گفتمان گشایش بن بست ها
انقلاب اسلامی گفتمان احیای دینی نبود، زیرا به گفته شهید مطهری(ره) دین هیچ گاه نمی میرد که بخواهد دوباره زنده شود، امّا تفکر دینی، شعائر دینی و نظام تمدنی ممکن است افول کند یا در انحطاط و اضملال افتد. انقلاب اسلامی مردم ایران، بیداری وجدان جمعی دینی برای احیای موارد فوق بود که به تمرکز گفتمانی کشیده شد و تاکنون گفتمان های رقیب داخلی را به حاشیه رانده و می رود تا به تدریج و در سیری تکاملی و تدریجی از تألیف معنویت دینی با عینیت سیاسی به گفتمان غالب جهانی تبدیل گردد.
انقلاب اسلامی تحولی بنیادین و همه جانبه در عالم و آدم را صدا می زند که از ارزش های جاودانه ی دینی برمی آید که مکتب های عقیم و بی ثمر مادی را به چالشی علمی و عینی فراخوانده. مقاله ی پیش رو انقلاب اسلامی را با رویکرد گفتمان احیا بررسی کرده است.
با سقوط سریع و همه جانبه ی حکومت دیکتاتوری پهلوی و اضمحلال ساختاری آن، رویکرد نوینی با ایجاد نوعی هژمونی جدید گفتمانی، با عنوان «انقلاب اسلامی» پدیدار گردید. این انقلاب در اساس از گفتمان احیای فرهنگ بومی ــ اسلامی متأثر بود که در متن و زبان فرامدرن، «معنویتگرایی در سیاست» آن هم در جهان مادی لقب گرفت.
گفتمان احیا، که به عبارتی «بازگشت به خویش مسلمان ایرانی» است، ضمن رویارویی با گفتمان رایج تاریخی در این مرز و بوم سبب نوعی حرکت، تجمیع و آگاهی همگانی نیز بود. این گفتمان، در کنار رویارویی عقلانی با گفتمان های مسلط و غالب، در مقام نفی رویکرد تک خطی حاصل از کلان روایت غربی برآمد. مجموعه ی ویژگی های موجود در این رویکرد و نیز در ادبیات غنی آن، به شکل «کردار احیا»، نیز گسستی معرفتشناسانه از الگوهای غالب پیشین بود و در همان حال از گزینش های مثبت در بخش متون بومی داخل و خارج گریزان نبود.
در نوشتار پیش رو ضمن ارائه ی چشماندازهای تاریخی از حضور، بلوغ و زوال گفتمان های پیشین، ابعاد گوناگون معرفتی در گفتمان احیا، از منظر اندیشه های رهبر معنوی آن، امام خمینی(ره)، بیان شده است. اصولاً تاریخ نشان می دهد که تا پیش از چنین تأسیسی، دو گفتمان تفوق هژمونیک داشتند؛ نخست «گفتمان تجدد» که زاده ی اولین نسیم آزادی در انقلاب مشروطیت بود، و دیگری «گفتمان انکار وضع موجود» که پاسخی به شرایط بهبنبست رسیده در مشروطه، یا توجیه استبداد طبیعی ایران بود. در چنین وضعی، «احیا» حضور پرقدرت آنها را زیر سؤال برد و در پی آن رستاخیز عظیمی در اجتماع، فرهنگ، و سیاست ایجاد شد.
گفتمان تجدد
در دهه های اخیر، اندیشمندان و نظریهپردازان به بحث گفتمان در عرصه ی نظریه های ادبی، فلسفی، جامعهشناسی سیاست، روان کاوی و حتی روان شناسی اجتماعی و سایر حوزهها و رشته های علوم اجتماعی توجه، و آن را در عرصه عمل به کار گرفتهاند. شاید بتوان گفت مفهوم گفتمان در مقایسه با مفهوم ایدئولوژی بیشتر درک می شود. ایدئولوژی در نظریه ی مارکسیستی به قلمرو ایده ها و بازنمایی های ذهنی در مقایسه با جهان مادی و فعالیت های عملی اشاره می کند. لاکلائو و موفه در زمینه ی گفتمان، تمایزی میان قلمرو ایده ها و جهان مادی (موضوعهای واقعی) و نیز میان بازنمایی های ذهنی و فعالیت های عملی قائل نیستند.
