موضوع : پژوهش | مقاله

نقدی بر سکولاریسم از دیدگاه قرآن

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 39، اسفند 1383 

نویسنده : کریم پور قراملکی، علی
علی کریم پور قراملکی[1]

چکیده:
سکولاریسم، یکی از مباحث بسیار مهم در جوامع کنونی به شمار می رود. بنگاه های تبلیغاتی غرب از آن حمایت می کنند و تلاش دارند که اذهان مسلمانان را به طرف آن جلب و جذب کنند؛ حال آن که این پروسه، پروسه ای است کاملاً بر ضدّ اسلام اصیل و مسأله ای است که با مفاد و مفاهیم آیات قرآن به طور کامل ناسازگار است.

مقدمه
تاریخ، نشان می دهد که سخن از سه ضلع مثلث «انسان»، «خدا» و «جامعه»، بیشترین گفتگو را در میان مباحث بشری به خود اختصاص داده است؛ یعنی تبیین رابطه موجود میان این سه عنصر، در طول تاریخ، افکار اندیشمندان را به خود مشغول ساخته و یکی از دغدغه های مهم ذهنی آنان بوده است. گفتنی است که امروزه هم مثل گذشته، اظهار نظرهای متفاوت و گفتگو میان آن سه مقوله، یکی از مباحث بسیار مهم نزد صاحبان اندیشه به شمار می رود.

در این میان، تحولات به وجود آمده در مغرب زمین، زمینه و بستر لازم را برای پرداختن به بحث و ضرورت تنقیح آن، بیشتر فراهم نمود؛ چرا که نوع آیین حاکم بر غرب و سوء رفتار متولیان آن از یک سو و به چرخش در آمدن علم و دانش از سوی دیگر و ورود افکار متضاد و ناپخته به جامعه از سوی سوم، زمینه را برای تفسیری خاص از رابطه میان آن سه موضوع مهیا کرد؛ یعنی بر فرض که خدا هستی آفرین است، ولی همان خدا تدبیر انسان و جامعه را به دست خود بشر سپرده است.

از این رو، قانون حاکم بر زندگی جمعی، قانون بشری و برخاسته از فکر او بوده و تنها قلمرو باقی مانده برای دین حوزه شخصی بشر است (سکولاریسم)؛ حال آن که در مشرق زمین، بویژه در جهان اسلام این فکر، نه تنها امکان تحقق ندارد بلکه بر خلاف آموزه های قرآنی و حدیثی است (دین مداری). نوشتار حاضر به بررسی این دیدگاه و نفی آن از منظر قرآن - به عنوان کتاب آسمانی اسلام - می پردازد.

طرح مسأله
محققان غربی و عالمان اسلامی، در تحلیل و بررسی پدیده سکولاریسم و علل و عوامل ظهور آن، به نکات مختلفی اشاره کرده اند. از جمله خاطر نشان نموده اند که زمینه های مختلفی همچون عملکرد ناصحیح متولیان دستگاه کلیسا، برخی محتویات ضعیف موجود در متون اناجیل متعدد، شیفتگی مردم به دنیا بر اثر مشاهده ناگهانی رشد علم و صنعت، القای مباحث ناپخته علوم معرفتی و نظری از سوی برخی از فیلسوفان درباره انسان و جهان هستی و... هر یک به نوبه خود موجب تشدید تفکرات دنیامآبانه و بشری گرایانه در انسان مغرب زمین شد و متعاقب آن، منجرّ به حذف دین از متن جامعه و اجتماع گردید و دین تابع سلیقه وذوق و احساس شخصی افراد شد (privatization). حال، پرسش این است که آیا این فرایند، در دنیای اسلام نیز جایگاه دارد یا خیر؟ و ایا می توان در آموزه های دینی، بستری مناسب برای این نوع نگرش به دست آورد؟ آیات قرآن کریم در این زمینه چه پاسخی دارد؟

ما در پاسخ به این پرسشها، نخست نوع نگرش به انسان را با توجه به آیات قرآنی، بررسی می کنیم و آن گاه نظری به نوع نگرش قرآن به زندگی اجتماعی انسان می افکنیم تا معلوم شود که مفاهیم اسلامی و قرآنی تنها به امور فردی و شخصی اختصاص دارد یا مسائل اجتماعی را نیز شامل می شود؟

معادل فارسی سکولاریسم
به نظر محققین، گرچه در زبان فارسی معادلهای مختلفی همچون اعتقاد به دنیوی کردن دین، عرفی کردن دین و جداسازی دین از سیاست برای سکولاریسم ساخته شده است، اما مشکل معادل سازی بکلّی از میان نرفته است. برخی علت این امر را صِرف غربی بودن آن می دانند.[2] برخی نیز علت آن را در روند ترکیب اندیشه سکولاریزم از ابعاد متنوع و متضاد دانسته اند.[3]

به نظر می رسد هر دو نظریه دارای اشکال است؛ زیرا هر چند خواستگاه سکولاریسم، اروپاست اما بعضی از معانی سکولاریسم همچون اندیشه تفکیک دین از سیاست و نظریه جدایی دین از دنیا، در جوامع اسلامی نیز وجود داشته است. بنابراین، درست نیست بگوییم ریشه های سکولاریسم تنها در غرب است و بس. افزون بر آن، اندیشه عدم دخالت دین در حوزه سیاست با نظریه حذف دین متباین نیست، بلکه هر دو مراتب مختلف (شدید و ضعیف) یک حقیقت به نام روح دنیامداری اند که گاهی در مفهوم تفکیک دین و سیاست، تبلور می کند و گاهی در معنای طرد دین و ناعقلانی خواندن ماوراءالطبیعه بروز دارد.

