رهیافتهاى جدید امنیتى و امنیت ملى در جمهورى اسلامى ایران
آنچه مىخوانید چکیدهاى از نشست علمى گروه علوم سیاسى پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، با حضور دکتر عصاریاننژاد است که توسط آقاى مهدى صفرزاده بازنویسى و ویرایش شده است.
دبیر جلسه: در نشست امروز، رهیافتهاى جدید امنیت ملى بررسى خواهد شد. در این خصوص، آقاى دکتر عصاریاننژاد ضمن ارائه مباحث ارزنده خویش، به این محورها نیز توجه خواهند کرد:
محور اول، امنیت فرهنگى در جمهورى اسلامى ایران است و این سؤال مطرح مىباشد که آیا ایشان حامى رویکرد فرهنگى به امنیت است یا آنکه امنیت فرهنگى را بُعدى از ابعاد امنیت مىدانند؟
محور دوم، نسبت امنیت ملى و توسعه در جمهورى اسلامى است. در این بحث روشن مىشود که توسعه در ابعاد مختلف آن، چه تأثیراتى بر امنیت ملى خواهد داشت.
محور سوم، درخصوص چالشها و منابع ناامنى است و بررسى جنبههاى داخلى و خارجى این چالشها، بسیار مطلوب و راهگشا خواهد بود.
سرانجام آنکه با توجه به محورهاى مذکور، دکتر عصاریاننژاد بیان مىکنند که چه الگویى را درباره امنیت ملى کشورمان مناسبتر دانسته، آنرا پیشنهاد مىنمایند.
دکتر عصاریاننژاد: از اینکه توفیق یافتم تا در جمعى کاملاً علمى حضور پیدا کنم و شاهد بحثى تخصصى در حوزه امنیت ملى باشم، خوشحالم. انشاءالله در این جلسه، درباره موضوع امنیت و مرجع آن در جمهورى اسلامى صحبت کنیم و بتوانیم با چشماندازهاى حوزه امنیت و نیز چالشهاى فراروى آن آشنا شویم. بنابراین در آغاز، مقدارى درباره ادبیات این بحث سخن خواهم گفت و در ادامه بهصورت تخصصى و در قالب مطالعه موردى، وضعیت جمهورى اسلامى ایران را بررسى خواهم کرد.
تعریف امنیت
همانطور که مىدانید امنیت مفهومى است که به لحاظ تعریف، بهشدت دچار اشکال مىباشد. گفته شده است که امنیت، مفهومى پرفراخ، مبهم، ذهنى، نسبى و قابل انتزاع از سوى نخبگان مىباشد و مربوط به محیطى است که همواره ناامنى از آن برداشت مىشود. در این صورت، نمىتوانیم امنیت را در فضایى تعریف کنیم که احساس آرامش و رفاه و نیز تهدید در آن ناشناخته است. از اینرو در تعریف امنیت به مؤلفههاى خاصى توجه مىشود؛ مانند ویژگىهاى مترتب بر امنیت، احساسى که از امنیت ناشى مىشود، و سطوح و مراتبى از تهدید که بر امنیت مترتب مىگردد. بر این اساس نمىتوان تعریف مشخص و دقیقى از امنیت ارائه کرد.
بسیارى از کسانى که امنیت را مقولهاى تهدید محور مىدانند، در تعریف این مفهوم از واژههاى مربوط به عرصههاى حفاظتى، مانند حفظِ شرایطِ... و صیانت از...، استفاده مىکنند. در برخى موارد نیز امنیت با رویکرد ایجابى تعریف مىگردد و مراد از آن ایجاد فضاى مناسب و شرایط مطلوب است؛ یعنى یا باید قدرت تعریف شود تا به تبع آن امنیت ایجاد گردد و یا امنیت باید برقرار شود تا قدرت در سایه آن معنا پیدا کند. این امر مفهوم امنیت را در شرایط سیّالیت قرار داده است.
نکته بعدى این است که در گذار از مفهوم، همه نظامهاى سیاسى وقتى در قالب ظهور، نماد و عینیت قرار مىگیرند، براى آنکه ویژگىهاى جامعه امن، نظام اجتماعى امن، دولت امن، اقتصاد امن و... را نشان دهند باید تعریفى از امنیت ارائه دهند. در این خصوص، دولتها اولین ساختارى بودهاند که توانستهاند امنیت را بهصورت عینى تعریف کنند. یکى از امور مشکل در دستیابى به امنیت، تعریف آن بوده که در دولتها متمرکز شده است.
براى پى بردن به چرایى این موضوع باید بدانیم که نئورئالیستها (نوواقعگرایان)، از دهه 1960 به بعد سه محور را در ادبیات بحث امنیت وارد کردهاند که عبارتند از: مرجع امنیت، موضوع امنیت و محمل امنیت. این محورهاى اساسى از درون چند سؤال برمىآید: اول اینکه چه کسى باید در امان باشد یا امنیت باید در خدمت چه کسى باشد؟ در این خصوص همه تلاشها متمرکز شد تا مرجع امنیت مشخص شود. سؤال دوم این است که محدوده امنیت تا کجاست؟ یعنى اگر بخواهیم براى فرد یا دولت امنیتسازى کنیم، میزان آن چقدر است؟ پرسش سوم که داراى بالاترین اهمیت در سطوح امنیتى، مخصوصاً در دوره معاصر مىباشد این است که امنیت از چه راهى باید ایجاد و پس از آن توزیع و متمرکز شود؟
در واقع، همه نظریههاى امنیت، اعم از آرمانگرایانه و واقعگرایانه و نیز حوزه روششناسى آنکه شامل نظریههاى اثباتگرایان و فرااثباتگرایان مىباشد، مىبایست به این سؤالها پاسخ مىدادند و براساس ویژگىهایى که در امنیت وجود داشت، آنرا از سیّالیت شدید خارج و تعریف شدنى مىکردند.
