نگاهی به فلسفه ویتگنشتاین(1)
1. اهمیت فلسفه ویتگنشتاین
فلسفه ویتگنشتاین (188. 1951) ludwig Wittgenstein نقش بسزائی درشکل گیری فلسفههای حاکم بر غرب معاصر داشته و نقطه عطفی در تحولات فکری اروپائیان بحساب میآید و حاکی از بحران خاص تفکر فلسفی در قرن حاضرمیباشد، نظریات وی از فلسفه «اتمیسم منطقیLogical Atomismراسل نشأت گرفته و جهت معیّنی رادر حوزه این فلسفه ترسیم میکند، البته علاقه میان راسل و ویتگنشتاین قدری پیچیده میباشد که راسل دراین علاقه فکری نقشهای گوناگون و متناقضی راایفاءنمودهاست: نخست راسل نقش استادی وافاده کننده را بازی می کند که در مقابل ویتگنشتاین شاگرد و استفاده کننده است. دومین نقش راسل نقش دوست مشفق است و سومین نقش وی نقش دشمنی و مخالفت میباشد البته دو نقش اولی با ظهور «رساله منطقی فلسفی» (Logico_Philosophicus Tractutus) پایان یافته ونقش اخیر تا اخر ادامه یافته است.
اهمیت فلسفه ویتگنشتاین از سه جهت میباشد:
1. نظریات وی ترسیم کننده خط اصلی گرایش «فلسفه علیه فلسفه» میباشد: البته این گرایش در افکار بسیاری از اندیشمندان غرب مانند راسل و مور ((G. Mooreبوده و هر کدام بنحوی در مقابل متافیزیک موضع خصمانه اتّخاذ کردهاند، اما گرایش ویتگنشتاین بطور کلی متفاوت است زیرا آنها نوعاً با خطوط و روشهای معینی از متافیزیک عناد ورزیدهاند اما با متافیزیک بطور عمومی عنادی نداشتهاند نئورئالیسم راسل ومور جنبشی علیه ایدهآلیسم بود ویتگنشتاین هم دراین جنبش سعی بلیغ داشته ولی در نهایت این سعی نه تنهابه ویران کردن ایدهآلیسم بلکه به ویرانی کل متافیزیک انجامیده است، «تیغ اکام» سعی میکرد تمام زیادهها را از فلسفه حذف کند اما نظر ویتگنشتاین درباره لغت تبری شد که با آن درخت فلسفه از ته کنده میشد1، ویتگنشتاین که میخواست ویرانگر فلسفه سنتی باشد شاید بیآنکه خودش بخواهد بنیانگزار متافیزیک نوینی شد که در آن تمام بحرانها و کمبودها و تضادهای فکری انسان متعلق به غرب منعکس است. لذا نظریات وی را بایستی «متافیزیک علیه متافیزیک» نامید.
2. اهمیت دیگر فلسفه ویتگنشتاین از جهت تأثیری است که در تشکیل و گسترش نئوپوزیتیویسم حلقه وین، و پوزیتیویسم منطقی دارد. خود وی از اعضاء حلقه وین نبود اما ارتباط وی با این حلقه از دو طریق بود یکی از طریق «شلیک» ((Moritz Schlick و «وایزمان» ((Friedrich Waismanو دیگر از طریق رساله «منطقی فلسفی».
3. اهمیت دیگرفلسفه ویتگنشتاین بخاطر فلسفه تحلیلی ((Analytical Philosophyیا فلسفه زبان میباشد که از دهه سوم به بعد قرن حاضر در آکسفورد پدید آمد زیرا این مکتب نظریات اساسی خود را مدیون ویتگنشتاین است. 2
حال به بیان ونقد قسمت عمده نظریات ویتگنشتاین میپردازیم: تفکرات فلسفی ویتگنشتاین را به دو مرحله تقسیم می کنند نخست مرحلهای که در رساله «منطقی فلسفی» تبلور یافت و دوم مرحلهای که در آن کتاب «پژوهشهای فلسفی» ظاهر میشود. ما هم نخست نگاهی اجمالی بر نخستین مرحله از تفکر او داریم و سپس گذری بر بنیادیترین محتویات «پژوهشهای فلسفی» وی خواهیم کرد:
2. نظری براصول کلی «رساله منطقی. فسلفی»
این نوشته بسیار کوتاه میباشد که دراصل از هشتاد و چند صغحه تجاوز نمیکند3 و: «به صورت مجموعهای از کلمات قصار است درک معنی آن مشکل است و هنوز برسراینکه چگونه باید خوانده شود توافق حاصل نیست» راسل هم مقدمهای برترجمه انگلیسی آن دارد که ویتگنشناین آنرانپسندیده است. این رساله دارای هفت تز کلی است و نیز مشتمل بر شرحهایی است که با نظام اعشاری ترتیب یافته است این هفت تز4 عبارتند از:
1. عالم مجموع همه چیزهائی است که واقعیت دارد.
