نظریه سیاسى، فلسفه سیاسى، ایدئولوژى سیاسى
در تاریخ اندیشه سیاسى با سه سطح از بحث، فلسفه سیاسى، ایدئولوژى سیاسى و نظریه سیاسى به مثابه سطوحى انتزاعى ـ عقلانى و اندیشیده شده مواجه ایم. در این مقاله، به اختصار، تمایز تئورى سیاسى و فلسفه سیاسى از ایدئولوژى سیاسى مطرح شده و نیز موارد همگرایى و واگرایى این سه مفهوم از یکدیگر بیان شده و ضمنا اهمیت و موقف هر یک، در کلیت اندیشه سیاسى خاطر نشان گردیده است.
نظریه سیاسى
اگر امکان ایضاح مفهومى دو واژه ((سیاسى)) و ((نظریه)) را پیشتر فراهم آورده بودیم، احتمالا با کنار هم گذاردن آن دو، مى توانستیم دریابیم که نظریه سیاسى چیست. اما از آن رو که نخستین مانع بر سر راه چنین توفیقى، فقدان تعریفى مورد وفاق از سیاست است، على رغم همه تلاش هاى انجام شده، چنین توفیقى نیز حاصل نیامده است.
واژه ((سیاست)) که از پلیسPolis)) یونانى به معناى جامعه ـ شهر[ دولت ـ شهر] کوچک صمیمى گرفته شده، براى یونانیان باستان به مفهوم علم شهر (علم به معناى دانش دستگاهى و نظام مند) و امور و مسائل آن بوده است. آن گاه که ارسطو، انسان را حیوانى سیاسى نامید (با توجه به نسبت سیاست و شهر)، منظورش این بود که انسان حیوان شهرى است و نمى توانسته بدون جامعه ـ شهر زندگى کند.
سیاست به مثابه دانش شهر در یونان باستان در واقع به معناى دانش کامل و یکپارچه بوده است، چرا که در اندیشه کلاسیک هیچ یک از تفاوت هایى که امروزه میان جامعه، دولت، کلیسا، اجتماع و جز آن صورت گرفته پذیرفته نبود.
[ اما] آشفتگى و اغتشاش مفهومى از زمانى اجتناب ناپذیر شد که اطلاق و تفسیر پلیس در معناى دولت ـ شهر (شهر ـ دولت) و پس از آن به همان سادگى و صراحت در مفهوم دولت، آغاز گشت. اتفاقى و تصادفى نیست که نخستین تعاریف سیاست در حدود و چارچوب ((دولت)) بوده است. این روش ارتباطى که براى تعریف سیاست، سیاست را به مفهوم دولت مرتبط کرده و پیوند مى زند، بى جهت، راه را براى تعریف سیاست، تنگ و باریک مى کند.
این وضعیت بدان معناست که مى توان نتیجه گرفت که در این صورت، براى مثال، در جوامع ابتدایى، سیاست نبوده و یا این که پیش از ظهور دولت هاى غربى در قرن چهاردهم میلادى، هیچ سیاستى وجود نداشته است. تعاریف متإخرتر از سیاست براساس [ امورى چون] قدرت، تصمیم گیرى، تعارض و حل تعارض، نفوذ و با نفوذ، تخصیص آمرانه ارزش ها و نظایر آن صورت پذیرفته است. من در این جا هرگونه تصور نامتعارف درباره سیاست مانند ((جنگ بدون خون ریزى)) مائوتسه تنگ را نادیده گرفته ام.
اساس همه این تعاریف متإخرتر از سیاست، تا حدود زیادى معطوف به درک نظم در امور و مسائل انسانى بوده است، چه اگر قدرت یا تصمیم گیرى، حل تعارض، نفوذ یا تخصیص آمرانه ارزش ها، معطوف به نظم نیست، پس درباره چیست؟ و این همه، بدان معناست که ما در تعریف سیاست، جدا و به طور خطیر با دشوارى مفهومى روبه رو هستیم، چرا که ((نظم)) به منزله یک معیار و میزان براى تنسیق، تنظیم و سامان دهى چیستى سیاست، بدون لحاظ جامعه، اقتصاد، مذهب و مانند آن، از دقت کافى برخوردار نیست؛ به عبارت دیگر، نظم نه صرفا ویژگى روابط سیاسى بلکه خصیصه تمامى مناسبات انسانى است. یکى از راه حل هاى رفع این دشوارى مفهومى، نگاه کردن به سیاست به مثابه نظامى منسجم از کنش هاى انسانى است که در دو سطح معمولى و کمتر معمول اجرا شده است. در سطح معمولى یا عادى تفاوتى میان نظم سیاسى از یک طرف با نظم هاى اجتماعى، اقتصادى یا مذهبى از طرف دیگر نیست، چرا که همه انواع این نظم ها تا حد قابل ملاحظه اى همپوشانى دارند. در این سطح نخستین (معمولى)، براى مثال، میان سیاست و جامعه این همانى است و تفاوتى ندارند. در این صورت، هم سیاست و هم جامعه هر دو به سازوکار تنظیم و سازش ارزش ها و منافع متزاحم و متعارض مربوط مى شوند؛ اما در سطح دیگر و تخصصى (کمتر معمول)، ویژگى هایى که نظم سیاسى را از دیگر مصادیق نظم مشخص و متمایز مى سازد، کنترل موثر فیزیکى رفتار انسانى است که در صورت لزوم از طریق اجبار و زور اعمال مى شود.
