موضوع : پژوهش | مقاله

تاثیر «گابو» بر آثار نویسندگان جنوب ایران


احمد آرام، یکی از نویسندگان جنوبی کشور است که در یادداشت زیر از تاثیر گابریل گارسیا مارکز بر ادبیات جهان، روند آشنایی ایرانیان با آثار این نویسنده مطرح، نزدیکی آثار نویسندگان جنوب ایران با فضای خلق شده در سبک رئالیسم جادویی و تلاش شخصی خود برای وارد شدن به دنیای جادویی داستان می گوید.

تحولی که گابریل گارسیا مارکز در ادبیات جهان به وجود آورد، برمی گردد به دورانی که نوگرایی و ساختارشکنی در ادبیات جهان متوقف شد. جهان رمان مدرن با یأس و سرخوردگی دست به گریبان بود. به همین دلیل در سال های دهه 1960م خیلی ها مرگ رمان را اعلام کردند. همه مشتاقان ادبیات مدرن می خواستند رخدادی همچون «اولیس» جویس یا «خشم و هیاهو» فاکنر، جهان ادبیات را تکان دهد. در آن دوره اگر هم گاهی نگاه تازه و بدیعی در ادبیات معاصر ظهور می کرد، تکرار فرم های قدیمی و زبان های ازکارافتاده را در ذهن تداعی می کرد. می دانیم که متن، نظام بسته و محدود نیست؛ بل پیوندی تنگاتنگ و دوسویه با سایر متون دارد. در متن باید مکالمه مستمر بین متن و متونی که بیرون از آن موجود است جریان داشته باشد. ژانر‎های مختلف تاثیرگذار، ناخودآگاه از فضای هر متنی می گذرند و تاثیر خود را می گذارند. اگر این فضا راکد بماند بالطبع اتفاقی نخواهد افتاد. ادبیات با اتفاقات مختلف و کنش های گوناگون زنده است. هر متن مدرنی ناگزیر از «دن کیشوت» سروانتس، «تربیت احساسات» و «مادام بوواری» فلوبر و... گذر کرده است. اگر آن آثار حرفی برای گفتن نداشته باشند، مکالمه ذهنی با نویسندگانشان در دوران معاصر، بی حاصل خواهد بود. یکی از اتفاقات فرخنده آن دهه، ظهور گابریل گارسیا مارکز بود؛ پیام آور سنت شکنی که می خواست جادوی سرزمینش را به رخ دیگران بکشد. «صد سال تنهایی» با قبیله ای از مردان و زنان عاصی ظاهر می شود. از اینجا بود که ادبیات اروپا و غرب در مقابلش زانو زد و دریافت که آن سوی کره زمین، در امریکای جنوبی، شعله های سوزان زبان و نویسندگان جسور در راه اند.
ما در نوجوانی دهه طلایی 340 را به خوبی حس کردیم و تا آنجایی که فهممان به ما اجازه می داد، چیز یاد گرفتیم. در دهه 1340 خیلی اتفاقات ادبی و هنری رخ داد، از جمله جدی گرفتن تئاتر اروپایی، اپرا، باله و سینما. در ادبیات هم مترجمان قَدَری داشتیم که آثار ادبیات کلاسیک و مدرن را به زبان فارسی برگرداندند. در این راستا آثار کسانی همچون ویلیام فاکنر، همینگوی، جان اشتاین بک، ارسکین کالدول و چندتای دیگر ترجمه شدند. داستان کوتاه به عنوان یک ژانر مدرن مطرح شد و نویسندگان نسل اول و دوم سرزبان ها افتادند. ما در چنین فضایی رشد کردیم. دو قطب ادبی مهم در کشور نظیر ادبیات جنوب و ادبیات شمال کشور با نشریه های مختلف، آن فضای ادبی را به خوبی نگه داشتند.
