زمین لرزه های اجتماعی
تأمل در باب زندگی اجتماعی از وظایف دائمی تفکر است. این وظیفه را جامعهشناسان، فلاسفه، تاریخدانان، علمای اخلاق و حقوقدانان برعهده دارند. «تضادها و تعارضهای اجتماعی» یکی از مفاهیم محوری است که در حوزه مباحث اجتماعی مورد تأمل اصحاب اندیشه قرار میگیرد. تضادهای اجتماعی پدیدهای ملموس و محسوس برای همه ماست که در همه عرصههای زندگی اجتماعی در قالبهای بسیار گوناگون بر ما نمایان میشوند. اما از آنرو برای اهل نظر و اصحاب اندیشه محل مطالعه قرار میگیرند که تعارضهای اجتماعی فاکتوری بسیار محوری در «تغییرات اجتماعی» هستند و به دلیل خصلت نمایشیشان میتوانند بستری مساعد برای بروز و رشد ایدئولوژیها شوند. تعارضهای اجتماعی در دورههای بحرانی جامعه توسعه پیدا میکنند و فرایندی دوسویه و بازخوردی است بدینمعنا که از یک سو نابسامانیهای اقتصادی – اجتماعی و حتی فرهنگی شکاف و تضاد طبقاتی را سبب میشوند و از سوی دیگر همین شکاف اقتصادی – فرهنگی به بحران اجتماعی میانجامد و بحرانهای اجتماعی به نوبه خود شکافهای اجتماعی را عمیق و وسیعتر میکند. و در همین تعمق تضادهای اجتماعی است که تغییرات اجتماعی چه مثبت و چهمنفی مجال بروز پیدا میکنند. به همین اعتبار است که تحلیلگران اجتماعی و به تبع آن کنشگران سیاسی همواره تلاش دارند تغییرات اجتماعی را در کنترل و یا حداقل در حیطه نظارت خود داشته باشند و این میسر نخواهد شد جز با تحت کنترل درآوردن «تعارضهای اجتماعی».
در مقام تبیین تعارضهای اجتماعی باید گفت که نباید تعارضهای اجتماعی را سیستمی بسیط در نظر گرفت بلکه آنها ساختاری پیچیده و باز دارند و به همین اعتبار خیلی سریع در معرض برهم خوردگی تعادل هستند و این امر برای کنشگران سیاسی و تحلیلگران اجتماعی مسئلهساز است چرا که این فاکتور اجتماعی را به پدیدهای غیرقابل پیشبینی بدل میکند. به عنوان نمونه اینکه یک مسئله سیاسی یا اقتصادی در اکثر موارد راهحلهای متعدد دارد که گاهی با هم ناسازگارند اما هرکدام از آنها نیز کم و بیش موجهند و نمیتوان از میان آنها یکی را تنها به حکم عقل انتخاب کرد. به باور اهل نظر، چنین وضعیتهای نامطمئنی بستری مهیا و فرصتی مناسب برای بروز تعارضهای اجتماعی خواهند بود. اما باید توجه داشته باشیم که تعارضهای اجتماعی جزئی لاینفک از یک سیستم اجتماعیاند و وجودشان در یک نظام اجتماعی یا حتی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به معنای بحران اجتماعی یا نابسامانی مدیریت اجتماعی نیست بلکه آنگاه برای تحلیلگران سیاسی- اجتماعی ایجاد حساسیت میکند که تعارضهای اجتماعی، صورتهای تضادی شدید و خشونتآمیز پیدا کنند که این اغلب مربوط به «تضادهای اجتماعی مزمن» است که در بسترهای بحرانی حجاب میاندازد.
برای توضیح روشنتر این نکته میتوان به این تقسیمبندی اشاره کرد که تعارضهای اجتماعی را به دو دسته «درون قواعدی» و «درباره قواعد» تقسیم میکنند. وقتی تعارضها درونِ نهادهایی رشد میکنند که کنشگران قواعد ساختاری آن نهاد را رعایت میکنند در این حالت میتوان گفت که تعارضها «درون قواعدی» هستند مثال بارز آن رقابت میان احزاب سیاسی در یک نظام دموکراتیک باثبات است. ولی اگر یکی از طرفین سعی کند قواعد بازی را به نفع خود تغییر دهد در این حالت تعارض «درباره قواعد بازی» است که این نوع تعارضها در دورههای بحرانی از حالت پنهان به حالت آشکار متحول میشوند و قابلیت این را دارند که به تضاد و خشونت بینجامد و شکاف عمیق اجتماعی را در پی داشته باشند و این شکاف به نوبه خود شکاف اقتصادی- سیاسی- فرهنگی را بسترسازی میکند.
