گزیده ای از مباحث سیاسی در کلیله و دمنه
کلیله و دمنه یکی از کتاب های ارزش مند ادب فارسی و نمونه ای برای اندرزنامه نویسی در تاریخ ایران است. برخی از بخش های این کتاب را به دستور انوشیروان از هندوستان به ایران آوردند و با افزوده هایی به پهلوی ترجمه کردند. در سده دوم هجری، ابن مقفع آن را به عربی ترجمه کرد و رودکی در زمان سامانیان آن را به شعر فارسی در آورد. اصل آن از بین رفته و ابیات پراکنده ای از آن به جا مانده است. در سال 536 هجری، ابوالمعالی نصرالله منشی، دبیر بهرام شاه غزنوی کلیله ابن مقفع را با نثری فصیح و زیبا به صورت آزاد به فارسی برگرداند و مطالبی هم بر آن افزود. نثر کتاب از لحاظ استواری انشاء و ترکیب عبارات و داشتن اسلوب عالی و آراستگی و پیراستگی زبان و مفردات کم نظیر است. از آن جا که نویسنده در این کتاب به سجع، موازنه و آوردن اشعار و امثال فارسی و عربی و آیات و احادیث پرداخته است. بسیاری از منتقدان کار او را سرآغاز نثر مصنوع فارسی و کتاب وی را نمونه عالی آن سبک به حساب آورده اند.
کلیله و دمنه به سفارش شخص خاصی نوشته نشده است. مطالب موجود نمایان گر سنت های آن دوره است. تصور کلی و جمعی سیاست و تدبیر ملک و اخلاق عملی اقوام را، دست کم در حوزه هند، ایران و عربستان نشان می دهد. هم چنین می توان این کتاب را الگویی برای فرهنگ سیاسی ایران در نظر گرفت؛ بدین گونه که صرفاً ترجمه ساده ای از کتاب پنجاتنترا تلقی نمی شود. استاد خانلری می گوید: کار برزویه پزشک، ترجمه ساده یک کتاب از زبان هندی به زبان پهلوی نبوده، بلکه تألیفی از چند مأخذ بوده است که از آن جمله دو کتاب معروف را می شناسیم و اصل هندی بعضی دیگر از میان رفته است.
توجه زیاد به این کتاب به دلیل آن است که این کتاب سخن گوی چهارچوب فرهنگی ایرانیان است و از زبان بهایم، وحوش و مرغان نقل می شود که دو فایده دارد: 1. در سخن، مجال تصرف یابند و هر حرفی که می خواهند بزنند و راحت و کامل ادا کنند؛ 2. این پندها و حکمت ها را حکما برای استفاده مطالعه کنند و نادانان برای افسانه خوانند.
با مطالعه علمی و دقیق کلیله و دمنه به این مهم پی خواهیم برد که کتابی بسیار ارزش مند در امر سیاست و مملکت داری است. در مجموعه حاضر سعی شده که گزیده ای از مباحث سیاسی کلیله و دمنه گزینش و ارائه گردد.
حقوق مردم بر ملوک
در کلیله و دمنه به حقوق رعیت بر ملوک برای حفظ و ثبات ملک تأکید فراوانی شده است. در باب سوّم نقل شده است که وقتی کبوترها اسیر دام صیاد شدند و به دستور رئیس خود به سمت لانه موش حرکت کردند، موش ابتدا می خواست بندهای پای رئیس کبوترها را پاره کند، وی قبول نکرد و از دلایل حقوق کبوترها بر خود سخن گفت:
... ایشان را از آن روی بر من حقّی واجب شده است و چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرتِ ایشان از دست صیاد بجستم، مرا نیز از عهده ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به ادا رسانید....
در جای دیگر، حقوق رعیت را این گونه بیان می کند:
از حقوق رعیت بر ملک آن است که هر یک را بر مقدار مروت و یک دلی و نصیحت به درجه ای رساند و به هوا[1] در مراتب تقدیم و تأخیر نفرماید و کسانی را که در کارها غافل و از هنرها عاطل[2] باشند بر کافیانِ[3] هنرمند و داهیان[4] خردمند، ترجیح و تفضیل روا ندارند که دو کار از عزایم[5] پادشاهان غریب نماید. حلیتِ[6] سر بر پای بستن و پیرایه پای بر سر آویختن و یاقوت و مروارید را در سرب و ارزیز[7] نشاندن[8] در آن تحقیر جواهر نباشد، لکن عقلِ فرماینده به نزدیک اهل خرد مطعون[9] گردد و انبوهی یاران که دوربین و کاردان نباشند عین مضرت است و نَفاذِ[10] کار با اهل بصیرت و فهم تواند بود نه به انبوهیِ انصار و اعوان.
... نشاید که پادشاه خردمندان را به خمول اسلاف فرو گذارد و بی هنران را به وسایل موروث، بی هنرِ مکتَسَب، اصطناع[11] فرماید، بلکه تربیت پادشاه بر قدر منفعت باید که در صلاحِ ملک از هر یک بیند... و موش مردمان را هم سرایه و هم خانه است، چون موذی می باشد او را از خانه بیرون می فرستند و باز اگر چه وحشی و غریب است چون بدو حاجت و از او منفعت است به اکرامی هر چه تمام تر او را به دست آرند و از دست ملوک برای او مرکبی سازند.
... پادشاه باید که خدمت کاران را از عاطفت و کرامتِ خویش چنان محروم ندارد که یکبارگی نومید گردند و به دشمنان او میل کنند و چندان نعمت و غنیت[12] ندهد که به زودی توان گر شوند و هوسِ فضول[13] به خاطر ایشان راه جوید و اقتدا به آداب ایزدی کند و نص تنزیل عزیز را امام سازد،... تا همیشه میان خوف و رجا روزگار می گذراند نه دلیری نومیدی برایشان صحبت کند... و نه طغیان استغنا بدیشان راه جوید.
حقوق ملوک بر مردم
... از حقوق پادشاهان بر خدمت کاران گزاردِ حق نعمت و تقریر ابوابِ مناصحت است و مشفق ترِ زیردستان اوست که در رسانیدن نصیحت مبالغت واجب بیند و به مراقبت جوانب مشغول نگردد و بهتر کارها آن است که خاتمتِ مرضی و عاقبت محمود دارد و دل خواه ترِ ثناها آن است که بر زبان گزیدگان و اشراف رود و موافق ترِ دوستان اوست که از مخالفت بپرهیزد و در همه معانی مواسا کند و پسندیده ترِ سیرت ها آن است که به تقوا و عفاف کشد و توان گرترِ خلایق اوست که بطر[14] نعمت بدو راه نیابد و ضجرتِ محنت بر وی مستولی نگردد که این هر دو خصلت از نتایج طبع زنان است.
