بنى امیه متوقف شد) (253)، باید یک پیامبر با حکمت عملى (شامل حکمت سیاسى و حقوقى) باشد. (254) بنابر این، سیاست به رفتار انسان به عنوان بخشى از خانواده (255) و شهر ((مطابق با مقتضیات فلسفى و اخلاقى با هدف هدایت توده ها به رفتارى که موجب حفظ و بقاى نوع[ انسان] مى شود))، مربوط مى شود (256)؛ پیامبر باید انسان را به قانون و آنچه مناسب آن است و آن را محافظت مى کند، تعلیم دهد. (257)
آنچه در اینجا قابل توجه است، نگرش جهانشمول است. مدینه کامل را نمى توان درک کرد؛ این مطلب یک معیار است و هدف دائمى انسان نیز هست. (258) در اینجا پیام پیامبر و شارع براى انسان، به سان فلسفه مى گردد (259) که باید انسان را هدایت کرده و به اصلاح بشر بینجامد. (260) این امر در قالب ((احکام سیاسى)) به ((مصالح دنیوى)) (261) انسان مربوط مى شود، اما همچنین به ((صلاح اخروى)) (262) او نیز ارتباط دارد. این سخن یک مصالحه به نظر مى رسد که تلفیق علایق جامعه و افراد است؛ دولت آرمانى، الگویى براى رفتار انسان در جامعه در این دنیاست؛ در عین حال که قوانین مذهبى پیامبر ـ حاکم، راهنماى صلاح و سعادت او در جهان دیگر است. (263) مذهب و قوانین آن ابزارى لازم و ضرورى براى جامعه اند. (264) آن ها رفتار افراد را تنظیم کرده، آن را با اخلاق، که بخش اول فلسفه عملى است، و مطابق با مقتضیات سیاست، که بخش دوم آن است، مطابق مى گردانند. حکمت اخلاقى و حکمت حاکم (شامل اقتصاد، تدبیر منزل) انسان را به امور نیک و شریف و سعادت در جامعه رهنمون مى شود.
بدین سان، فیلسوفان اسلامى، با طرح و شکل دادن به آگاهى و معرفت انسان، به شکل گیرى جوامع اسلامى و قدرت هاى حاکم بر آن یعنى خلفا، سلاطین، وزرا، فقها و حکما کمک کردند. آن ها به سختى بر اندیشه سیاسى لاتینى تإثیرگذار بودند. آن ها با جهان بینى متافیزیکى خود رابطه سنتى اسلامى میان دین و سیاست را اثبات نمودند. (265) این حلقه ارتباطى با یک پایه علمى ـ عقلانى که جهان شمول بودن ارزش ها را مفروض مى گیرد، تإمین شده است. این ارزش ها در چهره خودآگاهى و خودباورىself _ image)) نوین اسلام احیا شده اند. (266)

* پى نوشت ها در دفتر مجله و سایت مجله موجود است.

 


منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1377 / شماره 2، پاییز ۱۳۷۷/۷/۰۰به نقل از: سایت دانش سیاسى اسلام
مترجم : منصور میراحمدی
نویسنده : هانس دایبر

نظر شما