Die Welt ist alles، was der fall ist
2. آنچه که وضع واقع است (یعنی امر واقع) وجود وضعیت چیزهاست.
(l istdie Tatsachen ist das Bestehen Von Sachverhalten)
تصویر 3. منطقی امور واقع، اندیشه است.
(Das logische Bild der Tatsacshen ist der Gedanke)
4. اندیشه همان گزاره معنیدار است.
Dea Gedanke ist der sinnvolle satz
5. گزاره تابع (یافونکسیون) ارزش (یا حقیقت) جملههای ابتدائی است.
Der satz ist die wahrhits funktion der Elementarsatze
6. صورت کلی تابع ارزش (یافونکسیون حقیقت) این است:
7. آنچه دربارهاش نمیتوان سخن گفت، باید درباره آن سکوت کرد.
(ber mus man Wovon man nicht spcechen kann، dar schweigen)
مطالب اصلی پیرامون این رساله رادر نکات زیر مطرح میکنیم:
1. ویتگنشتاین بابنیاد نهادن روشی تازه در تحلیل زبان میخواهد بگویدکه طرح مسائل فلسفی بر پایه بد فهمی از منطق زبان خودمان میباشد: «زیرابه عقیده او مسائل متافیزیک تنها نتیجه بدفهمی ما از زبان و کاربرد نادرست جملههای زبان، درباره مفاهیم و چیزهائی است که بیرون از مرزهای آن جا دارند. یابه دیگر سخن، منطق زبان فقط میتواند از چیزهای معینی ودرباره مفاهیمی معین سخن بگوید درحالیکه مسائل متافیزیک بیرون از مرزهای زباناند و بدینسان به پهنه چیزهای ناگفتنی یابر زبان نیآمدنی تعلق دارند. براین پایه، ویتگنشتاین معتقداست، که مرزهای زبان ما، همان مرزهای جهان ما هستند، یا به تعبیری دیگر جهان تنها تا آن اندازه وتاجایی وجود دارد که میتواند در قالب زبان ما گنجانیده شود. در این باره خودش میگوید: «مرزهای زبان من، یعنی مرزهای جهان من» بنابراین ویتگنشتاین در جستجوی بنیادهای زبان است». 5
فلسفه ویتگنشتاین ازاین حیث خیلی به فلسفه کانت شباهت دارد همانطوری که کانت میخواست نقد تحلیلی فکرانسان را انجام دهد ویتگنشتاین میخواهد نقد تحلیلی زبان بشر رابر عهده گیرد او نیز مانند کانت عقیده دارد که فلاسفه اغلب من غیر عمد از حدود تجاوز میکنند، و مهملات ظاهر فریبی به هم میبافند که هر چند به نظر میآید که معنی دارد، اما در واقع بیمعنی است میخواهد موضع دقیق خطی راکه کلام مستعمل را از کلام مهمل جدا میسازد پیدا کند تا مردم آنرا بشناسند و از تجاوز از آن اجتناب ورزند». 6
راسل در مقدمهای که برترجمه رساله منطقی. فلسفی نوشته چنین گفته است: 7
در رابطه با لغت مسائل گوناگونی هست:
نخست: مسئلهای است درباره آنچه که در ذهنهای ما، هنگامی که لغت را بکار میبریم و قصد میکنیم که با لغت مقصودی را برسانیم، رخ میدهد و این مسئله متعلّق به روانشناسی است.
دوم: مسئلهای است در رابطه با علاقه موجود بین افکار و الفاظ و جملهها و بین چیزی که الفاظ و جملهها به آن اشاره میکند و یا دلالت میکند و این مسئله متعلق به نظریه شناخت «شناخت شناسی» است.
سوم: مسئلهای است در بکارگیری جملهها برای اینکه از صدق «راستی» تعبیر بیاورد و آنرا بدیگران منتقل سازد بیشتر از آنچه کذب منتقل کند این مسئله هم متعلق به علوم خاصی است که درباره موضوعاتی بحث میکند که این جملهها در قلمرو آن موضوعات هستند.
