موضوع : پژوهش | مقاله

اعجاز قرآن از نگاه قرآن

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 35، آبان 1383 

نویسنده : گلایری، علی
علی گلایری[1]

چکیده:
از زمانی که قرآن کریم بر پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نازل شده است، مخالفت با این کتاب آسمانی هم آغاز شد. قرآن کریم هم بارها مخالفانش را به مبارزه طلبید. در این نوشتار، اشاره ای خواهیم داشت به اعجاز قرآن و ناتوانی همه از آوردن مثل قرآن و حتی سوره ای یا آیه ای مثل قرآن.

از هنگام نزول قرآن کریم بر نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله تا امروز، موافقت و مخالفت با قرآن کریم همچنان ادامه دارد. آن هنگام که قرآن کریم، جن و انس را به مبارزه طلبید تا اگر خیال می کنند قرآن کریم، ساخته و پرداخته پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است مانند آن بیاورند، رویارویی با آن به اوج خود رسید و اینک با گذشت هزار و اندی سال از آمدن قرآن، این کتاب مقدس، کسی نتوانست مانند آن بیاورد.

به تصریح قرآن کریم، این - قرآن - کتابی است برای همیشه تاریخ «وَ أُوحِی إِلَی هذَا الْقُرْآنُ لأُِنْذِرَکمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ؛ این قرآن به من وحی شد تا به وسیله آن، شما و هر کس را که این قرآن به او می رسد انذار کنم»[2]

پس معجزه بودن قرآن نیز برای تمام انسانها و تمام زمانهاست؛ یعنی در حال حاضر نیز کسی نمی تواند مانند آن بیاورد.

اما مخالفان قرآن کریم هرگز از پا ننشستند. گاه متن قرآن را سخن ساده می دانستند که اگر بخواهند، می توانند مثل آن بیاورند «وَ إِذا تُتْلی عَلَیهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِیرُ الأَْوَّلِینَ؛ چون این قرآن بر آنان تلاوت شود، گویند ما این سخنان را شنیدیم. اگر ما می خواستیم مانند آن می گفتیم که چیزی جز سخنان افسانه پیشینیان نیست.»[3]

و گاهی نیز آورنده آن را به انواع تهمتها آزردند و او را ساحر و کذّاب خواندند «وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کذّابٌ؛ و تعجب کردند که رسولی از همان نژاد عرب برای پند آنان آمد و آن کافران گفتند او ساحری دروغگوست»[4]

در حقیقت با این تهمتها سعی در پاک کردن صورت مسأله داشتند تا عجز خود را به نحوی پنهان کنند و لجبازی خویش را به نوعی توجیه نمایند. البته این ترفندی بود که امتهای گذشته نیز نسبت به پیامبران خویش داشتند؛ یعنی وقتی می دیدند توان مقابله با آنها را ندارند، با عناوینی چون ساحر، کذاب و مجنون به پیامبران افترا می بستند تا بدین وسیله، آنها را از سر راه خویش بردارند؛ «کذلِک ما أَتَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ؛ همچنان هیچ رسولی بر امم پیش نیامد جز آن که (او را تکذیب کرده و) گفتند او ساحر یا دیوانه است»[5]

آری، آنان هر چه در توان داشتند به کار بستند و هنگامی که نتوانستند جلوی پیشرفت حق را بگیرند، سعی در اخراج و قتل پیامبر صلی الله علیه و آله گرفتند، اما از اراده الهی غافل بودند؛ «وَ إِذْ یمْکرُ بِک الَّذِینَ کفَرُوا لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک وَ یمْکرُونَ وَ یمْکرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَیرُ الْماکرِینَ؛ به یاد آر زمانی را که کافران با تو مکر می کردند تا تو را از مقصد خود (که تبلیغ دین است) باز دارند یا به قتل برسانند یا از شهر بیرون کنند. (آنها) مکر کنند، خدا هم با آنان مکر می کنند و خدا بهتر از هر کسی می تواند مکر نماید»[6]

سرّش آن است که خداوند نوری را که خود برافروخت، روشن نگه خواهد داشت و حق را احیا خواهد کرد و باطل را خواهد میراند، گرچه کافران و مجرمان نپسندند؛ «یرِیدُ اللّهُ أَنْ یحِقَّ الْحَقَّ بِکلِماتِهِ وَ یقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ لِیحِقَّ الْحَقَّ وَ یبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کرِهَ الْمُجْرِمُونَ؛ خدا می خواست که صدق سخنان حق را ثابت گرداند و از بیخ و بن، ریشه کافران را برکند تا حق (دین اسلام) را محقق و پایدار کند و باطل را محو و نابود گرداند؛ هر چند بدکاران را خوش نیاید.»[7]

اما آنان که در مقابل کتاب مقدس الهی قد علم کردند، هیچ گاه پرچم پیکار با دین را بر زمین نخواهند گذاشت و همیشه با آن به پیکار برخواهند خواست، هر چند روش برخوردها گاهی ملایم و آرام و گاهی خشن و تند است، گاهی نیز با بیان عباراتی سعی در منطقی جلوه دادن اشکالات و مخالفتهای خویش دارند و به تعبیر برخی بزرگان، گاهی شهرت عملی، آنان را به این راه می کشاند و گاهی علمی.

عده ای با نگاه ظاهری به آیاتی چند از قرآن کریم ادعا می کنند که قرآن کریم معجزه را نفی می کند و در مقابل درخواست معجزه از سوی مخالفان سکوت نموده است. علاوه بر آن که می گویند در قرآن آیاتی وجود دارد که با اساس ادبیات عرب همخوانی ندارد لذا در این نوشتار سعی می شود تا این آیات مورد بررسی قرار گیرد و به این چند نکته پرداخته می شود.

1- آیا در قرآن آیاتی وجود دارد که معجزه را نفی کند.

2- آیا در قرآن آیاتی وجود دارد که با اساس ادبیات عرب منافات داشته باشد.

3- آیا می توان به وسیله آیات قرآن، معجزه بودن قرآن را اثبات کرد یا خیر؟

آیات دال بر اعجاز قرآن کریم
معجزه و اعجاز، از ریشه «عجز» به معنای ناتوانی است و در اصطلاح، به نشانه هایی اطلاق می شود که پیامبران برای اثبات ادعای رسالت خویش می آورند؛ بدین معنا که نشانه ای از سوی خداوند به همراه دارند که بشر از آوردن مثل آن عاجز بوده و توان مقابله با آن را ندارند.

