رهبرى و رهروى در منطق الطیر عطار
منطق الطیر میراثى مهم در عرصه ادب فارسى است. این اثر منظوم، موضوعات بلند عرفانى، اجتماعى، اخلاقى و سیاسى را از زبان پرندگان یا در ضمن حکایات و تمثیلات، طرح کرده است. مقاله حاضر تلاش دارد تا مفاهیم سیاست، رهبرى و پیروى را از زبان پرندگان تبیین کند.
منطق الطیر یکى از آثار منظوم و جاوید ادب فارسى است. عطار نیشابورى در این شاهکار مطالب بسیار بلند عرفانى، اجتماعى، اخلاقى و سیاسى را از زبان مرغان یا در ضمن حکایات و تمثیلات به نظم درآورده است. در حکمت بیان حقایق و اسرار از زبان حیوانات احتمالات گوناگونى است؛ لکن (1) آنچه درخصوص منطق الطیر ذهن انسان را بیشتر به خود مشغول مى سازد، این که هدف از بیان این امور به زبان پرندگان ـ و نه حیوانات دیگر ـ این است که شرط اولیه سیر و سلوک و صعود به مقصد اعلا برخاستن از خاک و پرواز است. انسان هر قدر بار تعلقات و تعینات زمینى را از دوش بردارد به همان میزان سبکتر شده و استعداد پرواز مى یابد.
پرواز انسان در اثر علم و عمل و خودسازى معنوى است، زیرا علم و عمل دو بال بشر براى رسیدن به خالق بشر است:
طیران مرغ را دیدى تو زپاى بند شهوت
به در آى تا ببینى طیران آدمیت
سعدى
اى خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هواى سر کویش پر و بالى بزنم
مولوى
خاک نشینان عشق بى مدد جبرئیل
هر نفسى مى کنند سیر سماوات را
وحدت کرمانشاهى
یکى از مسائلى که در قصه پرندگان جهت رسیدن به مقصود مطرح مى شود، ((رهبرى)) و ((رهروى)) است. عطار بدون این که از اصطلاح سیاست، مدیریت، رهبرى و پیروى استفاده کند، غیرمستقیم به این مسائل اشاره کرده و به بیان آیین آنها مى پردازد.
حکومت و رهبرى
مجمعى کردند مرغان جهان
هرچه بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند این زمان در روزگار
نیست خالى هیچ شهر از شهریار
از چه رو اقلیم ما را شاه نیست
بیش ازین بى شاه بودن راه نیست
یکدگر را شاید ار یارى کنیم
پادشاهى را طلبکارى کنیم
زانکه چون کشور بود بى پادشاه
نظم و ترتیبى نماند در سپاه
پس همه در جایگاهى آمدند
سر به سر جویاى شاهى آمدند (2)
در این اشعار چند نکته سیاسى و اجتماعى مطرح شده است:
1. عمومیت داشتن مسإله رهبرى و پادشاهى؛
2. وحدت و همکارى در مسائل اجتماعى؛
3. بیعت با رهبر و پادشاه؛
4. فلسفه و حکمت رهبرى.
عطار مى گوید همه مرغان جهان گرد هم آمدند و درخصوص پادشاهى و رهبرى مشورت کردند؛ نمى گوید گروهى از مرغان یا مرغان فلان منطقه، بلکه مرغان جهان ضرورت وجود پادشاه و رهبر را احساس کرده، از این رو همه دور هم جمع شدند تا در این باره تصمیم گیرى کنند.
بنابراین مسإله فراگیر بوده و عمومیت دارد و هر موجود زنده اى در نوع خود باید در حد توان در امور اجتماعى شرکت کند. قرآن کریم نیز بدین مسإله چنین اشاره مى کند:
و ما من دابه فى الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم (3)؛ و هیچ جنبنده اى در زمین نیست و نه پرنده اى که به دو بالش حرکت مى کند، مگر این که امت هایى همانند شما هستند.
امت بودن جنبندگان و پرندگان بیانگر زندگى اجتماعى آنهاست. اقتضاى زندگى اجتماعى وجود رهبرى و رهروى است. این مسإله در بعضى از انواع حیوانات اثبات شده است؛ مانند زندگى زنبور عسل، مورچه و مار که گفته مى شود هر نوعى براى خود ملکه و پادشاهى دارند و همه مطیع امر اویند. در انواع دیگر از حیوانات، اگر به این شکل هنوز کشفى نشده، ولى زندگى اجتماعى داشتن و مهاجرت هاى جمعى و شکار جمعى و... کاملا به اثبات رسیده است.
با توجه به ضرورت زندگى اجتماعى، ضرورت رهبرى و وجود رهبر آشکار مى گردد، به همین جهت،
جمله گفتند این زمان در روزگار
نیست خالى هیچ شهر از شهریار
از چه رو اقلیم ما را شاه نیست
بیش از این بى شاه بودن راه نیست
بنابراین باید به سراغ رهبر رفت و نباید منتظر آمدن وى شد، زیرا رهروان به رهبران احتیاج دارند و باید به محضرشان رسیده و دست یارى به سوى وى دراز کرده و از رهبر تقاضاى راهنمایى و هدایت بکنند. باید در امت درد طلب پیدا شود تا طلبکار رهبر شوند و در سایه طلب به مطلوب رسند.
