موضوع : پژوهش | مقاله

رابطه معامله گری انسان با دین گریزی

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 43، تیر 1384 

نویسنده : گلایری، علی
علی گلایری[1]

چکیده:
خداباوری نهالی است که در باغ دل هر بشری، کاشته شده است. اگر این نهال، بارور شود به درختی تنومند تبدیل می گردد که تبر تیز دیو صفتان، در آن کارا نیست. اما بیشتر آدمیان، مقصد خود را ناکجا آباد گمراهی قرار داده اند.

ریشه یابی این مسأله، کاوشی ارزشمند را می طلبید که نویسنده این نوشتار به آن همت گمارد.

میل به مذهب که صلاح و رستگاری انسان را به همراه دارد، برخاسته از نهان انسانی است و هر کس با تأمل در خویش، این خواسته و میل را می یابد. امروزه از این میل به «عاطفه دینی» یا «احساس دینی» و یا «احساس مذهبی» تعبیر می کنند[2] و در زبان دین آن را «فطرت خدا جویی»[3] می نامند.

مسأله ای که در تقابل با این میل، قرار دارد، مسأله دین گریزی برخی افراد بشر است و زمانی این نکته در خور تامل بیشتر خواهد بود که مقایسه ای بین انسانهای دین مدار و انسانهای دین گریز صورت پذیرد؛ چرا که انسانهای دین گریز، شمار قابل توجهی را تشکیل می دهند، حتی برخی از کسانی که در ظاهر به دینی وابسته اند در عمل چندان به آن پایبند نیستند و در بین متدینین، دین مداران حقیقی اندکند. به تعبیر زیبای حضرت اباعبد الله الحسین علیه السلام:

مردم بنده مالند و تنها به زبان، دین را پذیرفته اند و آنچه از دین را که برای زندگی آنها مفید است، حفظ می کنند و هنگامی که دچار بلا شوند اهل دین کم هستند.[4]

از این رو، لازم است روشن شود چرا برخی انسانها از یک امر فطری، گریزانند؟

گرچه برای گریز از دین، عوامل متعددی وجود دارد (از جمله اعتقاد به دین موجب می شود تا انسان در یک چارچوب حرکت کند و یله و رها نباشد و همین امر برای برخی خوشایند نیست یا برخوردها و اعمال عده ای از متدینان که از حقایق دین آگاه نیستند اثر سوئی در افراد می گذارد و موجب بیزاری آنها از دین می شود) اما به نظر می رسد یکی از عوامل مهم دین گریزی انسان را باید در معامله گری وی جستجو کرد و از آنجا که انسان عجول است و همیشه به دنبال نقد و محسوس می رود و دین چنین ویژگی ای ندارد، از آن می گریزد. برای تبیین دقیق این مسأله، لازم است به بررسی چند نکته بپردازیم:

1- انسان معامله گر است؛

2- انسان به دنبال محسوس است.

1- انسان معامله گر است
بر اساس قانون هدایت عمومی [5]تمام اشیاء، در حال رشد و حرکت رو به جلو هستند و انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ البته انسان دارای دو بعد است: بعد جسمی و مادی و بعد معنوی و روحانی و رشد این دو با هم فرق می کند.

برای رشد بعد مادی، تغذیه، پوشاک و مسکن مناسب و... لازم است؛ هر چند این بدن تا حدّ معینی به اوج می رسد و سپس تحلیل می رود و به ضعف می گراید: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یعْقِلُونَ»[6] اما به وسیله خوردن و آشامیدن نمی توان بعد روحانی را تقویت کرد بلکه خوردن و آشامیدن زیاد، باعث مکدر شدن روح انسانی می گردد و از آنجا که بعد مادی مربوط به عالم ماده است، نیازهایش نیز در عالم ماده تأمین می شود ولی بعد معنوی مربوط به عالم بالا و عالم ملکوت است. رشد آن نیز متناسب با خودش است و چون این بعد جلوه ای از خداست (نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی)[7]؛ فقط خداوند عامل رشد این بعد انسانی را می داند و درک نیازهای آن بدون امداد الهی مقدور نیست. از این رو، پیامبرانی را برای راهنمایی بشر و بالندگی بعد روحانی فرستاد تا گنجینه مدفون عقل را - که راه رسیدن به عالم بالا را نیک می داند - در منظر مردم قرار دهد.[8]

