درس هایی از جهان اسلام
طی 2 دهه اخیر، سکولاریزم در جوامع در حال توسعه صنعتی و دموکراسی ها و دیکتاتوری ها، به یک اندازه تحت حملات بی امان از سوی اصولگرایان بوده است.
اصولگرایی مسیحی، هندو، اسلامی و یهودی، با خواست ها و آرزوهای سیاسی گوناگون که نشان از تنوع پیروان آنها دارد، احیای ارزشها، نهادها و سازمان های دینی را هدف خود قرار داده است. در مقیاس جهانی، نیروی مخرب اصولگرایان بیش از پیش، جا را برای سکولاریزم در سیاست، سیاستگذاری، حقوق و روابط اجتماعی تنگ کرده و چالش ژرفی را پیش پای اندیشه های گذشته درخصوص مدرنیته و پیش شرطها، رهنمودها و نهادهای آن قرار داده است. تغییرات حاصل از اصولگرایی، در هیچ جا آشکارتر از جهان اسلام نبوده است. در اینجا بود که اصولگرایی پرسروصداترین و مخرب ترین بیان خویش را پیدا کرد و آشکار و بی پروا رو در روی سکولاریزم و نهادهای آن ایستاد و باز همین جا بود که نزاع و درگیری شدید بین دین و سکولاریزم، سرآغاز الگوها و نهادهای نوینی شد که یقینا جهان سالهای آینده ما را شکل خواهد داد. سکولاریزم در خاورمیانه و آسیای مسلمان محصول تغییرات اجتماعی - اقتصادی، فرهنگی و یا در فناوری نبود - در واقع نمی توان آن را با هیچ دینامیسم درونی اجتماعی همراه دانست. حتی می توان گفت، شاید در این جوامع، هیچ نیروی بومی پشت سر آن قرار نداشت. سکولاریزم، پیش از هر چیز، یک پروژه دولتی بود - نخست دولت استعماری، سپس دولتهای پسااستعماری.
سکولاریزم، سوغات غرب و هدف از آن، تضمین و تداوم پشتیبانی درازمدت از دولت بود. حاصل آن که از همان آغاز نزاع بین دین و دنیا به صورت بازتابی از روابط ستیزجویانه بین جامعه و دولت استعماری درآمد که هر دم نیز بر شدتش افزوده می شد. دولتهای پس از دوران استعماری در دنیای اسلام، با تقلید از دول غربی که برداشتی سکولار از آنها داشتند، عمدا این تنشها را دامن می زدند. جمهوری ترکیه که پس از نخستین جنگ جهانی تاسیس شد، روشن ترین نمونه این قبیل دولتها بود و دولت نوپای ترکیه، برای ایجاد دولت و ملت مدرن، از ناسیونالیسم به جای دین استفاده کرد. بزودی دولت ترکیه به صورت الگویی برای تشکیل دولتها در بخش بزرگی از جهان اسلام درآمد؛ ایران دوره پهلوی، رژیمهای ملی گرای عرب، اندونزی، پاکستان جملگی به درجات گوناگون به تقلید از مدل ترکیه برآمدند. به این ترتیب، دولتهای پس از دوران استعمار در جهان اسلام، کوشیدند دین را از عرصه سیاست و حیات عمومی جامعه خارج سازند، همان کاری که آتاتورک در ترکیه کرد. این دولتها، با استفاده از ناسیونالیسم یا سوسیالیزم یا هر دو، سعی بر آن داشتند شهروندان را به صورت مجموعه ای سکولار درآورند و هم از این رو، علاقه زیادی به پرداختن به زندگی روزمره و نگرش فرهنگی افراد اجتماع نشان می دادند. مهندسی اجتماعی دست در دست سکولاریزاسیون آگاهانه نظامهای قضایی و آموزشی داده و به کمک ملی کردن املاک و متعلقات دینی به بی بال و پر کردن نقش اجتماعی - سیاسی دین همت گماشت.
با این حال، فرآیند سکولاریزاسیون در جهان اسلام بسیار معماوار و متناقض می نمود، چراکه به جای جدا کردن دین از سیاست، سعی در قرار دادن آن تحت سیطره سیاست داشت.
