موضوع : پژوهش | مقاله

طالبان؛ دین و حکومت

پیشرویهاى اخیر گروه طالبان در افغانستان و تحت تصرف در آوردن بخش اعظم کشور از سوى این گروه، بویژه سقوط مزار شریف و شهرهاى مهم شمال کشور که در تصرف نیروهاى ضد طالبان؛ موسوم به جبهه متحد براى نجات افغانستان بود، زمینه هاى حاکمیت فراگیر این گروه را بر تمامى افغانستان فراهم نمود. کشورهاى منطقه و بویژه همسایگان غربى و شمالى افغانستان(ایران و کشورهاى آسیاى میانه) با ابراز تاسف و نگرانى از وضعیت کنونى در برابر این رخداد واکنش نشان دادند. شاید بتوان گفت در دهه سوم مرداد ماه سال جارى تحولات افغانستان و مسایل مربوط به گروه طالبان بیشترین پوشش خبرى را در رسانه هاى خبرى جمهورى اسلامى ایران و کشورهاى همسایه به خود اختصاص داده است. دقت در فراوانى اخبار، تحلیل خبرى و تفسیرهاى سیاسى مربوط به افغانستان اهمیت این تحولات در سیاست خارجى این کشورها را نشان مى دهد. به جز پاکستان که از حامیان جدى طالبان است و طبعا پیشرویهاى نظامى این گروه را، موقعیت جدیدى در سمت و سوى سیاست خارجى خود تحلیل مى کند، سایر کشورهاى همسایه نظیر جمهورى اسلامى ایران، تاجیکستان، ازبکستان و..... این رخداد را سر آغاز بحران جدیدى در افغانستان ارزیابى نموده نسبت به پیامدهاى آن هشدار داده اند. واکنش هشدار دهنده و همراه با نگرانى این کشورها، صرف نظر از دخالت نظامى، پاکستان که در هم پیمانى منطقه اى با آمریکا و سعودى قرار دارد، به دلیل اثر گزارى منفى این رخدادها در سیاست خارجى، ثبات داخلى و منافع ملى این کشورها مى باشد.
کشورهاى آسیاى میانه به دلیل نابسامانى و بى ثباتى داخلى و وجود زمینه هاى اجتماعى براى نفوذ طالبان، از صدور اسلام افراطى و سنتى طالبان و بنیادگرایى مذهبى آن هراس دارند، در حالى که جمهورى اسلامى ایران بیشتر به استقرار یک دولت اسلامگراى آمریکایى به عنوان اهرم فشار امریکا علیه ایران مى اندیشد. براى جمهورى اسلامى دو مسإله دیگر نیز به شکل جدى وجود دارد. حمایت طالبان از گروهک مجاهدین خلق و اختصاص دادن پایگاههاى نظامى به آنان و نیز جهتگیرى طالبان در برابر سایر اقوام و بویژه هزاره ها و شیعیان افغانستان. باتوجه به اهمیت این رخداد و تاثیر جدى آن در سیاست خارجى جمهورى اسلامى ایران مى بایست به شناسایى و بازبینى این گروه مبادرت نمود. باید دید طالبان کسیتند؟ چگونه شکل گرفتند؟ و با استفاده از چه راهبردهایى در مدت کوتاهى در دل جامعه افغانستان رسوخ کردند؟ و اساسا این که طالبان از لحاظ فکرى و ایدئولوژیکى چگونه مى اندیشند و در زمینه سیاست، حکومت و اجتماع چه اندیشه هایى را دنبال مى کند؟ در این گزارش تلاش مى شود تا با هدف اطلاع رسانى، پرسشهاى مذکور مورد تحلیل و ارزیابى قرار گیرد تا در پرتو پاسخ آن، بتوانیم شناخت اجمالى نسبت به این جریان ارائه نماییم.