مثلاً اگر بخواهیم در امور مختلف، همچون حقوق بشر، ترویج دموکراسى، حمایت از حقوق زندانیان سیاسى، منع شکنجه در زندانها، و ترویج و تقویت سازمانهاى غیردولتى، عملکرد صحیحى از خود نشان دهیم باید موضعگیرى هر بخش حساب شده باشد؛ یعنى انسانها در حوزه حقوق بشر، زندانىها از منظر موضعگیرى سیاسى و سازمانها در جهت کاهش سطح تصدىگرى دولت عمل کنند و بهروشنى معلوم شود که کدام بخش باید از قدرت تمکین کند و چه بخشى مىتواند بر موضع خود بایستد و حقوق خود را پىگیرى و ایفا کند و نیز چه کسى و براساس چه شرایط و اصولى مىتواند این حق را واگذار کند و براساس چه معیارهایى مىتواند از ظهور و بروز آن جلوگیرى کند. در این صورت مفاهیم یا کارکردها از شکل امنیت خارج مىشود و ظاهراً در حوزه قدرت قرار مىگیرد، ولى امروزه امنیت براى تبدیل شدن به مفهومى کاملاً قابل اتکا، باید به امورى، چون حقوق، سیاست، قدرت، منافع و... تکیه کند؛ بر این اساس، مفاهیم جدیدى، مانند سیاست امنیت ملى، منافع امنیت ملى و... پدید مىآید.
مشکل اصلى از زمانى بروز کرد که درخصوص مصادره مرجع امنیت؛ یعنى اینکه امنیت باید براى چه کسى باشد، میان نظریهها تعارض بهوجود آمد؛ به این معنا که اگر در پاسخ به این سؤال که امنیت از آن کیست؟ بگوییم براى انسان است، آنگاه این پرسش مطرح مىشود که چه کسى مىخواهد براى این انسان قدرت تولید کند؟ چه کسى قدرت او را تضمین مىکند؟ چه کسى در واگذارى امنیت و امکانات به او تلاش مىنماید؛ تلاشى که هم مشروع و هم در خدمت آن فرد باشد.
در این خصوص، معرفى اندیشههاى مردمسالارانه و نیز تفکرات دولتهاى نمایندهاى و ریاستى، به مثابه بهترین راهکار دانسته شد؛ در عین حال، آن تز معروف که «احزاب گرگ دموکراسى هستند»، مطرح شد و همه نظامهاى دموکراسى در تلاش براى امنیت ملى انسان یا حتى امنیت براى فرد - که به لحاظ نظرى با هم متفاوتند - به سمت تعریف خاصى از امنیت رفتند که به «حقوق امنیتى» مشهور شده است. آنان در این حقوق امنیتى، براى قبض مفهوم امنیت شرایط خاصى ایجاد کردند تا بتوانند در توزیع آن سهمى داشته باشند. این سهم امنیت را دچار پارادوکس کرد و این سؤال را مطرح ساخت که اکنون، مفهوم امنیت چگونه تعریف مىشود؟
شاید بتوان گفت که از زمان قرارداد وستفالیا یا دوره شکلگیرى نحلههاى دولت محور، دولت بهعنوان مرجعى که قدرت و امنیت را مشترکاً در اختیار داشت، علىرغم وجود معماى قدرت و امنیت، به بهترین شکل توانست شیوههاى اجرایى امنیت را در گونههاى مختلف دولتهاى توتالیتر، دموکرات و مردمسالار محقق کند؛ به بیان دیگر، توانست آن مفهوم سیّال را در یک گذار خطى از وضعیتى حداقل به وضعیتى با حداکثر شرایط توزیع امنیت برساند؛ یعنى از نظامى کاملاً استبدادى، توتالیتر و الیگارشى به یک نظام دموکراتیک و مردمسالارانه و در نهایت جهانگرا، منتقل گردید.
نکته دیگر این است که در مسیر امنیتسازى، همه این تلاشها در اختیار آن مرجع قرار مىگیرد تا او به تبع این احساس امنیت، برترى و توزیع قدرت، بتواند سهمى از این امنیت را در حدود مختلف اجرا کند. در تعریف امنیت باید به سه جایگاه توجه کرد که عبارتند از: فرد، جامعه و دولت. هرگاه یکى از این سه در جایگاه مرجع امنیت قرار گیرند، نحله بعدى باید در مادون حوزه امنیت؛ یعنى در حوزه موضوع یا محمل امنیت، قرار گیرد.