این امری پذیرفته شده و طبیعی است که فرآورده های گفتمانی (Discursive Practices) هر عصر، زاده ی نیاز معرفتی و فضای روشنفکری زمانه باشد. از این منظر باید به این نکته توجه کرد که پیش از استقرار مشروطیت، که نقطه ی اوج خواسته های مدرن به شمار میآید، این فرآورده ها از چه نیاز و منبعی منتج و اخذ می شدند. جهان غرب به منظور رسیدن به مرحله ای مهم از مدرنیت راهی طولانی و پر فراز و نشیب را پشت سر نهاد. گویی در این مسیر، همنوایی با تجدد پس از مبارزه علیه عقبههای کلیسا و از پی آن با چهارچوب هایی فلسفه مدار به ایجاد پیوندی میان آرمان گرایی موعودی و واقع گرایی ناشی از خرد تکنیکی منجر شد.
گذشته از چهارچوب فرامتنی، در «داخل» نیز گرایش به تغییراتی بنیادین در کل ساختار حکومتی ایران پیش آمد که داعیه حرکت به سمت پذیرش تغییراتی وسیع در حوزه های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را داشت. فضای خارج از متن و گفتمان بومی غرب، شاهد رخدادهای سنت شکن و شالودهشکنی مثل انقلاب و اصلاحات بود. در کنار تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم تحولات اقتصادی و تکنیکی غرب، حوادث سیاسی ــ اجتماعی نیز مسئله ساز بود. رخدادهایی همچون انقلاب کبیر فرانسه و سرریز کردن نمودهای روشنفکری آن به این سو زمینه ی خلق و بسط مدارهای روشنفکری تجددطلب را فراهم کرد. با این احوال محیط بومی همچنان خفته و وامدار سنت نهادینهشده از پیش بود و شرایط پذیرش چنین سیلابی را نداشت.
گفتمان تجدد، در چنین وضعی، به ناگزیر بر محور پذیرش اقتدار بی بدیل و بی رقیب «عقلانیت تک روایت غربی» برآمد. گویی بنا بود تعبیری که از آزاداندیشی روشنفکران غرب می شد، به منزله ی هجوم بنیادین به ساختارهای عقیدتی و فرهنگی محیط بومی باشد. گفتمان یادشده از این نظر بیمرز و در پی تفکیک افراطی سیاست از دین، طالب حکومتی صددرصد عرفی و استقبال از عینیت بخشیدن به حقوق طبیعی بود. مجموعه ی گفتمانی این عصر تلاش کوشندگان در خارج و داخل را شاهد بود.
در نیاز به بیدار کردن فکر ایرانی، قلمفرسایی به کمک حلقه ی تجددطلب آمد. روزنامه و کتاب همگی در راه ایجاد تربیت فکری نوین به کار گرفته شد. کانون های خارج از محیط بومی نیز همآواز چنین جریانی بودند. در اسلامبول، اختر سر برافراشت و حبلالمتین نیز در هندوستان به کمک علمای آن سامان منتشر شد و قانون میرزا ملکمخان نیز در لندن انتشار یافت. این مجموعه از یکسو انحطاط و درماندگی محیط بومی را مشاهده، و از سوی دیگر، با اوضاع اروپا آشنایی پیدا کرده و مدعی شناخت اندیشه های آن سامان بود. همچنین روشنفکرانی، به دلیل مساعد نبودن فضای داخلی، آن چنان که ملکمخان می گفت: «حرف حق در خاک ایران ممنوع است»، تلاش خود را در خارج از ایران سامان دارند. از همین چهارچوب، که متوجه خارج بود، میتوان رگه هایی از یکسویهنگری و تمام تسلیم شدن به آن سامان را یافت؛ بنابراین می توان گفت نوگرایی در ایران، از همان نخستین مراحل زایش و پویش تاریخیاش، نطفه ی تقلید را، که با نوآوری و خلاقیت در تناقض است، در بطن خود پروراند.
از سوی دیگر، تجددطلبان، به دلیل عشق و شیفتگی که به ایجاد انقلاب و تحول بنیادین پیدا کرده بودند، غافل از عمق تمدنی غرب بودند. در آن شرایط دو طرف سکه تمدن غرب، یعنی طرف کارشناسی و دانش و نیز استعماری ــ در پایان سده ی هیجدهم و آغاز سده ی نوزدهم ــ به هم رسیده بودند و این حضور ممکن نمی بود مگر آنکه فرهنگ بومی به حالتی از شیفتگی و تقلید درمی آمد.
