آیا دنیای سرمایه داری دنیای شادی است؟
شادی حداقل در لغت به معنای یک حق انسانی است. برای بسیاری از کشورها، حداقل در کلام، برقراری زمینه شادی برای مردم وظیفه ای است که به دولت محول شده است. ایجاد شادابی در جامعه انتظاری است که مردم از سیاست های دولت دارند، اما برخلاف این انتظار، بسیاری از شرکت های دموکراتیک علی رغم لفاظی های لیبرال، شرایطی را ایجاد می کنند که در آن 99 درصد از افراد جامعه با اضطراب و عدم امنیت زندگی می کنند. در این شرایط نارضایتی پرورش پیدا می کند و دولت مجبور می شود که جامعه را با توهم راحتی و لذت، تغذیه کند؛ برای فرار. این تسکین موقت طیف وسیعی از رنگ ها و شرکت ها را شامل می شود که ابرشرکت های دارویی با درآمد سالانه صد میلیارد دلار نیز در این حلقه جای می گیرند. در سایه خفه کننده ترس، بسیار سخت است که شاد بود یا انرژی داشت و فضای ذهنی مناسبی در جهت جست و جوی شادی ایجاد کرد. پایه و اساس شاد بودن مشخص است: غذا و سرپناه، روابط دوستی، بخشی از خانواده و یا جامعه بودن، ارزش و عشق. هنگامی که این عناصر در معرض تهدید قرار می گیرند، احساس شکننده شادی و سلامت ما نیز تهدید می شود و در سیستم عصبی ما جای خود را به استرس و اضطراب می دهند.
لذت یا شادی؟
شادی چه به عنوان یک حق انسانی جهانیِ شناخته شده باشد یا نه، حالتی است که طبیعت انسان آن را می طلبد. کودکان در سراسر جهان اغلب بر خلاف شرایطشان با آن بیدار می شوند، آن را باور دارند و آزادانه و با اشتیاق آن را ارزانی می کنند. این بخشی از طبیعت وجودی ماست، همان طور که رامانا ماهارشی، حکیم هندی قرن بیستم گفت: «شادی ذات شماست؛ طلب آن اشتباه نیست. وقتی که در درون وجود دارد، جست و جوی آن در بیرون اشتباه است.» الگوی اقتصادی حاضر به اجبار دکترین شادی را بر اساس مصرف گرایی و مادی گرایی تعریف و دیکته می کند که این روش جهانی فراگیر و متقاعدکننده، ریشه ای سمی و عامل ایجاد بسیاری از مشکلات است. «تبلیغات» و «روابط عمومی» در کنار رسانه ها ابزار اصلی این فریب هستند.
به طور معمول جایگاه و تعریف «شادی» با «لذت» اشتباه گرفته می شود. لذت براساس حرف جی. کریشمورتی از رضایت و اشتیاق استخراج می شود. «شما یک ماشین می خواهید و آن را تهیه می کنید و بعد از آن خوشحال هستید. می خواهید یک سیاستمدار بزرگ باشید و اگر این گونه شود، خوشحال می شوید و اگر آن چیزی را که می خواهید به دست نیاورید، ناراحت یا ناشاد می شوید. پس آنچه شادی را معنا می کند به دست آوردن هر آنچه که می خواهید است.» در مقابل «اگر توانایی به دست آوردن آن را نداشته باشید ناراحتی آغاز می شود.» آن شکل از شادی که از «به دست آوردن آنچه که می خواهم» استخراج شده باشد، دوامی ندارد و ما را در نقطه مقابل اسیر می کند: بدبختی! هیجان به دست آوردن آنچه که می خواهیم، خواه شغل مناسب باشد یا یک ماشین یا هرچیز دیگر، به سرعت میمیرد و ما را به دوران قبل از به دست آمدن این شادی و خلاء ناامیدی پرتاب می کند.
ما به این باور تشویق شده ایم که «تجربیات لذت بخش، ما را خوشحال می کنند» و در حقیقت منشأ شادی ما هستند و ما برای شکار آنها از شبه یک لذت را به شبه لذتی دیگر حرکت می کنیم و امیدوارانه هر لذت را قوی تر از قبلی می بینیم. ما برای این امیدهای واهی زندگی می کنیم و زندگی خود را با صرف وقت و انرژی برای آنها می گذرانیم، تلاش بی وقفه خود در به حداکثر رساندن لذت برای جستو جوی شادی را شروع می کنیم و از موقعیت مخالف آن، یعنی درد و زجر، فرار می کنیم و در دوگانگی ایجادشده از اشتیاق و ترس این تلاش، روزهای خود را در دام سردرگمی و اضطراب سپری می کنیم.
لذت یک احساس موقتی است که شانه به شانه هوس پیش می رود. هوسِ سیری ناپذیر و آغشته به ترس علت تمامی درد و رنج های انسانی است و برای رهایی از این درد جاه طلبی و هوس باید توسط فردی که خواستار رهایی از رنج است خاموش شود. باید بر امیال فائق آمد؛ زیرا «حقیقت ذاتی هر فرد رهایی از ترس و هوس است» که موانع اصلی شادی، آزادی و صلح به شمار می رود. هوس همانند خارشی دائمی است که تشدید نارضایتی و افزایش رنج کشیدن را به همراه می آورد. این اشتیاق، کنترل ذهن بشریت را در دست گرفته است و عنصر تشکیل دهنده اصلی سیستم اقتصادی مشتری ـ محورِ نئولیبرال یا کاپیتالیسم است؛ سیستمی که به دنبال ایجاد احساساتی در انسان هاست که هوس و طبقه بندی اجتماعی را به بار می آورند؛ احساساتی مانند جاه طلبی و رقابت در خرید.
