موضوع : پژوهش | مقاله

‌ ‌‌‌اسـطورۀ‌ سیزیف

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 307)
‌ ‌‌‌اسـطورۀ‌ سیزیف نوشتۀ آلبر کامو ترجمۀ محمد علی شهرکی


خدایان سیزیف1را محکوم کرده‌ بـودند‌ کـه‌ بـدون توقف،تخته سنگی را تا ستیغ کوهستان بغلتاند،و از آنجا،تخته سنگ با سنگینی‌ خود فرو مـی‌افتاد.آنان براستی پنداشته بودند که هیچ مجازاتی ترسناک‌تر از تلاشی‌ بیهوده و نامیدانه نیست.
اگـر‌ کسی‌ به هومر2ایـمان داشـته باشد،سیزیف داناترین و محتاطترین انسان[فانی]بوده است.با این حال،مطابق روایتی دیگر،او تمایل یافت تا پیشۀ راهزنی را بیازماید.من هیچ تناقضی در این نمی‌بینم.پیرامون‌ دلائلی که او را مستوجب تلاش بیهوده در جهان فرودین سـاخت آرایی گوناگون وجود دارد.او را به پاره‌ای سبکسریها که با خدایان کرده بود متهم می‌نمایند.او اسرار ایشان را‌ ربوده‌ بود.اژینا3دختر ازوپوس4را ژوپیتر5ربود.پدر که از ناپدید شدن دختر متحیر شده بود نزد سیزیف شـکایت کـرد.سیزیف که از این ربوده شدن با خبر بود،به‌ آزوپ‌ پیشنهاد نمود که او را از ماجرا آگاه می‌کند،در عوض او به قلعۀ کورینت6 آبرسانی نماید.او نیایش آب را به صدای آذرخش آسمانی ترجیح داد.به همین‌ دلیـل‌ در جـهان فرودین مجازات شد.هومر همچنین به ما می‌گوید که سیزیف مرگ را به زنجیر کشیده بود. پلوتون7نتوانست چشم‌انداز خلوت و خاموش امپراتوری خویش را تاب بیاورد.او‌ خدای‌ جنگ‌ را روانه کرد و او مـرگ‌ را‌ از‌ چـنگال اسیر کننده‌اش آزاد ساخت.

(1). sisyphus

(2). homer

(3). aegina

(4). aesopus

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 308)
همچنین گفته می‌شود که سیزیف،هنگامی که در آستانۀ مرگ قرار داشت‌،بی‌پروایانه‌ خواست‌ تا عشق همسرش را بیازماید.او به همسرش‌ فرمان‌ که جسد او را،بدون خاکسپاری،در وسط مـیدان عـمومی بـیندازد.سیزیف خود را در سرزمین فرودین یـافت و در‌ آنـجا‌،آزردهـ‌ از یک فرمانبرداری بس مغایر با عشق بشری[توسط همسرش]،از‌ پلوتون اجازه گرفت تا برای تنبیه همسرش به زمین باز گردد.اما هـنگامی کـه چـهرۀ این جهان را‌ دوباره‌ دید‌،از آب و خورشید،سنگهای گرم و دریـا،لذت بـرد و دیگر تمایل نداشت‌ که‌ به تاریکی دوزخی بر گردد.گوشزدها،نشانه‌های خشم و اخطارها سودی نبخشید.او چندین سال دیگر در‌ کـنار‌ انـحنای‌ خـلیج،دریای پر درخشش و لبخندهای زمین زندگی کرد.حکمی از سوی خدایان‌ ضـروری‌ بود‌.مرکوری1آمد،گریبان[آن]مرد گستاخ را گرفت،او را از خوشیهایش ربود و به زور به‌ جهان‌ فرودین‌ سوق داد،جایی که تخته سنگ او بـرایش مـهیا بـود.

اکنون فهمیدند که سیزیف‌ قهرمانی‌ پوچ است.او همان اندازه در هوای نفس خـویش اسـت که در شکنجه‌ و عذاب‌.خرد‌ انگاری خدایان،بیزاری از مرگ،و شهوت برای زیستن،او را گرفتار تاوانی ناگفتنی کرد‌ کـه‌ در آن تـمام هـستی او برای انجام دادن کاری پوچ به کار گرفته‌ شده‌ است‌.این بهایی است کـه بـاید بـرای شهوت به زمین پرداخته شود.هیچ چیز دربارۀ سیزیف‌ در‌ دنیای فرودین به ما گـفته نـشده اسـت.اسطوره‌ها ساخته شده‌اند تا تخیل‌ انسان‌، زندگی‌ را در آنها بدمد.با توجه به این اسـطوره،صـرفا تلاش همه جانبۀ پیکری دیده‌ می‌شود‌ که‌ کوشش می‌کند سنگی سترگ را از جای بـکند،بـغلتاند و آن را بـیش‌ از‌ یکصد بار به بالای سراشیبی براند.چهره‌ای دیده می‌شود که در هم رفته،گونه‌ای کـه تـنگاتنگ‌ به‌ سنگ چسبیده، شانه‌ای که جسم سنگین گل‌آلود را مهار و پاها را تکیه‌گاه‌ آن‌ کـرده،بـا بـازوانی کشیده نفس تازه می‌کند‌؛آسایش‌ خاطری‌ زاییدۀ دو دستان گل‌آلود.در انتهایی‌ترین بخش‌ تلاش‌ طولانی او که بـا فـضایی بی‌آسمان و زمانی بدون ژرفا سنجیده شده مقصود فرا‌ چنگ‌ می‌آید.آنگاه سـیزیف مـی‌بیند کـه‌ سنگ‌ ظرف چند‌ لحظه‌ به‌ تندی به سوی جهان زیرین فرو‌ می‌غلتد‌،که از آنجا بـاید دوبـاره آن را بـه سوی قله براند.او[سیزیف]به‌ سوی‌ دشت سرازیر می‌شود.