... واجب است بر کافه خدم و حشم مَلک که آن چه ایشان را فراز آید از نصیحت باز نمایند و مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند که مَلِک تا اتباع خویش را نیکو بشناسد و بر اندازه رای و رویّت و اخلاص و مناصحتِ هر یک واقف نباشد از خدمت ایشان انتفاعی نتواند گرفت و در اصطناع ایشان مثال نتواند داد... و هر که هست بر اندازه تربیت از و فایده توان گرفت و عمده در همه ابواب اصطناع ملوک است.
مشورت و مشاورین
اَوَّلُ الحزم المشورة و پوشیده نماند که مشاورت بر انداختن[15] رأی هاست، و رایِ راست به تکرار نظر و تحصینِ[16] سر حاصل آید... امضای عزیمت پیش از مشورت از اخلاقِ مقبلانِ خردمند دور افتد.
.. و ایزد تعالی که پیغامبر را مشاورت فرمود نه برای آن بود تا رای او را که به امدادِ الهام ایزدی و فیض الهی مؤید بود و تواتر[17] وحی و اختلاف[18] روح الامین علیه السلام بدان مقرون، مددی حاصل آید، لکن این حکم برای بیان منافع و تقریرِ فوایدِ مشورت نازل گشت تا عالمیان بدین خصلت پسندیده متحلّی[19] گردند و لَهُ الحمد حمد الشاکرین و واجب باشد بر خدمت کاران که چون مخدوم تدبیری اندیشد در آن چه به صواب پیوندد او را موافقت نمایند و اگر عزیمت او را به خطا میلی بینند وجه فسادِ آن مقرر گردانند و سخن به رفق و مدارا رانند.
صفات و ویژگی های مشاورین
... چون مرد دانا و توانا باشد مباشرتِ[20] کار بزرگ و حمل بار گران او را رنجور نگرداند و صاحب همت و روشن رأی را کسب کم نیاید و عاقل را تنهایی و غربت زیان ندارد...
در باب بوف و زاغ، بین بومان و زاغان دشمنی پیدا آمد، ملک زاغان به نصیحت مشاور عاقل خود گوش داد و پیروز شد، ولی ملک بومان برای راه چاره از مشاورین خود کمک خواست ولکن به صحبت های مشاور عاقل تر خود اعتنایی نکرد و رأی و نظر دیگر را ترجیح، و شکست خورد، مشاور ملک زاغان صفات مشاور ملک بومان را که به نصایحش توجهی نشد چنین بر می شمرد.
... آن که هیچ نصیحت از مخدوم نپوشانیدی، اگر چه دانستی که موافق نخواهد بود و به سخط و کراهیت خواهد کشید و در آن آداب فرمان برداری نگاه داشتی و عنفی و تهتکی جایز نشمردی و سخن نرم و حدیث به رسم می گفتی و جانب تعظیمِ مخدوم را هر چه به سزاتر رعایت کردی و اگر در افعال وی خطایی دیدی، تنبیه در عبارتی باز راندی که درِ خشم بر وی گشاده نگشتی، زیرا که سراسر بر بیان امثال و تعریضات شیرین مشتمل بودی و معایب دیگران در اثنایِ حکایت مقرر می گردانیدی و خود سهوهای خویشتن در ضمن آن می شناختی و بهانه ای نیافتی که او را بدان مؤاخذت نمودی.
... و هر وزیر و مشیر که جانب مخدوم را از این نوع تعظیم ننماید و در اشارت، حقِ اعتماد نگزارد او را دشمن باید شناخت.
آسیب شناسی نظام سیاسی
... آفت ملک شش چیز است: حرمان[21] و فتنه و هوا و خلافِ روزگار[22] و تنگ خویی و نادانی. حرمان آن است که نیک خواهان را از خود محروم گرداند و اهل رأی و تجربت را نومید فرو گذارد؛ فتنه آن که جنگ های ناپیوسان[23] و کارهای نااندیشیده حادث گردد و شمشیرهای مخالف از نیام برآید و هوا، مولع[24] بودن به زنان و شکار و سماع[25] و شراب و امثال آن، خلاف روزگار، وبا قحط و غرق و حرق و آن چه بدین ماند و تنگ خویی، افراط خشم و کراهیت و غلو در عقوبت و سیاست. و نادانی، تقدیم نمودن ملاطفت در مواضع مخاصمت و به کار داشتن مناقشت[26] به جای مجاملت. [27]
سرپیچی از امر ملوک
در کلیله و دمنه، مردم از آن جهت حقی بر ملوک دارند که از آنان اطاعت می کنند، در نتیجه اطاعت از فرمان اهمیت فراوان دارد و یکی از آفت هایی که می توان برای نظام سیاسی نام برد این است که مردم از فرمان حاکم اطاعت نکنند، البته قابل ذکر است که در این صورت روابط ملوک و رعیتی به هم نمی خورد.
ملوک و اتباع
... همه تدبیرها سخره تقدیر است و هر چند خردمند پرهیز بیش کند و در صیانت نفس مبالغت بیش نماید به دام بلا نزدیک تر باشد.
پادشاه موفق آن است که کارهای او به ایثار[28] صواب نزدیک باشد و از طریق مضایقت دور. نه کسی را به حاجت تربیت کند و نه از بیم عقوبت روا دارد و پسندیده تر اخلاقِ ملوک رغبت نمودن است در محاسنِ صواب و عزیز گردانیدن خدمت کارانِ مرضیِ اثر.
مخدوم در چشم سه طایفه سبک نماید: بنده فراخ سخن که ادبِ مفاوضتِ مخدومان نداند و گاه و بی گاه در خاست و نشست و چاشت و شام با ایشان برابر باشد و مخدوم هم مزاح دوست و فحاش و از رفعت و نخوتِ سیاست بی بهره، و بنده خائنِ مستولی بر اموال مخدوم، چنان که به مدت مال او از مال مخدوم در گذرد و خود را رجحانی صورت کند، و بنده ای که در حرم مخدوم بی استحقاق منزلتِ اعتماد یابد و به مخالطتِ[29] ایشان بر اسرار واقف گردد و بدان مغرور شود.
فایت گشتن فرصت ها
... و هر که از آتش بستر سازد و از مار بالین کند خواب او مهنا[30] نباشد و از آسایش آن لذتی نیابد. فایده سَداد[31] رای و غزارتِ[32] عقل آن است که چون از دوستان دشمنی بیند و از خدمت کاران نخوتِ مهتری مشاهدت کند در حال اطرافِ کارِ خود فراهم گیرد و دامن از ایشان در چیند و پیش از آن که خصم، فرصتِ چاشت بیابد برای او شامی گواران سازد، چه دشمن به مهلت قوت گیرد و به مدت عُدّت یابد.
