حمله نظامى آمریکا به افغانستان اهداف و پیامدها
بیست و پنجم مهرماه سال جارى میزگردى با حضور اساتید علوم سیاسى و روابط بین الملل آقایان دکتر ابراهیم متقى، 1 دکتر محمد ستوده2 و سیدعبدالقیوم سجادى3 درباره ((اهداف و منافع آمریکا از لشکرکشى به منطقه، آثار و پیامدهاى حمله نظامى آمریکا و نیز آینده افغانستان و حکومت جایگزین طالبان)) در جمع اساتید و دانشجویان در دانشگاه باقرالعلوم (ع) برگزار شد که خلاصه آن در ذیل ارائه شده است.
O سجادى: حادثه یازدهم سپتامبر، از نظر پیامدها و آثار به حوزه جغرافیایى خاصى محدود نماند، به ویژه بازتاب اساسى را در خاورمیانه ـ که از دیر زمان محل مناقشات و تعارضات قومى، نژادى بوده، ـ داشت؛ اما آنچه مورد نظر و محل بحث است اهداف و منافع آمریکا در منطقه است. هر چند آمریکایى ها هدف اصلى خود از این تهاجم را مقابله با تروریسم و حامیان آن معرفى کردند، اما با توجه به آرایش نظامى آمریکا در منطقه و حجم لشکر کشى آن به منطقه این امر با پرسش هایى روبه روست: آیا هدف آمریکا براندازى حکومت طالبان به عنوان حامى تروریسم یا سازمان القاعده است یا هدفى فراتر از این را تعقیب مى کند؟ نکته دیگر این که آینده افغانستان و حکومت آلترناتیو طالبان چه خواهد بود. با ذکر این مقدمه، سوال اول را از دکتر متقى مى کنم که حمله آمریکا تا چه اندازه با تئورى نظم نوین جهانى ارتباط دارد؟ به عبارت دیگر، آیا اقدامات نظامى آمریکا را مى توان ادامه روندى تلقى کرد که در آغاز دهه 1991 تحت عنوان نظم نوین جهانى مطرح شد؟
O دکتر متقى: در سال 1991 وقتى نظم نوین جهانى مطرح مى شود، رویکرد اصلى آمریکا حوزه اروپاست؛ به عبارت دیگر، دومین انقلاب اروپا بعد از انقلاب 1789 فرانسه، در اروپاى شرقى شکل گرفت، به طورى که تمامى کشورهاى توتالیتر اروپا که تحت اقتدار شوروى قرار داشتند طى سال هاى 1989 تا 1990 کارآمدى خودشان را از دست دادند؛ بنابراین نظم نوین جهانى در شرایطى شکل مى گیرد که اروپاى شرقى در فضاى دموکراتیزاسیون واقع شده است. بر همین اساس است که دل مشغولى اصلى آمریکا بعد از حوزه اروپا، متوجه کشورهاى پیرامونى مى شود؛ به عبارت دیگر، اگر نظم نوین جهانى را نگاهى کلان براى اداره امور جهانى بدانیم و اگر شاخص هاى نظم نوین جهانى را در مورد آزادى، حقوق بشر، دمکراتیزاسیون، ایجاد صلح و عدالت در محیط بین المللى به ویژه در اروپا تلقى کنیم، رویکردهایى که در سال 2001 مطرح مى شود نقطه تکمیلى وضعیتى است که ده سال قبل از آن مطرح شده است.
آمریکا اگر چه داراى هژمونى در جهان بود، اما با چالش هاى جدى از سوى نیروهاى فروملى و نیروهاى درون ساختارى رو به رو بود. ویژگى هاى یک کشور هژمون که آمریکا در دهه 1990 از آن برخوردار بود، عبارتند از:
1 ـ کنترل بازیگران بین المللى در راستاى اهداف مورد نظر خود؛
2 ـ کنترل حوادث بین المللى به نحوى که بهترین مطلوبیت را براى آنها در بر داشته باشد؛
3 ـ کنترل منابع، چون کشور هژمون بدون توجه به منابع نمى تواند جایگاه لازم براى ایفاى نقش را داشته باشد.
