گزارشی از کتاب آینده طلایی؛ بزرگترین چالش انسان معاصر
مجله رواق اندیشه رواق اندیشه، شماره 28، فروردین 1383
نویسنده: اُشو مترجم: مرجان فرجی
ناشر: فردوس محل نشر: تهران
نوبت چاپ: اول سال چاپ: 1381
تعداد صفحه: 152 تلخیص و نقد: مرتضی شیرودی
چکیده:
گرایش به رفاه، توسعه و ارزشهای اخلاقی و در رأس آنها عدالت، از فطرت انسان جداناپذیر است و آنها را فقط معلول محیط و آموزه های ادیان دانستن، آب در هاون کوبیدن است.
در این آشفته بازاری که موارد یاد شده، متاعی کمیاب (حتی در بعضی شرایط، نایاب) است، بشر چاره ای ندارد جز آن که آرزوها و خواسته های قلبی و در سطحی بالاتر به ارائه نظریه برای فردایی بهتر بپردازد اما پیش بینی برآمده از معادلات ناقص بشری کجا و ترسیم واقعی دین از آینده بشر کجا؟!
مقدمه
آنچه در پی می آید، خلاصه ای است از کتاب آینده طلایی، اثر اُشو که به تازگی به قلم مرجان فرجی ترجمه و توسط انتشارات فردوس، به چاپ رسیده است. هندوستان سرزمینی کهن است که تجربه های تلخ پنج قاره و کل تاریخ را بر دوش کشیده و می کشد. ازدیاد جمعیت، فقر، بی عدالتی، اختلاف طبقاتی، تبعیض جنسی و نژادی و... در این کشور بیداد می کند. اما همیشه در انتهای بدی، خوبی هم یافت می شود. افرادی که خودشان خوبند و دیگران را نیز به خوب زیستن راهنمایی می کنند.
اشو مردی است که در این آشفته بازار چشم به جهان گشود و هیچ گاه برای خودش زندگی نکرد. او از زمانی که متولد شد، دنیا را از پشت عینکی تیره و تار دید و آینده طلایی را برای آیندگان رقم زد. وی متولد 1913 در روستای کوچوآد واقع در «مادهیا پرادش» هندوستان است. شخصیت او طوری بود که می خواست همه چیز را تجربه کند.
در بیست و یک سالگی تحصیلات دانشگاهی را به اتمام رسانید و سالها به تدریس فلسفه در دانشگاه جبال پور پرداخت. اشو در اواخر دهه 1960 فنون مراقبه پویا و منحصر به فرد خویش را عرضه کرد. وی عقیده داشت که انسان نوین آن قدر زیر فشار سنتهای منسوخ گذشته و نگرانیهای زندگی مدرن گرفتار است که قبل از آن که بتواند به کشف حالت بی فکری و آرامش مراقبه امیدوار باشد، نخست باید فرایند پاکسازی عمیقی را پشت سر بگذارد.
آوازه او در اوایل دهه 1970 به گوش غربیان رسید. با تأسیس کمونی در پونای هندوستان در سال 1974 شخصیت او بیشتر شناخته شد و همه از نقاط مختلف جهان به دیدار وی می آمدند. او به هیچ سنت واحدی تعلق نداشت و می گفت: «من سر آغاز آگاهی مذهبی کاملاً نوینی هستم.» سخنرانیهایش در بیش از 600 مجلد گردآوری و به بیش از سی زبان زنده دنیا ترجمه شده است.
اشو در سال 1990 بر اثر مسمومیت به دست عوامل دولت وقت ایالات متحده آمریکا کشته شد.
خلاصه کتاب
اندکی بیندیشیم، در گوشمان اینها را زمزمه می کنند: جنگ... قحطی... ایدز... سلاح های شیمیایی... سوراخ شدن لایه ازن... تخریب هسته ای... بالا رفتن درجه حرارت زمین... نابودی جنگلهای استوایی... از بین رفتن گونه ها... گسترش بیابانها... مواد مخدر... خشونت... و تیک و تاکهای ساعت به آرامی در بستر زمان به خواب می روند... ولی کسی نیست که به روی خود بیاورد! این سیاره میراث تک تک ماست و همه چیزهایی که به آن عشق می ورزیم در خطر نابودی می باشد. پس، زدن بر طبل بی عاری پاسخ قابل قبولی نیست.
