بحثی درباره متن و حاشیه فرهنگی
ما در حاشیه زندگی میکنیم. حاشیه، جایی که متن نیست. و متن در تقابل با حاشیه معنا و موجودیت مییابد. از لحاظ زمانی و مکانی تفاوتی مابین جایگاه حاشیه و متن وجود ندارد: هر دو یک حجم زمانی و مکانی را اشغال کردهاند. حجمی اما پر از معناهای متضاد. معناهایی برساخته از دلالتهای اجتماعی که گفتار حاکم در زنجیرهای از نشانهها در بستری از روابط مشخص، سمت و سوی گستره آن را تعیین کرده است. حاشیه، متن نیست و متن، متن است چون حاشیه نیست. متن برای ساخته شدن، نیاز به حاشیه دارد. متن در نظامی جای میگیرد که حاشیه را به عنوان استثنای برسازنده، ضروری میکند. بدون حاشیه، متن وجود ندارد. اقتدار متن در وجود حاشیه است که معنا مییابد. متن بر حاشیه، حکم میراند. متن حاکم است... اما حاشیه محکوم نیست. وجود متن بر تمرکز است. متن متمرکز است. اقتداری که متن به دست میآورد از تمرکزی است که در حوزه زمان -مکان ایجاد میکند. متن در تمرکز است که ساختار مقتدر خود را میآفریند. تمام عناصر زائد، مولفههای پیرامونی و عوامل گسست را از خود میراند. چارچوبی بسته به مولفههای برسازنده خود شکل میبخشد و بر فراز حاشیهها، اعلام موجودیت میکند. این اعلام موجودیت در مقابل حضور چیزی به عنوان حاشیه که از ساختار کنار گذاشته شده است معنا پیدا میکند. متن ناچار است که حاشیه داشته باشد. در تقابل با تمرکز متن، حاشیه حضوری پخش دارد. به عنوان استثنای برسازنده در قالبی نمیگنجد. چون از نظام کنار گذاشته شده است لاجرم محمل حضور مولفهها، روابط و عوامل مختلف و گاه متضادی است که متن خوش ندارد. حاشیه حضوری گسترده دارد، حوزه عملی وسیع که در آن مناسبات مختلف، شرایط متفاوتی را ایجاب میکند. متن متکی بر شباهت است، حاشیه بر تفاوتها. متن فرهنگ است و حاشیه از دید متن ضد فرهنگ – و البته پر از خرده فرهنگها-.
متن یک خردهفرهنگ است که با تمرکز بر عناصر درونی خود و مدد از اقتداری بیرونی، در تقابل با دیگر خردهفرهنگها، به فرهنگ حاکم و معیار تبدیل شده است و با امداد از اقتدار و هژمونی خود، فرهنگهای حاشیهای را به عنوان خرده ریزهای فرهنگ دور میریزد. متن در عین حالی که با وجود حاشیه، وجود مییابد بر انکار آن پا میفشارد. متن برای آنکه متن بماند باید حاشیه را در اطراف خود داشته باشد اما برای اعمال قدرت خود و گسترش حکومت بلامنازع خود، در هم پاشیدن خرده فرهنگهای حاشیهای سختی میورزد. متن حاشیه را احضار میکند تا نابودش کند و با نابودکردناش – از طریق قلب ماهیت آن - او را چنان احضار میکند که به کارش آید. فرهنگ حاکم و معیار از خردهفرهنگهای حاشیهای اسطورهای میسازد تا فارغ از تاریخ، تقابلهای موجود را طبیعی جلوه دهد.
حاشیه خود را در مصاف با متن میبیند، مصافی یکجانبه. متن میخواهد حاشیه را از خود دور کند و آن را به خود بخواند. متن از دور به حاشیه نگاه میکند، اقتدارش را بر آن اعمال میکند، آن را از تاریخ و معنای خود تهی میکند، به خود فرا میخواند تا بر آن قدرت بورزد و این باقی مانده بدبو را از خود میراند تا همچنان متن بماند شیک و تمیز. فرهنگ حاکم و معیار مدام در رفت و آمد میان متن و حاشیه است. رابطهای برقرار میکند و به بازتولید روابطی میپردازد که نقش قیمومیت خود را جا بیندازد. متن قیمومیت این حاشیه از ریخت افتاده را با کمال بزرگواری به عهده میگیرد. آن را یدک میکشد سر و ساماناش میدهد و در دامان سخاوتمند خود ترو خشکش میکند. متن چهرهای خندان به خود میگیرد تا سبعیت رفتار پس زنندهاش را پنهان کند. لبخند میزند تا فرآیند خشونتآمیز حاشیهزایی- زدایی را طبیعی جلوه دهد، به پیش ببرد.