و عاجزترِ ملوک آن است که از عواقب کارها غافل باشد و مهماتِ مُلک را خوار دارد و هر گاه که حادثه بزرگ افتد و کار دشوار پیش آید موضع حزم و احتیاط را مهمل گذارد و چون فرصت فایت گشت و خصم استیلا یافت نزدیکانِ خود را متهم گرداند و به هر یک حوالت کردن گیرد.
و از فرایض احکامِ جهان داری آن است که در تلافیِ خلل ها پیش از تمکُّن[33] خصم و از تغلب دشمن مبادرت نموده شود و تدبیر کارها بر قضیت سیاست فرموده آید و به خداع[34] و نفاقِ دشمن التفات نیافتد و عزیمت را تقویتِ رأیِ پیر و تأیید بخت جوان به امضا رسانیده شود. چه مال بی تجارت و علم بی مذاکرت و مُلک بی سیاست پایدار نباشد.
نبود امنیت و ناامنی
امنیت یکی از مؤلفه های بسیار مهم برای پایداری نظام سیاسی است. امنیت سیاسی، اقتصادی، قضایی و... اگر در جامعه ای وجود نداشته باشد ثروت و سرمایه انسان ها، کالاهای فرهنگی و... از آن جامعه به جامعه امن تر می گریزند.
یکی دیگر از ناامنی ها، ناامنی سیاسی است. این که انسان حتی در برابر گفتار و نوشتار خود منتظر عقوبت باشد امری بسیار مخرب برای نظام سیاسی است.
... یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خائنان را به جمال رضا آراسته دارد و ناصحان را به وبال سخط[35] مأخوذ.
... غافل ترِ ملوک آن است که بی گناهان ازو ترسان باشند و در حفظ ممالک و اهتمام رعایا نکوشد و ویران ترِ شهرها آن است که درو امن کم اتفاق افتد.
فضیلت عفو و بخشش
یکی از مباحثی که در کتاب کلیله و دِمنه آمده، عفو و بخشش است که از رابطه بین حاکم و رعیت گفت و گو می شود. اگر رعیت خطایی کرد، درِ بخشش همیشه باز باشد. البته برخی از گناهان برای امنیت جامعه مضرّ است، در نتیجه باید به گونه ای رفتار شود که تابعین احساس رضایت داشته باشند، زیرا... ملک بی تبع[36] نتوان داشت... رعیت نیز باید بدانند که برای خطای دیگران به مرجع قانون مراجعه کنند.... سزاوارتر کس به قبول حجت و سماع مظلمت ملوک و حکام اند.
و از طرف دیگر،... مخدوم چنان باید که بسطتِ دلِ او چون دریا بی نهایت و مرکزِ حلمِ او چون کوه باثبات باشد نه سعایت این را در موج تواند آورد و نه فورتِ خشم آن را در حرکت....
اخلاق سیاسی پادشاه
این کتاب، نوعی سیاست نامه است که توصیه هایی به پادشاه در خصوص مملکت داری می دهد. یک گونه از این توصیه ها در خصوص اخلاق پادشاه است که در قسمت های مختلف به آن اشاره شده است. مثل گفتار سنجیده و به دور از فحاشی، رازداری و.... در ذیل برخی از آنها می آید.
1. نرم خویی
... و بباید دانست که ایزد تعالی بندگان خویش را مکارم اخلاق آموخته است و بر عاداتِ ستوده، تحریض کرده و هر که را سعادتِ اصلی و عنایت ازلی یار و معین بود، قبله دل و کعبه جانِ وی احکام قرآن عظیم باشد و از سیاقت این آیت معلوم گردد که بنای کارها بر رفق و لطف می باید نهاد و در همه ابواب مدارا و مواسا معتبر شناخت. قال النبی (ع) «اِنّ الرِفقَ لَوکانَ خلقاً لما رَأَی الناس خلقاً اَحسَنَ منهُ، و اِنّ الحُزقَ لوکان خلقاً لما رَأَی الناسُ خلقاً اَقبَحَ منهُ؛ به درستی که اگر نرم خویی و مدارا آفریده ای می بود، مردم آفریده ای بهتر از او نمی دیدند و به درستی که اگر تندخویی آفریده ای می بود، مردمان آفریده ای زشت تر از وی نمی دیدند.»
... دو تن از شادکامی بی نصیب باشند: عاقلی که به صحبت جاهلان مبتلا گردد و بدخویی که از اخلاقِ ناپسندیده خود به هیچ تأویل خلاص نیابد.
2. گذشت
گذشت، نتیجه نرم خویی است. پادشاه در صورتی که گذشت نداشته باشد نمی تواند پیروان صادق و وزیران لایق و مشاوران دلسوز در اطراف خود جمع کند.
... ثقت خردمندان به چهار کس مستحکم نگردد: ماری آشفته، و ددی گرسنه و پادشاهی بی رحمت و حاکمی بی دیانت... «اقیلو ذوی الهیئاتِ عَثَراتهم؛ از لغزش ها و خطاهای خداوندان خصال پسندیده در گذرید.»
3. کم آزاری
.. بباید دانست که هر کرداری را پاداشی است که هر آینه به ارباب آن برسد و به تأخیری که در میان افتد مغرور نشاید که آن چه آمدنی است نزدیک باشد اگر چه مدت گیرد.
... بر رنج دیگران صبر کن چنان که بر رنج تو صبر کردند... «کَما تَدینُ تُدان؛ همان گونه که پاداش یا کیفر می دهی به تو پاداش یا کیفر داده می شود» هر چه کرده شود مکافات آن از نیکی و بدی بر اندازه کردار خویش چشم می باید داشت. اخلاق خود را به رفق و کم آزاری آراسته گردان و خلق را مترسان تا ایمن توانی زیست....
4. استماع سخن ناصحان
... پادشاه موفق آن است که تأمل او از خواتم کارها قاصر نیاید و نظر بصیرت او به اواخر اعمال محیط گردد و نهمت[37] به اختیار کم آزاری و ایثار نکوکاری مصروف دارد و سخن بندگان ناصح را استماع نماید.
5. اجتناب از غدر و بی قولی
... هیچ عیب ملوک را چون غدر و بی قولی نیست که ایشان سایه آفریدگارند عزاسمه در زمین، و عالم بی آفتابِ عدلِ ایشان نور ندهد و احکام ایشان در دما و فروج و جان و مالِ رعایا نافذ باشد....
