موضوع : پژوهش | مقاله

فقدان سنت زیملی در مطالعات علوم اجتماعی

محمد حسن شربتیان

مقدمه

گئورگ زیمل، یکی از بنیان‌گذاران کلاسیک جامعه‌شناسی، در میان تثلیث مشهور این علم، یعنی مارکس، وبر و دورکیم، جایگاهی کم‌رنگ‌تر دارد. آثار او در مقایسه با این سه متفکر کمتر مورد بازخوانی و تحلیل قرار گرفته است و بسیاری از جامعه‌شناسان معاصر، ارزش کارهای او را در برابر آثار مارکس، وبر و دورکیم به رسمیت نشناخته‌اند. برخلاف این سه متفکر که مکاتب فکری قدرتمندی را پایه‌گذاری کردند و اندیشه‌هایشان به نسل‌های بعدی جامعه‌شناسی منتقل شد، زیمل نتوانست سنتی پایدار و ماندگار در جامعه‌شناسی ایجاد کند.

حتی در تاریخ جامعه‌شناسی آمریکا و اروپا، نمی‌توان جامعه‌شناسی زیملی را همانند جامعه‌شناسی دورکیمی، وبری یا مارکسی مشاهده کرد. به‌عنوان نمونه، تالکوت پارسنز، یکی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان جامعه‌شناسی قرن بیستم، هنگام نگارش کتاب مشهور خود، ساختار کنش اجتماعی (1937)، در نسخه اولیه کتاب، بخشی را به اهمیت زیمل اختصاص داده بود، اما در نهایت آن را حذف کرد.

با این حال، زیمل در دوران خود از احترام بسیاری از متفکران برخوردار بود. دورکیم، به‌رغم تفاوت‌های فکری، آثار زیمل را ستایش می‌کرد و آن‌ها را مؤثر در پیشرفت فکری خود می‌دانست. همچنین زیمل مورد احترام جامعه‌شناسان پرنفوذ آمریکایی مانند آلبیون اسمال و رابرت پارک و سایر اعضای مکتب شیکاگو بود. اما چرا با وجود این احترام‌ها، زیمل نتوانست سنتی ماندگار در جامعه‌شناسی ایجاد کند؟ این مقاله به بررسی دلایل فقدان سنت زیملی در جامعه‌شناسی می‌پردازد.

عوامل فقدان سنت زیملی در جامعه‌شناسی

1. حاشیه‌نشینی زیمل در محیط دانشگاهی

یکی از مهم‌ترین دلایل حاشیه‌نشینی زیمل در جامعه‌شناسی، شرایط اجتماعی و سیاسی دوران زندگی او بود. زیمل در آلمان، کشوری که به شدت تحت تأثیر ضدیهودی‌گری بود، زندگی می‌کرد. به گفته لوییس کوزر، ضدیهودی‌گری که فضای دانشگاهی آلمان پیش از جنگ جهانی اول را آلوده کرده بود، یکی از دلایل رفتار ناعادلانه دانشگاه‌ها با زیمل بود.

علاوه بر این، زیمل به دلیل گستردگی علایق و عدم پایبندی به چارچوب‌های رایج دانشگاهی، از سوی مقام‌های دانشگاهی جدی گرفته نمی‌شد. او از محدود شدن به یک رشته یا موضوع خاص اجتناب می‌کرد و همین امر باعث شد که در محیط‌های آکادمیک، به‌عنوان یک متفکر غیرسیستماتیک و پراکنده‌نگر شناخته شود.

2. تمرکز بر مسائل خرد و روزمره

زیمل برخلاف مارکس، وبر و دورکیم، بیشتر به مسائل خرد و زندگی روزمره توجه داشت. او به تحلیل کنش‌های متقابل میان افراد و اشکال اجتماعی کوچک علاقه‌مند بود و کمتر به ساختارهای کلان اجتماعی و تحلیل‌های ساختاری جامعه پرداخت.

این رویکرد خردنگر، در زمانی که جامعه‌شناسی به‌عنوان یک علم کلان‌نگر در حال شکل‌گیری بود، باعث شد که زیمل از جریان اصلی جامعه‌شناسی فاصله بگیرد. در حالی که مارکس، وبر و دورکیم به تحلیل ساختارهای اجتماعی، روابط قدرت و نهادهای کلان می‌پرداختند، زیمل به موضوعاتی مانند مد، سبک زندگی، تعاملات روزمره و اشکال فرهنگی علاقه داشت.

3. نگرش غیرتجربی و سبک غیرسیستماتیک

در دهه 1950، جامعه‌شناسی به‌شدت تحت تأثیر روش‌های تجربی و داده‌محور قرار داشت. در این دوره، تنها آن دسته از معرفت‌های جامعه‌شناختی که بر اساس داده‌های تجربی و روش‌های علمی دقیق به دست می‌آمدند، ارزشمند تلقی می‌شدند. زیمل، با رویکرد فلسفی و غیرتجربی خود، از این جریان فاصله داشت.