تا اینجا روشن شد که امنیت ذاتاً مفهومى است که به شدت تابع انتزاعات ذهنى، تجربیات و حوزه قدرت ماست؛ از آنجا که تابع تجربیات ماست، این امر مفهوم امنیت را نسبى مىکند؛ تابع حوزه قدرت ماست که چه جایگاهى داریم و چگونه به بسترها مىنگریم؛ و تابع احساس ما از مفهوم مخالفش، یعنى تهدید، آسیب، چالش و فشار مىباشد. بنابراین با تبعیت از وضعیتهاى مذکور، براى امنیت سه محور اساسى برمىشماریم:
1. امنیت باید مرجع داشته باشد؛
2. امنیت باید داراى موضوع باشد؛
3. امنیت باید ابزار داشته باشد.
مرجع امنیت در جمهورى اسلامى ایران
در بحث جمهورى اسلامى مراجعه به قانون اساسى بسیار راهگشاست. براى شناختن مرجع امنیت در هر کشور باید ایدئولوژى سیاسى آن حکومت مطالعه شود. ایدئولوژى علاوه بر منبع خود، از فلسفه شکلگیرى خویش نیز به شدت پیروى مىکند. ایدئولوژى، اصولى است که بایدها و نبایدهاى نظام را تبیین مىکند.
1. انسان، مرجع امنیت
با مطالعه اصول مختلفى از قانون اساسى درمىیابیم که انسان مرجع امنیت شناخته شده و هر ابزارى که براى سیر تکاملى او لازم مىباشد مشروع قلمداد شده است. بر این مبنا، دولت ابزارى در خدمت مرجع امنیت مىباشد. بنابراین برداشت، در نظام اسلامى، دولت ضرورت - و نه اصالت - پیدا مىکند. این برداشتى از قانون اساسى است که اگر تعمیم یابد مىتواند زمینه تفسیر بسیارى از رفتارها را در جمهورى اسلامى فراهم کند.
در نظامهاى سیاسى، مفهوم انسان در مقابل مفهوم متجانس آن، یعنى فرد، الگویى اجرایى دارد. نظامهاى لیبرالیستى فرد را مرجع امنیت معرفى مىکنند و در این راستا براى حل معماى قدرت و امنیت، دولتهاى حداقلى را مناسب مىدانند. بوزان در کتاب خود ضمن مباحثى که درباره دولتها و مردم آورده، بخشى را به معماى قدرت و مردم اختصاص داده است. البته آن دیدگاهها مربوط به زمانى است که وى به تازگى وارد نحله تفکر نئورئالیستى شده بود؛ این تفکر امروزه در مکتب کپنهاگ به معماى قدرت و امنیت و معادله پدیدههاى امنیتى و غیرامنیتى تبدیل شده است که از مباحث بسیار مهم بهحساب مىآید. کسانى که فرد را مرجع مىدانند، به تبع این تفکر قائل به دولت حداقلى، غیرامنیتى دیدن پدیدههاى حوزه قدرت و قرار دادن فرد در محور اصلى فعالیت دولت مىباشند. این تفسیرى از مرجعیت امنیت در دولت است که با گونههاى مردمسالارى دینى انطباق دارد.
2. فرد، مرجع امنیت
تفسیر دیگر معتقد است از آنجا که دین نمىتواند نحلههاى اساسى خود را درباب مدیریت سیاسى وارد عرصه مفاهیم واقعگرایانه کند، بهترین راه این است که ما انسان را «فرد» تلقى کنیم و با تأکید بر «فردیت» او، مردمسالارى را تعریف کنیم. این تفکر علاوه بر آنکه فرد را مرجع امنیت مىداند، دولت را دولت نماینده معرفى مىکند و بهصورت حداکثرى، تفکر دموکراتیک را به سبک غربى یا در حوزه نئورئالیستى مىپذیرد. این نحله را مىتوان در میان اندیشههاى برخى از اصلاحطلبان کشور جستوجو کرد. همچنین نوگرایان دینى که خواهان حضور و تصدىگرى حداقلى دولت هستند و در برداشتها و تعمیم مسائل دینى قائل به قدرت مىباشند، چنین دیدگاهى دارند.
3. دولت اسلامى، مرجع امنیت
شق سومى هم وجود دارد که براى دولت اصالت قائل است و دولت اسلامى را مرجع امنیت برمىشمارد. این تفکر، به تبع اصالت دولت اسلامى معتقد است که فرمانهاى آن مىتواند ملاک مشروعیت رفتار قرار گیرد. بسیارى، بدون توجه به برخى از مباحث مهم قانون اساسى، تلاش مىکنند که این تفکر را در جامعه پىگیرى نمایند. شاید بتوانیم ریشههاى این تفکر را در میان کسانى جستوجو کنیم که کمتر در عرصه مباحث ارزشى و فلسفه ایدئولوژى در حوزه قدرت مطالعه کردهاند و کمتر با واقعیتهاى اجتماعى، انسان دینى و گرایشهاى جهانى در وضعیت معاصر در ارتباط بودهاند. غالباً این گرایش را در برخى از حوزههاى نظرى مىبینیم.