بنابراین، به نظر می رسد واژه دنیاگرایی از دیگر معادلها جامعتر و به مقصود سکولاریستها نزدیکتر باشد؛ زیرا دلایل آنها برای گرایش به دنیا و اعراض از مسیحیت گذشته و اصلاح در آن، عبارت است از: انسان مداری، عقل گرایی، علم گرایی، فهم بشری، آزادی انسان و...،[4] که همه تحت مجموعه واحدی به نام دنیاگرایی، جمع شدنی اند. از این رو، می توان تعریف زیر را از سکولاریسم ارائه داد:

سکولاریسم، به معنای نگرش دنیوی داشتن به ساحتهای مختلف حیات انسانی از قبیل حکومت، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و... است.

ارائه تعاریف مختلف از سکولاریسم
شایز تعریفهای مختلفی را برای واژه سکولاریسم مطرح می کند که حاصل آنها را بیان می کنیم:

1- هرگاه دین به تمام اشکال آن؛ یعنی نمادها و آموزه ها و نهادهای مذهبی، از متن جامعه زدوده شد و حیثیت و اعتبار آن از بین رفت، سکولاریسم صدق می کند.

2- هرگاه توجه آدمیان از عوامل غیرمادی برگشت و به ضرورتهای زندگی دنیوی و مسائل آن معطوف شد، سکولاریسم پدید آمده است.

3- هرگاه دین، حالت درونی و شخصی پیدا کرد و در جنبه های زندگی اجتماعی دخالتی نداشت و جامعه را فرا نگرفت، سکولاریسم حاصل شده است.

4- هرگاه دانش، رفتار و نهادهایی که زمانی مبتنی بر قدرت خدایی تصور می شدند، به پدیده هایی آفریده انسان و تحت مسؤولیت او تبدیل شوند، سکولاریسم محقق شده است.

5- هرگاه تقدّس موجود، در پرتو احاطه نیروهای غیرمادی، از این جهان مادی رخت بربست و به اصطلاح، تقدس از جهان سلب گشت، سکولاریسم فراهم آمده است.

6- هرگاه جامعه ای پایبندیش را به ارزشها و عملکردهای سنتی رها کند و ضمن پذیرش دگرگونی، همه تصمیم هایش را بر یک مبنای عقلانی و فایده گرایانه انجام دهد، سکولاریسم معنا پیدا کرده است.[5]

البته ممکن است به نظر برسد که تعریف دوّم و سوم فرقی با تعریف اول ندارند و به همین جهت، تعریفهای مستقل نخواهند بود. همین طور تمام پنج تعریف بعدی هم به همان تعریف اول برمی گردند. بنابراین وجهی برای جدا کردن آنها وجود ندارد. اما این گمان ناصواب است؛ زیرا شاید، شایز در هر تعریف به مرتبه و درجه ای از حقیقت سکولاریسم، اشاره داشته است.

به هر حال، اگر بخواهیم تعاریف یاد شده را خلاصه کنیم شامل موارد زیر خواهد بود:

الف) حذف دین از متن جامعه.

ب) عطف توجه آدمیان به مسائل بشری.

ج) جلوگیری از تبدیل دین به امری اجتماعی.

د) توجیه رفتارها بر اساس قدرت انسانی نه خدایی.

ه) خلع ید نیروهای غیبی از جهان مادی و سلب تقدس آنها.

و) مبنا قرار دادن مبانی عقلانی و فایده گرایی، در تصمیم گیریها.

البته باید تعریف خود را نیز اضافه کنیم که عبارت بود از: نگرش دنیوی داشتن به ساحتهای مختلف حیات انسانی از قبیل حکومت، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و...

برای اثبات مخالفت قرآن کریم با دیدگاه سکولاریستی، نخست چگونگی نگرش قرآن به انسان را مورد مطالعه قرار می دهیم تا ثابت کنیم که بخشی از زمینه های بروز و ظهور پدیده نامبرده، با لحاظ چنین نگرشهایی امکان پذیر نیست، چرا که دین اسلام محتوای معرفتی و شناختی (Cognitive) دارد.

آن گاه جنبه های مختلف نگاه قرآن به اجتماع را مورد بررسی و ملاحظه قرار می دهیم تا روشن کنیم که اساسا در قرآن، نه تنها هیچ بستری برای ظهور اندیشه سکولاریستی یافت نمی شود؛ بلکه آن فکر، درست در مقابل فلسفه نزول قرآن قرار دارد که همان اصلاح اجتماع و استمرار آن از طریق راهکارهای ارائه شده و معین در آیات قرآن است. از این رو، به هیچ وجه نمی توان سکولاریسم را با منطق قرآن همسو تلقی کرد.