بریدن از گذشته
لایه ازن در حال سوراخ شدن است و از میان این سوراخها اشعه مرگبار خورشید به جو زمین راه می یابد، در هر دقیقه سی کودک به خاطر نبود غذا و واکسنهای ارزان قیمت تلف می شوند، هزینه یک زیردریایی هسته ای به تنهایی معادل بودجه یک سال آموزش شانزده میلیون کودک دبستانی در کشورهای در حال توسعه است، چندین میلیون نفر از مردم جهان مبتلا به ایدز هستند، جنگلها به شیوه های جدید قطع می شوند تا مورد استفاده روزنامه های دسته سوم قرار گیرند.
اینها همه یک طرف قضیه و آن طرف قضیه این که، همه افرادی که مدعی انجام این امورند، نگاهشان را به این مسائل حاد دوخته اند و خود را در لاک خودبینی فرو برده اند. کسی دلش برای کودکان نمی سوزد و غمی ندارد، یا از این که لایه ازن سوراخ شود، و عده ای بسیار رنج ببرند. واژهای وابستگی و استقلال غیر واقعی هستند.
ما همه به هم وابسته ایم نه تنها انسانها بلکه درختان، پرندگان، خورشید، ماه و... همه به هم وابسته ایم. اما این موضوع را گذشتگان ما نمی دانستند و هر چه بود برای خود بردند و هرگز به فکر آیندگان نبودند. آنچه برای آیندگان که ماییم به ارمغان گذاشته اند، جنگلهای بیابان شده، سنتهای غلط و کهنه و... بود. ما نباید برای آیندگان اینگونه باشیم، ما گذشته آینده ایم و باید برای آینده، سبزی، زندگی و آسودگی باقی بگذاریم. آنان مجبور نیستند از سنتهای غلط و رسوم اشتباه ما پیروی کنند.
سالانه هزار نفر از مردم اتیوپی به دلیل گرسنگی می میرند، در حالی که در اروپا میلیاردها دلار غذا داخل اقیانوس ریخته می شود. هر کسی که در بیرون از گود ناظر بر این قضایا باشد، با خود می اندیشد که بشریت دیوانه است. هزاران انسان می میرند و در عین حال، کوهی از مواد غذایی به اقیانوسها ریخته می شوند.
دغدغه دنیای غرب که اتیوپی نیست، دغدغه آنها حفظ اقتصاد خویش است و برای این کار ترجیح می دهند غذایی را که جان هزاران نفر را نجات می دهد، بیرون بریزند. ملتها بر سر یک تکه پارچه که اسمش را پرچم گذاشته اند، با هم می جنگند. عقب افتادگی انسان را ببین! پس ملت، واژه ای از بین رفته است؛ تنها یک بشریت وجود دارد. مشکلات، جهانی اند و راه حلها هم باید جهانی باشند.
پیش از جنگ جهانی دوم، «جامعه ملل» طرح حکومت جهانی را امتحان کرد، اما موفق نشد. بعد آنها مجبور شدند سازمان ملل (united nations organization)را تشکیل دهند، اما آن کار هم ناکام ماند؛ زیرا از هیچ قدرتی برخوردار نیست. فعلاً سیاست مداران که در اعماق خویش احساس ضعف و ناتوانی می کنند، برای این که به مقامی برسند و سری میان سرها دربیاورند به مردم وعده های دروغین می دهند و همین که به مقامی رسیدند تمامی شعارها و حرفهایشان را از یاد می برند و چهره واقعی آنان مشخص می شود.
قدرت در دست این نوع آدمهاست. سازمان ملل متحد باید از یک سازمان رسمی به حکومت جهانی تغییر شکل دهد؛ همه ارتشها و دانشمندان تحت سرپرستی ملل متحد به کار خود ادامه دهند؛ نخست وزیران کشورهای موجود به عضویت دولت جهانی درآیند؛ هر ملت که از این کار سر باز زد او را تحریم کنند و او مجبور خواهد شد به حکومت جهانی بپیوندد؛ اعضای دولت جهانی، رئیس جمهوری جهانی برگزینند و این رئیس جمهور یک سیاست مدار نیست. بنابراین، ما قدرت سیاسی را که در گذشته سراسر شکنجه بوده از میان برخواهیم داشت و بیشتر به جزئیات خواهیم پرداخت.