على رغم این که آمریکا در دهه 1990 داراى این سه کار ویژه بود، اما با پدیده اى تحت عنوان ((چالش نیروهاى پیش بینى نشده و نیروهاى فرو ملى)) مواجه شد، که آمریکا براى تثبیت موقعیت خود مى باید با چالش هاى مربوط به نظام جهانى و منطقه اى نیز مقابله موثرى مى کرد. پس از پایان یافتن چالش هاى بین دو قطب درآغاز دهه 1990، در چنین فضایى، دشمنان کم شدت ظهور پیدا کردند. حتى ((تروریسم)) را مى توان به عنوان نیروى چالشگر مطرح کرد. تروریسم مربوط به جهان سوم یا جهان اسلام نیست، بلکه در همه جا، از جمله امریکا و اروپا شکل گرفته است، به نحوى که امروزه توان تخریبى نیروهاى تروریستى اى که در غرب شکل گرفته اند بیش از توان تخریبى تروریست ها در جهان سوم است. امروز فضایى شکل گرفته که هژمونى آمریکا نه تنها در خارج، بلکه در داخل کشور آمریکا هم با چالش رو به روست؛ امروزه انتظارات آمریکا بیش از توانمندىهاى آن است و طبیعى است که در چنین شرایطى در پى رفتارهاى ماجراجویانه مى رود.
پدیده تروریسم را باید در کنار پدیده هایى چون شبکه هاى مافیایى، گروه هاى گانگسترى، تجارت انسان و مواد مخدر در نظر گرفت، چون تمام اینها در مقابل نظم نوین جهانى جبهه گیرى مى کنند. نظم نوین جهانى مبتنى بر نوعى جهان گرایى است که در آن باید دولتى قوى وجود داشته باشد تا بتواند فضاى لازم را براى تثبیت هنجارهاى واحد در حوزه هاى مختلف جهان تحقق ببخشد؛ اما امروزه جدال هاى درون ساختارى آمریکا در فضایى در حال گسترش است که بر اساس آن حتى هویت دولت فدرال به چالش کشیده مى شود.
نگاه دیگرى نیز در این قضیه وجود دارد و آن رویکرد امنیتى است؛ نگاهى که جمهورى خواهان در انجام دادن آن مهارت بیشترى نسبت به دموکرات ها دارند این نگاه مبتنى بر دشمن سازى و فضا سازى است؛ بدین معنا که آمریکا بعد از فروپاشى شوروى، چیزى را براى دشمن تراشى نداشت، بلکه نگاه پوزیتیویستى داشت؛ اما با پیدایش نیروهاى چالشگر بین المللى و درون ساختارى، همه نخبگان آنها به این نتیجه رسیدند که نیازمند ((استراتژى دشمن سازى)) هستند؛ استراتژى که آمریکایى ها 45 سال در دوران جنگ سرد اول و دوم پى گیرى کردند، چون این استراتژى منجر به وحدت نظر جامعه آمریکا در مقابل تهدید شناخته شده یا نشده مى شد. در شرایط جدید باید دشمن جدیدى به مردم آمریکا معرفى مى شد تا افکار عمومى از سیاست هاى دولت حمایت کنند. قبل از این روند، روندهاى ضد فدرالى ظهور پیدا کرده بود، در حالى که فضاى جدیدى ایجاد مى شود که در راستاى آن افکار عمومى امریکا از دولت حمایت کنند.
در نتیجه حوادث اخیر یک واکنش در برابر عدم موفقیت نظم نوین جهانى و تثبیت روند جهانى شدن تلقى مى شود و حوادث اخیر در چارچوب همگرا کردن جامعه آمریکا و ایجاد انسجام فکرى و رفتارى آنها براى مقابله با تهدیدات موهوم تحلیل مى شود، چون آمریکایى ها مى دانند در وضعیت موجود نه تنها نتوانسته اند نظم نوین جهانى را تحقق بخشند، بلکه یک گام به عقب برگشته اند، یعنى در فضاى جنگ سرد قرار گرفته اند که در این جنگ، فرا روى آمریکا نیروهاى کم شدت قرار دارند؛ نیروهایى که مى توان آنها را در چارچوب معادله ((جمع جبرى بى نهایت کوچک ها)) مطرح کرد؛ اینها نیرویى را ایجاد مى کنند که مى تواند قدرت هژمونى را تسخیر کرده و موقعیت آن را از بین ببرد.