گاهی به جای کلمه معجزه، «خرق عادت» به کار برده می شود که این، همان برداشتی است که «اشاعره» از معنای معجزه داشتند. اما در قرآن کریم، به جای کلمه «معجزه» و «خرق عادت»، از کلمه «آیه» استفاده شده است.[8] هر چند ممکن است گفته شود استعمال کلمه «معجزه» در زمان ائمه علیهم السلامنیز شایع بوده است، اما آنچه در قرآن کریم به کار برده شده است، «آیه» است.[9]

قرآن کریم، کتاب زنده ای است که برای اثبات اعجازش محتاج به غیر از قرآن نیستیم، بلکه خود، اعجاز خویش را اثبات می کند و برای اثبات معجزه بودن قرآن کریم، به آیات متعددی می توان استناد کرد؛ مانند فصاحت و بلاغت[10] و اخبار از غیب[11]، اخبار از سرگذشت قومهای پیشین، خصوصا اقوامی که در حوالی مکه و مدینه زندگی می کردند و آنها تا حدودی از سرگذشت آنها با خبر بودند؛ مانند قوم عاد که در سرزمین احقاف در ناحیه حضرموت در جنوب جزیره عربستان زندگی می کردند و یا قوم ثمود که در منطقه وادی القری، بین مدینه و شام می زیستند[12] و همچنین به آیاتی که به نبی اُمّی و درس نخوانده که کتابی این چنین آورده است، تحدّی نموده است[13] می توان استدلال کرد.

مرحوم علامه رحمه الله در «المیزان» جهات پنجگانه ای را با توجه به آیات، در اثبات اعجاز قرآن بیان[14] می کند، ضمن آن که معتقد است قرآن کریم در تمام جهات و برای هر قوم و قشری معجزه است.[15]

اما آنچه در مورد اثبات معجزه بودن قرآن کریم می توان گفت، آیاتی است که به صراحت، مردم را به مبارزه طلبیده و به اصطلاح تحدی نموده است که این آیات هم از حیث شمول افرادی و هم از حیث شمول ازمانی و هم از حیث شمول مورد تحدی مختلف است. از حیث شمول افرادی برخی آیات، مانند آیات سوره مبارکه یونس، هود، بقره، شامل مشرکین می شود و برخی دیگر، مثل آیه 88 سوره اسراء، شامل تمام افراد می گردد. همچنین این آیات شریفه، تمام انسانها را در هر عصر و زمانی به مبارزه طلبیده است و نیز در برخی از آیات به آوردن یک سوره و در برخی به ده سوره و برخی نیز به کل قرآن تحدی شده است که به آنها اشاره می شود.

1- قرآن کریم می فرماید اگر شما ادعا می کنید قرآن را پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، از پیش خودش آورده است، پس شما نیز اگر می توانید، مثل آن بیاورید «أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کنْتُمْ صادِقِینَ بَلْ کذَّبُوا بِما لَمْ یحِیطُوا بِعِلْمِهِ؛ آیا کافران می گویند قرآن را (حضرت محمد صلی الله علیه و آله) بافته است؟ بگو اگر راست می گویید شما خود و هم از هر کس نیز می توانید کمک بطلبید و یک سوره مانند آن بیاورید این منکران، انکار چیزی را می کنند که علمشان به او احاطه نیافته است.»[16]

در این آیه شریفه به دو نکته اشاره شده است؛ اول آن که از کلمه «من دون الله» استفاده می شود. قرآن کریم تنها توسط «الله» ایجاد شده است و هیچ کس، حتی پیامبر صلی الله علیه و آله در آن تصرفی ننموده است که کمک خواستن از غیر خداوند، شامل تمام ماسوی الله می شود. دوم، از کلمه «بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه» استفاده می شود که کافران، توان مقابله با قرآن را ندارند؛ لذا مشرکین همیشه با پیامبران جنگیدند و با قرآن کریم. آنها که کلمات عجیب و غریبی را به عنوان مبارزه با قرآن مطرح کردند،[17] بیشتر به شوخی شبیه است؛ لذا در این آیه شریفه، علاوه بر تحدّی، نکته ای دیگر - عدم توان مقابله - را نیز مطرح می کند که برگی دیگر از اعجاز قرآن کریم است.

2- تحدی به ده سوره: اگر می گویید: قرآن کریم ساخته پیامبر صلی الله علیه و آله است ده سوره مانند آن بیاورید؛ اگر نتوانستید بدانید که به علم الهی نازل شده است، در نتیجه برای بشر دست نیافتنی است.

«أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کنْتُمْ صادِقِینَ فَإِلَّمْ یسْتَجِیبُوا لَکمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ؛ آیا می گویند این قرآن را خود او بهم بسته و به خدا نسبت می دهد؟ بگو اگر راست می گویید، شما هم با کمک همه فصحای عرب، بدون وحی خدا ده سوره مانند این قرآن بیاورید، پس هرگاه کافران جواب ندادند، در این صورت (شما مؤمنان) یقین بدانید که این کتاب به علم ازلی نازل شده است.»[18]

3- تحدی به کل قرآن: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً؛ بگو ای پیامبر صلی الله علیه و آله اگر جن و انس اجتماع کنند که مانند این قرآن کتابی بیاورند، هرگز نتوانند؛ هر چند همه پشتیبان یکدیگر باشند»[19]

نکات قبل تأمل در آیه شریفه:

الف) به کل قرآن تحدی شده است که کسی را یارای آوردن مثل قرآن نیست.

