موضوع : پژوهش | مقاله

بررسی و نقد امکان و جواز تفسیر قرآن در مکتب تفکیک

مجله  سخن جامعه  سخن جامعه، شماره سوم و چهارم، 

مکتب تفکیک به عنوان یکی از دیدگاه های مطرح در فضای دینی کنونی، نگاه ویژه ای به تفسیر قرآن دارد. تعریف ارائه شده از تفسیر و مباحث این گروه، درباره امکان و جواز تفسیر قرآن بیش از هر چیزی بیانگر این مسأله است که تنها راه صحیح تفسیر قرآن بهره گیری از روایات و احادیث است و کسی غیر از معصوم نمی تواند و مجاز نیست به تفسیر قرآن بپردازد و تفسیری صحیح و صواب است که به دلالت معصوم باشد. بر اساس این دیدگاه هر تفسیری که طبق رأی و استنباط انسان ارایه شود، تفسیر به رأی محسوب شده و باطل است و روایات، ما را از تفسیر به رأی منع کرده اند. در این مقاله مباحث مکتب تفکیک درباره امکان و جواز و مفهوم تفسیر مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
نویسنده : علی اکبرزاده، حامد
مقدمه
«مکتب تفکیک»؛ نامی است که برای اولین بار، محمدرضا حکیمی برای تفکّری خاص که در میان اساتید و همفکران وی، به ویژه در حوزه مشهد رواج داشته، انتخاب کرده است. این مکتب، به واقع از تفکّرات مرحوم میرزا مهدی غروی اصفهانی، نضج یافته و به مرور توسط شاگردان و پیروان تفکّرات وی، تکمیل و معرفی شده است. به گفته پیروان تفکیک «هدف این مکتب ناب سازی و خالص مانی شناخت های قرآنی و سره فهمی این شناخت ها و معارف است، به دور از تأویل و مزج با افکار و نحله ها و برکنار از تفسیر به رأی و تطبیق، تا حقایق وحی و اصول علم صحیح مصون ماند و با داده های فکر انسانی و ذوق بشری در نیامیزد و مشوب نگردد. » (حکیمی، 1377: 57). این مکتب از آن رو تفکیک نام گرفته که پیروان آن معتقدند، بایستی بین معارف فلسفی و عرفانی و معارف وحیانی تفکیک و جدایی قائل شد. بدین معنی که در عرصه سلوک و معرفت، فلسفه و عرفان یک مسیر و قرآن و معارف وحیانی راهی جداگانه را می پیمایند. این گروه بین معارف بشری و معارف وحیانی معتقد به تفاوت ماهوی و تضاد و تناقض بوده و اصرار می کنند که فلسفه و عرفان از سنخ تمدن اسلامی یعنی نشأت گرفته از میراث سرزمین های غیر اسلامی و قبل اسلامی و پرورش یافته در دنیای اسلام و پالوده گشته در ذهن متفکران فیلسوف یا عارف اسلام است.

به طور کلی می توان گفت اهل تفکیک، تعریفی اجماعی از تفسیر ارایه نداده اند. اما مهم ترین مفسر این مکتب، در خصوص تعریف تفسیر اظهار می دارد که تفسیر در لغت، پرده برداری از یک چیز و آشکار ساختن آن است. تفسیرِ کلام یا نوشتار، هنگامی ضرورت پیدا می کند که در دلالت آن بر مراد گوینده یا نویسنده، مانع و حجابی وجود داشته باشد. پس اگر کلامی در معنایی صراحت یا ظهور داشت، بیان آن ظهور، تفسیر نامیده نمی شود، زیرا حجابی در سخن صریح و ظاهر وجود ندارد؛ اما اگر ظهور ابتدایی سخن یا نوشته ای، به جهاتی حجت نبود، مخاطب برای رسیدن به مراد گوینده یا نویسنده لازم است کلیه مواضع و هر جایی را که احتمال وجود قراین حالی و مقامی مخالف ظهور ابتدایی می دهد، مورد بحث و فحص دقیق قرار دهد و پس از جستجو، تامل، تعقّل و جمع بندی، آنچه برایش ظاهر یا قطعی شود، تفسیر خواهد بود. [1]

البته در این رابطه دیدگاه میرزامهدی اصفهانی نقطه مقابل این نظر است که رجوع به روایات و احادیث معصومین علیهم السلام حتی در نصوص قرآنی را نیز لازم بلکه ضروری می داند. تفکیکیان با این مقدمه اظهار می دارند: «تفسیر عبارت است از بیان مراد خدا و پرده برداری از آن با اعمال روش های علمی و اصولی و بهره گیری از قرائن متصل و منفصل در آیات و روایات معصومین علیهم السلام و با استفاده از ادله عقلی و به طور کلی ادله اربعه» (ملکی میانجی، 1377: 88).

در مکتب تفکیک؛ تفسیر، مفهوم خاص خود را دارد و مفسرانی که بر مبانی این مکتب پای فشرده اند علاوه بر ارایه تعریف خود از تفسیر، در خصوص امکان تفسیر قرآن و جواز آن دیدگاه هایی را ارائه داده اند، که در این مقاله مورد نقد و بررسی قرار خواهد گرفت. در این میان، نگاه مکتب تفکیک، به تفسیر به رأی، نیز بایستی مورد تحلیل و بررسی قرار بگیرد تا نیل به مقصود را آسان تر سازد.

امکان تفسیر قرآن
تقسیم قرآن به دو خطاب خاص و عام
یکی از مبانی مورد نظر اصحاب تفکیک درباره امکان تفسیر قرآن آن است که معتقدند که قرآن کریم دارای دو نوع خطاب است: خطاب عام، خطاب خاص. در خطاب عام که مرتبه دلالت نصوص و ظواهر قرآن است، خداوند سبحان با طرح موضوعات عقلی و احکام و مسائل فطری، وجدان خفته انسان ها را بیدار می سازد و آنان را به تدبر و تفکر در نظام آفرینش و مظاهر و آیات ربوبیت الهی در طبیعت فرا می خواند.

