آیا هنر برای دین مفید است؟ (1)
چند سال پیش، با یک تاریخ نگار هنری جوان و یهودی روبهرو شدم که در حال نوشتن پایاننامة دکترای خود، دربارة تندیسهای کلیسای سنت پییر(1) بود؛ کلیسای بزرگ که در قرن چهاردهم، به سبک معماری رومی در شهر آلنی فرانسه ساخته شد. ما، هر دو در یک بعدازظهر زمستانی، در پرتو طلایی خورشید، از کلیسا عکس میگرفتیم. معلوم شد دل مشغولی مشترکی داریم؛ همان گونه که او گفت:
من نمیتوانم شانس کلیسا را از دست بدهم.
اگر کسی در فرانسه به مسافرت برود و همانند او، از ثروتهای سبک رومی که در سرتاسر ایالتها پراکندهاند، آگاه باشد، چنین وسواسی موجب توقفهای بسیار میشود. بعدها، این مرد جوان اعتراف کرد که مشغلة ذهنی وی، حتی به قطع رابطهای عاشقانه انجامید. وی حوصلة افرادی را ندارد که به نشستن در اتومبیل خرسندند؛ در حالی که کلیساهای ناشناختهای در نزد آنان قرار دارد. اگر کلیسا مایة افتخار و مباهات بود، چه حالی داشت!
شب بعد، ما با یکدیگر شام خوردیم و گفتوگوی ما نشان دهندة جایگاه ویژة هنر مسیحی بود. هنگامی که دوست جدیدم پی برد من عالم الهیات هستم و علاقهای ویژه به بررسی این نکته دارم که چگونه هنر و معماری سبک رومی، ویژگی آگوستینی – آنسلمی ایمان اوایل قرون وسطی را با بدبینی عمیق آن دربارة وضعیت انسان، قطع نظر از فیض الهی بیان کرد، گفتوگوی ما او را به حالت خود سرزنش گری و اندیشة دست کشیدن از عنوان پایان نامة خود واداشت. وی گفت:
شما میدانید که چرا اینجا هستید؛
ولی او در آن جا چه میکرد؟ چرا در فرانسه به سر میبرد؟ برای این که بیشتر و بیشتر، فرانسه ستیز شود و آرزومند وطن خویش باشد؟ ولی قادر به تصمیمگیری برای بازگشت نباشد؟ وی هزاران کیلومتر را با اتومبیل غیرقابل اطمینان خود پیموده بود و به دلیل دلبستگی گزیرناپذیر خود به سبک رومی، تنها و درمانده شده بود؛ ولی در ایمانی که این هنر بیان میکرد، سهمی نداشت.
شب باشکوهی بود. او نخستین مرد شیفتة سبک رومی بود که دیده بودم. در اواخر شب، به بررسی طرحها، رد و بدل کردن منابع و مقایسة تأثیرات پرداختیم: دیدهاید؟ از دست ندهید ... و غیره. اگرچه وی به یک سفر زیارتی سه ساله رفته بود و مانند یک متعصب دینی، کلیساها را با علاقة فراوان، دیده بود؛ ولی خدای او آثار هنری بیگانه از دین(2) بود و آرامش نداشت. با این همه، رابطة پیچیدة وی با صرف آثار هنری، شخصی و غیر متعارف نبود. این رابطه نسبت به ماهیت عینی خود هنر مسیحی نیز شایع است.
انسان لازم نیست شریعتمدار عهد عتیق باشد تا بر اساس فرمان دوم، از ایراد دشوار نسبت به همة هنرهای تجسمی رسمی برآشفته شود. فرمان دوم، نه تنها تصویرهای حک شده، بلکه پدید آوردن هر مشابهتی را منع میکند. این فرمان، مایة دردسر است، حتی اگر مسیحیت پطرسی، با درک این نکته که از دیدگاه مسیح همة امور برای من مجاز است، بتواند آن را بردارد.
