آلوین پلنتینگا و باورهاى واقعاً پایه
یکى از مهمترین چالشهاى معاصر در زمینه قرینهگرایى متعلق به پلنتینگا است. پلنتینگا مدعى است که باور به خدا همچون باور به وجود میزى در مقابل من و یا باور به این که امروز صبح صبحانه خوردهام، مىباشد. اگرچه این باورها از قرینه و دلیل استنتاج نشدهاند، اما اوضاع و احوالى وجود دارد که در آن به لحاظ عقلانى حق دارم به این باورها معتقد شوم. 1
به طور معمول، قرینهگرایان «مبناگرایند». مبناگرایان معتقدند که باور عقلانى یا مؤیّد به قراین است و یا «واقعاً پایه» است. یک باور وقتى پایه است که بر مبناى باورهاى دیگر پذیرفته نشده باشد. یک باور وقتى واقعاً پایه است که در اوضاع و احوالى شکل گرفته باشد که انسان به لحاظ عقلانى حق داشته باشد بدان معتقد شود. باور من به اینکه 4=2+2 یا باور من به اینکه هم اکنون درد مىکشم نمونههایى از باورهاى واقعاً پایه به شمار مىروند. من تنها وقتى حق دارم به باورهایى که واقعاً پایه نیستند معتقد شوم که دلایل و قراینى براى آنها داشته باشم. این قراین در نهایت، باید بر پایه باورهاى پایه استوار باشند.
بسیارى از مبناگرایان، «مبناگرایان سنّتى» اند. مبناگریان سنّتى معتقدند که یک باور، واقعاً پایه است اگر و تنها اگر این باور ذاتاً بدیهى، 2 خطاناپذیر3 یا بدیهى حسى4 باشد. گزارههاى «4=2+2» و «کل بزرگتر از جزء خود است» نمونههایى از گزارههاى ذاتاً بدیهىاند. باورهاى خطاناپذیر، باورهایى هستند که نمىتوانند خطا و کاذب باشند؛ مثلاً، اگر بر این باور باشم که درد مىکشم، پس من درد مىکشم؛ و اگر بر این باور باشم که من دردى ندارم، پس من درد ندارم. باور من به اینکه در دست خود یک قلم دارم، از جمله باورهایى است که بدیهى حسى محسوب مىشود. 5
اگر مبناگرایى سنّتى بر حق باشد، قرینهگرایى نیز بر حق خواهد بود. باورهاى دینى نه ذاتاً بدیهىاند و نه خطاناپذیر و نه بدیهى حسى. بنابراین، ما تنها وقتى حق داریم بدانها معتقد شویم که دلایلى براى آنها داشته باشیم.
اعتراض پلنتینگا متوجه مبناگرایى سنّتى است، نه مبناگروى به معناى عام. ملاک «واقعاً پایه بودن» باید کنار گذاشته شود. معیارى که مبناگرایان سنّتى براى باورهاى واقعاً پایه ارائه دادهاند، از عهده توجیه خود معیارهاى مبناگرایان سنّتى برنمىآید. گزاره «تنها باورهایى که ذاتاً بدیهى، خطاناپذیر یا بدیهى حسىاند، واقعاً پایه هستند» ذاتاً بدیهى نیست (مثلاً، پلنتینگا در آن تردید دارد). این گزاره خطاناپذیر هم نیست - مبناگرایان سنتى ممکن است بر خطا باشند - و بدیهى حسى نیز نمىباشد. از اینرو، واقعاً پایه بهشمار نمىآید. اما این گزاره مؤیّد به قراین هم نیست. تلاش براى استنتاج این گزاره از گزارههاى ذاتاً بدیهى، خطاناپذیر یا بدیهى حسى قرین توفیق نبوده است. بنابراین، ملاک مبناگرایان سنّتى براى واقعاً پایه بودن باورها نه واقعاً پایه است و نه مؤید به قراین. از اینرو، بر فرض درستى معیارهاى عقلانیت ایشان، حق نخواهیم داشت به این گزاره باور پیدا کنیم.
ملاک مبناگرایان سنّتى براى پایه بودن یک باور، نادرست نیز هست. پلنتینگا از ما مىخواهد تا در مورد باورهایى همچون باورهاى ذیل تأمل کنیم:
- من یک درخت مىبینم.
- من امروز صبح صبحانه خوردهام.
- آن شخص عصبانى است.
این باورها بىدرنگ در اوضاع و احوال معیّنى تشکیل مىشوند. در صورت داشتن نوع متعارفى از تجربه حسى، خودم را بىواسطه معتقد به دیدن یک درخت مىیابم. این باور که امروز صبح صبحانه خوردهام، بىدرنگ در اوضاع و احوالى خاص (همچون تمایل به باور کردن این امر همراه با یک «تجربه پیشینِ» خاص) شکل گرفته است. وقتى که مىبینم فردى از روى خشم رفتار مىکند، به سادگى به این برداشت مىرسم که وى عصبانى است.
