موضوع : پژوهش | مقاله

زانو زدن غرب در برابر ایران

روزنامه اطلاعات -  فروردین ۱۵ 1392


در تاریخ دراز امپراتورى روم، مورد دیگرى روى نداد که یکى از امپراتوران این ‌‏‌‏‌‏کشور بزرگ به اسارت کشور دیگرى درآمده باشد، آن‌گونه که والرین به اسارت شاپور اول ساسانى درآمد. این واقعه از نظر ایرانیان آنقدر مهم و پرآوازه بود که چند صحنه از زانو زدن والرین را در برابر شاپور سوار بر اسب، بر سنگ حجارى کرده‌‏اند و این نقشها هم‌‏اکنون در ناحیه دشت چوگان فارس موجود است. علت اهمیت موضوع این بود که روم آن زمان، مغرورترین و مقتدرترین کشور جهان شناخته می‌‏شد و طى جنگهاى طولانى با اشکانیان و ساسانیان، خرابى و مزاحمت بسیار براى ایران فراهم کرده بود؛ بنابراین شکست تمام‌‏عیار والرین در برابر شاپور که بعد از شکست کراسوس از سورن اشکانى، مهمترین بود، به ایرانیان حق می‌‏داد که به آن بنازند، و حتى از اعمال خفت در مورد امپراتور روم دریغ‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏ نورزند. نظرهایى که در اینجا آمده، همگى مربوط به همان زمان اسارت هستند، و دیدگاه مسیحیان تحت فشار والرین، و رومیان غیرمسیحى، و کسانى از شهریاران همسایه را‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏ منعکس می‌‏کند و همه آنها از متن فرانسه ‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏اسناد، در کتاب «عروج ساسانیان» تألیف ژان گاژه (Jean Gage) برگرفته شده است.

امپراتورى از روم نزدیک ادس در میان‌رودان، بر اثر تهاجم سپاهیان ‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏شاپور یکم از پاى درمی‌‏آید. وى با ستاد ارتش خود و از جمله سوکسیسونوس (Successionus) فرمانده سپاه و نزدیک به هفتادهزار مرد جنگى، اسیر می‌‏گردند. فرمانرواى فاتح همۀ این جمع کثیر را به پارس می‌‏برد… از پس آن، ولایات روم شرقى مورد هجوم قرار می‌‏گیرند، بدین شرح: سوریه، کیلیکیه و کاپادوکیه. گویى همه دفاع‌ها بى نتیجه بود و این حادثه وقتى وقوع می‌‏یابد که در سراسر امپراتورى روم، پیگردها و آزارهایى که والرین از سال ۲۵۷م مقرر داشته بود، علیه مسیحیان بیداد می‌‏کند. وحدت مذهبى و روحى یکسره به خطر افتاده است.

حقیقت این است که در روم امپراتورى باقى می‌‏ماند که در مقام قانونى او حرفى نیست: این امپراتور گالین (Gallien) است که از سال ۲۵۳م به بعد در حکومت پدرش شرکت داشت. می‌‏توان گفت که وى در برابر آن مصائب، خونسرد و بی‌‏اعتنا مانده بود، یا از آنها اطلاع درستى نداشت. اخبارى که به عامه مردم رسیده بود، چنان مبهم بود که ما امروز هم هنوز براى تعیین تاریخ جنگ نهایى و سرنوشت‌‏ساز ادس، دچار اشکال بزرگى هستیم: معمولا تاریخ آن را ماه ژوئن سال ۲۶۰م می‌‏دانند؛ ولى آن‌طور که لوپوزانسکى (G.Lupuszanski) معتقد است، آن تاریخ ۲۵۹م بود. عملا نشان بارز آن از بین رفتن تدریجى نام و عناوین والرین در اسناد و مدارک رسمى، سنگ‌‏نبشته‌‏ها، فرمان ها یا سکه‌‏ها از این تاریخ است.

در خاطر آوریم که روش و طرز رفتار گالین در برابر اسارت پدرش چگونه بود: بی‌‏اعتنایى، دون‌همتى یا خونسردى؟ اظهار نظر قطعى در این باب دشوار است؛ اما اگر در نظر آوریم که تهدیدهاى غصب امپراتورى از همه اطراف و جوانب محسوس بوده، شاید لازم باشد که فرزند والرین را از اینکه با «وانمود کردن‌هایى» در پى به دست آوردن مجال و فرصت بوده، معذور بداریم، بدین طریق براى وى پس از چند ماهى هرج و مرج در خاورزمین، این امکان حاصل گردید که عملیات دفاعى اودئینات پالمیرى را از جانب خود نمایندگى بخشد.