یکدگر را شاید ار یارى کنیم
پادشاهى را طلبکارى کنیم
یکى از شرایط رسیدن به راهنما این است که درد طلب همگانى ایجاد شود و همه یکدل طالب یک مطلوب شوند، یعنى وحدت طلب داشته باشند. اگر همه طالب شوند، ولى هر کسى مطلوب خاص خود را داشته و تنها پرچم خود برافراشته و به دیگران نپردازد، هیچ گاه در یک موضوع به اتفاق نرسند و به مقصود هدایت نشوند.
وقتى در طلب رهبر همه یار و همکار شدند و به رهبر رسیدند باید یاور وى شوند و گوش به فرمان وى باشند و دور وى گردند و از فرمان او نگردند تا چرخ جامعه به درستى بگردد، زیرا نظم و ترتیب اجتماع در گرو مدیریت سالم رهبر جامعه و پیروى صادقانه رهروان اوست.
زانکه چون کشور بود بى پادشاه
نظم و ترتیبى نماند در سپاه
به همین سبب هیچ جامعه اى بدون جمعیت و هیچ جمعیتى بدون مدیر نبوده و نتواند بود.
جمله گفتند این زمان در روزگار
نیست خالى هیچ شهر از شهریار
شرایط رهبرى
رهبرى با توجه به مقام منیع و وسیعش داراى مراتب و درجاتى است. سلطان و پادشاه مطلق در منطق الطیر، حضرت بارى تعالى است. مرتبه پایین تر از او، انبیا و اولیاى الهى اند، و در مرحله پایین تر خود ساخته گان آیین انبیا و اولیا قرار دارند.
در قصه پرندگان، رهبرى راه رسیدن به مقصد اعلا (سیمرغ) را ((هدهد)) به عهده مى گیرد. هدهد به دلایل متعددى خود را لایق تر از سایر مرغان به رهبرى و هدایت مى داند. عطار این صفات را چنین برمى شمارد:
1 ـ تیز فهمى و آگاهى به امور؛
2 ـ ارتباط با پیامبر الهى و استفاده از دانش او؛
3 ـ آزادگى و آزادسازى دیگران؛
4 ـ درد طلب داشتن (صاحب درد بودن)؛
5 ـ سیر و سلوک و تحمل سختى ها؛
6 ـ خودشناسى و خودسازى.
هدهد آشفته دل پر انتظار
در میان جمع آمد بى قرار
تیز فهمى بود در راه آمده
از بد و از نیک آگاه آمده
گفت اى مرغان منم بى هیچ ریب
هم برید حضرت و هم پیک غیب
هم زحضرت من خبردار آمدم
هم زفطرت صاحب اسرار آمدم
مى گذارم در غم او روزگار
هیچکس را نیست با من هیچکار
چون که آزادم زخلقان لاجرم
خلق آزادند از من نیز هم
چون منم مشغول درد پادشاه
هرگزم دردى نباشد از سپاه
آب پیمایم زوهم خویشتن
رازها دانم بسى زین بیش من
با سلیمان در سخن پیش آمدم
لاجرم از خیل او بیش آمدم
هرکه او مطلوب پیغمبر بود
زیبدش بر سر اگر افسر بود
هرکه مذکور خدا آمد به خیر
کى رسد در گرد سیرش هیچ طیر
سالها در بر و بحر مى گشته ام
پاى اندر ره به سر مى گشته ام (4)
عطار ((تیز فهمى و آگاهى بر امور)) را یکى از شرایط رهبرى مى داند، گذشته از این، باید صاحب مقامات معنوى و غیبى نیز باشد که در نصوص دینى از آن به ورع و تقوا نام مى برند. اهمیت این صفت به حدى است که انسان فاقد آن اگر عالم ترین و شجاع ترین و سیاست مدارترین انسان ها باشد، بدون متصف بودن به صفت تقوا قابلیت رهبرى را به دست نمىآورد. از این رو در توقیع شریف حضرت صاحب الزمان درباره صفات راهبران صالح آمده است:
واما من کان من الفقهإ حافظا لدینه، صائنا لنفسه، مخالفا لهواه، مطیعا لا مر مولاه، فللعوام ان یقلدوه (5)؛ و اما از میان فقها هرکدام بیشتر حافظ دین خود و نگهدار و مخالف هواى نفس خود و مطیع امر مولایش باشد، بر عموم مردم است که از وى پیروى کنند.
این شرطها در اشعار عطار چنین بیان شده است:
تیز فهمى بود در راه آمده
از بد و از نیک آگاه آمده
گفت اى مرغان منم بى هیچ ریب
هم برید حضرت و هم پیک غیب
هم زحضرت من خبردار آمدم
هم زفطرت صاحب اسرار آمدم
ارتباط با وحى و شناخت امور وحیانى از طریق حاملان وحى و پى بردن به اسرار آن، شرط دیگر براى رهبرى و رهنمایى خلق است. برید حضرت سلیمان و پیک غیب بودن و به تبع آن حامل اسرار شدن به آدمى لیاقت پادشاهى مى دهد.
مهم تر از همه اینها رسیدن به کمالات معنوى است، به طورى که صاحب کمال در نظر اولیإ الله را صاحب جمال نیز مى کند. هدهد مى گوید این که حضرت سلیمان از میان همه مرغان و در میان آن همه موجودات چشمش دنبال من بوده و مرا جویا مى شود. نشانه انس و الفت وى با من است، به گونه اى که غیبت من بر وى سنگین آمده و طالب حضور من مى شود. هرکسى در سایه کمالات بتواند مطلوب و محبوب پیامبر و ولى عصر خویش باشد، او را سزد که در غیاب آن رهبر الهى به رهبرى امت بپردازد و کمالات و معلومات را که از پیامبر حاصل کرده است به دیگران برساند.