ساختار قومى و قبیله اى جامعه افغانستان
قبل از پرداختن به بررسى علل و انگیزه هاى شکل گیرى گروه طالبان، زمینه و شرایط داخلى و خارجى رشد و گسترش آن و طرح اندیشه هاى سیاسى و اجتماعى این جنبش، ابتدا لازم است تصویر اجمالى از سیماى جامعه افغانستان و ساختار قومى و قبیله اى آن ارایه گردد، زیرا چنانکه خواهد آمد شکل گیرى و رشد قارچ گونه و شتابان جنبش طالبان و تبیین عوامل پیروزیهاى چشمگیر و خیره کننده این گروه در عرصه نظامى، تنها با در نظر داشت بافت جمعیتى و ترکیب قومى جامعه افغانستان امکان پذیر خواهد بود.
کشور افغانستان به لحاظ تعدد اقوام و ملیتها از معدود کشورهاى جهان است که در آن اقوام و ملل مختلف و بعضا ناهمگن سکونت دارند. به لحاظ قومى کشور افغانستان را مى توان ملغمه اى از ملل کشورهاى همسایه شرقى، غربى، جنوبى و شمالى دانست. در کنار چهار قوم عمده و تاثیرگذار بر زندگى سیاسى جامعه نظیر؛ قوم پشتون، تاجیک، هزاره و ازبک اقلیتهاى قومى متعددى چون؛ ایماق، قزلباش، ترکمن، قیرقیزى و غیره در این کشور سکونت دارند. همین تنوع و ناهمگنى اقوام، به دلیل فقدان عامل محورى وحدت آفرین((به جز اسلام که از آن نیز تفسیرهاى متعارضى وجود دارد)) موجب شده است که در افغانستان روند ملت سازى با چالش هاى جدى مواجه گردد. هنوز پس از چندین سال(از 1919 تاکنون) از استقلال این کشور، هویت ملى مشترک و قابل قبول براى تمامى اقوام، در این کشور شکل نگرفته است. در چنین جامعه اى طبیعى است که گردش قدرت سیاسى در تار و پود قومیت و قبایل محصور مى ماند و زمینه هاى مشارکت سیاسى سایر اقوام از میان مى رود و همین امر نه تنها میان اقوام که، حتى در درون قوم خاص، میان قبایل مختلف تنشهاى جدى را موجب گشته واگرایى نسبت به حکومت مرکزى را به همراه داشته است. قوم پشتون، که همواره خود را صاحب اصلى حاکمیت سیاسى در افغانستان مى داند و در طول تاریخ دولت ملى افغانستان قدرت سیاسى را به صورت انحصارى در دست داشته است، در تعارض جدى با سایر اقوام قرار گرفته است، این امر جنگهاى خونین قومى و قبیله اى را با خود همراه داشته است. شاهان خودسر و قدرت طلب براى ایجاد، تحکیم و تثبیت حاکمیتشان همواره از مناقشات قومى به نفع خود بهره بردارى نموده این شکافها را در تاریخ این کشور عمیقتر ساخته اند.
در این جا مناسب است اشاره اى گذرا به چهار قوم عمده و تاثیر گذار بر سیاست و زندگى سیاسى داشته باشیم. اقوامى چون؛ پشتون، ازبک، هزاره و تاجیک. در ذیل به معرفى اجمالى آنها مى پردازیم:

1 ـ قوم پشتون
پشتون ها یا افغان ها به مفهوم اخص کلمه، که تقریبا 45% جمعیت افغانستان را تشکیل مى دهند عمدتا در شرق و جنوب کشور و بعضا در شمال و غرب زندگى مى کنند. آنان به زبان((پشتو)) که از شاخه هاى زبان هند و اروپایى است تکلم مى نمایند. بیشتر آنان با زبان فارسى درى نیز آشنایى دارند و همگى به لحاظ مذهبى پیرو اهل سنت و جماعتند. پشتونها به لحاظ جمعیتى از اکثریت نسبى برخوردارند و به لحاظ سیاسى مالک و داعیه دار انحصارى حاکمیت سیاسى در افغانستان بوده اند. پشتونها به لحاظ ساختار درونى به دو تیره غلزایى و درانى منشعب مى گردد. حاکمیت سیاسى همواره در دست طایفه درانى بوده است و تنها پس از کودتاى مارکسیستى 1357 این حاکمیت به طایفه دیگر پشتون؛ یعنى غلزایى ها انتقال مى یابد. بدین ترتیب مى بینیم که از ابتداى تشکیل مجدد دولت افغانستان توسط احمدخان ابدالى(از طایفه درانى) در سال 1747 تا بحران کنونى افغانستان و سقوط حاکمیت مرکزى در کشور، حاکمیت سیاسى کشور در انحصار قوم پشتون بوده طبعا این انحصار در سایر زمینه هاى مربوط به سیاست و اجتماع نیز نمود جدى داشته است. طالبان که امروزه داعیه تشکیل حکومت اسلامى را دارند عموما از درون این قوم برخاسته اند.

2 ـ هزاره ها
مردمان هزاره که تقریبا 25% کل جمعیت افغانستان را تشکیل مى دهند، عمدتا در مرکز افغانستان در کوهپایه ها و سنگلاخهاى موسوم به هزاره جات، ارتفاعات مرکزى هندوکش، سایرنقاط کشور و نواحى شمال سکونت دارند. زبان این قوم فارسى درى و اکثریت قریب به اتفاق آنان پیرو مذهب شیعى جعفرى است. مهاجرین این قوم که در اثر ظلم و بیدادگرى یکى از حکام متعصب پشتون به نام عبدالرحمن خان ترک وطن نموده اند در خراسان ایران و بلوچستان پاکستان متوطن هستند(1890). هزاره ها که نماد اصلى شیعه در افغانستان محسوب مى گردد، در طول تاریخ سیاسى افغانستان از حقوق سیاسى و اجتماعى محروم بوده مورد اعمال تبعیض و تعصب شدید قومى و مذهبى قرار داشته اند.