از طرف دیگر انسان، مختار آفریده شده است و در پذیرش دین نیز اکراهی وجود ندارد؛ پس باید با میل خود به این سمت حرکت کند تا با پذیرش دین، بعد ملکوتی خود را رشد دهد.

بنابراین، انسان دارای دو حرکت است: یکی حرکت در جهت رشد بعد ملکی و مادی و دیگری حرکت در جهت رشد ملکوتی و معنوی؛ یعنی انسان در این دنیا یا در جهت رشد مادی گام برمی دارد یا در جهت رشد معنوی و این همان تعامل است که در عنوان بحث از آن یاد شد. پس انسان یک معامله گر است که سرمایه او عمر اوست که با گذراندن آن، یا بعد مادی را تقویت می کند و به خوراک و پوشاک و آسایش بهتر دست می یابد یا بعد روحانی را تقویت می کند و آرامش دنیا و آسایش آخرت را به دست می آورد.

شایان ذکر است که تجارت و خرید و فروش دارای معنای رایجی است که در معامله به کار می رود مبنی بر این که فروشنده و خریدار جنس را در برابر پول معاوضه می کنند مانند خرید و فروش باغها، خانه ها و... اما یک اصطلاح دیگری از خرید و فروش در آیات و روایات وجود دارد که به اموال خارجی و دنیوی تعلق نمی گیرد بلکه مربوط به خود انسان و اعمال او می شود و خسران و زیان واقعی در مورد این نوع از بیع استفاده می شود؛ یعنی زیانکار واقعی کسی است که در این معامله، سرمایه خود (عمر) را بیهوده از دست بدهد و زیان نماید.

مراد ما در این نوشتار همین قسم از معامله است نه معامله در اموال خارجی.

نکته دیگر آن که اگر کسی که به سراغ بعد مادی برود بعد روحانی را فراموش خواهد کرد ولی کسی که در جهت رشد بعد معنوی کوشید از بعد مادی خویش غافل نخواهد ماند و در حال تلاش برای رسیدن به عالم افلاکی، آنچه را از عالم خاکی که نردبان حرکت اوست به دست می آورد.

به دیگر سخن، انسانی که در صدد معامله برای نفع بردن در بعد معنوی و روحانی است به ناچار از آنچه در این عالم خاکی است بهره می گیرد و آخرت چیزی جز باطن همین دنیا نیست. به همین جهت، هر کاری را که صورت می دهد اگر رنگ خدایی داشته باشد توشه ای است برای آخرت. قرآن کریم کافران را کسانی می داند که به ظاهر دنیا چسبیده اند و از آخرت غافل شده اند: «یعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الآْخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»[9]

در روایت آمده است بهای بدن شما بهشت است؛ آن را به چیز دیگری نفروشید: «اما ابدانکم لیس لها ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها.»[10] بعضی از بزرگان در شرح این حدیث شریف آورده اند:

مشتری خداست، فروشنده نفوس آدمی، مبیع ابدان، ثمن بهشت باقی، دنیا مکان تسلیم مبیع به بایع. به این بیع راضی شوید و مبیع را تسلیم کنید تا سود زیادی ببرید چون اگر مبیع به بایع تسلیم نشود و تلف شود بیع فسخ می شود....