پیروان این دیدگاه، یا با تلاش براى حل معماى قدرت و امنیت، دچار تفکر تمامیتگرا شدند و ضربهها و آسیبهاى جدىاى از این ناحیه متوجه کشور کردند و یا اینکه سرانجام با اندیشههاى خویش به یک دولت توتالیتر منتهى شدهاند. این گرایش بهدلیل اینکه بسیارى از چالشهاى نظام سیاسى را با رویکردهاى قدرت متمرکز دولتى تفسیر مىکند مىتواند شمار زیادى از این چالشها را پاسخ دهد، ولى در عرصه عمل، نقش انسان و تلاش او براى تکامل و مفهومیابى انسان کاملاً بههم مىریزد. بسیارى از کارکردهاى جمهورى اسلامى براساس این تفکر قابل پىگیرى نیست؛ مثلاً اینکه چرا از ملتهاى مسلمان و مستضعف حمایت مىکنیم؟
تهدید
اساسىترین رفتارى که امنیت را در معرض خدشه قرار مىدهد تهدید است؛ هر چیزى که بتواند امنیت را از بین ببرد، احساسش را مخدوش کند و از حرکت آن در راستاى منافع و اهداف جلوگیرى نماید تهدید نامیده مىشود. براساس مرجعى که براى امنیت انتخاب مىشود بهراحتى مىتوان تشخیص داد که چه چیزى تهدید مىباشد. اگر دولت جمهورى اسلامى را مرجع امنیت بدانیم، کارکردهایى که به توانایى و ارزشهاى آن ضربه مىزند، تهدید قلمداد مىشود. البته باید توجه کنیم که مفسر این تفکر، خود مرجع امنیت، یعنى دولت است. هر چیزى که اهداف مرجع امنیت را مورد خدشه قرار دهد تهدید است. در این میان مفاهیم دیگرى نیز مطرح است.
درباب موضوع امنیت باید شرایط لازم براى امنیت فراهم شود تا قدرت آزاد گردد؛ شرایطى همچون بسترهاى سیاسى، اقتصادى و... یا نهادهاى دولتى (با نگاه دیگر) یا فرد به مثابه عنصر اصلى جامعه و یا جامعه به مثابه نهاد اصلى تولید قدرت (طبق اندیشه سازهگرایان). بر این اساس، در موضوع امنیت دیگر بحث تهدید مطرح نیست، بلکه در آن حوزه شاهد آسیب، فشار و چالش مىباشیم. پس بهطور خلاصه، گاهى اهداف مرجع امنیت ضربه مىخورد که آنرا تهدید مىنامیم و برخى اوقات موضوع امنیت یا روند توزیع قدرت دچار خدشه مىشود که به این حالت آسیب مىگوییم. درخصوص آسیبها نیز گاهى مرجع امنیت امکان کنترل و مدیریت آن را نیافته است و گاهى نیز به دلایلى، مانند اولویت دادن به مواجهه با تهدید و حفظ حیات و بقاى خویش، در قبال آن بىاعتنا بودهاند. در میان نظامهاى سیاسى آنهایى برترند که کمتر در معرض تهدیدات باشند؛ یعنى بتواننددر جامعه خویش به موضوعات امنیتى که مربوط به بستر قدرت است رسیدگى کنند.
در دهه 1970، پل سوئیزى با ارائه ایده خویش پایهگذار مکتب امنیتى کپنهاگ گردید. بهعقیده او هرچه در رأس؛ یعنى در اهداف مرجع امنیت تهدید شود، امنیتى و هرچه در مادون؛ یعنى در موضوعات امنیتى در معرض تهدید قرار گیرد، غیرامنیتى مىباشد. از دیدگاه وى، ما هیچگاه آسیب امنیتى، فشار امنیتى و چالش امنیتى نداریم. بر این اساس اگر در جمهورى اسلامى مرجع امنیت را دولت بدانیم، هر چیزى که به اهداف دولت لطمه بزند، تهدید بهحساب مىآید. اما اگر براى دولت، اصالتى قائل نشویم و مرجع امنیت را انسان بدانیم، هرچه تفکر انسان خدامحور و ارزشهاى مترتب بر آن را دچار خدشه کند تهدید است.
بنابراین، فهرست کردن برخى از موضوعات در جمهورى اسلامى تحت عنوانهاى تهدید؛ چالش؛ فرصت؛ فشار و قوت و ضعف، باید تابعى از نگاه ما به امنیت باشد تا بتوانیم آنرا تعریف کنیم؛ یعنى باید براساس نگاهى ثابت به امنیت و در چارچوب مشخص، آنرا تعریف کنیم. گاهى مىتوانیم پدیدهها را مانند نئورئالیستها تعریف کنیم و بگوییم که در نظامهاى معاصر، سختترین نوع تهدید، عملیات نظامى است که با شدت و قدرت هرچه تمامتر و به تبع توانایىهاى تکنولوژیک و برترىهاى اطلاعاتى، خود را تحمیل مىکند؛ چنانچه در سالهاى 1990 و 2003 تهاجم نظامى آمریکا به عراق را مشاهده کردیم. بر این اساس، اگر ایران بار دیگر در معرض هجوم دشمن قرار گیرد نمىتوان گفت که مرجع امنیت دولت نیست. این تفکر، کاملاً واقعگرایانه، ملموس و به ظاهر قابل دفاع است.
