ارزیابی ضدیّت با قصدگرایی
پیش از پرداختن به قوّت و ضعف ادلّه منکران قصدگرایی تفسیری، توجه به چند نکته، خالی از لطف نیست: نخست آنکه قرائت متن بر محور قصد مؤلف، شرط تحقّق فهم نیست و یکی از طرق و شیوههای مواجهه با متن و خوانش آن است. متن با عنوان اظهار زبانی و مجموعهای از نشانهها، ظرفیت آن را دارد که پذیرای گونههای مختلفی از قرائت و بازی معنایی قرار گیرد. میتوان با عبور از قواعد زبانی و شکستن شالودۀ متن، به قول ژاک دریدا، «بازی آزاد نشانهای» را با متن رقم زد و میتوان چونان هرمنوتیک فلسفی به گفتوگو با متن، منهای نقشآفرینی زمینه تاریخی و قصد مؤلف، تأکید داشت و حتی میتوان عامدانه، متن را تفسیر به رأی کرد. بنابراین، مدافعان قصدگرایی تفسیری مقولۀ «اعتبار تفسیر» و میزان ارزشمندی فهم و تفسیر ارائهشده را هدف قرار دادهاند و برآنند تفسیر و فهم معتبر و قابل توجه از متن، در گرو آن است که قرائت و خوانش متن با غرض درک مراد جدّی و معنای مقصود ماتن و صاحب اثر، صورت پذیرد.
نکتۀ دوّم آنکه قصدگرایی تفسیری، اگر به اهتمام به «اعتبار فهم و تفسیر» ترجمه شود، بهناچار با مبحث مهم «اهداف تفسیر متن» گره میخورد. بدون تعیین هدف از فهم و تفسیر در هر مواجهه با متن، نمیتوان درباره ارزشمندی و اعتبار فهمهای بهعملآمده از آن متن، به قضاوت و داوری نشست. یک متن میتواند با اغراض و اهداف متعددی خوانش شود و وضعیت اهمیت قصد مؤلف و دخالت و عدم دخالت آن در فرایند قرائت متن، تابع چگونگی هدف تفسیری است. برای کسی که «معنای جمله» و معنای لفظی برآمده از قواعد و قراردادهای زبانی، هدف است، دیگر جایی برای «معنای گوینده» و «معنای اظهارشده مؤلف» باقی نمیماند؛ همچنانکه اگر آشکارکردن «ارزش زیباشناختی» متن، هدف تفسیری باشد که در این صورت غایت و کمال قرائت متن، به حدّاکثررساندن ظرفیت و احتمالات معنایی متن است، مؤلف و قصد و نیّت معنایی او نقشی در فرایند خوانش متن نخواهد داشت؛ زیرا پیشفرض این رویکرد و هدفگذاری تفسیری، آن است که کثرت و تنوّع احتمالات معنایی یک متن، نشانۀ غنا و پرمایگی و میزان ظرفیّت زیباشناختی آن متن است و بسندهکردن به معنای مقصود مؤلف و محور قراردادن آن، به نادیدهگرفتن و حذف وجوه زیباشناختی متن میانجامد.
هدفگذاری تفسیری باید با ماهیت یک متن سنخیّت داشته باشد؛ برای نمونه برای یک متن ادبی و هنری هدفی زیباشناختی سزاوار است، امّا برای یک متن علمی محض یا یک متن حقوقی، هیچ تناسبی ندارد. متن قانون برای تنظیم رفتار و مناسبات اجتماعی وضع و تدوین شده است؛ ازاینرو با صراحت و وضوح معنایی سنخیّت دارد و تکثر معنایی و جستجوی احتمالات معنایی حدّاکثری، نقض غرض است؛ همچنانکه در متون دینی، قرائت مؤمنانۀ این متون با هدف درک مراد خداوند و لبیّکگویی نظری و عملی به پیام الهی صورت میپذیرد و خوانشهای خارج از این هدف، چه قرائت شالودهشکنانه و چه زیباشناختی و چه پدیدارشناسانه، سنخیّت و تناسبی با متن وحیانی و هدف از بعثت انبیا نخواهد داشت.