سال های خوبی بود. در همین سال ها بود که به همت بهمن فرزانه «صد سال تنهایی» ترجمه شد و زنده یاد احمد میرعلایی «خورخه» لوییس بورخس را معرفی کرد. کعبه آمالی که از ادبیات غرب در ذهن ما شکل گرفته بود جای خود را به ادبیات امریکای لاتین داد. مارکز پیام آور سنت شکنی بود که می خواست جادوی سرزمینش را به رخ دیگران بکشد. وقتی که «صد سال تنهایی» با قبیله ای از مردان و زنان عاصی و بی خدا ظاهر گردید، شعله های سوزان تاریخ و جادوی زبان همه را تحت تاثیر قرار داد؛ خصوصا در جنوب بهسبب قرابت فرهنگی با امریکای جنوبی، خیلی از جوانان نویسنده جذب چنین فضایی شدند. کتاب «صد سال تنهایی» مارکز و حافظ برای همیشه روی میز کارم قرار گرفت. همان سال ها سبک رئالیسم جادویی مطرح شد. وقتی با این سبک آشنا شدیم، دریافتیم که پیش از آن در ادبیات کهن ما نظیر تاریخ بیهقی، سمک عیار و هزار و یک شب، چنین شیوه و سبکی وجود داشته است؛ حتی در آثار غلامحسین ساعدی. پس از آن بود که به عناصر بومی که قابلیت مدرن شدن را داشتند توجه کردم و همه اینها جزء مولفه هایی شد که توانستند بافت و ساختار داستان را تحت تاثیر خود قرار دهند. چون مَتل های بومی و افسانه های دریایی پیچیدگی خاصی داشتند، ناگزیر این پیچیدگی با آمیزه ای از رئالیسم جادویی در داستان ها تنیده شد.
بدون شک هر نویسنده اروپایی از دن کیشوت سروانتس و تربیت احساسات و مادام بوواری فلوبر گذر کرده؛ آثاری که امروز به عنوان نخستین نشانه های ادبیات مدرن مورد توجه قرار گرفته اند. تاثیرپذیری به هنگام از این آثار، نطفه «درست نوشتن» را در نویسنده به وجود می آورد؛ زیرا مهم ترین بخش نویسندگی آن است که بتوانی یک مکالمه ذهنی با نویسنده اثر برقرار کنی. خیل نویسندگان امریکای جنوبی که توانستند از دن کیشوت بگذرند، امروز هر کدام صاحب سبک اند. در ایران بخشی از نویسندگان ادای مارکز را درآوردند و از خود دور شدند، اما بخش دیگری که با فرهنگ آن سرزمین همسویی داشتند، توانستند تاثیر‎پذیری خوبی برجا بگذارند. جنوب ایران این امکان را به نویسنده می دهد تا با شناختی که از مولفه های بومی دارد، جادوی زبان خود را پیدا کند. همین جادوی زبان تفاوت هایی از نظر نوع نگاه ایجاد خواهد کرد.
در جنوب ایران ما فرهنگی داریم که برآمده از باور‎های مردمی است. شما وقتی به موسیقی جنوب و به قصه های بومی نگاه می کنید و آنها را می شنوید، درمی یابید که همه اینها مولفه های بکری هستند که پالایش نیافته اند. اگر قرار است این عناصر بومی وارد داستان شوند، وظیفه نویسنده تنها این نیست که آنها را به همان شکل مورد استفاده قرار دهد؛ بل شیوه کارکرد باید متفاوت باشد؛ همان کاری که مارکز کرد. من نمی دانم تا چه اندازه از عهده چنین کاری برآمده ام، اما کوشش کردم این مولفه ها را مدرن کنم. حالا اگر شما اسمش را می گذارید رئالیسم جادویی، در واقع این سبک و این نگاه قرن ها در جنوب ایران وجود داشته، همان طور که در امریکای لاتین. با این تفاوت که در آنجا مارکز دست به‎کار شد، اما در اینجا همه چیز در هاله سکوت فرو رفت. من سعی کردم متفاوت با دیگران به زبانی نزدیک شوم که از درونش شرجی و داغی آفتاب جنوب ایران بیرون بزند و امیدوارم که موفق شده باشم.

منبع: هفته نامه  پنجره / 1393  شماره 192
نویسنده : احمد آرام

نظر شما