3 ـ تاجیکها
تاجیکها به لحاظ موقعیت و منزلت اجتماعى دومین گروه قومى در افغانستان محسوب مى گردد. اینان که به لحاظ کمى در ردیف سوم و پس از پشتون و هزاره قرار دارند، در بخشهاى شمال شرقى در بدخشان، شمالى، پنجشیر، غورات، هرات و سایر نقاط شمال کشور پراکنده اند. تاجیکها به لحاظ مذهبى، سنى مذهب اند و به زبان فارسى درى صحبت مى کنند این مردم عمدتا شهرنشین هستند و زندگى ایلى و قبیله اى را تا حدى ترک نموده اند. به رغم حاکمیت انحصارى پشتونها، تاجیکها در برخى مقاطع، حکومت افغانستان را در دست داشته اند که در تعارض جدى با رهبران پشتون قرار داشته اند - حکومت شش ماهه حبیب الله معروف به((بچه سقاو)) در سال 1929 و حکومت چندساله برهان الدین ربانى[ از پاییز 1371 تاکنون] نمونه هایى از حاکمیت غیر پشتون در افغانستان است که هیچ گاه ثبات و استقرار جدى نداشته است.

4 ـ ازبکها
ازبکها مردمان ترک تبارى هستند که در نواحى شمال افغانستان و در نوار مرزى شمال کشور با ازبکستان سکونت دارند و در شهرهاى مزار، میمنه، خان آباد، قندوز و غیره پراکنده هستند. به لحاظ جمعیتى مقدار این قوم در حدود 1/5 میلیون نفر برآورد شده است. ازبکها از اعقاب ترکان زردپوست آسیاى مرکزىاند و به کشاورزى و دامدارى اشتغال دارند. زبان ازبکى که ترکیبى از زبان ترکى است، زبان اصلى این مردم است و به لحاظ مذهبى پیرو سنى حنفى هستند. اینان نیز چون سایر اقوام در طول تاریخ محکوم و تحت فشار بوده اند و به همین جهت در فقر و محرومیت مى زیسته اند. ژنرال دوستم و ژنرال ملک از رهبران اصلى این قوم هستند.

پیشینه تاریخى و ریشه هاى شکل گیرى جنبش طالبان
بر خلاف تصور رایج در رسانه هاى جمعى و نظریات غالب کارشناسان کشورمان، جنبش طالبان که در پاییز سال 1373 به صورت رسمى بروز و ظهور یافت و در مدت کوتاهى توانست خود را به قطب مهم قدرت در داخل افغانستان تبدیل کند، داراى پیشینه تاریخى دوران جهاد بوده و یک دفعه از میان رخدادهاى سیاسى و نظامى کشور افغانستان سر بر نیاورده است. صرف نظر از کاربرد برخى واژه ها براى معرفى این جریان که نوعى تحلیل سطحى را به نمایش مى گذارد؛ از قبیل گروه بى ریشه، باند و.... بررسى پیشینه تاریخى این گروه، علل و ریشه هاى شکل گیرى آن مى تواند ما را در ارائه جمع بندى مناسب، تجزیه و تحلیل ماهیت آن و بالاخره تبیین معقولانه تر رشد و گسترش سریع این گروه در بیشتر نقاط افغانستان یارى رساند.
براى روشن شدن این بحث، مرور اجمالى به ساختار درون گروهى و بافت عناصر متشکله این گروه مى تواند راهگشا باشد. طالبان نیرویى است عمدتا پشتون و متشکل از سه طیف عمده؛ دسته اى از طلاب دینى که در مراکز اهل سنت، بویژه پاکستان تحصیل نموده اند و در دوره جهاد مقدس مردم افغانستان علیه نیروهاى اشغالگر ارتش سرخ وارد مبارزه شده اند، این عده در دوره جهاد در تشکیلات حرکت انقلاب اسلامى به رهبرى مولوى محمد نبى محمدى جذب شدند و خود داراى یک تشکیلات درونى به نام تنظیم طلاب در درون حزب((حرکت انقلاب)) بودند. گفته مى شود رهبر فعلى گروه طالبان ملاعمر که خود از مجروحین جنگى سالهاى جهاد است، قبلا در حزب((حرکت انقلاب)) عضوى از اعضاى مبارز بوده است. طیف دوم را عنصرى از احزاب جهادى متعلق به قوم پشتون تشکیل مى دهد. فرماندهان و افرادى متعلق به احزاب جهادى پشتون؛ حزب اسلامى حکمتیار، حزب اسلامى یونس خالص، اتحاد اسلامى سیاف، محاز ملى سید احمد گیلانى، نجات ملى صبغت الله مجددى و..... پس از جنگهاى خونین احزاب در سالهاى 71 ـ 73 که بر سر توزیع و تقسیم قدرت صورت گرفت، با ظهور جنبش طالبان به آنان پیوست. البته همان گونه که در بحث شرایط و زمینه هاى موفقیت اینان اشاره خواهد شد، در جذب این عناصر و اعضاى گروههاى مذکور به جنبش طالبان، تعارض قومى داراى جایگاه خاص بوده است و به عبارت دیگر حاکمیت سیاسى کشور که از دیرباز در اختیار قوم پشتون بوده است، پس از پیروزى مجاهدین براى نخستین بار به صورت رسمى و آشکار در دست دیگر اقوام قرار مى گیرد.(چون آقاى ربانى از قوم تاجیک بود، این امر انگیزش جدى پیوستن احزاب پشتون به طالبان را به همراه داشت).
طیف سوم پشتونهایى هستند که در رژیم کمونیستى سابق عضویت داشتند و بعضا در احزاب جهادى جذب شده بودند و به جنبش طالبان پیوستند. ذکر این نکته مناسب است که، پس از پیروزى مجاهدین در سال 1371 و آغاز جنگ قدرت میان احزاب جهادى، عناصر مرتبط به رژیم کمونیستى و وابسته به احزاب خلق و پرچم، به دلیل شکل گیرى فضاى قومى و گسترش سیاست قوم محورى هرکدام به احزاب مربوط جذب گردید، این روند بلااستثنا در اکثر احزاب جهادى اعم از شیعى و سنى تعمیم داشت و جانیان کمونیزم وابسته به احزاب مارکسیستى، با استفاده از این فضاى دردناک در احزاب جهادى جاى گرفتند و همین امر خود یکى از عوامل تشدید معارضات و جنگهاى داخلى احزاب گردید. به هر حال برخى از افسران، نظامیان و کارمندان دولت کمونیستى بر اساس معیار قومى جذب گروه طالبان گردیدند.
بنابر این مى توان چنین جمع بندى کرد که هسته هاى نخست گروه طالبان در سالهاى جهاد علیه کمونیزم ریشه داشته و شاخ و برگ فزاینده آن پدیده اى است که معلول جنگهاى داخلى احزاب و فعالتر شدن شکافها و تعارضهاى قومى بوده است. البته در میان جناحهاى مختلف تشکیل دهنده گروه طالبان، طلبه ها و عالمان دینى اهل سنت داراى نقش کلیدى بوده ظهور و بروز بیشترى نسبت به سایر جناح ها دارند. هر چند بروز معارضات و تنشهاى درونى میان طیفهاى مختلف طالبان هر از چند گاهى اجتناب ناپذیر مى نماید، اما این تنشها تاکنون به مشکلات جدى براى آنان نیانجامیده است و هنوز این جنبش از وحدت و انسجام درونى برخوردار و همین امر یکى از عوامل اصلى موفقیت آنان در عرصه هاى نظامى افغانستان بوده است.