ملاحظۀ سوّم اینکه قصدگرایی تفسیری در قالب و سیمای «روانشناسیگروی» قابل دفاع نیست. آنچه در روان و درون مؤلف میگذرد، جنبۀ شخصی و درونی دارد و برای دیگری قابل بازسازی و بازتولید نیست. قصدگرایی تفسیری نباید به گونهای تقریر شود که جنبۀ همگانی و اشتراکپذیر معنا مورد توجه قرار نگیرد و معنای متن، بدل به امری شخصی و وابستۀ به روان و دنیای درون صاحب اثر گردد.
قصدگرایی تفسیری میتواند پیراستۀ از کاوشهای روانشناسانه، تقریر و تثبیت شود. مؤلف و گویندۀ کلام، یک فاعل ارتباطی است که از طریق بهکارگیری نشانههای زبانی، تلاش میکند پیام و معنای مورد نظر خویش را به مخاطبان خود منتقل سازد. این درست است که احساس و معنای موجود در ضمیر و درون نویسنده و گوینده یک امر شخصی و درونی است، امّا مؤلف یک «فاعل ارتباطی» و نوشتار یک «ارتباط زبانی مکتوب» است و آنچه در این ارتباط زبانی منتقل میشود، آن امر شخصی و روانی نیست؛ بلکه یک «پیام» است؛ یعنی معنایی که از طریق اظهارات زبانی به طور اشتراکپذیر و همگانیشده، منتقل میشود. معنای مقصود و مورد نیّت گوینده و نویسنده، آن پیام و آن مضمون مندرج در فعل گفتاری است، نه آن امر شخصی و مربوط به ضمیر و درون فرد. طبق این تحلیل، در مواجهۀ معنایی با متن و گفتار، نباید مؤلف و قصد او را نادیده بگیریم؛ زیرا این حذف و انکار، به معنای نادیدهگرفتن «وجه ارتباطی» نوشتار و گفتار و غفلت از پیام ارتباطیبودن معناست. اگر سخنگفتن و نگارش را ارتباطی زبانی بدانیم، آنگاه هدفگذاری درک معنای مقصود و مراد جدّی گوینده و مؤلف، یک هدفگذاری نابهجا و غیرمنطقی نخواهد بود، بلکه طبع اولیۀ خوانش متن چنین اقتضا میکند که هدف تفسیری درک پیام فاعل ارتباطی باشد.
پس از بیان این سه نکتۀ مقدماتی، به بررسی استدلالهای ارائهشده در نفی قصدگرایی تفسیری میپردازیم. استدلال نخست، آمیزهای از «منظرگرایی» و دشواری غلبه بر «فاصله تاریخی» میان مخاطبان معاصر و مؤلف متن است. این استدلال در سویۀ منظرگرایانۀ خویش، بر تعلّق هر مفسّر به منظر و افق فرهنگی زمانهاش تأکید دارد و از سویی دیگر، متن را نیز محصول و برآمده از تعلّق مؤلف به فرهنگ زمانه و سنّت فکری حاکم بر عصر خویش میداند و چون نظر آنان، فرهنگ امری سیّال و متنوّع و گذراست، پس ما در جایگاه خواننده، راهی برای عبور فرهنگی و رساندن خود به منظر و افق فرهنگی مؤلف در اختیار نداریم؛ ازاینرو تأکید بر محور قراردادن قصد مؤلف و درک مراد جدّی او، امری بیهوده و ناشدنی است.
