موضوع : پژوهش | مقاله

پیوند اخلاق و سیاست در اندیشه غزالى

مقدمه
یکى از متفکران مسلمان در حوزه اندیشه هاى دینى سیاسى، ابوحامد محمد غزالى است. زین الدین ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسى غزالى ملقب به حجه الاسلام در سال 450 هجرى در طابران طوس دیده به جهان گشود. پدرش در دوران کودکى و طفولیت وى در گذشت، اما قبل از وفات، دو پسرش، محمد و احمد را به یکى از دوستان صوفى خود سپرد تا این دو برادر را سرپرستى و تعلیم و تربیت کند.
محمد غزالى پس از طى مقدمات علوم دینى، به گرگان و سپس نیشابور رفت و به حوزه درس امام الحرمین ابوالمعالى جوینى (419 ـ 478 ه'.) پیوست و نزد او تقرب بلیغ یافت. غزالى پس از وفات امام الحرمین، به معسکر در نزدیکى نیشابور رفت و مدتى به خدمت خواجه نظام الملک طوسى مشغول شد و در این دوره با سیاست عملى نیز آشنا شد. سپس غزالى به منصب استادى و تدریس در نظامیه بغداد رسید و چهار سال در آن به تدریس و خطابه و تإلیف و مناظره پرداخت.
غزالى در سال 488 هجرى در اوج شهرت، در اثر یک تحول و انقلاب درونى از همه مناصب دنیوى دست کشید و به بهانه سفر حج از بغداد خارج شد. او ده سال به سیر و سلوک پرداخت و حاصل آن، تإلیف کتاب احیإ علوم الدین است که گنجینه گرانسنگى در معارف اسلامى و اخلاقى محسوب مى شود.
زبیدى در شرح احیإ علوم تإثیر کلام برادرش احمد را در مهاجرت وى از بغداد موثر دانسته است. (1) برخى محققان انگیزه هاى سیاسى را در سفر وى موثر دانسته اند. (2) عهد غزالى بر سر تربت ابراهیم خلیل (ع) تا حدى مى تواند موید این قول باشد:
چون بر سر تربت خلیل (ع) رسیدم در سنه تسع و ثمانین و اربع مائه (489) و امروز قریب پانزده سال است، سه عهد کردم: یکى آن که از هیچ سلطانى مالى قبول نکنم، دیگر آن که به سلام هیچ سلطانى نروم و سوم آن که مناظره و جدل نکنم. (3)
غزالى به دلیل علقه هاى خانوادگى به طوس باز گشت و در همان دیار خانقاهى براى صوفیان و مدرسه اى براى طلاب دایر کرد، تا این که در سال 505 هجرى دعوت حق را لبیک گفت و در طابران طوس به خاک سپرده شد. (4)

اخلاق و سیاست در آراى غزالى
یکى از ویژگى هاى ممتاز در اندیشه سیاسى غزالى، آمیختگى اخلاق و سیاست است. غزالى از دریچه مذهب و اخلاق به سیاست مى نگرد؛ از این رو از نظر وى سیاست، علم قدرت و کسب قدرت به تعریف مصطلح نیست، بلکه وسیله اصلاح خلق و هدایت آنان در طریقى است که براى دنیا و آخرت منجى است. در تمام آثار و تإلیفات غزالى این وحدت رویه و نگرش به چشم مى خورد و تنها استثنایى که در این راستا وجود دارد، بخشى از گفته هاى وى در بخش دوم کتاب نصیحه الملوک است که بر اساس تحقیقات انجام شده، انتساب بخش مذکور به غزالى را مستبعد مى نماید.