هر که او مطلوب پیغمبر بود
زیبدش بر سر اگر افسر بود
هرکه مذکور خدا آمد به خیر
کى رسد در گرد سیرش هیچ طیر
شرط دیگر، ((آزادگى و آزادسازى دیگران است. آن که پادشاهى و امامت امتى را به عهده مى گیرد، قبل از هر چیز باید به این صفت متصف شود که صفت پیامبران و اولیاى الهى است. بدین جهت خداوند در وصف پیامبر اکرم (ص) مى فرماید:
((و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم (6)؛ و سنگینى ها و بندهاى آنها را از آنها برمى دارد)).
رهبر تا از قید و بند دنیا آزاد نباشد نمى تواند دیگران را به آزادى برساند و چون خودش آزاد است، همه را به سوى آزادى رهنمون مى شود؛ از این رو کسى را جانشین خود مى کند که همانند او آزاد و آزادساز است.
زان سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آن على مولا نهاد
کیست مولا آنکه آزادت کند
بند رقیت زپایت وا کند (7)
بدین جهت عطار مى گوید:
چون که آزادم زخلقان لاجرم
خلق آزادند از من نیز هم
مسإله دیگر در پادشاهى و رهبرى، ((درد داشتن)) است، درد دین، درد تعالى و درد وصال. آن که صاحب درد است دردمندان را مى شناسد. مرفهان بى درد نمى توانند حال دردمندان را دریابند تا چه رسد به این که بخواهند آنها را مداوا کنند. بدین جهت همه انبیا و اولیا از میان اقشار دردمند برخاسته و به درمان آنها پرداخته اند.
درد باید در ره او و انتظار
تا درین هر دو برآید روزگار
گر درین هر دو نیابى کار باز
سر مکش زنهار ازین اسرار باز
در طلب صبرى بباید مرد را
صبر خود کى باشد اهل درد را (8)
اى دریغا درد مردانت نبود
درد باید مرد را آنت نبود (9)
بدین سبب عطار یکى از صفات نیک هدهد را دردمندى وى دانسته به طورى که درد پادشاه او را از چیزهاى دیگر غافل ساخته است.
چون منم مشغول درد پادشاه
هرگزم دردى نباشد از سپاه
صفات رهبر
1. معرفت و عرفان
از دیدگاه عطار، رهبر جامعه انسانى باید خود را فراتر از مقام رهبرى بداند، آن گونه که هیچ وابستگى و تعلق خاطرى به مقام سلطنت و پادشاهى در وجود او نباشد. سلطان واقعى کسى است که به هواى نفس خود سلطنت داشته و قبل از هر چیز زمام او را به دست آورد. سپس در اثر کمالات معنوى و معرفت و عرفان به زیبایى هاى عالم معنا دسترسى پیدا کرده، به طورى که زیبایى هاى دنیا او را نفریبد. از نظر عطار آن که معرفت ندارد صلاحیت سلطنت را نیز ندارد.
هست دایم سلطنت در معرفت
جهد کن تا حاصل آید این صفت
هرکه مست عالم عرفان بود
بر همه خلق جهان سلطان بود
ملک عالم پیش او ملکى شود
نه فلک در بحر او فلکى شود
گر شوى قانع به ملک این جهان
تا ابد ضایع بمانى جاودان (10)
علت این که بعضى از سلاطین براى رسیدن به سلطنت دست به هر کارى مى زنند این است که آنها از لذایذ معنوى محرومند و تنها در لذایذ مادى مى لولند. اگر مى دانستند که با پرداختن به لذایذ مادى محض و دولت ناسوتى از چه دولتى و لذتى محروم مانده اند، زانوى غم بغل مى کردند و در به روى خود مى بستند و از دام دغل مى رستند و به حق مى پیوستند.
گر بدانندى ملوک روزگار
ذوق این شربت زملک بى کنار
جمله در ماتم نشستندى ز درد
در به روى هم ببستندى ز درد (11)
عطار در ادامه این اشعار حکایتى از سلطان محمود و دیوانه اى نقل مى کند که در ویرانه اى با هم برخورد کرده بودند. او به سلطان محمود مى گوید: تو اگر بدانى که در اثر دلخوشى به سلطنت دنیوى از چه سلطنتى محروم مانده اى، هیچ گاه خوشحال و خندان نمى شدى. این مسإله بیانگر دون همتى تو است که به کم قانع شدى و از دولت جاوید صرف نظر کردى.
شد مگر محمود در ویرانه اى
دید آنجا بى دلى دیوانه اى
سر فرو برده به اندوهى که داشت
پشت زیر بار آن کوهى که داشت
شاه را چون دید، گفتا دور باش
ورنه بر جانت زنم، صد دور باش
تو نه شاهى رو که بس دون همتى
در خداى خویش کافر نعمتى
گفت محمودش مرا کافر مگوى
یک سخن با من بگو دیگر مگوى
گفت اگر مى دانى اى تو بى خبر
کز که دور افتاده اى اى بى نظر
نیستى جز خاک و خاکستر تمام
جمله آتش ریزه اى بر سر مدام (12)
در حقیقت سلطان واقعى کسى است که به سلطنت به چشم ابزار نگرد نه هدف، یعنى سلطنت را وسیله اى براى احقاق حقوق مردم و براندازى باطل قرار دهد، همان گونه که على (ع) به ابن عباس فرمود: سلطنت و امارت شما در نظر من کمتر از بند این کفش پاره است، مگر این که به واسطه آن از باطلى جلوگیرى کرده و حقى را به صاحب آن برسانم.