برخی گفته اند این که حضرت فرمود: «بهای بدن شما بهشت است؛ آن را به چیز دیگری نفروشید.» به این معناست که جان، قیمتی دارد که آن خود خداوند است. گویی امام چنین فرمود که ثمن بدن شما، بهشت و ثمن جان شما، خداوند است.[11] پس در معامله برای عالم ملکوت، هم بعد مادی در معرض فروش قرار می گیرد و هم بعد معنوی؛ یعنی هم نفس و هم بدن هر دو مورد معامله اند.

با توجه به آنچه گذشت در اثبات معامله گر بودن انسان باید گفت روح معامله گری، در نهان انسان نهفته است؛ یعنی انسان به گونه ای آفریده شده است که کارهایش را در مقابل عوض و منفعتی انجام می دهد. برای همین است که هیچ کاری را بدون داشتن هدف وغرض معین انجام نمی دهد. به دیگر سخن، انسان معامله گر بودن را در وجود خویش احساس کند.

انسان اگر می خورد، برای آن است که زنده بماند و اگر به دیگری کمک می کند چنانچه فردی معتقد و متدین است، برای آن است که از خداوند متعال پاداش بگیرد و اگر فرد معتقدی هم نباشد برای آن است که روز تنگدستی اش به کمک او برخیزند. در حقیقت، دست یاری به سوی دیگران دراز می کند، تا دست کمک خواهی او، از طرف دیگران رد نشود و کاری را نمی توان نام برد که از انسانی صادر بشود، اما برای هدف و غرضی نباشد.

مرحوم شهید مطهری رحمه الله در این باره می نویسد:

«انسان در دنیا نمی تواند اکتساب نکند. انسان دائما در حال معامله است. یا مبادله ای که نتیجه اش خسران زیاد و عذاب الیم است به تعبیر قرآن یا مبادله ی که نتیجه اش سعادت ابدی است. امروزیها اصطلاحی دارند به نام «اصل تأثیر متقابل» و حرف خوبی هم هست که امروزه گفته اند. البته در گذشته هم می گفتند ولی امروزه بیشتر روی آن تکیه می کنند. اصل تأثیر متقابل معنایش این که در دنیا چیزی نیست که یک طرفه اثر بگذارد، همیشه تاثیرها دو طرفه است. درباره یک انسان هم مطلب همین است و ما با این عالم بیرونی در تأثیر متقابل هستیم.»[12]

بنابراین، تاثیر و تأثر انسان از عالم و این که همیشه انسان در حال معامله است، امر روشنی است. مرین گرانت زیر عنوان «شهادت چند دانشمند» که در کتاب اثبات وجود خدا به چاپ رسیده می نویسد:

«ویلیام جیمز روانشناس و فیلسوف مشهور آمریکایی می گوید: ما همواره با خدای خود معامله می کنیم و در این معامله است که مقدرات اصلی ما تعیین می شود.»[13]

قرآن کریم نیز اصل معامله گر بودن انسان را به رسمیت شناخته است. از این رو در مواجهه با انسان، از تعابیری استفاده می کند که در کسب و معامله به کار می رود. به چند نمونه اشاره می کنیم:

الف) در قرآن کریم از بنده مؤمن و خداوند به بایع و مشتری تعبیر شده است:

«إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»[14]

یعنی: خداوند جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریده است.

مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله، در تفسیر شریف المیزان، در توضیح آیه شریفه می نویسد:

خداوند خودش را مشتری قرار داد و مؤمنین را فروشنده و جانها و مالهایشان را مبیع و بهشت را ثمن و تورات و انجیل و قرآن را سند خرید و فروش و این از تمثیلهای لطیف است.[15]

ب) کتاب آسمانی مسلمانان، کافران را چنین معرفی می کند که به جای هدایت، ضلالت را خریده و زیان کردند:

«أُولئِک الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ»[16]

یعنی: ایشانند که گمراهی را به جای راه راست خریدند پس تجارت آنها سودی نکرد.