این باورها «بدون مبنا و دلیل» نیستند. اوضاع و احوال معیّنى که این باورها در آن به وجود مىآیند «این حق را به من مىدهد که به آنها معتقد شوم. » براى مثال، دارا بودن نوع خاصى از تجربه حسى در شرایطى مناسب (زیاد دور نباشم، نور کافى باشد و مانند آن) مبناى باور من به دیدن درخت است و اعتقاد من به این باور را توجیه مىکند. باور من همچنین خطاپذیر6 است؛ یعنى ممکن است در رابطه با آن دچار خطا شده باشم. براى مثال، آنچه را من یک درخت دیدهام ممکن است یک درخت مصنوعى باشد. در عین حال، اگر من هیچ دلیلى نداشته باشم که درختانى مصنوعى در این منطقه وجود دارند و هیچ دلیلى هم بر معیوب بودن چشمان خود نداشته باشم، در این صورت به صرف داشتن این باور در چنین اوضاع و احوالى، نسبت به اعتقاد به آن محق خواهم بود.
هرچند این باورها دلیل و مبنا دارند و خطاپذیر هم هستند، با اینهمه باورهایى پایه هستند. این باورها از باورهاى دیگرى که قرینه آنها باشند، استنتاج نشدهاند. براى مثال، این را که امروز صبح صبحانه خوردهام، از این واقعیت نتیجه نگرفتهام که من به انجام آنچه کردهام تمایل داشته و یک «تجربه پیشینِ» خاص داشتهام. در واقع، من حتى بهطور معمول در مورد این واقعیت فکر نکردهام. در عین آنکه حصول باور در این اوضاع و احوال، باور من را به این امر توجیه مىکند. اما من از این اوضاع و احوال براى باور خود استدلال نکردهام. 7
این سه باور، باورهایى واقعاً پایه نیز هستند. من به لحاظ عقلانى حق دارم در اوضاع و احوال مذکور، به این باورها ملتزم شوم. اما تنها باور اول است که ملاک مبناگرایان سنّتى را در مورد واقعاً پایه بودن داراست. 8 بنابراین، ملاک ایشان ملاکى نادرست است.
از این مطلب نتیجه گرفته نمىشود که قرینهگرایى نادرست است؛ هرچند برخى از باورهاى واقعاً پایه نه ذاتاً بدیهىاند، نه خطاناپذیر و نه بدیهى حسى. باورهاى دینى ممکن است نیازمند دلیل باشند. با وجود این، پلنتینگا بر آن است که باورهاى دینى نیز مىتوانند واقعاً پایه باشند.
خداباوران چه بسا با تأمّل در آسمانها، خود به خود به این باور برسند که آسمانها مخلوق خدایند. ممکن است شخص با خواندن کتاب مقدّس، تحت تأثیر قرار بگیرد که خدا با او سخن مىگوید. ممکن است به سبب آنکه کارى مرتکب شدهام که مىدانم بىارزش، اشتباه و بد بوده است، احساس کنم که در پیشگاه خدا گناهکار هستم و این باور را در خود شکل دهم که خداوند از آنچه که مرتکب شدهام ناخشنود است. با توبه و انابه ممکن است احساس بخشودگى کنم و این اعتقاد در من شکل گیرد که خدا مرا به جهت کارى که مرتکب شدهام بخشیده است. 9 این باورها خود به خود در اوضاع و احوال مذکور شکل مىگیرند و از دیگر باورهایى که خداباوران به عنوان قرینه تلقّى مىکنند نتیجه نمىشوند. بنابراین، باورهایى پایه مىباشند.
اما آیا این باورها، باورهاى واقعاً پایه هستند؟ به دلیل آنکه ما ملاک مبناگرایان سنّتى را براى باورهاى واقعاً پایه نپذیرفتیم، هیچ دلیلى نداریم که بگوییم این باورها واقعاً پایه نیستند. این باورها خطاپذیرند و خداباوران فرهیخته از اشکالاتى (همچون مسأله شر) که بر این باورها وارد شده، آگاهند. اگر ایشان قادر به پاسخگویى به این اشکالات نباشند، حق نخواهند داشت که به این باورها پایبند بمانند. اما اگر ایشان بتوانند پاسخگوى این اشکالات باشند، یا دلایلى بر قابل حل بودن این اشکالات داشته باشند، در این صورت ایشان حق دارند که به آنها معتقد بمانند. باورهاى ایشان با این حال پایهاند؛ چرا که این باورها از ملاحظاتى استنتاج نشدهاند که ایشان در رویارویى با اشکالات وارد بر باورهایشان از آنها بهره بردهاند. باورهاى ایشان واقعاً پایه هستند؛ چرا که این باورها در اوضاع و احوال مناسبى شکل گرفتهاند و مىتوان اشکالات وارد بر آنها را پاسخ داد.
متعارفترین اشکالى که بر طرح پلنتینگا وارد شده آن است که این طرح بر بیهودهگویى صحّه گذاشته است. هر کس که قادر نباشد بر باورهاى مطلوب خود، قرینه و دلیل اقامه کند مىتواند آنها را واقعاً پایه بنامد. آیا چنین کسى نسبت به یک خداباور حق بیشترى براى انجام چنین کارى ندارد؟ فرض کنید که اعضاى یک فرقه جدید مدعى شوند که باور به کدو تنبل بزرگ یک باور واقعاً پایه است. آیا ما براى پذیرش مدعاى ایشان دلیلى همسنگ با پذیرش ادعاى خداباوران در دست نداریم؟ پلنتینگا این امر را نمىپذیرد.