پس از ملتها، دومین بیماری ما گوناگونی ادیان است. بیشتر ادیان یکپارچگی و انسجام انسان را نابود کرده اند. انسان را به قطعاتی مخالف با یکدیگر تبدیل کرده اند. بیشتر ادیان، آموخته اند که تو وصله این دنیا نیستی و اینجایی، تا تنبیه شوی. چهارصد میلیون هندو احساس می کنند که حق با آنهاست. بودایی ها، شیطان پرستها هم همین احساس را دارند. دین بایستی نه یک سازمان بی روح که نوعی تهذیب، عشق و محبت نسبت به کل باشد. در تهذیب واقعی به هیچ کلیسا، پاپ یا کشیشی احتیاج نیست؛ زیرا تهذیب در شکوفایی دل توست و فقط انسانیت مهم است نه مسیحی و بودایی.
پس برای این که انسانیت از نابودی به وسیله راهبران خویش نجات یابد، نخست؛ انحلال ملتها، دوم؛ برچیده شدن ادیان رنگارنگ شرک، و سوم؛ علمی که وقف زندگانی بهتر شود، لازم است. اما ائتلاف روحانی نمایان و سیاست مداران دنیای استکبار، توطئه ای مرگبار است. سیاست مداران و روحانی نماهای دنیای استکبار با هم تبانی داشته اند، سیاست مدار از قدرت سیاسی و پاپ از قدرت مذهبی برخوردار است.
سیاست مداران حامی پاپها هستند و پاپها برای سیاست مداران طلب آمرزش و سعادت می کنند و هر دو به مکیدن خون مردم مشغولند. آنان هر کدام به نفع خودشان با افزایش جمعیت که معضلی بزرگ است، مقابله نمی کنند و کنترل موالید را گناه می دانند. گناهی در مخالفت با خدا، حال این چه جور خدایی است که نمی تواند درک کند زمین از فرط رشد جمعیت دیگر مجال نفس کشیدن ندارد؟!
آنان علاقه ای به کودکان متولد شده ندارند. آنها با اشراف بر این که اگر روشهای کنترل باروری اجرا نشود، کل بشریت به زودی دست به یک خودکشی جهانی خواهد زد، همچنان در پی نفع خویشند. چنانچه روزی سرتاسر این سیاره خاکی به خاطر انفجار جمعیت رو به مرگ رود. این بحران از جهاتی خوب است، به مردم اجازه انتخاب می دهد؛ آیا می خواهید بمیرید یا زندگی نوینی را سپری کنید؟
خسارات وارد آمده قابل جبران است. می توانیم میراث گذشته را دور بریزیم و از نو آغاز کنیم، گویی تازه متولد شده ایم. درخت بکاریم، از آب بهترین استفاده ها را ببریم، علم را در خدمت انسان و زمین قرار دهیم. اما کشورها و ادیان متفرقه به هر ترفندی متوسل می شوند تا به حیات خود ادامه دهند.
قدرت و علم در دست روشن فکران و دانشمندان جامعه
پیشنهاد من، انتقال کامل حق انتخاب از توده مردم به تعدادی افراد برگزیده است. دیگر شرط لازم برای رأی دادن داشتن بیست و یک سال سن نیست، بلکه تحصیلات دبیرستانی، دانشگاهی و تخصص مهم است.[1] وزیر دادگستری دست کم بایستی دارای دکترای حقوق باشد. رئیس جمهور باید حداقل دارای دو «پی.ایچ.دی» و یک «دی.لیت» یا «ال. ال دی» افتخاری باشد، قائم مقام رئیس جمهور هم همین طور. وزیر آموزش و پرورش باید دارای مدرک فوق لیسانس آموزش با درجه ممتاز باشد و همه افرادی که قدرت را در دست می گیرند، باید قشر تحصیل کرده و روشن فکر باشند، نه یک سیاست مدار؛ زیرا خود مردم سیاست مدار را برمی گزینند و چوبه دار خودشان را به دست سیاست مدار می دهند. دیگر دوره سیاست مداران به سر آمده است.
روشن فکران برای خدمت به مردم تشکیل کنگره جهانی می دهند و اولین قانون دنیا را که قانون اساسی کل بشریت خواهد بود به رشته تحریر درمی آورند. در این صورت همه انسانها به قوانینی از نوع یکسان احتیاج دارند. من این روند را شایسته سالاری می نامم. شایسته سالاری برنامه ای جامع برای تغییر شکل ساختار اجتماع، حکومت و آموزش است.