حکم منع علیه هنر، اقدامی در اسرائیل کهن بود تا بت پرستی مشرکان را تضعیف کنند؛ ولی این اقدام هرگز به موفقیت کامل دست نیافت. کاربرد بتها هیچگاه، به طور کامل متوقف نشد؛ دست کم در اسرائیل پیش از تبعید یهود به بابل {حدود 600 سال پیش از میلاد}. هم چنین روشن شد که تصویرهای حک شده، تنها نشانة بیماری بتپرستی، یعنی پرستش آفریده به جای آفریننده بود برای بت پرست بودن، به بتهای سنگی نیازی نیست.
همان گونه که پطرس گفته است، احکام محرم، گناه را ریشهکن نمیکنند، بلکه در واقع، بیشتر موجب گناه میشوند. همان گونه که بیهمسری، راه حل گناهان شهوانی نیست، احکام منع از هنر، دلهای انسانها را به سوی خدای واحد راستین باز نمیگرداند. اگر ما این سخن حکیمانة آگوستین را بپذیریم که به خدا عشق بورز و هر چه میخواهی بکن، در این صورت، تصمیمگیری دربارة هنر، نه از راه شریعتمداری،(3) بلکه از ره آزادی، راهگشای مشکل خواهد بود. ما، بردهوار ملزم به احکام محرم نیستیم.
با این همه، ای کاش فرمان دوم، به دلیل جایگاه منحصر به فرد ده فرمان در دین اسرائیل کهن و نوین، تنها هشداری جدی به ما میداد. ما نمیتوانیم از این واقعیت غافل شویم که در کلیسای مسیحی، بتپرستی(4) عریان انجام شده و میشود. هر جا شمایل یا تمثال، مقدس شمرده شود یا مورد ستایش قرار گیرد، کسانی که این کار را انجام میدهند، به رسم بتپرستی نزدیک میشوند. در یونان، به من گفتند که بسیاری از تمثالهای بیزانس را در واقع، پرهیزگارانی خدشهدار کردند که قطعات کوچک دربارة امور مقدس (به ویژه دربارة چشمها) را از بیاعتباری درآوردند و آنها را به مثابه آثاری مقدس، حفظ کردند.
ما نمیتوانیم از هشدار تلویحی تمثال شکنی که در تاریخ کلیسا، با افکار اریجن، برنارد کلرواکس، ساوونارولا، کالوین، بارت و دیگران به شدت جریان داشت، غافل شویم که همه چیز برای من مجازاست؛ ولی ادامة این نقل قول چنین است: همه چیز مفید نیست.
باری، مسئله این است؛ آیا هنرهای تجسمی، به راستی برای دین مفید هستند؟
ابتداییترین تحول در هنر مسیحی، عبرتآمیز است. نمیتوان به یقین دانست که در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم، بر چه اساسی، کلیسای رومی شریعتمدار و آشکارا غیرپطرسی، فرمان دوم را زیر پا گذاشت و بدین سوی رفت که هنر حزنآلود (5) دینی را مجاز بداند؛ ولی از دوران سردابههای اولیه به بعد، هنر جامعة مسیحی شکوفا شد.
سبک تأثرگرایانه(6) ساده و نسبتاً طبیعتانگارانة نقاشیهای سردابة (7) اولیه، جایگزین فرهنگ رومی پیرامونی شد. این وابستگی فرهنگی، دقیقاً قابل مقایسه با شیوة بخش زیادی از الهیات سازی قرن دوم است. از دیدگاه مسیحیان، سردابهها بسیار تأثرانگیز هستند و این نقاشیهای دیواری ساده، احساس فرد را به کلیسای زمینی، غنا میبخشند؛ ولی قدرت این هنر در شکوه خود هنر نیست، بلکه در پیوند تاریخی آن است. افزون بر این، شگفت این است که سبک نقاشیهای سردابة اولیه، همانند سبک نقاشیهای دیواری بسیار مبتذل پیدا شده در پمپه، (8) شهری کهن در جنوب ایتالیاست. نخستین نقاشان مسیحی، تزیین کار و طراح بودند. آنان برای بیان دین تازه و رادیکال، سبک نوینی خلق نکردند. هنر مسیحی اولیه، بیشتر مضامین کاملاً غیرمسیحی را استنساخ میکرد و آنها را مسیحی میکرد؛ کوششی برای ریختن آبی گوارا و تازه در مشک آب قدیمی.