ابطال ملاک مبناگرایان سنّتى در رابطه با باورهاى واقعاً پایه به این معنا نیست که ملزم باشیم هر باورى را واقعاً پایه تلقّى کنیم. پیشفرض این تلقّى آن است که ما باید ابتدا پیش از آنکه بتوانیم واقعاً پایه بودن یا نبودن یک باور را تعیین کنیم، ملاک و معیارى در دست داشته باشیم، در صورتى که این امر نادرست است. ما هیچ معیار کارامدى براى واقعاً پایه بودن باور نداریم با این حال، مىدانیم که براى مثال، برخى مدعیات مبتنى بر حافظه واقعاً پایهاند و مدعیاتى در مورد اجزاى تشکیلدهنده اتم واقعاً پایه نمىباشند. همچنین مىدانیم که باور به کندو تنبل بزرگ واقعاً پایه نیست. البته در رابطه با آنکه کدام باور واقعاً پایه است و کدام باور واقعاً پایه نیست اختلاف نظرهاى زیادى وجود دارد. اما این مطلب زیاد مهم نیست؛ چرا که مردم در بسیارى از امور با یکدیگر اختلاف نظر دارند.
همچنین «تفاوت زیادى میان باور به خدا و باور به کدو تنبل بزرگ وجود دارد. »10 خداوند ما را بااین گرایش خلق کرده که در اوضاع و احوال خاصى به او باور داشته باشیم، اما چنین میل و گرایش را در رابطه با باور به کدو تنبل در ما قرار نداده است. بنابراین، مىتوان «اشکال کدو تنبل بزرگ» را نادیده گرفت.
اما آیا این واقعیت که انسانها در باب مصادیق واقعاً پایه بودن باورها اختلاف نظر دارند، غیر قابل اهمیت است؟ فرض کنید آنان که با خداباوران به مخالفت برخاستهاند، بهیکسان عاقل، هوشمند و آگاه هستند. شاید اصلاً این مخالفان حتى داراى حساسیت دینى هم باشند. آیا مخالفت ایشان دلیلى بر عدم اعتماد خداباور به مصادیقى همچون («خدا همه این چیزها را آفریده» «خدا مرا بخشوده» و مانند آن) نمىباشد؟ گرى گاتینگ 1942- Gary Gutting بر آن است که این مخالفتها چنین دلالتى دارند. 11
در اینجا، دو نوع مخالفت قابل تصور است: اول آنکه شخص در اوضاع و احوالى مناسب به خودى خود قادر نباشد باورهایى دینى شکل دهد. ملحدان به آسمان پر ستاره مىنگرند، اما هیچ علاقهاى ندارند که به مخلوق بودن آن توسط خداوند باور پیدا کنند. یا برخى ممکن است کتب مقدّس را بخوانند، بدون آنکه آشکارا و بىواسطه دریابند که این خداست که از طریق کتاب مقدّس با آنها سخن مىگوید.
دوم آنکه شخص ممکن است باورى را که با خداباورى ناسازگار است، واقعاً پایه تلقّى کند. ملحدان به ندرت ادعا مىکنند که عدم اعتقادشان به وجود خدا پایه است. اما مردم، باورهایى را واقعاً پایه پنداشتهاند که به نظر مىرسد نادرستى خداباورى از دل آنها بهدست مىآید. براى مثال، ممکن است پیروان مکتب «ادوایت» با خواندن اوپانیشاد یا با داشتن تجربه عرفانى «وحدتانگار»، بىاختیار خود را معتقد به واقعى نبودن اختلافها یا غایت بودن برهمن غیر شخصى بیابند. اگر این باورها درست باشند، خداباورى نادرست خواهد بود. هر دو نوع این مخالفتها مشکل آفرین هستند.
گاتینگ استدلال مىکند که «باور به اینکه P براى A در شرایط C واقعاً پایه است» به این معناست که «وقتى Aدر Cاست، Aدر یک موقعیت معرفتشناختى است و این موقعیت معرفتشناختى دسترسى ممتاز12 به صدق P را در اختیار وى قرار مىدهد. » براى مثال، گزاره «من یک درخت مىبینم» تنها زمانى براى من باورى واقعاً پایه خواهد بود که من در یک رشته اوضاع و احوالى باشم «که در این اوضاع و احوال، دلیل معتبرى بر... درستى این حکم غیر استنتاجى من وجود داشته باشد. » اگر کسى مرا متقاعد کند که من در جایگاهى درست قرار نگرفتهام تا آن درخت را ببینم و یا دارویى مصرف کردهام که باعث وهم و خیال من شده است، در این صورت من نباید این باور خود را واقعاً پایه تلقّى کنم.