O سجادى: با توجه به سخنان دکتر متقى، قسمت عمده بحران جارى ریشه در داخل آمریکا دارد و آمریکا با یک بحران مشروعیت رو به روست که هژمونى آن را تهدید مى کند؛ از سویى، بر اساس برخى نظریات، آمریکا در تحولات اخیر تلاش مى کند براى اعاده سیادت و کسب پرستیژ بین المللى و جبران شکست حیثیتى خود در حادثه اخیر، اقداماتى را در منطقه انجام دهد. فرافکنى بحران به خارج از آمریکا، از دیگر تحلیل هایى است که در این زمینه ارائه شده است؛ بنابراین آمریکا مى تواند با توجه به شرایط موجود از طریق فشارهاى نظامى و کنترل کشورها، هژمونى همه جانبه خود را تحقق ببخشد. آقاى دکتر ستوده، دیدگاه حضرت عالى در این باره چیست؟
O دکتر ستوده: در حادثه اخیر، آمریکایى ها یک سرى از اهداف خود را اعلام کردند و برخى دیگر را اعلام نکردند. عمده ترین مسإله همان اهداف اعلام نشده است که واقعا چیست؟ و چه پیامدهایى براى ایران دارد. در مورد حادثه اخیر دیدگاه هاى مختلفى وجود دارد. برخى حادثه را با دید توطئه مى نگرند، طالبان و بن لادن را دست ساز خود امریکا مى دانند، چون این دو در مقابله با ارتش سرخ از آمریکا کمک مى گرفتند؛ اما این تحلیل با دید عقلانى خیلى بعید است، ولى این مسإله را مى توان چنین تحلیل کرد، زمانى که ارتش سرخ به افغانستان حمله کرد، دکترین کارتر مبنى بر تشکیل نیروهاى واکنش سریع مطرح شد که حوزه فعالیت آنها شامل ایران، پاکستان، افغانستان، شمال افریقا (مصر)، حوزه دریاى سرخ و برخى کشورهاى حوزه خلیج فارس مى شد و این ادعاى تونى بلر که مى گوید ما افغانستان را فراموش کردیم انحراف افکار است، بلکه هدفشان جلوگیرى از رشد حرکت هاى بنیادگرایى اسلامى و نیز جلوگیرى از تقویت روسیه است؛ بنابراین حمله به افغانستان در راستاى دکترین کارتر است که در این شرایط، آمریکا با ایجاد یک جنگ روانى در صدد کسب منافع خود است.
آمریکا بعد از فروپاشى شوروى با موانعى روبه روست که هژمونى اقتصادى آن را زیر سوال برده است، زیرا با یک افول اقتصادى مواجه شده که در صدد جبران آن بر آمده است؛ در این راستا خطرى را تحت عنوان ((تروریسم)) مطرح کرده و این مسإله مى تواند سال ها براى آمریکا ابزار مناسبى جهت دست یابى به اهداف باشد.
O سجادى: در یک جمع بندى مختصر مى توان اهداف لشکر کشى آمریکا به منطقه و حمله به افغانستان را چنین برشمرد:
1 ـ ایجاد حکومت مورد نظر در افغانستان و کنترل ایران، روسیه و چین از طریق یک پایگاه نظامى در شرق ایران؛
2 ـ دست یابى به منابع انرژى آسیاى میانه و انتقال لوله نفت و گاز؛
3 ـ جلوگیرى از گسترش و نفوذ اسلام انقلابى در آسیاى میانه؛
4 ـ تثبیت موقعیت بین المللى آمریکا در منطقه از طریق به اجرا گذاردن سیاست کنترل کننده نسبت به بن لادن و شبکه القاعده.