در خلال آن‌ بازگشت و آن درنـگ اسـت‌ که‌ سیزیف مرا بر سر شوق‌ می‌آورد‌.رخساری که چنین تنگاتنگ با سنگها می‌ستیزد،خود هـمانا سـنگ است!من آن‌ مرد‌ را می‌بینم که با گامهایی‌

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 309)
گران‌ و در‌ عین حال شـمرده‌ بـه‌ پایین باز می‌گردد و قدم‌ به‌ سوی عـذابی مـی‌گذارد کـه پایانی برای آن نمی‌شناسد.آن زمان اندک به سـان مـکثی‌ است‌ که به یقین همانند عذاب او‌ زمان‌ آگاهی است‌.در‌ یک‌ یک آن لحظات،زمـانی‌ کـه بلندیها را پشت سر می‌گذارد و آرام آرام بـه سـوی آشیانۀ خـدایان فـرود مـی‌آید،او‌ فرا‌ دست سرنوشت خویش،نیرومندتر از تـخته‌ سـنگ‌ خویش‌ است‌.

اگر‌ این اسطوره غم‌انگیز‌ است‌،بدان سبب است که قـهرمان آن آگـاه است.به راستی،اگر در هر گـامی امید پیروزی‌ او‌ تقویت‌ شـود،جـایگاه عذاب او کجاست؟کارگر امروزی،در زندگی‌ خویش‌ هـر‌ روز‌ تـکلیف‌ مشابهی‌ را انجام می‌دهد و بیهودگی این سرنوشت ابدا کمتر نیست. ولی تنها در لحظات نادری کـه آگـاهی شکل می‌گیرد غم‌انگیز می‌شود.سـیزیف،اسـتثمار شـدۀ خدایان،ناتوان و سـرکش،تـمامی‌ ابعاد وضع اسفبار خـود را مـی‌شناسد؛این چیزی است که او هنگام فرود بدان می‌اندیشد.آن روشن بینی‌ای که می‌بایست شکنجۀ او را تـسکین مـی‌داد،در عین حال،پیروزی او‌ را‌ به حد کـمال مـی‌رساند.هیچ سـرنوشتی نـیست کـه نتوان با خرد انـگاشتن بر آن پیروز شد.

*

اگر فرود آمدن گه گاه بدین سان در غم و اندوه انجام می‌گیرد،مـی‌تواند‌ در‌ شـادی نیز اتفاق افتد.این سخن گـزاف‌گویی نـیست.دوبـاره سـیزیف را تـصور می‌کنم[در حالی کـه]به سـوی تخته سنگش باز می‌گردد،و غم و اندوه در‌ آن‌ جاست.هنگامی که پنداره‌های زمین‌ بس‌ محکم در یاد و خـاطره جـای مـی‌گیرد،هنگامی که برای فرا خواندن شادکامی پافـشاری بـسیار شـود، [آنـگاه]مالیخولیا1در قـلب بـشر طلوع می‌کند:«این پیروزی تخته‌ سنگ‌ است،این خود سنگ‌ است‌.»اندوه بیکران بس سنگین‌تر از آن است که تحمل شود.اینها شبهای ما در جتسه‌مانی2 هستند.ولی حقایق خرد کـننده با شناخته شدن تلف می‌گردند.بدین سان اودیپ3در آغاز‌ بی‌آنکه‌ بداند از سرنوشت فرمان می‌برد.اما از لحظه‌ای که آگاه می‌شود،مصیبت او آغاز می‌گردد.ولی در همان لحظه،کور و ناامید،تشخیص می‌دهد که تـنها پیـوندی که او را با‌ جهان‌ ارتباط می‌دهد‌،دست آرام یک دختر است.آنگاه نظریه‌ای شگرف مطرح می‌شود:«با وجود این همه آزمایشهای سخت برای‌ اثبات بی‌گناهی،عمر بسیار و اصالت روح،مرا به ایـن (1). melancholy

(2). gethsemane‌

(3). oedipus‌

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 310)
نـتیجه‌گیری‌ وادار می‌کند که همه چیز نیکوست.اودیپ.سوفوکلس1همانند کیریلوف داستایوسکی،دستور العملی برای پیروزی پوچ است‌.‌‌فرزانگی‌ باستانی،قهرمانی نوین را تأیید می‌کند.