تفکیکیان معتقدند با توجه به اینکه قضایای عقلی و فطری هیچ گاه در معرض نسخ، تخصیص یا تقلید نیست، بنابراین ظهور ابتدایی این قبیل آیات حجت بوده و با مراجعه مستقیم به آن ها می توان به سادگی مدلول و مراد آن ها را دریافت. از این رو بخشی از قرآن، از تفسیر و تبیین بی نیاز است؛ اما در خطاب خاص قرآن که ظرایف معارف و جزییات احکام مطرح شده، نمی توان به ظهور ابتدایی آیات چشم دوخت؛ زیرا ممکن است گفتاری در آیه به صورت عام یا مطلق بیان شده و در آیات دیگر یا در سنت تخصیص یا تقیید خورده باشد. حتی ممکن است، به طور کلی نسخ شده باشد.

این مسأله اساس کار علمای تفکیک در برخورد و مواجهه با آیات شریفه قرآن کریم است، اینان معتقدند که در مقام خطاب عام قرآن، طریق فهم قرآن گشوده و باز است و اساسا همه انسان ها در فهم آن یکسان بوده و این بخش از قرآن به تفسیر نیاز ندارد. در مقابل در مقام خطاب خاص تنها پیامبر (ع)و ائمه معصومین علیهم السلام هستند که می توانند به تفسیر این بخش از آیات قرآن بپردازند و مراجعه به بیانات آن ها ضروری است و سایرین تفسیر قرآن برایشان ممکن نیست مگر با استفاده از روایات؛ و در همین رابطه به آیات و روایاتی همچون « إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ » (قیامه/19-17) استدلال کرده و معتقدند که به تصریح این آیات، خداوند متعال به پیامبر اکرم (ع)وعده می دهد که قرآن را تبیین کرده و به ایشان تعلیم خواهد نمود تا پیامبر نیز قرآن را برای امت خویش تبیین کند.

خدای صادق الوعد نیز به وعده خویش وفا نمود و قرآن را برای پیامبر (ع)تبیین کرد، از این رو تبیین و تفسیر قرآن برای امت نیز باید به تعلیم رسول خدا (ع)و ائمه هدی علیهم السلام باشد. این گروه برای اثبات مدعای خویش آیات دیگری را نیز مورد استدلال قرار می دهند که برخی از آن ها عبارتند از:

-«وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (نحل/ 44)؛ و این قرآن را به سوی تو فرود آوردیم تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده است توضیح دهی و امید که آنان بیندیشند.

-«رَبَّنا وَابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِک وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکتابَ وَالْحِکمَهَ وَ یُزَکیهِمْ اِنَّک اَنْتَ الْعَزیزُالْحَکیمُ» (بقره/129)؛ پروردگارا، در میان آنان، فرستاده ای از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزه شان کند، زیرا که تو خود، شکست ناپذیر حکیمی.

-«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَهَ وَإِن کانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ» (جمعه/2)؛ اوست آن کس که در میان بی سوادان فرستاده ای، از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.

البته اصحاب تفکیک در همین راستا به روایاتی چون حدیث ثقلین و برخی دیگر روایات که قطعی الصدور می دانند، استدلال می نمایند. [2]

تفکیکیان معتقدند که دعوت بخشی از آیات قرآن و روایات به تدبّر و تفکّر و تعقّل در قرآن کریم ناظر به خطاب عام قرآن است که مقام تذکر می باشد و در مقام خطاب خاص که مقام تعلیم است، ورود افراد غیر معصوم جایز نیست مگر به تعلیم و هدایت امام معصوم (ع)و پیامبر (ص). مرحوم ملکی میانجی صاحب تفسیر مناهج البیان که از پیشگامان تفکیک است در بحث حجیت ظواهر قرآن با اشاره به خطاب خاص وعام قرآن اظهار می دارد که «خلافت قرآن و عترت، خلافت توامان است و مشترک، نه انفرادی ومستقل. . . به همین ترتیب، شرح و تفسیر همه علوم ویژه قرآن به رسول خدا (ع)در اصل و به جانشینان او از طریق وراثت اختصاص دارد. »

البته برخی اظهار نظرهای علمای تفکیک، نشان می دهد که اختلاف نظرهایی در این باب وجود دارد. چنان که مثلاً مرحوم میرزای اصفهانی معتقد است که «مخاطبان اصلی و حقیقی قرآن معصومین علیهم السلام هستند و سایر انسان ها مخاطبان بالعرض قرآنند»(اصفهانی، 1388: 41) واین گفته با آنچه که پیش از این گفتیم تفاوت دارد. ضمن اینکه گفته شده «در رجوع به همه آیات قرآن چه ظواهر و چه نصوص و محکمات نیز بایستی حتما به بیانات ائمه معصومین علیهم السلام مراجعه کرد. » (اصفهانی، 1386: 90).

میرزای اصفهانی معتقد است که حتی در نصوص و محکمات قرآن باید به «من عنده علم الکتاب» مراجعه نمود و از دل همین نظریه است که مسأله حجیت جمعی و انضمامی قرآن مطرح می شود و قرآن در نگاه مکتب تفکیک، مستقلاً و بالاستقلال، حجت نیست. [3]

بررسی و نقد
-در خصوص تقسیم قرآن به دو خطاب عام و خاص؛ نکته اول اینکه همان طور که مشاهده شد، اینان در این مسأله اتفاق نظر ندارند. گروهی مراجعه به احادیث معصومین علیهم السلام را در مقام خطاب خاص ضروری دانسته و خطاب عام را قابل فهم برای همه می دانند، اما در جایی دیگر عده ای دیگر تأکید می کنند که چه در ظواهر و چه در نصوص که قطعاً بخش عمده ای از آن ها داخل در خطاب عام مد نظر گروه نخست است، نیز باید وجوباً به بیانات معصومین علیهم السلام رجوع کرد. بدیهی است که اگر ما در نصوص و محکمات و ظواهر نیز مجبور باشیم به روایات مراجعه کنیم، عملاً راه اخباریان را پیموده ایم و بساط قرآن و حجیت کتاب را باید برچید و این مخالف با مسلّمات اعتقادی شیعه و نصّ صریح آیات و روایات متواتر و معتبر است.

