ناگفته هایی از سرزمین سیب و آتش
مجله پیام زن تیر 1376، شماره 64
نویسنده : صدیقه وسمقی
«قسمت اول»
اشاره:
خانم دکتر صدیقه وسمقی که پیشتر با اشعار او آشنایی یافته ایم و جامعه مطبوعاتی ما بیشتر او را به آثار ادبی اش می شناسد دکترای خود را در زمینه فقه از دانشکده الهیات دانشگاه تهران گرفته است. آنچه از این شماره به بعد با عنوان «ناگفته هایی از سرزمین سیب و آتش» می خوانید سفرنامه ای تحلیلی از لبنان است که خانم وسمقی پس از انجام دو سفر در سالهای 1370 و 1375 به هدف بررسی اوضاع سیاسی، اجتماعی لبنان به نگارش آن اقدام کرده است. این سفرنامه آگاهیهای خبری و تحلیلی خوبی را از اوضاع لبنان به دست می دهد و مطمئن هستیم برای علاقمندان به این دست از مباحث، مطالب خواندنی و مفیدی را خواهد داشت. ان شاءاللّه .«پیام زن»
روز پانزدهم دیماه سال هزار و سیصد و هفتاد هجری شمسی، از دمشق به سوی بیروت حرکت کردیم. زمستان سردی بود. جاده یخ زده بود. تقریبا یک ساعت پس از حرکت، به مرز «جدیده» که مرز سوریه است، رسیدیم. راننده و شخص همراه او (شیری) گذرنامه های ما را برای مهر زدن به پست بازرسی بردند. «شیری» با مأموران خوش و بش کرد. معلوم بود که با آنان رفاقتی دارد. از مرز «جدیده» به سوی مرز لبنان «مصنع» حرکت کردیم. بین این دو مرز که منطقه بی طرف است، چند دقیقه راه است. در آنجا نیز گذرنامه ها مهر خورد.
از «مصنع» به «شتوره» رفتیم. «شتوره» منطقه ای تجاری و سراسر فروشگاه است. خیابانها چندان تمیز نبود. روز یکشنبه بود و همه مغازه ها تعطیل بود. خیابانها
نیز خلوت بود. تنها چیزی که زیاد به چشم می خورد چاله های پر از آب و گل بود. هر چند اکثر جمعیت
لبنان مسلمان اند، اما از آنجا که قله حکومت، در تصرف مسیحیان است، بنا بر سنت مسیحیان روز
یکشنبه، روز تعطیلی رسمی است. البته در نقاط مسلمان نشین گاه این سنت رعایت نمی شود، بویژه در نقاط شیعه نشین. فروشگاه «ابوماهر» نیمه باز بود. یعنی کرکره آن تا نیمه پایین بود. روش خوبی بود. در واقع فروشگاه هم باز بود و هم بسته! قرار بود در این فروشگاه منتظر شویم تا ماشینی از بیروت برای بردن ما بیاید. دختر جوانی نیز در فروشگاه کار می کرد. او برای ما چای آورد. در آن هوای سرد پر از انتظار، چای بسیار دلچسب بود. از وقت مقرر بسیار گذشت، اما انتظار بی نتیجه بود. هر ماشینی می آمد، می گفتیم: آمدند، اما کسی برای بردن ما نیامد. خطوط تلفن نیز خراب بود و تماس، غیر ممکن. سرانجام دو نفر با پیام یأس آلود آمدند و گفتند که راه بیروت ـ شتوره، به دلیل بارندگی برف بسته است. چاره ای نبود. باید دست از پا درازتر بازمی گشتیم. ساعت 2 بعدازظهر به قصد بازگشت به
دمشق، سوار ماشین شدیم تا کی آیا برفها با ما یار شوند و آب شوند و ما دوباره بازگردیم!
اما برای بازگشت دوباره باید چاره ای می اندیشیدیم. ما طبق ویزا اجازه داشتیم که یک بار وارد لبنان و دو بار وارد سوریه شویم. لذا باید بدون مهر زدن از دو پست بازرسی مرزی عبور می کردیم. حالا رفاقت «شیری» با مأموران مرزی چاره ساز بود. با چند پاکت سیگار از هر دو خان به سلامت گذشتیم. قرار شد که روز سه شنبه به «بعلبک» برویم و سپس از آنجا به بیروت.