اما نباید از نظر دور داشت که در سالهاى اخیر، برخى تحولات را در کشورهایى همچون گرجستان، قرقیزستان و اوکراین شاهد بودیم که آمریکا بدون انجام دادن حمله نظامى، آن کشورها را دستخوش تغییرات بنیادین ساخت. امروزه رسانه و پیام همراه با افزایش سطح مطالبات اجتماعى که به تبع بالا رفتن سطح آگاهىها صورت گرفته، توانسته است که بسیارى از رویکردهاى نظام اجتماعى را از حوزه دفاعى - امنیتى منتقل و در حوزه اجتماعى متمرکز کند و به تبع این تغییر، تهدیدات نیز دگرگون شده است. پس اگر انسان را مرجع امنیت، و حضور و مشارکت منسجم مردم را در انتخابات، ابزار امنیت برشماریم، باید بدانیم که تهدید کاملاً به درون خانه ما راه یافته و آحاد مردم را هدف گرفته است.
آسیب
آسیب عبارتست از تنگناها، مشکلات، ضعفها و ناکارآمدىهایى که ناشى از برنامهریزى و اجراى استراتژىهاى قدرت ملى است که در حوزه دولت - به معناى حکومت (government) - قابل تفسیر است. از اینرو باید میان تهدید و آسیب تفاوت قائل شویم. باید توجه کنیم که ناکارآمدى فرهنگى یقیناً آسیبهاى فرهنگى را در پى دارد و افزایش سطح مطالبات به آسیبهاى اجتماعى منجر مىشود. همچنین عدم توجه به الگوهاى صحیح اقتصادى، الگوى مصرف، امنیت سرمایه و ارزش پول، به آسیبهاى اقتصادى مىانجامد و این مسائل همواره خود را به صورت بحرانهاى فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و... نشان مىدهند؛ البته معناى این سخن آن نیست که اینها سبب تهدید اهداف مرجعِ امنیت مىشوند.
چالش
چالشها گذار از مرحله آسیب به سمت مدیریت مطلوب هستند. چالشها همیشه فرآیند بروز تهدید به حساب نمىآیند، بلکه مملو از نمادهاى آسیب و فرصت هستند؛ مثلاً بخشى از چالشهاى فرهنگى فراروى جمهورى اسلامى «آزادى» و بخش دیگر «مخالفت» است، ولى در کشاکش آزادى و مخالفت، آن عنصرى که مىتوانیم از آن بهرهمند شویم، تنوع انتخابها و طلب کردن انواع مشارکتهاست.
راهکار تحلیل مباحث امنیتى
اگر بخواهیم مباحث امنیتى را بهتر ارزیابى و بررسى کنیم، حتماً باید نقطه آغازین تحلیل و دستگاه تحلیل را مشخص نماییم. ما مىتوانیم بر مبناى تعریفى که از امنیت ارائه مىدهیم و نیز براساس نگرشى که به مفاهیم تهدید، چالش، آسیب و فشار داریم، رخدادهاى امنیتى را در سه سطح مرجع، موضوع و ابزار امنیت ارزیابى کنیم و بدانیم که از چه نوع دستگاه تحلیلى درباره موضوعات استفاده کنیم. اخیراً تفکرات گیدنز به اندیشههاى مکتب کپنهاگ متصل شده است؛ وى تحلیلهاى ساختار - کارگزار را توصیه مىکند. در تفکرات آرمانگرایانه مىتوانیم سازهانگارها، نهادگرایان و جهانگرایان را ببینیم. همچنین افرادى چون آیزا برلین، تحلیل هنجارى را توصیه مىکنند. در این خصوص، رهیافتهاى کارکردى و سازمانى - ساختارى نیز وجود دارد؛ منتها بسته به آن است که سطح تحلیل ما به مسائل چگونه باشد و بهترین شیوه در تحلیل مسائل این است که مرجع خود را مشخص کنیم.
اگر استراتژى امنیت ملى آمریکا در سال 2006 را مطالعه کنیم، آنان درباره جهان سوم بر چهار عنصر تأکید کردهاند که عبارتست از: حکمرانى خوب؛ دفاع از آزادىها و حق مشارکت عمومى مردم؛ بهداشت عمومى و حمایت از گروههاى آسیبپذیر. حال اگر آمریکا تلاش کند تا این چهار محور را درباره ایران اجرا کند مىتوان یکى از این واکنشها را در برابر او ابراز کرد: 1 - اعلام کنیم که آمریکا غلط مىکند؛ 2 - بگوییم ما اینها را قبول داریم و خودمان آنها را اجرا مىکنیم و از شما یارى مىگیریم؛ 3 - ما تلاش مىکنیم همه اینها را اجرا کنیم و ما براساس آن شاخصها، داراى حکمرانى خوب هستیم، از وضعیت بهداشتى مناسبى بهره مىبریم، مشارکت مردمى در جمهورى اسلامى در سطح بالایى است و براى اقشار آسیبپذیر امکان دسترسى به فرصتها وجود دارد. بنابراین چگونگى تفسیر امنیت اهمیت زیادى دارد. آمریکا براى حضور و نفوذ تفکر خویش در میان کشورهاى جهان سوم چنین الگویى را طراحى کرده است و ما باید مشخص کنیم که چند درصد از این تفکر را مىتوان مدیریت کرد؟ و چه مقدار از این طرح در حوزه تهدید اهداف مرجع نهفته است؟ پاسخ به این سؤالات بسیار مهم مىباشد و نیازمند آن است که ما این مفاهیم را در استراتژى امنیت ملى جمهورى اسلامى ایران تعریف کرده باشیم.