غزالى بر اساس نگرش اخلاقى به سیاست و با استناد به منابع دینى، دنیا را مزرعه آخرت معرفى مى کند و سیاست را نیز وسیله تربیت و هدایت مردم و رستگار کردن آنان مى داند. غزالى سیاست را به ترتیب نقش آن در تربیت نفوس در چهار مرتبه طبقه بندى مى کند: اولین و کامل ترین شکل سیاست، ((سیاست انبیا)) است که ناظر به ظاهر و باطن خواص و عوام است؛ مرتبه دوم سیاست، سیاست خلفا و ملوک است که به عقیده غزالى صرفا ناظر و حاکم به روابط ظاهرى عوام و خواص در جامعه است؛ مرتبه سوم، سیاست علماى دینى است که باطن خواص را مخاطب قرار مى دهد؛ مرتبه چهارم، سیاست وعاظ است که براى اصلاح باطن عوام و توده مردم کارآمد است. (5)
غزالى پس از ذکر مراتب چهارگانه سیاست به صورت متفاضل، مى گوید که پس از سیاست پیامبران که جامع ترین و کامل ترین مرتبه سیاست است، شریف ترین مرتبه سیاست، سیاستى است که هدف آن آگاهى دادن و تعلیم مردم و تطهیر و تهذیب نفوس آنان از اخلاق و عادات مذموم و مهلک و هدایت آنان به اخلاق ممدوح و پسندیده باشد. با این نگرش غزالى پیوندى ناگسستنى میان اخلاق و سیاست برقرار مى کند. آثار این پیوند در دیگر آرا و رهنمودهاى سیاسى غزالى خصوصا خطاب به ملوک و اربابان قدرت قابل مشاهده و ردیابى است.

آرا و اندیشه هاى سیاسى غزالى
آرا و اندیشه هاى سیاسى غزالى را مى توان به دو بخش تقسیم کرد: بخش اول، مربوط به آراى وى درباره خلافت و امامت است و مباحثى چون ضرورت انعقاد نهاد خلافت، شروط خلیفه، چگونگى انعقاد خلافت و خلع خلیفه را شامل مى شود؛ بخش دوم، مربوط به سلاطین و ملوک و ارائه رهنمود به آنان جهت عدم تفکیک اخلاق از سیاست و همچنین توجه به معاد و روز بازپسین است. پرداختن غزالى به بخش دوم، مبین واقعیت هاى سیاسى حاکم در زمان اوست که قدرت خلفاى بغداد رو به ضعف و انحطاط بود و در مقابل، قدرت سلاطین سلجوقى تثبیت شده و رو به افزایش بود. حکومت مطلوب و آرمانى غزالى در پرتو استقرار نهاد خلافت تحقق مى یافت، اما واقعیت آن بود که قدرت واقعى در اختیار سلاطین بود؛ از این رو غزالى مى کوشید میان دیدگاه آرمانى خویش درباره خلافت و واقعیت موجود زمان خویش همزیستى و سازش مستمر ایجاد کند. بر همین اساس، مشروعیت قدرت ملوک و سلاطین را ناشى از نهاد خلافت و تایید دستگاه خلافت بغداد مى شمرد و تلاش مى کرد سلاطین را به عنوان بازوان اجرایى خلیفه به اطاعت هر چه بیشتر از دستگاه خلافت ترغیب کند.
غزالى درباره وجوب خلافت و امامت متذکر مى گردد که وجوب برپایى نهاد خلافت متخذ از شرع است (6) و ما در اثبات امامت و خلافت صرفا به دلیل اجماع بسنده نمى کنیم، بلکه مستند اجماع را مورد ملاحظه قرار مى دهیم؛ سپس دلایلى را در اثبات ضرورت استقرار نهاد امامت و خلافت در جامعه اسلامى بیان مى دارد:
دلیل اول غزالى از دو مقدمه و صغرا و کبرا تشکیل شده است. مقدمه اول، بر پایى نظام دینى و مبتنى بر احکام شریعت قطعا مورد نظر و مقصود شارع مقدس بوده است. مقدمه مذکور قطعى و یقینى است و اختلافى در آن راه ندارد؛ مقدمه دوم، نظام دینى بر پا نمى شود مگر این که در رإس جامعه امامى مطاع وجود داشته باشد که پاسدار احکام شریعت باشد. غزالى از این دو مقدمه ضرورت وجود امام و خلیفه و استقرار نهاد خلافت را استنباط مى کند.