جناب آقاى دکتر متقى به نظر حضرت عالى، با توجه به اهداف یاد شده، آینده افعانستان و حکومت جایگزین طالبان به چه صورت خواهد بود، به نحوى که بتواند از طرفى منافع آمریکا و از سوى دیگر منافع کشورهاى همسایه مثل پاکستان، ایران، هند، چین و روسیه را تإمین کند؟
O دکتر متقى: آینده حکومت در افغانستان به نتیجه جنگ و نیروهاى مشارکت کننده علیه طالبان بستگى دارد. نکته قابل توجه این است که عملیات آمریکا علیه طالبان و بن لادن را نباید نمادى از نگاه بر اندازاننده حکومت افغانستان تلقى کرد؛ چه هیچ مقام رسمى آمریکا حرف از تغییر حکومت نزده است. در این شرایط اسم عملیات در یک فضاى تبلیغاتى تحت عنوان عملیات علیه ترور تداعى مى شود، یعنى آمریکا نگاه مقابله جویانه ندارد. به همین دلیل طالبان در آینده سیاسى افغانستان به طور اجتناب ناپذیر نقش خواهد داشت، چون اولا، حوزه هاى اصلى و گسترده جغرافیایى را در دست دارد؛ ثانیا، از مشروعیت گروه قومى ((پشتون ها)) برخوردار است؛ ثالثا، در افغانستان نگاه بنیادگرایانه به مذهب امرى جدى است؛ در نتیجه طالبان نقش اساسى خواهند داشت.
O سجادى: تونى بلر اعلام کرده که عمر حکومت طالبان تمام شده و تحمل آن دشوار است و آخرین اظهارات مشرف و پاول هم دال بر این نکته است که عمر حکومت طالبان به سر آمده و این نشان دهنده این است که در سیاست خارجى پاکستان یک تحول جدى به وجود آمده است.
O دکتر متقى: وقتى صحبت از طالبان مى شود، منظور دویست یا سیصد نفر اداره کننده حکومت طالبان نیست، بلکه طالبان به عنوان یک جنبش نژادى، قومى، مذهبى و مجموعه اى که داراى پایگاه اجتماعى هست تلقى مى شود؛ از این رو آمریکایى ها این عقلانیت را دارند که خودشان را در مقابل نیروهایى که داراى موقعیت اجتماعى عمومى هستند قرار ندهند؛ چه بسا با دستگیرى یا کشته شدن عده اى از اینها، فضا براى ظهور گروه هاى دیگرى آماده شود.
(در مورد آینده افغانستان) خیلى ها خوش بینانه از باز گشت محمد ظاهر شاه صحبت مى کنند؛ اما ظاهر شاه اگر قدرت اجتماعى لازم را داشت، هیچ گاه در سال 1973 به دست پسر برادر و داماد خودش از قدرت خلع نمى شد، ولى نکته اى که باید به آن توجه کرد این است که اولا، دولت ها چقدر قدرت نظامى دارند و ثانیا، احزاب و گروه هاى سیاسى به چه میزان نیرو و موقعیت اجتماعى دارند، طالبان در آینده افغانستان نقش خواهد داشت، اما رویکردهاى بنیادگرایانه آنها دیگر نمى تواند وجود داشته باشد و این قدرت را ندارند که روندهاى اجتماعى گذشته را اعاده کنند، چون فضاى اجتماعى و ذهنى براى اداره امور اجتماعى تغییر پیدا مى کند؛ بنابراین رویکرد ((طالبانیسم)) در افغانستان و مجموعه هایى که مبتنى بر دین گرایى و تإثیر دین بر سیاست هستند و نیز مجموعه هایى که وفا دارى خودشان را به طالبان اعلام داشته اند باقى خواهد ماند، و همان گونه که ساخت قدرت در عراق بعد از جنگ 1991 ادامه یافت، به همان ترتیب نیروهاى اجتماعى و طالبان در آینده افغانستان مشارکت خواهند داشت؛ البته ساخت دولت آینده افغانستان، فراگیر خواهد بود، یعنى طالبان از یک قدرت 95 در صدى به یک قدرت چهل در صدى کاهش خواهد یافت؛ به عبارتى، از یک طرف نیروها جایگزین مى شوند و از سوى دیگر، سطح قدرت تقلیل پیدا مى کند و در نتیجه مجموعه هاى مربوط به نیروهاى شمال و گروه هاى وابسته به ایران یاگروه هاى شیعى از مصونیت و جایگاه مطلوب ترى برخوردار خواهند بود: اما رویکرد دولت جدید، دینى نخواهد بود، بلکه رویکردى عملگرایانه خواهد بود که مذهب صرفا به عنوان یک ابزار جهت تطبیق با روحیه و فرهنگ جامعه افغانستان مورد استفاده قرار مى گیرد.