در جای دیگر، مؤمنان را به تجارت نجات بخش راهنمایی می کند:

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِکمْ وَ أَنْفُسِکمْ...»[17]

یعنی: ای اهل ایمان! آیا شما را به تجارتی سودمند که شما را از عذاب دردناک (آخرت) نجات بخشد دلالت کنم؟ (آن تجارت این است که) به خدا و رسول او ایمان آورید و با جان و مال در راه خدا جهاد کنید.

د)کسانی که عمل صالح انجام می دهند به آنها بهتر از آنچه که انجام می دهند مزد و پاداش داده می شود:

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً وَ لَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یعْمَلُونَ»[18]

یعنی: هر زن و مردی که کار نیکی انجام دهد، در صورتی که مؤمن باشد، ما او را در زندگی خوش و با سعادت زنده (ابد) می گردانیم و اجر و پاداش بسیار بهتری از عمل نیکی که کرده است به او عطا می کنیم.

ه) همه مردم بجز اندکی در این معامله، ورشکسته شده اند:

«إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ...»[19]

یعنی: به درستی که همه انسانها در زیان هستند مگر آنها که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند.

از این دو آیه شریفه چند نکته استنباط می شود:

1- همه انسانها معامله گر هستند؛ زیرا خسران، در مورد سرمایه ای که در معامله به کار می رود، استعمال می شود.

2- مقتضای طبیعت انسانها در معامله یاد شده این است که سرمایه از کف می دهد و به ورشکستگی دچار می شود؛ مگر آنها که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند که در این صورت زیان نخواهند کرد.

3- ایمان و عمل صالح، عدم زیان انسان را تضمین می کند؛ اما عدم ضرر را تضمین نمی کند. به دیگر سخن، این آیات در صدد نفی زیان و خسران از مؤمن هستند، نه نفی ضرر؛ یعنی ممکن است مؤمن نیز در این معامله ضرر کند، اما زیان نمی بیند.

توضیح آن که، هرگاه انسان در معامله اصل سرمایه را از دست بدهد، گفته می شود زیان کرده است (خسران در مورد نقصان در سرمایه به کار می رود.)[20] اما ضرر در جایی است که در معامله نفعی برده نشود و یا نفع آن کمتر از حد عقلایی آن باشد.[21]

بر طبق این آیات، مقتضای طبیعت انسانها این است که زیانگرند و در اصل سرمایه خویش، دچار ورشکستگی و خسران می شوند، مگر آنها که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند که در این صورت زیان نمی کنند؛ یعنی اصل عمر خویش را که بزرگترین بلکه تنها سرمایه انسانی است، هدر نمی دهند. اما نمی فرماید که چنین انسانهای مؤمنی ضرر هم نمی کنند؛ چرا که ایمان و عمل صالح یک حداقلی دارد و یک حداکثری. آنها که به حداکثر آن دست یافته اند (مانند ائمه علیهم السلام) از زیان و ضرر در امان هستند ولی آنها که دارای ایمان و عمل حداقلی هستند و می توانستند بیشتر از آنچه استفاده کرده اند منفعت ببرند اما چنین نکردند، دچار ضرر شده اند. نامگذاری روز قیامت به «یوم الحسرة»[22] نیز به این دلیل است که آنان که هیچ کار نیکی نکردند و عمر خویش را تباه ساختند ناراحتند که چرا کاری صورت ندادند[23] و آرزو می کنند که برگردند تا عمل صالح انجام دهند[24] و آنها که مؤمن هستند نیز حسرت می خورند که چرا از عمر خویش استفاده بهتری نکردند.[25]

علاوه بر آیاتی که گذشت در قرآن کریم از تعبیراتی چون «جزأ»[26] و «قرض»[27] و «حرث» [28]استفاده شده است که بیانگر به رسمیت شناخته شدن معامله گری انسان توسط قرآن کریم است.