با ظهور کنستانتین، سبکی تازه و ضد کلاسیک، حمایت رسمی به دست آورد. هنر اکسپرسیونیستی،(9) انتزاعی و به طرزی انعطافپذیر، صریح، سبک مورد پسند کنستانتین بود که پرترههای پرشمار از او نشانگر این امر است. این سبک غیرطبیعتانگارانه(10) بیان طبیعی کلیسایی را فراهم ساخت که دین و الهیات آن، بدان گونه که اکنون به نظر میرسد، به دنیا و بشریت معطوف نبود، بلکه در صورت کامل بودن کار الوهیت ساز (11) مسیح، آن گونه به نظر خواهد رسید.
هنر اولیة بیزانس، هنر دنیایی دگرگون شده است. مسیح به آن چه ما هستیم، بدل شد؛ همان گونه که ما میتوانیم به آن چه اوست، بدل شویم (آتاناسیوس). این هنر، تصویرسازی صرف نیست. با ظهور هنر اولیة بیزانس، ما با تصویرهایی جذاب و ناشیانه روبهرو نمیشویم که به دلیل جایگاه ویژة آنها در حافظة مسیحیان، جادویی داشته باشند که احساسات ما را برانگیزند. در اینجا، هنری هست که با خلاقیت و نیروی زیبایی شناختی، نظارهگر را به طور کامل، از هر گونه شور و احساس تاریخ مدارانه که ممکن است احساس کنیم، جدا نگاه میدارد.
کلیسای اولیه به انتقادات شریعتمدارانة شخصیتهایی چون ترتولیان، کلمنت اهل اسکندریه و اریجن دربارة هنر مسیحی، در عمل پاسخ داده بود؛ چرا باید اجازه داد، نهیهای اخلاقی افراد دیگر مانع آزادی ما شود؟ نخستین گل این آزادی، بیزانس اولیه بود. همان گونه که والترال. ناتان (12) میگوید، هنری که این سه پدر روحانی کلیسا طرد کردند، زبان تصویری کاملاً نوینی هنر مسیحی به کمال رسیده نبود، بلکه هنر مسیحی زمان آنان بود که از سنت غیرمسیحی باستانی متأخر، آزادانه اقتباس کرده بودند. شخص میتواند از خود بپرسد که چگونه آنان برای نمونه، به زیباییهای بیزانسی راونا(13) در ایتالیا، واکنش نشان میدادند؟
تعجبی ندارد که اختلاف نظر دربارة مسئلة هنر، در کلیسای اولیه گسترش یافت؛ ولی به طور خاص، هنگامی که هنر مسیحی پختهای پدیدار شد، این مسئله که آیا چنین هنری باید مورد اهتمام باشد، به این مسئله تغییر یافت که دربارة هنری که عملاً پدید آمده است، چه اقدامی باید انجام داد. آیا باید آن را تفسیری معتبر از کتاب مقدس دانست یا تفسیری بیاعتبار؟ یا باید از دید شریعت مدارانه، اندیشهای مبتنی بر مبنای پیشین را رد کرد؟
اگر چنین نتیجهگیری کنیم دیگر نباید خشک اندیشانه، حتی از تماشای هنر دینی دوری جست یا دریابیم که نمیتوان از تماشای آن خودداری کرد و اگر با تماشای آن، مجذوب زیبایی آن میشویم، در این صورت، به طور پسینی(14) {پس از تجربه} ناگزیر به پذیرفتن این امر هستیم که چنین هنری ادعایی دارد. هنگامی که نیروی هنر مسیحی را برای کندوکاو دربارة معنای ایمان تجربه کنیم، آنگاه، فرمانبرداری حقیقی از فرمان دوم را اطاعتی خواهیم یافت که انجام آن با طیب خاطر، ناممکن است. فرمان دوم، درخواستی تحکمآمیز(15) میشود که با تجربة ایمانی ما در تضاد است.