O سجادى: در خصوص حکومت آینده افغانستان، به طور کلى سه بدیل تصور مى شود که از سه منبع حمایت مى شوند:
1 ـ طیفى از جبهه شمال و ربانى حمایت مى کنند، مانند ایران، روسیه و هند؛
2 ـ برخى از طالبان معتدل حمایت مى کنند، نظیر پاکستان و احتمالا آمریکا و انگلیس؛
3 ـ طیفى از حلقه ظاهر شاه و بوروکرات هاى افغانى مقیم غرب حمایت مى کنند، مانند اتحادیه اروپا.
بنابراین تعارض میان حامیان آنها وجود دارد، پرسشى که به صورت جدى در مورد ایران مطرح است این که ایران چه جایگاهى در آینده افغانستان خواهد داشت؟
O دکتر ستوده: در مورد ساختار آینده افغانستان باید گفت با ورود آمریکا به منطقه و افغانستان، حتما حقى را براى خودش ایجاد مى کند، چه خود را منجى تلقى مى کند. هر چند آنها اعلام کردند که دنبال دولت فراگیر هستند، اما این توهم است، بلکه آمریکایى ها برنامه هایى را مد نظر دارند و با عدم درگیر شدن روسیه، حضور آمریکا همه جانبه خواهد بود و در چیدن مهره هاى حکومتى نقش مهمى ایفا خواهد کرد، ولى سیاست جمهورى اسلامى ایران در خصوص بحران افغانستان مبتنى بر استراتژى بى طرفى فعال است که مناسب هم است. مسإله مهم براى ایران این است که بتواند در ایجاد حکومتى فراگیر با کمرنگ شدن نقش قدرت خارجى گام بردارد.
O سجادى: تحولات اخیر در منطقه و افغانستان تا چه اندازه سیاست خارجى جمهورى اسلامى ایران را تحت تإثیر قرار مى دهد؟ و آیا مى توان سیاست بى طرفى فعال را تإمین کننده اهداف و منافع ملى جمهورى اسلامى ایران در افغانستان دانست؟ در حالى که عده اى از کارشناسان و تحلیل گران مسائل بین المللى و منطقه اى با توجه به اولویت تهدید زدایى در سیاست خارجى ایران، از سیاست خارجى اى حمایت مى کنند که بتواند تهدیدات حادثه علیه ایران را کاهش دهد و در نتیجه از سیاست بى طرفى فعال دفاع مى کنند. در مقابل، عده اى با توجه به امکانات و زمینه ها و هزینه هاى جمهورى اسلامى ایران در افغانستان، تإمین منافع ملى را در گرو اتخاذ سیاست خارجى فعال و پویا مى دانند و سیاست بى طرفى را فاقد بالندگى لازم دانسته و به نقد مى کشند. آقاى دکتر متقى، نظر حضرت عالى در این زمینه چیست؟
O دکتر متقى: سیاست رسمى ایران در مورد بحران افغانستان بى طرفى فعال اعلام شده است؛ اما معتقدم نه سیاست و الگوى رفتارى ما مبتنى بر بى طرفى بوده و نه جلوه هاى فعال دیپلماتیک داشتیم. وقتى ایران عملیات نظامى را محکوم مى کند، این امر به منزله بى طرفى تلقى نمى شود؛ بى طرفى یعنى این که نگاه شما در مورد نوع رفتارهایى که انجام مى شود و نتیجه اى که حاصل مى شود کاملا بى طرف باشد، و حمایت عملى و لفظى و یا هر اقدامى را که منجر به تغییر موازنه مى شود انجام ندهید. به این دلیل دیپلماسى کشور ما فعال نیست، چون فعالیت را در مصاحبه مطبوعاتى نمى دانم به علاوه یک عنصر بى طرف نمى تواند نقش فعالى داشته باشد، زیرا فعال بودن یعنى این که ایران در مورد افغانستان چارچوبه هایى دارد که دیگران را از طریق دیپلماسى، اعطاى امتیاز و یا از طریق رفتارهاى متقابل، با خود متقاعد سازد.