اینکه خطاب عام قرآن نیاز به تفسیر و تبیین ندارد، حاکی از اشتباه در فهمِ معنای اصطلاح تفسیر است. در معنای تفسیر، تعاریف مختلفی وارد شده است؛ مانند: «تفسیر، کشف مراد از لفظ مشکل است» (طبرسی، 1406، ج 1: 39) و «تفسیر، بیان معانی آیات قرآن و کشف مقاصد و مدالیل آن هاست» (طباطبایی، 1393: ج 1، 4). از مجموع تعاریفی که ارائه شده برمی آید که تفسیر تنها مختص آیاتی که به قول علمای تفکیک در مرتبه خطاب خاص قرار دارد، نیست، بلکه بررسی معانی الفاظ و بیان مفاد استعمالی آیات قرآن نیز درحوزه تفسیر قرار می گیرد. لیکن می توان گفت که تفسیر علم بررسی الفاظ قرآن و معانی آن است که در این صورت، بی نیاز بودن بخشی از آیات از تفسیر صحیح نیست، چرا که الفاظ قرآن در هر مرتبه ای از خطاب باشند قابل بررسی هستند، بنابراین تفسیر می تواند به همه آیات قرآن تعلّق بگیرد.

در میان برخی از گفته های بزرگان تفکیک، دیده می شود که مخاطبان اصلی قرآن را پیامبر(ع)ومعصومین علیهم السلام و سایرین را مخاطب بالعرض قرآن می دانند که این از بزرگ ترین خطاهای این دیدگاه است. چرا که اگر مخاطبان قرآن فقط معصومین علیهم السلام باشند، بنابراین آیاتی که اهل کتاب، کافران، مشرکان و. . . را مورد خطاب قرار داده، چگونه می توان توجیه و تحلیل کرد. حقیقت آن است که قرآن همه را مورد خطاب قرار داده، لیکن در برخی آیات مخاطبان خاص دارد که این گروه نیز فقط معصومین علیهم السلام و پیامبر (ع)نیستند، بلکه گاه مشرکین را نیز به تنهایی مورد خطاب قرار می دهد و سرزنش می کند. مثل «أَلْهَکمُ التَّکاثُرُ» (تکاثر/1).

اینکه گفته می شود، تفسیر خطاب خاص قرآن را فقط و فقط پیامبر (ع)و اهل بیت علیهم السلام می فهمند و به آن آگاهی دارند، به این معناست که امکان تفسیر برای غیر معصومین وجود ندارد و این سخنی صحیح نیست چرا که اولا در نتیجه این دیدگاه خطاب عام قرآن تفسیر ندارد، ثانیا تفسیر خطاب خاص نیز فقط برای معصومین علیهم السلام امکان پذیر است زیرا تنها آنان قرآن را می فهمند، در نتیجه تفسیر قرآن مخصوص آن هاست.

آری، تفسیر قرآن را به صورت کامل و در حد اعلی معصومین علیهم السلام می دانند و به تمام مراتب تفسیر قرآن آگاهی دارند، اما حتی در خطاب خاص، انسان های عادی نیز می توانند بر مرتبه ای از تفسیر بسیاری از آیات- نه همه آن آیات- دست یابند. با تعریفی که از آیات شریفه عام و خاص در مکتب تفکیک ارایه شده، بخش عظیمی از آیات در حوزه خطاب خاص، غیر قابل فهم برای مردم عادی قرار می گیرند و عملاً باید از تفسیر بخش عظیمی از قرآن کریم، صرف نظر کرد.

این مسأله قابل پذیرش است که علم به تفسیرّ برخی از آیات قرآن کریم، مختص معصومین علیهم السلام است. اما دایره این آیات، به گستردگی که در این دیدگاه مطرح شده، نمی باشد. ضمن اینکه بی تردید تفسیر کامل و اتم تمامی آیات را قطعاً فقط معصومین علیهم السلام می دانند؛ اما بخش عمده ای از خطاب خاص مورد نظر تفکیکیان، آیاتی است که مرتبه ای از تفسیر آن برای عوام غیر معصوم نیز قابل فهم و درک می باشد. ادله ای که اصحاب تفکیک از آیات و روایات، در ممنوعیت تفسیر در این حوزه بیان کرده اند، سخت مورد تردید و تشکیک است.

در مورد آیات مورد اشاره، باید گفت که مفاد تفسیر این آیات تنها دلالت بر این دارند که تفسیر همه آیات قرآن را به طور کامل، معصومین علیهم السلام می دانند اماظاهر این آیات هرگز دالّ بر این مسأله نیستند که فهم تفسیر قرآن منحصر به معصومین علیهم السلام است. ضمن این که در مقابل این آیات، آیات دیگری دلالت دارند بر لزوم تدبر و تفکر در قرآن و به تبع آن، فهم و تفسیر قرآن در مرتبه ودرجات مد نظر، برای انسان های غیر معصوم؛ مانند « إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ» ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، باشد که بیاندیشید (یوسف/2) و « أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کثِیرًا » (نساء/82)؛ آیا در [معانی] قرآن نمی اندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسیاری می یافتند؛ و بسیاری آیات دیگر.