نتیجه این که دلیل بر معامله گری انسان، وجدان آدمی است و علاوه بر آن، سخنان عده ای از بزرگان و آیاتی چند از قرآن مجید مؤید این ادعاست.

2- انسان به دنبال محسوس

علاوه بر معامله گری و میل به سعادت، دو امر طبیعی دیگر در ذات انسان نهفته است:

اول آن که میل دارد سریعتر به مقصد برسد و معامله ای که صورت می دهد سریع نتیجه آن را بیابد.

دوم آن که اهل خطر کردن نیست؛ بدین معنا که نوع انسان به سراغ اموری که احتمال شکست در آن وجود داشته باشد نمی رود. از این رو، اغلب مردم دچار روزمرگی می شوند. خطر نکردن انسان را باید در طبیعت وی جستجو کرد؛ زیرا خود در عالم ماده تربیت شده و به شرایط عالم ماده خو گرفته است و طبیعت همیشه آسان ترین راه را برمی گزیند. به همین جهت، اغلب مردم به دنبال مسیرهای طی شده هستند و حاضر نیستند راه های جدیدی را بپیمایند و دقیقا به همین دلیل است که کسانی که سدهای روزمرگی را می شکنند و راه های نپیموده را می پیمایند نخبه معرفی می شوند. تجلیل از نخبگان از یک طرف بیانگر روح ستایشگری بشر در مورد چنین انسانهایی است و از طرف دیگر بیانگر عدم حرکت همه مردم به سمت ناشناخته هاست.

قرآن کریم در مورد عجول بودن انسان می فرماید:

«خُلِقَ الإِْنْسانُ مِنْ عَجَلٍ»[29] یعنی: انسان از عجله خلق شده است

مؤلف تفسیر گرانسنگ المیزان، در توضیح آیه شریفه می نویسد:

«[این آیه] کنایه است از زیادی عجله انسان و بلوغ آن به نهایت درجه اش؛ آن قدر که گویی اصلاً آدمی از عجله خلق شده است و غیر از عجله چیزی نمی شناسد. نظیر این که گفته می شود فلانی تمامش خیر است و یا سر تا پا شر است.»[30]

و در آیه دیگر می فرماید:

«وَ یدْعُ الإِْنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیرِ وَ کانَ الإِْنْسانُ عَجُولاً»[31]

یعنی: انسان که خیر و منفعت خود را می جوید چه بسا به نادانی، شر و زیان خود را می طلبد و انسان بسیار بی صبر و شتاب کار است.

انسان هرچه را مطابق هوی و هوس او باشد طلب می کند و به سراغ آن می رود، بدون آن که فکر کند و جوانب کاری را که انجام می دهد بسنجد تا آنچه را برای او مفید است اخذ کند؛ بلکه هر آنچه را با تمنیات درونی وی همخوانی داشته باشد می پذیرد و چون زود به مقصد می رسد به همان، دل خود را خوش کرده و به فکر امور دیگر نیست. از آن رو که شاید آنچه می کند نه تنها برای وی نفعی نداشته باشد که حتی او را به ورطه سقوط بکشاند و علت اصلی چنین حالتی در انسان، به عجول بودن وی باز می گردد.

در مورد اهل خطر نبودن انسان نیز، اشاراتی در قرآن می بینیم.

اشکالاتی که از قول منکرین و معارضین انبیا، در قرآن کریم مطرح شده است نشان می دهد آنها به زندگی عادی خو گرفته اند و میل ندارند که از آن دست بکشند. از این رو وقتی به آنها گفته شود به خداوند ایمان بیاورید، می گویند: ما به آنچه پدرانمان بر آن بودند پابر جا هستیم و از آنها تبعیت کنیم. و در جواب این سخن انبیا که آنچه پدرانتان بر آن بودند چیزی جز ضلالت نبود اما ما شما را به راه راست هدایت می کنیم، می گفتند ما به آنچه داریم بسنده می کنیم:

همچنین ما هیچ رسولی پیش از تو در هیچ شهر و دیاری نفرستادیم جز آن که اهل ثروت و مال آن دیار به رسولان گفتند: ما پدرانمان را بر آیین و عقایدی یافتیم و از آنها البته پیروی خواهیم کرد. رسول ما به آنان گفت: اگر من به آیینی بهتر از دین باطل پدرانتان شما را هدایت کنم باز هم از پدرانتان تقلید می کنید. آنها پاسخ دادند: ما به آنچه شما آوردید کافر هستیم.[32]

از طرف دیگر، منشأ انکار قیامت توسط آنها نیز بر اساس منطق نبود؛ یعنی هیچ گاه برای انکار قیامت استدلال نکردند بلکه آن را امری بعید می شمردند. بنابراین، علت انکار، استبعاد بود نه استدلال وقیامت را از آن جهت بعید می شمردند که امر دوری می نمود اما دنیا قابل دسترسی بود و اگر قیامت را می پذیرفتند می بایست از دنیا دست بکشند. به همین جهت، می پرسیدند: ما که مردیم آیا واقعا دوباره زنده می شویم؟

«أَإِذا مِتْنا وَ کنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ»[33]

یعنی: آیا چون ما مردیم و استخوان ما خاک شد باز زنده و برانگیخته می شویم.

این دو امر طبیعی که در نهان انسان وجود دارد به انضمام این نکته که امور مادی سریع الوصول است و انسان به آن قانع شده و خو می گیرد و از آخرت غافل می شود، باعث می شود از آنچه او را از این عادت دور کند، بگریزد و کار دین این است که انسان را از این عادات رها نماید.

نتیجه آن که از آنجا که انسان معامله گر است، اگر به سراغ دنیا برود به امیال خویش می رسد و امور دنیوی، نقد و محسوس است و انسان برای رسیدن به مقصد عجله دارد، به امور مادی قانع شده و به آن عادت می کند و چون اهل خطر کردن نیست، می ترسد در صورت اقبال به آخرت از دنیا بماند. به همین جهت، به سراغ دین نمی رود؛ در حالی که دین دنیا را از دست کسی نمی گیرد بلکه به او گوشزد می کند آنچه در دنیاست وسیله کار اوست برای زندگی که در پیش دارد نه آن که به آن دل خوش کرده و از هدف اصلی خویش باز بماند.

پاسخ به دو پرسش
پرسش اول
همان گونه که گذشت، امیال متعددی در انسان وجود دارد که گاهی بین آنها تعارض ایجاد می شود. حال ببینیم در این صورت باید کدام یک از امیال را برگزید و آیا معیاری برای گزینش یک میل از بین امیال گوناگون وجود دارد؟

پاسخ: گرچه در انسان امیال مختلفی هست، اما آن گونه که علمای علم اخلاق می گویند همه امیال تحت چهار میل اصلی قرار می گیرند. مرحوم شیخ عباس قمی رحمه الله در المقامات العلیه می نویسد:

«بدان که روح در مملکت تن به منزله سلطان است و از برای او اعضا و جوارح، لشکر و خدم بسیار است که هریک را خدمتی مقرر و شغلی معین است و از میان ایشان چهار قوه است که حکمران مملکت و سرداران لشکرند و سایر قوا زیردستان و فرمان بردارند و این چهار قوه یکی عقل است که به منزله وزیر است از برای روح و دوم شهوت است که مانند عامل خراج است طماع و دروغ زن که همیشه مخالف عقل است و سوم غضب است که مانند شحنه تیز و بی باک و شریر است و چهارم وهم است که شغل او مکر و حیله است.»[34]

درگیری اصلی بین قوه عقل و شهوت است. هر گاه عقل پیروز میدان باشد هدف انسان با هدف الهی هماهنگ خوا هد بود. و در صورت پیروزی شهوت، انسان محدود به این عالم خاکی می شود و چنین انسانی تنها هدف از زندگی را تنها خوردن و لذت بردن می داند.