از دیدگاه من، تمثال شکنی رادیکال، دارای تاریخی شرمآور است. نیاکان زهدگرای (16) ما، بیشتر در زمینة ویران سازی عمدی هنر مقصرند و بسیاری از کتابهای مهم در اروپا، به شدت دستخوش تحریف شدند. این ویران سازی، زشت قباحت سانسور است. آیا نسلهای پیشین نمیتوانستند با ما دربارة ایمان خویش سخن بگویند؟
یا چه بسا لازم باشد این موضع را بر گزینیم که گرچه مسیحیان در گذشته، نمونههایی هنری پدید آوردند که از راه تجسم، بخشی زیبایی شناختی به واژههای انتزاعیتر کتاب مقدس، مسیح متجسد را تجلیل میکردند؛ ولی این کار آنان مایة تأسف است. ما هیچ چیز را این گونه زیبا تباه نمیسازیم؛ ولی بهتر است امیدوار باشیم که هیچ کس، بار دیگر، هرگز چنین اثری را نمیآفریند!
هنگامی که یک اثر هنری بزرگ مسیحی، نمود مییابد، تمثال شکنی با مشکلاتی غلبهناپذیر روبهرو میشود. یا باید، طبق شریعتمداری خسته کننده، از نگریستن به آن خودداری کرد یا پس از نگریستن، باید آشکار شده باشد که هنر مسیحی، هرگز خدا را به راستی زیبا جلوه نداده است.
بسیاری از دانشجویانم به من گفتهاند که تنها پس از بررسی هنر بیزانس یا قرون میانه، توانستهاند در زمینة الهیات این دورهها، دریافتی راستین به دست آورند. الهیات تاریخی مربوط به دورههایی که درآنها، هنر مسیحی عنصری تعیین کننده در بیانیة کلیسا بود، با پذیرش خطر برای خود، از درک تفصیلی آن هنر غفلت میورزد.
این سخن که خدای رؤیتناپذیر را نمیتوان رؤیتپذیر ساخت، به معنای غفلت از این واقعیت است که ما شکوه درخشان خدا را در چهرة مسیح دیدهایم و خدا از راه اموری ملموس که غیر از او هستند یعنی افعالش خود را آشکار میسازد. اگر خدا به بشری بدل شده است، چرا واژگان گفتاری باید تنها راه ممکن برای اشاره به مسیح باشد؟
با این همه، هنوز واقعیتی شگفتانگیز وجود دارد که در آغاز سخن، بدان توجه داده شد. هنر دینی بزرگ میتواند، صرفنظر از خاستگاههایش در الهیات، روی پای خود بایستد و حتی بر غیرمعتقدان، تأثیر زیبایی شناختی دارد. آیا این امر بزرگترین خطر در هنر مسیحی نیست که خود هنر دارای نیرویی زیبایی شناختی باشد که چه بسا، آن را رقیب خدایی سازد که آن را بیان میکند؟
پاسخ به این پرسش، نیازمند قرار دادن آن در بافت الهیات تام فرهنگ است؛ ولی میتوان نکات اصلی این الهیات و چگونگی شمول آن بر الهیات زیباشناختی را به اختصار، بیان کرد.
از آنجا که انسانها شبیه خدایی آفریده شدهاند که همه چیز را از عدم میآفریند، توانایی آفرینشگری دارند. خلاقیت ما بازتاب خلاقیت خداست. خدا، به طور تام، از عدم میآفریند. انسانها، در حد توان خود، میتوانند از جهانی که خدا به آنان بخشیده است، اموری تازه که پیشتر وجود نداشت، پدید آورند. ما این امر را که چیزی پیش از این وجود نداشت و انسانها آن را پدید آوردند، فرهنگ مینامیم. البته ما در آن چه میتوانیم بیافرینیم، به ساختارهای جهان محدود هستیم. ما تنها آن چه را میتوانیم بیافرینیم که بر پایة ویژگیهای جهان امکان دارد؛ ولی دارای این موهبت هستیم که با کارهای خلاق، در غنای هستی خویش سهیم باشیم.