طالبان چگونه بوجود آمد؟
در مورد دلایل و علل شکل گیرى جنبش طالبان اظهار نظرهاى متفاوتى صورت گرفته است. برخى، عوامل استکبار و توطئه را مهمترین عامل در مجموعه علل و عوامل تکون این جنبش مى دانند. عده اى دیگر شرایط داخلى جامعه را بیشتر مطرح مى کنند. هر چند در یک تحلیل نسبتا جامع نمى توان هیچ یک از دو عامل داخل و خارج را از نظر دور داشت، اما با تحلیل ساختارى جامعه افغانستان، زمینه هاى داخلى در به وجود آمدن این گروه جدیتر به نظر مى رسد. در بررسى عوامل خارجى نقش پاکستان، عربستان و آمریکا بیشتر مورد توجه قرار مى گیرد. این کشورها با توجه به رقابت و خصومت جدى با جمهورى اسلامى ایران همواره تلاش مى کنند تا از شکل گیرى دولتى که روابط دوستانه با ایران داشته باشد، جلوگیرى نمایند. در این راستا به وجود آوردن طالبان نشانگر بهترین انتخاب این کشورها در راستاى اهداف سیاسى شان خواهد بود. دولت برهان الدین ربانى که از تابستان سال 1371 تاسیس شد، داراى مناسبات نیک و مثبتى با جمهورى اسلامى ایران بود و از سوى دیگر این دولت، دولتى نبود که پاکستان، سعودى و آمریکا بدان مى اندیشیدند، از این رو پاکستان، سیاست تضعیف تدریجى دولت آقاى ربانى را در رإس برنامه هاى سیاست خارجى خویش قرار داد.
شاید در جنگهاى داخلى احزاب علیه این دولت، بویژه جنگ مستمر و خونین حکمتیار علیه این دولت، نتوان رد پاى نظامیان پاکستانى را نادیده گرفت. سیاست جذب سایر احزاب و گروهها و فعال شدن دیپلماسى دولت آقاى ربانى، نوید برقرارى ثبات اجتماعى و سامان سیاسى در کشور را مى داد، اما قبل از تحقق چنین امرى دولت پاکستان درصدد برآمد تا از پاگرفتن چنین دولتى جلوگیرى نماید. بر این اساس، پاکستان با همیارى عربستان سعودى(که در ارتباط جدى با حوزه هاى علمیه اهل سنت و طلاب تحصیل کرده در این مدارس است) و آمریکا با استفاده از شرایط اجتماعى و زمینه هاى داخلى، جنبش طالبان را با داعیه برقرارى صلح و امنیت در کشور به راه مى اندازد.
در بعد عوامل و ریشه هاى داخلى نیز مى توان به شرایط اجتماعى و زمینه هاى سیاسى این جنبش اشاره کرد. مردم افغانستان که از چندین سال جنگ، ویرانى و خانه به دوشى به شدت درمانده و خسته بودند به وجود فردى یا جمعى چشم دوخته بودند که با سرکوب نمودن فرماندهان و تفنگ به دوشان محلى امنیت و ثبات را به جامعه بازگرداند. بدلیل فرو ریختن جو اعتماد میان احزاب جهادى متخاصم جمع آورى سلاح و مهمات جنگى که شرط نخستین هر نوع سازش و تفاهم بود با بن بست جدى روبرو بود، وجود یک نیروى سوم بى طرف کاملا ضرورى به نظر مى رسید، زمینه هاى شکل گیرى و استقبال مردم از چنین نیرویى به خوبى مشاهده مى گردید. جنبش طالبان با استفاده از چنین فرصت و امکاناتى قدم به صحنه گذاشت و در بدو ورود خود در تابستان 1373 توانست قندهار را(مرکز فعلى آنان است) به تصرف خود در آورد و رسما وارد صحنه تحولات افغانستان شود.
زمینه ها و شرایط رشد و گسترش طالبان
رشد سریع و برق آساى جنبش طالبان و تصرف بیش از 80% کشور توسط آنان، پدیده اى است که هنوز هم با ابهامات جدى روبرو است. این امر را مى توان با در نظر داشتن زمینه هاى داخلى و شرایط بین المللى مورد مطالعه و بررسى قرار داد.