آیا تا به حال کسی فکر کرده است افرادی که بعدها قدرت را در دست می گیرند، از قدرت سوءاستفاده نکنند؟ من پیشنهاد می کنم در هر دانشگاهی دو نهاد باشد، یک نهاد، برنامه ریزی است. (Deprogramming Institue) هر کس که مدرک دانشگاهی می گیرد، ابتدا باید گواهی برنامه زدایی را از نهاد دریافت کند. برنامه زدایی یعنی بی برنامه کردن تو از نظر نژاد، نظام طبقاتی، ملیت و...؛ یعنی این که از شر اینها خلاص شوی که خودت باشی، یک فرد، یک انسان باشی. نهاد دوم، مؤسسه ای برای مراقبه است. در مورد مراقبه باید چند چیز اساسی را به خاطر داشت. نخست؛ یک حالت آسوده، بدون تقلا، کنترل یا تمرکز. دوم؛ گوش به زندگی، این که هر چه را که از درونت می گذرد شاهد باشی. سوم؛ نداشتن هر نوع قضاوت یا ارزشیابی درباره مراقبه، فقط کافی است تماشاچی باشی. پس، این فرایندها به طور همزمان پیش می رود: برنامه زدایی و مراقبه. یک مؤسسه به پاکسازی و تخلیه شما ادامه می دهد و مؤسسه دیگر شما را پر می کند، البته نه از چیزی، بلکه از نوع کیفیت. سعادت، محبت، رأفت، احساس فوق العاده، فقط به این دلیل که زنده ای و نفس می کشی، خودش برهانی کافی برای این باور است که تو ارزش زندگی کردن را داری. به این ترتیب وقتی از دانشگاه فارغ التحصیل می شوی فقط یک فرد روشن فکر و پرمعلومات نیستی، بلکه فرد آسوده، تیزبین، صلحجو و بانشاط هستی. این تنها راه جایگزین ساختن روشن فکران به جای سیاست مداران است. این تغییر شکل ساختار اجتماعی، آرمان گرایانه به نظر می رسد. بله! آرمان گرایانه است اما وضعیت فعلی چنان است که در عرض چند دهه آینده، سیاست مداران، شما را به آستانه مرگ خواهند کشاند. آنگاه باید دست به انتخاب بزنی، مرگ یا مراقبه و تو مراقبه را انتخاب می کنی. پس هم اکنون مراقبه را انتخاب کن.
پاپ، مدام به طرفداری از سیاست مداران می پردازد. مذهب کلیسایی و سیاست را امتحان کردیم و ناموفق از کار درآمدند. این بار فرصت را به علم بدهیم. آنگاه علم به طور کامل تمامی نیازهای انسان را تأمین خواهد کرد. اگر دانشمندان فقط به بعد اول بپردازند، تحت سیطره سیاست مداران قرار خواهند گرفت، برای سیاست مداران کار خواهند کرد و قدرت را به دست آنها خواهند داد. اما اگر بعد دوم را برتر از بعد اول ببینند علم در خدمت خلاقیت قرار خواهد گرفت. ما باید یک آکادمی جهانی داشته باشیم که همه نوابغ را در خود جمع کند و همگی احساس مسؤولیت و تعهد داشته باشند. آلبرت انیشتین می گفت:
«اگر می دانستم که بمب اتمی، حاصل خلاقیت و تلاشم در تمام طول زندگی است، آن وقت هیچ گاه فیزیکدان نمی شدم و اگر از نو متولد می شدم، به درگاه خداوند دعا کرده، از او می خواستم کاری کند که لوله کش شوم، نه یک فیزیکدان.»
اختراع انیشتین اقدامی خلاقانه و سترگ بود، اما سیاست مداران از آن به نفع خود و برای کشتن مردم و کسب قدرت استفاده نمودند و به قولی او را از کارش پشیمان نمودند. پس دانشمندان مهمترین گروه برای نجات بشریت به شمار می آیند. آنان می توانند بیافرینند یا نابود کنند. پس باید مسؤولیت خود را بشناسند.