خلاصه کلام، مقاومت منفى گالین در برابر عواقب شکست ادس، چندان نیازى به توضیح ندارد. آیا دست‌کم نمی‌‏توانست در باب آزادکردن پدرش، با پرداخت خونبها و کفاره به مذاکره بپردازد؟ معاصران وى به ظاهر در این باب سخت قضاوت غیرمنصفانه کرده‌‏اند، با این وصف ما بعدها یادآورى خواهیم کرد که چگونه و به چه سبب، در عهد دو شهریار نخستین سلسله ساسانى، وجود «مناسبات دیپلماتیک»، آن‌چنان که بین امپراتورى روم و پارت‌هاى اشکانى وجود داشت، غیر موجود یا ناممکن بود. حتى شاپور خود متذکر می‌‏شود که در پایان نخستین لشکرکشى «باجى» بر قیصر فیلیپ تحمیل شده بود؛ ولى هرگز نظیر چنین چیزى ظاهراً بعد از شکست ادس پیش نیامد. دست‌کم اجبار اسیران به کارکردن در محلهاى تبعید خود، جایگزین این پرداخت‌هاى مرسوم شد و این وضع پس از بعضى تدابیر منفى روى داد.

بنابراین در اوضاع و احوالى که پیش آمد، بدبختى و مصیبت والرین منطقا می‌‏بایست افکار عمومى رومیان را هم به شدت و هم به‌‏ طور مبهم برانگیخته باشد و مسیحیان باز هم بیش از مشرکان به هیجان آمده باشند؛ زیرا به سبب شکنجه‌‏اى که از جانب والرین بر آنان روا داشته شده بود، انتظار آنان به کیفر شکنجه‌‏گر با احساس انتقامشان همراه می‌‏شد؛ اما این هیجان در نزد رومیان غیر مسیحى چگونه بود؟

تفسیر رومیان غیر مسیحى

در این باب تنها شواهدى ناچیز در دست است. از دکسیپ (Dexippe) که بهترین مورخ آن روزگاران بود، چیزى محفوظ نمانده است، مگر آنچه از طریق زوزیم (Zosime) ادامه‌دهنده کار وى به‌‏ طور خلاصه به دست ما رسیده است. ما زندگینامه «تاریخ اوگوست» را در اختیار داریم که در سده چهارم به اتمام رسیده و آن به منابع خود که وقایعنامه‌‏هاى نسبتا سطحى است، یک‌سلسله اسناد و مدارک ادعایى را افزوده است که خودساخته یا آزادانه ترتیب داده شده است؛ ولى در مورد سرنوشت والرین، این وضع غم‌‏انگیز است؛ زیرا گاهى چنین اتفاق می‌‏افتد که از زندگینامه‌‏اى که در این مجموع آمده است، و مقدم بر زندگینامه دو ‌‏‌‏‌‏فرد به نام گالین می‌‏باشد، تنها آخرین فصلها به جا مانده است.

در این نوشته، اگر گالین شهرت جبارى زن‌صفت یافته است، والرین تنها اندکى مورد لطف قرار گرفته. با این وصف احتمال دارد که در فصلهاى گمشده «Vita» این سیماى امپراتور، چندان مورد بی‌‏مهرى قرار نگرفته باشد؛ زیرا نویسنده در پایان، براى گواهی‌‏هایى که به نفع والرین به پادشاهانى منسوب است که به شاپور فاتح ‌‏نامه نگاشته‌‏اند، اهمیتى قائل شده است…

دیدگاه مسیحی‌

کلیسا و روحانیت مسیحى در سده سوم میلادى هنوز وارد رقابتى نشده‌‏اند که امپراتورى روم را در صف مخالف حکومت جدیدى قرار می‌‏دهد که به دست ساسانیان در ایران به وجود آمده بود. عالمان دینى آن در باخترزمین، علی‌‏رغم دوره‌‏هاى شکنجه و پیگرد، هیأت سیاسى دیگرى غیر از هیأت سیاسى رومى در خاطر خود طرح می‌‏ریزند. هنگامى که در اذهان برخى از معتقدان به بازگشت حضرت مسیح بر روى زمین و حکومت هزار ساله‌اش این اندیشه جوانه می‌‏زند که این امپراتورى ممکن است به‌‏زودى به دست مردمى نوین واژگون گردد، آنان بیشتر در اندیشه اقوام گُت و کمتر به فکر ایرانیان هستند.