در این صورت، جامعه، اقتصاد و همین طور کلیسا ممکن است به طور موردى کنترل هاى اجتماعى، اقتصادى و معنوى اعمال کنند، اما این کنترل، فیزیکى نخواهد بود. در واقع، سیاست از جامعه، اقتصاد و مذهب صرفا در جایى و تا حدى که نیروى فیزیکى کنترل را تهیه و تدارک مى بیند متفاوت مى گردد.
در ادامه[ گفتنى است که] دست یابى به تعریف تئورى، تا حدودى آسان تر است. در شروع براى تعریف تئورى باید شرایطى را تإمین کرد که میان تئورى با دو مفهوم متفاوت ایده و رإى و عقیده، خلطى رخ ندهد. ما وقتى در کار برىها و محاورات رایج مى گوییم که مثلا درخصوص فلان موضوع، تئورى داریم، چه بسا به معناى آن باشد که در آن باره، ایده یا عقیده اى داریم؛ اما شایان توجه است که تئورى در اصطلاح، معناى دقیق ترى دارد. یک تئورى، مجموعه اى از انتزاعات و تعمیمات درباره واقعیت را در بر مى گیرد که معطوف به طیفى از پیشنهادات نظامواره و منسجمى است که از الگوهاى تکرار شونده رفتار انسانى یا غیر انسانى (فیزیکى و شیمیایى) مشتق مى گردند. یک تئورى، تصویرى ذهنى است، طرح کلى و فشرده اى از واقعیت است به همان گونه که تصور مى شود. تئورى، فى نفسه، مستلزم آسان سازى است، به نحوى که در پى مطالبه همه و تمامیت واقعیت امر نیست.
اما یک تئورى سیاسى، در برگیرنده گستره اى از انتزاعات یا تعمیمات درباره آن جنبه و حیثیتى از واقعیت است که مشخصا سیاسى باشد. نظامى توضیحى از کنش هاى انسانى با تمرکز بر روى چگونگى توازن و تعدیل منافع و ارزش هاى متغایر و ضد و نقیض که ممکن است به طور استعدادى و بالقوه متضمن اجبار و زور فیزیکى باشد.
یک تئورى سیاسى، از چشم اندازى فراتر و کلى، در پاسخ به این پرسش که نظم سیاسى درباره چه امورى بحث مى کند، به طور فشرده عبارت است از ((نشانه نمادین واقعیت سیاسى)). تئورى سیاسى، تحلیلى رسمى، منطقى و نظامواره از فرآیندها و فرآورده هاى کنش سیاسى است.
تئورى سیاسى، شرحى تحلیلى و توضیحى است و مى کوشد تا به واقعیت نظم، انسجام و معنا ببخشد. در اوج ترقى رویکرد رفتارگرایى و روى آورد تجربى به دانش، در علم سیاست دهه 1960 تفاوت عمده اى در میان دو نوع از تئورىها شکل گرفته بود. تئورى تجربى در تعامل با واقعیت بود و تئورى هنجارى معطوف به ارزش بود. امروزه دیگر فهمیده و پذیرفته شده است که تئورى سیاسى با هر دو جنبه واقعیت و ارزش سرو کار دارد، هم توصیف و تشریح و هم تجویز و ارزش گذارى را بر مى تابد.
به بیان دیگر، نظریه سیاسى، هم حیثیت تجربى دارد و هم حیثیت هنجارى، و مى تواند تعمیماتى را ارائه دهد که امکان استنتاج و استنباط ارزش داورىها در بستر آن فراهم شود.