2. گفت وگو میان رهبر با رهروان
از نظر عطار، پیروى و اطاعت بى چون و چراى مإموم و رهرو از امام و رهبر، نباید یکى را به ماشین فرمان و امر، و دیگرى را به ماشین اجرا و کار تبدیل کند، بلکه در عین مطیع و مطاعى، باید باب گفت وگو و پرسش و پاسخ باز باشد. رهرو، حق پرسش کردن و پاسخ دریافتن دارد. به همین دلیل امام و رهبر را مسوول نیز نامیده اند، کسى که مدام از وى سوال شده و او باید پاسخ دهد.
رهبر و رهرو هرکدام بر دیگرى حق بلکه حقوقى دارند. حضرت امیر به پاره اى از این حقوق متقابل در نهج البلاغه اشاره فرموده است.
رهرو در عین اطاعت از رهبر، حق استیضاح وى را دارد. مى تواند از علل رجحان رهبر به رهبرى سوال کند و رهبر نیز باید وى را آگاه ساخته و دلایل فضیلت خویش و حقانیت رهبرىاش را براى رهرو مدلل و مبین کند.
در قصه عطار هم یکى از رهروان از هدهد سوال مى کند که به چه دلیل تو به رهبرى ما برگزیده شدى، تو چه خصوصیتى دارى که دیگران ندارند؟ تو چه صوابى کردى که بدین مقام رسیدى و ما چه گناهى کردیم که از این مرتبه باز ماندیم؟
چه بسا در ابتدا به ذهن آدمى چنین رسد که وى علم و تجربه و تقواى بیشترى داشته، پس سزاوار چنین مقامى شده است، ولى عطار استحقاق را مافوق این مى داند. مى گوید علم و اطاعت با همه ارزشى که دارند شرط لازمند نه شرط کافى، بلکه باید تربیت صحیح نیز شده باشد، زیرا بدون تربیت صحیح چه بسا علم و اطاعت نتیجه منفى دهد؛ چه بسیار عالمانى که جز گمراه کردن دیگران کارى نکرده اند و چه بسیار عابدانى که جز ایجاد تنفر از عبادت و عبادت گریزى خلق حاصلى نداشته اند. همه این کمالات در سایه تربیت صحیح معنا مى دهد و سازنده مى گردد.
هدهد مى گوید: من فضیلتى دارم که هیچ کدام از شما به آن نرسیده اید و آن مجاورت با سلیمان نبى (ع) و تربیت در محضر اوست. انفاس قدسیه حضرت سلیمان بر من خورده است و من از انوار او منور شده ام. چه بسا در میان شما عالمان و عابدان و کاردانانى باشند، اما هیچ کدام محضر سلیمان را درک نکرده اند.
سائلى گفتش که اى برده سبق
تو به چه از ما سبق بردى به حق؟
چون تو چون مائى و ما همچون تو راست
در میان ما تفاوت از چه خاست
چه گنه آمد زجسم و جان ما
قسم تو صافى و دردى آن ما؟
گفت: اى سائل، سلیمان را همى
چشم افتاد است بر ما یکدمى
نى به سیم این یافتم من، نى به زر
هست این دولت مرا از یک نظر
کى به دست آرد به طاعت این کسى
زانکه کرد ابلیس این طاعت بسى
ور کسى گوید نباید طاعتى
لعنتى بارد بر او هر ساعتى
تو مکن در یک نفس طاعت رها
پس منه بر طاعت خود هم بها
تو به طاعت عمر خود مى بر به سر
تا سلیمان بر تو اندازد نظر
چون تو مقبول سلیمان آمدى
هرچه گویم بیشتر زان آمدى (13)
در این ابیات به چند صفت مهم دیگر رهبرى نیز اشاره شده است که عبارتند از:
3. اطاعت و بندگى
انسان تا پیرو خالق خویش نگردد لیاقت رهبرى نمى یابد. مردم از کسى باید پیروى کنند که او خود پیرو مافوق خویش است. بنابراین رهبر باید به صفت عبد و بندگى متصف باشد. به گونه اى که هیچ گاه خود را از اطاعت رها نکرده و لحظه اى را به دور از عبادت نگذراند.
4. دورى از تکبر عبادى
انسان عابد باید مدام مراقب باشد که شیطان او را از راه تکبر و توجه به عبادتش از راه نبرد، همان گونه که خود شیطان از این راه به بیراهه افتاد. پیامبر عظیم الشإن اسلام با همه مقامات دنیایى و عقبایى اش، لحظه اى به عبادت خود توجه نمى کردند و همیشه خود را مدیون خداى خویش دانسته و مى گفتند: بارالها، ما آن گونه که تو را سزد نتوانستیم عبادتت را به جا آوریم، و تو را آن گونه که شایسته تواست نشناخته ایم: ((ما عبدناک حق عبادتک و ما عرفناک حق معرفتک)).