در مجموع، تلاش های این حوزه ی زرخیز به دلیل رویارویی آن با مانع جدی سرانجام خوشی نیافت. استقرار نیافتن «قانون»، بیش از آنکه علت ناکامی همین اقدامات اصلاحی نوگرایی تجددطلب باشد، معلول ناکامی برنامه های اصلاحی و نشانه ی ناتوانی نوگرایان تلقی می شد. افزون بر چنین رویکردی در حقیقت هیچ یک از تجددطلبان پیش از مشروطه و بعد از آن، به رغم تأکید بر نهادینه کردن «قانونمداری» و هسته های معرفتی متمرکز بر آن، چندان تصویر روشنی از ماهیت، مفهوم و ضابطه های قانون مطلوبی که در منظومه ی فکری خویش تدوین کرده بودند، نداشتند. وانگهی، بیشتر نوگرایان شیفته ی زاویه ی تمدنی «آنجا»، در تلاش برای استقرار حکومت قانون و نهادهای خاص آن، به تفاوتهای تاریخی و فرهنگی جامعه ی بومی با جامعه ی غربی توجهی نمیکردند؛ بنابراین این اقتباس تنها رنگی فریبنده داشت و اساساً بر نادیده انگاشتن تفاوتها بنا شد. همچنین ناکام ماندن بسیاری از برنامه های اصلاحی نوگرایان مشروطه طلب (و قانون طلب) پس از صدور فرمان مشروطیت و به رغم استقرار نهاد قانونی مجلس و تدوین قانون اساسی و متمم آن، سطحیاندیشی متفکرانی را آشکار می کند که علت اصلی ناکامی تکاپوهای نوگرایانه را به استقرار پیدا نکردن قانون محدود کرده اند.
در هسته ی معرفتی گفتمان تجددطلب، جدا از زوایای تقلید و شیفتگی، نوعی همسویی پیشگامان نوگرا با جوامع دیگر بود. از سوی دیگر چنانکه خوانده و در خاطر سپرده ایم، مهم ترین دغدغه ی این گفتمان از نخستین روز آغازین آن، نوعی ترمیم شکست های نظامی در جنگ ها بود. حضور کمرنگ این گفتمان، به دلیل نیاز رو به ترقی جامعه، در آتیه تداوم یافت. شاید تصعید مترقیانه از آگاهی بهروز، در گفتمانی جلوه ی واقعی می یافت که بر بستر سنتزی از آن ساخته شود، اما چنین سنتزی، نیاز به یک آنتیتز گفتمانی داشت که به شکل گفتمان انکار وضع موجود بروز و ظهور یافت.
گفتمان انکار وضع موجود
گفتمان انکار وضع موجود، در عین گرایش نهیلیستی، نوعی پذیرش علمزدگی (ساینتیسم) را نیز باور داشت، اما چنین هم سویی را به جای یافتن در شرایط بومی، به عصرهای طلایی گذشته مرتبط می کرد. پهلوی اول، یعنی رضاشاه، بود که به چنین گفتمانی قدرت بخشید و کارگزار آن بود. این گفتمان، بخشی از هواداران گفتمان پیشین را نیز با خود همراه کرد تا از کارگزار آن چهره ای انسانی، مترقی و علاقهمند به ایجاد دولتی مقتدر همچون ایران قبل از اسلام ارائه ی کند. چهره ی دیگری از این گفتمان، پذیرش فرهنگی بود که درصدد اشاعه و تحکیم نوعی ناسیونالیسم گذشتهگرا، «غیریتپرور» (مثل عرب و ترک) و گزینشی بود. فرهنگ مسلط در ادبیات آن دوره نیز از این مسئله متأثر بود؛ برای مثال ادبیات سالهای 1300 تا 1315 به طور کل چنین وضعیتی را منعکس می کرد.