چهارم: این مسئله در رابطه با لغت مطرح است که «چه علاقهای بایستی واقعی (مثلاً جمله) رابه واقعی دیگر مرتبط سازد بصورتی که ممکن باشد واقع نخست رمز برای واقع دوم باشد. این سؤالی که اکنون مطرح کردیم یک مسئله منطقی است، و آقای ویتگنشتاین به بررسی همین سؤال پرداختهاست».
2. وی در نخستین تزش میگوید که عالم مجموع تمام چیزهایی است که واقعیت دارد، وی به پیروی از اتمیسم منطقی راسل جهان را نه کلیتی از اشیاء بلکه کلیتی از وقایع میداند میان شیء «یا عین» و واقع (Fact) تمایز هست، وقتی میگوییم: «این کتاب بر روی میز است»، قرار داشتن این کتاب بر روی میز امر واقع است، اما خود کتاب و خود میز امر واقع نیست بلکه کتاب و میز شیء هستند و مراد از اینکه عالم مجموع همه وقایع است نه اشیاء، واقع بهمین معناست. درعالم وقایعی که ویتگنشتاین تصورمی کند: قلمی که دردست دارد مینویسد وکاغذی که برروی آن مینویسد وصندلی که برروی آن نشسته است همه شیءاند، اماهریک ازاین اشیاء به نوبه خود به اجزایی تحلیل میشوند که هریک از آن اجزاء نیزیک شیءاند، فرض میکنیم یک فیزیکدان درآزمایشگاه یک اتم را به اجزاء اولیهاش تجزیه کرده باشد یکی از این اجزاء را « X» مینامیم این X هرچند یک ذره جدا و مستقل درذات میباشد اما «عالم» (Die Welt) (d) نیست، هر چقدر هم که کوچک باشد، مگر اینکه در متنی با دیگر اشیاء ملاحظه شود، مثلاً در طرف راست یا چپ جزء دیگر باشد، یا از جزء دیگر بزرگتر باشد. لذا وی میان شیء و واقع فرق می گذارد، واقع واحد هم مجموع اشیایی است که با یکدیگر ارتباط پیدا کردهاند از همین وقایع هم عالمی که انسان در آن زندگی میکند تکوّن مییابد، زبان هم بنظر وی میخواهد چنین عالمی را تصویر کند.
3. بنیاد زبان در نظر وی چیزی نیست جز جمله (Satz) و چنانچه خودش میگوید: «همه وظیفه اوعبارت است ازتوضیح ماهیت جمله ها» 8 البته در استعمال کلمه آلمانی (Satz) جمله در نوشتههای وی تشویشی بنظر میرسد و در استعمال آن هماهنگی وجود ندارد، ما معمولاً میان جمله وگزاره «قضیه» فرق میگذاریم: جمله ساخت و ترکیب لفظی است که الفاط در آن به نحو خاصی ترکیب یافته ودارای مفاد ((Der sinnمعینی است اما گزاره ترکیب تامی است که دارای دلالت خارجی (Die Bedeutung) (d) میباشد «یا بهتر است بگوییم حیثیت حکایت واشاره دارد»، برای اینکه فرق این دو معلوم شود میگوییم که: عبارت فارسی «باران می بارد» وعبارت انگلیسی « It is raining» و... همه جملهاند اما همه این جملهها با مرادف هایشان در زبانهای دیگر تعبیر از یک گزاره هستند یعنی از نظر منطقی در اینجا گزارههائی «بصورت جمع» نداریم که یکی موصوف به فارسی بودن و دیگری انگلیسی بودن و... باشد، بلکه در تمام این موارد فقط یک گزاره داریم که موصوف به صدق و کذب است اما در اینجا جملههایی «بصورت جمع» داریم که هر کدام وصف خاصی «انگلیسی، فارسی... » دارند، خود این جملهها موصوف به صدق و کذب نیستند چون با خارج مقایسه نشدهاند لذا نمیشود پرسید آیا جمله انگلیسی « It is raining» صادق است یا کاذب؟ موصوف به صدق و کذب فقط گزاره میباشد نه جمله، البته جملهها به معنای دیگری موصوف به صدق یاکذب میشوند، بدین نحوه که وقتی سؤال میکنیم جمله مذکور صادق است یا نه، منظورمان این است که آیا بر طبق قواعد دستوری ساخته شده و مطابق آن میباشد یا نه، و این معنا در حوزه کار ادیب و لغوی میباشد.