بنابراین هرکس خصوصا رهبران، در عین مداومت به اطاعت و بندگى، باید مواظب باشند که غرور عبادت آنها را گمراه نکند.
تو مکن در یک نفس طاعت رها
پس منه بر طاعت خود هم بها
وقتى که انسان عابد با این همه خطرات روبه روست و تنها در صورت پشت سر گذاشتن این خطرها لیاقت رهبرى پیدا مى کند، واضح است که انسان غیر عابد به هیچ وجه سزاوار این مقام نخواهد بود، زیرا کسى که آئین رهروى را به جا نیاورده باشد به مقام رهبرى نمى رسد و اگر هم برسد نمى تواند حق و حقوق رهروى را بفهمد و آن را به جا آورد. به قول حافظ:
اى بى خبر بکوش که صاحب خبر شوى
تا راهرو نباشى کى راهبر شوى
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکى نماند که صاحب نظر شوى
مسلم است که آن که حق خداوند را به جا نیاورد هیچ گاه حق بنده خدا را به جا نخواهد آورد. و آن که در صورت بندگى خود، را از خداى خویش طلبکار مى داند، یقینا بندگان خدا را نوکر و اسیر خود خواهد دانست؛ از این رو عطار مى گوید: انسان هاى طاغى و یاغى همان قدر از این مقام محرومند که انسان هاى عابد خودخواه و متکبر.
5. نظر رحمانى
عطار مى گوید: با این که علم و عمل، ایمان و تقوا شرط اساسى براى کمال و استحقاق رهبرى است، لکن تا نظر رحمانى به انسان نیفتد و آدمى از این فیض خاص بهره مند نگردد نمى تواند زمامدار امور مردم باشد. این نظر نورانى یا مستقیما از مبدإ نور دریافت مى شود، و یا غیرمستقیم و با واسطه.
پیامبران الهى این افتخار را دارند که مستقیم از مبدا فیض مستفیض مى شوند، به همین دلیل آنها ابتدإ و بدون تإیید کس دیگرى؛ استحقاق مقام زمامدارى را دارند؛ اما غیر آنان باید به واسطه پیامبران به این مقام برسند و آن در صورتى است که از نور انبیا منور شده و از انفاس قدسیه آنها متنفس شده باشند. در هر حال، رهبرى مردم، بدون واسطه و یا با واسطه، باید به خداوند متعال متصل شده باشد.
از این رو عطار مى گوید: بعد از همه امور لازم از قبیل اطاعت شبانه روز و خودسازى، باید منظور نظر حضرت صاحب نظر شوى که در این قصه هدهد به این افتخار نایل شده و منظور حضرت سلیمان (ع) گشته است.
تو به طاعت عمر خود مى بر به سر
تا سلیمان بر تو اندازد نظر
چون تو مقبول سلیمان آمدى
هرچه گویم بیشتر زآن آمدى
صفات رهروى
عطار براى رهروى نیز صفاتى قائل است. رهرو هر قدر مقصودش متعالى باشد باید همتش بلند بوده و خود را براى تحمل سختى هاى فراوان آماده سازد. شرط اساسى براى قابلیت سلوک، خودسازى و جانبازى است.
پس شما با من اگر همره شوید
محرم آن شاه و آن درگه شوید
وارهید از ننگ خودبینى خویش
از غم و تشویر بى دینى خویش
هرکه در وى باخت جان از خود برست
در ره جانان زنیک و بد برست
جان فشانید و قدم در ره نهید
پاىکوبان سر بدان درگه نهید (14)
پاى نهادن در راه راستى و پاکى، پاک شدن از وابستگى ها و وارستگى هاى دنیوى و اجتماعى را مى طلبد. دلبندى به دنیا با آیین دلبرى نمى سازد. ضمن این که هزاران تهمت و بهتان از طرف حسودان و تاریک اندیشان و مغرضان متوجه سالک خواهد شد؛ چه بسا بى دینان سالک دیندار را به بى دینى متهم سازند، اما او نباید از این اتهامات ترسى به خود راه دهد و از راهروى بماند.
یکى از مصادیق بارز این مسإله، قیام مقدس امام خمینى (ره) است. وى در راه ارزشمند مبارزه با ظلم و فساد، هزاران بهتان و ناسزا به جان خرید، ولى لحظه اى در سلوک خود درنگ نکرد. <
هرکه در وى باخت جان از خود برست
در ره جانان زنیک و بد برست
گذشته از این مشکلات اجتماعى و سیاسى، مشکلات سلوک نیز وجود دارد، یعنى اگر هیچ کدام از مشکلات یاد شده وجود نداشته باشد، خود رهروى و حرکت به سوى مقصد اعلا سختى هاى خاص خود را دارد. همان گونه که دانش و تقوا بدون ریاضت و جان فشانى حاصل نمى گردد. بدین جهت رهرو باید خود را براى طى راه هاى صعب العبور و مبارزه با هزاران دام و دد آماده سازد.