غزالى دلایل دیگرى نیز در ضرورت وجود خلیفه و امام بیان مى کند که از آن جمله است: اولا، وجود امام و خلیفه را منبع مشروعیت مناصب دولتمردان خصوصا قضات مى داند و فقدان خلیفه و امام را عامل مخدوش شدن مشروعیت آنان بر مى شمرد؛ ثانیا، اقامه حدود شرعى و اجراى احکام را منوط به حضور و نظارت خلیفه مى داند؛ ثالثا، وجود خلیفه را جهت ایجاد نظم و امنیت در جامعه و جلوگیرى از تعدى انسان ها به حقوق یکدیگر ضرورى مى شمارد. براساس چنین نگرشى، غزالى فقدان خلیفه و امام را مسبب تعطیلى احکام و تشتت آرا و بروز هرج و مرج و ناامنى و تضییع حقوق مردم مى داند. (7)
غزالى بر اساس نگرش عامه، این ده شرط را براى احراز مقام خلافت و امامت ضرورى مى شمارد: بلوغ، عقل، حریت، ذکوریت، قریشى بودن، داشتن قدرت، کفایت، ورع، علم و سلامت جسمانى است. سلامت جسمانى شامل سلامت حواس، شنوایى و بینایى است.
غزالى در مورد چگونگى انعقاد خلافت، ضمن آن که بر اساس دیدگاه اهل تسنن بر مسإله بیعت مردم تإکید مى ورزد، معتقد است اگر یک فرد صاحب قدرت و شوکت که مردم از او تبعیت مى کنند با خلیفه بیعت کند، خلافت منعقد مى شود. در این مورد غزالى به واقعیات حاکم بر زمان خویش و قدرت سلاطین نظر دارد. غزالى معتقد بود اگر شروط امامت بعضا مخدوش شود باز هم خلافت از باب ضرورت و دفع افسد به فاسد استمرار مى یابد و تا زمانى که خلع وى باعث فتنه مى شود باید از وى پیروى کرد. غزالى یاد آور مى شود در صورت حکم به عدم اطاعت، مسإله از دو صورت خارج نیست: یا باید خلیفه را خلع و فرد دیگرى را جایگزین وى کرد و یا این که حکم کنیم به عدم انعقاد خلافت و خالى بودن بلاد اسلامى از نهاد خلافت. فرض اول که جایز نیست، چون باعث فتنه و آشوب مى گردد و ضرر آن بیش از فقدان برخى شروط مانند علم یا ورع در خلیفه است. فرض دوم هم ممکن نیست، چون باعث تعطیل شدن احکام دین مى شود و این کار مانند آن است که کسى شهرى را خراب کند تا خانه اى را آباد سازد. (8)
شایان ذکر است که غزالى فتواى مذکور را در جایى بیان مى کند که خلع خلیفه باعث فتنه و آشوب شود و در صورت عدم بروز و عدم احتمال فتنه، خلع خلیفه اى که شروط خلافت را از دست داده امکان پذیر است؛ البته واقعیت آن است که در جهان اسلام، حکام و زمامداران جائر و نالایق از این گونه فتاوى براى تحکیم پایه هاى قدرت بسیار سوء استفاده کرده اند.

آمیختگى اخلاق و سیاست در رهنمودهاى غزالى به سلاطین
غزالى در کتاب التبرالمسبوک فى نصیحه الملوک از اصول اعتقادى که سلطان باید به آن معتقد باشد سخن به میان مىآورد و اصول مزبور را که عمدتا درباره توحید، نبوت و معاد است ریشه درخت ایمان مى شمارد و مى گوید اگر ریشه اعتقادات ضعیف وسست گردد، آثار نابهنجار آن در شاخ و برگ هاى درخت وجود آدمى که همان رفتار و کردار اوست ظاهر مى گردد. آن گاه غزالى ضرورت رعایت عدل و انصاف در حکمرانى را براى سلطان با ذکر روایاتى متذکر مى شود. غزالى لازمه اقامه عدل و انصاف را تحقق ده اصل مهم زیر مى داند:
اصل اول، سلطان قدرت ولایت و حکومت خود و مخاطرات و مهالک آن را بداند:
ولایت نعمتى است که هر کس به حق و عادلانه به آن پردازد به سعادتى سترگ نایل گردد و اگر تقصیر کند در شقاوتى افتد که پس از کفر هیچ شقاوت چنان نبود. (9)
سپس غزالى با اشاره به روایاتى سعى مى کند، خطرها و مهالک قدرت سیاسى را براى سلاطین و ملوک گوشزد کند. او از رسول خدا (ص) روایتى به این مضمون نقل مى کند:
هیچ کس را بر ده تن ولایت ندهند مگر آن که روز قیامت او را مغلول وارد محشر مى کنند، اگر نیکوکار بود رها کنند و اگر نه غلى دیگر بیفزایند. (10)
اصل دوم، سلطان همواره به شنیدن نصایح علماى دین حریص باشد و همچنین پرهیز کند از دیدار علماى حریص بر دنیا که او را ثنا گویند و خشنودى او طلب کنند.