بی‌‏تردید اجتماعات نیرومند مسیحى در ایالت‌هاى خاورزمین وجود داشت که با این سوانح مربوط بود، نظیر سوریه، کاپادوکیه، سرزمین میان‌رودان؛ ولى آن جوامع گویا در آغاز ظهور مورد تهدید تبلیغات ساسانیان یا اشغال آنان نبودند؛ از این رو دشوار است که تصور کنیم سران روحانیت مسیحى در امپراتورى روم، در زمانى که قیصر شکنجه‌‏گر مغلوب ساسانیان می‌‏شد، غمگین شده باشند. صفحه پر از طعن و طنز اثر بسیار معروف لاکتانس (Lactance) این شادى انتقام‌‏جویانۀ قابل فهم را چنین شرح می‌‏دهد: «والرین، ستمگرترین امپراتوران شکنجه‌‏گر از طرف فاتح خود، باورناشدنی‌‏ترین تحقیرها را تحمل کرد!»

دیدگاه رومیان غیر مسیحى

والرین به دست شاپور ساسانی ـ پادشاه ایران ـ و بر اثر خطاى یکى از سرداران خود که وظیفه اداره جمیع کارهاى جنگى را بدو سپرده بودند، و یا از روى خیانت، یا بر اثر الهام بد سرنوشت، در محلى مغلوب گردید که نه شجاعت و نه انضباط سپاهیان او، هیچ یک نتوانستند از اسیر شدن وى مانع گردند. وى بدین‌سان به چنگ شاپور افتاد، کسى که سرمست از باده پیروزى، با غرور و تبختر با او رفتار نمود. شاپور با پادشاه رومیان مانند اسیرى پست و حقیر سخن می‌‏گفت. در این باره چند تن از شهریاران دوست شاپور که حتى در نبرد با والرین به او خدمت کرده بودند، نامه‌‏هایى به او نگاشتند که ژولیوس کورودس بدین صورت جمع‌آورى کرده است:

«به شاپور، شهریار شهریاران، یا به قول بهتر یگانه شهریار. اگر من می‌‏پنداشتم که ممکن است روزى رومیان یکسره مغلوب شوند، به سبب پیروزیى که آن‌همه موجب شادى شما شده است، به شما تبریک می‌‏گفتم؛ اما سرنوشت آنان یا شهامت آنان که موجب قدرت آنان شده است، از آن برحذر باشید. برحذر باشید که اسارت امپراتورى سالخورده، اسارتى که حتى ثمره خیانت است و بس، براى شما و فرزندان و فرزندزادگان شما مایه بدبختى‌ها نباشد. توجه کنید که چه ملتهاى قدرتمندى پس از اینکه رومیان را شکست دادند، به فرجام، خود فرمانبردار آنان گشتند. ما می‌‏دانیم که اقوام گُل بر رومیان ظفر یافته و حتى پایتخت‌‏شان را به کام آتش افکندند، و با این وصف اقوام گل به زیر سیطره رومیان درآمده‌‏اند. در باب آفریقاییان چه بگویم؟ آیا اینان نیز رومیان را مغلوب نساخته‌‏اند؟ ولى امروزه اسیر حکم آنان شده‌‏اند. من به جستجوى نمونه‌‏هایى در زمان‌هاى کهن‌‏تر و ناشناخته‌‏تر برنمی‌‏خیزم. مهرداد، پادشاه پونت (شمال خاورى آسیاى صغیر) سراسر آسیا را تصرف کرد. او شکست خورد و (آسیاى صغیر) استانى از امپراتورى روم است. اگر به پند من گوش فرا می‌‏دهید، این فرصت را براى صلح کردن مغتنم بشمارید و والرین را به ملتش بازدهید. من اقبالتان را به شما تبریک می‌‏گویم، به شرط اینکه بتوانید از آن بهره ببرید.»