از دیدگاه گاتینگ، باورهاى دینى واقعاً پایه نیستند؛ زیرا «اوضاع و احوال خاصى» که پلنتینگا توصیف مىکند، دسترسى ممتاز به صدق گزارههاى دینى را موجب نمىشود. اگر این اوضاع و احوال چنین مىکردند، هر شخصِ داراى صلاحیتى وقتى در این اوضاع و احوال قرار مىگیرد، مىبیست به صدق این گزارهها پى ببرد. برخى خداباوران با تأمّل در زیبایى یک گل یا غلبه بر گناه، بىاختیار باورهایى دینى را در خود شکل یافته مىبینند. اما بسیارى از «همتایان شناختى»13 آنان (یعنى مردمى که به یکسان هوشمند، شریف، آگاه و عاقل هستند) به چنین باورهایى دست نمىیابند. صدق گزارههاى دینى براى ایشان آن هنگام که چشم به آسمان پر ستاره مىدوزند یا کتاب مقدّس مىخوانند و یا توبه و انابه مىکنند، بىدرنگ روشن و واضح نیست. وقتى که ایشان در موقعیت شناختى یکسانى باشند، خود به خود به احکامى دینى دست نمىیابند. بنابراین، موقعیت شناختى که پلنتینگا توصیف مىکند (نظاره به آسمان، خواندن کتاب مقدس و مانند آن) دسترسى ممتازى به حقایق دینى بهدست نمىدهد. از اینرو، باورهاى دینى، واقعاً پایه نمىباشند.
نوع دوم اختلاف، مشکل متفاوتى بهوجود مىآورد. به نظر مىرسد پیروان ادیان غیر خداباور، باورهایى را واقعاً پایه تلقّى مىکنند که با خداباورى ناسازگارند. وقتى که یک مسیحى یا یهودى، کتاب مقدّس را مىخواند، بىدرنگ بدیهى مىنماید که خدا او را از طریق کلمات کتاب مقدّس مورد خطاب قرار مىدهد. معتقد به مکتب «ادوایت» ممکن است بىدرنگ این امر را آشکار بیابد که اوپانیشاد وحیى از حقیقت سرمدى است. هر دوى ایشان بر آنند که باورهایشان نه تنها پایهاند، که واقعاً پایهاند. پس چرا خداباوران باید شهودات خود را قابل اعتماد بدانند و نه شهودات معتقدان به مکتب «ادوایت» را؟ اگر هر دوى ایشان به یکسان هوشمند، آگاه و داراى حساسیت دینىاند، به نظر مىرسد که دلخواهانه است اگر یک دسته از شهودات را بر دسته دیگر ترجیح دهیم.
اما چرا اینگونه است؟ به نظر مىرسد که باورهاى خداباوران و باورهاى معتقدان به «ادوایت» به نحوى یکسان شکل گرفتهاند. چنین مىنماید که ساز و کار تشکیل باور یکسانى در هر دو مورد به کار گرفته شده است. بنابراین، اگر یکى از این دو قابل اعتماد است، دیگرى نیز قابل اعتماد خواهد بود. اما هر دوى این ساز و کارها نمىتوانند قابل اعتماد باشند؛ چرا که باورهایى متضاد را موجب مىشوند. از این رو، هیچ کدام قابل اعتماد نیستند.
پلنتینگا براى هر دوى این اشکالات پاسخى دارد. خداوند به هنگام خلقت ما در تصور14 خویش، به ما قوایى شناختى عطا نموده که بازتابى از کمال شناختى خاص محسوب مىشوند. باورهایى که با این قوا ساخته مىشوند، تضمین شدهاند15 و بنابراین، احتمالاً صادقند، مشروط به آنکه این قوا در جهت حقیقت باشند، 16 و آنگونه که خداوند مىخواهد در حیطهاى معرفتى که خدا براى آنها در نظر گرفته است عمل کنند. حافظه، ادراک حسى، قدرت بر استدلال عقلى و مانند آن مصادیق متعارفى از این قوایند. اما همچنین خدا ما را با حسى آفریده که جان کالوین (1509-1564) حسّ «خداجویى»17 مىنامد؛ یعنى گرایشى به اعتقاد به او آن هنگام که در اوضاع و احوالى مناسب قرار مىگیریم. (براى مثال، نظاره به آسمان پرستاره، حالت توبه و انابه.) باورهاى دینى که در این شرایط شکل مىگیرند تنها پایه نیستند، بلکه واقعاً پایه نیز هستند، و این به دو معناست: اول آنکه شخص، هیچ یک از وظایف معرفتشناختى را در اعتقاد به باورهایى که در این شرایط به وسیله حس «خداجویى» شکل گرفتهاند نقض نمىکند. دوم آنکه این باورها تضمین شدهاند؛ چرا که این باورها با قوه شناختى (حس خداجویى) شکل گرفتهاند که در جهت حقیقت است و به گونهاى که خواسته شده در حیطهاى شناختارى که خداوند براى آن در نظر گرفته است، عمل مىکند.