اصل سوم، سلطان نباید به این امر بسنده کند و قانع باشد که خود ظالم نیست، بلکه باید غلامان و گماشتگان و کارگزاران خود را نیز مهذب و تإدیب کند که آنان نیز از ظلم و ستم به مردم خوددارى کنند، زیرا وى مسوول ظلم و ستم آنان است.
اصل چهارم، از کبر و نخوت پرهیز کند، زیرا باعث خشم گرفتن و انتقام مى گردد.
اصل پنجم، خود را همچون یکى از رعایا بداند و آنچه بر خود نمى پسندد بر آنان روا ندارد و اگر بپسندد غش و خیانت کرده باشد در ولایت.
اصل ششم، ترجیح دهد رفع نیاز مسلمانان را بر انجام نوافل و عبادات مستحب. غزالى مى گوید: گزاردن حاجات از همه نوافل افضل است.
اصل هفتم، نفس خویش را به قناعت عادت دهد و از شهوات و لذاید دنیوى حتى المقدور دورى کند.
اصل هشتم، همه کارها را تا مى تواند به رفق و ملاطفت انجام دهد نه به درشتى. در این باره از رسول خدا (ص) روایت مى کند که هر والى با رعیت خویش رفق و مدارا نکند در قیامت با وى مدارا نکنند.
اصل نهم، تلاش کند با رعایت اصول و تکالیف شرعى، مردم را از خود راضى نگاه دارد.
اصل دهم، رضایت هیچ کس را برخلاف شرع طلب نکند. (11)
غزالى با نگرش اخلاقى به سیاست معتقد است درخت ایمان سلطان و حاکم از دو آبشخور سیراب مى گردد و والى باید به این دو منبع و آبشخور توجه داشته باشد: اول آن که دنیا منزلگاه است نه قرارگاه و آدمى در دنیا مسافرى است که رحم مادر اول منزل او و گور ولحد آخرین منزل اوست و وطن و قرار گاه پس از آن است. پس بر عاقل آسان بود روزى چند صبر کردن براى آسایش جاویدان. (12)
دوم، درخت ایمان، شناخت نفس بازپسین است. غزالى مى گوید: گروهى که عاقل باشند همیشه آن نفس را در پیش چشم دارند و این اندیشه بر همه واجب است و بر پادشاهان و اهل دنیا واجب تر.

چگونگى امر به معروف و نهى از منکر پادشاهان
غزالى در احیإ علوم الدین از چگونگى امر به معروف و نهى از منکر به شکل عام سخن گفته است؛ سپس به چگونگى و حدود امر به معروف و نهى از منکر پادشاهان مى پردازد و پنج مرتبه را به ترتیب در امر به معروف و نهى از منکر ذکر مى کند:
1. شناساندن معروف و منکر؛
2. پند دادن و اخطار کردن؛
3. تعنیف کردن و سخن درشت گفتن؛
4. منع کردن از طریق مباشرت به قهر، مانند ریختن خمر؛
5. استفاده از قوه قهریه.