6. در نظر داشتن خوبی ها و گم نکردن نیکی ها
این وصف [گم کردن نیکی ها] چهار تن را زیبا نماید: آن که جور و تهوّر را فضیلت شمرد و آن که به رأی خویش معجب باشد و آن که با دزدان الف گیرد و آن که زود در خشم شود و دیر به رضا گراید.
7. نیکویی کردن در حال قدرت
... دو تن همیشه اسیر اندوه و بسته غم باشند: یکی آن که نهمت به بد کرداری مصروف دارد و دیگر آن که در حال قدرت نیکویی کردن فرض نشمرد. مدت دولت و تمتع نعمت به دنیا ایشان را اندک دست دهد و غم و حسرت در آخرت بسیار.
8. رجوع به حق
... بر ملوک لازم است برای نظام ممالک و رعایت مصالح بر مقتضای این سخن رفتن که «الرجوع الی الحقّ اَولی من التمادی فی الباطل؛ بازگشتن به سوی حق بهتر است از ماندن در باطل.»
9. دوری از افراد نادان و هم نشینی با دانایان
... مردم دو گروه است: حازم[38] و عاجز. و حازم هم دو نوع است: اول آن که پیش از حدوث و معاینه[39] شر چگونگیِ آن را بشناخته باشد و آن دیگران در خواتم کارها دانند او در فواتح آن به اصابت رأی بدانسته باشد و تدبیر اواخر آن در اوایل فکرت بپرداخته «اوّل الفکر آخر العمل» چون نقش واقعه و صورت حادثه پیدا آمد در آن غافل و جاهل و عاقل یکسان باشند و زبان نبوی از این معنا عبارت کند: «الامور تشابهت مقبله فاذا اَدبَرت عَرَفَها الجاهل کما یعرفُها العاقل؛ کارها به هنگام روی آوردن به هم شبیه اند، امّا چون پشت کردند و گذشتند نادان آنجا را هم چنان بشناسد که دانا می شناسد.» چون صاحب رأی بر این نسق به مراقبت احوال خویش پرداخت در همه اوقات، گردن کارها در قبضه تصرف خود تواند داشت و پیش از آن که در گرداب افتد خویشتن به پای آب تواند رسانید....
و دوم آن که چون بلا بدو برسد دل از جای نبرد[40] و دهشت و حیرت را به خود راه ندهد و وجه تدبیر و عین صواب بر وی پوشیده نماند...
و عاجز و بی چاره و متردد رأی و پریشان فکرت در کارها حیران و وقت حادثه سراسیمه و نالان، نهمت بر تمنّی مقصور و همت از طلب سعادت قاصر.
گزینش و استخدام کارگزاران
هر نظام سیاسی برای گزینش کارگزاران و انتخاب صاحب منصبان رویه هایی دارد. در کلیله و دمنه، باب زرگر و سیاح داستان ملوک است در معنیِ اصطناع (گزینش) به خدمت کاران و ترجیح جوانب صواب در استخدام ایشان تا مقرر گردد که کدام طایفه قدرِ تربیت نیکوتر شناسند و شکرِ آن به سزاتر گزارند. که... زینت و زیب ملوک خدمتکارانِ مهذب و چاکرانِ کافیِ کاردان اند....
1. شناختن موضع اصطناع و محلّ اصطفا
... و قوی تر رکنی در این معنا شناختن موضع اصطناع و محل اصطفاست؛ چه پادشاه باید که صنایع[41] خود را به انواع امتحان بر سنگ زند و عیار رأی و رؤیت[42] و اخلاص و مناصحتِ هر یک معلوم گرداند و مُعوّل[43] در آن تصون[44] و عفاف[45] و تورع[46] و صلاح را داند که مایه خدمت ملوک سداد است و عمده سداد خداترسی و دیانت و آدمی را هیچ فضیلت از آن قوی تر نیست که پیغامبر گفت: «کُلّکُم بنو آدَمَ طَفُّ الصّاعِ بالصّاعِ، لیس لِاَحدٍ علی احدٍ فضلُ اِلّا بالتقوی؛ همه شما فرزندان آدم هستید و در نقص و کاستی با هم برابرید و کسی را بر کسی برتری نیست جز به سبب پرهیزگاری و تقوی.»
و صفت وَرَع آن گاه جمال گیرد که اسلاف به نزاهت[47] و تعَفّف[48] مذکور باشند و به صیانت و تَقَشُّف[49] مشهور و هرگاه که سلف را این شرف حاصل آمد و صحّت انتمایِ[50] خلف بدیشان از وجهِ عفت والده ثابت گشت، و هنرِ ذات و محاسنِ صفات این مفاخر را بیاراست، استحقاق سعادت و استقلال ترشیح[51] و تربیت روشن شود و اگر در این شرایط شبهتی ثابت شود. البته نشاید که در معرض محرمیت افتد و در اسرار مُلک مجال مداخلت یابد که از آن خلل ها زاید و اثر آن به مدت پیدا آید و مضرت بسیار به هر وقت در راه باشد و به هیچ تأویل منفعتی صورت نبندد....
2. توجه به صدق و راستی و امانت خدمت کار
... صدق خدمت کار و احتراز او از تحریف و تزویر و تفاوت و تناقض باید که هم تقریر پذیرد و راستی و امانت در قول و فعل به تحقیق پیوندد. چه وصمتِ دروغ، عظیم است و نزدیکان پادشاه را تحرز[52] و تجنب از آن لازم و فریضه باشد و اگر کسی را این فضیلت فراهم آید تا به حق گزاری و وفاداری شهرتی تمام نیابد و اخلاص او در حق دیگران آزموده نشود شقت پادشاهانِ با حزم هرگز بدو مستحکم نگردد که سست بُروت[53] دون همت قدر انعام و کرامت به واجبی نداند و به هر جانب که باران بیند پوستین بگرداند و کافیِ خردمند و داهی هنرمند جان دادن از این سمتِ کریه دوست تر دارد.
... هفت تن خدمت تمام عمر تباه کردند: آن که احسان و مروّت خود را به منّت و اذیت باطل کند و پادشاهی که بنده کاهل و دروغ زن را تربیت فرماید و مهتری درشت خوی که عقوبت او بر مبرَّتِ[54] او بچربد و مادری مشفق که در تعهّدِ فرزند عاقّ مبالغت نماید و آزاد مردی سخی که بد عهدِ مکّار را بر ودیعتِ خویش متعهد پندارد و آن که به بد گفتِ دوستان فخر کند و آن که زاهدان را از عقیدت، اجلال لازم نشمرد و ظاهر و باطن در حق ایشان یکسان بدارد.