متن همواره خود را جذاب نشان میدهد. در مقابل حاشیههای کثیف، عقبمانده و بدوی، متن حضور تمیز خود را بر فراز مینشاند و جلوه میفروشد. دهانهای باز، جایگاه متن را ارتقا میبخشد. حاشیه متن را تماشا میکند و حضور آن را در دل خود امیدوارانه میپرورد. حاشیه اسیر فخرفروشیهای متن میشود. دل و دهاناش آب میافتد. حضور سهمگیناش را باور میکند و بر مغاک خود افسوس میخورد. متن در عین حال که دست دراز میکند، دامناش را پس میکشد تا خلائی ایجاد کند که حاشیه را در آن نگه میدارد. حاشیه در این خلأ نه حاشیه است و نه متن. از حاشیه بودن دور میشود بیآنکه به متن برسد. متن همیشه دورتر است. متن از ابزارهای خود سود میجوید تا حاشیه در خود بماند. خود، هم در متن و هم در حاشیه. از این طریق حاشیه همچون فرمی تهی در خدمت متن حاضر میشود. حضوری بندهوار در برابر خدایی برتر. حاشیه در گستردگی خود از تشخص میافتد و آماده پذیرفتن هویتی مصنوعی میشود. متن بر این گستردگی و تفاوت هویتها تاکید میکند تا یکپارچگی منفی حاشیه را از آن خود کند. در تضادهای قومی و فرهنگی، حاشیه از خود درمیآید و به درون حفرهای که تا متن دارد درمیغلتد. متن در یکپارچگی منفی _ همان که همه سراپا یک کرباسند_ همه را به یک چوب میراند. حاشیه، حاشیه است چه در شمال، چه در جنوب و چه در کجا. متن حاشیهای یک پارچه در اطراف خود تولید میکند که اگرچه در گویش، پوشش، رفتار و سنتها تفاوت دارند اما گویی همه بدویاند و عقبمانده، از متن. مرکزیت متن، حاشیه را در چنبره میگیرد و رامش میکند. حاشیه در مقابل جلوه عظمت متن از پا میافتد و تن به اقتداری میسپارد که متن اعمال کرده است.
متن بر سنتهای خردهفرهنگی اصرار میورزد تا از فرارفتن آنها از خود جلوگیری کند. سنتهایی یکسان را جا میاندازد تا تفاوتها را یا از بین ببرد یا از کار بیندازد. متن روابطی در خردهفرهنگها در بطن سنتها بازتولید میکند که اقتدارش را تضمین کند. سکون و یکسانی سنتها بر پذیرش اقتدار مهر تاکید میزنند و نظارتی تام را ممکن میکنند. اگر تاکیدی بر فرهنگ نواحی میشود از منظر اسطورهای است که متن از آن، خواهان سودمندی است. متن از باروری و شکوفایی خرده فرهنگها جلوگیری میکند تا پذیرای روابطی باشند که سنتهای جامعه، شرایط پذیرش بیقید و شرط سلطه - هژمونی را مهیا کند. ترویج سنتهای بومی در کنار تاراندن آزادیهای قومی و قالبی کردن محملهای سنتی از طریق رسانهها، در بستری شکل میگیرد که به یمن آن فرهنگ حاکم و معیار اقتدار خود را در نظارت و کنترل فرآیندهای اجتماعی حفظ میکند. این روند که گاه چهرهای خشونتآمیز به خود میگیرد و با تبلیغات رسانهای محکم میشود هدف را بر آمادگیای میگذارد که جامعه در پذیرش انواع سلطه کسب میکند. حاشیه در تکریم سنتهای لایتغیر حاشیه میماند، اما نکته اینجاست که متن در خود نیز سنتهایی را تقدیس میکند و جامه تمیز میپوشاند. در واقع متن حاشیهای است با جامهای تمیزتر که سلطه- هژمونی آن این نکته را پوشانده است. با چشم پوشیدن بر زمینه تاریخی شکلگیری سنتها و کارکردهای عینی چنین سنتهایی، متن رویای نظارت تام و تمام و کنترل سمت و سوی تاریخ را به خواب میبیند.
فرهنگ حاکم و معیار با خلق معانی جدید و محدود کردن دالهای حاشیه، بر عناصری تاکید میکند که روند مورد نظر خود را به سرانجام میرساند. در این تاکید است که واژگانی مثل «دهاتی» و «روستایی» واجد معنای متفاوتی میشوند که آن فرهنگ بر آنان اطلاق کرده است. در نتیجه چنین اطلاقی است که ما نه با فردی خارج از مرکز مواجهایم، بلکه بیش از آن با معانی و تصاویری روبهرو میشویم که از پیش در ذهن داشتهایم. این معانی تولیدی سمت و سوی رفتار ما چه در مرکز باشیم و چه در شهرستان، مشخص میکند. متن ارزشهای خود را باورپذیر میکند و با چنان اعتماد به نفسی در تبلیغ آن میکوشد که جایی برای تفاوت باقی نمیگذارد: همه مثل این و گرنه... موفقیت متن در راندن حاشیه و جا انداختن معیارهای خود در گرو همین باورپذیر بودن آن است و نزدیکیاش به آن حقیقتی که در جایگاهی خاص، مورد تملک قرار گرفته است.