استراتژى امنیت ملى ما باید معطوف به سیاستهاى کلانى باشد که به تصویب رهبرى رسیده است؛ چرا که همه استراتژىهاى ما بر این اساس برنامهریزى مىشود سیاستهاى رهبرى نیز تابع تحقق سند چشمانداز بیست ساله است که براساس ارزشهاى اساسى جمهورى اسلامى تنظیم شده است. بنابراین باید بررسى شود که آیا در تنظیم استراتژى امنیت ملى، به آن سیاستهاى کلان که به تصویب رهبرى رسیده، توجه شده است یا نه؟ چون طبق قانون اساسى تصویب سیاستهاى کلان برعهده رهبرى است. بخشى از سیاستهاى جمهورى اسلامى را در برنامه چهارم توسعه و بخشى را در مصوبههاى مجمع تشخیص مصلحت مىتوانیم مشاهده کنیم.
براى پاسخ به آن سؤالات، باید سیاستهاى نظام به دقت مطالعه شود و مبناى حرکت قرار گیرد. زمانى مىتوانیم استراتژى تنظیم کنیم که محیط خود را با تمام واقعیتهاى آن ببینیم و با نقاط ضعف و قوت آن آشنا شویم و آسیبها و فرصتهاى آنرا بشناسیم. پس اگر بخواهیم استراتژى امنیت ملى را طرحریزى کنیم باید تعریف دقیقى از تهدید ارائه دهیم و به روشنى مشخص کنیم که آیا تهدید فقط اهداف مرجع را مورد خدشه قرار مىدهد یا اینکه دایره آن وسیع است شاید اگر در این مسئله دقت کافى شود در جمهورى اسلامى بیش از یک یا دو مورد امنیتى نداشته باشیم. این امر نشانه آن است که کشور ما در اوج ثبات و اقتدار به سر مىبرد، ولى آسیبهایى وجود دارد. چگونگى استخراج این آسیبها تابع نگاه ما به قدرت و نحوه توزیع و کنترل آن مىباشد. همه این امور با هم دیگر مفهومى به نام «تحلیل استراتژى امنیت ملى» یا «مدیریت عملکرد استراتژى امنیت ملى» را شکل مىدهند و امروزه از مباحث بسیار تخصصى کشورهایى است که به دنبال حل معماى قدرت و امنیت هستند.
پرسش و پاسخ
● از آنجا که طرفداران مکتب کپنهاگ معتقدند که نباید همه پدیدهها را امنیتى ببینیم، بلکه باید آنها را به امنیتى و غیرامنیتى تقسیم کنیم، در این صورت بسیارى از مسائل در دایره امور غیرامنیتى قرار خواهد گرفت. آیا شما این رویکرد را مناسب مىدانید و براى جمهورى اسلامى ایران توصیه مىکنید یا خیر؟
بنیانگذاران مکتب کپنهاگ در کتاب مطالعات تطبیقى مکتب کپنهاگ - که با ترجمه اینجانب بهزودى منتشر خواهد شد - به این سؤال پاسخ دادهاند. مهمترین تلاش آنان در این کتاب، بررسى تطبیقى این مسئله بوده است که چرا کشورهاى اسکاندیناوى هیچگاه شاهد جنگ، درگیرىهاى قومى و منازعههاى گوناگون نبودهاند؛ چنانچه چالشهاى دولت - ملت در این سرزمینها کمتر رخ داده است. آنها سه موضوع را مطرح کردهاند: هرچه کارکردها امنیتىتر شوند، هزینهها افزایش مىیابد، مشارکت کاهش پیدا مىکند و کارآمدى بر قدرت سخت متمرکز مىشود.
امروزه موج چهارم؛ یعنى قدرت رسانه و پیام، تمام حوزههاى قدرت دولتها و ملتها را در نوردیده است. آنها مىگویند که براساس این مفروض، حوزه قدرت سخت بهراحتى قابل شکستن است، چون هنگامى که مىخواهیم قدرت سخت را بهکار گیریم باید از منافع محدود گروهى حفاظت کنیم. با یک تلنگر به این دیوار شیشهاى، تمام قدرت فرو مىریزد و فقط هزینههاى آن بهجا مىماند. پس عکس این عمل کنید؛ یعنى هزینهها را غیرامنیتى کنید و بر حضور، مشارکت و خواست مردم تأکید کنید تا مردم تمرین کنند و در حوزه خودشان بهاى آن را بپردازند و با تمرین عملى هزینهها کاهش یابد.
پیشتر اشاره شد که باید تهدید را فقط ضربه به اهداف مرجع بدانیم و هرچه پایینتر از این حوزه قرار مىگیرد در دایره آسیب و چالش ارزیابى نماییم. این تفکر مکتب کپنهاگ است؛ چون براى خودش داراى الگوست و معتقد است که تمام پدیدههایى که مربوط به صحنههاى اجتماعى، فرهنگى، سیاسى و اقتصادى مىباشد، به جز بارقههایى که در حوزههاى دفاعى - امنیتى تعریف مىشوند، باید غیرامنیتى تلقى گردد و هزینه آنها در حوزه قدرت عامه توزیع شود.