گفتمان انکار وضع موجود، استقبال از شونیسم (ناسیونالیسم ایرانی افراطی) بود. در مجموعه گفتمان حمایتشده از سوی دولت پهلوی، هویتطلبی ملی خود را با بهره جویی از میراث فرهنگی و تاریخی باستان گرا دلخوش کرد. اقدامات نهادهای حکومتی و طبقه ی روشنفکری تمامیت خواه، همسو با یکدیگر، مفاخر تاریخی را با انکار هویت بومی معنوی پاس می داشتند. نامگذاری شهرها، خیابان ها و نهادها با الهام از نام های باستانی، ترجمه ی متون پهلوی به فارسی و تشویق پارسینویسان، همه برای تقویت احساسات و گرایش های ناسیونالیستی و قرار دادن فرهنگ کهن به جای اعتقاد بومی ـ اسلامی بود؛ البته در چنین وضعی، «اسلام» جایگاهی متعالی نمی یافت. اسلام، در متن گفتمان پهلوی (گفتمان انکار وضع موجود)، به منزله ی پدیده ای تحمیلی به سرزمین کوروش و داریوش و سرزمین هخامنشیان و ساسانیان نگریسته می شد و ارکان گفتمان اسلامی ارکانی ویرانگر، غیرطبیعی، خطرناک و تهدیدزا تعریف می شدند که به منظور جلوگیری از خطرهای آنها یک استراتژی نظارت و کنترل مستمر را ضروری مینمود.
در گفتمان انکار وضع موجود، نه تنها هویت اسلامی، بلکه غرب نیز به شکل اهریمن در می آمد. یکی از نویسندگان، غربستیزی خود را این گونه هویدا کرده است: «تمدن غرب بدبختانه بشر را طوری غرق مادیات کرده که برای اعتلای روح انسانی مجال و راهی باز نگذاشته است. تمدن غرب زندگی امروزی انسانی را نیز به زندگی حیوانی نزدیک تر و بلکه در بعضی موارد پایین تر ساخته است».
در میان گروه حمله کننده به هویت اسلامی ــ مذهبی نیز عدهای از نویسندگان تا پذیرش آرای نژادپرستانه پیش رفتند و شاید ندانسته فضایی را پرورش دادند که خود نمی دانستند چه بهره ای از آن گرفته می شود.
سویه های ناسیونالیستی و رمانتیک و مدرنیسم سطحیشده از گفتمان پیشین، که ارثیه ی مشروطیت بود، همه در مسیر «تمجید و تجلیل از ایران پیش از اسلام و انتقاد سخت از اسلام و عرب ها، و آرزوی بی فرجام اروپایی شدن کامل و سریع جامعه ی ایرانی» قرار گرفت.
انگیزه های معرفتی سطحی نگر در این نوع گفتمان، که همراه خشم، عقبماندگی و ضعف فرهنگی و سیاسی بود، در عین بزرگ جلوه دادن دستاوردهای ایران باستان، خود را مخالف امپریالیسم اروپایی می دانست. در همان حال شیفته ی فرهنگ جدید اروپایی و گاه حتی احساس شرم می کرد و در عوض به افتخارات ایران باستان در قالبی بسیار رمانتیک مغرور بود. از عوام، رفتار و عادت آنها در عذاب بود و از این می ترسید که داوری اروپاییان درباره ی «ما» (همان غیر اروپایی)، براساس شکل، قیافه، لباس و طرز زندگی «آنها» باشد، اما از سوی دیگر به کوروش، داریوش انوشیروان، و نژاد آریا می بالید. به این ترتیب هم طرفدار اروپا بود و هم ضد امپریالیست؛ هم به خود می بالید و هم خود را انکار و نفی می کرد.
در چنین فضای غبارگرفته ای است که «فکر احیا» در کالبد خسته و بی امید «بومیگرایی» رو به توسعه می نهد و فراراه مناسبی برای تصعید احوال معرفتی در ابعاد کلان می شود.