همچنان که در کنار این آیات، روایاتی نیز نقل شده است که دعوت به تدبّر و مراجعه به قرآن کریم برای مردم عادی می کنند. به عنوان مثال در روایتی آمده که پیامبر (ع)فرمودند: «هرگاه کارها چون شب ظلمانی برایتان مشتبه و تاریک گردید، بر شما باد به قرآن، چون او شفیعی است که شفاعتش پذیرفته و شاهدی است که تصدیق شده است، هر کس که او را رهبر خویش گرداند، وی را به بهشت رهنمون می سازد و هر کس که بدان پشت پا زند، به جهنم سوقش می دهد. قرآن روشن ترین راهنما به سوی بهترین راه هاست. . . »5 ضمن اینکه تفسیر پذیر بودن آیات قرآن، امری وجدانی و بدیهی است که عقل نیز به آن استدلال و گواهی می دهد. ناگفته نماند که حتی آیاتی همچون « اِنَّهُ لَقُرآنٌ کَریمٌ * فی کِتابٍ مَکنُونٍ *لا یَمَسُّهُ اِلّا المُطَهَّرُون»(واقعه/77-79) نیز دال بر انحصار فهم قرآن برای معصومین نیستند. در همین آیه اینکه مقصود از ضمیر در «لایمسه» قرآن باشد، قابل تردیداست و احتمال دارد، مقصود «کتاب مکنون» باشد. همچنین امکان دارد مقصود از مطهرون پاک شدگان از حدث باشد، همچنان که در فقه مورد بحث است. علاوه بر این معنای واژه «مس» لزوما فهم و ادراک نیست، بنابراین وقتی پای احتمال به میان می آید، استدلال باطل خواهد شد.

اما در خصوص روایات منع از تفسیر قرآن نیز باید گفت که اولاً این روایات در بررسی های انجام شده توسط برخی محققان از نظر سندی اعتبار ندارند و به جز یک روایت، همه مرسل می باشند، ضمن اینکه این یک روایت نیز سند ضعیفی دارد. [4] اما با صرف نظر از سند روایات، در این روایات هیچ قرینه و شاهدی وجود ندارد که مقصود از آنها غیر قابل فهم بودن ظاهر همه آیات قرآن، برای غیر معصومین (ع)باشد. بلکه صدر و ذیل این روایات و سایر قرائن خارجی حاکی از آن است که مقصود فهم کل معارف قرآن، اعم از معانی ظاهری و باطنی است که مورد سئوال یا نظر راوی و امام (ع)بوده و یا روایات ناظر به فهم بخش خاصی از معارف قرآن، یعنی معانی باطنی-غیر قابل فهم برای آنان عادی-است. به عنوان مثال در روایتی آمده که جابربن یزید جعفی نقل می کند: از امام باقر (ع)در مورد مسأله ای از تفسیر قرآن سئوال کردم و حضرت جواب دادند، سپس بار دیگر درباره همان مسأله از حضرت سئوال کردم و حضرت جواب دیگری به من دادند، پس عرض کردم: شما در مورد این مسأله جواب دیگری به من دادید، حضرت فرمودند: ای جابر قرآن دارای ظاهر و باطنی است و برای ظاهر آن نیز ظاهری دیگر است، ای جابر هیچ چیزی همچون تفسیر قرآن از عقل های انسان ها دور نیست، آگاه باش که اول هرآیه ای در باره موضوعی و آخر آن درباره موضوعی دیگر است و قرآن کلامی است که دارای وجوه مختلف است. [5]

در این روایت، مطرح شدن مسأله بطن قرآن که در آغاز آن آمده، گواهی روشن است بر اینکه مقصود، فهم ظاهری آیات نیست و دور بودن قرآن از عقل بشر، ناظر به معانی باطنی آن است. سایر روایات وارد شده در این موضوع نیز از نظر دلالت، با آنچه که در مکتب تفکیک از آن برداشت شده، همخوانی ندارد.

جواز تفسیر قرآن
همان طور که اشاره شد اصحاب تفکیک معتقدند که تفسیر قرآن با رجوع به روایات معصومین علیهم السلام و ادله عقلی (طبق تعریف خاص از عقل) و به طور کلی ادله اربعه جایز است، لیکن با توجه به تعاریف خاصی که اینان از مفهوم عقل، علم و حجیت آن ها و همچنین دیدگاهی که در رابطه با تعارض ادله عقلی و نقلی دارند، عملاً نقش اصلی را در تفسیر قرآن به روایات معصومین علیهم السلام می دهند و حتی تعریفی که از روش اجتهادی ارایه می دهند تعریفی ویژه خود آن هاست و با نگاهی به آثار تفسیری آن ها عملا می بینیم که در مواردی در مباحث تفسیری خود، علم به تفسیر آیه را به خدا و معصومین علیهم السلام واگذار می کنند و به اجتهاد و استنباط نمی پردازند. برخی از اظهارات علمای این مکتب، دیدگاه فوق را تأیید می کند: «اکنون می نگرید که با تعبیر «لن»نفی تابیدی که در حدیث چندین برابر متواتر (غدیر)، آمده است. . . ، راه رسیدن به تفسیر مطمئن و درست قرآن کریم، به دایره عصمت، انحصار یافته است. » (حکیمی، 1388: 30).

اینان تأکید دارند که بنا بر حدیث ثقلین، غدیر و سایر اخبار شیعه، تفسیر قرآن جایز نیست، مگر به وسیله احادیث درست، از معصومین علیهم السلام و تفسیر به رأی (تفسیر به نظر خود) جایز نیست و روایات فراوانی در این باره نقل شده است که از آن جمله از امام صادق (ع)روایت شده است: « مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ إِنْ أَصَابَ لَمْ یُؤْجَرْ وَ إِنْ أَخْطَأَّ أَبْعَدَ مِنَ السَّمَاءِ »(عیاشی، 1411: ج 1/ص 18) اینان معتقدند که تحصیل علم از آیات قرآن جز با مراجعه به «من عنده علم الکتاب» ممکن نیست، زیرا همه دانش قرآنی نزد آن هاست و جوینده علم باید برای کشف تمام مراد گوینده به همه قرائن کلام مراجعه کند تا به عنوان مثال در مقام ظهور آیات الهی به اصل نفی تشبیه میان خالق و خلق متذکر گردد. [6] بنابر این تفسیر قرآن تنها به دلالت احادیث و روایات جایز است شاید به همین دلیل است که برخی تفکرات اینان را نزدیک به اخباریگری می دانند. [7]