ولنوس ـ پادشاه کادوسیان ـ نامه‌‏اى بدین مضمون به شاپور نگاشت: «من از اینکه دستیاران والرین را صحیح و سالم بازفرستاده‌‏اید، به شما تبریک می‌‏گویم؛ ولى از اینکه والرین را در اسارت نگاه داشته‌‏اید، به دشوارى می‌‏توانم به شما تهنیت بفرستم. اگر او را بازمی‌‏فرستادید، بیشتر تبریک می‌‏گفتم. رومیان هرگز به اندازه زمانى که شکست‌خورده باشند، هراس‌‏انگیز نیستند. بنابراین پندهاى حزم و مآل‌اندیشى را بنیوشید و مگذارید که بخت و اقبال، دیده شما را کور کند. بخت و اقبالى که آن‌همه شهریاران را فریب داده است. والرین پسرى امپراتور دارد، چه بگویم؟ دنیاى روم با اوست، دنیایى که سراسر بر ضد شما قیام خواهد کرد. بنابراین والرین را به رومیان بازدهید، با آنان پیمان صلحى منعقد کنید که به خاطر ملتهاى خاور آسیاى صغیر (پونت)، براى ما نیز امتیازاتى داشته باشد.»

آرتاباز ـ فرمانروای ارمنیان ـ نامه ذیل را به شاپور نوشت: «من در افتخار شما شریک هستم؛ ولى از آن بیم دارم که بیش از آنچه مغلوب کرده‌‏اید، بر آتش جنگ دامن زده باشید. والرین را پسرش و نوه‌‏اش، بازخواهند گرفت. همه سرداران رومى، همه سرزمین گُل، همه آفریقا، سراسر اسپانیا و ایتالیا، همه ملتهاى ایلییرى (Illyrie)، خاورزمین، پونت (pont)، که با رومیان پیمان اتحاد بسته‌‏اند، یا به زیر فرمان آنان درآمده‌‏اند، او را بازخواهند گرداند. شما تنها یک پیرمرد را اسیر کرده‌‏اید، و همه مردمان روى زمین را بر ضد خود برانگیخته‌‏اید، و چه‌‏ بسا که بر ضد ما به طغیان واداشته‌‏اید، بر ضد ما که برایتان یارانى فرستاده‌‏ایم. ما که همسایگان شما هستیم، و همیشه از اختلاف‌نظرهایتان با روم رنج برده‌‏ایم.»

بى‌اعتنایى و ریاکارى گالین

در مورد اسارت والرین که پسرش از گرفتن انتقام او روى برتافته بود، در حالى که بیگانگان براى خلاصى او از هیچ کوششى فروگذار نکرده بودند، هیاهوها برپا شد؛ ولى این شکوه‌‏ها به هیچ روى در گالین اثرى نداشت، از بس خمود و کرخت شده بود، از کسانى که نزد او بودند، می‌‏پرسید: «شام چه باید بخوریم؟ چه عیش و عشرت‌هایى را فراهم کرده‌‏اند؟ فردا در تماشاخانه چه خبر خواهد بود؟ بازی‌هاى سیرک کدام است؟…» وى پس از یک تفریح و دیدن این برنامه پرشکوه و تقدیم قربانی‌‏هاى بی‌‏شمار به خدایان، به کاخ خود بازگشت. چون غذا به پایان رسید، و هنگامى که میهمانان را مرخص کرد، فرمان‌هایى داد تا روز بعد به‌‏‌‏ عیش‌‏‌‏‌‏و‌‏‌‏‌‏عشرت عام اختصاص یابد.

یک نوع مضحکه را که شایان ذکر است، نباید از یاد ببریم. در حالی ‌‏که بر اثر تخیلى مضحک، در میان این کوکبه و جاه و جلال، ایرانیان و پادشاه آنان را به نمایش درآورده بودند، چنان که گویى اسیر شده‌‏اند، چند تن دلقک در میانشان آهسته خود را جا زده، در همه جا جستجوهایى دقیق می‌‏کردند و با حالتى مضطربانه و شگفت‌‏زده چهره هر کدام از حاضران را بررسى می‌‏نمودند. از آنان پرسیدند که از آن‌همه دقت منظورشان چیست؟ پاسخ دادند: «ما در جستجوى پدر امپراتور هستیم…» گالین که این مزاح را بدو نسبت می‌‏دهند، هیچ‌‏گونه احساس شرمسارى، اندوه یا محبت فرزندى از خود بروز نداد و دستور داد تا این بازیگرها را زنده زنده بسوزانند! این عمل ظالمانه بیش از حد تصور مردم را ناراضى کرد، و سربازان هم چنان غمگین شدند که به‌زودى انتقامش را گرفتند.