ب) این تحدی عام بوده و شامل تمام جن و انس می شود؛ به خلاف آیات پیشین که مربوط به مشرکین بوده است.[20]

ج) این آیه شریفه هم تعجیز است و هم اخبار به غیب را در بر دارد؛ یعنی تأیید و تصدیق یک اعجاز با اعجاز دیگر که اخبار به غیب است.[21]

آیه دیگری که به کل قرآن کریم تحدی کرده است در سوره مبارکه طور است: «فَلْیأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ؛ اگر گمان می کنید قرآن از پیش خویش ساخته است پس کلامی مانند قرآن بیاورید.»[22]

نتیجه
قرآن کریم در «تحدی»، اولا، از منکران خواسته است از هر کس که توان دارند، حتی جنّ، درخواست کمک نمایند ثانیا، آنچه در مقابل قرآن ساخته اند، خود شاهدانی را بخوانند تا قضاوت کنند[23] ثالثا، چون قرآن کریم به علم الهی نازل شده است، خبر از عدم توان مقابله با قرآن را می دهد، در نتیجه به هر کس که قرآن کریم برسد - به خاطر عدم وجود چیزی که بتواند با قرآن مقابله کند -، قرآن را کلام الهی دانسته و بر وی حجت می شود؛ چرا که قرآن کریم خویش را برای تمام اعصار معرفی می کند: «وَ أُوحِی إِلَی هذَا الْقُرْآنُ لأُِنْذِرَکمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ؛ این قرآن بر من نازل شد تا شما و به هر کس که قرآن کریم به او می رسد انذار کنم»[24]

لذا در هر زمانی احکام قرآن کریم قابل عمل است و از آنجا که قرآن کریم برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله علاوه بر تلاوت، وظیفه تعلیم را نیز قائل است[25]، پس با هدایت قرآن کریم به تعلیمات پیامبر صلی الله علیه و آله نیز رهنمون می شود و با توجه به این که قرآن، با علم الهی نازل شده است و علم الهی زمان بردار نیست، پس قرآن کریم منادی دین زنده ای است که برای هر زمانی سخن مناسب با همان عصر و زمان را خواهد داشت.[26]

دو نکته
1- فایده اثبات اعجاز قرآن از نگاه قرآن
با آن چه در نتیجه بحث گذشت، به خوبی روشن می شود در صورت اثبات اعجاز قرآن کریم، نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله نیز اثبات می شود؛ چرا که قرآن کریم سند صحت ادعای رسالت نبوی است و با توجه به آن که در قرآن کریم، مباحث معاد به طور فراوان موجود است و ایمان به آنها موجب ایمان به معاد خواهد شد. به علاوه، قرآن کریم ثبوت اعجاز را دلیل وحدانیت خداوند می داند؛ «فَإِلَّمْ یسْتَجِیبُوا لَکمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ پس اگر کافران جواب ندادند در این صورت (شما مؤمنان) بدانید که این کتاب به علم ازلی خداوند نازل شده است که هیچ خدایی جز آن ذات یکتای الهی نیست. آیا شما مردم تسلیم حکم خدا خواهید شد»[27]

در این آیه شریفه، نتیجه عدم اجابت مشرکان در آوردن سوره هایی مانند قرآن، دو امر ذکر شده است؛ اول آن که به علم الهی نازل شده است و دیگر آن که خداوند دارای شریک نیست و واحد است. مرحوم علاّمه وجه دلالت عدم توان معارضه مشرکان با اثبات وحدانیت خداوند را از دو جهت می داند؛ نخست آن که مشرکان، خدایان خود را برای مبارزه با قرآن خواندند، اما آنها اجابت نکردند، بنابراین روشن می شود آنها خدایان واقعی و حقیقی نبودند؛ پس خداوند کسی نیست جز آن که وقتی گرفتاری او را می خواند، جوابش را بدهد؛ مخصوصا درخواستی باشد که در آن نفع خدایان مدعو نیز باشد؛ چون قرآن کریم آنها را باطل دانسته و توجه مردم را از آنها به سوی خداوند منصرف می کند و اگر چنین درخواستی از طرف آنها اجابت نشود، بهترین دلیل بر نفی خدا بودن آنهاست.

دوم، اگر صحت انزال قرآن کریم از نزد خداوند ثابت شود و به آنچه خبر می دهد صادق باشد و از طرفی، چون در قرآن کریم، سخن از توحید و نفی شرک آمده است، پس عدم معارضه دیگران، نشان از صحت محتوای آن می دهد؛ از جمله وحدانیت ذات اقدس الهی این که واحد است.[28]

2- سرّ عدم توان آوردن مانند قرآن توسط بشر
قرآن کریم، علاوه بر آن که تحدّی می کند، خبر از عدم توان مقابله بشر می دهد و این که جن و انس اگر با هم اجتماع کنند، هرگز نمی توانند مانند آن بیاورند و خود همین خبر غیبی، یکی از شواهد اعجاز قرآن کریم است، اما به چه علت بشر نمی تواند مانند قرآن کریم بیاورد؟

قرآن کریم می فرماید، سر آن که بشر توان مبارزه با قرآن کریم را ندارد برای آن است که به علم الهی نازل شده است و چون علم الهی برای بشر دست نیافتنی است، پس مبارزه با قرآن کریم نیز منتفی خواهد بود. علاوه بر آن که قرآن، پیش از آن که نازل شود، در مقامی برتر و بالاتر وجود داشته است و در مرتبه نزول، لباس عربیت پوشیده است و آن مکان رفیع برای کسی دست یافتنی نیست، مگر آن که از مطهران باشند: «لا یمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[29] که این قرآن بسیار گرامیست در لوح محفوظ حق که جز دست پاکان بدان نرسد.

مرحوم علاّمه رحمه الله می نویسد «مس قرآن، به معنای علم به آن است و آن در کتاب مکنون موجود است، کما این که می فرماید: «إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیا لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکتابِ لَدَینا لَعَلِی حَکیمٌ؛ ما قرآن را به لسان فصیح عربی مقرر داشتیم تا شما در فهم آن مگر عقل و فکرت به کار بندید و همانا این کتاب نزد ما در لوح محفوظ بسی بلند پایه و محکم اساسی است»[30]

استشهاد به آیاتی برای نبود معجزه در قرآن کریم
گفته می شود در قرآن کریم، آیاتی وجود دارد که نشان می دهد از پیامبر گرامی اسلام درخواست معجزه شده است، اما حضرت آن را به سکوت برگزار کرده است و تنها به این اکتفا کرده که «من بشری مانند شما هستم» - به نظر می رسد مهمترین آن، آیات نود تا نود و سوم سوره مبارکه اسراء باشد - «قالُوا لَنْ نُؤمِنَ لَک حَتّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الأَْرْضِ ینْبُوعاً أَوْ تَکونَ لَک جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَْنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کما زَعَمْتَ عَلَینا کسَفاً أَوْ تَأْتِی بِاللّهِ وَ الْمَلائِکةِ قَبِیلاً أَوْ یکونَ لَک بَیتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقی فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤمِنَ لِرُقِیک حَتّی تُنَزِّلَ عَلَینا کتاباً نَقْرَؤهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً»[31]

در این آیات، شش پیشنهاد به نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله شده است و ایمان آوردن به رسول اسلام را مشروط به پیشنهادهای شش گانه زیر نموده اند:

1- باید چشمه جوشانی در مکه ایجاد کنی

2- باید دارای باغی باشی که پر از درخت خرما و انگور بوده و در آن، چشمه های جوشانی وجود داشته باشد.