جنبه های مختلف نگاه قرآن به انسان
مطالعه آیات قرآن کریم، به روشنی این موضوع را ثابت می کند که هر گاه در قرآن، به پدیده ای اشاره شده، تمام ابعاد آن، مورد بررسی واقع شده است؛ هم به جهات مادی و طبیعی آن توجه شده و هم به جهات معنوی و مرتبط بودن آن با ذات احدیت پرداخته شده است. مطالعه و نگرش به انسان هم از این سبک و روش مستثنا نیست. خداوند در قرآن، به زوایای مختلف انسان اشاره می کند: از کجا آمده؟ برای چه آمده؟ به کجا خواهد رفت؟ و ارتباطش با خود و خدا و دیگران چگونه باید باشد؟

پس انسان شناسی قرآنی، متفاوت از انسان شناسی ای است که مکاتب بشری یا کتابهای مقدس ارائه می کنند. دقت در آیاتی که درباره انسان نازل شده است، این مدعا را به روشنی ثابت می کند. اینک بخشی از نظریات قرآن را درباره انسان، بررسی و به دقت آنها را ارزیابی می کنیم تا نوع نگرش قرآن به انسان را دریابیم.

ابعاد معرفتی قرآن
1- گناهکار ازلی ندانستن انسان
دین اسلام بر خلاف آیین مسیحیت که همه ذریه آدم را در گناه فطری موروث، شریک و متحد می داند،[6] انسان را گرامی داشته و او را «گناهکار جاودانه» به شمار نیاورده که همه نسلهای بشری، یکسان آن گناه ازلی را بر دوش بکشند. این آیین شریف، تعریف خاصی از انسان ارائه می کند:

الف) او را ساخته دست خدا و دمیده شده از روح خویش معرفی کرد:
«إِذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ»[7]

یعنی: [به خاطر بیاور] هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشری را از گل می آفرینم. هنگامی که آن را نظام بخشیدم و از روح خود در آن دمیدم، برای او به سجده افتید!

ب) همه نامها را به وی آموخت:
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ کلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤلاءِ إِنْ کنْتُمْ صادِقِینَ»[8]

یعنی: سپس علم [علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات] همگی را به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست می گویید، اسامی اینها را به من خبر دهید!

ج) قدرت آموزش با قلم را به او عطا کرد:
«الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ یعْلَمْ»[9]

یعنی: همان کسی که به وسیله قلم تعلیم نمود و به انسان آنچه را نمی دانست یاد داد.

د) به وی عقل اندیشمند و ابزار شناخت داد:
«وَ اللّهُ أَخْرَجَکمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکمْ لا تَعْلَمُونَ شَیئاً وَ جَعَلَ لَکمُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ الأَفْئِدَةَ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ»[10]

یعنی: و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود، در حالی که هیچ نمی دانستید و برای شما، گوش، چشم و عقل قرار داد، تا شکر نعمت او را به جا آورید.

ه) نعمت آزادی و بهره گیری از زمین را به وی هدیه کرد:
«وَ سَخَّرَ لَکمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ»[11]

یعنی: او آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، همه را از سوی خودش مسخّر شما ساخته است.

و) گذشته از اینها، گناهکار نخستین را هم بخشید:
«فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلِماتٍ فَتابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِیمُ»[12]

یعنی: سپس آدم از پروردگارش کلماتی دریافت داشت [و با آنها توبه کرد.] و خداوند توبه او را پذیرفت؛ چرا که خداوند توبه پذیر و مهربان است.

همچنین اعلام می دارد که بار گناه بر عهده خود گناهکار است:

«مَنِ اهْتَدی فَإِنَّما یهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یضِلُّ عَلَیها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری وَ ما کنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً»[13]

یعنی: هر کس هدایت شود، برای خود هدایت یافته و آن کس که گمراه گردد، به زیان خود گمراه شده است و هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد و ما هرگز [قومی را] مجازات نخواهیم کرد، مگر آن که پیامبری مبعوث کرده باشیم.

ز) و در نهایت، انسان را بر تمام موجودات برتری داده و مقام او را فوق همه موجودات معرفی کرد:
«وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً»[14]

یعنی: ما آدمیزادگان را گرامی داشتیم و آنها را در دریا و خشکی، [بر مرکبهای راهوار ]حمل کردیم و از انواع روزیهای پاکیزه به آنان روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از موجوداتی که خلق کرده ایم، برتری بخشیدیم.

از آنچه گذشت، معلوم می شود که انسان کامل معرفی شده از ناحیه قرآن، موجودی پاک و الهی است؛ انسانی که هیچ گونه آلودگی در او وجود ندارد. چنین شناختی از انسان است که موجب پذیرش آدمی می شود؛ چرا که با عقل انسان سازگار است و با عواطف او هم تضادی ندارد. این نکته یکی از تفاوتهای اصلی محتوایی میان قرآن و اناجیل مقدس[15] است. روشن است که چنین نگرشی، هم به راحتی دفاع شدنی است و هم در متن جامعه کارایی دارد.

2- پافشاری بر مقام انسانی انسان
طبق بیان قرآن کریم، خداوند تنهاترین مقامی را که برای انسان ارزانی داشته و از برای او پذیرفته است، مقام بندگی و خلیفه اللهی اوست و ادعای بیشتر از این را از انسان نپذیرفته است. بدان سبب هم، در موارد گوناگون به شدت، به نفی و ردّ مرتبه خدایی او پرداخته و آن را سرکوب کرده است:

الف) خداوند در داستان فرعون، کار فرعون و ویژگیهای اخلاقی، روحی و عقیدتی او را مورد حمله قرار داده و می فرماید:

«وَ اسْتَکبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الأَْرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَینا لا یرْجَعُونَ»

یعنی: [سرانجام] فرعون و لشکریانش به ناحق در زمین استکبار کردند و پنداشتند به سوی ما بازگردانده نمی شوند.