ویل دورانت، از قول مارتین لوتر، بنیانگذار مکتب پروتستان، می نویسد:

«با یاران خوشگذران خویش معاشرت کنید، بنوشید، بازی کنید، سخنان رکیک بر زبان رانید و خوش باشید! کاش می توانستم گناهی بیابم که به یاری آن شیطان را گوشمالی دهم.»[35]

چنین انسانهایی به تعبیر زیبای حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هدفشان رفت و آمد بین آشپزخانه و دستشویی و نگاهشان به هستی، نگاه شتر گرسنه به گیاه بهاری است:

«نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه یخضمون خضمه الابل نبته الربیع.»[36]

اما در صورت برتری عقل، انسان به سوی زندگی حقیقی راهنمایی شده و چنین انسانی محدود به عالم ماده نیست. به همین جهت، هدف وی با آنچه خالق او، وی را برای آن خلق کرد هماهنگ است و در این صورت، جنبه الهی و خداجویی را مقدم خواهد کرد، چرا که تنها همین بعد است که می ماند.

در قرآن کریم، تنها از ایمان حضرت ابراهیم علیه السلام نام برده شده است که در مواجهه با ستاره و ماه و خورشید ابتدا آنها را به عنوان رب پذیرفته و بعد از دیدن افولشان از آنها روی گردانده و به خدایی که او را آفریده ایمان آورده است[37] گرچه مفسرین معتقدند این سخنان از باب مماشات (همراهی) با قوم بود[38] ولی همین مطلب نیز درباره هیج پیامبری ذکر نشده است. جالب آن که قرآن در مورد حضرت ابراهیم بحث تعارض دو میل را مطرح می کند: یکی میل به فرزند که از طرف خداوند مأمور به ذبح آن شده بود و دیگری دستور الهی. آن حضرت امر الهی را برمی گزیند:

«إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُک فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤمَرُ»[39]

یعنی: در خواب می بینم که تو را ذبح می کنم. نظرت چیست؟ حضرت اسماعیل گفت: به آنچه امر شده ای عمل کن!

نتیجه آن که انتخاب هریک از میلها بستگی به نوع نگاه انسان به خود و عالم دارد که آیا خویش را منحصر در این عالم می داند یا خیر؟

پرسش دوم
پیشتر گفتیم در نگاه قرآن، انسانی که به سراغ دنیا رفت دچار زندگی حیوانی خواهد شد. حال این پرسش به ذهن می رسد که آیا متدینین حق استفاده از منابع الهی همچون معادن، باغها، خانه ها و... را ندارند و به دیگر سخن، آنچه در دنیاست، تنها برای اهل دنیاست یا مؤمنین نیز می توانند از این امور بهره ببرند؟

پاسخ: آنچه در روی زمین است، نعمتهای الهی است که دو جهت دارد:

1- هرگاه مواهب الهی در زمین، با زمین مقایسه شود، زینت آن محسوب می شود؛ مثلاً وقتی زمینی که بایر بوده و دارای هیج نوع پوششی نباشد (نه باغی در آن وجود داشته باشد و نه نهری در آن جریان یابد) با زمینی که پر از درختان میوه دار و سبزه های دل انگیز است (و رودی در آن جاری است و صدای چهچه بلبل از آن به گوش می رسد) مقایسه شود، دل آزار بودن اولی و دل انگیز بودن دومی بخوبی مشهود است.

2- همین امور که زینت زمین محسوب می شود وسیله کار برای انسان است تا به وسیله آن توشه ای برای آخرت برگیرد:

«إِنّا جَعَلْنا ما عَلَی الأَْرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»[40]

یعنی: ما آنچه را بر روی زمین است زینت زمین قرار دادیم تا ایشان را امتحان نموده و بیازماییم که کدام نیکوکارترند.