3- آسمان را - به عنوان عذاب - تکه تکه کرده بر سر ما فرود آوری

4- خداوند و فرشته را در مقابل بیاوری که آنها را ببینیم که به رسالت تو شهادت دهند.

5- خانه ای از طلا داشته باشی

6- به آسمان رفته، در این صورت هم ایمان نمی آوریم، مگر آن که نامه ای بیاوری که ما آن را بخوانیم تا تو را تأیید کند.

خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در جواب این پیشنهادهای ششگانه فرمود: به آنها بگو منزّه است پروردگار من؛ آیا من جز بشری مثل شما هستم؟

آن چه در این پیشنهادها مشترک است نگاه منفعت طلبانه به موضوع رسالت است به این که رسالت باید منفعت داشته باشد، یا برای پیامبر اسلام؟ چون خانه ای از طلا داشتن و یا باغ پر از نخل و انگور داشتن یا برای منطقه منفعت داشته باشد؛ مثل ایجاد چشمه جوشان در منطقه مکه. تعبیر «لن نومن لک» (به نفع تو ایمان نمی آوریم) نشان می دهد آنها خیال می کردند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهاظهار رسالت نمود تا برای خویش منصبی ایجاد نموده و از این راه سود ببرد.

وجود این دسته از آیات در قرآن کریم باعث شد برخی بگویند: «شاید بیش از بیست موضع در قرآن دیده می شود که منکران از حضرت محمد صلی الله علیه و آله معجزه خواستند و او در مقابل این تقاضا و بهانه جویی جوابی نمی دهد و تقاضای معجزه را به سکوت برگزار می کند»[32] از این رو باید دید آیا پیامبر اکرم به این پیشنهادها جواب داده است یا به سکوت برگزار کرده است؟

1- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به عبدالله بن اُبَی مخزومی فرمود: این که گفتی باید چشمه جوشانی برای ما ایجاد کنی تا به تو ایمان بیاوریم، آیا اگر من چنین کنم، به خاطر این نبی هستم؟ وی گفت: نه. فرمود. آیا در طائف باغ نداری؟ آیا در آن چشمه ایجاد نکردی؟ آیا به واسطه آن نبی شدی؟ گفت نه. فرمود: پس محمد[ص] نیز اگر چنین کاری انجام دهد دلیل بر نبوتش نیست.

2- این که گفتی باید باغ داشته باشی، آیا شما در طائف باغ ندارید؛ آیا به وسیله آن نبی شدید؟ گفت: نه فرمود: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله، داشتن باغ را دلیل بر نبوت می گرفت، این دالّ بر کذبش بود؛ چون در این صورت برای شما حجتی اقامه کرد که حجت نیست.

3- آیا از رسول رب العالمین می خواهی تو را هلاک کند، در حالی که رسول رب العالمین، مهربان تر از این است که تو را هلاک کند؛ تو را هلاک نمی کند، اما حجت خداوند را بر تو اقامه می کند. آیا طبیب، طبق پیشنهاد مریض به او دوا می دهد، یا طبق آنچه صلاح اوست؟ شما مریض هستید و خداوند طبیب شماست.

4- آمدن، صفت بتهای ناقص شماست که نه می داند و نه می شنود. آیا در طائف باغ نداری و محصولات آن را به مکه نمی بری؟ گفت بله. فرمود: آیا درست است که خریداران بگویند ما از شما قبول نمی کنیم، مگر عبدالله بن اُبَی بیاید از او بشنویم که شما نماینده او هستید؟

گفت نه. فرمود: اگر نماینده تو بعد از شنیدن این سخن پیش تو آمده بگوید بر خیز با من بیا چون آنها پیشنهاد دادند در صورتی سخن مرا می پذیرند که تو با من بیایی، آیا تو مخالفت نمی کنی و نمی گویی تو فقط نماینده هستی، آمر نیستی که به من دستور دهی؟ گفت: چرا. فرمود: پس چگونه به رسول رب العالمین چنین پیشنهادی می کنی، در حالی که برای خودت جایز نمی دانی؟

5- آیا عزیز مصر، خانه ای از طلا نداشت؟ گفت: بله. فرمود: آیا به وسیله آن پیامبر شد؟ گفت: خیر.

6- این که گفتی اگر نامه هم بیاوری به تو ایمان نمی آوریم، پس اقرار می کنی که با حجت الهی دشمنی داری و هیچ دوایی برای تو نیست، مگر این که تو را به دست اولیای خودش از بشر یا ملائکه تأدیب نماید.[33]

با تأمل در سخنان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، به خوبی روشن می شود آنها نبوت را امری بزرگ می دانستند؛ لذا معتقد بودند باید در آن منفعتی مادی نهفته باشد. و لکن ذات اقدس الهی هرگز با صرف بهانه جویی های عده ای سطحی نگر، هرگز از مدار سنت خویش خارج نمی شود و آوردن معجزه را به هواها و هوسهای عده ای منوط نمی سازد.

پاسخ قرآن کریم
برای روشن شدن پاسخ قرآن کریم، توجه به نکته ای ضروری است و آن این که پیشنهادهای مشرکین، نشأت گرفته از ذهنیت آنها بود؛ یعنی خیال می کردند چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مقام رسالت رسید، شاید - العیاذ بالله - شریک خدا شده باشد و مانند خداوند، توان کارهای خارق العاده را دارد. این نکته، زمانی در خور توجه است که به یاد داشته باشیم پیشنهاد دهندگان ملحد نبودند، بلکه مشرکین بودند که خیال می کردند خداوند، عالم را آفرید و آنها را به افرادی حواله کرده است که نامرئی هستند و آنها ارباب این عالم هستند و بتها، تمثّل های آن موجودات نامرئی می باشند. لذا آنها به «الله» اعتقاد داشتند.

«لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَْرْضَ لَیقُولُنَّ اللّهُ؛ و اگر از آنها سؤال شود چه کسی آسمان و زمین را خلق کرد، هر آینه خواهند گفت «الله»»[34] و در آیه شریفه دیگر، علت پرستش بت توسط مشرکین را از زبان مشرکین چنین بیان می کند: «لِیقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی؛ تا این که ما را به نزد خداوند، مقرب گرداند»[35]

پس مشرکین به خداوند اعتقاد داشتند؛ منتهی بتها را به عنوان ارباب عالم می دانستند. از این رو، درخواستی که از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می نمایند، ناشی از این اندیشه است. لذا برخی از پیشنهادها محال بود؛ مثل آوردن ملائکه. برخی دیگر برای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله منفعت داشت و برخی از پیشنهادها هم منفعت آنها را مورد توجه قرار می داد. آنان معتقد بودند خداوند، آسمان و زمین را خلق نموده است پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز قادر به چنین کاری بوده و می تواند خدایی بکند.

نکته دیگر آن که مشرکین وقتی گناهی انجام می دادند، به خاطر این که از شر عقوبت خدایان نجات پیدا کنند، برای بتها قربانی انجام می دادند تا خدایان آنها را عقوبت نکند. بر این اساس، پیشنهادهایی که برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نمودند با تعبیر «لن نومن لک» شروع می شود که از یک سو تهدید است؛ زیرا می گویند هرگز به تو ایمان نمی آوریم و از سوی دیگر، تطمیع؛ چرا که «لک» یعنی به نفع تو. یعنی می خواستند به وسیله ایمان آوردن به او، به نوعی برای خویش منفعتی کسب نمایند.

با توجه به این دو نکته، به سراغ جوابی که قرآن کریم داده است می رویم. این جواب در حقیقت دارای دو بخش است.

الف - «سبحان ربی؛ منزه است پروردگار من»

ب - «هل کنت الا بشرا رسولاً آیا من جز بشری فرستاده شده هستم» که در این بخش نیز دو ویژگی نبی اسلام، یکی بشر بودن و دیگری رسول بودن آن بزرگوار تأکید شده است.

اما بخش اول - سبحان ربی - می تواند پاسخ بعضی از پیشنهادات باشد؛ بدین معنا که چون در بخشی از این پیشنهاد آمده بود خداوند را برای ما بیاور، می فرماید: منزه است از این که خداوند دارای جسم باشد؛ چرا که آمدن، از خواص جسم است و برای ذات اقدس الهی، آمدن و رفتن معنا ندارد، بلکه خداوند همه جا هست.

می تواند هم جواب از تمام پیشنهادها باشد؛ به این معنا که چون به پیامبر صلی الله علیه و آله گفته شد «لن نومن لک»، به نفع تو ایمان نمی آوریم تا برای ما چنین و چنان کنی، فرمود: به آنها بگو منزه است پروردگار من که تحت حکم بندگانش واقع شود و یا این که به پیشنهاد عده ای سطحی نگر و لجباز، کاری را انجام دهد.[36]

ممکن است برای تعجب هم باشد، به خاطر این همه سطحی نگری و لجبازی و بهانه جویی هایی که داشتند و امور بسیار محدود و ساده و یا امور محالی را بیان کردند.[37]

با توجه به آنچه گذشت، بخش دوم جواب - هل کنت الا بشرا رسولاً - به خوبی روشن می شود؛ یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: من یک بشر هستم و کاری که شما می خواهید از یک بشر ساخته نیست. نشانه آن که آنها این امور را از پیامبر صلی الله علیه و آله می خواستند نه خداوند، این است که خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله است، لذا نگفتند «لن نومن لک حتی تنال ربک»، بلکه می گفتند «لن نومن لک حتی تفجر لنا»[38] در حالی که اگر آنها پیامبر صلی الله علیه و آله را فرستاده خداوند می دانستند، بایستی از او می خواستند که از خدایش بخواهد.

مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله بعد از بیان این که بخشی از این پیشنهادها محال و بخشی از روی لجبازی و مکابره است و این که «هل کنت الا بشرا رسولاً» تأیید می کند که «سبحان ربی» برای تعجب است، می نویسد:

«اگر این درخواستها برای این است که پیامبر صلی الله علیه و آله بشر است کجا بشر چنین قدرت مطلقه نامتناهی که حتی بر محالات ذاتی احاطه داشته باشد را دارد و اگر برای این است که ادعای رسالت کرد رسالت تنها چیزی که اقتضا می کند این است که آنچه خداوند بر عهده اش گذاشت از بیان امر الهی و تبلیغ آن بانذار و تبشیر آنها و رسالت به معنای تفویض قدرت غیبی به او نیست»[39]

بر این اساس، به صورت استفهام از آنها پرسید آیا من جز بشری فرستاده شده هستم؟

ممکن است گفته شود اگر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به سؤالات آنها جواب می داد (مخصوصا آنها به خاطر حسی بودن، دارای مطالبات محدود بودند) بهتر بود و بعد از آن که به او ایمان آوردند به آنها حقایق را گوشزد می کرد به این که آنچه انجام شد ناشی از اراده الهی بود و یا شاید خودشان به خوبی می فهمیدند که پیشنهادشان ساده و بی ارزش بود.

در جواب باید گفت: اولاً، از کجا معلوم است آنها با برآورده شدن درخواستشان، درخواستهای دیگری نداشتند و یا بعد از پذیرش از سوی نبی مکرم صلی الله علیه و آله می پذیرفتند که این افعال از جانب خداوند صادر شده است، نه از سوی خود پیامبر صلی الله علیه و آله؟

ثانیا، همان طور که در جواب حضرت گذشت، بنای حضرت بر این نبود که از جهل مردم سوء استفاده کند. در بحارالانوار، در مناظره ای که پیامبر صلی الله علیه و آله با یهود می کنند آمده است «حضرت نوح علیه السلام، نهصد و پنجاه سال در میان قومش زیست، اما عده کمی به او ایمان آوردند، در حالی که در مدتی کوتاه، آن قدر به من ایمان آوردند که به حضرت نوح علیه السلام در طول عمرش نیاوردند.[40]

استاد جوادی آملی - دام ظله - می نویسد:

«برای آن که در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله عقل بشر شکوفا شده است»[41]

نبی مکرم صلی الله علیه و آله در دورانی مبعوث شده است که دوران شکوفایی عقل بشر است و حضرت نیز برای شکوفایی آن، تمام همت خویش را به کار گرفته است و چنین انسانی هرگز از جهل مردم سوء استفاده نخواهد کرد.