اما ویتگنشتاین کلمه آلمانی «Satz» مرادف انگلیسی «Sentence» را گاهی به معنای گزاره (Proposition) (E) بکار میبرد مثلاً وقتی گزاره بدوی (Elementarsatz) را بکار میبرد «که راسل اصطلاح (Atomic proposition) را برای آن انتخاب کرده است، معنی آن دانسته خواهد شد»، کلمه «Staz» را در مورد چیزی بکار میبرد که دارای دلالت خارجی است «یعنی حیثیت حکایت دارد» و برای بار دیگر این کلمه را بکار میبرد تا دلالت کند بر چیزی که دارای مفهوم است و یا بر چیزی که مرکب از مجموع کلماتی است که دارای ترکیب خاصی است ولی به معنایی در خارج اشاره ندارد «یعنی حکایت از ماوراء نمیکند». 9
4. سادهترین عنصر تشکیل دهنده جمله اسم است و هر اسمی در برابرش یک موضوع (Gegenstand) (d) دارد، در شماره 3/203 چنین مینویسد10: اسم بر موضوع «شیء» دلالت میکند و موضوع همان معنای اسم است. موضوع هم چیزی است که در نهایت تحلیل به آن میرسیم و سادهترین شیء میباشد، «این موضوعها در نزد راسل به صورت افراد ((Individualsظاهر میشوند»، به عقیده وی موضوعها جوهر جهان را میسازند و بنابراین خودشان نمیتوانند مرکب «یا برنهاده» باشند.
از ترکیب موضوعها به وضعیت اشیاء میرسیم، ویتگنشتاین برای وضعیت اشیاء کلمه Sachverhaltرا بکار برده که راسل آنرا به Atomic factترجمه کرده است. 11 وضعیت چیزها یا واقع اتمی عبارتست از واقعی که قابل تجزیه به وقایع دیگر نباشد، در مقابل واقع اتمی که به وقایع دیگر تجزیه ناپذیراست «وضع واقع» یا «امر واقع» قرار دارد که خود مرکب از دویا چند واقع اتمی میباشد، برای وضع واقع هم او کلمه Tatsacheرا بکار برده که راسل به Melecular factترجمه کرده است. برای مثال: «رفتن من به تهران یا رفتن من به کرج» وضعیت اشیاء «یا واقع اتمی» نیست، بلکه مرکب از دو واقع اتمی: «رفتن من به تهران» و «رفتن من به کرج» میباشد. از اینجا تز دوم وی نیز معلوم میشود که: «آنچه که وضع واقع است «یعنی امر واقع» وجود وضعیت چیزهاست».
5. زبانی که ویتگنشتاین از آن بحث میکند زبان ایدهآل و کاملی است که صرف نظر از زبان خاصِ متکلم به آن زبان، قدرت توصیف وقایع را دارد 12، برای اینکه این مطلب روشن شود این سؤال را مطرح میکنیم که نقش زبان یا کلام چیست؟ به نظر او لغت و کلام تصویر یا نمودار امور واقع است یعنی زبان تصویر اشیاء نیست بلکه تصویر ترکیب اشیایی است که مقوّم امر واقع هستند، گرچه راسل قبل از وی، وجود رابطه تناظر میان گزاره و واقع را بیان کرده ولی ویتگنشتاین به نکتهای متوجه بوده است که راسل از آن غافل بوده، وآن اینکه: «گزارهها اسمهایی برای وقایع نیستند» 13 زیرا وظیفه گزاره «یا زبان بطور وسیع» تصویر واقع است، اما وظیفه اسم تسمیه «نامیدن» است یعنی برای نامیدن اشیاء بکار میرود، در مورد رابطه گزاره با واقع دو حالت اساسی داریم: یا گزاره صادق است و یا کاذب، اما در مورد رابطه اسم با مسمایش فقط یک حالت داریم و آن اینکه اسم برای مسمایش است و در غیر اینصورت صرف لفظی بدون معنا خواهد بود، اما گزاره با کاذب بودن عنوان گزاره را از دست نمیدهد زیرا وظیفه گزاره تصویر واقع است. نتیجه این سخن این است که ما فقط حق داریم یکی از دو شق را اختیار نماییم: «یا شیء را تسمیه کنیم و یا امر واقع را تصویر نماییم».