گفتمان احیا
الف)جایگاه زبانی و معرفتی
در جایگاه زبانی، فرآورده های متعددی وجود داشته اند که به نوعی خواهان ارائه ی بخشی از معنای نهفته در درون گفتمان احیا هستند. اصطلاحات زبانی دارای بار معنایی متأثر از اصول مذهب تعالیبخش، مانند «احیای دغدغه های دینی، احیای تمدن دینی، احیای معارف دینی، احیای تفکر دینی، احیای باورهای دینی، و احیای شعائر دینی و...» در چهارچوب گفتمان یادشده هویت خود را باز می یابند؛ برای مثال شهید مطهری، ضمن اشاره به اینکه معرفت دینی زنده است و حقیقت دین قابلیت مردگی ندارد، از احیای فکر دینی به جای احیای دین یاد کرده و با اشاره به چنین جایگاه معرفتی تصریح نموده است: «ما اکنون بیش از هر چیزی نیازمندیم به یک رستاخیز دینی و اسلامی، به یک احیای تفکر دینی، و به یک نهضت روشنگر اسلامی». از چشم انداز تطبیقی تسریعکننده ی حضور چنین گفتمانی، کاستیها و ناکارآمدیهای موجود در بدنه ی معرفتی و هستیشناسانه و نیز جهانبینی آلوده به مادیات گفتمان های پیشین بود. به علاوه، تغییرات کند تحولات تاریخی الزامات ترقی بشر و در مقابل نیاز به تحول گفتمان ترقی در اندیشه ی روشنفکری دینی داخلی، حضور چنین گفتمانی را الزامی میکرد. از طرفی، خطرهای متعدد گریبانگیر جوامع دینی، در صد ساله ی اخیر، وجدان جمعی دینی را به سوی تمرکز گفتمانی می کشاند تا در اولویت نخست، به مقام دفاع از هویت دینی و قومی خویش برآید. هرچند این گفتمان پس از الگوهای پیشین تحلیل می شود، سویه ی زمانی و دیرینه شناسانه ی گذشته نگر دارد و در همان حال از پذیرش علقه ها و مجاری مثبت گفتمان هایی رایج نیز پرهیز نمی کند و ازاین رو تعالی آن نوعی تکامل دیالکتیکی و تدریجی است. بی مناسبت نیست اگر تسریع تاریخی این رویکرد را، از یکسو دغدغه ی مشفقانه ی مؤمنان برای حفظ چهره ی آراسته و دل ربای دین و از سوی دیگر، بخشی از تلاش فکری جامعه ی بومی، در پاسخ گویی به بحرانهای عینی، همچون «عقبماندگی، استعمارزدگی، و فقر فرهنگی»، بدانیم. تضاد دو قطبی موجود در هسته ی آن هم، به شکل مبارزه با «غربگرایی» (Occiden Talism) تجلی می کرد.
در این معنا، فقط می شد از اسلام انتظار داشت که خود را در حکم گفتمانی تجدیدنظرطلب و نه تنها در جایگاه دین مسلمانان، بلکه شاید گستردهتر از آن، در جایگاه ایدئولوژی کسانی که از شیفتگی سطحی به نظم ملی و جهانی، چندان تصویر خوشایندی ندارند، مطرح کند. به علاوه رهبری حاضر در متن چنین فضایی در مقام معارضه ی جدی با امر «خود ـ نهادینه» کردن فروتری و انزوای انسان مسلمان در متن بومی برآمد و آنچنانکه کردار انقلابی نشان داد، این معارضه به شکل آیینشکنی و خلق شورش همهجانبه علیه سلطه ی غربی درآمد. در فهم چنین رخداد تحسینبرانگیزی است که بنارد (Benard) اعتراف کرده است: «اسلام، تنها پاسخ مناسب برای گفتمان احیا بود؛ زیرا در درگیری های مختلف موجود در فضای بحرانی و مادی قرن بیستم، مانند درگیری شرق و غرب، تضاد میان سنت و ارزش های جدید غربی و درگیری ایدئولوژیهای مادیمسلک محوریت مناسب تری داشت».
این گفتمان، چنانکه ذکر شد، نگاهی بازاندیشانه و احیاگرانه بر گذشته ی بومی و انباز غبارگرفته ی معرفتی آن هم بود؛ به عبارتی در این معنا «بومیگرایی، آموزه ای بود که خواستار بازآمدن، بازآوردن یا ادامه ی رسوم، باورها ، و ارزشهای فرهنگی بومی بود. بومیگرایی در باورهای عمیق چون مقاومت در برابر فرهنگ غیرپذیری، ارج نهادن به هویت اصیل اسلامی و آرزوی بازگشت به سنت فرهنگی آلودهنشده ی بومی قرار میگرفت».