از سوی دیگر، سبک نوشتاری زیمل نیز به‌عنوان یک مانع تلقی می‌شد. او موضوعات متنوعی را از فلسفه، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، هنر و ادبیات مورد بررسی قرار می‌داد و همین پراکندگی باعث می‌شد که آثار او فاقد انسجام و چارچوب نظری مشخصی به نظر برسند. این سبک غیرسیستماتیک، او را از دیگر متفکران کلاسیک جامعه‌شناسی متمایز می‌کرد و باعث شد که نسل‌های بعدی نتوانند از آثار او به‌عنوان یک منبع نظری ثابت استفاده کنند.

4. عدم ارائه یک نظریه منسجم

یکی دیگر از دلایل فقدان سنت زیملی، عدم ارائه یک نظریه جامع و منسجم توسط او بود. زیمل برخلاف مارکس، وبر و دورکیم، که هر یک نظریه‌هایی جامع و ساختاریافته ارائه کردند، بیشتر به تحلیل‌های پراکنده و موضوعات متنوع پرداخت.

این پراکندگی باعث شد که آثار زیمل به‌عنوان الهام‌بخش و محرک مورد استفاده قرار گیرند، اما نتوانند به‌عنوان یک چارچوب نظری ثابت و ماندگار در جامعه‌شناسی عمل کنند. به‌عنوان مثال، زیمل بر مکتب شیکاگو و کنش متقابل نمادین تأثیر گذاشت، اما این تأثیر بیشتر جنبه الهام‌بخش داشت و به ایجاد یک سنت فکری مستقل منجر نشد.

5. رویکرد میان‌رشته‌ای

زیمل در آثار خود تلاش داشت تا پیوندی میان فلسفه، روان‌شناسی، هنر و جامعه‌شناسی ایجاد کند. این رویکرد میان‌رشته‌ای، هرچند نوآورانه بود، اما باعث شد که او در چارچوب جامعه‌شناسی سنتی جای نگیرد.

به‌عنوان مثال، او در آثار خود به موضوعاتی مانند فلسفه تاریخ، زیبایی‌شناسی، روان‌شناسی اجتماعی و تحلیل فرهنگی پرداخت. این تنوع موضوعات، هرچند نشان‌دهنده گستردگی دانش و علایق او بود، اما باعث شد که آثارش فاقد انسجام و تمرکز لازم برای ایجاد یک سنت فکری در جامعه‌شناسی باشند.

6. عدم پذیرش از سوی جامعه‌شناسان نسل‌های بعدی

زیمل از سوی جامعه‌شناسان نسل دوم، به‌ویژه در آمریکا، جدی گرفته نشد. به‌عنوان مثال، پیتریم سورکین، یکی از جامعه‌شناسان برجسته، آثار زیمل را فاقد ارزش علمی دانست و او را به دلیل رویکرد غیرعلمی و متافیزیکی‌اش نقد کرد.

تالکوت پارسنز نیز، که نقش مهمی در شکل‌گیری جامعه‌شناسی مدرن داشت، آثار زیمل را غیرقابل پذیرش دانست و او را در کنار متفکرانی مانند اسپنسر قرار داد که به‌عنوان نظریه‌پردازان غیرعلمی شناخته می‌شدند.

7. تأکید بر فردگرایی

زیمل در تحلیل‌های خود بیشتر به دوگانگی فرد/جامعه و مسائل روان‌شناختی اجتماعی توجه داشت. این رویکرد فردگرایانه، او را از دیگر بنیان‌گذاران جامعه‌شناسی که بر تحلیل‌های کلان و جمعی تأکید داشتند، متمایز کرد.

در حالی که مارکس، وبر و دورکیم به تحلیل ساختارهای اجتماعی و روابط قدرت می‌پرداختند، زیمل به موضوعاتی مانند فردیت، آزادی فردی و تعاملات روزمره علاقه‌مند بود. این تأکید بر فردگرایی، باعث شد که آثار او در مقایسه با دیگر متفکران کلاسیک، کمتر مورد توجه قرار گیرد.

نتیجه‌گیری

فقدان سنت زیملی در جامعه‌شناسی را می‌توان به عوامل متعددی نسبت داد، از جمله حاشیه‌نشینی دانشگاهی، تمرکز بر مسائل خرد، سبک پراکنده و غیرسیستماتیک، و عدم ارائه یک نظریه منسجم. با این حال، تأثیر زیمل بر حوزه‌های مختلف علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی انکارناپذیر است.

زیمل به‌عنوان متفکری میان‌رشته‌ای و نوآور، الهام‌بخش بسیاری از متفکران و مکاتب بوده است، اما این تأثیرات به‌صورت پراکنده و غیرمتمرکز باقی مانده‌اند. او خود نیز اذعان داشت که بدون وارث فکری خواهد مرد و میراثش به‌صورت پراکنده در میان متفکران مختلف توزیع خواهد شد.

در نهایت، زیمل را می‌توان به‌عنوان متفکری دانست که به جای ایجاد یک سنت فکری ثابت، الهام‌بخش نسل‌های بعدی بوده است و آثار او همچنان به‌عنوان منبعی برای تفکر و تأمل در جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی باقی مانده‌اند.

نظر شما