6. گزارههائی که «وضع امور» (یا وضعیت اشیاء) را تصویر میکنند ویتگنشتاین گزارههای بدوی «یا ابتدائی» ((Elementarsatzمینامد «راسل گزاره اتمی مینامد ((Atomic Propositionواقع اتمی قابل تجزیه به وقایع دیگر نبود و گزاره بدوی قابل تجزیه به گزارههای دیگر نیست، و چنانکه در تحلیل واقع اتمی به موضوع یا شیء میرسیم در تحلیل گزاره بدوی به اسم میرسیم، در تحلیل گزارهها هم به گزاره بدوی میرسیم که از پیوند بیواسطه اسمها تشکیل میشود. امر واقع خود از دو یا چند واقع اتمی تشکیل می شود، در برابرش هم گزاره مولکولی ((Melecular Proposition) (Eقرار دارد که از دو یا چند گزاره بدوی تشکیل شده است.
7. قائل شدن به اینکه گزاره تصویر واقع است، تصدیق ضمنی بوجود شباهت و امر مشترک میان گزاره و واقع را در بر دارد، زیرا اگر گزاره تصویر و صورتی از واقع ارائه میدهد، باید بین اینصورت و ذیالصوره «یا چیزی که گزاره منعکس میکند» امر مشترکی باشد، این امر مشترک و وجه شباهت چیست؟ گفتیم وضع امور ترکیبی است از اعیان «اشیاء»، تصویر وضع امور هم ترکیب اسامی خواهد بود هراسمی مسمّایی دارد و هر شیء «یا موضوع» اسمی مطابق خود دارد، ویژگی امر واقع این است که اشیاء در آن بصورت خاصی ترکیب یافتهاند، ولی ویژگی گزاره این است که درآن اسمهای اشیاء بصورت خاصی ترکیب یافتهاند، یعنی شباهت میان گزاره و وضع واقع در نحوه ترکیب عناصر درونی میباشد، نحوه ترکیب اسمها صورت منطقی گزاره نامیده میشود، پس واقع و گزاره دارای صورت منطقی واحدی هستند.
راسل در مقدمهاش میگوید14: برای اینکه گزاره واقع معینی را تصویر کند، بایستی ترکیب لغت هر جور که باشد. بین ساخت گزاره و ساخت واقع چیز مشترکی باشد. این مطلب به ظن قوی بحث اساسی در نظریه ویتگنشتاین میباشد. و این چیز که بایستی مشترک میان گزاره و واقع باشد. ویتگنشتاین چنین نظر دارد که به نوبه خودش نمی تواند شیء در لغت باشد. آن چیزی است، که بنابر تعبیر وی، خود بخود تجلّی میکند و از آن خبر داده نمیشود زیرا هرچه ممکن باشد درباره آن گفتن، محتاج به خود ساخت خواهد بود.
زبان و لغت که درطی تاریخ تحول و رشد یافته است چنان دارای ابهام و پیچیدگی شده است صورت منطقی آنرا نمیتوان به سادگی تشخیص داد و بایستی به یاری تحلیلهای فلسفی آنرا کشف نمود، بارزترین مثال برای این نوع تحلیل هادرن نظر ویتگنشتاین در گزارههائی مانند: «دایره مربع وجود ندارد» میباشد که راسل در نظریه وصفهای خاصاش (Theory of definite Descriptions) به تحلیل آن پرداخته است، راسل در این نظریهاش برای گریز از فرض وجود موضوعاتی از قبیل «دایره مربع» این گزاره رابه سه گزاره تحلیل میکند و در این تحلیل دیگر «دایره مربع» موضوع نیست، آن وقت نتیجه میگیرد که ساخت دستوری (Grammatical structure) با ساخت منطقی (Grammatical structure) تفاوت دارد و چه بسا چیزی که در ساخت دستوری در جای موضوع بوده، ولی در ساخت منطقی تغییر موضع داده و در جای موضوع قرار نگیرد. در اینجا هم میبینیم که ویتگنشتاین سخت تحت تأثیر نظرات راسل بوده است. در ذیل شماره (4/0031) چنین میگوید: 15 «فضل راسل در این است که روشن کرده است، صورت منطقی ظاهر گزاره، ضروری نیست که صورت حقیقی آن باشد».