3. التفات به عقل و کیاست و علم خدمت کار
... التفات رأیِ پادشاهان آن نیکوتر که به محاسنِ ذاتِ چاکران افتد نه به تجمل و استظهار[55] و تمّولِ بسیار، چه تجمّلِ خدمت کار به نزدیک پادشاه عقل و کیاست است و استظهار علم و کفایت؛ والَّذینَ اوتوا العِلمَ درجاتٍ. و اسبابِ ظاهر در چشم اصحابِ بصیرت و دلِ اربابِ بصارت وزنی ندارد.
و در بعضی از طباع این باشد که نزدیکانِ تخت را به اکرام و اعزاز مخصوص باید گردانید و مرد از خاندان های قدیم طلبید و نهمت به اختیارِ اشراف و مهتران مصروف داشت. این همه گفتند، اما عاقلان دانند که خاندانِ مرد خرد و دانش است و شرفِ او کوتاه دستی و پرهیزگاری. و شریف و برگزیده آن کسی تواند بود که پادشاهِ وقت و خسرو زمانه او را برگزیند و مشرّف گرداند. «قالَ بعضُ الملوکِ الاکابر: نَحنُ الزمانُ، مَن رَفَعناهُ ارتَفَعَ و مَن وَضَعناهُ اتَّضَعَ؛ ما روزگاریم هر که را بلند کنیم بلند گردد و هر که را پست نماییم، پست و حقیر شود.» و از عاداتِ روزگار باش مالش اکابر و پرورش اراذل معهود است و هیچ زیرک آن را مُحال و مستنکِر[56] نشمرد و هر گاه که لئیمی در معرضِ وَجاهت[57] افتاد نکبتِ کریمی توقع باید کرد.
... کارهای خلایق به خِلافِ آن بر انواع مختلف و فنون متفاوت رود، اتفاق[58] در آن معتبر نه استحقاق، گاه مجرمان را ثواب کردار مخلصان ارزانی می دارند و گاه ناصحان را به عذاب ذلّتِ جانیان مواخذت می نمایند و هوا بر احوال ایشان غالب و خطا در افعال ایشان ظاهر و نیک و بد و خیر و شرّ نزدیک ایشان یکسان.
4. جمع عفاف موروث و مکتسب و گماردن هر یک از پروردگان به کاری
... و ملوک را نیز این همت باشد که پروردگان خود را کار فرمایند و اعتماد بر ابنای دولتِ خویش مقصور دارند و آن هم از فایده ای خالی نیست، که چون خدمت کار از حقارتِ ذاتِ خویش باز اندیشد شکر ایثار و اختیار لازم تر شناسد، زیرا که دریافتنِ آن تربیت خود را دالّتی[59] صورت نتواند کرد، اما این باب آن گاه ممکن تواند بود که عفاف موروث و مکتسب جمع باشد و حلیَتِ فضل و براعت[60] حاصل، چه بی این مقدمات نه نام نیک بندگی درست آید و نه لباسِ حق گزاری چُست.
5. احتزار از اهلِ فسق و فجور
... و راست گفته اند که آب کاریز و جوی چندان خوش است به دریا نرسیده است و صلاح اهل بیت آن قَدَر برقرار است که شریرِ دیو مردم بدیشان نپیوسته است و شفقتِ بذاذری و لطفِ دوستی چندان باقی است که دورویِ فتان و دوزبانِ نمّام میان ایشان مداخلتی نیافته است.
از اهلِ فسق و فجور احتزار باید کرد اگر چه دوستی و قرابت دارند که مثل مواصلتِ فاسق چون تربیت مار است که مارگیر اگر چه در تعهد وی بسیار رنج برد آخر خوش تر روزی دندانی بدو نماید و روی وفا و آزرم چون شب تار گرداند.
تلاش ملوک باید این باشد تا بد گوهرِ نادان استیلا نیابد که قدر تربیت نداند و شکرِ اصطناع نگزارد.
... قال علیه السلام: «اتَّقِ شَرَّ مَن اَحسَنتَ الیهِ عند مَن لا اصلَ لَهُ؛ از بدی کسی که به وی احسان کرده ای بپرهیز، کسی که اصل و گوهری ندارد.»
6. اجبار نکردن کسی بر قبول عملی
... ملوک سزاوارند بدان چه برای کفایت مهمات، انصار و اعوان شایسته گزینند و با این همه بر ایشان واجب است که هیچ کس را بر قبول عملی اکراه ننمایند که چون کاری به جبر در گردن کسی کرده شود او را ضبط آن میسر نگردد و از عهده لوازمِ مناصحت به واجبی[61] بیرون نتواند آمد.
سیاست خارجی
در کلیله و دمنه مطالب بسیاری به چشم می خورد که قابل توجه سیاست مداران و دولت مردان می باشد. در باب گربه و موش، پادشاه و فنزه و بوف و زاغ در رابطه با سیاست خارجی و روابط میان دوستان و دشمنان سخن گفته است که به بخش هایی از آن اشاره می کنیم.
1. دوستی و دشمنی
الف) انواع دوستان:... دوستان دو نوع اند: اول آن که به صدق رغبت و طوعِ دل به موالات گرایند و دوم آن که از روی اضطرار صحبتی نمایند و هر دو جنس از التماس منافع و احتمال مضارّ غافل نتوانند بود، امّا آن که بی مخافت به دواعیِ صفایِ عقیدت افتتاحی کند بر وی در همه احوال اعتماد باشد و به همه وقت ازو ایمن توان زیست و هر انبساط که نموده آید از خرد دور نیفتد و آن که به ضرورت در پناه دوستی کسی در آید حالات میان ایشان متفاوت رود. گاه آمیختگی و مباسطت[62] و گاه دامن در چیدن[63] و مجانبت و همیشه زیرک بعضی از حاجات چنین کس را در صورت تعذّر فرا می نماید، [64] آنگاه آن را به آهستگی به تیسیر می رساند و در اثنایِ آن خویشتن نگاه می دارد که صیانت نفس در همه احوال فرض است تا هم به منقبتِ مرّوت مذکور گردد و هم به رقبت رأی و روّیت مشهور شود.