مراد از این که شیطان، انسان را گول می زند این است که جای این دو را عوض کرده و زینت زمین را زینت انسان جلوه می دهد:

«لأَُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الأَْرْضِ»[41]

یعنی: آنچه را بر روی زمین است برای آنها زینت می دهم.

وقتی انسان این نعمتها را زینت خود محسوب می کند، به آن دل خوش کرده و به حیات دنیوی قانع می شود و برای حفظ آنچه دارد و به دست آوردن آنچه ندارد، سخت تلاش می کند تا با آن به تفاخر و تکاثر بپردازد؛ در حالی که زینت واقعی انسان تقواست که به وسیله همین امور مادی بدست می آید:

«لکنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیکمُ الإِْیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِکمْ»[42]

یعنی: ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و در دلهاتان زینت داده است.

بنابراین، در استفاده از دنیا، مؤمن و کافر فرقی ندارند، بلکه در نوع نگاه به دنیا متفاوتند. انسان الهی از دنیا بهره می برد تا توشه ای برای آخرت ذخیره کند، اما کافر به آن سرگرم شده و به آن بسنده می کند.

پی نوشت ها:

[1] محقق و نویسنده.

[2] ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدی قائنی، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1372، صص4ـ3.

[3] روم / 30.

[4] علامه مجلسی، بحارالانوار، نشر وفا، بیروت، ج44، ص195.

[5] برای اطلاع از قانون هدایت عمومی ر.ک.: سید محمدحسین طباطبایی، شیعه در اسلام، مؤسسه نشر اسلامی، 1374، ص 180.

[6] یس / 68.

[7] حجر / 29.

[8] نهج البلاغه، خطبه 1.

[9] روم / 7.

[10] محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، دار الکتب الاسلامیه، ج 1، ص 190.

[11] ملا محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج 1، ص 188.

[12] مرتضی مطهری، مجموعه آثار، نشر صدرا، ج7، صص34-33.

[13] اثبات وجود خدا، ویراستار: جان کلوور، ترجمه احمد آرام و دیگران، نشر آموزش انقلاب اسلامی، چ پنجم، 1362،ص193.

[14] توبه / 111.

[15] سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج9، ص418.

[16] بقره / 16.

[17] صف / 11-10.

[18] نحل / 97.

[19] عصر / 3-2.

[20] ر.ک.: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، دفتر انتشارات اسلامی، ج13، ص299 و ج 18، ص 190 و ج20، ص 356؛ خلیل بن احمد فراهیدی، العین، دار الهجرة، چاپ دوم، 1409 ق.، ج 4، ص 195؛ علامه حلی، مختلف الشیعة، مؤسسة النشر الاسلامی، 1413 ق.، ج 5، ص 227.

[21] ر.ک.: سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج 2، ص 194 و 196؛ شیخ طوسی، المبسوط، المکتبة المرتضویة، 1387 ق.، ج 3، ص 120.

[22] مریم / 29.

[23] انعام / 31.

[24] مومنون / 99.

[25] علامه مجلسی، پیشین، ج 8، ص345.

[26] نحل / 96.

[27] حدید / 16.

[28] شوری / 20.

[29] انبیا / 37.

[30] المیزان، پیشین، ج14، ص316.

[31] اسراء / 11.

[32] زخرف / 24-23.

[33] صافات / 16.

[34] شیخ عباس قمی، المقامات العلیه، نشر نسیم کوثر، چاپ اول، 1383، ص10.

[35] ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه مرزبان و دیگران، نشر آموزش انقلاب اسلامی، 1368، ج 6، ص 446.

[36] نهج البلاغه، خطبه 3.

[37] انعام / 79-75.

[38] سید محمدحسین طباطبایی، پیشین، ج7، ص197.

[39] صافات / 102.

[40] کهف / 7.

[41] حجر / 39.

[42] حجرات / 7.

نظر شما