مسأله تفسیر به رأی
در مکتب تفکیک، تفسیر به رأی، تفسیری است که استنباط شخصی در آن نقش داشته باشد و هر نوع استنباطی حداقل در عرصه نظری مورد نهی واقع شده است. در کلام برخی از اینان مشاهده می شود که اظهار می دارند تفسیر به رأی یا تفسیر منهی عنه (براساس روایات) عبارتست از «تفسیر قرآن درمقام استنباط علوم ومعارف و احکامی که به حوزه خطاب خاص آن مربوط است، نه آنچه مربوط به خطاب عام بوده ودر دسترس همگان است. » (ملکی میانجی، 1377: 101). اینان معتقدندکه در مرتبه دعوت عمومی، قرآن شامل انواع استدلال، احتجاج، سرزنش، تشویق، انذار، بشارت، تذکار وهدایت است که مدلول آیات وعبارات قرآن – اعم از نص یا ظاهر – هستند و رویکرد به قرآن در این مقام تفسیر نامیده نمی شود و دلیلی برای حرمت آن وجود ندارد چرا که ادله فراوانی درباره رجوع به قرآن درمرتبه خطاب عام وجود دارد.

اینان معتقدند که قرآن درمرتبه دعوت عمومی نیاز به قیاس فاسقین و آراء مجادلین ندارد و در این مرتبه امر استنباطی که درست یا غلط از آب درآید وجود ندارد، بلکه این مسأله وامثال آن قرینه ای است بر اینکه تفسیر حرام و منهی عنه، اعمال رأی در علومی است که نیاز به استنباط دارد، پس به ضرورت هیچ راهی در این گونه احکام و علوم ومعارف خالص وجود ندارد مگر اخذ از جانب اهل بیت علیهم السلام[8]. تفکیکیان در اثبات نظریه خویش درباره تفسیر به رأی به روایاتی نظیر روایات ذیل استدلال می کنند: رسول خدا (ع)فرمودند: « مَنْ فَسَّرَ القرآن بِرَأیه فَلْیتَبوَّأ مقعَده مِنَ النار» (صدوق، 1385: ج 2/ص 198).

قال الله جل جلاله: «ما آمن بی من فسر برایه کلامی و ما عرفنی من شبهنی به خلقی و ماعلی دینی من استعمل القیاس فی دینی» (همان: ج 1/ص 313).

امام صادق (ع)فرمودند: «من مفسر القرآن برایه فاصاب لم یوجر وان اخطا کان اثمه علیه» (عیاشی، 1411: ج 1 /ص 17).

البته علمای تفکیک تصریح می کنند که اختصاص تفسیر علوم ویژه قرآن به پیامبر (ع)و اهل بیت علیهم السلام با حجیت قرآن برای جمیع اهل عالم منافات نداشته و هیچ گونه تزاحمی و تناقضی میان ادله حجیت قرآن کریم و روایاتی که از تفسیر به رأی منع می کند، وجود ندارد، چرا که ادله مانع تفسیر خاص و ادله مثبت حجیت قرآن، عامند و بدیهی است که هیچ تعارضی میان عام وخاص نیست. [9]

مفسر مکتب تفکیک مرحوم ملکی میانجی، به عنوان مثال درباره روایت آخری که در باب نهی از تفسیر به رأی، از امام صادق (ع)نقل شد، معتقد است که اصابت یا عدم آن ممکن نیست مگر در استنباط و اجتهاد و اعمال نظر در آنچه که انسان فتوا می دهد و قضاوت می کند و این قرینه ای است بر اینکه مراد از تفسیر کتاب خدا به وسیله رأی، منظور تفسیر قرآن برای استنباط و افتاء است. بدیهی است که این کار از توان عقل و فکر انسان خارج است مثل احکامی که بیان آن به پیامبر (ع)موکول شده و همچنین است معارف دیگری که افکار وعقل ها به آن نخواهند رسید، پس در آنچه که فهم آن از مستقلات عقل و ضروریات عقل نیست مثل لوح وقلم وعرش و کرسی و اسماء و صفات خدا، چاره ای نداریم از بیان رسول خدا (ع)و تشریح آن حضرت و کسانی که درباره قرآن به رأی خود سخن گفته اند و خود را از تفسیر پیامبر(ع)و معصومین علیهم السلام بی نیاز دانسته اند و قرآن را با افکار خود تطبیق می دهند و تفسیر می کنند، حاصل گفته هایشان این است که قوانین فلسفی و عرفانی و علمی در هر زمینه ای از معارف الهی، حاکم بر قرآن و سنت است و چاره ای نیست غیر از تنزل دادن آیات و روایات و تأویل آن ها، در هنگامی که مخالف این قوانین باشند. [10]

اینان با انتقاد از روش فلاسفه، عرفا و طریقه اهل سنت در تفسیر قرآن -که اساس آن را تفسیر قرآن، مطابق نظرات شخصی و آراء فلسفی و عرفانی و غلط خود قرار داده اند– تأکید دارند، بر هر مسلمانی واجب است که عقاید و آراء خویش را به آن بخش از قرآن که مربوط به مرتبه دعوت عمومی است، نظیر نصوص و محکمات، عرضه کند و در مرتبه علوم خاص نیز بعد از تفسیر و توضیح آیات به تعلیم معصومین علیهم السلام به این کار مبادرت ورزند و در خاتمه اگر نظراتشان اثبات گردید، به صحّت آن یقین کنند و گرنه بایستی توقف نموده و علم آن را به خداوند و معصومین علیهم السلام واگذار نمایند.