اما ممکن است قواى شناختى ما بد عمل کنند. کورى مىتواند قواى ادراکى ما را تضعیف کند. فراموشى مىتواند بر حافظه تأثیر بگذارد. اختلالات ذهنى مىتوانند توانایى عقلى و استدلالى ما را ضعیف کنند یا بکلى از بین ببرند. توانایى قوّه بصیرت دینى ما نیز ممکن است درست عمل نکند. شخصى که حسّ خداجویىاش بر طبق «طرح تعیین شده» عمل مىکند، در گستره گونهگونى از شرایط و احوال، بىدرنگ خود را معتقد به باورهایى صحیح در مورد خدا مىیابد. لیکن گناه این توانایى را از بین برده است. نتیجه این است که بسیارى بىدرنگ خود را معتقد به باورهاى دینى نمىیابند، آن هنگام که اینان با بىکفایتى اخلاقىخود، بازیبایىهاىطبیعتمواجهمىشوند. 18
بنابراین، پاسخ پلنتینگا به نوع نخست اختلاف آن است که کسانى که در شرایطى مناسب باورهایى پایه در مورد خدا شکل نمىدهند همتایان شناختى کسانى نیستند که چنین باورهاى پایهاى را شکل مىدهند. در عین اینکه ممکن است این چنین افرادى در هوشمندى، آگاهى، شرافت و حساسیت همانند کسانى باشند که باورهایشان در مورد خداوند پایه است، اما عملکرد حس خداجویىشان به وسیله گناه آسیب دیده است.
با اینهمه، باید توجه داشت که ملحدان و لاادریان تنها کسانى نیستند که باور به خدا برایشان پایه نیست، بلکه باور بسیارى از خداباوران نیز پایه نمىباشد. در عین اینکه (براى مثال) ایشان بر این باورند که خداوند خالق آسمانهاست، اما وقتى در آسمانها تأمّل مىکنند، این باور را بى درنگ واضح و آشکار نمىیابند. باور ایشان مبتنى بر استدلال از طریق قراین گوناگون است یا (چنانکه در دیدگاه کگارد مشهود است) بیانى از «تعهدى ارادى» به حقیقتى است که از جهت آفاقى غیر یقینى دانسته شده و از اینرو، از لحاظ شناختى تضمین نشده است. نتیجه دیدگاه پلنتینگا آن است که قوا و استعدادهاى شناختى این خداباوران نیز بهدرستى کار نمىکنند. هر چند داراى باورى محکم و استوار به خدا باشند و این باور در کانون جهانبینى و سلوک زندگىشان جاى داشته باشد، اما قوه بصیرت دینى ایشان به وسیله گناه خودشان یا دیگران تضعیف شده است. 19 بنابراین، ایشان نیز همتایان شناختىِ خداباورانى که باورشان به خدا واقعاً پایه است، به شمار نمىآیند. 20 بسیارى از خداباوران این نتیجه را برخلاف یافتههاى شهودى مىدانند.
پلنتینگا چگونه مىتواند به اختلاف نوع دوم پاسخ گوید؟ دستکم دو احتمال وجود دارد: اول آنکه بپذیریم که باورهاى معتقدان به «ادوایت» تا اندازهاى به وسیله حس خداجویى شکل گرفته است، اما بگوییم که عملکرد این حس به وسیله گناه آسیب دیده است، به طورى که احکامى که این حس بیان مىکند عام و ابتدایى است. حس خداجویى یک ادوایتایى وى را به این باور صحیح مىرساند که جهان زمانى و مکانى در واقعیتى الوهى ریشه دارد، اما نمىتواند او را معتقد سازد که واقعیت الوهىِ مورد بحث همان خداست. دیگر باورهاى ادوایتایى (از جمله اینکه تمام تمایزات غیر واقعىاند، برهمن تنها واقعیت است و مانند آن) بر گواهىهایى نادرست (به عنوان مثال، تفاسیر سنّتى از ودا) و استنتاجهایى معیوب مبتنى هستند.
احتمال دوم آن است که بگوییم: باورهاى یک ادوایتایى به هیچ وجه به وسیله حس خداجویى شکل نگرفتهاند، بلکه ساز و کارهاى دیگرى باورهاى او را شکل دادهاند و این ساز و کارها نه در جهت حقیقت هستند و نه بهدرستى در محیطى شناختى، که خدا برایشان طرحریزى کرده است، عمل مىکنند. براى مثال، پلنتینگا مىتواند بگوید که «ادوایتا ودانت» محصول مشترکى است از تجارب عرفانىِ وحدتانگار، ایمان به وداها و استنباط و استنتاج متون دیگرى که از دیدگاه ایشان موثقاند. اما استعداد ما براى تجارب خود، آگاهى تهى در جهت حقیقت نیست، بلکه یا محصول خود شرطى سازى21 است که باعث آشفتگى قواى ما شده و یا (دست کم از دیدگاهى خوشبینانهتر) محصول قوایى است که در جهت آرامش ذهن، تنظیم شده و ذهن را براى تجاربى عرفانى و خداباورانه آماده مىسازد.