ب) انواع دشمنایگی:... هیچ دشمنایگی را آن اثر نیست که عداوت ذاتی را، زیرا که چون دو تن را با یک دیگر دشمنایگی افتاده باشد و به روزگار از هر دو جانب تمکن یافته و قدیم و حدیثِ[65] آن به هم پیوسته و سوابق به لواحق مقرون شده[66] پیش از سپری گشتنِ ایشان انقطاع آن صورت نبندد و عدمِ آن به انعدام[67] ذات ها متعلق باشد و آن دشمنایگی بر دو نوع است: اول، چنان که از آن شیر و پیل که ملاقات ایشان بی محاربت ممکن نباشد و این هم شاید بود که مرهم پذیرد، که نصرت در آن یک جانب را مقرر نیست و هزیمت بر یک جانب مقصور نه، گاه شیر ظفر یابد و گاه پیل پیروز آید و این جنس چنان مُتأَصّل[68] نگردد که قلع[69] آن در امکان نیاید و آخر به حیلت بلا بندی[70] توان کرد و گر به شانی[71] در میان آورد و دوم چنان که از آنِ موش و گربه و زاغ و غلیواژ[72] و غیرِ آن است که در آن مجاملت هرگز ستوده نیامده است و جایی که قصد جان و طمعِ نفس از یک جانب معلوم شد بی از آن چه از دیگر جانب آن را در گذشته سابقه ای توان شناخت یا در مستقبل صورت کند مصالحت به چه تأویل دل پذیر تواند بود؟ و به حقیقت بباید دانست که این باب قوی تر باشد.
در پایان این قسمت، دو اصل را فرض می داند:
اول.... اغلب دوستی و دوشمنایگی ثابت نباشد و هر آینه بعضی به حوادث روزگار استحالت پذیرد.
دوم. احتراز عاجز از قادر... هیچ خیر نیست خصم ذلیل را در مواصلتِ خصم عزیز و در مجاورت دشمن قوی خصم ضعیف را.
... چه به سلامت آن نزدیک تر که بی توان از صحبت توانا احتراز نماید و عاجز از مقاومت قادر پرهیز واجب بیند که اگر به خلافِ این اتفاقی افتد غافل وار زخم گران پذیرد و هر که به آسیب غرور و غفلت در گردد کم تر تواند خاست و خردمند چون عنان اختیار به دست آورد و دواعیِ اضطرار زایل گردانید در مفارقت دشمن مسارعت فرض شناسد و مثلاً لحظتی تأخیر و توقف و تانّی و تردّد جایز نشمرد هر چند از جانب خویش سراسر ثبات و وقار مشاهده کند از جانب خصم آن در وهم نیارد و هر آینه از وی دوری گزیند.
اصول حاکم در زمان تیرگی روابط (جنگ)
جنگ همانند صلح از جمله موضوعاتی است که دغدغه ادیان و مکاتب و اندیشوران است. امکان بروز جنگ در همه زمان ها و در همه مراحل وجود دارد. بیشترین درجه استفاده از زور در جنگ میان دو یا چند دولت می باشد که در آن نیروهای مسلحِ طرف های متقابل، درگیر اقدامات خشونت آمیز متقابل می شوند. در کتاب مورد نظر، جنگ را مذموم می داند و لکن گاهی به ناچار به وقوع می پیوندند، در آن صورت بعضی از اصول را بررسی می کند.
1. نکوهش جنگ و مدارا با دشمن
... دشمن را به رفق و مدارا نیکوتر و زودتر مستأصل توان گردانید که به جنگ و مکابره و از این جا گفته اند که «خرد به که مردی» که یک کس اگر چه توانا و دلیر باشد و در روی مصافی رود ده تن را، یا غایت آن بیست را، بیش نتواند زد، امّا مردِ با غورِ دانا به یک فکرت ملکی پریشان گرداند و لشکری گران و ولایتی آبادان را در هم زند و زیر و رو کند و آتش با قوت و حدَّتِ او اگر در درختی افتد آن قدر تواند سوخت که بر روی زمین باشد و آب با لطف و نرمیِ خویش هر درخت را که از آن بزرگ تر نباشد از بیخ براندازد که بیش قرار نگیرد. قال النبی علیه السلام: «ما کان الرِّفق فی شیءٍ قَطُّ اِلّا زانَهُ و ما کان الخَرقُ فی شیءٍ اِلّا شانَهُ؛ نرمی داخل در چیزی نشد مگر آن که او را بیاراست و درشتی داخل در چیزی نشد مگر آن که آن را زشت کرد.»
و چهار چیز است که اندک آن را بسیار باید شمرد: آتش و بیماری و دشمن و وام. و این کار به اصالتِ رأی و فرّ دولت و سعادتِ ذاتِ ملک نظام گرفت.
... خردمندتر خلق آن است که از جنگ بپرهیزد، چون از آن مستغنی گردد و ضرورت نباشد که در جنگ نفقه و مؤونت از نفس و جان باشد در دیگر کارها از مال و متاع....
... خردمند اگر چه به زور و قوت خویش ثقت تمام دارد تعرض عداوت و مناقشت جایز نشمرد و تکیه بر عدّت و شوکت خویش روا نبیند....
2. ضعیف نشمردن دشمن
... خردمند در جنگ شتاب و مسابقت و پیش دستی و مبادرت روا ندارد و مباشرتِ خطرهای بزرگ به اختیار صواب نبیند و تا ممکن نگردد اصحاب رأی به مدارا و ملاطفت گرد خصم در آیند و رفع مناقشت به مجاملت اولی تر شناسند. دشمن ضعیف را خوار نشاید داشت که اگر از قوّت و زور درماند به حیلت و مکر فتنه انگیزد.
3. اظهار عجز نکردن
... صواب نمی بینم ملک را اظهار عجز، که آن مقدمه هلاک و داعی ضیاع مُلک و نفس است.
4. غنیمت شمردن فرصت
... هر که فرصتی فایت گرداند بار دیگر بر آن قادر نشود و پشیمانی سود ندارد و هر که دشمن را ضعیف و تنها دید و درویش و تهی دست یافت و خویشتن را از او باز نرهاند بیش مجال نیابد و هرگز در آن نرسد و دشمن چون از آن ورطه بجست قوت گیرد و عدّت سازد و به همه حال فرصتی جوید و بلایی رساند....
البته در این جا، دشمن کسی است که در دشمنی خود ثابت قدم است و با نرمی و مدارا از دشمنی خود دست بر نداشته در نتیجه این بند با بندهای قبل، جمع پذیر است.
... عاقل از منافع دانش هرگز نومید نگردد و در دفع مکاید دشمن تأخیر صواب نبیند....
... پادشاه کامکار آن باشد که تدبیر کارها پیش از فوتِ فرصت و عدم مکنت[73] بفرماید و ضربتِ شمشیر آبدارش خاک از زاد و بود[74] دشمن بر آرد و شعله عزم جهان سوزش دود از خان و مان خصم به آسمان رساند....