زمینه هاى داخلى
مقصود از زمینه هاى داخلى مجموعه شرایط و امکاناتى است که در درون جامعه افغانستان به وجود آمد و همین شرایط نقش جدى و تاثیر گذارى را در موفقیت و پیروزى برق آساى طالبان از خود به جاى گذاشته است. این زمینه ها را مى توان در چند محور زیر خلاصه کرد:

ـ نظم و امنیت: در مدت قریب به دو سال عمر دولت مجاهدین که جنگ قدرت شیرازه جامعه را از هم فروپاشاند و عنصر حیاتى نظم و امنیت به پاى حکمروایى مطلق فرمانروایان محلى به غارت رفت، کمترین نشانى از نظم و امنیت در شهرها، روستاها و قصبات به چشم نمى خورد. مردم مظلوم افغانستان در این بلبشوى توفانى نه صاحبان جان خود بودند و نه اختیار ناموس و مال خود را داشتند. از قانون، مجازات و عدالت خبرى نبود. ناامنى، وباى فراگیرى بود که حیات اجتماعى مردم را به کام نیستى کشانده بود. در چنین اوضاع و احوالى که مردم به قدرت مطلق و حاکم مستبدى چشم دوخته بودند تا امنیت را به زندگى مردم باز گرداند و اخاذان و باجگیران تفنگ به دوش محلى را از میان بردارد، طالبان با داعیه برقرارى صلح و امنیت در کشور ظهور نمود. توده مردم افغانستان که تنها تشنه امنیت بودند از این خیزش استقبال نمود و طالبان با کمترین مقاومتى توانست شهرهاى مختلف کشور را زیر پا گذارد. نزدیک شدن طالبان به مرکز حکومت(کابل) در حالى صورت مى گرفت که هنوز جنگهاى داخلى احزاب جهادى و متخاصم بر سر قدرت ادامه داشت. با نزدیک شدن طالبان به کابل، حزب اسلامى گلبدین حکمتیار با کمترین مقاومت سنگرهاى نظامى خود را به طالبان واگذار نمود. سنگرهایى که براى مدت قریب به دو سال در برابر دولت آقاى ربانى ونیروهاى احمدشاه مسعود مقاومت کرده بود، در برابر طالبان یک روزه تسلیم شد. در این جا باز مسإله قومیت را داریم که در محور بعدى اشاره خواهد شد.

2 ـ مسإله قومیت: همان طور که اشاره شد حاکمیت سیاسى افغانستان در اعصار و قرون متمادى در دست قوم پشتون بوده است. انتقال این حاکمیت به اقوام دیگر و یا مشارکت سایر اقوام در قدرت سیاسى که در دوره دولت آقاى ربانى صورت گرفت، پدیده اى نبود که به سادگى براى اندیشه پشتونیزم قابل تحمل باشد. بافت جمعیتى و قومى طالبان، یکى از مهمترین و کارآمدترین امکانات موفقیت را در اختیار این جنبش گذاشت، احزاب جهادى پشتون(حزب اسلامى حکمتیار و خالص، اتحاد اسلامى سیاف، محاذ ملى گیلانى، نجات ملى مجددى و....) که خواهان حاکمیت بلامنازع پشتون(در مورد هر دو حزب اسلامى و اتحاد اسلامى) و یا حداقل حاکمیت موثر پشتون(در مورد حزب گیلانى و مجددى) بودند نه تنها به مقابله با طالبان برنخواستند، بلکه تمامى افراد و امکاناتشان جذب جنبش طالبان گردید و این یکى از مهمترین عامل موفقیت نظامى طالبان در جهات جنگى محسوب مى شود، حتى در تحولات اخیر افغانستان و سقوط شهرهاى شمال به دست طالبان این عامل را نمى توان نادیده انگاشت.(1)