به تعبیر استاد جوادی آملی دام ظله، «پیام بلند و اجتماعی و اخلاقی این روایت - مناظره حضرت با عبدالله ابن اُبَی مخزومی - آن است که دین الهی به محور علم و عقل استوار است؛ از این رو همواره از عالمان و خردمندان ستایش می کند. پس عوام فریبی و سوء استفاده از جهل جاهلان، از سنّت انبیاء بدور است»[42]

نتیجه آن که: آنچه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خواسته شده بود، اموری بود از روی عناد و مکابره که هیچ تناسبی با ادعای نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله نداشت؛ زیرا رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود من فرستاده خداوند هستم و می دانیم که رسول، کارش تبلیغ و بیان احکام دین است برای این که جامعه را از رذالت و جهالت نجات دهد، نه آن که نظام هستی را به گونه ای دیگر رقم زند. به تعبیر محمدحسین فضل الله، «شأن رسالت، تغییر نظام هستی نیست، بلکه شأن آن، تغییر در نظام انسانی عملی است»[43] تا بدین سان انسانها را به سوی هدف اصل خلقت که سیر به سوی خداوند است، رهنمون شود.

بنابراین، این که گفته می شود «منکران حضرت محمد[ص] معجزه خواستند او یا سکوت کرده یا سرباز زده است»[44]، اگر مراد این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به این پیشنهادها پاسخ نداده است، سخن ناصوابی است؛ چرا که هم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در همان جلسه پاسخ داد و هم توسط قرآن کریم به آن پاسخ داده شده است و اگر مراد این است که می بایست معجزه می آورد، با آنچه گذشت، به خوبی روشن می شود که پیشنهادهای مشرکین هیچ تناسب و ارتباطی با معجزه نداشت. اما آنجا که لازم بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهمعجزه بیاورد، معجزه آورد که در کتب متعدد تاریخی مذکور است[45] و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز فرمود «هنگامی که معجزه لازم شد، من هم معجزات فراوان آوردم»[46]از آن جمله می توان به سخن گفتن سنگریزه در دست پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اشاره کرد. ابن مسعود می گوید: «با نبی اسلام صلی الله علیه و آله نشسته بودیم می شنیدیم که طعام، تسبیح می گفت و پیامبر صلی الله علیه و آله میل می فرمود و مکرز عامری جلو آمد، از حضرت نشانه خواست. حضرت نُه عدد سنگریزه را برداشت و در دست مبارکش تسبیح گفتند»[47]

عدم همخوانی ظاهری برخی از آیات با اساس ادبیات عرب
وجود برخی آیات در قرآن کریم، بعضی را به این باور کشاند که این دسته آیات با اساس ادبیات عرب همخوانی ندارد. در نتیجه قرآن نمی تواند معجزه باشد؛ چرا که در این صورت می بایست به گونه ای باشد که دیگران از آوردن مثل آن عاجز باشند؛ در حالی که گفتن عربی غیر فنی و غیر منطبق با ادبیات عرب، هنر نیست. بر این اساس، لازم است دست کم بخشی از این آیات را مورد بررسی قرار دهیم تا روشن شود آیا بر ادبیات عرب منطبق می شوند یا خیر؟

1- می دانیم «یا ایها المدثر» در اصل «یا ایها المتدثر» بود و همین موجب شد برخی خیال کنند که این آیه شریفه با ادبیات عرب موافق نیست.[48] لکن حق آن است، آنان که چنین اشکالی را مطرح می کنند، نشان می دهد ادبیات عرب را نمی شناسند؛ چرا که یکی از قواعد صرفی ادبیات عرب این است که هنگامی که تاء در باب افتعال بعد از «د» و «ذ» واقع شود، تبدیل به دال شده و دال در دال ادغام می شود[49] و علت این امر را علمای ادب در مهجوره[50] بودن این دو حرف و مهوسه[51] بودن تاء می دانند[52]. همان طور که تاء باب افتعال، بعد از حروف اطباق «ص»، «ض»، «طا»، «ظا» تبدیل به تاء می شود[53].

بنابراین، اگر در قرآن کریم چنین ذکر شد، کاملاً منطبق با ادبیات عرب بوده و اگر به صورت «یا ایها المتدثر» ذکر می شد، جای سؤال و پرسش بود. آیه شریفه «یا ایها المزمّل» نیز بدین گونه است و با توجه به آنچه گذشت، به خوبی روشن می شود این آیه نیز مطابق با ادبیات عرب می باشد؛ چرا که تاء باب افتعال وقتی بعد از «ز» قرار می گیرد تبدیل به «ز» می شود.

2. آیه دیگری که مورد اعتراض قرار گرفت، آیه 161 سوره مبارکه نساء است: «لکنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤمِنُونَ... وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤتُونَ الزَّکاةَ...» که جمله «مقیمین» در حالت مرفوعی می بایست مقیمون باشد، در حالی که مقیمین شده است.

بررسی:
در ادبیات عرب مرسوم است هنگامی که بخواهند اهمیت کلامی را نشان دهند، اعراب آن را مخالف با بقیه می نویسند تا بدین صورت، اهتمام آن توسط خواننده درک شود؛ چرا که در گذشته نوشتن کلمه به صورت رنگی یا یکی را بزرگ تر و بقیه را کوچک تر نوشتن، چندان مرسوم نبود. بر این اساس، با تغییر اعراب، هدف نویسنده به خوبی تأمین می گشت. قرآن کریم، از آن جا که به زبان عربی نازل شده است، این قاعده را رعایت نموده است و کلمه «مقیمین» را بدین گونه نوشته است. همچنین در آیه 177 سوره مبارکه بقره «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ» نیز از این قاعده پیروی نموده است.

ابن کثیر در تفسیر خویش از ابن جریر نقل می کند که وی ضمن دفاع از کتابت «مقیمین»، آن را رایج در زبان عرب دانسته و برای تأیید این سخن به شعری از شاعر دوران جاهلیت عرب تمسک نموده می نویسد: «المقیمین در تمام مصاحف بزرگان چنین آمده است... در مصحف ابن مسعود «المقیمون» آمده است، اما صحیح، قرائت بزرگان است. پس قول کسانی که آن را غلط کتّاب می دانند، رد کرده و گفته است مقیمین منصوب است به تقدیر «امدح» کما این که در آیه دیگر آمده است «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ» و این در کلام عرب جایز است؛ چنان که شاعری می گوید:

لا یبعدنّ قومی الذین

هم سم العداة و آفة الجزر

النازلین بکل معترک

و الطیبون معاقد الازر[54]

که «نازلین» به نصب خوانده شد به تقدیر «امدح النازلین» (مدح می کنم آنها را که نازل شدند) در حالیکه می بایست به رفع خوانده می شد.