وضعیت امروز ما همانند بسیارى از بحران هاى منطقه اى که وجود داشته، وضعیت بى برنامگى است؛ به عبارت دیگر، ما در مورد علل شکل گیرى مسإله، اهداف طرف هاى درگیر و روندهاى آینده در یک وضعیت بى تحلیلى قرار داریم. هر زمان که ایران استراتژى بى طرفى را اتخاذ کرد، نتیجه مثبت نگرفت و دچار انفعال شد؛ بنابر این استراتژى بى طرفى را هیچ وقت در راستاى منافع ملى نمى دانم. و هیچ کشورى در هیچ بحرانى نمى تواند بى طرف فعال باشد، زیرا بى طرفى نمى تواند با فعال بودن هماهنگ باشد. برخورد سیاست خارجى جمهورى اسلامى با آنها مبهم است، همان گونه که برخورد آنها با ما مبهم خواهد بود. به طور کلى در دوران بحران هیچ وقت اتخاذ سیاست دوگانه نمى تواند نتایج مطلوبى را ایجاد کند؛ اما هیچ سیاستى هم مطلوب ترین وضعیت نخواهد بود، چه هر سیاستى هزینه و سودمندى خاصى دارد؛ بنابراین نگاهى که باید جمهورى اسلامى داشته باشد این است که معادله اى ایجاد کند که سودش براى آینده امنیت و اقتدار ما بیشتر است و روندى که تا کنون در مورد ما ادامه پیدا کرده است روندى مطلوب در جهت تحقق منافع ملى نیست؛ اما آن روندى که در افغانستان ایجاد شده، خود به خود مطلوبیت را در مورد کاهش تهدیدات اطراف مرزها براى ایران ایجاد کرده است، چون امروز تهدید طالبان کاهش مى یابد.
O سجادى: آقاى دکتر ستوده، با توجه به نقد جناب دکتر متقى، به نظر مى رسد در تلقى ایشان سیاست بى طرفى فعال نه مبناى تئوریک دارد و نه از نظر عینى تإمین کننده منافع ایران است، به نظر شما آیا از نظر تئوریک بى طرفى فعال مى تواند داراى پایه هاى مستدل و منطقى باشد؟ و چطور مى تواند این سیاست در قبال تحولات جارى (حمله آمریکا به افغانستان) بهترین گزینه باشد؟
O دکتر ستوده: مخالف دیدگاه دکتر متقى مبنى بر نفى بى طرفى فعال هستم. بى طرفى فعال در حادثه اخیر بدین معناست که جمهورى اسلامى نه از طالبان و بن لادن حمایت خواهد کرد و نه ازآمریکا، بلکه در قبال هر دو بى طرف است؛ اما براى کنترل بحران و حل مسإله فعال است؛ البته این ابهام وجود دارد که چطور باید نقش ایفا کند، که این مسإله بر مى گردد به دستگاه سیاست خارجى ایران. اتخاذ سیاست بى طرفى فعال، ایران را از برخى خطرها نجات داده است؛ براى نمونه در زمان جنگ دوم خلیج فارس، استراتژى بى طرفى فعال، موجب حفظ منافع ملى شد. بنابر این ایران باید در قبال منافع ملى خود حساس باشد و سیاست مشخصى را دنبال کند و در مورد آینده هم باید گفت که راهى که تا کنون رفته به نفع جمهورى اسلامى بوده و از لحاظ علمى و مبانى تئوریک مشکلى ندارد.
O سجادى: از مجموع دیدگاه ها به این جمع بندى مى رسیم که سیاست بى طرفى فعال براى کشورى که در صدد تإثیر گذارى بر تحولات منطقه اى است هیچ گاه سیاست مطلوبى نیست؛ اما با توجه به وضعیت جارى در منطقه و وضعیت سیاسى ایران در منطقه که جمهورى اسلامى ایران بیشتر در صدد کاهش تهدیدات امنیتى است، مى توان گفت سیاست بى طرفى فعال مى تواند سیاست ممکن تلقى شود و تا حدى تإمین کننده منافع ملى ایران از این منظر (از نظر تهدید زدایى) باشد.
پى نوشت:
1استادیار علوم سیاسى دانشگاه تهران.
2استادیار علوم سیاسى دانشگاه باقرالعلوم (ع).
3دانش آموخته حوزه علمیه قم، دانشجوى دکترى روابط بین الملل دانشگاه شهید بهشتى و عضو هیإت علمى دانشگاه باقرالعلوم (ع).
منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1380 / شماره 15، پاییز ۱۳۸۰/۸/۰۰
خبرنگار : رضا خراسانى
نظر شما