ایشان همچنین بر روایاتی که دلالت بر ضرب آیات قرآن در قرآن [11]دارند، اشاره کرده اند و آن را دلیلی بر حرام بودن روش تفسیر قرآن به قرآن، دانسته و نتیجه می گیرند که تفسیر به رأی حرام، یعنی استقلال در تفسیر قرآن در مرتبه علوم خاص، به ویژه آنجا که مقیّدات و مخصّصات، در نزد پیامبر (ع)به ودیعت نهاده شده و در مقام تفسیر، قرآن برای قرآن کافی نیست.

بررسی و نقد
-نتیجه نظرات اصحاب تفکیک در رابطه با تفسیر به رأی این است که خطاب عام قرآن بی نیاز از تفسیر است و در خطاب خاص نیز عقل و رأی به هیچ شکل و عنوانی نمی توانند در تفسیر قرآن دخالتی داشته باشند و این خطاب و تفسیر آن ویژه معصومین علیهم السلام است، بنابراین هر تفسیری غیر از تفسیر آنان، تفسیر به رأی محسوب می شود. بر این اساس هیچ استنباطی از آیات در خطاب خاص، جایز نیست و هیچ گونه جوازی برای تفسیر قرآن، به وسیله رأی و اندیشه، صادر نشده است.

مهم ترین ادله ای که این بزرگواران، برای ممنوعیت تفسیر به رأی به کار برده اند، تعدادی از روایات منسوب به معصومین علیهم السلام است. طبق بررسی های انجام شده، روایات نکوهش کننده از تفسیر به رأی، به بیش از ده روایت می رسد که سند اکثر آن ها مرسل و برخی ضعیف است. [12]و در میان آن ها تنها یک روایت از نظر سند، معتبر است و در این روایت از پیامبر (ع)نقل شده است که فرمودند: « قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ مَا آمَنَ بِی مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ کلَامِی. » (عاملی، 1367: ج 18 /137). ناگفته نماند که بر اساس برخی پژوهش های صورت گرفته، ادعای تواتر روایات تفسیر به رأی که از سوی برخی مطرح شده است، هیچ مستندی ندارد و این روایات از حد روایات مستفیض، فراتر نمی رود که البته این مسأله می تواند بیش از این مورد بررسی قرار گیرد؛ اما برای بررسی این روایات باید ابتدا مقصود از واژه رأی و معنای مورد نظر از حرف «باء» مشخص شود.

رأی به معنای اعتقاد و دیدگاهی است که یک فرد از راه تلاش فکری برمی گزیند، این واژه به صورت مجازی در مواردی که قرینه ای در کار باشد، به معنای عقل و تدبیر به کار می رود و اگر با اضافه شدن به «عین» (رأی العین) به کار رود، به معنای دیدن است؛ اما از آنجا که در این روایات به واژه رأی کلمه عین اضافه نشده است و قرینه ای به معنای مجازی نیست، به نظر برخی در این روایات، «رأی» به معنای دیدگاهی است که شخص، با اجتهاد و تلاش فکری برمی گزیند. [13]

همچنین در کتب ادبی برای «باء» جاره معنای متعدّدی ذکر شده است که از آن میان، معنای مناسب در احادیث تفسیر به رأی، «سبییت» (به خاطر)، «استعانت» و «تعدیه به مفعول دوم» است. در صورت نخست (سببیت)، مقصود این می شود که مفسر به خاطر رأی خاصی که انتخاب کرده، به تفسیر قرآن بپردازد و آیه را طبق آن معنا کند؛ که روشن است این نوع تفسیر به رأی، جایز نیست. در صورت دوم (استعانت) مقصود آن است که مفسر به جای تفسیر آیات به کمک قواعد محاوره و ادبیات عرب و قراین موجود، به کمک رأی خود، آیات را تفسیر می کند و در این صورت نیز، تفسیر به رأی مورد نکوهش است. با این همه تفاصیل، این روایات به نوعی مجمل هستند و باید تبیین شوند تا معنای کامل آن ها روشن گردد. چراکه این احادیث وجوهی غیر از منظور مانعین، از تفسیر به رأی، را هم شامل می شود که از آن جمله ممکن است منظور سخن گفتن در مورد متشابهات قرآن یا منظور از رأی، معتقد و مرام شخص و مقصود از تفسیر به رأی تفسیر بر طبق مرام و میل شخصی باشد. یا اینکه ممکن است منظور از رأی، استنباط آنی فرد از ظاهر آیات بدون بررسی سایر شرایط و. . . باشد. [14]

اما ممکن است عده ای دلیل منع از تفسیر به رأی را نهی از اتباع ظن و انتساب بدون علم سخنی به خداوند بدانند که دراین رابطه نیز باید گفت که:

اولاً ظن خود از انواع علم شمرده می شود-در جایی که باب علم منسد است- و در مباحث اصول فقه مفصلاً به آن پرداخته شده است.

ثانیاً حکم نهی از اتباع ظن کلیت ندارد و ممنوعیت اتباع از ظن مربوط به مواردی است که باب علم منسد نباشد. علاوه بر آن اگر آیاتی همچون « وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (نحل/64)؛ را دلیل بر ممنوعیت تفسیر به رأی بدانیم، باید گفت که بنا بر مقتضای اثبات شیئی، نفی ماعداه نمی کند، واگذار شدن تبیین ذکر به پیامبر، ناهی از تبیین آن به وسیله دیگران نیست. اگر چه هنگامی که از پیامبر(ع)و معصومین علیهم السلام تفسیری معتبر به دست ما برسد، تفسیر متضاد و متناقض با آن جایز نیست، اما اگر تفسیر ارایه شده از سوی غیر معصومA، تنها با تفسیر معصوم(ع)تفاوت داشت، این تفسیر مردود نیست، چرا که چه بسا از معصوم(ع)چنین تفسیری صادر شده اما به ما نرسیده و اینکه قطعاً معصومین علیهم السلام مجال و فرصت بیان همه تفسیر قرآن را نداشته و مردم نیز آمادگی آن را نداشته اند.