8. به نظر ویتگنشتاین صورت منطقی فقط قابل ارائه است، نه قابل بیان به لفظ، زیرا هرگزاره وضع معینی از امور را خبر میدهد، لذا باید دارای همان صورت منطقی باشد که در واقع هست، و برای اینکه ببینیم گزارهای صادق است یا نه، بایستی با واقعی مطابق هست یا نه، ولی برای سنجش آن با واقع بایستی نخست معنای آنرا بفهمیم، از اینرو هیچ گزارهای نمیتواند از معنی خود خبر بدهد یعنی نمیتواند چیزی درباره صورت منطقیاش بگوید. البته ویتگنشتاین ادّعائی بیش از این دارد و میگوید که نه تنها هیچ گزارهای نمیتواند درباره صورت منطقی خودش چیزی بگوید، بلکه هیچ گزاره دیگری هم نمیتواند درباره صورت منطقی آن چیزی بگوید.
گفتیم صورت منطقی با تحلیلهای فلسفی روشن میشود و کار فلسفه همین است، امّا این بدین معنی نیست که فلسفه میتواند صورت منطقی را بیان کند، بلکه بدین معناست که فلسفه میتواند صورت منطقی را مکشوف سازد. در این جا تمایزی میان راسل و ویتگنشتاین میبینیم، چه راسل در تحلیل گزاره «دایره مربع وجود ندارد» میخواهد بگوید که صورت منطقی را بیان کرده است ولی به نظر ویتگنشتاین راسل و یا هر فیلسوف دیگری نمیتواند صورت منطقی گزاره را بیان کند، این وظیفه از عهده زبان خارج است. راسل در مقدمهاش در این باره چنین میگوید: 16
«... و بعد از هرچیز، ویتگنشتاین بحثهای طولانی درباره چیزی میکند که نمیتوان آنرابه لفظ آورد، و بدین طریق به خواننده شکاک خودش الهام میکند که ممکن است در این سلسله مراتب لغات، یا از راه دیگر منفذ و مفرّی باشد. » این اصل بر کتاب فلسفی خود وی هم سایه میافکند: «خود ویتگنشتاین هم تصدیق دارد که در کتابش چیزهای غیر قابل بیان لفظی راگفته است، ولی میگوید که با این حال کتاب مزبور دارای غرض و مقصودی است که باید از آن استفاده کرد و سپس به دور افکند، یعنی مثل نردبان است که بعد از صعود به بام مقصود، باید آنرا به یک سو انداخت» 17
9. مطلب دیگری که ویتگنشتاین از آن صحبت کرده، تابع یا فونکسیون حقیقت ((Wahrheits Fanktionمیباشد. این تابع در یک گزاره ساده مانند عبارت است از گزارهائی که صدق و کذب آن، تنها بوسیله صدق و کذب تعیین میشود، یا بعنوان مثال دیگر نقیض چنین نیست تابع حقیقتِ میباشد، زیرا صدق و کذب آن تنها بوسیله صدق و کذب تعیین میشود، تز پنجم وی این بود که: «هر گزارهای تابع ارزش جملههای بدوی «یا ابتدائی» است» هر چند واحد منطقی کلام گزاره بدوی است، ولی بیشتر گزارههائی که در کلام بکار میرود گزارههای بدوی نیستند، ولی این گزارهها هم تابع حقیقت گزارههای بدوی هستند که این گزارهها را تشکیل دادهاند. مثلاً گزاره: «کتاب روی میز و صندلی کنار میز است» گزاره بدوی نیست، ترکیب عطفی دو گزاره بدوی «کتاب روی میز است» و «صندلی کنار میز است» میباشد اگر این دو گزاره با هم صادق باشند این گزاره که ترکیب عطفی است نیز صادق خواهد بود و در غیر اینصورت صادق نخواهد بود، در نظر ویتگنشتاین اگر ما بتوانیم پیوندها وساخت درونی دو گزاره را بیابیم، میتوانیم دریابیم که یک پیوند منطقی میان این دو گزاره هست و دیگر نیاز به شناخت اصول منطقی دیگر نداریم، برای این هدف وی جدولهای ارزش رابکار میبرد.