مرحوم طوسی رحمه الله در تبیان، ضمن موافق دانستن این آیه با ادبیات عرب، شعری که گذشت را به عنوان شاهد ذکر می کند[55] و در تفسیر قرطبی نیز ضمن دفاع از کتابت «مقیمین» شعر زیر را از ادبیات عرب به عنوان مؤید بیان می کند

و کل قوم اطاعوا امر سیدهم

الا نمیرا اطاعت امر غاویها[56]

که «نمیرا» می بایست «نمیرٌ» بود و به خاطر اختصاص به «نمیرا» تبدیل شده است.

3. در سوره مبارکه حجرات، آیه 9 می خوانیم «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤمِنِینَ اقْتَتَلُوا؛ و اگر دو گروه از مؤمنان با هم کار و زار کنند»، «ن» فاعل جمله، کلمه «طائفتان» است و بر حسب اصل در زبان عربی باید «اقتلتا» باشد تا با فاعل مطابقت داشته باشد.

لکن با تأمل در ادبیات عرب به خوبی روشن می شود، این آیه شریفه نیز منطبق با ادبیات عرب است. توضیح آن که یکی از مجوّزات عدم تطابق فاعل با فعل در زبان عرب، موردی است که فاعل، به اعتبار معنی، جمع آورده می شود. در مثال بالا چون طائفتین در معنای قوم است، لذا فاعل جمع آورده شده است، کما این که مفسرین نیز بدان اشاره نمودند[57].

با آنچه گذشت، به خوبی روشن می شود آیات قرآن کریم با ادبیات عرب کاملاً هماهنگ است و این قرآن کریم نیست که ادبیات عرب را می سازد، بلکه ادبیات عرب وجود داشت و قرآن کریم طبق آن نازل شد. بنابراین آیاتی که گذشت و آیاتی دیگر که ممکن است مورد خدشه واقع شود، طبق دستور ادبیات عرب نازل شده است و اگر از این دستور پیروی نمی کرد، می بایست اشکال می نمود و آن را دلیل بر معجزه نبودن قرآن کریم حساب آورد و کسانی که چنین آیاتی را خلاف ادبیات عرب می دانند، ظاهرا نسبت به ادبیات عرب آشنایی کامل ندارند.

یک نکته
یکی از اشکالات دیگری که ممکن است طرح شود و مطرح شده است، اعجاز محتوایی قرآن کریم است. آنچه در قرآن کریم آمده است، همان چیزهایی است که در کتب آسمانی پیشین آمده است[58]. لذا باید گفت بحث از اعجاز محتوایی قرآن، بحث بسیار دامنه داری است که ورود در آن از حوصله این نوشتار خارج است و پژوهندگان می توانند به کتب تفسیری چون جلد اول تفسیر المیزان مراجعه کنند. اما در اینجا به بحثی که هم در قرآن کریم و هم در عهد عتیق آمده است، اشاره می کنیم تا روشن شود آیا این دو بیان، قابل جمع است تا گفته شود بیان قرآن از آنها اخذ شده است؟

داستان حضرت آدم علیه السلام هم در عهد عتیق آمده است و هم در قرآن کریم که تفاوت این دو آن قدر آشکار است که امکان جمع کردن این دو داستان در یک جا ممکن نیست.

در عهد عتیق می خوانیم «چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوش نماست و حتی دلپذیر و دانش افزا، از آن میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد، آن گاه چشمان هر دوی ایشان باز شد. و خداوند گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده است؛ مبادا دست دراز کند و از درخت حیات نیز بخورد و تا ابد زنده بماند»[59]

طبق بیان عهد عتیق، دو درخت ممنوعه وجود داشت؛ یکی درخت علم و دیگری درخت حیات و آنها توانستند از درخت علم بخورند و دانا شوند و قبل از آن که از درخت حیات بخورند، از بهشت اخراج شدند؛ چرا که از آن درخت می خوردند مانند خداوند برای همیشه زنده می ماندند.

حال، سراغ قرآن کریم می رویم تا روشن شود تعریفی که قرآن کریم از خداوند ارائه می دهد چگونه تعریفی است و در داستان حضرت آدم علیه السلام خداوند چه برخوردی با حضرت آدم علیه السلام نمود.

قرآن کریم خداوند را قادر مطلق می داند که بر همه چیز قادر است «هو علی کل شی ءٍ قدیر»[60]و به همه چیز احاطه داشته و بر همه چیز داناست؛ «بکل شی علیم»[61] و هستی همه محتاج به او هستند و خداوند، قادر بی نیاز است «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ»[62]و شما محتاج و نیازمند خداوند و خداوند بی نیاز است) و از آنجا که هستی فعل خداوند است، کسی را یارای رسیدن به خداوند نیست «لیس کمثله شی ء»[63] (کسی مثل خداوند نیست) و با رحمت واسعه خویش به هستی می نگرد «قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ قُلْ لِلّهِ کتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛ بگو آنچه در آسمان و زمین است از آن کیست بگو از آن خداوندی است که بر خویش رحمت و بخشایش را فرض و واجب کرده است»[64]

پس در نگاه قرآن، تصور رسیدن به خداوند و تصور ابای خداوند از لطف به بندگانش و جلوگیری از نعمت بر بندگانش تصوری محال است و چون خداوند در رحمت خویش را بر روی بندگان باز نموده است و هرگز از این که به مقام خدایی برسد ابایی ندارد؛ چرا که چنین فرضی محال بوده و انسان هر چه کند، بنده و مملوک خداوند است.

بنابراین، نگاه خداوند به بنده اش هیچ گاه مثل نگاه به یک دشمن نیست که بترسد انسان به مقام او برسد، بلکه تا آنجا که در محدوده توان انسان است به او میدان می دهد. حال چنین نگاهی کجا و نگاه عهد عتیق به خداوند کجا؟ آیا می توان تصور کرد بیان قرآن کریم از آن کتابها اقتباس شده است؟ جالب آن که آنچه در تورات آمد، نشان می دهد خداوند علم را از بنده اش دریغ کرد، اما قرآن کریم همین داستان حضرت آدم را مطرح می کند و می فرماید: «علم الاسماء»[65]. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!

پی نوشت ها:

[1] محقق و نویسنده.

[2] انعام / 19.

[3] انفال / 31.

[4] ص / 4.

[5] ذاریات / 52.

[6] انفال / 30.

[7] انفال / 8و7.