فلسفه سیاسى
فلسفه در مفهوم لغوى و در گسترده ترین حالت آن، به عشق ورزى به عقل و خرد و یا دانش اشاره دارد و به طور خاص تر، مشتمل تر اجزاى اصلى سازنده رشته فلسفه که عبارت است از متافیزیک (هستى شناسى و کیهان شناسى)، معرفت شناسى، اخلاق، زیبایى شناسى، روان شناسى، فلسفه تاریخ، تاریخ فلسفه و به راستى حتى خود سیاست است.
پیامد این قلمرو گسترده، این است که عیار و نشان فلسفه، تبیین کامل و نهایى انسان و جهان است.
فلسفه سیاسى در تعبیر مناسبى که مایکل اوکشات، دانشمند متإخر انگلیسى، ارائه مى دهد، عبارت است از پیوند میان سیاست و جاودانگى. در یک کلام، فلسفه سیاسى با متعالى ترین آرمان ها[ ى انسانى] گره مى خورد و نه با امورى خرد و به آسانى قابل حصول و وصول. به بیانى متفاوت، فلسفه سیاسى مى کوشد تا هویت و چیستى حقایق غایى را شناسایى کند.
فلسفه سیاسى از پرسش هاى نهایى مى پرسد و متناسب با آن درصدد پاسخ هاى نهایى است. و نیز مترصد رهیافت به دانش خیر برین است و این که مناسب ترین ترتیب و وضعیت اجتماعى ـ سیاسى کدام است؟ این که ملاک غایى عدالت چیست؟ و به همین گونه است که ویژگى و خصیصه فرا زمانى بودن، غایى بودن و عام و فراگیر بودن را مى یابد. این بحث، خود، طلیعه سر بر کردن یک پرسش درخصوص چگونگى مناسبات میان فلسفه سیاسى با ابعاد وجه هنجارى در تئورى سیاسى است.
در واقع تفاوتى که وجود دارد مربوط به درجه تفاوت میان فلسفه سیاسى و نظریه سیاسى است که خود با ماده مقوله نسبیت نیز چفت مى شود. فلسفه سیاسى با ارزش داورىهایى سروکار دارد که مطلق، نهایى و جاودانه اند، در حالى که نظریه سیاسى هنجارى ارزش پیشنهاداتى را که نسبى، محتمل و مشروط هستند، مطالعه مى کند. در این صورت، فلسفه سیاسى مى پرسد: ((مناسب ترین ترتیب و وضعیت براى همه زمان ها و مکان ها چیست؟)) و حال آن که تئورى سیاسى مى جوید که ((ترتیب و وضعیت سیاسى مناسب براى این زمان و این مکان کدام است؟))
ایدئولوژى سیاسى
ایدئولوژى سیاسى در این جا لازم نیست که به طور تفصیلى مطرح و بررسى گردد. بنا دارم تا به سادگى براى خواننده یادآورى کنم که ایدئولوژى سیاسى، نظام باورى است باردار عاطفه، پر از اسطوره و در ارتباط با عمل، دستگاهى از ارزش ها و باورها درباره انسان، جامعه، مشروعیت و اقتدار که بیشتر ـ اگر نگوییم تماما ـ اقتباس و تحصیل ماده ایمان و عادت است. اسطوره ها و ارزش هاى یک ایدئولوژى از رهگذر نهادها و در جریان رویه اى موثر و آسان گشته انتقال مى یابند. باورها و عقاید ایدئولوژیک کمابیش با یکدیگر داراى پیوستگى و ارتباطى منطقى اند؛ کمابیش تفصیلى و ریز شده اند و نه به یک اندازه باز یا بسته اند. ایدئولوژىها، پتانسیل و توان نهفته بالایى براى بسیج توده اى، بنا سازى و کنترل دارند و بدین لحاظ، ایدئولوژىها را مى توان نظام باورهاى بسیج یافته نامید.
همگرایى ها و واگرایى ها[ ى سه مفهوم مورد بحث]
نظریه، فلسفه و ایدئولوژى سیاسى، چه نقاط اشتراکى دارند و چگونه از یکدیگر متفاوت و متمایز مى گردند؟ این سه مفهوم در موارد زیر همگرایى دارند:
1 ـ در همگى شکلى از اشکال عقلانى شدن وجود دارد، هر چند پیداست که این عقلانى شدن از انواع مختلف و در سطح متفاوت است؛ 2 ـ همگى در بردارنده درجات متفاوتى از انتزاعات عقلانى اند؛ 3 ـ بسته به این که متعلق موضوعات مباحث هر یک چیست، در ادبیات هر سه مفهوم، به نحوى از انحا، ساده سازى و تسهیل مفهومى صورت مى گیرد.