حاصل این کار، سیاسی شدن بیش از پیش دین در نتیجه مبارزه و مخالفت مسلمانان با دولت (اغلب در تلاش برای سست کردن کنترل دولت بر اجتماع) بود. به این ترتیب گرچه دین با قدرت به کناری رانده می شد ولی همواره نقش و حضور خود را به رخ می کشید: در پاره ای از موارد، در مبارزه بین دولت و جامعه، دین در کانون توجه برخی اشکال استبدادی سکولاریزم قرار گرفت. در مصر، برای مثال تحمیل برخی اصلاحات بر موسسه آموزش الازهر به منظور جهت دادن به ارزشهای آن در جهت اهداف دولت از سوی جمال عبدالناصر، در نهایت (پس از1980)موجب رشد روزافزون نفوذ اصولگرایان و احزابی شد که طرفدار بازگشت مصر«ماقبل اسلامی شدن» بودند.
سکولاریزم در جهان اسلام هیچ گاه بر مبانی استعماری خویش فائق نیامد و هرگز رابطه و همراهی خود را با مبارزه بی وقفه دولتهای پسااستعماری برای سلطه بر جامعه قطع نکرد. منابع ثروت و قدرت آن پیوندی ناگسستنی با دولت داشت: هر چه ایدئولوژی دولتی بیشتر زیرسوال می رفت و اعمال کردار آن بیشتر از نیروهای اجتماعی فاصله می گرفتند و خود از مردم بیگانه می شدند، سکولاریزم نیز به نفع جهان بینی های بومی و نهادهای اجتماعی - که طبعا پیوند بسیار نزدیکی با اسلام داشتند - مردود واقع می شد. به این ترتیب، افول سکولاریزم را می توان در واقع بازتابی از افول دولتهای پسااستعماری در دنیای اسلام دانست. بحرانی که دولتهای کشورهای اسلامی، از مالزی گرفته تا مراکش، در سالهای پایانی سده بیستم با آن مواجه بوده و هستند نیز، آتش این چالش را دامن می زند.
موفقیت اصولگرایی در تمام نقاط دنیای اسلام نیز بسیارمهم است. در این نقاط، اصولگرایی به چالش و تعامل با دولت پرداخت که حاصل آن پدید آمدن رویکردهای نوینی به جامعه و سیاست مدرن و نقش دین در آنها بود. در این فرآیند، اصولگرایی خود نیز تا حدی به بلوغ رسیده است. گرچه هنوز صحبت از زیاده روی ها هست ولی به جرات می توان گفت در بسیاری از جوامع اسلامی تندروی دیگر نیروی غالبی به شمار نمی رود. در واقع، اصولگرایی به افقها و دیدگاه های جدیدی درباره جامعه و سیاست دست یافته، اندیشه های تنگ نظرانه گذشته را به کناری زده و به صورت جزئی از جنبش گسترده تر حرکت به سمت مدرنیزاسیون و ایجاد دولتهای اسلامی درآمده است. یقینا، ثمره این تحولات تعیین کننده آینده روابط بین دین و سکولاریزم در دنیای اسلام و ماورای آن خواهد بود. در طلیعه انقلاب اسلامی ایران، اصولگرایی اسلامی توانست نقش اسلام را در جامعه و سیاست نهادینه کند و به این ترتیب، نقش بیشتری برای اسلام در حوزه عمومی قائل شده، آن را به صورت ابزاری قانونی - و در بسیاری از موارد جذاب - درآورد که به کمک آن می شد به اهداف سیاسی دست یافت. حاصل همه این تحولات، تشویق هر چه بیشتر عاملان به سیاست و امور عامه مردم به استفاده از اسلام در حوزه ای بود که عمدتا سکولار و در رابطه با معیشت روزمره مردم است. اصولگرایی، هر چند، نتوانست به هدفی که قولش را داده بود - یعنی قرار گرفتن به جای دولتهای پسااستعماری - دست یابد ولی این توفیق را به دست آورد که اسلام را به نیروی بسیار مهمی در حوزه های جامعه و سیاست بدل کند. طرفداران بازگشت به اسلام توانسته اند ارزشهای دینی را، هر چند سخت و انعطاف ناپذیر، کم و بیش با جامعه مدرن همساز کنند و به این ترتیب پلی بین بخشهای سنتی و مدرن اجتماع بزنند.