[8] مانند زخرف / 46 در مورد معجزه حضرت موسی، اعراف / 73 در مورد معجزه حضرت صالح، یونس / 1 درباره معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله و غافر / 78، معجزه تمام رسولان را آیه شمرده است.

[9] ر.ک.: شهید مطهری، آشنایی با قرآن، انتشارات صدرا، چاپ دوم، ج 2، صص 140ـ138.

[10] یونس / 38؛ هود / 14.

[11] هود / 49.

[12] ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیه، ج 20، صص 236 و 246.

[13] یونس / 16.

[14] علامه طباطبایی، المیزان، نشر دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1389 ق.، ج 1، صص 72ـ60؛ موارد پنجگانه عبارتند از: تحدی به علم، تحدی به نبی امّی، تحدی به اخبار از غیب، تحدی به عدم اختلاف، تحدی به بلاغت.

[15] همان، ص 58؛ سید عبدالحسین طیب، اطیب البیان، انتشارات اسلام، چاپ سوم، 1366، ج 1، صص 59ـ40: امور دهگانه زیر را دلیل اعجاز قرآن می شمارد، فصاحت و بلاغت، استدلالات عقلی، تشریع احکام، دستورات اخلاقی تاریخ، اخبار غیبی، سلامت از تناقض، عدم ملالت در تلاوت، استشفای به قرآن و استخاره به قرآن؛ ضمن آن که معتقد است سه مورد اخیر را نه برای تحدی، بلکه برای ازدیاد ایمان مؤمنین ذکر نموده است.

[16] یونس: 38، 39؛ آیه 23 سوره بقره که مدنی هم است ـ «وَ إِنْ کنْتُمْ فِی رَیبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کنْتُمْ صادِقِینَ» ـ در خبر «مثله» دو قول است؛ یا به پیامبر صلی الله علیه و آله یا به قرآن که در هر دو صورت، تحدی است.

[17] المیزان: 1/67.

[18] هود / 14و13.

[19] اسراء / 88.

[20] المیزان: 10 / ص 16، ص 176.

[21] عبدالله جوادی آملی، تسنیم، نشر اسراء، ج 2، ذیل آیه 23 سوره مبارکه بقره، ص 421.

[22] طور / 34.

[23] البته آیت الله جوادی آملی معتقد است مراد از شهداء، یاور و معین است، نه شاهد؛ ر.ک.: عبدالله جوادی آملی، پیشین، ص 412.

[24] انعام / 19.

[25] انعام / 19.

[26] آل عمران / 64.

[27] قرآن کریم با زمانهای مختلف و نیازهای بشر که در طول قرنها تحول پیدا می کند منطبق است؛ ر.ک.: المیزان، ج 1، ص 61؛ عبدالله جوادی آملی، پیشین، ص 115.

[28] هود / 14.

[29] واقعه / 79-77.

[30] زخرف / 4-3.

[31] نیز: سوره فرقان / 30، یونس / 20؛ رعد / 7؛ انعام / 111.

[32] علی دشتی، بیست و سه سال رسالت، ص 20.

پاسخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به پیشنهاد دهندگان

نبی مکرم اسلام در جلسه ای که برگزار شد و چنین پیشنهادهایی به حضرت شد، پاسخهایی داده اند که قابل تأمل است.

[33] طبرسی، الاحتجاج، نشر اسوه به اشراف جعفر سبحانی، چاپ دوم، 1416 ق.، ج 1، صص 63-59؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام، تحقیق و نشر مدرسه امام مهدیعج، چاپ اول، 1409 ق.، صص 512-508.

[34] لقمان / 25.

[35] زمر / 3.

[36] طبرسی، مجمع البیان، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1379، ج 3، ص 440.

[37] علامه طباطبایی، المیزان، نشر دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1397، ج 13، ص 216.

[38] همان، ص 217.

[39] همان.

[40] علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، نشر ونا، ج 9، ص 291.

[41] تفسیر موضوعی قرآن کریم سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله، نشر اسراء، ج 9، بخش 7، فصل 2.

[42] همان.

[43] محمدحسین فضل الله، من وحی القران، بیروت، دار الطباعة و النشر، چاپ سوم، 1405 ق.، ج 14، ص 248.

[44] علی دشتی، پیشین، ص 20.

[45] ابن شهر آشوب، مناقب آل ابوطالب، نجف اشرف، چاپ حیدریه، 1376، ج 1.

[46] بحارالانوار: ج 18، ص 199.

[47] ابن شهر آشوب، پیشین، مناقب آل ابوطالب، ج 1، ص 78.

[48] علی دشتی، پیشین، ص 26.

[49] بهاءالدین همدانی، شرح ابن عقیل، ج 2، ص 58.

[50] حروف مهجوره یعنی حروفی که در هنگام گفتن آشکار می شوند و 19 حرف می باشند ظل قوّ ربض اذ غزا جند مطیع؛ لسان العرب: ج 4، ص 150.

[51] حروف مهوسه یعنی پنهانی و آهسته که ده حرف هستند «حثه شخص فسکت»؛ همان، ج 6، ص 251.

[52] ابن حاجب، شرح شافیه، دار الکتب العلمیه بیروت، 1359، ج 3، ص 227.

[53] حاشیه دسوقی، دار احیاء الکتب العلمیه: ج 1، ص 17.

[54] تفسیر ابن کثیر، دار الفکر بیروت، چاپ دوم، 1401 ق.، ج 1، ص 585؛ محمد شوکانی، فتح القدیر، دار الفکر بیروت، چاپ دوم، 1993 م.، ج 1، ص 173؛ معنای شعر: هرگز دور مباد قوم من کسانی که دشمن دشمنان و بلای قربانیان هستند و هرگاه در هر معرکه و جنگی فرود آیند، به سر پیمانهای خویش محکم ایستاده اند.

[55] شیخ طوسی، التبیان، نشر مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، 1409 م.، ج 3، ص 391.

[56] تفسیر قرطبی، ج 6، ص 14. معنی شعر: همه قوم امر رهبر خویش را اطاعت کردند مگر نمیر که از گول زننده خویش اطاعت نمود.

[57] تفسیر قرطبی: ج 6، ص 315.

[58] علی دشتی، پیشین، ص 20.

[59] عهد عتیق، سفر پیدایش تکوین، باب سوم، آیه 7 و 8 و 23.

[60] بقره / 20.

[61] بقره / 29.

[62] فاطر / 15.

[63] شوری / 11.

[64] انعام / 12.

[65] بقره / 31.

نظر شما