بس که خشکى بس که دریا در ره است
تا نپندارى که راهى کوته است
شیرمردى باید این ره را شگرف
زانکه ره دور است و دریا ژرف ژرف
روى آن دارد که حیران مى رویم
در رهش افتان و خیزان مى رویم
گر نشان یابیم از او کارى بود
ورنه بى او زیستن عارى بود
مردمى باید تمام این راه را
جان فشاندن باید این درگاه را
دست باید شست از جان مردوار
تا توان گفتن که هستى مرد کار
گر تو جانى برفشانى مردوار
بس که جانان جان کند بر تو نثار (15)
سختى هاى موجود در آیین رهروى باعث شده است که از هزاران مدعى، و مرید، اندکى تاب و توان تحمل شداید را داشته و اکثریت یا از نیمه هاى راه برمى گردند و یا از قافله باز مى مانند. به قول سعدى:
از هزاران در یکى گیرد سما
زانکه هرکس محرم اسرار نیست
خلیلى قطاع الفیافى الى الحمى
کثیر و اما الواصلون قلیل (16)
وحشت از سختى ها و دل بستن به دنیا و مشغولیت به امور فردى و اجتماعى باعث مى شود که مدعى سلوک قولش به فعل تبدیل نشود و به راه نیفتاده از راه به در رود. از این رو بسیارى از پرندگان وقتى جدیت هدهد را دیدند هرکدام به نوعى عذر آوردند و از سفر بازماندند. دلایلى که هر یک از آنها بیان مى کنند بیانگر نوعى دلبندى به چیزهایى است که آنها را مدت ها به خود مشغول ساخته است؛ از این رو نمى توانند از آنچه بدو عادت کرده اند جدا شوند و سختى هاى راه را به جان بخرند و دل به غیر حق ندهند. اینک به عذر بعضى از آنها و جواب هدهد به هر یک اشاره مى شود.
عذر بلبل:
من چنان در عشق گل مستغرقم
کز وجود خویش محو مطلقم
در سرم از عشق گل سودا بس است
زانکه معشوقم گل رعنا بس است
طاقت سیمرغ نارد بلبلى
بلبلى را بس بود عشق گلى
چون بود صد برگ دلدار مرا
کى بود بى برگئى کار مرا
کى تواند بود یک شب بلبلى
خالى از عشق چنان خندان گلى (17)
جواب هدهد:
هدهد در جواب مى گوید: این از دون همتى تو است که به یک چیز زوال پذیر و زودگذر دل بسته و از حقیقت رسته اى. تو به خنده گل دل خوش داشته اى، غافل از این که گل به تو نمى خندد، بلکه بر تو مى خندد. خنده گل براى مسخره کردن تو است، خنده شوق نیست بلکه خنده استهزا است. گل با هر خنده اش مى گوید تو چقدر بیچاره اى که به یک چیز چند روزه دل بسته اى و عمرت را در پاى آن سپرى مى کنى.
هدهدش گفت اى به صورت مانده باز
بیش ازین از عشق رعنائى مناز
عشق روى گل بسى خارت نهاد
کارگر شد بر تو و کارت نهاد
گل اگر چه هست بس صاحب جمال
حسن او در هفته اى گیرد زوال
عشق چیزى کان زوال آرد پدید
کاملان را زان ملال آرد پدید
در گذر از گل که گل هر نوبهار
بر تو مى خندد نه در تو شرم دار
گر تو را شرمى بدى هرگز به چشم
در رخ گل ننگریدى جز به خشم (18)
عذر طوطى:
طوطى آمد با دهانى پر شکر
در لباس فستقى با طوق زر
گفت هر سنگین دل و هر هیچ کس
چون منى را آهنین سازد قفس
خضر مرغانم از آنم سبزپوش
تا توانم کرد آب خضر نوش
من نیارم در بر سیمرغ تاب
بس بود از چشمه خضرم یک آب (19)
جواب هدهد:
هدهدش گفت اى زدولت بى نشان
مرد نبود هر که نبود جان فشان
جان زبهر آن به کار آید تو را
تا دمى در خورد یار آید تو را
آب حیوان خواهى از جان دوستى
رو که تو مغزى ندارى پوستى
جان چه خواهى کرد بر جانان فشان
مرد نبود آنکه نبود جان فشان (20)
عذر طاووس:
بعد از آن طاووس آمد زرنگار
نقش هر پرش نه صد بل صد هزار
گفت تا نقاش غیبم نقش بست
چینیان را شد قلم انگشت دست
من نه آن مرغم که در سلطان رسم
بس بود اینم که در دربان رسم
کى بود سیمرغ را پرواى من
بس بود فردوس اعلى جاى من (21)
جواب هدهد:
هدهدش گفت اى زخود گم کرده راه
هر که خواهد خانه آن پادشاه
گو بیا نزدیک او این زان به است
خانه کى از حضرت سلطان به است
خانه نفس است خلد پر هوس
خانه دل مقعد صدق است و بس
هر که کل شد جزو را با او چه کار
وانکه جان شد عضو را با او چه کار
گر تو هستى مرد کل، کل را ببین
کل طلب، کل باش، کل شو، کل گزین (22)
مى بینیم که افراد ضعیف النفس و قوىالهوس، دلبسته به آنچه دارند و رسته از قید آنچه ندارند از رفتن به راه سیمرغ مى رمند و ننگ دون همتى به جان مى خرند، زیرا بدون جان فشانى به جانان نتوان رسید و ((رخش مى باید که تا رستم کشد)).