در مورد امر به معروف و نهى از منکر سلاطین و صاحبان قدرت، غزالى دو مرحله اول و دوم را جایز مى داند؛ اما این که مردم بخواهند به قهر سلاطین و امیران را منع کنند جایز نیست، چون موجب فتنه و شر شده و ضرر انجام دادن آن بیش از ترک آن است. در مورد سخن درشت گفتن با سلاطین و امیران، وى فتوا مى دهد که اگر این امر فقط شخص گوینده را در معرض خطر قرار دهد و دامن دیگران را نگیرد، نه تنها جایز بلکه مستحب است که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: ((إفضل الجهاد کلمه حق عند إمیر جائر)) و شیوه پاکان را استقبال از این گونه خطرها مى داند و مى گوید:
هرگاه پادشاه ظالم فردى را به سبب امر به معروف و نهى از منکر به قتل برساند، مقتول شهید است. (13)
غزالى شرط داشتن چنین شجاعتى را در مقابل سلاطین و صاحبان قدرت، کندن دندان طمع از مواهب قدرت آنان مى داند و مى گوید: هر کس که حب دنیا بر او چیره شود، قدرت هدایت و حسبت اراذل را نیز نخواهد داشت چه رسد به ملوک و اکابر. (14) غزالى با شجاعت تصریح مى کند که نزدیکى به سلاطین و ملوک ظالم و عمال آنان براى حفظ دین و سلامت آخرت خطرساز است. وى رابطه مردم خصوصا اعاظم را با سلاطین به سه صورت ترسیم مى کند:
اعلم إن لک مع الامرإ و العمال الظلمه ثلاثه احوال: الحاله الاولى و هى شرها إن تدخل علیهم، الثانیه و هى دونها إن یدخلوا علیک، و الثالثه و هى الاسلم ان تعتزل عنهم فلاتراهم و لایرونک... (15)
حالت اول، حالت و صورتى که به سلام پادشاه ظالم روند و این بدترین شکل و حالت است؛ حالت دوم، حالتى که ملک و سلطان بر انسان وارد شود و شر این صورت کمتر از اولى است؛ حالت سوم که مطلوب ترین است، اعتزال و دورى جستن از ملوک است.
غزالى در کیمیاى سعادت نیز همین مسإله را مجددا مطرح و فتواى خود را به همین شکل بیان مى دارد. (16)
در عین حال باید توجه داشت که غزالى وقتى به مسإله عزل و برکنار کردن سلطان ظالم مى رسد، اشعار مى دارد که اگر خلع او مسبب فتنه و آشوب باشد، اطاعت از وى لازم است به شرط آن که خطبه به نام خلیفه خواند و سکه به نام او ضرب کند، زیرا غزالى مشروعیت حکومت سلاطین را ـ همچنان که گفته شد ـ از ناحیه تإیید خلیفه مى داند. غزالى در مورد خلیفه نیز همین سخن را آورده است:
هرگاه شروط خلافت دچار اختلال گردد، اما شوکت و قدرت موجود باشد، خلافت استمرار مى یابد. (17)

منابع مالى سلاطین
غزالى دو منبع درآمد را براى سلاطین حلال و مباح مى داند:
منبع اول، اموالى که از غیرمسلمانان از طریق جهاد مانند غنایم جنگى و یا مصالحه مانند فیىء و جزیه گرفته مى شود؛ منبع دوم، اموالى که از مسلمانان ستانده مى شود و شامل دو قسم است: 1 ـ میراث ها؛ 2 ـ اموال بلاصاحب و موقوفاتى که متولى ندارند.
غزالى معتقد است غیر از این دو مورد، هرگونه اخذ از اموال مسلمانان مانند خراج و مصادره و انواع رشوه ها حرام است و اگر مستمرى از اموال مذکور باشد شرعا تصرف در آن جایز نیست. (18) وى همچنین معتقد است: سزاوار نیست که از اموال سلطان چیزى گرفت، چون معمولا منشإ حلال ندارد، اما اگر بداند آن مال از ملکى است که سلطان شخصا احیا کرده است اشکال ندارد؛ البته وى متذکر مى شود افرادى که در جامعه شغلى دارند که فایده آن به جامعه و عموم مردم مى رسد مى توانند از بیت المال مستمرى داشته باشند، مانند قضات، مفتیان، اطبا و طلاب. غزالى مى گوید: عالمان دینى در صورتى در گرفتن مال از سلطان رخصت دارند که با او یا عامل او هیچ سازشى در دین نکرده و در کارهاى باطل با آنان موافقت نکنند.