از راه نظامی رفتیم. باید دعا می کردیم که مأموران مخابراتی (اطلاعاتی) سوری به ما پیله نکنند. این بار «شیری» به مأمور سوری به جای سیگار، قرآن داد، تا شاید در پناه قرآن از مرز عبور کنیم. مأمور سوری قرآن را ورانداز
کرد تا ببیند چند می ارزد. آیا می تواند آن را به بهای خوبی بفروشد؟
مثل اینکه مقبول افتاد. شکرکنان عبور کردیم و بالاخره ساعت 5 بعدازظهر به محل مقرر در «شتوره» رسیدیم. پس از چند دقیقه، بنز قرمزرنگی آمد. سوار شدیم و به سوی بعلبک حرکت کردیم.
راننده، لبنانی بود و عاشق ایران و ایرانی. در طول راه از لبنان و ایران گفتگو کردیم. پس از سه ربع به پادگان امام علی(ع) در بعلبک رسیدیم. این پادگان در اختیار ایران بود. آقای «ایزدی» از دفتر فلسطین منتظر ما بود. قرار بود چند روزی در خانه او میهمان باشیم. او ما را همراه خود برد. از پله های سیمانی و ناموزون خانه
بالا رفتیم. همسر مهربان او منتظر بود. خانه، نیمه تاریک بود. زیرا برق خانه ها با موتور برق تأمین می شد. چند خانه مشترکا از یک موتور استفاده می کردند. لذا سهم برق هر خانه زیاد نبود. اولین چیزی که توجه ما گرسنه ها را جلب کرد، بوی غذا بود که در فضا پیچیده بود. کنار بخاری نشستیم و گرم شدیم. سوخت معمول، گازوئیل بود، زیرا نفت گران بود و کم.
برق شهر دائما قطع بود. در طول شبانه روز شاید فقط دو ساعت برق شهر وصل می شد. بویژه که تازه، جنگهای داخلی اسفبار میان امل و فلسطینیان از یک سو و امل و حزب اللّه از سوی دیگر پایان یافته بود و هنوز می شد بوی دود جنگ را که تازه فرونشسته بود استشمام کرد. و سفر بعد من به لبنان نیز که در اوایل شهریورماه هزار و سیصد و هفتاد و پنج هجری شمسی انجام شد، در دوران جنجالی انتخابات پارلمان بود. بعلبک از شهرهای مهم لبنان و واقع در استان بقاع است که اکثریت قریب به اتفاق مردم این استان، شیعه می باشند. مردم این منطقه علاقه زیادی به ایران و انقلاب اسلامی و بویژه امام خمینی داشتند.
در سال هفتاد ه··· .ش، ایستگاه تلویزیون «المنار» که متعلق به حزب اللّه است در بعلبک بود و فقط
مردم این منطقه از برنامه های این تلویزیون استفاده می کردند. و این تلویزیون برنامه های تلویزیون ایران را پخش می کرد و روزانه چند ساعت نیز به زبان عربی برنامه داشت. اما در سال هفتاد و پنج، «المنار» تمام لبنان را زیر پوشش داشت و ایستگاه آن در بیروت بود. تمام برنامه های این تلویزیون به زبان عربی بود و ساعات پخش برنامه آن نیز بسیار طولانی شده بود. مردم لبنان اخبار حزب اللّه را از این تلویزیون می شنیدند و مردم مسلمان که علاقه مند به وضع تربیت فرزندان خود بودند فقط از این کانال تلویزیونی استفاده می کردند. زیرا برنامه های این کانال، سالم و عاری از مسایل خلاف اخلاق بود.