ما، با وجود اشتباه، آفریدگانی هستیم که به تقدیر الهی، میتوانیم امکانات تازة زندگی را برای خویش بیافرینیم. انسانها، افزون بر امکانات بیشمار برای زندگی بشر، الگوهایی فرهنگی پدید میآورند که انسانیت خود ما را شکل میدهند. ما تنها مخلوقاتی هستیم که خلاقانه، در هستی خویش سهیم هستیم.
امید مسیحیان آن است که به رغم ظهور و سقوط فرهنگها و تمدنها، دستاور آنان از دست نرود. هم چنان که آنان، به درجات گوناگون، با فرضهای بنیادین سبک شناختی (17) خود، به امکانات لازم دست مییابند، خدا شرکت خلاقانة آنان را در شکوفایی انسانیت، به دیدة تحقیر نمینگرد. خدا رقیب حسود ما نیست. خدا، نه تنها به آن چه خود میآفریند، بلکه به آن چه مخلوقاتش میآفرینند، عشق میورزد. ملک خدا، (18) قلمرو جهانی (19) است که در آن، دستاورهای فرهنگی گوناگون بشریت به غنای زندگی کمک خواهد کرد. آفرینش نوع بشر، در جنت پایان نیافت، بلکه تنها آغاز شد. کمال انسانیت هنگامی به دست خواهد آمد که به تقدیر خدا، کاری را که او در جنت آغاز کرد، ما به پایان رسانیم.
اگر ما در آفرینش انسانیت کاملاً شکوفا، همکار خدا هستیم، مسئله پیش گفته که هنر در ستایش خدا، میتواند به خود متکی باشد و حتی از دیدگاه غیرمؤمنان، زیبا باشد، نباید مایة شگفتی ما شود. شکوه هنر که میتواند واکنشهایی فراتر از نیت آگاهانة هنرمند برانگیزد یکی از موهبتهای خداست. اگر در هنر خطری وجود دارد، در این واقعیت نهفته نیست که هنر، به نوعی فسادآور است، بلکه ناشی از این واقعیت است که هنر، بسیار شگفتانگیز است. اثر هنری در کنترل شدید سازندة آن نیست، بلکه همانند آفرینش، خود سامانی دارد. اثر هنری، به یک لحاظ، همواره عقیدتی است؛ بدین معنا که چشمانداز هنرمند و دوران وی را به نمایش میگذارد؛ ولی هنگامی که آفریده شد، به مثابه آفریدهای چون آفریدة خدا میایستد و در امور محتمل تازهای که امکان پیشبینی آن نبود، بازتاب مییابد.
درست، همان گونه که هنر غیردینی که در شگفتی و شکوه فراوان آفرینش سهیم است، از طریق اصل وجود خویش، به گونهای به خدا شکوه و جلال میبخشد حتی اگر هنرمند به آفرینندة هستی اذعان نداشته باشد به همین سا ن، هنر مسیحی که هدفمندانه، توجه همگان را به سوی خدا معطوف میسازد، در زیبایی آفرینش سهیم است و با وجود بیایمانی، میتوان آن را زیبا دانست. این امر دربارة ادبیات، موسیقی و معماری مسیحی نیز صادق است و این نباید مایة تأسف باشد. امور محتمل در چهارچوب نظم پدید آمده، نامحصور هستند.
ادامه دارد ...
تاریخ انتشار در سایت: ۱ مهر
منبع: ماهنامه رواق هنر و اندیشه / 1387 / شماره 22، اردیبهشت ۱۳۸۷/۰۲/۰۰
نویسنده : رونالد گویتز
مترجم : حمید بخشنده
نظر شما