البته در مقابل ادله منع از تفسیر به رأی، ادله مجوزین و مثبتین تفسیر به رأی نیز وجود دارد که از آن جمله آیات دعوت کننده به تدبّر در قرآن است که لازمه آن، استنباط، نتیجه گیری و گاهاً تفسیر به رأی-از نوع مجاز آن- است. همچنین عدم تفسیر به رأی، موجب تعطیلی بسیاری از احکام است، چرا که در این صورت مفاد استعمالی و مراد از کلام خدا در بسیاری موارد مجهول می ماند و پیامبر(ع)نیز فرصت بیان همه احکام را نداشت و اصولاً ممکن نیز نبود. علاوه بر این اختلاف صحابه در تفسیر قرآن، موید اجتهاد شخصی آنان و شاهدی بر جواز تفسیر به رأی است، ضمن اینکه برخی روایات نظیر خبر منقول از پیامبر(ع)درباره ابن عباس « اللهم فقّهه فی الدین، وعلّمه التأْوِیل» می تواند مؤیدی بر جواز تفسیر به رأی باشد، همچنان که برخی روایات دیگر که در این اثر در فصل چهارم آمده، می تواند به تأیید این مسأله کمک کند.

البته ناگفته نماند که تفسیر به رأی را می توان به دو دسته ذوقی وغیر ذوقی تقسیم کرد و اختلاف نظرات موجود، غالباً لفظی است؛ یعنی منظور اغلب مانعین از تفسیر به رأی، معمولاً تفسیر به رأی ذوقی و مقصود مجوزین، تفسیر به رأی غیر ذوقی است. هر دو دسته درست می گویند یعنی ادله منع، در مورد تفسیر به رأی، ذوقی صادق ولی از اثبات منع در رابطه با تفسیر به رأی غیر ذوقی قاصر بوده و بالعکس دلایل جواز، در مورد تفسیر به رأی ذوقی صادق نیست. اما در رابطه با تفسیر به رأی غیر ذوقی، صدق می کند. البته تفسیر به رأی ذوقی و جائز نیز شرایطی را می طلبد که مهم ترین آن ها آشنایی با سبب نزول آیات، ادبیات عرب، سیاق کلام و مهم تر از همه عدم وجود تعارض حقیقی و تناقض و تضاد بین تفسیر ارائه شده از معصومین علیهم السلام و نظر تفسیر کننده غیر معصوم است.

در رابطه با روایات ضرب قرآن نیز باید گفت این دسته از روایات، دلیلی برای منع از تفسیر قرآن به قرآن محسوب نمی شوند و تنها بر ممنوعیت رو در رو قرار دادن آیات قرآن با یکدیگر به منظور تناقض نمایی و تکذیب برخی از آیات به وسیله برخی دیگر و نزاع در مورد آیات حق، عدم توجه به ارتباط، تناسب و هماهنگی مجموعه آیات قرآن و فقدان نگرش پیوسته و کلی به آن و رهاکردن سنت در تاویل آیات قرآن و رویگردانی از اهل قرآن دلالت دارد. [15]

نتیجه
در «مکتب تفکیک»؛ تعریف دقیق و مشترکی از تفسیر ارائه نشده است و معدود تعاریف ارائه شده نیز جامع و مانع نبوده که در صورت اصلاح آن فضای جدیدی از مسائل مربوط به تفسیر پیش روی این مکتب قرار می گیرد. علاوه بر آن در صورتی که بپذیریم خطاب خاص قرآن، به هیچ وجه قابل تفسیر و فهم نیست مگر برای انسان معصوم، بایستی تفسیر و فهم بخش اعظمی از قرآن را برای انسان های عادی غیر ممکن بدانیم که تالی فاسد آن، روشن و واضح است.

همچنین اگر چه صاحب نظران مکتب تفکیک روش اجتهادی و استفاده از عقل و ادله اربعه را در تفسیر جایز می دانند، لیکن در عرصه عمل، تنها به روایات و احادیث رسیده از جانب معصومین اعتماد دارند، البته در این بین توجه بیش از پیش به روایات در تفسیر قرآن امری ارزشمند است که در این دیدگاه جایگاه مهمی دارد. به علاوه ادله مکتب تفکیک درباره عدم جواز تفسیر قرآن توسط غیر معصومین علیهم السلام و توسعه مفهوم تفسیر به رأی، به هر تفسیری که بیانی خارج از مدالیل روایات و احادیث دارد، سست و مخدوش است و برداشت اصحاب تفکیک از روایاتی که ذکر شد، صحیح به نظر نمی رسد. چرا که بررسی مدلول روایات وارد شده در منع از تفسیر به رأی، نشان می دهد اگر تفسیری که توسط مفسر ارائه می شود، با تفسیر ارائه شده قطعی از سوی معصوم (ع)تناقض داشته باشد، چنین تفسیری مورد پذیرش نیست و صرف تغایر نظرات تفسیری مفسران با روایات تفسیری دلیلی بر تفسیر به رأی توسط مفسران محسوب نمی شود.

کتابنامه

1- اصفهانی، میرزا مهدی، (1388)، رسائل شناخت قرآن، تحقیق: حسین مفید، تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چ اوّل.

2- اصفهانی، میرزا مهدی، (1386)، مصباح الهدی، به ضمیه اعجاز القرآن، تحقیق: حسن جمشیدی، قم: بوستان کتاب، چ دوم.

3- بحرانی، سید هاشم، (1427)، البرهان فی تفسیر القرآن، بیروت: موسسه الاعلمی للمطبوعات، چ دوم.

4- حکیمی، محمد رضا، (1388)، مبانی تفسیر قرآن در مکتب تفکیک، قم: موسسه معارف اسلامی امام رضا علیه السلام، چ اول، ج اول.

5- حکیمی، محمد رضا، (1377)، مکتب تفکیک، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چ سوم.

6- صدوق، محمد بن علی بن بابویه، (1385)، عیون اخبار الرضا، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چ سوم.

7- طباطبایی، سید محمد حسین، (1393)، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت: موسسه الاعلمی للمطبوعات، چ سوم.