بعلبک شهر کوچک و آرامی است. برخلاف مردمانش که شلوغ و تندخویند. در میان لبنانیها موقعیت اهل بعلبک مانند موقعیت آذریها در ایران است. لطیفه های بسیاری در باره خلق و خوی مردم بعلبک در لبنان رایج است. مردم این شهر در گذشته نه چندان دور غالبا به کشت شاهدانه برای استفاده حشیش اشتغال داشته اند که در طول سالهای اخیر بویژه توسط شیخ صبحی طفیلی، نخستین دبیرکل حزب اللّه که اهل بعلبک است، از این امر منع شده اند و اکنون در زمینهای خود چیز دیگر کشت می کنند.
بیشتر خانه های بعلبک ویلایی و وسیع است. گاهی در خیابان که راه می روی چشمت به زن باحجاب می افتد.
در سال هزار و سیصد و هفتاد، وضع شهر بسیار ناگوار بود. چاله های بزرگ وسط کوچه ها و خیابانها که پر از آب و گل بود، رفت و آمد را بسیار مشکل می کرد و شهرداری برای جمع آوری زباله ها و نظافت شهر وجود نداشت و جهاد سازندگی ایران این کار را انجام می داد. اما در شهریور 1375 وضع شهر بهتر بود.
اردوگاه الجلیل
ساعت سه بعدازظهر روز هیجدهم دیماه سال 1370 همراه زاهد، یکی از جوانان حزب اللّه لبنانی، برای دیدار از اردوگاه فلسطینی «الجلیل» به منزل دکتر ابراهیم رفتیم. منزل دکتر ابراهیم نزدیک اردوگاه بود. وارد محله ویران و غم انگیز و گل آلود دکتر ابراهیم شدیم. او در بیرون خانه خود منتظر ما بود. از میان گِل و لای عبور کردیم و وارد خانه محقر دکتر ابراهیم شدیم. با گرمی و محبت به ما خوش آمد گفت. به اتاق پذیرایی کوچک او رفتیم. اتاق دارای مبلمانی کهنه و فرسوده بود. «ابراهیم» مردی لاغراندام و با قامتی متوسط و چهره ای پریده رنگ بود و بسیار آرام و مؤدب. نمی دانم چرا به چهره او که می نگریستم احساس می کردم بسیار مظلوم و رنجدیده است. از دیدن او محزون و غمگین می شدم. او دارای همسر و پنج
فرزند بود. مادر پیرش نیز با آنان زندگی می کرد. «ابراهیم» در دانشگاه عربی بیروت در دوره دکترای تاریخ تحصیل می کرد و معلم مدرسه اردوگاه بود. با هم با لهجه فصیح عربی سخن می گفتیم. در خانه او قهوه ای نوشیدیم و حدود سه ربع ساعت در باره وضعیت زندگی مردم در اردوگاه صحبت کردیم. از وضعیت موجود بسیار ناراضی بود.
به اتاق مطالعه او رفتیم. کتابهای زیادی داشت. در کنار مادر و فرزند و کتابهایش عکسی به یادگاری گرفتم.
برای دیدن از اردوگاه از خانه خارج شدیم. این اردوگاه در بعلبک بود و مساحت آن 300 × 200 مترمربع. در این وسعت حدود سه هزار نفر فلسطینی زندگی می کردند. این منطقه حدود شصت سال قبل متعلق به نظامیان فرانسوی بوده است. نخستین ساکنان فلسطینی این منطقه چهل
و چهار سال پیش، از فلسطین به این ویرانه ها مهاجرت کرده اند و بر خرابه های نظامیان فرانسوی مأوی گزیده اند. کوچه ها باریک و گل آلود و دخمه ها و بیغوله ها پر از آدم بود. این بیغوله ها هدیه سازمان ملل به مردم آواره فلسطینی بود که با کمک کشورهای آزادی خواه و بشردوستی مانند فرانسه ساخته شده است!
خانه ها گِلی و فاقد نور بود و وسعت هر خانه برای تعداد افراد آن خانه بسیار کوچک. کودکان زیادی در کوچه ها بازی می کردند. بچه ها پریده رنگ و ضعیف بودند.