همچنین در نقل داستان حضرت موسی علیه السلام، باز همین مسأله را با بیان توبیخی و اظهار نشدن مقام خدایی از سوی مسیح، طرح کرده و می فرماید:

«لَقَدْ کفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ»

یعنی: آنها که گفتند: «خدا، همان مسیح بن مریم است.» به طور مسلّم کافر شدند.

و نیز می فرماید:

«لَقَدْ کفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ»

یعنی:آنهاکه گفتند:«خداوند، یکی از سه خداست.»[نیز]به یقین کافر شدند.معبودی جزمعبودیگانه نیست.

ب) از سوی دیگر، انجام معجزات از سوی پیامبران را به طور استقلالی، ردّ و آن را به اذن خود مستند می کند و می فرماید:

«وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یأْتِی بِآیةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِی بِالْحَقِّ»[16]

یعنی: و هیچ پیامبری حق نداشت معجزه ای جز به فرمان خدا بیاورد. پس هنگامی که فرمان خداوند [برای مجازات آنها] صادر شود، بحق داوری خواهد شد.

حتی شیطان [ابلیس] را در گمراه نمودن انسانها، با به همراه نداشتن اذن خدا عقیم معرفی می کند و می فرماید:

«إِنَّ عِبادِی لَیسَ لَک عَلَیهِمْ سُلْطانٌ وَ کفی بِرَبِّک وَکیلاً»[17]

یعنی: [اما بدان] تو هرگز سلطه ای بر بندگان من، نخواهی یافت. همین قدر کافی است که پروردگارت حافظ آنها باشد.

ج) به همین جهت است که وقتی مسلمانان، در معرفی پیامبر خود، می گویند: «اشهد ان محمدا عبده و رسوله.» یعنی: گواهی می دهم که محمد صلی الله علیه و آله بنده و رسول خداست. این نکته ها در سایه تعلیمات رسیده از سوی چهارده معصوم علیهم السلام است مبنی بر این که همه ما بندگان خدا هستیم و مثل شما مردم، بشری بیش نیستیم؛ گرچه مقام ما به لحاظ وظیفه و مسؤولیت، برتر از انسانهای دیگر هستیم.

حاصل سخن این که انسان از منظر قرآن، نمی تواند دعوی خدایی کند؛ زیرا خدا، مجرد و بسیط است ولی انسان، مادی و مرکب است. روشن است که چنین معرفتی از انسان، با عقل نقّاد انسانی مباین نیست؛ چرا که اجتناب از افراط و تفریط یک امر مهمی تلقی می شود و می تواند اذهان دانشمندان را به سوی خود جلب بکند و مانع بسیاری از سوء استفاده ها شود. پس با چنین نگرشی به راحتی می توان از آموزه های دین اسلام حمایت و در مقابل شبهات، از این دین پایدار و معتدل دفاع کرد.

3- تکیه بر مقام فکر و اندیشه انسان
درست است که آیین مسیحیت،[18] ایمان را جایگزین اندیشه کرد و دین را به حیرت معنا کرد و جنبه های معرفتی را از آن سلب کرد و موجب حاشیه نشینی خود گردید اما درست در مقابل آن، دین اسلام از واژگان «یعقلون»، «یعلمون»، «یشعرون»، «یفقهون» و غیره در پذیرش دین و مسائل مربوط به آن استفاده و اعلام کرد که ایمان، در صورتی محقق می شود که از روی فکر و تعقل صورت بگیرد.

به همین جهت، به حکم اسلام، در انتخاب دین هیچ گونه اکراه و اجباری نیست؛ چرا که راه گمراهی و راه نجات روشن است. این انسان است که باید بر اساس فکر خود، یکی از این دو راه را انتخاب کند. بنابراین، در اسلام، برای تفکر در هیچ موردی، نمی توان خط قرمز یافت و اگر کنه و حقیقت خدا در متون روایی از جواز تفکر استثنا شده، علت آن، نجات خود انسان از انحراف بیان شده است. از دیدگاه اسلام، حق دارد درباره همه چیز پرسش کند؛ زیرا عقلانیت در نظر اسلام جایگاه والایی دارد.

از اینجا معلوم می شود که یکی از حربه ها و ادعاهای مخالفین حضور دین در متن جامعه؛ یعنی غیرعقلانی بودن معارف دینی، امری باطل و نادرست است و اینگونه نیست که آموزه های دین اسلام بر پایه «راز» بیان و تعریف شده باشد.

4- تأکید بر مقام اخروی انسان
انسانی که قرآن به معرفی آن پرداخته است، به دنیا محدود نیست بلکه انسانی فراگیر است. انسانی است که افزون بر حضور در زندگی مادی و پست تر (الحیاة الدنیا)، در جهان دیگر و زندگی عالی تر (الحیاة الاخرة) نیز حضور واقعی دارد؛ چرا که وقتی به کاربرد دنیا و آخرت در قرآن می نگریم، در می یابیم در هر جا که یکی از این دو کلمه به کار برده شده است، بسیار از این پیوستگی دو طرفی گزارش داده است. از این رو، خداوند می فرماید: «تریدون الدنیا و الله یرید الاخرة» یعنی: شما متاع ناپایدار دنیا را می خواهید؛ ولی خداوند سرای دیگر را [برای شما] می خواهد.