علاقه ما به اعتماد بر گواهى دیگران و قواى استنتاجىمان هر دو در جهت حقیقتند، اما در این مورد بد عمل مىکنند. معتقد به ادوایتا در اعتماد خود به گواهىها به خطا رفته است، چرا که این گواهىها، که وى بدانها تکیه کرده است، خود بر خطایند و استنتاجهاى وى نادرستند. 22
نظریه پلنتینگا تا چه اندازه قابل قبول است؟ استفن ویکسترا استدلال مىکند که باورهاى دینى «اساساً دلیلمند»23اند یعنى به این باورها تنها زمانى مىتوان عقلاً معتقد شد که شخص دلیلى در دست داشته باشد که اشخاصى در جامعه فکرىِ وى، دلایل معتبرى بر اعتقاد به آنها دارند. باورهاى دینى در این جهت همانند باورهاى علمى و مابعدالطبیعى و مخالف باورهاى مبتنى بر حافظه و احکام ادراک حسىاند. (براى مثال، من حق دارم معتقد شوم که «کوارک» وجود دارد، اما تنها بدان دلیل که فیزیکدانان قراینى بر وجود آن در دست دارند.) در صورت درستى این مطلب، باورهاى دینى واقعاً پایه نخواهند بود. 24
اشکال دوم آن است که در این نظریه، احتمال دور هست. پلنتینگا استدلال مىکند که اگر مابعدالطبیعه خداباورانه وى درست باشد25 در این صورت گاهى باور به خدا واقعاً پایه خواهد بود. بنابراین، براى اینکه نشان بدهیم که باور به خدا هرگز واقعاً پایه نیست، باید نشان دهیم که مابعدالطبیعه خداباورانه پلنتینگا اشتباه است. از اینرو، باور دینى در صورتى واقعاً پایه و لذا عقلاً موجّه (یا تضمین شده) است که مدعیات الهیاتى همچون مدعیات پلنتینگا درست باشند. و اگر این مدعیات نادرست باشند، باور دینى احتمالاً واقعاً پایه نخواهد بود. هرچند این مطلب درست به نظر مىرسد، اما نتیجهاى که در پى دارد آن است که تنها کسانى که پیشاپیش علاقهمند به پذیرش مابعدالطبیعهاى خداباورانه همچون مابعدالطبیعه پلنتینگا هستند، با چنین دفاعى از عقلانیت باور دینى متقاعد خواهند شد، 26 و اگر به نوبه خود این مابعد الطبیعه خداباورانه بخواهد با توسّل به اعتقاد پایه به مؤلّفههاى کلیدى خود (وجود داشتن خدا، کمال مطلق و خیرخواهى او و مانند آن) اثبات شود، دفاع پلنتینگا از واقعاً پایه بودن باور دینى نیز منجر به دور خواهد شد. 27
خلاصه آنکه به اعتقاد قرینهگرایان، انسان تنها در صورتى حق دارد به باورهاى دینى معتقد شود که قراینى براى آنها داشته باشد. قرینهگرایى بخش اعظم قوّت خود را از مبناگرایى سنّتى اخذ مىکند. بر اساس مبناگرایى سنّتى، ما بىدرنگ محق هستیم که به باورهایى که ذاتاً بدیهى، خطاناپذیر یا بدیهى حسى هستند، معتقد شویم. باورهاى دیگر نیز باید به واسطه قرینه موجه شوند. به دلیل آنکه باورهاى دینى نه ذاتاً بدیهىاند، نه خطاناپذیر و نه بدیهى حسى، براى اثبات آنها قراینى لازم است.
به اعتقاد پلنتینگا، مبناگرایى سنّتى برخطاست. بسیارى از باورها از جمله باورهاى دینى با آنکه ذاتاً بدیهى، خطاناپذیر یا بدیهى حسى نیستند، اما بىتردید موجّه (واقعاً پایه) اند. ممکن است در شرایط خاصى ما به سادگى خود را به این امر معتقد بیابیم که خداوند از ما انجام کارى را مىخواهد و یا ما را بخشوده است و ما در چنین اعتقادى موجّه خواهیم بود، هرچند براى این باورهاى خود هیچ دلیلى در دست نداشته باشیم.
اما اشکال مسأله آن است که برخى، آن هنگام که در شرایطى مناسب قرار مىگیرند، گزارههاى دینى را واضح نمىیابند، و به نظر مىرسد دیگران نیز باورهاى ناسازگار با خداباورى را واقعاً پایه تلقّى مىکنند. اشکال نخست مبیّن این امر است که اوضاع و احوال معیّنى که پلنتینگا عنوان مىکند، دستیابى ممتاز به حقایق دینى را فراهم نمىکند. (اگر این شرایط اینگونه دستیابى را فراهم مىکردند، هر کسى که در این اوضاع و احوال قرار مىگرفت، این باورها را تصدیق مىکرد.) اشکال دوم مبیّن آن است که علاقه به شکلدهى باورهاى دینى در اوضاع و شرایط معیّن ممکن است یک ساز و کار غیر قابل اعتمادى براى تشکیل باور باشد (اگر این ساز و کار قابل اعتماد مىبود، باورهایى که به این وسیله ساخته مىشدند، نمىبیست با دیگر باورهایى که به روش یکسان شکل گرفتهاند، در تضاد باشند.)
