سرگیجهی آزادی: کاوشی در اضطراب وجودی و فلسفهی اگزیستانسیالیسم
پرسش از معنای زندگی، از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. بودن یا نبودن، تحمل رنج و سختی، و یافتن ارزش در جهانی بهظاهر پوچ و بیرحم، از جمله دغدغههایی هستند که فلسفهی اگزیستانسیالیسم و روانشناسی وجودگرا به آنها میپردازند. این مقاله به بررسی رابطهی میان اضطراب و اگزیستانسیالیسم، بهویژه از دیدگاه رولو می، میپردازد.
اگزیستانسیالیسم: انسان در مرکز هستی
اگزیستانسیالیسم، مکتبی فلسفی است که انسان را در مرکز جهان قرار میدهد. در این جهانبینی، پدیدهها بر اساس انسان تعریف میشوند، نه برعکس. سورن کیرکگور، فیلسوف دانمارکی قرن نوزدهم، از پیشگامان این مکتب بود. او به مفهوم “دازاین” یا وجود پرداخت و بر اهمیت ادراک شخصی در شناخت حقیقت تأکید کرد.
اگزیستانسیالیسم با پوچگرایی یا نهیلیسم متفاوت است. در حالی که پوچگرایی به پوچی مطلق زندگی معتقد است، اگزیستانسیالیسم برای انسان نقشی فعال در معنا بخشیدن به زندگی قائل است. همچنین، وجودگرایان به علم گرایی غربی به دلیل تقلیل گرایی انسان انتقاد میکنند. آنها معتقدند که دانشمندان با انسان بهعنوان یک ابژه رفتار میکنند و از سوژه بودن او غافل میشوند.
یکی از مفاهیم کلیدی در اگزیستانسیالیسم، “ارادهی آزاد” است. انسان مختار است که سرنوشت خود را تعیین کند و به زندگیاش معنا ببخشد. این آزادی همراه با مسئولیتی سنگین است که بر دوش انسان قرار دارد.
رولو می و اضطراب هستیشناختی
رولو می، روانکاو و فیلسوف آمریکایی، اگزیستانسیالیسم را وارد حوزهی روانشناسی کرد. تجربهی شخصی او در مواجهه با بیماری سل، او را به مطالعهی اندیشههای کیرکگور و فروید در مورد اضطراب سوق داد. می معتقد بود که اضطراب ناشی از احساس پوچی، تنهایی و نیافتن معنا در زندگی است.
برخلاف فروید که منشأ اضطراب را تعارضات جنسی میدانست، می ریشه آن را در تهدید وجود انسان میدید. او این اضطراب را “اضطراب هستیشناختی” نامید. این اضطراب ناگزیر است، زیرا ارزشهای درونی انسان همواره آسیبپذیرند. به نظر می، تعارض اصلی در زندگی انسان، تعارض میان بودن و نبودن، یا بهعبارتی تسلیم شدن یا تسلیم نشدن است.
اضطراب بهنجار و اضطراب روانرنجورانه
می دو نوع اضطراب را از هم متمایز میکند: اضطراب بهنجار و اضطراب روانرنجورانه. در اضطراب بهنجار، فرد بهطور هشیار با تهدید ارزشهای درونیاش مواجه میشود. اما در اضطراب روانرنجورانه، فرد اضطراب خود را واپسرانی میکند و آن را در ناخودآگاه خود دفن میکند. در این حالت، فرد بهطور مداوم در حال مبارزه با این تهدید سرکوبشده است.
هدف درمان در نظریهی می، رهایی فرد از اضطراب روانرنجورانه و مواجههی مناسب با تعارضات از طریق اضطراب بهنجار است. به عبارت دیگر، کمک به فرد در پذیرش مسئولیت و آزادی خود، از اهداف اصلی درمان است.
سرگیجهی آزادی و جستجوی معنا
کیرکگور اضطراب ناشی از آزادی را “سرگیجهی آزادی” مینامد. این اضطراب لزوماً چیز بدی نیست، بلکه میتواند زمینهی رشد و شکوفایی انسان را فراهم کند. مواجههی هشیارانه با اضطراب وجودی و پذیرش مسئولیت آزادی، به انسان کمک میکند تا به زندگیاش معنا ببخشد.
در پایان، این پرسش مطرح میشود که ما چگونه با سرگیجهی آزادی خود مواجه میشویم؟ آیا پس از تجربهی اضطراب بهنجار، به شکوفایی ظرفیتهای بالقوهی خود میپردازیم یا با سرکوب آن، خود را در بند اضطراب روانرنجورانه اسیر میکنیم؟ پاسخ به این پرسش، نقش مهمی در تعیین سرنوشت و کیفیت زندگی ما دارد.
نظر شما