وعدههای توخالی
مدل نئولیبرالی سرمایهداری، که احزاب سیاسی مختلف در کشورهای مختلف به آن علاقه دارند، وعده شادی را می دهد، اما به غیر از نارضایتی، وابستگی مادی و ایجاد اختلاف طبقاتی نتیجه دیگری در پی ندارند. این مدل مشوق هویتِ آمیخته به مادی گرایی است و سیستم ارزشی آن متشکل از علاقه دیوانه وار به مالکیت، مصرف و هوس است. ایدئال هایی توخالی و سیری ناپذیر که جوامع را تکه تکه می کنند و باعث ایجاد ناراحتی و مریضی می شوند. دولت هایی که در گوشه و کنار جهان روی کار می آیند و فکر می کنند که آمده اند تا موفقیت اقتصادی را در عرصه رقابت جهانی برای کشور خود به دست آورند، تسهیل کنندگان و ذی نفعان کوردلِ این آشفتگی مشارکتی جهانی هستند. کاپیتالیسمِ حاکم فعلی که برخی مانند پی. سایناث، نویسنده هندی، آن را «بنیادگرایی بازاری» می خواند، متکی به مصرفگرایی است، برای همه تبلیغ می کند که همه چیز به فراوانی وجود دارد، تبلیغ می کند که هرگز نمی توانید چیزی را به اندازه کافی داشته باشید، هرگز صرفا به احتیاجات شما توجه نمی کند، کفش های شما را جلوی پایتان جفت می کند تا به خرید بروید؛ «زیرا شما ارزش این کار را دارید». در مراکز خرید، کسانی که کارت اعتباری دارند مورد استقبال قرار می گیرند؛ شاید یکسان نباشند ولی مورد استقبال قرار میگیرند. در آنجا لذت و شادی در کافه های ساخته شده از پلی استایرن پیدا می شود، در حالی که در بسته ای چرمی پیچیده شده و روی آن نوشته شده است: «هوس خوب است».
عروسک های دست نشانده ای که کت و شلوار خاکستری به تن دارند، به جای اینکه زمینه را برای ایجاد تمدنی وابسته به خوبی، آزادی، عدالت اجتماعی، اتحاد و مشارکت آماده کنند، فرهنگ زشتی، رقابت، هوس، انشقاق و نابودی را تبلیغ می کنند. در این فرهنگ همه چیز یک کالا به حساب می آید، از جنگل گرفته تا کودکان. همه چیز باید خریده، استفاده و فروخته شود. همه مردم رفاه را می خواهند و هوس و اشتیاق داشتن رفاه همیشه در آنها وجود دارد. مأمورین و گماردگان ماتریالیسم به خوبی می دانند که این احساسات هرچقدر هم که تامین شوند، باز تمام نمی شوند و خوشحالی همیشه در سبد خرید بعدی وجود خواهد داشت؛ در سفر بعدی و در ژاکت یا موبایل بعدی. این اصول عقاید هر روزه آنهاست. روش های آنها دقیق و منسجم است و عواقب این روش ها برای قربانیان ثابت: اضطراب، نارضایتی و مجموعه ای از بیماری های روانی. مثلا در امریکا که ایجاد شادی در جامعه جزء وظایف دولت بر اساس قانون اساسی به شمار می رود، بر اساس آمار سازمان بهداشت جهانی 21 درصد از مردم دچار بیماری افسردگی هستند؛ یعنی 53 میلیون نفر! آمارهای این سازمان نشان می دهد که در خوش بینانه ترین حالت، 350 میلیون نفر در جهان از افسردگی رنج می برند. اگر کسی بتواند در مورد 800 میلیون نفری که در هند در گرسنگی به سر می برند و 450 میلیون نفری که در مرکز افریقا و چین روزانه کمتر از 2 دلار درآمد دارند نیز تحقیق کند، نتیجه این آمار وحشتناک خواهد بود. برخلاف تبلیغات رسانه های امریکا، این همه انسان روی زمین «فقیر ولی خوشحال» نیستند. آنها فقیر هستند و از بیماری های روحی زیادی رنج می برند. جهان کاپیتالیستی اصلا خوشحال نیست.
خوشحالی در معنای واقعی خود نیازمند قناعت و آزادی از هوس است؛ هوسی که فقط اضطراب و عدم ثبات به همراه دارد. اگرچه وظیفه دولت ها این نیست که مردم را خوشحال کنند، ولی وظیفه دارند تا شرایط لازم برای خوشحالی آنها را فراهم کنند. آنها باید تلاش کنند که جامعه را بر پایه ارزش های کهن بسازند که بسیاری از این ارزش ها در قلب دموکراسی واقعی نهفته است: مشارکت، همکاری و اتحاد؛ ارزش هایی که به خوشحالی اجازه وجود و بروز می دهند.
منبع: ماهنامه عصر اندیشه شماره 3
نویسنده : گراهام پیبلز
نظر شما