کنترل موالید بایستی به طور قطع اجرا شود و هیأتهای پزشکی باید تصمیم بگیرند که هر سال چه تعداد بر جمعیت افزوده گردد و همین تعداد نیز باید از راه تلقیح مصنوعی به وجود آیند. تاکنون روش استفاده از قرصهای ضدبارداری در زن روش مناسبی نبوده است و همین باعث شده که جمعیت جهان روز به روز افزایش یابد. باید بانک اسپرم تولید شود، در این صورت از به وجود آمدن افراد بزهکار و نادرست با حذف کردن ژن خاص آنها جلوگیری می شود و هر کس هر فرزند شایسته ای را که خواست، می تواند داشته باشد. دیگر واژه پدر و مادر منسوخ می شود و فقط بین شوهر و همسر یک رابطه معشوقانه برقرار است و هر فرزندی را که بخواهند می توانند، این گونه داشته باشند؛ فرزندی خلاق، سالم و دانشمند. با مسائل ژنتیکی تخمین زده اند که انسان می تواند سیصد سال عمر مفید و سالم داشته باشد (در تاریخ انسان نهصد ساله هم داشته ایم و این از الطاف پروردگار است.) که اگر فرزندان ما نابغه و دانشمند باشند، با این عمر سیصد ساله چه کارها که قادر به انجام آن هستند. چون فعلاً میانگین عمر هفتاد سال است؛ یعنی موقعی که کسی به مطلبی یا علمی می رسد می میرد و دوباره باید از نوع شروع کرد. من سراسر عمرم با مخالفت روبرو بوده ام. با کنترل موالید و مهندسی ژنتیک کیفیت زندگی مردم را می توان صدها سال بالا برد. ایده من ساده است؛ تشکیل یک آکادمی جهانی از دانشمندان با دوایر مختلف که ژنتیک مهمترین دایره آن خواهد بود. در این صورت می توانیم با افزایش جمعیت و بروز افراد ناخواسته مبارزه کنیم. خانواده واژه از تاریخ گذشته است، باید شکلهای جدیدی از زندگی گروهی پدید آورد و من این زندگی گروهی جدید را «کمون» می خوانم.[2] مفهوم کمون این است: جایی که مردم فقط با هم زندگی نمی کنند، بلکه ارتباط و پیوند عمیق با یکدیگر دارند.
«خانواده مریض» ریشه و علت میلیونها بیماری است. اساس ساختار اصلی خانواده، بر مالکیت قرار دارد. خانواده سعی دارد تو را از اجتماع جدا کند. پس در کمون از خانواده خبری نیست، از ازدواج خبری نیست و عشق برای نخستین بار آن احترامی که قرنهاست شایسته اش بود، دریافت می کند؛ یعنی عشق باید تنها قانون حاکم بر رابطه بین دو انسان باشد. یک کمون نمونه پیوند یا تجمعی از روحهای آزاد است.
ما باید کودکان را در برابر گذشته محافظت کنیم و تنها چاره کار آن است که کودکان به یک کمون تعلق داشته باشند و فقط آخر هفته ها با پدر و مادرشان باشند.[3] این اساس، کمک کننده و مفید خواهد بود. اگر کودکان به دست کمون سپرده شوند ـ من شخصا این تجربه را داشته و آن را فوق العاده موفقیت آمیز یافته ام ـ بسیار خوشحالتر و سعادتمندتر خواهند بود؛ زیرا در کمون آزادی بیشتری در اختیار دارند. یک کمون نمونه، به هر فرد اعتبار و وقار خواهد بخشید. در یک کمون نمونه، همه افراد از این دو کیفیت برخوردار خواهند بود: کیفیت های فوق العاده علاقمند به عالم خارج و به همان شیوه، عاشق کندوکاو در درون.
آموزشی که تاکنون رواج داشته است، بسیار بی کفایت، ناقص و سطحی است. به طوری که فقط آدمهایی را پرورش می دهند که بتوانند نان دربیاورند ولی هیچ بینشی نسبت به خود زندگی در اختیار شخص قرار نمی دهند. کمون پیشنهادی من از آموزشی پنج بعدی برخوردار است. پیش از پرداختن به این پنج بعد، چند نکته را باید متذکر شوم: در سیستم آموزشی من نباید هیچ امتحانی باشد بلکه افراد باید در طی تحصیل، کم سنجیده شوند نه این که با چند سال در امتحان نهایی. امروزه علم بایستی بر پایه مقالات و نشریات ادواری قرار گیرد، نه کتابها. در دورنمای من از آینده، معلم جایی ندارد و به جای معلم، راهنماها انجام وظیفه خواهند کرد. در آینده، آموزش بر کامپیوتر و تلویزیون متمرکز خواهد بود. بعد از بیان این چند نکته به سراغ آموزش پنج بعدی من می رویم:
در بعد نخست، زبان مطرح است. هر کسی باید حداقل دو زبان بداند: یکی زبان مادری و دیگری انگلیسی به عنوان یک وسیله ارتباط بین المللی. دوم، استفسار درباره موضوعات علمی است که از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است؛ زیرا نیمی از واقعیت خارجی است. سومین بعد، هنر زندگی کردن است. مردم فکر می کنند، می دانند چگونه زندگی می کنند در حالی که نمی دانند. بعد چهارم، بعد هنر و خلاقیت است و بعد پنجم، بعد مرگ است. در این بعد همه انواع مراقبه جای دارد تا درک کنی که اصلاً مرگی در کار نیست و بدین ترتیب از زندگی جاودانه درونت آگاه می شوی. من خودم استاد دانشگاه بودم و با این یادداشت از دانشگاه استعفا دادم: «آموزش نیست این حماقت محض است، هیچ چیز ارزشمندی را آموزش نمی دهید.» در جامعه نوین، انسان نوین می تواند بدون وجود هیچ قانونی یا نظمی زندگی کند. عشق، قانون و نظم بشر خواهد بود.