شایان ذکر است که اینگونه آیات در مقام افاده این معنا نیستند که شما مسلمانان به مسائل دنیوی کار نداشته باشید و آنها را به اهل خود واگذار کنید و به عبادت و راز و نیاز با خدا مشغول شوید بلکه در مقام بیان این مطلب است که شما مسلمانان باید به این نکته توجه داشته باشید که دنیا زودگذر است. مبادا آن را برای خود هدف قرار داده و از رسیدن به مسائل اخروی غافل بمانید. پس آیه در صدد ارزش گذاری و برتر دانستن مقام اخروی از مقام دنیوی است.

5- توجه بر مقام مادی انسان
دین اسلام، در کنار توجه به ابعاد روحی و روانی انسان، از عنایت به جنبه های جسمانی و مادی او نیز غافل نبوده است.

قرآن کریم در یک جا می فرماید:

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِی لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یوْمَ الْقِیامَةِ»[19]

یعنی: بگو: چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگان خود آفریده و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟ بگو: اینها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند؛ [اگر چه دیگران نیز با آنها مشارکت دارند ولی] در قیامت، خالص [برای مؤمنان] خواهد بود.

و در جای دیگر می فرماید:

«وَ لا تَنْسَ نَصِیبَک مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَیک وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الأَْرْضِ إِنَّ اللّهَ لا یحِبُّ الْمُفْسِدِینَ»[20]

یعنی: و بهره ات را از دنیا فراموش مکن و همانگونه که خدا به تو نیکی کرده، نیکی کن و هرگز در زمین در جستجوی فساد مباش، که خدا مفسدان را دوست ندارد.

سرگذشت پیامبران الهی و سیره و زندگی هر یک از ائمه اطهار علیهم السلام نیز، همه حاکی از این است که آنان نسبت به امور مادی و دنیوی خود به طور کلی بی توجه نبوده اند:

«مطالعه متون دین اسلام، نشان می دهد، نه تنها پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بر مسائل دنیوی تأکید می کرد، بلکه این امر، سیره و سنت همه انبیای الهی بوده است.»[21]

شایان توجه است که اگر در دین اسلام، در مواردی خاص، از ثروت و فرزند و مقام سخنی حاکی از ذمّ آنان به میان آمده،[22] از این باب نبوده که آنها مورد مذمت کلّی هستند بلکه از باب تنبه و توجه بوده است و هیچ مسلمانی از اینگونه مطالب، چنین برداشت نمی کند که باید برای رسیدن به آخرت، زندگی دنیا را رها کند و برای آزادی روح، نیروی حیاتی جسم خود را نابود سازد.

همچنان که به ذهن آنان خطور نمی کند که دین اسلام، آنان را به ظلم پذیری در زندگی دنیا برای رسیدن به بهشت فرا می خواند. نتیجه این که اگر دین اسلام، تنها به جنبه آخرتی انسان توجه می کرد و از امور دنیوی انسان سخنی نمی گفت، زمینه برای رشد این فکر که دین اسلام، به شخص انسان و روح و روان او وابسته می باشد و به تبع آن در ابعاد اجتماعی هم سخنی نخواهد داشت، فراهم می شد ولی اسلام با دخالت کردن در فعالیتهای اجتماعی، از راه های گوناگون، بر طرز تفکر سکولاریستی خط بطلان می کشد.

6- تأکید بر مقام اجتماعی انسان
از نظر اسلام، انسان تنها به بعد شخصی و فردی محدود نمی شود. اسلام او را در متن جامعه می بیند و کمال او را هم با حضور در جامعه قابل تحقق می داند و حاشیه نشینی و بی طرفی را به شدت،نفی می کند.[23]

شاهد بر این مدعا آن است که وقتی به آموزه های این دین می نگریم بعد اجتماعی آن را بیشتر و بهتر از ابعاد روحی و روانی آن مشاهده می کنیم؛ در این دین از رهبانیت و شیوع آن، منع[24] و از پیروان آن، نهایت تلاش در باب اصلاح امور دنیوی و محیط زندگی خود، خواسته می شود. پس در واقع از نظر قرآن، انسان هم در جامعه، حضور پیدا می کند و هم در صدد اثرگذاری در جامعه بر می آید:

«نبود تمایز بین نیاز فردی و اجتماعی - حتی نیاز شدیدتر در امور اجتماعی - که از سوی خود عقل تشخیص دادنی است، اثبات می کند که گستره دین، همه ابعاد انسان را در همه شؤونات در بر می گیرد و محدود دانستن آن به امور فردی، مورد پذیرش عقل نیست.»[25]

ابعاد نگرش اجتماعی قرآن
1- امور اقتصادی
دین اسلام، با توجه بر مفاد قاعده «الناس مسلطون علی اموالهم.» مردم را بر مال و ثروت خود مسلط می داند و از همه می خواهد که این اصل کلی را رعایت کنند. هیچ کس حق ندارد بی دلیل به دارایی دیگران تجاوز کند. همچنین از مردم می خواهد که تجارتشان از روی رضایت انجام گیرد؛ چنان که از آنان دوری از نزول خوری،[26] معامله باطل،[27] کم فروشی[28] و رشوه[29] را درخواست می کند. گذشته از اینها، اساسا اسلام برای ارائه برنامه های کلی، ابوابی را تحت عناوین مکاسب، مزارعه، مساقات، مضاربه، مشارکت و... مطرح می کند. از موارد یاد شده معلوم می شود[30] که اسلام نسبت به فعالیتهای اقتصادی بشر ساکت نیست و سخنها دارد.