نگاه به کالبد سنت نیز «به معنای بازگشت به سنت سلف صالح» (یعنی سنت مسلمانان صدر اسلام) و تکیه بر متون دینی اما در دوره ی زمانی جدید بود. با چنین تعبیری، دیگر دانشواژه ی «احیا» (Restoration) تفاوت چندانی میان نوگرایان و سنتگرایان نمیبیند. به عبارتی یک احیاگر ــ در شکل آنچه میراث عظیم امام خمینی(ره) است ــ هم نوگرا و هم سنتگراست. وی معترف به ایستارهای راهبردی گفتمان تجدد است و علاقهمند به انضباط عقیدتی در سنت. چنانچه بعضی معتقدند این گروه فکری «به مجموعهای از فقه و حقوق اعتقاد داد که هم پویا و هم ایستا باشد. این مردان، مؤمنان راستین منابع اولیه ی قرآن و سنت و منابع ثانویه ی اجماع و قیاس و سرانجام اجتهادند».
اصول موجود در گفتمان احیا، بر محوریت و زعامت امام خمینی(ره)، از نوعی نفی، پذیرش، و در همان حال ارائه ی قرائت جدید حکایت میکند. از این نظر باید گفت که این دیدگاه دینشناختی، که البته با همین محور بر اموری مانند سیاست، توسعه، اقتصاد و فرهنگ مینگرد، الزاماً مترادف گفتمانهای پیشین نیست و در عین حال میتواند در الگوهای پیشین با ابعاد راهبردی آن همزیستی کند تا به سطح جامعتری دست یابد.
ب) امام خمینی(ره)، پیشرو گفتمان احیا
در گستره ی الگویی که به مددجویی از اسلام سیاسیشده برخاسته بود کلمات و اشیا جایگاه خویش را تغییر دادند. با این رویکرد، آن ناهمگونی گفتمانی پیشین، مثل «دیروز، آنجا، و آنها» به «امروز، اینجا و ما» تغییر یافت. اسلام به مدد آرای امام خمینی(ره) به صورت رکن کلیدی فعالیت و رقابت سیاسی درآمد. اسلام احیاشده، به صورت ایدئولوژی افضل و برگزیده درآمد که میتوانست، به تودهها هویت و مشروعیت بدهد و آنها را جذب و بسیج کند؛ بنابراین این گفتمان «غیر و دیگری»، غرب سلطهگر در خارج و جریان غیرمذهبی در داخل را اهداف رویارویی بنیادین خود قرار داد.
اقبال عامه از این گفتمان از تصعید معرفتی و عقلانیت آن حکایت میکرد. شاخص چنین ادعایی هم سر و صورت دادن و عقلایی کردن الهیات مذهبی و کاوشهای نظری هدفمند در آن، طبقهبندی و انسجام منطقی حوزهها، و سرانجام ایجاد شبکه ی وسیعی از ارتباطات مردمی در سراسر کشور بود. فقه پویا نیز به مدد همان تصعید منسجم جلوه ی روشنی یافت. الگوی عقیدتی «ولایت فقیه» در دیدگاه امام خمینی(ره) سیر نوسازی و تحول گفتمان احیا رونق بخشید.
اندیشه ی نقادانه ی امام خمینی(ره)، ضمن بازاندیشی در الگوهای پیشین، به شیوه ی عقلانی معرفتطلب دینی، آن بخش از فلسفه ی اسلامی را که مجرداندیش و غافل از علم زمان خود بود زیر سؤال برد. براساس همان اصول محکم گفتمان احیا بود که ایشان، الگوهای رایج را درهم کوبید، و براساس احیای تفکر نوگرایانه، شکل حکومتی مورد نظر توده ها را با ابزارهای مدرن مثل پارلمان، انتخابات، مفهوم اقلیت، اکثریت، تجلی بخشید. سرانجام چنین حرکتی، تلفیق بنیانهای ترقی و عقلانیت متجددانه و در بنیان آن احیاگری حلقههای جامانده از مدار زمان بود.
گفتمان احیا، در آرای رهبر بزرگ و بنیانگذار انقلاب، صورتی عقلانی و کاملاً نو داشت. در این عقلانیت، آگاهی از تخریبگرایی عقل ابزاری، ایشان را به نوعی آیندهنگری از خطر مهلک آن برای جهان بشریت متوجه ساخت. این موضوع با صراحت بیمانند و تحسینبرانگیزی در نامه ی او به گورباچف عینیت یافت.