براستی کسی که در بدبختی زندگی می کند، زندگی چه اهمیتی برایش دارد؟ فقط افراد سعادتمند و خوشبخت علاقه مندند که در این سیاره تا ابد به حیات سرزنده و سرسبز خویش ادامه دهند. این یکی از اصول بنیادین زندگی است که تا وقتی دست به آفرینش نزنی به بالاترین حد کرامت انسانی خویش نخواهی رسید. ما برای جلوگیری از بروز جنگ جهانی سوم به افرادی خوشحال و بانشاط احتیاج داریم. دستی که با زیبایی گل سرخ آشناست، نمی تواند هیروشیما را بمباران کند و دستی که با زیبایی عشق آشناست، دستی نیست که به سلاح مرگبار متوسل شود. حرف من این است:
«خنده را، عشق را، زندگی را در جهان بگستران تا ارزشهای مثبت، گلهای بیشتری را در این کره خاکی شکفته سازد. هر آنچه زیباست ستایش کن و هر آنچه که غیر انسانی است، محکوم کن.»
آینده طلایی
میل دارم جایگاه ما به تدریج به آکادمی جهانی علوم خلاق توسعه یابد؛ این، احتمالاً عالیترین ساخته بشر خواهد بود. به زعم من، علم جدید یک علم با دو بعد است: بعدی در حال فعالیت در عالم بیرون و بعدی در حال فعالیت در عالم درون. من هم اکنون در حال تهیه مقدمات آکادمی جهانی علوم و هنرها هستم؛ کانونی که دربست وقف اهداف مثبت زندگی باشد. سانیاسین ها sannyasin)، مریدان و پویندگانی که در بودا فیلد به دور اشو گرد آمدند.) که دانشمندان، هنرمندان و پزشکان بسیاری در میان آنان یافت می شود به این آکادمی کمک خواهند کرد. این آکادمی بدون استثنا حمایت سراسر دنیا و کلیه دانشمندان را در اختیار خواهد داشت. این آکادمی کاملاً وقف زندگی، عشق و خنده است. آکادمی که دربست وقف آفرینش بشریتی بهتر و جوّی بهتر و احیای محیط زیست آشفته و به هم ریخته ماست. آکادمی باید این ایده را در سراسر جهان اشاعه دهد که بدبختی، غیر طبیعی و اندوه بیماری است و آدمی که کارش انباشتن پول است، دیوانه ای بیش نیست.
دلم می خواهد این مکان، نخستین کانون ترکیب بین تهذیب و رویکردی علمی نسبت به زندگی باشد. این آکادمی نمی تواند فقط مختص علم باشد، این آکادمی باید جامع بوده و خلاقیت، هنر و آگاهی را نیز در برگیرد. علم به نفع عالم بیرون و آگاهی به نفع عالم درون است و هنر در حکم پُلی است که بین این دو کشیده شده است.
در جهان به آموزشی کاملاً جدید احتیاج است؛ آموزشی که هر فرد از بنیاد با سکوت و خلوت دل خویش (مراقبه) آشنایی یابد، حالتی که در آن هر کس باید خود را برای انس و الفت با جسم خویش آماده سازد؛ زیرا تا وقتی نسبت به جسم خویش مهربان نباشی، نمی توانی نسبت به هیچ جسم دیگر مهربان باشی و همین که از وجودت با خبر شدی دیگر هیچ قدرتی بالای سرت نیست.