به اشکال اول مىتوان با ذکر این مطلب پاسخ داد که میان شرایط شناختىِ شخصى که باور به خدا را در اوضاع و شرایط مناسبى بىدرنگ واضح مىیابد، با کسى که در چنین اوضاعى این باورها را واضح نمىیابد، تفاوتهاى مهمى وجود دارد. (براى مثال، اوّلى داراى حسّ خداجویى است و این حس به درستى عمل مىکند و دومى فاقد چنین حسى است.) اشکال دوم را مىتوان - براى مثال - با این استدلال پاسخ داد که (1) حس خداجویى یک ادوایتایى آسیب دیده و تضعیف شده است و اینکه (2) باورهاى دینى وى به وسیله ساز و کارهاى دیگر شکل گرفتهاند که یا در جهت حقیقت نیستند و یا بد عمل مىکنند. بسیارى از خداباوران برآنند که باورهاى راجع به خدا «اساساً دلیلمند» هستند و بنابراین، واقعاً پایه به شمار نمىآیند. برخى دیگر دورى بودن دفاع پلنتینگا از عقلانیت باورهاى دینى را احتمال مىدهند.
احتمالاً مهمترین بُعد نظریه پلنتینگا مخالفت او با نوعى از عقلانیت (مبناگرایى سنّتى) است که براى صدها سال بر مباحثات پیرامون مسائل دینى حاکم بوده است. اما پلنتینگا در پذیرش پیشفرضهاى خاصى، با مخالفان خود همراه است. وى مبناگراست، اگرچه مبناگراى سنّتى نمىباشد. باورهاى آدمى که کاملاً عقلانىاند به شیوهاى خاص شکلمى گیرند. این باورهاى پایه (که بدون قرینه پذیرفته شدهاند) واقعاً پایه خواهند بود. این باورها بىمبنا و دلیل نمىباشند؛ زیرا آنها در شرایطى شکل مىگیرند که باور شخص به آنها را موجّه مىکند، و این باورها برساخته ساز و کارهاى تشکیل باور هستند که قابل اعتمادند. شخصى که در شرایط مطلوب عقلانى است، دیگر باورهایش مبتنى بر قراین خواهند بود.
بنابراین، پلنتینگا بیش از جیمز عقلانیت معرفتشناختى سنّتى را مىپذیرد. اما پلنتینگا باید تبیین کند که چرا خداباورانى که باورشان به خدا واقعاً پایه است در موقعیت معرفتشناختى برترى قرار دارند. اگر وى ادعا کند که این خداباوران از گناه دورترند، یا به بلوغ معنوى بیشترى رسیدهاند، در این صورت، بیش از آنچه که مىنماید، به پاسکال، کگارد و جیمز نزدیک است. در نهایت تفاوت میان خداباورانى که به بلوغ معنوى رسیدهاند و دیگران به تفاوت در احوال قلبى، سیر انفسى و طبایع پر شور آنها برمى گردد.
پى نوشت ها
*. این مقاله ترجمه بخشى از فصل ششم کتاب ذیل است:
Wainwright william j. Philosophy of Religion, 2nd ed. london wadsworths Publishing co. 9991
1- نظرات پلنتینگا در جستارهایى ارائه شدهاند. به طور خاص، نک. به:
"Is Belief in God Rational?" in Rationality and Religious Belief, ed. by: C. F. Delaney) Notre Dame, Ind.: University of Notre Dame Press, 9791); "Is Belief in God Properly Basic? in Nous 51 (1891) PP. 14- 15; "Reason and Belief in God, " in Faith and Rationality, ed. by: Alvin Plantinga and Nicholas Wolterstorff (Notre Dame, Ind.: University of Notre Dame Press, 3891); and Epistemic Justification" in Nous 02 (3891) P. P. 3-81
2. self- evident.
3. incorrigible.
4. evident to the senses.
5- مبناگرایان قدیم و قرون وسطایى احکام متعارف حسى را واقعاً پایه مىانگاشتند. مبناگرایان جدید به تبع دکارت، دامنه باورهاى پایه را به باورهاى ذاتاً بدیهى یا باورهاى خطاناپذیر محدود کردند. باورهاى حسى همچون باور من به اینکه در دست خود مدادى دارم، تنها در صورتى موجه خواهند بود که بتوان آنها را از باورهاى خطاناپذیرى درباره اینکه اشیا چگونه بر من ظاهر مىشوند، استنتاج کرد.
6. defeasible.
7- اما استدلال و ملاحظه قراین به طور کلى بىارتباط با باورهاى پایه نیست. اگر کسى بگوید که حافظه من دچار اشتباه شده است، احتمالاً مجبورم دلایل او را مورد بررسى قرار دهم. اگر این دلایل معتبر باشند، بیش از این حق ندارم به باور خود معتقد بمانم. اگر این دلایل معتبر نباشند، در حفظ این اعتقاد موجّه خواهم بود. با این حال، باور من پایه باقى مىماند. هر چند از عقل براى دفع مقابلهاى که علیه باور من انجام گرفته بود بهره بردهام، اما باور من از دلایلى که براى ردّ به خطا رفتن حافظه خود آوردهام، استنتاج نشده است.
8- به عبارت دقیقتر، همه باورهاى دینى پایه از این نوعند («خدا این را آفریده»، «خدا مرا مىبخشد» و مانند آن). اما به دلیل آنکه این باورها متضمن باور به وجود خدایند، باور به وجود خدا نیز مىتواند پایه تلقّى شود.