5. التفات نکردن به سخن دشمن
... خردمند به سخن دشمن التفات ننماید و زرق و شعوذه او را در ضمیر نگذارد و هر چه از دشمن دانا و مخالف داهی تلطف و تودّد بیش بیند در بد گمانی و خویشتن نگاه داشتن زیادت کند و دامن از او بهتر در چیند چه اگر غفلتی ورزد و زخم گاهی خالی گذارد هر آینه کمینِ دشمن گشاده گردد و پس از فوتِ فرصت و تعذّرِ تدارک، پشیمانی دست نگیرد.
6. ایجاد تفرقه بین دشمن
... عاقل ظفر شمرد دشمنان را از یک دیگر جدا کردن و به نوعی میان ایشان دو گروهی افکندن، که اختلافِ کلمه خصمان موجب فراغ دل و نظامِ کار باشد....
... هیچ موجب دلیری خصم را و استعلای دشمن را چون نفرت مخلصان و تفرق کلمه لشکر و رعیت نیست.
7. توجه به رأی ناصحان
... پادشاهان را به رأی ناصحان آن اغراض حاصل آید که به مدّتِ بسیار و لشکر انبوه ممکن نباشد و رأی ملوک به مشاورت وزیران ناصح زیادت نور گیرد چنان که آب دریا را به مدد جویها مادّت[75] حاصل آید.
... بر خردمند اندازه قوت و زور خود و مقدار مکیدت[76] و رأی دشمن پوشیده نگردد و همیشه کارهای جانبین بر عقل عرضه می کند و در تقدیم و تأخیرِ آن به انصار و اعوان که امین و معتمد باشند رجوع نماید تا آن چه از مساعدت بخت و موافقت سعادت بدو رسیده باشد ضایع و متفرق شود. چه اقسام خیرات به دالّتِ نسب و جمال نتوان یافت، لکن به وسیلت عقل و شنودن نصایح اربابِ تجربت و ممارست به دست آید....
8. نزدیکی به دشمن به قدر کفایت
... نزدیکی به دشمن آن قدر باید جست که حاجت خود بیابی و در آن غلوّ نشاید کرد که نفس تو خوار شود و دشمن را دلیری افزاید....
9. دشمنی نکردن با پادشاه پیروز و قوی
... و حکما گفته اند که هر که با پادشاهی که از بَطَرِ نصرت ایمن باشد و از دهشتِ هزیمت[77] فارغ مخاصمت اختیار کند مرگ را به حیلت به خویش راه داده باشد و زندگانی را به وحشت از پیش برانده، خاصه ملکی که از دقایق و غوامض مهمات بر وی پوشیده نگردد و موضع نرمی و درشتی و خشم و رضا و شتاب و درنگ اندران بر وی مشتبه نشود و مصالح امروز و فردا و مناظمِ[78] حال و مَآل در فاتحتِ کارها می شناسد و وجوهِ تدارکِ آن می بیند و به هیچ وقت جانب حلم و استمالت نامرعی روا ندارد و ناموسِ باس و سیاست مهمل نگذارد.
اصول حاکم بر روابط بین الملل
1. رعایت جوانب احتیاط
... قال النبی (ع): «اَحبَب حبِیبِک هوناً ما عسی ان یکون بغضَکَ یوماً ما، و ابعض بغضَکَ هوناً ما عسی اَن یکون حبیبَکَ یوماً ما؛ دوست خود را به نرمی و میانه روی دوست بدار چه ممکن است روزی دشمن تو گردد و دشمن خودرا به نرمی و میانه روی دشمن بدار شاید روزی دوست تو گردد.»
2. اعتدال در روابط
... هیچ کس از یافتن خسارت و ادراک سعادات از دو تن محروم تر نباشد: اول آن که بر کسی اعتماد نکند و به گفتار خردمندان ثقتِ او مستحکم نشود، دیگر آن که از قبول روایت و تصدیق شهادت او امتناع نمایند و در آن چه گوید خردمندان را جواب نبود.
... خردمند نه تالّفِ[79] دشمن فرو گذارد و طمع از دوستی او منقطع گرداند و نه به هر دوستی اعتماد کلی جایز شمرد و به وفای او ثقت افزاید و از مکر دهر و زهر چرخ در پریشان گردانیدن آن ایمن شود و امّا عاقبت اندیش التماس صلح و مقاومت دشمن را غنیمت پندارد؛ چون متضمن دفع مضرتی و جر منفعتی باشد.
3. توجه به منافع و مضار روابط
... میل جهانیان به دوستان برای منافع است و پرهیز از دشمنان برای مضار. اما عاقل اگر در رنجی افتد که در خلاص از آن به اهتمام دشمن امید دارد و فرج از چنگال بلا بی عون او نتواند یافت، گرد تودّد بر آید و در اظهار مودت کوشد. و باز اگر از دوستی خلاف بیند تحنب نماید و عداوت ظاهر گرداند و بچه گان بهایم بر اثر مادران برای شیر دوند و چون از آن فارغ شدند بی سوابقِ وحشت و سوالفِ ریبت آشنایی فرو گذارند و هیچ خردمند آن را بر عداوت حمل نکند، اما چون فایده منقطع گشت ترک مواصلت به خرد نزدیک تر باشد و عاقل هم چنین در کارها بر مزاج روزگار می رود و پوستین سوی باران می گرداند[80] و هر حادثه را فرا خور حال و موافق وقت تدبیری می اندیشد و با دشمنان و دوستان در انقباض و انبساط و رضا و سخط[81] و تجلد[82] و تواضع چنان که ملایم مصلحت تواند بود زندگانی می کند و در همه معانی جانبِ رفق و مدارا به رعایت می رساند.
4. صلح طلبی
... و ان جَنحُوا لِلسَّلمِ فاجنَح لَها؛ چون به صلح میل کردند تو نیز میل کن به سوی آن.
... قال الله تعالی: «ولا تُلقُوا بایدیکُم اِلَی التَهلکَة؛ با دست های خود، خویش را در هلاکت نیاندازید.»
5. اجتناب از یار آزرده دل
... خردمندان از مقاومت یارِ متوحش[83] نهی کرده اند و گویند هر چند مردم آزرده را لطف و دل جویی بیش واجب دارند و اکرام و احسان لازم تر شناسند بدگمانی و نفرت بیشتر شود و احترازو احتراس[84] فراوان تر لازم آید.