اما واگرایى این سه مفهوم از یکدیگر، به مراتب از همگرایى آنها به یکدیگر، با اهمیت تر است.
موارد واگرایى
نظریه سیاسى در بعد تجربى اش راجع است به ارائه تحلیل هاى بى طرفانه و خنثى درباره واقعیت سیاسى، و هدفش توصیف، طرح تحلیل ها و توضیح است و اجزاى هنجارىاش به طور نسبى و مشروط، ارزش ها را مورد بررسى قرار مى دهد و از این حیث ممکن است که نظریه سیاسى به مثابه پایه و اساسى در ساخت یک خط مشى و سیاست عمومى به کار رود.
فلسفه سیاسى با یک فرض بنیادى مشخص درباره طبیعت و ذات خیر برین آغاز مى گردد و شناسه و نشانه آن، چنان که گفته شد، غایى بودن، نهایى بودن، عام و جهان شمول و فرازمانى بودن آن است.
و ایدئولوژى سیاسى، به توسط محتواى احساسى ـ اعتقادىاش و خصلت توده اى و ویژگى سودمندى و فایده بخش آن در جنبش هاى اجتماعى متمایز مى گردد.
توضیحاتى که درباره نظریه سیاسى، فلسفه سیاسى و ایدئولوژى سیاسى گذشت، در حقیقت نماینده و بیانگر اشکال محض یا نمونه هاى کامل هر یک از آن سه مفهوم است؛ در حالى که در عمل و واقعیت، ما معمولا با ترکیب ها، آمیزه ها و یا جاىگشتگى ها و جابه جایى ها در هر سه مورد مواجه و روبه رو هستیم.
کارل مارکس نمونه تمام عیار یک نظریه پرداز فیلسوف و ایدئولوگ سیاسى به طور توإمان است.
بر همین قیاس بسیارى از نظریه هاى سیاسى یک پایه در فلسفه دارند که خصوصا در زمینه هستى شناسى (درباره ذات واقعیت و هستى)، معرفت شناسى (در مورد طبیعت دانش و سرچشمه هاى آن) و اخلاق (معطوف به ذات ارزش) است.
اهمیت
اهمیت این تفاوت گذارىهاى ترسیم شده میان سه مفهوم در صفحات پیش، در چیست؟ در تقابل با ایدئولوژى سیاسى و نظریه سیاسى، ما چه اهمیتى براى فلسفه سیاسى قائل هستیم؟ فلسفه سیاسى در راستاى مشخص کردن چارچوب گستره اهداف و آرمان هاى یک جامعه، ایفاى نقش مى کند و مجموعه اى از آرمان ها را ارائه مى نماید که براساس آن ممکن است تا واقعیت، مورد مطالعه و بررسى قرار گیرد و نیز فلسفه سیاسى کار تإمین و تدارک براى پویایى تلاش جمعى در جهت دست یابى به آن اهداف آرمانى را سامان مى دهد. اهمیت ایدئولوژى سیاسى، دوگانه و مضاعف است، از این حیث که از سویى، هیچ نظام سیاسى را نمى توان یافت که براى مدت زمانى طولانى، بدون اتکاى به یک بدنه پذیرفته شده عمومى از باورهاى حمایتى در میان مردمش تداوم یابد و از دیگر سو، ایدئولوژى، مفاصل جامعه را به یکدیگر پیوند مى زند و با این کار ویژه سطح هویت فردى، وحدت و همبستگى اجتماعى را افزایش مى دهد و نظریه سیاسى، بیان انتزاعى شاخص هاى کنش خردورزانه را براى تحلیل گر سیاسى تإمین مى کند و نیز وسایل و تجهیزات لازم تحلیلى را در جهت انجام وظایف نظریه پردازى دانشمند سیاسى تدارک مى بیند.
بنابراین ازباب نمونه، یک تفاوت اصلى میان یک نظریه پرداز سیاسى با یک گزارشگر سیاسى، تفاوت در نوع دستگاه مفهومى اى است که زیر ساخت کار نظریه پرداز سیاسى را تشکیل مى دهد.
* این نوشتار ترجمه مقاله اى است فشرده، گویا و مفید از دکتر مصطفى رجایى که در بخش ضمایم یک کتاب سیاسى با عنوانpolitical Ideology Political theory، political philosophy، در امریکاى شمالى انتشار یافته است.
منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1381 / شماره 18، تابستان ۱۳۸۱/۶/۰۰
مترجم : احمدرضا طاهرى پور
نویسنده : مصطفى رجایى
نظر شما