2- امور حقوقی
در اسلام، به ابعاد مختلف حقوقی جامعه اشاره های خاص و روشن شده است؛ از باب مثال، حقوق خانواده[31] از جمله حقوق زن در بالاترین حد با تمام زوایای پیچیده آن، از منظر اسلام پوشیده نمانده است. احکام ازدواج، طلاق، نفقه، سکونت، حضانت و ارث با لحاظ عدالت، پیش بینی شده و قوانین مربوط به اجاره،[32] صلح،[33] رهن،[34] ضمان[35] به طور شفاف مورد اشاره قرار گرفته است.

3- امور فرهنگی
اسلام، از اظهار نظر نسبت به ابعاد فرهنگی جامعه نیز غافل نیست. به این بیان که آن بخش از عاداتی را که با روح اسلامی سازگار است، قبول دارد و بخشهای ناسازگار را رد می کند؛ از باب نمونه، قرآن فرهنگ اسراف[36] و تبذیر را شایسته امت اسلامی نمی شناسد، مادی گرایی را محکوم می کند و در عین حال رکود و ایستایی را مخالف سعادت آدمی می داند. غیبت و سخن چینی و امثال آن را گناه می شمارد و راست گویی را دوست می دارد. افسانه پذیری و تبعیت تقلیدی[37] را شایسته مقام انسانی نمی داند اما بر تبعیت از الگوهای صحیح پا می فشارد.[38]

4- امور اداری و سیاسی
این موضوع مهم را در ابعاد گوناگون، بررسی می کنیم:

الف) حاکمیت الله
اسلام، حاکمیت را منحصر به الله دانسته است.[39] روشن است که حاکمیت الله به معنای حضور فیزیکی او نیست؛ بلکه همانند حاکمیت روح بر فعالیتهای خود است. همچنان که تمام فعالیتهای بشری از روح ناشی می گردد، همه قوانین موجود در جهان هستی هم از الله سرچشمه می گیرد. پس نه تنها اداره جهان از جهت وجودی و تکوینی به او محتاج است،[40] از جهت قانونگذاری هم فقط او دارای چنین حقی است. به همین سبب، خداوند از متخلفان، با عناوین فاسق، کافر و ظالم یاد می کند.[41]

ب) حاکمیت نماینده خدا (شخص معصوم)
از این که خداوند،[42] انسان را جانشین خود روی زمین معرفی می کند، معلوم می شود هیچ انسانی بر انسان دیگر برتری ندارد و همه آزاد و برابر آفریده شده اند. این، همان اصل «نفی سلطنت غیر بر بشر» در اسلام است. بنابراین، این انسان است که بر سرنوشت خود در تمام عرصه ها، از جمله عرصه حکومت، حاکم است.[43]

اما همین انسان برای ایجاد نظم و رسیدن به هدف زندگی نیازمند حکومت واحد و برنامه یکسان و مدوّن است. خوشبختانه، خداوند از سر لطف و عنایت خود درباره هر دو موضوع سخن گفته و راهنمایی های لازم را در اختیار بشر نهاده است. در همین راستا، خداوند، دو نوع حاکم را برای بشر معرفی نموده است: حاکم درونی و حاکم بیرونی.

حاکم درونی، همان عقل موجود در وجود بشر است که در منابع اسلامی[44] از آن با عنوان «رسول باطنی» نام برده می شود. نیرویی که بشر را تا آخر عمر همراهی می کند و وظیفه هدایت او را بر عهده دارد. حاکم بیرونی هم[45] انبیا و پیشوایان معصوم هستند که در حقیقت عقل برتر وعقل جمعی جامعه به شمار می روند.

ج) مشروعیت الهی حکومت معصوم
چنان که گذشت، افراد معصوم کسانی هستند که به لحاظ قرار گرفتن در مرتبه بالاتر، خداوند آنها را حاکم بشر معرفی نموده و لزوم اطاعت[46] از آنان را برای مردم گوشزد کرده است.

البته این که خداوند در این حاکمیت دخالت می کند و عقل برتر را معرفی می کند، علتش این است که غالب عقلها بر اثر مادیات، آلودگیهایی پیدا کرده و از انجام وظیفه خود ناتوان می شوند، این است که خداوند آن عقلهای پاک و مقرّب خدا را به مردم معرفی می کند تا مردم در پناه آنان، به مقصود نایل آیند.

از این رو، از یک سو به پیامبر خطاب می کند: «و ان احکم بینهم»[47] یعنی: ای پیامبر! میان آنان حکومت کن. و از سوی دیگر، روشنگری لازم نسبت به چگونگی قوانین را هم اظهار می دارد و نکته ای مهم با عنوان «بما انزل الله و لا تتبع اهواءهم» را گوشزد می کند. بنابراین، از نظر اسلام نه قدرت و سرنیزه بر بشر حاکم است، نه تزویر و حیله ونه فکر و ایده یک شخص عادی، بلکه روح و فرمان خدایی است که در وجود بزرگانی چون انبیا و دیگر معصومان تجلی یافته و بر مردم حکومت می کند.

نتیجه سخنان گفته شده، این است که قرآن، اندیشه سکولاریستی را نمی پذیرد؛ زیرا همچنان که گفته شد، بخش مهمی از آیات قرآن، ناظر به فعالیتهای اجتماعی انسان در تمام ابعاد آن است. بنابراین، چگونه می توان ایده یاد شده را پذیرفت. نمی توان قسمتی از آیات را پذیرفت و قسمتی دیگر را ردّ کرد. پذیرش اسلام با قبول تمام آموزه های آن محقق شدنی است.