حال اگر بخواهیم این تفکر را در جمهورى اسلامى ایجاد کنیم، سخنان گوهربار امام على (ع) در نهجالبلاغه بسیار راهگشاست؛ آن حضرت کمتر چیزى را با دیده امنیتى مىنگریست. در امور مختلف که مربوط به کارکرد، منزلت و حقوق انسانها بود و آن مسائل را در دایره اختیارات خود مىدیدند، هرگاه مشکلى بهوجود مىآمد با فرد خاطى برخورد مىکردند و در مواقعى او را عزل مىکردند و فرد دیگرى که با حقوق مردم همخوانى داشت به جاى وى قرار مىدادند؛ اما در عین حال از آن مسائل، تعریفى امنیتى ارائه نمىکردند. از دیدگاه من، در این عرصهها، خصوصاً فرهنگ و اندیشه اسلامى، باید با تفکرات جامعه امروز آشنا شویم و براساس آن اندیشهها، کارکردهاى دولت علوى را بررسى کنیم و ببینیم که آیا اصلاً قابل تطبیق هست یا نه و اگر فراتر است باید آن حوزههاى فرادستى را براى جامعه خود برنامهریزى و تنظیم کنیم.
اما بحث امروز این است که مواردى چون قاچاق کالا، قاچاق اشیاء عتیقه و قاچاق زنان و دختران، امنیتى است یا غیرامنیتى؟ و اگر بخواهیم چالشهاى پیش روى خود را امنیتى کنیم مىتوان به تعداد این محورها افزود. البته گاهى هست که کارکردى به وزارت اطلاعات داده مىشود که واقعاً از نوع امنیتى است، ولى موارد بسیارى وجود دارد که وقتى به وزارت اطلاعات داده مىشود، آن وزارت با کارکردها و ابزار امنیتى خود آنها را مدیریت مىکند؛ در حالى که الزاماً امنیتى به حساب نمىآید و علت این امر تنها این است که این آسیبها از حوزه مدیریت یک فرد فراتر رفته و او به اطلاعات بیشترى نیاز دارد؛ مثلاً مىخواهد بداند که خانههاى تیمى فساد کجاست؛ از اینرو از ابزار امنیتى و کنترلهاى اطلاعاتى استفاده مىکند، مانند کنترل تلفنها و...؛ اما این کار به معناى امنیتى دانستن آن موضوع نیست، بلکه آسیبى است که در حوزه مدیریت فرد، از مرحله پیشگیرى فراتر رفته است.
من از زاویه دیگرى به مقوله امنیت مىنگرم. گمان مىکنم در کشورهایى، مثل ایران، سرعت تغییر و تحولات بهقدرى زیاد است که حتى تحولات شامل بحث اهداف نیز مىشود؛ یعنى درست است که براساس مکتب کپنهاگ، مرجع امنیت ممکن است هدف باشد، اما سؤال این است که مرجع تصمیمگیرنده درخصوص اهداف چیست؟ ما در جامعه خودمان نیز در این باره اختلاف اساسى داریم و با قبول این فرض، باید بپذیریم که کاربرد مکتب کپنهاگ در کشور ما باعث مىشود تا اصول این مکتب را کنار بگذاریم؛ زیرا این مکتب توصیه مىکند که بحثهاى مربوط به مرجع امنیت را «امنیتى» بدانیم. از جانب دیگر، شما اشاره کردید که موج چهارم از یکسو و جهانى شدن از سوى دیگر ما را با مسائل مربوط به هدف بیش از مسائل مربوط به ابزار درگیر مىکند. بنابراین براساس توصیههاى این مکتب، دامنه مسائل امنیتى ما در این شرایط گستردهتر مىشود و منجر به آن مىشود که ما درباره مرجع تصمیمگیرنده و اهداف، هم در داخل حاکمیت و هم بیرون از آن، دچار اختلاف شویم. پس بهطور خلاصه سؤال من این است که آیا گمان نمىکنید که به کارگیرى این چارچوبها درخصوص کشورهایى مانند ایران، باعث مىشود که مسائل امنیتىتر شوند؛ به تعبیر دیگر، قدرت سختافزارىتر شود تا نرمافزارى؟
ما درباب روششناسى امنیت، به کسانى که مىخواهند پدیدهها را تحلیل کنند چند توصیه مىکنیم: در «حوزه هستىشناسى» امنیت تأکید مىکنیم که همیشه براساس فلسفه و ایدئولوژى صحیح، امنیت را تعریف کنید. در «حوزه معرفتشناسى» مىگوییم که امنیت را براساس مرجع آن شکل دهید و نگاه بیرونى به این مرجع را تعریف کنید؛ یعنى مثلاً دولت از نگاه بیرون از خودش، باید چه ویژگىها، سازوکارها، رفتارها و نمادهایى داشته باشد و دولت باید در درون براساس فلسفه و ایدئولوژى اسلامى شکل بگیرد. از همین گامى که شروع مىکنیم یکى از پارادوکسهاى حوزه تعریف امنیت ملى در جمهورى اسلامى، تعارض در مفهوم مرزهاى آن است. در «حوزه معرفتشناسى» نیز توصیه مىکنیم که با بهرهگیرى از اصول استخراج شده از تفاسیر بیرونى، مکاتب مختلف و...، این دولت را قابل تعریف بیرونى کنید. در حوزه متدولوژى یا روش تحقیق که روششناسى را تثبیت مىکند، تأکید مىکنیم که تفسیرى منطقى از این ساخت و کارکردهایش ارائه کنید.