قرآن کریم و نهج البلاغه فراوان درخصوص این قبیل افراد سخن گفته و آنان را مذمت کرده اند. افرادى که هنگام جهاد عذرهاى گوناگون آورده و به بهانه هاى مختلف از پیغمبر و امام مى خواستند که آنان را از رفتن به جهاد معاف بدارند و به گمان خود با پرداختن به عبادت و پرداختن زکات و مالیات اسلامى داخل بهشت شوند و از باب الجهاد نروند! در مقابل این عده گروهى بودند که صداى طبل جهاد روحشان را به پرواز در مىآورد و شتابان به حضور پیامبر مى رسیدند تا از وى اسلحه بگیرند و راهى جبهه ها شوند؛ اما وقتى جواب منفى مى شنیدند اشک در چشمانشان حلقه مى زد. ((الذین اذا ما اتوک لتحملهم قلت لا اجد ما احملکم علیه تولوا و اعینهم تفیض من الدمع)). (23)
در عین حال افرادى بودند که توانایى مسلح شدن و حرکت به سوى جبهه را داشتند، اما ننگ ماندن را به جان مى خریدند و همنشینى با کودکان و زنان و کهنسالان را براى خود پیروزى مى دانستند: ((رضوا بان یکونوا مع الخوالف و طبع الله على قلوبهم فهم لا یعلمون)). (24)
همه این امور دو علت اساسى دارد: سختى سلوک و دلبندى به دنیا.
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوان است اى پسر
سینه خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمان است اى پسر
سینه اى کز زخم تیرش خسته شد
در جبین اش صد نشان است اى پسر (25)
یکى دیگر از صفات رهروى ((دردمندى)) است. سالک تا احساس درد نکند به دنبال درمان نرود.
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو در تو درد نبیند که را دوا بکند؟
عطار مى گوید: فقط رهرو دردمند مى تواند پیام رهبر دردمند را بفهمد و دل به او دهد، در غیر این صورت هرچه انسان وارسته و به حق پیوسته بگوید، براى شنونده بى درد بى معنا و افسانه مى نماید.
گر چو مردان درد دین بودى تو را
آنچه مى گویم یقین بودى تو را
زآشنایى چون دلت بیگانه است
هرچه مى گویم تو را افسانه است (26)
اطاعت از رهبرى
شرط اساسى در موفقیت رهبرى، اطاعت رهروان از رهبر خویش است. بزرگ ترین رهبران و با فضیلت ترین پادشاهان، اگر پیروان مخلص و مطیع نداشته باشند، محکوم به شکست در برابر دشمن بوده و بسیارى از طرح و برنامه هاى آنها عقیم خواهد ماند. تاریخ بسیار نشان داده است که گروهى اندک ولى با هدف و اراده اى قوى و اخلاص والا توانسته اند بر گروهى کثیر چیره گردند: ((کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله)). (27)
پیروى از رهبر نباید پیروى حرفه اى و مصلحتى باشد، بلکه پیروى جانانه و مخلصانه، کارگشا و ارزشمند است.
عطار این حقایق را از قول پرندگان بیان کرده و ضرورت رهبرى و پیروى از اوامر وى را چنین عنوان مى کند.
جمله گفتند این زمان ما را به نقد
پیشوائى باید اندر حل و عقد
تا بود در راه ما را رهبرى
زانکه نتوان ساختن از خود سرى
در چنین ره حاکمى باید شگرف
بوکه بتوان دست ازین دریاى ژرف
حاکم خود را به جان فرمان بریم
جز به حکم و امر او ره نسپریم
از نظر عطار فلسفه ضرورت اطاعت از رهبرى قبل از تعیین رهبر و مشخص شدن یک فرد به عنوان رهبرى باید براى امت حل شده باشد، یعنى رهبر نباید لزوم اطاعت از خود را بر امت گوشزد نماید، بلکه رهروان و شیعیان هر امام و رهبرى باید قبل از وى خود را براى پیروى کامل آماده سازند. از این رو اشعار فوق الذکر قبل از تعیین رهبر است.
عطار در ضمن این مسإله به یک مسإله فقهى و سیاسى اجتماعى نیز اشاره مى کند که عبارت است از شکل خاصى از اشکال تعیین رهبر، یعنى هرگاه مدعى یک امر اعم از رهبرى یا غیر آن زیاد باشد یا واجدین شرایط براى تصدى یک مسإله مهمى بیش از یک نفر باشد به طورى که همه آمادگى تصدى آن مقام را داشته و خود را نامزد آن کنند، بهترین راه و بى دردسرترین و فورىترین راه این است که از طریق ((قرعه))، شخصى را معین ساخته و همه پیرو او گردند. مسإله قرعه در احادیث و موضوعات فقهى نیز مطرح شده است: ((القرعه لکل امر مشکل؛ (مجهول) قرعه براى هر کار مشکلى است (بعضا به جاى لفظ مشکل مجهول نیز آمده است))).
عاقبت گفتند حاکم نیست کس
قرعه باید زد، طریق این است و بس
قرعه بر هر کس فتد سرور شود
در میان کهتران مهتر شود
چون به دست قرعه شان افتاد کار
دل گرفت آن بى قراران را قرار
چون رسید اینجا سخن گم گشت جوش
جمله مرغان شدند آنجا خموش
قرعه افکندند و بر لایق فتاد
قرعه شان بر هدهد عاشق فتاد
جمله او را رهبر خود ساختند
گر همى فرمود جان مى باختند (28)
در بعضى از بیعت ها و انتخاب ها حمایت و اطاعت قبلى وجود دارد، ولى گروهى از پیروان بعد از بیعت، سست شده و رهبر را تنها مى گذارند. در قصه عطار، رهروان به ضرورت پیروى از رهبر ایمان داشته و پادشاه خود را تنها نمى گذارند. فرمان سلطان را بر جان مى خرند و از راه وى خارج نمى شوند. عهد خود را فراموش نکرده و جز فرمان او را در گوش نمى کنند.