8- طبرسی، فضل بن حسن، (1406 ق)، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: داراحیاء التراث العربی، چ اول.

9- عیاشی، محمد بن مسعود، (1411)، تفسیر العیاشی، بیروت: موسسه الاعلمی للمطبوعات، چ اول.

10- ملکی میانجی، محمد باقر، (1377)، نگاهی به علوم قرآنی، ترجمه علی نقی خدایاری، به اهتمام علی ملکی میانجی، قم: نشر خرم، چ اول.

پی نوشت ها

[1] ر. ک ملکی میانجی، 1377، 87

[2] ر. ک اصفهانی، 1388، 257 و 256

[3] «. . . فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَی الْجَنَّهِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَی النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِیلُ یَدُلُّ عَلَی خَیْرِ سَبِیلٍ وَ هُوَ کِتَابٌ فِیهِ تَفْصِیلٌ وَ بَیَانٌ وَ تَحْصِیلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَیْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُکْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَی نُجُومِهِ نُجُومٌ لَا تُحْصَی عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَی غَرَائِبُهُ فِیهِ مَصَابِیحُ الْهُدَی وَ مَنَارُ الْحِکْمَهِ وَ دَلِیلٌ عَلَی الْمَعْرِفَهِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَهَ فَلْیَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ وَ لْیُبْلِغِ الصِّفَهَ نَظَرَهُ یَنْجُ مِنْ عَطَبٍ وَ یَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَبٍ فَإِنَّ التَّفَکُّرَ حَیَاهُ قَلْبِ الْبَصِیرِ کَمَا یَمْشِی الْمُسْتَنِیرُ فِی الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ فَعَلَیْکُمْ به حسن التَّخَلُّصِ وَ قِلَّهِ التَّرَبُّ»(کلینی، 1413، ج 2، 599)

[4] برای آشنایی بیشتر با روایات مذکور ر. ک وسایل الشیعه ج 18 ص 149 حدیث 69، همان منبع، ص 150 حدیث 73 و 74، اصول کافی ج 1 کتاب فضل العلم، باب الرد الی الکتاب و السنه، حدیث 6

[5] «سألت ابا جعفر (ع)عن شیی من التفسیر فاجابنی، ثم سالته عنه ثانیه فاجابنی به جواب آخر فقلت کنت اجبتنی فی هذه المسأله به جواب غیر هذا فقال: یا جابران للقرآن بطنا و له ظهرا و للظهر ظهر، یا جابر لیس شیی ابعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن، ان الایه یکون اول ها فی شیئ و آخرها فی شیئ و هو کلام متصرف علی وجوه» (عاملی، 1414)، ج 18، 142

[6] ر. ک اصفهانی، 1388، 115

[7] برای اطلاع بیشتر ر. ک نگاهی به مکتب تفکیک ص 293 و نگاهی به علوم قرآنی و تفسیر مناهج البیان جلد اول.

[8] ر. ک ملکی میانجی، 1375، ج 1، 46

[9] ر. ک ملکی میانجی، 1375، ج 1، 40

[10] ر. ک ملکی میانجی، 1375، ج 1، 47

[11] روایات ضرب قرآن در قرآن، تعدادی از روایات هستند که در منابع شیعه و سنی نقل شده و عده ای، از مضمون این روایات ممنوعیت تفسیر قرآن به قرآن را استنباط کرده اند. از جمله این روایات عبارتند از: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع)قَالَ قَالَ أَبِی (ع)مَا ضَرَبَ رَجُلٌ الْقُرْآنَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ إِلَّا کفر (کلینی، 1413، ج 2، 632) یعنی هیچ فردی، پاره ای از قرآن را به پاره ای دیگر نزد، مگر اینکه کافر شد. وهمچنین از امام صادق (ع)نقل شده که فرمودند: أنهم ضربوا بعض القرآن به بعض و احتجوا بالمنسوخ و هم یظنون أنه الناسخ و احتجوا بالمتشابه و هم یرون أنه المحکم و احتجوا بالخاص و هم یقدرون أنه العام و احتجوا بأول الآیه و ترکوا السبب فی تأویل ها و لم ینظروا إلی ما یفتح الکلام و إلی ما یختمه و لم یعرفوا موارده و مصادره إذ لم یأخذوه عن أهله فضلوا و أضلوا. (مجلسی، 1403، ج 90، 3) یعنی اینان پاره ای از قرآن را به پاره دیگر زدند و به منسوخ احتجاج کرده، در حالی که گمان می کردند ناسخ است و به خاص، احتجاج کردند در حالیکه تصور می نمودند عام است و به آیه احتجاج کردند در حالیکه سنت را در تاویل آن رها نمودند و به آغاز و انجام و موارد و مصادر و شرایط آن توجه ننمودند زیرا آن را از اهلش نگرفته و لذا خود گمراه شدند و نیز موجب گمراهی دیگران گشتند. البته تعدادی از این نوع روایات در منابع اهل سنت نیز نقل شده که از ذکر آن خودداری می نماییم. این روایات به خاطر الفاظی (ضرب-قرآن) که دربردارند به روایات ضرب قرآن مشهور شده اند.

[12] برای اطلاع بیشتر درباره این روایات ر. ک تفسیر العیاشی، ج 1، ص 17 و 18، وسائل الشیعه، ج 18، ص 39 و 149، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 19، بحار الانوار ج 92، ص 110 و 111

[13] برای اطلاع بیشتر ر. ک معجم الوسیط ص 320، لسان العرب ج 5 ص 91، القاموس المحیط، المنجد، معجم المفردات الفاظ القرآن.

[14] برای اطلاع بیشتر ر. ک روش شناسی تفسیر قرآن ص 58-56

[15] برای اطلاع بیشتر ر. ک منطق تفسیر قرآن به قرآن و بررسی رابطه آن با روایات ضرب قرآن، پژوهش دینی، زمستان 1385، شماره چهاردهم.

نظر شما