مکتبهاى «کپنهاگ»، «نئورئالیسم» و «سازهانگارى»، هرکدام حوزهاى از این بحث را براى ما مشخص مىکنند، ولى کاربست اساسى جمهورى اسلامى، بهدلیل آنکه حوزه هستىشناسى و ایدئولوژى آن براساس وحى و اسلام است، اجرایى کردن آن ممکن نیست. من این فرمایش را قبول دارم ولى خواستم بگویم که بر مبناى نگاه روششناسى، اصل این است که نباید همه چیز امنیتى باشد؛ همان چیزى که مکتب کپنهاگ تأکید مىکرد که فقط حوزه نظامى باید امنیتى باشد و بقیه حوزهها غیرامنیتى باقى بمانند. مکتب کپنهاگ فقط امنیتى کردن حوزه اهداف مرجع را توصیه مىکرد؛ البته شاید حوزههاى سیاسى، اقتصادى، نظامى و... هم باشند، اما به جز حوزه اهداف مرجع بقیه باید غیرامنیتى بهحساب آیند. این اصل تجربهاى بوده که در دهه 70 میلادى شکل گرفته است و مىتوانیم در تنظیم روش تحقیق از آن بهره بگیریم.
● با توجه به اینکه استراتژى 2006 آمریکا بهگونهاى فعالانه طراحى شده و موضوعاتى را در بر مىگیرد که ما به هر سمتى که حرکت کنیم منفعل خواهیم بود. آنها ظاهراً فرصتها را در جامعه ما شناسایى کرده و براى آن برنامهریزى نمودهاند. اگر ما اهدافمان را در سطح کلان بهگونهاى طراحى کنیم که در آن راستا حرکت کنیم، مىتوانیم آنها را تأمین نماییم. من با توجه به بحثى که مطرح شد این سؤال را طرح مىکنم که اگر ما در مواجهه با آمریکا در مسیرى قرار بگیریم که در بحث جهانى شدن بهعنوان کشورى تأثیرگذار در منطقه خاورمیانه باشیم و در راستاى اهداف آمریکا قرار بگیریم، این تهدید براى ما نیست؟ یعنى این تقابل باید همیشه باشد تا ما اهداف خود را محقق کنیم.
این سؤال بسیار خوبى است و یکى از مباحث جدى در دانشگاههاست. استراتژى امنیت ملى آمریکا در سال 2006 در مقایسه با 2004 داراى یک بند اضافه است که براساس آن، حکمرانى خوب تابع سیاستها و فرهنگ بومى هر کشور است؛ یعنى به کشورها اجازه مىدهد که دموکراسى آنها تابع فرهنگشان باشد. در مقام اجرا تنها یک راهکار باقى مىماند؛ به این ترتیب که چون ارزشهاى آمریکا، ارزشهایى جهانى است، باید در دموکراسى و مردمسالارى، ارزشى را دنبال کرد که جهانى باشد، ولى تابع اندیشهاى که تفکر غرب آن را تحمل نمىکند.
اکنون شش بنیاد غربى این فعالیتها را انجام مىدهند که سه بنیاد مهم آنها عبارتند از: بنیاد سورِس، بنیاد NDA و بنیاد مارشال، که آخرین رویکردها را درخصوص استراتژى امنیت ملى در اختیار آمریکا قرار مىدهند و براى آنها تبیین مىکنند که سیاستهاى دنیا چگونه شکل مىگیرد و چگونه باید رفتار کرد تا مدیریت این فرآیند از آن آمریکایىها باشد.
تحولاتى که در اوکراین اتفاق افتاد مىبایست ماهیتاً به نفع ما باشد، چون دموکراسى حاکم مىشد، ولى همسو با منافع آمریکایىها در آمد. امروز نقطه تعارض میان ما و آمریکایىها در عراق، «دموکراسى» است. ما باید دموکراسى خود را با نگاه مبتنى بر «جهانگرا شدن» - و نه جهانىسازى - تنظیم کنیم؛ یعنى سیاستها جهانگرا شوند تا زمینه و بستر مناسب ظهور فراهم شود و این نقطه پارادوکس ما با غربىهاست متأسفانه، ما هنوز چنین ادبیاتى تنظیم نکردهایم. باید مطابق همان رویکردى که آمریکا براساس آن استراتژى امنیت ملىاش را براى سالهاى 2006 و 2008 و... مىنویسد ما هم رویکرد و استراتژى امنیت ملىمان را تدوین کنیم، ولى نه در قالب مرزهاى خودمان و حتى نه در محدوده مرزهاى منطقهاى، بلکه گستره این استراتژى را مرزهاى جهان اسلام بدانیم. آمریکا تعارضات ما را به دقت مدیریت مىکند. این سؤال شما نیازمند بررسى و پاسخ است و من درخصوص آن، «رویکرد» مىتوانم ارائه دهم، اما پاسخى ندارم. باید در نتیجه بررسىها بتوانیم بهصورت مستند بگوییم که در مقابل مشروعیت بخشیدن نفوذ آمریکا، این سازوکار مىتواند مشروع باشد.
● از شما به خاطر حضور در این جلسه تشکر مىکنم.
من هم متشکرم.
منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1385 / شماره 34، تابستان ۱۳۸۵/۵/۰۰
نویسنده : حسین عصاریاننژاد
نظر شما