اصولگرایان، برای سیاسی کردن نمادهای اسلامی و فرمول بندی مفاهیم نوین اسلامی در رابطه سیاست - همچون اقتصاد اسلامی، آموزش اسلامی، اسلامی کردن دانش و دولت اسلامی - تلاش بسیار کرده اند. آنها، در عین حال، بیانگر و معرف این نمادها بوده و شمار بزرگی از شهروندان را متقاعد ساخته اند که به «اسلامی کردن» به دیده فرآیندی لازم و مفید بنگرند. بسیاری از اصولگرایان، علی رغم مخالفت و مقاومت سرسختانه طرفداران سکولاریزم، خواهان دخالت گسترده دولت در امور اقتصادی و اجتماعی بوده و حتی گاه (در برخی کشورها) به اندیشه دولت قاهر جنبه شرعی و قانونی بخشیده اند. نتیجه آن که، اصولگرایان در بخش اعظم دنیای اسلام در ارائه تعریفی نو از مفهوم سیاست کاملا موفق بوده و شکل و شمایل جدیدی به سیاستمداران، نهادهای دولتی و گروههای ناراضی داده اند. حتی از نظر آنها، اهداف جوانان تحصیلکرده و بخشهایی از روشنفکران کاملا تعریف شده و مشخص است. اصولگرایی اسلامی زمانی جای پای خویش را در سیاست در جوامع اسلامی محکم کرد که مفهوم سکولار دولت و اساس ناسیونالیستی آن محبوبیت و مشروعیت و لذا اثربخشی سیاسی، خویش را از دست می داد. لیکن، از آنجا که خود نتوانست به طور کامل جایگزین ساختارهای سیاسی و اجتماعی موجود شود، لذا صحنه را برای مبارزه بی وقفه و شدید بر سر تعادل و تناسب لازم بین دین و سکولاریزم در جوامع اسلامی آماده کرد. پاسخ بسیاری از دولتهای سکولار به چالش اصولگرایی، پذیرفتن برخی جنبه های آموزش های آن با هدف کسب قدرت و مشروعیت بود. مالزی و پاکستان، دو نمونه از این دولتها هستند. در هر دو کشور، رهبریت در از میدان به در کردن اپوزیسیون اصولگرا و در همان حال بهره برداری از ثمرات تبلیغات اندیشه های آنها کاملا موفق بوده است.
آنها، با طرح «اصولگرایی از بالا» توانسته اند از نیروهای اصولگرا در پایین استفاده کنند و همزمان پایه های کنترل خویش را بر سیاست و اجتماع تحکیم بخشند. اصولگرایان دیگر، در سایر کشورهای اسلامی، در مواجهه با نیروی قاهر دولت سکولار راه تغییر را برگزیده و با پذیرفتن سازش، توانسته اند در فرآیند سیاسی جای پایی برای خود دست و پا کنند. در این کشورها، نیروهای اسلامی به جای دولت که در خط مقدم تغییرات سیاسی است، شیوه هایی را برای درهم آمیختن اسلام و سیاست سکولار و ایجاد مدلهای جدیدی برگزیده اند تا دولت و جامعه به آنها تاسی کند.
* ولی نصر، کارشناس سیاسی، استاد جامعه شناسی سیاسی و روابط بین المللی در کالیفرنیاست. چند عنوان از مقالات وی عبارتند از: «انتظار هزاره: شیعه و تاریخ» (1989)، «پیشگامان انقلاب اسلامی: جمال الدین اسلامی پاکستانی» (1994)و «لویاتان اسلامی: اسلام و قدرت دولت» (2001). مطالعه درباره شبکه گسترده گروههای افراطی مدافع القاعده در جنوب آسیا، کاری است که تازه شروع کرده است.
منبع: / سایت خبری / جام جم آن لاین ۱۳۸۵/۰۹/۰۴
نویسنده : سید ولی رضا نصر
مترجم : ع. فخریاسری
نظر شما