10. ویتگنشتاین گزارهها را به سه نوع تقسیم میکند: نخست گزارههائی هستند که همیشه صادقاند، یعنی به ازاء هر ارزشی که به گزارههای بدوی تشکیل دهنده آن داده میشود، صادق است مانند گزاره: «باران میآید یا باران نمیآید»، که بصور تنقیض میباشد جدول ارزش آن چنین است:
این گزارهها را همانگونه «یا همیشه برقرار، یا تحصیل حاصل، یا تکراری «Tautologie» مینامد، تمام گزارههای منطق و ریاضیات از این قبیلاند، زیرا این قضایا با واقع سروکار ندارند، در واقع یا باران میبارد یا باران نمیبارد، اما «باران میبارد یا نمیبارد» در واقع نیست بلکه یک نحوه وجود منطقی است و لذا همیشه صادق است، به بیان دیگر: این گزاره همه احتمالات واقع را جمع کرده و لذا همه احتمالات با هم در خارج نیستند، به همین جهت صدق این گزارهها مستقل از واقع میباشد و لازم نیست برای تحقیق از صدق آن به تجربه رجوع کرد، همچنین گزارههای ریاضی هم چیز جدیدی برای مانمیدهند، مثلاً در 2 + 2= 4 بعد علامت تساوی همان قبلاش میباشد و از اینرو تحصیل حاصل میباشد.
دوم گزارههائی هستند که همیشه کاذبند مانند: «باران میبارد و نمیبارد» که بصورت نقیض 8 میباشد جدول ارزش آن چنین است:
اینها را گزارههای تناقض (Kontradiktion) مینامند. چنین گزارهای هم اصلاً حکمی درباره واقع نمیدهد.
سوم: گزارههائی هستند که گاهی صادق و گاهی کاذبند، اینها گزارههای محتمل (Kontingent) هستند، مانند اینکه: «باران میبارد یا هوا آفتابی است»، که بصورت 7 میباشد و جدول ارزش آن چنین است:
«ویتگنشتاین میگوید قضایایی درباره واقعیت، به ضرورت صادق یا کاذب نیستند و قضایایی که به ضرورت صادق یاکاذب باشند، خبری درباره واقعیت امورنمیدهند« 18
«به عقیده او، قضایا یا جملههای اصیل فقط به ما میگویند که چیزها یا امور چگونهاند، اما نه اینکه چگونه باید باشند. بدینسان ضرورتی وجود ندارد. ضرورت تنها در قالب همانگونههای منطقی و همچنین معادلات ریاضی یافت میشود، در حالیکه هیچ یک از این دو دسته چیزی درباره جهان به ما نمیآموزند. ویتگنشتاین تنها در چارچوب منطقی معتقد به ضرورت است. و به گفته خودش: «بیرون از منطق، همه چیز تصادفی است» (6/3) وی از اینجا نتیجه میگیرد که به هیچ نحوی نمیتوان از وجود یک وضعیت اشیاء، وجود وضعیت اشیاء دیگری را که کاملاً با آن مختلف است، نتیجه گرفت. زیرا «یک پیوند علت و معلولی که چنین استنتاجی را توجیه کند، وجود ندارد» (5/1361)، زیرا اعتقاد به پیوند علت و معلولی، در واقع یک خرافه است. براین پایه، به عقیده او، شناخت آدمی نمیتواند آینده را، یا هیچ رویدادی در آن پیشگوئی کند، زیرا چنانکه میگفت، پیوند ضرورت تنها در قضایای منطقی یافت میشود، وگرنه به عقیده خود وی، آزادی اراده عبارت از این بود که اعمال آینده اکنون نمیتوانند دانسته شوند، ماتنها هنگامی میتوانستیم آنها را بدانیم که علیت یک ضرورت درونی ذاتی میبود، مانند آنچه که در استنتاج یا قیاس منطقی یافت میشود. پس، به عقیده ویتگنشتاین ما از شناخت وضعیت اشیاء یا رویدادهای کنونی، نمیتوانیم بنحوی پیشگویانه به هیچگونه وضعیت اشیاء یا رویدادهای دیگری برسیم. وی این اندیشه را بشکلی برنده در این جمله بیان میکند: «اینکه خورشید فردا طلوع خواهد کرد یک فرض است، و این بدان معناست که نمیدانم که آیا طلوع خواهد کرد». (6/36311) بدینسان ویتگنشتاین منکر اصالت هر قانومندی در طبیعت میشود». 19
11. ویتگنشتاین وجود هرگونه ارزشی را نیز منکر است، زیرا بر اساس نظریه تصویر جمله ها، هبچگونه گزاره اخلاقی نمیشوند وجود داشته باشند، چون به گفته خودش: 20 (درشماره 6/41)
«معنای جهان باید بیرون از جهان قرار داشته باشد. و هر چیز در جهان، همانگونه میباشد که هست، و همانطوری رخ میدهد، که رخ میدهد در جهان هیچ ارزشی یافت نمیشود، واگر هم یافت شود، دارای ارزش نخواهد بود.