شرایط بین المللى
در کنار زمینه هاى داخلى رشد سریع جنبش طالبان، حمایتهاى مالى، نظامى و سیاسى کشورهاى منطقه و بویژه عربستان سعودى، پاکستان و امریکا را نیز نباید از نظر دور داشت. دلارهاى نفتى عربستان سعودى و حمایتهاى مالى و تسلیحاتى آمریکا و کمکهاى استراتژیک و اطلاعاتى پاکستان نقش جدى در رشد و گسترش این جنبش داشته است. براى تائید این فرضیه کافى است که به معامله هاى کلان فرماندهان طالبان با برخى از فرماندهان محلى ضد طالبان، دقت کنیم. در بیشتر موارد طالبان با استفاده از پول و دادن امتیاز اقتصادى، مخالفین را تطمیع و به عقب نشینى و تسلیم واداشته اند. پاکستان، آمریکا و عربستان سعودى هر کدام در راستاى اهداف خاص خود در حمایت جدى از تحریک طالبان پرداخته مهمترین تإثیر را در پیروزیها و رشد سریع این جنبش داشته اند. البته بررسى اهداف سیاست خارجى این کشورها خود مقوله اى در خور بحث و قابل توجه است. به اختصار مى توان سیاست خارجى دو کشور اخیر را در ارتباط با جمهورى اسلامى ایران تحلیل کرد. ایجاد ناامنى در مرزهاى شرقى ایران، ایجاد حاکمیت داعیه دار خلافت اسلامى و استفاده از شگرد خطرناک مذهب علیه مذهب و تبلیغ اسلام سعودى در افغانستان و آسیاى میانه براى جلوگیرى از رشد و گسترش اسلام ناب و مسایل اقتصادى منطقه مهمترین محورهاى سیاست خارجى این کشورها است. به هر حال جهتگیرى سیاسى این کشورها را با هر سمت و سویى که باشد، نمى توان در رشد سریع جنبش طالبان نادیده انگاشت.

طالبان؛ سیاست و اجتماع
بررسى همه جانبه نظریات سیاسى و اجتماعى طالبان هر چند در خور پژوهش و مطالعه است، اما از آن جا که جنبش طالبان هنوز به عنوان یک دولت فراگیر نتوانسته است، جایگاه خود را در جامعه افغانستان تثبیت کند، به لحاظ عملى و اجرایى اندیشه هاى سیاسى و اجتماعى آن هنوز به شکل جدى ظهور و بروز نیافته است، بنابر این در این نوشتار تلاش بر آن است تا مهمترین شاخصهاى تفکر دینى، سیاسى و اجتماعى این جنبش در بعد نظرى و تئوریک آن طرح و بررسى شود. هر چند ممکن است برخى از این افکار و نظریات در مواجه با واقعیات اجتماعى، زمانى که طالبان به عنوان جریان حکومتگر مطرح شوند، با چالشهاى جدى روبرو گردیده نادیده انگاشته شوند.