کسی نـمی‌تواند بـیهودگی را بدون نگارش رسالۀ‌ شادکامی‌ کـشف‌ کـند.چه باید کرد با این گذرگاههای باریک...؟اما به هر حال تنها یک جهان وجود‌ دارد.شادکامی و بیهودگی پسران یک زمین و جدایی ناپذیراند.این اشتباه خـواهد بـود اگر‌ گفته شود کـه الزامـا‌ شادکامی‌ از کشف بیهودگی ظاهر می‌شود.پیش می‌آید که احساس بیهودگی نیز از شادکامی برخیزد.اودیپ می‌گوید:«من نتیجه می‌گیرم که همه چیز نیکوست»،و آن تفسیر،مقدس است،و در جهان وحشی و محدود‌ بشر پژواک مـی‌یابد،و یـاد می‌دهد که همه چیز پایان یافته نبوده و نیست.و خدایی را که با ناخشنودی و برتری دادن به رنج،بیهوده وارد این جهان شده است بیرون می‌راند و سرنوشت را‌ مقولۀ‌ بشری می‌سازد که باید در میان خـود انـسانها حل شـود.

همۀ شادی بی‌سر و صدای سیزیف مشمول این حالت است.سرنوشتش متعلق به خود اوست.تخته سنگش دارایـی اوست.اینگونه،انسان‌ بیهوده‌،هنگامی که به شکنجۀ خویش می‌اندیشد،تـمامی خـدایان دروغـین را خاموش می‌سازد.در جهانی که یکباره به خاموشی خویش باز گشته است،هزاران آواز کوچک ناچیز از زمین بر‌ مـی‌خیزد‌.‌ ‌نـداهای ناخودآگاه و پنهانی،استمدادهایی از جانب تمامی چهره‌ها.اینها بدبختی ملزوم و بهای پیروزی‌اند.هیچ آفـتابی بـدون سـایه وجود ندارد،و شناختن شب ضروری است.انسان بیهوده می‌گوید«آری» و تلاش او‌ از‌ این‌ پس پایان ناپذیر خواهد بـود‌.اگر‌ سرنوشت‌ شخصی وجود دارد،پس تقدیری فراتر از آن نیست و اگر باشد،لااقل سرنوشتی که او را فـرا گرفته است گریز نـاپذیر‌ و پسـت‌ است‌.برای آسودگی،انسان خود را به عنوان مالک‌ روزهای‌ خویش می‌شمارد.در آن لحظۀ ظریف که انسان زندگی خویش را مرور می‌کند،سیزیف،روان به سوی تخته سنگ‌ خویش‌،در‌ آن چرخش ناچیز،می‌اندیشد که مجموعه کـردارهای بی‌ربطی که سرنوشت‌ او را تشکیل می‌دهد،به وسیلۀ خودش آفریده شده‌اند،زیر چشم حافظه‌اش در کنار هم جای گرفته‌اند و به‌ زودی‌ با‌ مرگ او،به سختی به هم می‌چسبند.بدین سان،با التزام‌ بـه‌ ایـنکه همۀ آن چیزی که انسان است،خاستگاه بشری دارد،مردکور اشتیاق دارد که ببیند و در‌ حالی‌ که‌ (1). sophocles

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 311)
می‌داند شب پایانی ندارد،هنوز در حال رفتن است،تخته سنگ‌ هنوز‌ می‌غلتد‌.

من سیزیف را در پای کوهستان رها مـی‌کنم!انـسان بار مسؤولیت خویش را همواره‌ باز‌ می‌یابد‌.ولی سیزیف وفاداری برتر را آموزش می‌دهد،خدایان را نفی کرده است و [با این‌ حال]تخته‌ سنگها را بالا می‌کشد.او نیز نتیجه می‌گیرد که همه چیز نیکوست.از‌ ایـن‌ پسـ‌ در نظر او جهان بدون وجود یک ارباب،نه بی‌ثمر خواهد بود و نه پوچ‌.هر‌ ذرۀ آن سنگ،هر قطعه کانی آن کوهستان ظلمانی،در درون خود جهانی‌ را‌ تشکیل‌ می‌دهد.تلاش در جهت قله‌ها به خودی خـود کـافی اسـت تا قلب انسان را سیراب‌ نـماید‌.بـاید سـیزیف را شاد کام انگاشت.

این مقاله ترجمه‌ای است از:

vamu‌.albert‌. " the‌ myth of sispihus ", penguin books.london.

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 312)

نظر شما