اما حاشیه همیشه حاشیه نیست. با مرکززدایی فرهنگ، میتوان به یکپارچگی مثبت رسید، یکپارچگی مرکززدا با تاکید بر خرده فرهنگها و شکلگیری مناسبات جدید. حاشیه بر متن خیره میشود و نگاه متن را به خود برمیگرداند. حاشیه متن را در خود میگیرد و در آن نفوذ میکند و حوزههای مقاومت را شکل میدهد. حاشیه بر تفاوتها تاکید میکند تا از آن گستردگی سبک زندگی را درآورد. بر تفاوتها تکیه میکند تا فردیتهایی مستقل در مناسباتی تازه بیافریند.
حاشیه که بنابر روایتی که متن به دست میدهد، متن نیست و یکسره انکار میشود و به پس رانده، در برابر نگاه متعجب ما، در برابر ابتذالی که هر دم سعی میشود به آن تزریق شود، مقاومت میورزد و خود را همچون یک متن گشوده در برابر ما مینمایاند. حاشیه به قواره یک متن درمیآید با تمام ساختارها و شکافها و حفرههایی مابین جایگاه خود و مرکز که نگاه مرکزگرای متن میکوشد از آن فاصله بگیرد یا از رویش بپرد و خم به ابرو نیاورد. حاشیه به جامه متن در میآید تا تن به تحلیلی دهد که حاشیه را به عنوان حاشیه قرائت و نسبتاش را با متن مرکز مشخص میکند. اگر حاشیه استثنای برسازندهای باشد که به یکپارچگی صوری متن شکل میدهد و از دید متن، عامل آشفتگی و برهم زننده نظم موجود است، قرائت حاشیه همچون یک متن، این یکپارچگی را به هم میزند و تضادهای متن را آشکار میکند. این قرائت در رابطه متقابل ِ متن و حاشیه به مثابه یک متن، صورت ظاهر فریب متن را آشکار میکند و راه به تعفنی میدهد که مرکز به حواشی نسبت میدهد. مرکز همواره آنچه را میپسندیده و تصویری خودخواسته را از حاشیه به نمایش گذاشته است. تصویری که به مدد دستگاههای ایدئولوژیک و به ویژه رسانه، واقعی طبیعی و عادی جلوه داده، تکثیر کرده و بر طبل پوچ آن نواخته است. حاشیهای یکدست _ یکپارچگی منفی_ از شمال تا جنوب و شرق تا غرب با گفتار و رفتاری مضحک، سطحی، ابلهانه با سادگی تزریقی ِ قابل ترحم. این تصویر در برابر مدنیت و آراستگی زبان و فرهنگ و ظاهر معیار، همچون زائدهای بر بدن قرار گرفته است. از این دید، این زائده یا باید در متن حل شود یا به زیست نباتی خود ادامه دهد بیسروصدا و دردسر.
متن با نسبت دادن عناصر ناروا به حاشیه، عوامل دردسرساز و بینظمی و آشفتگی خود را به حاشیه فرا میافکند. متن در حاشیه تصویری از خود را میبیند که آن را رانده است. متن تصویر ذهنی خود را به حاشیه میدهد و خود را همچون نظامی ساختمند مینگرد. با دفع آن تصویر به حاشیه، کمال خود را میجوید و یکپارچگی خود مجسم میکند. از این رو قرائت حاشیه به عنوان یک متن، رمزگشایی تصویری است که متن آن را چون عکسی بدنام دور انداخته است. درآوردن و نشاندن آن در جایگاه خود، قرائتی است که مناسبات متن را باز مینماید. این قرائت، شلختگی مناسبات را که تمیز و آراسته جلوه کرده بود عیان میکند. در چنین حالتی است که کذب بودن گفتار حاکم در تلقی متن به عنوان معیار آشکار میشود. حاشیه آن تکثری میشود که متن زیر سلطه یکسانکننده خود، پنهان کرده است و حاشیه را با تصوری کلی و عام مجبور به عقبنشینی و انفعال.
متن، سلبی است. بر نفی عناصر گوناگون مبتنی است. اما حاشیه وجودی ایجابی ندارد. وجودش بنا بر ضرورت متن است. متن با نادیده انگاشتن حاشیه، آن را منفعل میخواهد و در گامی جلوتر آن را نمیبیند اما حضور حاشیه چنان سهمگین است که حساش میکند. چنین حضور سهمگینی را میتوان برگرداند به متن و متن و حاشیه را در کنار هم نشاند و بر عناصری از حاشیه تکیه کرد که میتواند خصلت رهاییبخش داشته باشد. یافتن این خصلتها میتواند ویژگی ایجابی را به حاشیه برگرداند و بر هویتهای متفاوت اما همارزی تکیه کند که سنگ بنای مدنیتی متوازن و بههنجار قرار گیرد. با این دید نمیتوان با دهانی باز در مقابل جلوههای متن و مرکز شاخ درآورد و تن به معیاری داد که همه را مثل هم تحت یک نظارت کلی میبیند و میخواهد. با این حساب، باید از حاشیه به متن برویم و از مرکز به شهرستان.
منبع: / روزنامه / کارگزاران ۱۳۸۷/۱۰/۰۲
نویسنده : محمد رضا جعفری
نظر شما