ابراهیم ما را به خانه خواهرش برد. این خانه قبلاً محل اسطبل نظامیان فرانسوی بوده است. خانه محقر و تاریک بود. منفذی برای هوا و نور وجود نداشت. در آن هوای سرد، خانه ها با هیچ وسیله ای گرم نمی شد. زیرا سوخت بسیار گران بود و مردم بی بضاعت.
درها باز بود و خانه ها عریان. وسایل زندگی مردم بسیار ناچیز و ابتدایی بود. تعداد افراد هر خانواده به طور متوسط 7 تا 8 نفر بود که در واقع محل سکونت آنها بیش از یک اتاق نبود. بعضی از مردم خاطرات خود را نقل می کردند و از خانه ها و زمینهای بزرگ و وسیع خود در فلسطین سخن می گفتند. پیرمردان و پیرزنان هنوز با خاطرات خود زندگی می کردند و با آنکه عمر خود را سپری کرده بودند، هنوز انتظار روزی را می کشیدند که به خانه های خود بازگردند. گویی سالهای دراز غربت را از سالهای عمر خود نمی دانستند. از آنجا که فلسطینیها در لبنان و هر نقطه جهان بیگانه محسوب می شوند، لذا اشتغال، یکی از مشکلات اساسی آنان است. اصولاً لبنان از جمله کشورهایی است که به دلیل جنگهای بسیار و بافت خاص اجتماعی، دارای مشکل بیکاری است. لذا بسیاری از مردان لبنانی برای اشتغال در کشورهای دیگر و تأمین زندگی، از لبنان مهاجرت می کنند. تعداد بسیاری از لبنانیها با خانواده مهاجرت کرده اند و در برخی کشورها نیز مانند ساحل عاج به قدرت اقتصادی تبدیل شده اند. برخی نیز بدون خانواده در کشوری دیگر اشتغال دارند و درآمد خود را وارد لبنان می کنند. مردان و جوانان فلسطینی نیز در لبنان با مشکل بیکاری مواجه اند. لذا بسیاری از آنان به کشورهای دیگر مهاجرت کرده اند. برخی با دست فروشی و دکان داری و اموری از این دست، هزینه زندگی را تأمین می کردند. جوانانی که برای تحصیل به کشورهای دیگر رفته اند، به دلیل عدم وجود
شغل مناسب در اردوگاهها، پس از اتمام تحصیلات دیگر به اردوگاهها بازنمی گردند. به همین دلیل اردوگاهها از وجود افراد تحصیل کرده تقریبا خالی و محروم است. از این رو است که در اردوگاهها علاوه بر فقر اقتصادی و بهداشتی، فقر فرهنگی نیز چشمگیر است.
در اردوگاهها هر کس به سن جوانی می رسد به آن می اندیشد که چگونه از این زندگی بگریزد.
از مقابل ساختمان UNORWA در اردوگاه گذشتیم، اما کسی از سازمان ملل در آن وجود نداشت تا از این آوارگان بی وطن حمایت کند. شاید آوارگان این اردوگاه دیگر نیازی به حمایت نداشتند!
ساختمان UNORWAبه درمانگاه تبدیل شده بود. درمانگاهی کوچک و فاقد تجهیزات لازم. تا کنون چنین درمانگاهی ندیده بودم.
به محلی رسیدیم که در سال 1348 (1969) توسط هواپیماهای اسرائیلی بمباران شده بود. در این بمباران بیش از صد بیغوله در اردوگاه بر سر ساکنان آن ویران شده و بیش از بیست تن کشته شدند. خانه های ویران بازسازی شده، مردم دوباره در آن زندگی می کردند.
اردوگاه مسجدی داشت که محل تجمع مردم بود. مردم اردوگاه برای اقامه نماز جماعت به مسجد می رفتند. مسجد دارای کتابخانه بود. کتابهای کتابخانه بیشتر مذهبی و اسلامی بود. حق عضویت ماهانه کتابخانه مبلغ بسیار اندکی بود. یعنی صد لیر لبنانی. در گذشته حق عضویت یک لیر بوده است. گاهی نیز در مسجد فیلمهای مناسب نمایش داده
نظر شما