د) فلسفه تحقق حکومت اسلامی
خداوند در قرآن، وقتی به شرح وظایف انبیا می پردازد، به طور کلی به برقراری جامعه توحیدی و سالم نمودن ارتباط انسان با خدا و منع پرستش غیر او اشاره می کند. خداوند این نکته را در آیات متعددی[48] یادآور می شود. افزون بر آن، اقامه قسط و عدل را هم محور اساسی بعثت آنان معرفی می کند.

روشن است که پیاده شدن اهداف نامبرده، با برنامه ریزی و فراهم آوردن امکانات و برطرف کردن موانع میسّر است. به بیان دیگر، با تشکیلات اجرایی و دستگاه های حکومتی مقدور است؛ چرا که در واقع، بین این دو، ملازمه عقلی و عرفی برقرار است.

علاوه بر این، خود پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیثی[49] اطاعت از اولی الامر (شخص معصوم به عقیده شیعه) را در ردیف واجبات اساسی اسلام، توصیف می کند. علی علیه السلام[50] هم ولایت را پایه دین معرفی کرده و انتخاب رهبر را یکی از واجبات الهی می شمارد. امام صادق علیه السلام[51] نیز مرگ شخص جاهل به امام را مرگ در حالِ جاهلیت بیان می دارد.

خلاصه آن که، انگیزه بعثت انبیا، بویژه پیامبر صلی الله علیه و آله از یک سو و استمرار رسالت توسط پیشوایان معصوم از سوی دیگر، لزوم داشتن حکومت و قدرت اجرایی را توجیه می کند:

«مصادیق اوامر ونواهی الهی، تنها در امور فردی خلاصه نمی شود، بلکه جلوه های آن در امور اجتماعی نیز محقق است. پس نمی توان بدون حکومت، حاکمیت و زمامداری جامعه، از عهده اعمال نظر شرع در امور اجتماعی برآمد؛ چنان که کمی تامل در برخی از احکام شرع نسبت به مناسبات اجتماعی جامعه، روشن می کند که موارد بسیار از اوامر و نواهی شرع، جز با حکومت الهی تحقق نمی یابد؛ مانند جهاد، دفاع، اقامه حدود، قصاص و دیات و تنظیم روابط بین الملل بر اساس حسن تفاهم و زندگی مسالمت آمیز و نفی هرگونه سلطه گری و سلطه پذیری و...»[52]

از آنچه گفته شد، به روشنی می توان این مدعا را استنباط کرد که قرآن کریم، از یک سو در صدد پیاده کردن حکومتی مبتنی بر معارف الهی و آسمانی است و هرگز حکومتی غیر متکی بر معارف قرآنی را نمی پذیرد و بر مسلمانان فرض می داند که با فراهم کردن بستر مناسب، امکان جامه عمل پوشاندن به قوانین قرآنی را تحقق بخشند. طبق این اصل، می توان ادعا کرد که اندیشه سکولاریستی به طور کامل با قوانین الهی در تضاد است.

از سوی دیگر، طبق نقل تاریخ، پیامبر صلی الله علیه و آله نخستین پایه گذار حکومت اسلامی بودند. آن حضرت تمام مسائلی را که یک حکومت در آن زمان اعمال می کرد، انجام می دادند. پس از ایشان هم، گرچه در تعیین و تشخیص حاکم اختلاف شد، اما کسی در لزوم حکومت اسلامی (تلفیق سیاست و دیانت) تردیدی ننمود. به همین جهت، تمام حاکمان در سرزمینهای اسلامی کوشش داشتند خود را حاکم اسلامی جلوه دهند. البته گرچه نطفه جدایی دین از سیاست، از زمان پدیده شوم سقیفه منعقد شد و در این میان، ظاهرا معاویة بن ابوسفیان[53] اولین شخصی بود که به صورت علنی، نغمه حکومت بدون اتکا به دین را سر داد و همه نیروهای خود را در زنده نگه داشتن اصل حکومت اموی به کار بست و توانست امر خلافت را به امر سلطنتی و اشرافی مبدّل کند. به فرموده حضرت امام خمینی رحمه الله،[54] این مسأله (جدایی میان سیاست و روحانیت) در زمان بنی امیه طرح شد و در زمان بنی عباس قوت گرفت. این در حالی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله[55] اطاعت از حکومت غیر دینی را سبب ورود به جهنم دانسته بود و امامان معصوم[56] هم، مردم را از مراجعه به حاکمان طاغوت منع می نمودند و اجازه مساعدت و همکاری با آنان را نمی دادند. همه این موارد نشان می دهد که مسأله حکومت، یکی از دغدغه های اصلی در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام بوده است. نکته مهم و شایان توجه این است که تلاش آنان در جهت تسلط بر مردم از راه زور نبوده بلکه برای این بوده است که ثابت کنند حکومت غیردینی دارای مشروعیت الهی نیست و حکومت، بایستی برخاسته از دین باشد. از این جهت، به انتخاب مردم ارج می نهادند و آنجا که مردم حاکمی دیگر را برمی گزیدند از ارشاد آن هم دریغ نمی نمودند مانند علی علیه السلام[57]. علامه طباطبایی در این باره می فرماید:

«شؤون اجتماعی مخصوص به دسته ای خاص نمی باشد و در این موضوع پیغمبر نیز با دیگران مساوی بوده، هیچ امتیازی ندارد. امر حکومت به دست خود مسلمین است و این وظیفه آنهاست که با در نظر گرفتن روش رسول خدا که روش امامت بوده است، حاکمی را انتخاب کنند.»[58]