نقد اصلی نگارنده به این استدلال شایع، آن است که منظرگرایی تنیدۀ در این استدلال، از نوع افراطی و اغراقآمیر آن است. بیگمان نه نویسنده و نه خواننده، با فرهنگ زمانۀ خویش بیگانه و بیارتباط نیستند و از مواریث و واقعیات فرهنگی خویش تأثیر پذیرفتهاند؛ امّا این امر هرگز به معنای انسداد باب تفاهم نیست. گفته آمد که مؤلف، فاعل ارتباطی است و ارتباط میان او و خوانندگان متن از طریق زبان و نشانههای مکتوب برقرار میشود. نشانههای زبانی حامل معنا هستند و براساس پیوند لفظ و معنا شکل گرفتهاند. چنین نیست که در سیلان و تغییر تدریجی فرهنگ، زبان و مناسبات زبانی، قلب ماهیّت پیدا کنند و دچار تغییرات رادیکال و بنیادین گردند؛ بهگونهایکه در فرایند سیلان مستمر، میان حال و گذشته، ارتباط معنایی مسدود و قطع گردد.
این واقعیت انکارناپذیر است که «فاصله تاریخی» هماره مشکلساز خواهد بود و ضریب اطمینان را در فرایند خوانش متن به منظور درک معنای مقصود مؤلف، دچار کاهش خواهد کرد؛ امّا هرگز آن را ناممکن نخواهد ساخت. اینکه به سبب فاصله زمانی و با استناد به قراین و شواهد زبانی و غیرزبانی به درکی ظنّی و غیراطمینانآور از مراد و نیّت مؤلف واصل میشویم، به معنای ناممکنبودن فرایند بازشناسی معنای مقصود صاحب اثر نیست. اگر در شواهد و قراین مربوط به زمینه تاریخی متن دقت کافی شود و دیگر آثار مؤلف نیز از نظر گذرانده شود، ظنّ عقلایی بر فهم مراد و مقصود مؤلف حاصل میشود. بنابراین، در امر فهم متن، نظیر بسیاری دیگر از امور عقلایی، ظنّ مستند به شواهد کفایت میکند و تحصیل یقین و اطمینان، لازم نیست. فاصلۀ تاریخی، همانطور که گفته شد، ضریب اطمینان را کاهش میدهد؛ امّا مانع تحصیل ظنّ عقلایی به مراد و مقصود مؤلف نمیشود.
نگارنده با برخی استدلالها بر نفی قصدگرایی تفسیری که روانکاوی نویسنده و روانشناسیگروی در فهم متن را هدف قرارداده است، همراه است. همان طور که اشاره شد، قصدگرایی تفسیری در تقریر روانشناسانه از آن منحصر نیست و چنانکه مشاهده شد، تقریر دیگری از قصدگرایی تفسیری وجود دارد که بر پایۀ ارتباط زبانی و فاعل ارتباطیبودن مؤلف استوار است و به قصد مؤلف جنبۀ اشتراکپذیر و همگانی میدهد و راه را بر روانشناسیگروی در امر تفسیر متن، مسدود میکند. ازاینرو مشمول اینگونه استدلالهای منکرانه قرار نمیگیرد.
ضدیّت اعتدالی با قصدگرایی تفسیری که از سوی کوزنز هوی ارائه شده بود، بر این نکتۀ محوری استوار است که تفسیر متن براساس قصد مؤلف، رجحان و مزیّتی بر سایر فهمها و تفاسیر از متن، ندارد. مؤلف یکی از خوانندگان متن است که قرائت او مهمتر از دیگر قرائتها نیست. ازاینرو نمیتوان آن را معیار اعتبار تفسیر متن قرار داد. پاسخ به چنین استدلالی تنها از طریق برشمردن دلایل رجحان قرائت متن بر محور قصد مؤلف میسّر است. توجه به این دلایل و قراین نشان میدهد پیوندی معقول و منطقی میان جریان طبیعی قرائت متن با محوریت قصد مؤلف وجود دارد.
بریده ای از کتاب هرمنوتیک حقوقی اثر استاد احمد واعظی
نظر شما