در مورد اندیشه سیاسى غزالى چند نکته زیر قابل توجه است:
1. غزالى نماینده ممتاز در حوزه اندشه هاى دینى ـ سیاسى است. او سیاست را از دریچه مذهب مى نگرد و سعى مى کند که با تکیه بر مفاهیم و باورهاى اعتقادى، خصوصا مسإله معاد و مزرعه بودن دنیا، مفهومى متفاوت از سیاست مصطلح را عرضه کند. بر همین اساس در نگرش غزالى، سیاست صرفا علم قدرت و حکمرانى نیست، بلکه او بر اساس برداشت دینى، سیاست را وسیله استصلاح و تربیت و تعلیم خلق مى داند.
2. در آراى غزالى، دیانت و سیاست به هم آمیخته شده است؛ از این رو وى تعدى از اصول اخلاقى و دینى را در سیاست تقبیح کرده و سعى مى کند با القاى باورهاى مذهبى به صاحبان قدرت، آنان را در صراط عدل استوار بدارد. تجویز حکومت جائر در شرایطى که بر کنارى وى باعث آشوب و هرج و مرج مى شود نیز از باب دفع افسد به فاسد توجیه شده است؛ البته واضح است که حکام جور از این گونه دیدگاه ها و نظریات که در میان اهل تسنن به وفور مشاهده مى شود، در جهت تحکیم پایه هاى قدرت خویش بهره مى گرفتند.
3. حکومت آرمانى و مطلوب غزالى با استقرار نهاد خلافت و امامت ـ البته بر اساس دیدگاه اهل تسنن ـ تحقق مى یابد؛ اما از آن جا که قدرت واقعى و عینى در زمان وى در اختیار سلاطین سلجوقى و حکام محلى آنان بود، او مى کوشد میان دستگاه خلافت و قدرت سلطنت سازش و همزیستى بیشترى برقرار کند تا سلطان بازوى اجرایى خلیفه محسوب شده و در عین حال مشروعیت قدرت خویش را نیز مرهون دستگاه خلافت بداند.

پى نوشت ها
الف. استادیار علوم سیاسى دانشگاه امام صادق (ع).
1. سید محمد حسینى (مرتضى زبیدى)، اتحاف الساده المتقین، ج1، ص 8.
2. ایلیاپاولویچ پطروفشفسکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، ص 237.
3. محمد غزالى، مکاتیب فارسى، ص 45.
4. هر چند مقبره غزالى دقیقا مشخص نیست، اما به گفته جلال همایى در غزالى نامه تا قرن هفتم زیارتگاه بوده است: ((و مشهده یزاربها بمقبره الطابران)).
5. محمد غزالى، احیإ علوم الدین، ج1، ص 13.
6. همو، الاقتصاد فى الاعتقاد (بیروت: دارالکتب العلمیه) ص 147.
7. همو، فضائح الباطنیه و فضائل المستظهریه، ص 60.
8. همو، احیإ علوم الدین، ج1، ص 115.
9. همو، نصیحه الملوک، تصحیح جلال همایى (انتشارات انجمن آثار ملى) ص 14.
10. همان، ص21. در مصادر شیعه نیز این روایت و روایت هاى مشابه با تغییراتى جزئى آمده است.
11. همان، ص 46 ـ 50.
12. همان، ص 54.
13. محمد غزالى، احیإ علوم الدین، ج2، ص 343.
14.... و من استولى علیه حب الدنیالم یقدر على الحسبه على الاراذل، فکیف على الملوک و الاکابر. ((همان، ج2، ص 357)).
15. همان، ج2، ص 142.
16. محمد غزالى، کیمیاى سعادت، ص 249.
17. همو، فضائح الباطنیه و فضائل المستظهریه، ص 77.
18. همو، کیمیاى سعادت، ص 294.


منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1380 / شماره 14، تابستان ۱۳۸۰/۵/۰۰
نویسنده : سید محمد رضا احمدى طباطبائى

نظر شما