نتیجه
با تأمل در آیات قرآن، روشن می شود که مسأله حکومت، به طور کلی یک امر بشری و مربوط به دنیا نیست و چنین نیست که به خود بشر واگذار شده باشد و اسلام، در رابطه با آن، هیچ موضعی روشن نداشته باشد. بلکه همچنان که بخشی از آیات، حوزه شخصی انسان را شامل می شود، بخش دیگری از آیات هم حوزه اجتماعی انسان را در بر می گیرد و ناظر به آن قلمرو است. بنابراین، بشری و دنیوی دانستن مقوله حکومت از منظر اسلام، نوعی ظلم و اجحاف در حق این دین محسوب می گردد و با آیات صریح قرآن در این زمینه مخالف است. قرآن کریم حکومتی مانند حکومت لائیک را نمی پذیرد و اندیشه سکولاریستی به طور اساسی با آیات آن تضاد دارد و نمی توان تز سکولاریستی و لائیکی را همسو با مفاهیم قرآنی و سنت نبوی دانست.

پی نوشت ها:

[1] مدرس دانشگاه و کارشناس ارشد فلسفه و کلام، محقق و نویسنده.

[2] غلامعلی حداد عادل، سکولاریسم یا جدایی دین از سیاست سخنرانی، نشریه مسجد، ش 5، ص 41.

[3] برایان ویلسون، فرهنگ و دین، ص 127.

[4] ر.ک.: ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، چاپ دوم، ص 10.

[5] ملکم همیلتون، جامعه شناسی دین، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، 1377، صص 290-289.

[6] ر.ک.: ایان باربور، پیشین، ص 125.

[7] ص / 72-71.

[8] بقره / 31.

[9] علق / 5-4.

[10] نحل / 78.

[11] غافر / 64.

[12] بقره / 37.

[13] اسراء / 15.

[14] اسراء / 70.

[15] از باب نمونه در انجیل می خوانیم: «همه گناه کرده اند و از جلال خدا قاصر می باشند و به فیض او مجانا عادل شمرده می شوند، به وساطت آن فدیه که در عیسی مسیح است سه تا کفاره باشد.» رومیان، باب 3، آیه 24.

[16] غافر / 78.

[17] اسراء / 65.

[18] از باب نمونه در انجیل چنین آمده است: «با خبر باشید که کسی شما را به فلسفه و مکر نرباید.» رساله پولس به کولسیان، باب 2، آیه 8.

[19] اعراف / 32.

[20] آیات 77 سوره قصص و 61 سوره هود نیز به همین مضمون اشاره دارند.

[21] عبدالله جوادی آملی، نسبت دین و دنیا، مرکز نشر اسراء، قم، ص 71.

[22] آل عمران / 185؛ توبه / 24؛ منافقون / 9؛ تغابن / 15.

[23] ر.ک.: محمد بن یعقوب کلینی، فروع کافی، ج 5، ص 494.

[24] ر.ک.: عبدالامیر الهویدی، التفسیر المعین، ص 42.

[25] ر.ک.: عبدالله جوادی آملی، پیشین، ص 71.

[26] بقره / 279 و 287؛ آل عمران / 130.

[27] نساء / 28؛ بقره / 267.

[28] مطففین / 3-1.

[29] بقره / 188.

[30] مرتضی مطهری، نظری به نظام اقتصادی اسلام، نشرصدرا، صص17-16؛ناصرمکارم شیرازی،پیام قرآن،ج10،ص20.

[31] ر.ک.: بقره / 288 و 236؛ نور / 32؛ نساء / 4، 20 و 23؛ طلاق / 1؛ مائده / 106.

[32] قصص / 27-26.

[33] انفال / 1؛ نساء 34 و 127.

[34] بقره / 283.

[35] یوسف / 72.

[36] سباء / 35-34؛ زخرف / 24-23.

[37] مائده / 104؛ اعراف / 28؛ یونس / 78؛ انبیاء / 54-53؛ شعراء / 74.

[38] ممتحنه / 4 و 6؛ احزاب / 21؛ توبه / 100؛ انعام / 90.

[39] انعام / 57 و 62؛ قصص / 70؛ یوسف / 40؛ رعد / 11.

[40] نازعات / 5.

[41] مائده / 45-44 و 47.

[42] بقره / 30.

[43] سید محمدباقر صدر، الاسلام یقود الحیاة، ص 134؛ جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، ج 4، ص 191.

[44] محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، ج 1، ص 60.

[45] یوسف / 40.

[46] نساء / 59.

[47] انعام / 57.

[48] نحل / 36؛ اعراف / 59، 65، 73 و 85؛ عنکبوت / 16.

[49] ر.ک.: محمد بن حسن حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 1، ص 15.

[50] همان، ص 18؛ محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمة، ج 1، ص 157 به بعد؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 89، ص 196.

[51] محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ج 2، ص 208.

[52] عبدالله جوادی آملی، پیشین، ص 156.

[53] سید محمدحسین طباطبایی، شیعه در اسلام، ص 44.

[54] صحیفه نور، ج 16، ص 248.

[55] محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 44، ص 382.

[56] همان، ج 27، ص 193؛ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 377؛ شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 139.

[57] نهج البلاغه، خطبه 173.

[58] سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 7، ص 210.

نظر شما