طالبان و اجتماع
در دیدگاههاى اجتماعى طالبان، چند زیر مجموعه مهم را مى توان ردیابى کرد. اما قبل از آن، ذکر این نکته ضرورى مى رسد که جنبش طالبان به دلیل تإثیر پذیرى از مایه هاى فکرى جمعیت العلماى پاکستان بیشتر دیدگاههاى سیاسى و اجتماعیش را با الهام از این گروه پى ریزى نموده است. این امر بویژه در برخورد با مظاهر تمدن کنونى و پدیده هاى جدید پررنگتر و برجسته تر به نظر مى رسد. اگر عبدالاعلى مودودى((گرایش و جذب امت اسلامى به پدیده هاى جدید و مظاهر تمدن معاصر را یکى از دلایل عقب ماندگى مسلمین عنوان نمود))(2)، جنبش طالبان نیز دقیقا در همین راستا با این نمودها در قالب جمع آورى وسایل صوتى و تصویرى به مبارزه برخاست و در یک اقدام به اصطلاح انقلابى و اصلاحى تمامى تلویزیونها و ضبط صوتهاى شهروندان کابل را جمعآورى نموده مغازه هاى فروش این وسایل را تعطیل کرد.
بنابر این سختگیریهاى مذهبى طالبان در کلیه مواضع سیاسى و اجتماعى آنان از جایگاه خاصى برخوردار است. اهتمام جدى به ظواهر قوانین و شعایر شریعت؛ در قالب برپایى اجبارى نماز جماعت در معابر و مساجد، تطبیق احکام اولیه اسلام بدون در نظر گرفتن مقتضیات زمان، قطع دست دزدان و راهزنان، گذاشتن((ریش)) و ایجاد محدودیتهاى جدى براى فعالیت اجتماعى زنان و حتى تحصیل آنان نمودهاى آشکارى از سختگیرى افراطى مذهبى آنان است که بى شباهت به اسلام سعودى و وهابیت نمى باشد.
اعمال محدودیت افراطى علیه زنان و حتى کنترل رفت و آمد آنان در سطح شهرها، نه تنها صرفا در شکل صورى خود باقى نمانده، على رغم انتقادات محافل جهانى به عنوان اندیشه اجتماعى غیر قابل اغماض به مرحله اجرا درآمده است. تعطیل نمودن موسسات امدادى سازمان ملل به دلیل این که بیشتر کارمندان این سازمانها را زنان غیر محجبه تشکیل مى داده است، بیانگر آن است که طالبان به سادگى حاضر نیستند که از این نظریه دست بردارند. این امر بویژه با عنایت به موقف سیاسى طالبان که براى ایجاد حاکمیت فراگیر در افغانستان نیازمند آن است تا با درنظر داشت مقررات بین المللى و احترام به حقوق شهروندى و کنوانسیونهاى بین المللى از در مماشات پیش آمده تا بتوانند شناسایى سیاسى کشورهاى جهان و محافل بین المللى را به دست آورند، با جدیت بیشتر خود را نشان مى دهد.
هر چند برخى از رهبران طالبان ممنوعیت تحصیل زنان و مشارکت سیاسى و اجتماعى آنان را با در نظر داشتن شرایط بحرانى کنونى به دلیل اشاعه فساد اخلاقى میان نظامیان خانه به دوش طالبان عنوان نموده است، اما این امر تاکنون به عنوان اندیشه بنیادین آنان تعقیب شده به مرحله اجرا گذاشته است.

سلفى گرى در قبال پدیده هاى جدید
همان طور که اشاره شد، برخورد منفى در قبال پدیده هاى جدید یکى دیگر از شاخصهاى اصلى تفکر اجتماعى طالبان را تشکیل مى دهد. در این جا جنبش طالبان دقیقا از نظریات اجتماعى جمعیت العلما و وهابیت سعودى متإثر مى باشد. نگاه مبتنى بر اصاله الحرمه در مورد پدیده هاى جدید تفکر اجتماعى آنان را در چارچوب نظریه اى مبتنى بر اصالت عدم جواز محدود مى کند. در این دیدگاه رگه هاى سلفى گرى و اجتناب از مظاهر جدید تمدن معاصر، مگر در مواردى که نص صریح بر جواز در دسترس باشد، کاملا قابل ردیابى است. برخورد منفى و خصمانه آنان در مقابل این پدیده ها با این پشتوانه دینى که پیامبر اکرم(ص) و خلفاى راشدین از این ابزار و وسایل استفاده ننموده اند، توجیه مى گردد. مخالفت رهبر طالبان با انجام مصاحبه خبرنگاران زن با وى، مخالفت از عکسبردارى و تصویر، نمودهاى بارزى از این تفکر مى باشد.

طالبان و سیاست
اندیشه سیاسى و حکومتى طالبان، نظیر سایر جنبشهاى دینى اهل سنت، مبتنى بر استوانه خلافت اسلامى است. طالبان پس از تصرف کابل، عنوان دولت اسلامى را به امارت اسلامى تغییر داده، محمد عمر را به عنوان خلیفه و امیر مسلمین خواندند. بر اساس تز رایج اندیشمندان سیاسى اهل سنت، اطاعت از خلیفه در زمره واجبات شرعى است و مخالفین با امیر به عنوان یاغى، باغى و مهدورالدم شناخته مى شوند. در تمامى موضعگیریهاى سیاسى طالبان در سطح خرد و کلان این شاخصها تعقیب مى گردد. بنابر این جنبش طالبان که با داعیه تشکیل حکومت اسلامى قدم به میدان مبارزه گذاشت، ساختار سیاسى این حکومت را در قالب خلافت و امارت اسلامى پیشنهاد مى کند. در این دیدگاه لازم نیست که خلیفه از اوصاف برتر و کاملتر علم، عدالت، تقوى و غیره برخوردار باشد بلکه به همین انداره که مردم او را به زعامت و خلافت برگزیده اند، امارت او وجهه شرعى پیدا نموده اطاعت او واجب مى گردد. ملا عمر دقیقا از همین موضع اعلام جنگ و صلح، عفو و مجازات مى نماید. موضعگیرى او در مقابل حمله موشکى آمریکا به افغانستان، که به بهانه قتل اسامه بن لادن در تاریخ 77/5/29، انجام شد دقیقا بیانگر این دیدگاه دینى ملاعمر و جنبش طالبان است. وى گفت((آمریکا دشمن اسلام است و اسامه بن لادن پناهنده مسلمان است که امارت اسلامى نمى تواند آن را تحویل کفر دهد ولو این که تمام دنیا در مقابلش صف آرایى نماید)). البته شکل گیرى چنین خلافتى، با توجه به انگیزه ها و اهداف موسسین آن، از لحاظ جغرافیایى که در کنار حکومت اسلامى جمهورى اسلامى ایران مى باشد مهم و در خور تإمل است.