ایده من در مورد آکادمی جهانی، دورنمایی از یک دین واقعی است. برای رسیدن به آینده طلایی فقط به دو چیز احتیاج است: حکومت واحد جهانی که ضرورت قطعی و اضطراری است و آکادمی جهانی علوم، که وقف خلاقیت باشد. فرصت طلایی همین حالاست و می توانی زمینه یک حکومت واحد جهانی را فراهم کنی. آینده را نباید صرفا یک آرزو یا فرصت دانست ـ اینها واژه های وحشتناکی هستند ـ آینده بایستی دربست متعلق به ما باشد. انسان نوین که ماییم دیگر اجازه نمی دهیم، هیچ کس تحت هیچ عنوانی ما را قربانی مطامع خویش سازد.
انسان نوین انسانی بسیار شریف است که تمام همّ و غم او این است که چطور با خلاقیت بیشتر، زیبایی بیشتر، انسانیت بیشتر، محبت و دلسوزی بیشتر بر لذت زندگی بیفزاید. انسان نوین تجلی بشریت جدید یا بشریت واحد است. این لحظه ای میمون و مبارک است. در این موقعیت بودن، چالش و موهبتی عظیم است. این موقعیت نه به نابودی جهان که به نابودی عوام فریبان و سیاست بازان و همه کسانی که سخت به گذشته چسبیده اند منجر می گردد.
نقد و ارزیابی
دنیایی که اشو از آن صحبت می کند، دنیایی پر از پاکی و مهربانی است بدون هیچ قید و بندی، اما در این دنیا پدر و مادر معنا ندارند و جایگاه خدا به عنوان خالق که هر آنچه را دوست داشته باشد، خلق می کند، نادیده گرفته شده است. در حالی که در دین ما پدر و مادر جایگاهی بس والا دارند. اشکال از تشکلی به اسم خانواده که اشو آن را نقض کرده است، نیست، بلکه اشکال در سیستم تربیتی بعضی پدران و مادران است که موجب پیدایش فرزندانی نابخرد می شوند. خانواده گرمترین کانون و مطمئن ترین کانون است که فرزند از همه جهات ارضا می شود و در بین ما ارزش بسیار چشمگیر دارد. مطلب دیگر این که اشو مسلمان نیست البته معلوم نیست اگر مسلمان بود باز هم این نظریات را داشت یا نه؟!
ولی به هر حال نظر او در مورد حکومت واحد جهانی و یکی شدن تمامی ملیتها و نژادها، شبیه همان حکومت موعود منتظر است. با این تفاوت که اشو چنین حکومتی را ترسیم نموده و راه هایی را برایش پیشنهاد نموده است، ولی ما از اعماق وجودمان مطمئنیم که مصلح خواهد آمد و حکومت واحد جهانی را بر پا خواهد کرد. حکومتی که دیانت واحد و اسلام ناب را به گوش تمامی جهانیان خواهد رساند و مطمئنا حکومتی بهتر از آنچه اشو ترسیم نموده است خواهد بود.
اشو اگر مسلمان بود و همین نظریات را با اعتقاد بر این که منجی خواهد آمد، داشت و برایش تلاش می نمود، قطعا یکی از یاران یا یاوران امام زمان(عج) می گشت. علاوه بر معایبی که در نظریات ایشان است او آدمی است انسان دوست که تمامی تلاشش از بین بردن سطح طبقاتی، سیاست مزورانه، دانشمندان سودجو، مذاهب غلط و علم بی عمل است و از این رو، برایش از مهربانترین مهربانان طلب مغفرت می نمایم و از خدا می خواهیم تا آینده طلایی این جهان را هر چه زودتر به دستان سبز مهدی موعود(عج) بسپارد تا همه انسانها شاهد آسمانی آبی، هوایی پاک و دلهایی شاد و خدایی، در کنار امام عزیزمان باشند.
پی نوشت ها:
[1] البته این موضوع هم باید در جامعه ای باشد که همه مردم بتوانند حداقل تحصیلات را داشته باشند.
[2] کمون؛ یعنی جماعت اشتراکی. (به نظر مترجم بهتر است از واژه گله برای توصیف این نوع زندگی اشتراکی استفاده کرد).
[3] این نظرات قبلاً امتحان شده و ناموفق از کار آمده، نمونه بارز آن کشور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق است.
نظر شما