تعارض میان اتحادیههای صنفی و کارفرمایان از نوع تعارض درون قواعدی است که میتوانند به تعارضهای درباره قواعد بیانجامد. مثلاً وقتی اتحادیه صنفی درباره افزایش حقوق کارکنان با کارفرما مذاکره میکند تعارضها درون قواعد بازی است اما وقتی اتحادیه صنفی قصد کند حق نظارتش را در کمیسیون اداره پرسنل افزایش دهد، در واقع درصدد است قواعد بازی را به نفع خود تغییر دهد که در این حالت تعارض درباره قواعد بازی شکل میگیرد.
تعارضهای اجتماعی چه ساختاری دارند؟ چگونه از هم متمایز میشوند؟ و چگونه یک تعارض اجتماعی از میان بقیه میتواند توسعه و قدرت نفوذ بیشتری پیدا کند؟
جامعهشناسان سه ساختار را برای تعارضهای اجتماعی برمیشمارند؛ تعارضهای اجتماعی با ساختار حاصل جمع صفر، تعارضهای اجتماعی با حاصل جمع مثبت و تعارضهای اجتماعی با حاصل جمع منفی.
در واقع تعارضها، در اصطلاح جامعهشناسان، با ماهیت «داو»هایشان از یکدیگر متمایز میشوند. (داو آن چیزی است که روی آن شرطبندی و برد و باخت میشود).
- برخی تعارضها دارای ساختار بازی «حاصل جمع صفر» هستند. در چنین تعارضهایی باختهای یکی از طرفین بازی با عایدیهای طرف مقابل مساوی است. این ساختار از ویژگیهای رقابت میان «احزاب سیاسی» است. مثلاً در یک نظام دو حزبی تعداد کرسیهای پارلمانی که حزبی به دست میآورد با تعداد کرسیهای از دست داده حزب مقابل برابر است.
- تعارضهایی با «حاصل جمع منفی» تعارضهایی هستند که معمولاً به بازی دوئل تشبیه میشوند.
- تعارض با «حاصل جمع مثبت» ساختاری است که در آن همه کنشگران به نوعی پیروز میداناند. تعارض میان اتحادیههای صنفی و کارفرمایان اغلب چنین ساختاری دارد (یا باید داشته باشد) چرا که وضعیت آرمانی برای اتحادیه صنفی آن است که سطح حقوق کارگران را تا آنجا که امکان دارد بالا ببرد بدون آنکه به کارفرما خسارتی وارد شود و از طرف دیگر برای کارفرما وضعیت مطلوب آن است که سطح دستمزدها را تا جایی که امکان دارد پائین نگهدارد، بدون اینکه راندمان مجموعهاش کاهش یابد. چنین سیستمی بر دو ستون «همکاری» و «تعارض» استوار است. حفظ تعادل سیستمی ذوابعاد بر این دو پایه بسیار دشوار است.
اما از میان تعارض های اجتماعی، تعارضی نفوذ و قدرت بیشتری پیدا میکند که یا توانسته باشد در سطح افکار عمومی گسترش و نفوذ بیشتری پیدا کرده باشد یا اینکه بتواند راه خود را به نهادهای سیاسی باز کند و در چارچوب نهادهای سیاسی جریان یابد.
اما بهطور معمول در یک جامعه سالم تعارضها نه ساختاری با حاصل جمع منفی از نوع بحران دارند که در آن همه طرفهای بازی متضرر شوند و نه بازیهایی با حاصل جمع صفر دارند، بلکه بسیاری از تعارضها در یک اجتماع مطلوب همانطور که گئورگ زیمل هم معتقد است از نوع بازیها با حاصل جمع مثبت هستند. چرا که کنشگران سیاسی و تحلیلگران اجتماعی برای حفظ اعتدال مجبور به حفظ موازنه بین «تعارض» و «همکاری» هستند. حال بسته به اینکه این کنشگران از چه ریشه فکری و یا جریان سیاسی - اجتماعی باشند این موازنه را در فاکتورهایی خاص ریشهیابی میکنند بهعنوان مثال مارکسیستها ریشه تضادهای اجتماعی را در توزیع ناعادلانه کالاهای مادی میدانند. پستمارکسیستها در توزیع ناعادلانه فرهنگ و یا نئومارکسیستها تعارض تاریخی عصر ما را بر مدار تملک مرکز شهرها توسط طبقات فرادست میدانند و در جوامع مدرن صنعتی، ریشه تعارضها را در توزیع ناعادلانه قدرت ارزیابی میکنند و به این اعتبار هر گروه میکوشد اقتصاد، فرهنگ و قدرت را در سطح جامعه خود به تعادل و البته «تعامل» برساند.
منبع: / روزنامه / ایران ۱۳۸۸/۰۶/۱۱
نظر شما