شریعت اسلام تنها معیار خلافت اسلامى
در اندیشه سیاسى طالبان، تنها تطبیق و اجراى احکام و شریعت اسلامى هدف بوده تحت هیچ شرایطى نادیده انگاشته نمى شود. اسلام سختگیر و غیر قابل انعطاف طالبان، فراتر از ضرورتهاى زمان و مکان و در تمامى برنامه هاى سیاسى و سیاست داخلى و خارجى آنان به عنوان تنها معیار مطرح مى باشد. در پرسش یکى از خبرنگاران خارجى از وزیر امر به معروف و نهى از منکر طالبان که، اگر طالبان بر مواضع سختگیرانه مذهبى خود بویژه در قبال زنان اصرار نماید نمى تواند شناسایى رسمى کشورها و مجامع بین المللى را کسب کند، وزیر مذکور چنین اظهار داشت:((ما موظف به اجراى شریعت و تطبیق احکام اسلام هستیم و این کار را انجام مى دهیم چه کشورهاى جهان ما را به رسمیت بشناسند یا نه))(3). این برخوردها بیانگر آن است که طالبان هنوز بر اندیشه سیاسى مبتنى بر اسلام سختگیر، افراطى و غیرقابل انعطاف خویش تاکید دارند.

خشونت اجتماعى و سیاسى
اعمال خشونت اجتماعى در راستاى تطبیق اهداف و اجراى تفکر دینى طالبان، پدیده اى است که در تمام حوزه هاى اجتماع جریان دارد. رگه هاى خشونت مذهبى وهابیت را کاملا مى توان در این جنبش شناسایى کرد. طالبان براى تثبیت حاکمیت سیاسیشان از خشونت به عنوان ابزار اصلى حکومت، بهره بردارى مى کنند. هر چند این خشونت نسبت به تمامى حوزه ها و اقشار مختلف جامعه تعمیم دارد، اما بنا به دلایل شکاف عمیق مذهبى میان آنان و شیعیان، اعمال خشونت در مورد شیعیان افغانستان شکل خشن تر و کشنده ترى به خود مى گیرد. عدم انعطاف مذهبى طالبان آنان را در مخاصمات جدى با شیعیان افغانستان و سایر شیعیان بویژه جمهورى اسلامى ایران قرار مى دهد. موضعگیرى تند و خصمانه آنان در برابر ایران و به اسارت گرفتن دیپلماتها، خبرنگار و امداد رسانان ایرانى که على رغم آیین نامه هاى بین المللى و صیانت دیپلماتیک انجام شد، به خوبى تعصب مذهبى طالبان را به نمایش مى گذارد. هر چند در تحلیل این سیاست خشن آنان در قبال جمهورى اسلامى، سیاستهاى آمریکا و سعودى و پاکستان را نمى توان از نظر دور داشت. اما جوهر اصلى این سیاست را بایستى در تفسیر متحجرانه و سختگیرانه آنان از اسلام و آمیختگى آن با تعصبات مذهبى جستجو کرد. به هر حال خشونت اجتماعى، ابزار اصلى طالبان براى حکمرانى است که کمترین تخفیفى در اجراى آن نسبت به مخالفین مشاهده نمى شود. انتقال و کوچ اجبارى اقوام هزاره، تاجیک و ازبک و قتل عام مردم مظلوم در شمال افغانستان که در دو نوبت در سال 76 و مرداد 77 اتفاق افتاد، نمونه هاى تکان دهنده سیاست خشونت طالبان را به نمایش مى گذارد. خلاصه این که جنبش طالبان تمامى اندیشه ها و موضعگیریهاى سیاسى و اجتماعى خویش را بر اسلام نخستین و غیر قابل انعطاف مورد نظر خویش، مبتنى نموده است و همین امر تحجر فکرى و سختگیرى مذهبى آنان را در برخورد با پدیده هاى جدید و مسایل مربوط به سیاست و اجتماع موجب مى گردد.

پی نوشت ها:
1ـ جهت اطلاع بیشتر به ماهنامه فجر امید شماره 28(مرداد 1377) مراجعه نمایید.
2ـ افغانستان، اسلام و نوگرایى سیاسى، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، انتشارات آستان قدس رضوى، 1369، ص 106.
3ـ رادیو لندن، شامگاه 10/4/77.

منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1377 / شماره 1، تابستان ۱۳۷۷/۴/۰۰
نویسنده : سید عبدالقیوم سجادى

نظر شما