عقلانیتی که بر آن اصرار نموده، نوعی ملازمه ی دائم میان عقل و شرع است؛ به این معنا که هرچیزی را که عقل به آن حکم کند، شرع هم به آن حکم میکند. ایشان در کتاب «کشفالاسرار» خویش نیز، یکی از پایههای احکام دین را حکم عقلی دانسته است که به تعبیری، حکم به گشایش بنبستها در پرتو عقل معنا و تفسیر میشود.
دیدگاه عقلانی امام خمینی(ره) وی را بر آن داشت که تا با ژرفنگری خاص، بیش از هر کس نگران اتهام همیشگی «ناتوانی اسلام» برای اداره ی کشور و بلکه جهان باشد. وی بر همین اساس بود که استدلال مرسوم و متعارفی که میگفت علمای دین فاقد تخصص تکنوکراتی، توانایی اداره ی کشورند را ندارند را نمیپذیرفت.
در تمایزی اساسی میان گفتمان احیا با دو گفتمان رایج، که در پایه و اساس از ویژگی تسلیم در برابر معرفت غربی برخوردار بودند، گفتمان احیا، همواره کوشیده است تا هم در سطح متن و نیز سطح آگاهی سیاسی، به مبارزه با استراتژی تقلید و مدرنیسم تقلبی غربگرایان برود و هم بنیه ی قومی را برای پذیرش احیاگری متمرکز بر هدف استوارتر سازد؛ بنابراین میتوان گفت در اندیشههای امام خمینی(ره) جنبههای مثبت بومیگرایی، همراه انتقاد از تقلیلگرایی (reductionism) این نگاهها، وجود دارد. تقلیلگرایی بومی به دلیل نگاه توطئهوار به متن غیر بومی و از طرفی ناکارآمدی در عرصه بدیل رقیب با نظام موجود جهانی، پیامدی جز انزواگرایی نداشت.
بحث آگاهیدهی از میراثهای مثبت و منفی تمدن حاضر، در اندیشه ی احیای امام خمینی(ره) مشهورتر از ابعاد دیگر بوده است.
امام معتقد بود که جهان اسلام، به دلیل اختلافات مذهبی و مسلکی که در گذر تاریخ به اشتباه، ریشهدار تلقی شدهاند، نسبت به سرمایههای داخلی وحدتبخش و حرکتآفرین خود بیتوجه شده است. روشنفکر جهان اسلام نیز، به ویژه طی دو قرن اخیر نسبت به نهادهای تاریخی پایداری که در متن جوامع آنها حضور تعیینکننده دارد، دچار غفلت شده و اغلب در تعارض با آنها قرار گرفته است؛ از همین رو تا ملتها متحول نشوند، امکان جابهجایی در قدرت یا تغییر مشی حکومتها یا اصلاً وجود نخواهد داشت یا در صورت امکان به اصلاحات سیاسی محدود و بیارزش منجر خواهد شد.
سرانجام آنکه اندیشه ی احیاگری دینی امام خمینی(ره)، با تمام ترادفی که با تمدن مترقیانه ی کنونی داشت، هیچگاه ضرورتی در تقلید از رویکردهای رایج ایدئولوژیک مثل لیبرالیسم و سوسیالیسم، نمیدید و همه ی آنها از نگاه ایشان شکل یک «فراروایت» زمینی بیسرانجام داشتند. به همین دلیل است که فوکو، انقلاب ایران را، «امتناع کل یک فرهنگ و کل یک ملت، از رفتن زیر بار یک جور نوسازی که در نفس خود کهنهگرایی است» دانسته است.
در کل تجمیع خواسته های فرهنگی متن بومی، به صورت نیاز به روی دادن انقلابی درآمد که هم مدعی عمل به گفتمان احیا بود و هم الگویی بازتابنده بر جنبشهای دیگر را تسهیل میکرد. خوب است با دقت و تعمق بر جنبشهای پس از انقلاب اسلامی در ایران، جایگاه چنین برساختههای روشنگرانه را نیک دریابیم. درست در همین چهارچوب بود که امام خمینی(ره) اظهار امیدواری میکرد که جهان اسلام در این گفتمان (یعنی احیا) غور و تعمق کند و از آن برای اجرای اهداف ضد استعماری و سازندگی تمدن خویش بهره جوید.
منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۹۰/۰۹/۱۲
نویسنده : حسین خزایی
نظر شما