عهد کردند آن همه کو سرور است
هم در این ره پیشرو و هم رهبر است
حکم حکم اوست، فرمان نیز هم
زو دریغى نیست تن جان نیز هم
جمله دست از جان بشسته پاکباز
بار ایشان بس گران و ره دراز
هدایت رهبر و هدایتگرى رهرو
یکى از نقش هاى مهم و اساسى رهبران ره یافته و رهنما، هدایت کردن امت در مراحل سخت و بحرانى است؛ خصوصا آن گاه که دشمنان سیل شبهات را به سوى جامعه روانه مى سازند و اکثریت مردم را از یقین خارج ساخته و در دو راهى شک و گمان نگه مى دارند. رهبر باید از کمالات لازم برخوردار باشد تا بتواند پناهگاه مردم باشد.
عطار مى گوید با شک و تردید نمى توان ادامه راه داده و به مقصد رسید. اگر امت به دام تردید افتادند فقط رهبر الهى که به علم و معرفت و معنویت مزین است مى تواند مردم را به یقین رسانده و از شک برهاند.
در قصه عطار، مرغان به هدهد پناه برده و از او مى خواهند که آنان را موعظه کند، زیرا او با پیامبرى چون سلیمان همنشین بوده و از دریاى معارف وى بهره جسته است.
جمله مرغان زهول و بیم راه
بال و پر پر خون بر آوردند آه
راه مى دیدند و پایان ناپدید
درد مى دیدند و درمان ناپدید
چون بترسیدند آن مرغان ز راه
جمع گشتند آن همه یک جایگاه
پیش هدهد آمدند از خود شده
جمله طالب گشته و بخرد شده
پس بدو گفتند اى داناى راه
بى ادب نتوان شدن در پیش شاه
تو بسى پیش سلیمان بوده اى
بر بساط ملک سلطان بوده اى
رسم خدمت سر به سر دانسته اى
موضع امن و خطر دانسته اى
هم فراز و شیب این ره دیده اى
هم بسى گرد جهان گردیده اى
راى ما آن است کاین ساعت به نقد
چون توئى ما را امام حل و عقد
بر سر منبر شوى این جایگاه
پس بسازى قوم خود را ساز راه
شرح گوئى رسم و آداب ملوک
زانکه نتوان کرد بر جهل این سلوک
هر یکى را هست در دل مشکلى
مى بباید راه را فارغ دلى
چون بپرسیم از تو مشکلهاى خویش
بستریم این شبهه از دلهاى خویش
مشکل دلهاى ما حل کن نخست
تا کنیم از بعد آن عزمى درست
زانکه مى دانیم این راه دراز
در میان شبهه چون مانیم باز
دل چو فارغ گشت تن در ره دهیم
بى دل و تن سر بدان درگه نهیم (29)
یکى از نشانه هاى امت و جامعه رشد یافته اتحاد آنها در پیروى از رهبرشان است. دشمن در چنین جامعه اى به آسانى نمى تواند رخنه کند؛ اما در جوامعى که هر کسى خود را صاحب نظر دانسته و غیر خود را قبول ندارد، به تعداد هر نفرى که چنین است راه براى نفوذ دشمن باز است.
پیش هدهد صد هزاران بیشتر
صف زدند از خیل مرغان سر به سر
بعد از آن هدهد سخن را ساز کرد
بر سر منبر شد و آغاز کرد
پى نوشت ها
1. براى اطلاع بیشتر، ر. ک: فرهنگ موضوعى ادب پارسى، ج 1، ص 11 و 12.
2. فرید الدین عطار نیشابورى، منطق الطیر، تصحیح مشکور، مقاله ثانیه.
3. الانعام (6) آیه 38.
4. فرید الدین عطار نیشابورى، پیشین، مقاله ثانیه.
5. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 88، حدیث 12.
6. اعراف (7) آیه 157.
7. جلال الدین محمد بلخى، (مولوى)، مثنوى، دفتر ششم، تصحیح رمضانى، ص 419، سطر 25.
8. فرید الدین عطار نیشابورى، پیشین، ص 219 و 225.
9. همان.
10. مقاله اربعون.
11. همان.
12. همان.
13. همان، مقاله سابع عشر.
14. همان، مقاله ثانیه.
15. همان، مقاله ثانیه.
16. دوستان من روندگان راه باغ دوست زیادند اما واصلان بدان اندکند. (تمهید القواعد، ص 259).
17. فرید الدین عطار نیشابورى، پیشین، مقاله ثالثه.
18. همان.
19. همان.
20. همان.
21. همان، مقاله خامسه.
22. همان.
23. توبه (9) آیه 92.
24. همان، آیه 93.
25. جلال الدین محمد بلخى (مولوى)، کلیات شمس تبریزى.
26. فرید الدین عطار نیشابورى، پیشین، ص 290.
27. بقره (2) آیه 249.
28. فرید الدین عطار نیشابورى، پیشین، مقاله خامس عشر.
30. همان، مقاله سادس عشر.
منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1381 / شماره 17، بهار ۱۳۸۱/۲/۰۰
نویسنده : قادر فاضلى
نظر شما