9. Plantinga, "Is belief in God Properly Basic?" 64
10. Ibid., 05
11. Gary Gutting, Religious Belief and Religious Skepticism (Notre Dame. Ind.: University of Notre Dame Press, 2891). chapter3, section 1.
12. privileged access.
13. epistemic peers
14. image
15- انسان مىتواند بدون معرفت به p، pرا صادقانه باور داشته باشد. بنابراین، در عین اینکه من صادقانه باور دارم موقع انداختن سکه سالم، روى خط آن نمودار خواهد شد، اما علم ندارم که چنین خواهد شد، در این صورت این گونه باورى تضمین ناشده است. تضمین چیزى است که معرفت را از باور صادق (صرف) جدا مىکند.
16- به جاى آنکه - مثلاً - در جهت آسایش یا خیر غیر معرفتشناختى دیگرى باشد. براى مثال، خداوند ممکن است چنان مقدّر کرده باشد که ما به هنگام ابتلا به یک بیمارى شدید تمایل به این اعتقاد داشته باشیم که شانس ما براى بهبودى از آنچه در واقع هست، بیشتر است؛ چرا که خداوند مىداند در صورت باور ما به این مطلب، احتمال بهبودى ما بیشتر است.
17. sensus divinitatis.
18- براى اطلاع از کلیاتى در باب این دیدگاهها، نک. به:
Alvin Plantinga, "Justification and Theism, " Faith and Philosophy 4 (7891), PP. 304-624
19- البته این پاسخ تنها وقتى ممکن است که شخص بتواند خطاى این گواهىها را تشخیص و نشاندهد که استنتاجهاى معتقدانبه ادوایتا در کجا به خطا رفتهاند.
20- با این وجود، باید توجه داشت که پلنتینگا معتقد است که تفاوت ناچیزى میان او و کسانى که برآنند باور دینى محصول استنتاجهایى از شگفتىهاى طبیعت، ترغیب وجدان و مانند آن است، وجود دارد. چنین استنتاجهایى خود انگیخته، الزامکننده و بىواسطهاند، به گونهاى که مستلزم مراحل متوسط ناچیزى هستند، یا اصلاً هیچ مرحله متوسطى ندارند. این تسلیم و پذیرش احتمالاً اهمیت چندانى ندارد؛ چرا که این نکته باقى مىماند که باورهاى بسیارى از خداباوران متعهد نه واقعاً پایه هستند و نه نتیجه استنتاجهاى بىواسطه سادهاى از این نوع. خداباورانى که باورهایشان مبتنى بر سلسله دلایلى دشوار و یا ارزیابى قراینى پیچیده است، نمونههایى از این قبیلند.
21. autoconditioning.
22- با این وجود، باید توجه داشت که پلنتینگا معتقد است که تفاوت ناچیزى میان او و کسانى که برآنند باور دینى محصول استنتاجهایى از شگفتىهاى طبیعت، ترغیب وجدان و مانند آن است، وجود دارد. چنین استنتاجهایى خود انگیخته، الزامکننده و بىواسطهاند، به گونهاى که مستلزم مراحل متوسط ناچیزى هستند یا اصلاً هیچ مرحله متوسطى ندارند. این تسلیم و پذیرش احتمالاً اهمیت چندانى ندارد؛ چرا که این نکته باقى مىماند که باورهاى بسیارى از خداباوران متعهد نه واقعاً پایه هستند و نه نتیجه استنتاجهاى بىواسطه سادهاى از این نوع. خداباورانى که باورهایشان مبتنى بر سلسله دلایلى دشوار و یا ارزیابى قراینى پیچیده است، نمونههایى از این قبیلاند.
23. evidence essential.
24. Stephen J. Wykstra, "Toward a Sensible Evidentialism: On the Notion of Needing Evidence, " in Philosophy of Religion: Selected Readings, 3rd ed., ed. by: William L. Rowe and William J. Wainwright (Orlando, Fla.: Harcourt Brace, 8991).
25- به این معنا که اگر خدا موجود باشد، ما را به گونهاى آفریده که قواى شناختىمان آن هنگام که درمحیط شناختىِ مناسبى قرار گیرند و به درستى عملکنندباورهاىدینىپایه تولید مىکنند.
26- باید توجه داشت که از جمله کسانى که متقاعد نمىشوند، علاوه بر ملحدان و لاادرىگرایان، خداباوران نیز هستند. بسیارى از خداباوران معتقدند که خداوند ما را به قوایى شناختى مجهز کرده است که اگر به درستى به کار گرفته شوند، براى شناخت وى کافىاند. اما هیچ اجماعى وجود ندارد که این قوّه مورد بحث، حس خداجویى است و نه (براى مثال) قدرت آدمى بر استدلال از طریق قراین.
27- اینکه آیا دورهایى از این نوع در همه موارد فاسدند، مسألهاى دیگر است. براى مطالعه درباره دلایلى بر عدم فاسد بودن آن، نک. به:
William J. Wainwright, Reason and Heart (Ithaca, N. Y.: Cornell University Press, 5991), chapter 4.
منبع: ماهنامه معرفت شماره 74، ویژه نامه دین شناسی
مترجم : علیرضا کرمانى
نویسنده : ویلیام جى وین رایت
نظر شما