... (خردمند) بر تمیز او پوشیده نماند که از دوست مستزید[85] و قرین آزرده تحرّز، ستوده تر و از مکامنِ غدر و مکر او تجنب اولی تر خاصه که تغیُّظِ[86] باطن و تفاوتِ اعتقادِ او به چشم خرد می بیند و جراحتِ دلِ او به نظر بصیرت مشاهدت می کند و آن را از جهتِ خویش به اهمالی مرموز یا مکاشفتی[87] صریح موجبات می داند، چه اگر به چرب زبانی و تودّدِ او فریفته شود و جانبِ تحفّظ و تیّقظ را بی رعایت گرداند و هر آینه تیر آفت را جان هدف ساخته و تیغ بلا را به مغناطیسِ جهل سوی خود کشیده:
لا تأمَنَن قوماً ظَلَمتَهُمُو
وَبَدأتُهُم بالشّتم و الرَّغمِ
ان یَأبُرُوا تَخلاً لِغیرِهِم
فالشیءُ تَحقِرُهُ وَ قَدیَنمی
از قومی که برایشان ستم کردی و به دشنام و خوار کردنِ ایشان ابتدا کردی ایمن مباش که درختِ خرمایی را برایِ غیر خود آبستن نمایند، باشد که چیزی را که کوچک و خوار بشمری و گاهی بزرگ شود و نمو کند.
ـ اجتناب از حقد و آزار
... میان دوستان و معارف احقاد[88] و ضغائن[89] بسیار حادث گردد چه امکان جهانیان از بسته گردانیدنِ راه آزار و خصومت قاصر است و هر که به نور عقل آراسته باشد و به زینت خرد متحلی بر میراندنِ آن حرص نماید و از احیای آن تجنّب لازم شمرد.
... در مذهبِ خرد قبول عذر ارباب حقد محظور است و طلب صلح رِه اصحابِ عداوت، حرام.
... حقد و آزار در اصل مخوف است خاصه که اندر ضمایر ملوک ممکّن گردد که پادشاه در مذهب تشفی صلب[90] باشد و در دینِ انتقام غالی[91]....
و در نهایت:... هر که پنج خصلت را بضاعت و سرمایه عمر خویش سازد به هر جانب که روی نهد اغراض پیش او متعذّر نگردد و مرافقتِ[92] رفیقان ممتنع نباشد و وحشت غربت او را به مؤانست بدل گردد: از بدکرداری باز بودن، [93] از ریبت و خطر پهلو تهی کردن[94] و مکارم اخلاق را لازم گرفتن و شعار و دثار[95] خود کم آزاری و نیکوکاری ساختن و حُسن ادب در همه اوقات نگاه داشتن.
پی نوشت:
1. هوا: میل و خواهش نفس
2. عاطل: بی پیرایه
3. کافیان: کارگزاران
4. داهیان: زیرکان
5. عزایم: تصمیم ها، قصد ها
6. حلیت: زیور، زینت
7. ارزیز: قلع
8. نشاندن: کارگذاشتن
9. مطعون: سرزنش شده
10. نفاذ: جاری گشتن
11. اصطناع: نیکویی کردن، گزینش
12. غنیت: بی نیازی
13. فضول: فزونی جستن
14. بطر: سرخوشی و سرمستی و ناسپاسی
15. برانداختن: سنجیدن
16. تحصین: نگه داری
17. تواتر: پی درپی بودن
18. اختلاف: آمدوشد
19. متحلّی: آراسته
20. مباشرت: اقدام به کاری کردن
21. حرمان: بی نصیبی
22. خلاف روزگار: ناسازگاری و مخالفت ایام
23. ناپیوسان: پیش بینی نشده
24. مولع: آزمند
25. سماع: سرود و موسیقی و دست افشانی
26. مناقشت: ستیزه کردن
27. مجاملت: خوش رفتاری کردن
28. ایثار: ترجیح دادن، برگزیدن
29. مخالطت: آمیختن با کسی
30. مهنا: گوارا
31. سداد: استواری، راستی
32. غزارت: افزونی و بسیاری
33. تَمکُّن: پابرجا شدن
34. خداع: مکر و فریب
35. وبال سخط: عذاب خشم
36. تبع: پیروان
37. نهمت: منتهای همت
38. حازم: دوراندیش
39. معاینه: به چشم دیدن
40. از جای بردن: خود را باختن
41. صنایع: برگزیدگان.
42. رویّت: تامَل.
43. معوّل: تکیه گاه.
44. تصوّن: خود را نگه داشتن.
45. عفاف: پرهیزگاری.
46. تورّع: پرهیزگار شدن.
47. نزاهت: پاکدامنی.
48. تعفّف: عفت ورزیدن.
49. تقشّف: سخت گذراندن.
50. انتمای: وابستگی.
51. ترشیح: لیاقت آمادگی برای خدمت.
52. تحرز: خویشتن داری.
53. سست بروت: در اینجا سست رأی.
54. مبرّت: نیکوکاری.
55. استظهار: ثروت و دولت مندی.
56. مستنکر: ناشناخته، مورد انکار.
57. وجاهت: صاحب جاه و مقام شدن.
58. اتفّاق: موافقت.
59. دالّتی: حق مسلم.
60. براعت: برتری، تفوق.
61. به واجبی: چنان که باید.
62. مباسطت: گشاده رویی.
63. دامن در چیدن: دوری کردن.
64. فرا می نماید: جلوه می دهد.
65. قدیم و حدیث: کهن و نو.
66. سوابق به لواحق مقرون شده: وقایع گذشته با حوادث تازه جمع گشته است.
67. انعدام: نابودن شدن.
68. متأصّل: ریشه دار و استوار.
69. قلع: از جا کندن.
70. بلابندی: بستن راه بلد.
71. گربه شانی: میانه را گرفتن.
72. غلیواژ: زغن، شوش گیر.
73. مکنت: توانایی
74. زاد و بود: زادگاه
75. مادّت: فزونی پیوسته
76. مکیدت: حیله گری
77. هزیمت: شکست
78. مناظم: چگونگی جریان و پیش رفتِ مرتب امور
79. تالّف: اظهار تمایل به دوستی کردن
80. پوستین سوی باران گرداندن: به اقتضای روزگار و شرایط عمل کردن
81. سخط: خشم گرفتن
82. تجلد: دلیری
83. متوحش: آزرده شدن از کسی.
84. احتراس: خود را حفظ کردن.
85. مستزید: دل آزرده.
86. تغیّظ: خشم گرفتن.
87. مکاشفتی: آشکارا دشمنی کردن.
88. احقاد: کینه ها.
89. ضغائن: کینه ها.
90. صلب: سخت، استوار.
91. غالی، غلو کننده.
92. مرافقت: ملاطفت.
93. باز بودن: دوری گزیدن.
94. پهلو تهی کردن: پرهیز کردن.
95. شعار و دثار: کنایه از ظاهر و باطن.
منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1385 / شماره 36، زمستان ۱۳۸۵/۱۱/۰۰
نویسنده : طاهره عزیزی
نظر شما