اودئینات ـ پادشاه پالمیریان ـ در عهد کنسولى گالین و ساتورنینوس، فرمانروایى خاورزمین را به دست آورد؛ زیرا در پرتو فتوحات درخشان، خود را لایق این مقام عالى نشان داده بود. در حالی ‌‏که گالین دچار رخوت بود و تنها به کارهاى شرم‌‏آور، بی‌‏خردانه و مضحک مشغول می‌‏شد، اودئینات در آغاز کار به دادن اعلان جنگ به ایرانیان پرداخت تا والرین راکه پسرش او را از یاد برده بود، از اسارت برهاند. وى بخشهایى از ایران را تسخیر کرد و اهالى آنها در برابر او سر تسلیم فرود آورده، رفتار گالین را تقبیح کردند. با این وصف، اودئینات ظاهرا از اداى احترام نسبت به پادشاه کوتاهى نکرد؛ ولى به عنوان توهین به او، ساتراپ‌هایى را که گرفته بود، برایش فرستاد.

هنگامى که آنان به روم وارد شدند، گالین که به همت اودئینات بر این دشمنان ظفر یافته بود، هیچ ذکرى از پدر خود به میان نیاورد. حتى با شنیدن خبر مرگش، او را با اکراه تمام در ردیف خدایان به شمار آورد! اما این خبر دروغ درآمد؛ چرا که والرین در قید حیات بود. اودئینات جمعى کثیر از ایرانیان را که به تیسفون پناهنده شده بودند، محاصره کرد و سراسر سرزمین مجاور را ویران نمود و گروهى انبوه از آنها را کشت. اما چون همه ساتراپ‌ها از کشور خویش براى دفاع مشترک به پیش شتافته بودند، وى به‌‏‌‏ جنگهاى گوناگون پرداخت و سرانجام پیروزى نصیب روم گردید. اودئینات تنها یک هدف را دنبال می‌‏کرد و آن آزادکردن والرین بود و هر روز تلاش‌‏هاى تازه‌‏اى می‌‏کرد، هرچند دشواری‌هاى بی‌‏شمار هر دم راه را بر این سردار می‌‏بستند.

والرین که دچار جنون شده بود، در طى مدتى سخت کوتاه، موفق شد خون صالحان را بر زمین بریزد؛ اما خدا وى را به کیفرى عجیب و از نوعى تازه رسانید تا به اعقاب وى، با این درس عبرت، نشان بدهد که دشمنان خداوند همواره به مجازاتى که درخور جنایتشان است می‌‏رسند. والرین که به دست ایرانیان به اسارت افتاده بود، نه تنها قدرتى را که وى فزون از اندازه از آن سوءاستفاده کرده بود، از دست داد، بلکه آزادى نیز که خود از دیگران سلب کرده بود، از دستش رفت و در اسارت و بردگى، با ننگ و بدنامى زیست؛ زیرا شاپور ـ شهریار ایران ـ همان کسى که او را اسیر کرده بود، آن رومى را ناگزیر ساخت تا هر بار که او به هوس سوارشدن بر اسب یا بالارفتن بر ارابه خویش می‌‏افتاد، بر پشت وى گام نهد و او را چارپایه خود سازد!

او پاى بر پشت اسیر خویش نهاده، با خنده‌‏اى اهانت‌‏آمیز می‌‏گفت: «این است تاریخ واقعى، تاریخى به‌‏‌‏یقین سخت متفاوت با تاریخى که رومیان بر روى پرده‌‏هاى نقاشى یا بر دیوارهاى خود نقش آن را می‌‏نگارند.» والرین که بدین‌‏سان پیروزى هماورد خود را زینت داده بود، باز هم آنقدر زنده ماند که نام رومى تا دیرزمانى بازیچه و مضحکۀ بربرها گردد. آنچه باز هم بر خشونت و قساوت کیفر وى می‌‏افزود، این بود که امپراتور پسرى داشت تا انتقام کسى را که در اسارت به صورت ننگین‌‏ترین بردگی‌ها درآمده بود، بازستاند: درواقع هرگز، هرگز کسى به ‌‏‌‏فکر مطالبه بازگشت وى نیفتاد! اما آنگاه که وى در میان چنان بی‌‏آبرویى، به پایان زندگى رسید، از پیکرش پوست برآوردند و آن را به رنگ سرخ رنگین کردند تا در پرستشگاه خدایان جاى بدهند که یادبودى از آن پیروزى درخشان باشد. این گواهى با قراردادن بازمانده جسد امپراتورى اسیر در نزد خدایان، در برابر دیدگان سفیران، باید به رومیان هشدار بدهد که کورکورانه به نیروهاى خود اعتماد نکنند.
 

نظر شما