موضوع : پژوهش | مقاله

باور کودکان


دیر وقت یکی از شب‌های اوایل هفته، چشم به صفحة سیمای جمهوری اسلامی داشتم. در لابلای تبلیغات و آگهی‌های رنگارنگ، قطعه‌ای بس کوتاه و تأثیرگذار ـ نمایشی در یک خانوادة سه نفره ـ نمایان شد که پیام آخرش این بود: کودکان دروغ بزرگسالان را باور می‌کنند. و چنین است. کودکی که به فرمان پدرش به مراجع تلفنی می‌گوید: بابا در خانه نیست، پیش از آن که پیش خود، کلام پدر را تلقی دروغ کند، آن را باور می‌نماید و درگیر تعارض درونی می‌شود. او اولاً و بالذات سخن پدر را دروغ نمی‌پندارد، از سویی می‌بیند که پدر هست؛ پس این هست و نیست چگونه با هم جمع شده‌اند؟ این همان تعارضی است که آثار مخربش کمتر از دروغ نیست و شاید دروغ را بدان سبب کلید گناهان گفته‌اند که با خود بهمنی از میکروب‌های اخلاقی را جمع می‌کند و بددلی و بی‌اعتمادی و تقلب و وارونه‌سازی و... را به ارمغان می‌آورد.
از این تک مضراب اخلاقی تأثیرگذار در لابه‌لای آگهی‌های تبلیغاتی گوناگون مشعوف شدم و دیدم که می‌شود از هنر و ظرافت و ملاحت کودکان نیز در ساخت پیام‌ها و میان پرده‌های تلویزیونی به نفع بچه‌ها و در جهت آموزش بزرگسالان بهره گرفت و کوتاه و گویا و گذرا، به تأثیرات بلند و رسا و ماندگار باور کرد.
دریغ! ثانیه‌هایی بیش نگذشت که عمق تأثیر آن پیام کوتاه و زیبا، خود در تعارض پاره‌ای دیگر پیام‌ها در همان صفحه محو و ناپدید شد. خود را لحظاتی به جای همان کودکی گذاشتم که به تصریح پیام رسان قبلی، دروغ‌ها را باور می‌کند و درگیر تعارض می‌شود. اکنون من کودک، تکلیفم با پیام‌های بعدی و دیگر آگهی‌های رنگارنگ که شاید همه‌اش راست نباشد چیست!؟ من در جای آن کودک با دیدن پاره‌ای تبلیغات، پس از آن میان پرده‌ی تأثیرگذار از خود پرسیدم: اگر یک‌شبه و به این آسانی می‌توان به همه‌ی رؤیاها و آرزوها جامه‌ی عمل پوشاند، پس چرا بابای من هنوز ماشینش چنین است؟ چرا مامان من مرتب شکوه‌اش به پاست؟ چرا روزها و شب‌ها در تب و تاب و انتظار فلان اسباب‌بازی از دست پدر و مادرم شاکی‌ام؟ می‌گویند پول نداریم. اما در تلویزیون خودم دیدم که به راحتی آب خوردن و فقط با گوش کردن به توصیه و نصیحت آن آقاهه(!) در آن بانک، می‌شود یک شبه قارون شد. اتفاقاً بابا و مامان من هم همان کارها را کم‌وبیش کرده‌اند. پس چرا نشده است و نشده‌اند!؟ آن آقاهه که دروغ نمی‌گوید! من باور کردم که با فکر کردن به رؤیاهایم به راحتی به همه‌شان می‌‌رسم. امّا نرسیده‌اند و نرسیده‌ام. تلویزیون که دروغ نمی‌گوید! ندیدی آن خانم و آقا چشم‌هاشان را بستند، به رؤیاهاشان فکر کردند و ناگهان از آسمان و زمین برایشان پول و طلا و اشرفی ریخت، درِ ماشینشان هم ـ همان ماشین رؤیایی قرمز رنگ(!) ـ خودبه‌خود باز شد و مامان و بابا که به هوش آمدند دیدند توی ماشین لمیده‌اند و دارند(!) به من لبخند می‌زنند....
... اکنون نه دیگر در جلد آن کودک بلکه در مقام وکیل مدافع او می‌گویم و می‌پرسم: اگر کودکان دروغ را باور می‌کنند، پس همه‌ی دروغ‌ها را باور می‌کنند. چرا یک ثانیه مُرشد و واعظ و طبیب قلوب می‌شویم و ثانیه‌ای دیگر به نقض ارشادات قبلی خود می‌پردازیم؟ مخاطب من در اینجا نه بانک‌ها هستند و نه بنگاه‌های اقتصادی و نه دکان‌های کنکور فروشی. این آستان‌های مقدس(!) که برشمردم نه حدّ و حریم و حدود همچون منی است و نه صدای همچو «ماهایی» را در گنبد آن عمارت‌ها پژواکی! لیک در حد و حریم خود می‌بینم که به برخی ناظران فرهنگی ـ اخلاقی و سیاستگذاران فرهنگ عمومی سیما یادآور شوم که درآمدهای ناشی از آگهی‌ها نمی‌توانند جواز عبور از هر خط قرمزی باشند. می‌دانید چرا؟ چون: «کودکان دروغ را باور می‌کنند!» به خدا قسم خودتان گفتید!
بدانیم و بفهمیم که کودکان مینیاتور بزرگسالان نیستند. یعنی بزرگسالی نیستند که فقط فعلاً قدشان کمی کوتاه‌تر است و خوابشان اندکی بیشتر! نه، کودکان دنیایی دارند به نام کودکی که طبیعتش به‌کلی از بزرگسالی جداست. پس چه لزومی دارد هنگامی که می‌خواهیم با تبلیغات و آگهی‌های بازرگانی و تجاری، بزرگسالان را ارشاد(!) کنیم، پای بچه‌های معصوم و خردسال را به میان بکشیم؟ آیا ضرورتی دارد که برای تشویق مردم به افتتاح حساب و یا تکمیل موجودی، صحنه‌ای نمایشی بسازیم که نوه، گریبان پدربزرگش را گرفته که یاالله! برویم سر کوچه به افتتاح و تکمیل حساب؛ وگرنه ای پدر بزرگ! از زندگی آتیه عقب می‌مانیم!
برنامه‌سازان و آگهی‌پردازان هنرمندی که اصرار به بازی گرفتن از خردسالان در این میان‌پرده‌ها را دارند یک بار دیگر به صدها سوژه درخور کودکان فکر کنند و به این سرعت پای بچه‌ها را به بانک و تشویش آتیه و جمع طلا و زندگی‌های افسانه‌ای باز نکنند. اگر اصراری به دخالت بچه‌ها در آگهی‌سازی دارید این‌همه شکلات و تنقلات و اسباب‌بازی‌جات(!)؛ بسم‌الله! هنوز به این زودی نوبت به ذخیره‌سازی طلا و بورس‌بازی توسط بچه‌ها نمی‌رسد. شما را به خدا ترحمی! عنایتی! کفایتی! بچه‌های ما در مدارس از کلاس اول به اندازه کافی استرس کنکور را دارند؛ شما دیگر استرس‌های زندگی آینده را به ایشان وارد نکنید!

 

منبع: / روزنامه / اطلاعات ۱۳۹۰/۳/۵
نویسنده : محمدعلی فیاض‌بخش

نظر شما