اگر ارزشی یافت شود که دارای ارزش باشد، باید بیرون از محدوده رخدادها و وجود چنینی باشد، زیرا همه رخدادها و چنین وجودهایی تصادفی هستند. و آنچه آنرا غیرتصادفی قرار میدهد، ممکن نیست در جهان وجود داشته باشد، «وگرنه این چیز نیز تصادفی خواهد بود. پس باید بیرون از جهان باشد».
و در شماره (6/42) چنین گفته است21: «از این جهت ممکن نیست که گزاره های اخلاقی نیز موجود باشند. زیرا گزاره ها نمیتوانند بیان امور عالیتر رانمایند»
آنگاه این سؤال مطرح میشود که معیار ارزش در نظر ویتگنشتاین چیست؟
«از دیدگاه ویتگنشناین تنها معیار ذهن اندیشنده آدمی است. امّا از سوی دیگر این ذهن (Subjekt) بیرون از جهان است، یعنی فرا باشنده است. به تعبیر خود او: «ذهن اندیشنده تصور کننده، وجود ندارد» (5/631) و «ذهن فراباشنده است زیراذهن متعلق به جهان نیست». (5/632)
بدینسان خصلت درون ذهنگرائی (سوبژکیتویسیتی) فلسفه ویتگنشتاین در سراسر نظریات وی به چشم میخورد. این خصلت وی را ناگزیرتا واپسین و افراطیترین مرز ایدهآلیسم، یعنی تا مرز تنها منی (Solipcism) میکشاند22
12. بر طبق نظر وی، حدود کلام و جهان خارج بر یکدیگر منطبق است، حدود منطقی زبان، حدود همان چیزی است که قابل بیان به لفظ است وهم حدود آنچه که قابل تعقّل است، لذا فقط راجع به امور واقع میتوان اظهاری کرد اما راجع به کل عالم نمیتوان چیزی گفت، اظهارنظر درباره کل عالم باطلنما «یاپارادکس» خواهد بود، در اینجا هم ویتگنشتاین تحت تأثیر نظریه تایپ های راسل ((Theory of typesبوده است:
«قول به اینکه هیچ قضیهای درباره کل عالم نمیتواند باشد، مرادف است با اینکه بگوییم درباره کل عالم نمیتوان تفکری داشت و خواستن چنین فکری، خواستن فکری است که قابل تفکرنیست، و طلب دانستن چیزی است که قابل دانستن نیست. بدین سبب ویتگنشتاین چنین نتیجه میگیرد که آرزوی حکیم ما بعد الطبیعی که همانا دانستن عالم به طور کلی است، محکوم به نومیدی و حرمان است»23
13. حال اینسؤال مطرح میشود که وظیفه ونقش فلسفه چیست؟، درشماره (4/112) دراینباره چنین میگوید24 «موضوع فلسفه، توضیح منطقی افکار میباشد، پس فلسفه نظریهای ازنظریات نیست بلکه یک فعالیت میباشد ولذا کار فلسفی اساساً از توضیحات تکوّن مییابد، نتیجه، فلسفه هم تعدادی از گزارههای فلسفی نیست، بلکه فقط توضیحگزارههاست... » وسرانجام روش درست فلسفه، درواقع عبارتست از اینکه: «هیچ نگوید، جز آنچه که میتواند گفته شود. یعنی جملهها یاگزارههای دانش طبیعی. یعنی چیزی که با فلسفه اصلاً سروکار ندارد... » 25 (6/53)
14. ویتگنشتاین در آخرین تز خود به مفهوم «ناگفتنی» میپردازد، به نظر وی در جهان بسیاری از چیزها یافت میشوند که بر زبان آمدنی نیستند. جهان برای ویتگنشتاین یک امر مرموز یا عرفانی ((Mysticalاست و این امر عرفانی گفتنی نیست، منظورش از «امر مرموز یا عرفانی» آن است که بحث از آن یا حتی اندیشه درباره آن بیمعنی باشد، زیرا بکاربردن زبان برای آن در عقل و منطق غیر مقدور میباشد، و چون این امرهای مرموز یا عرفانی ناگفتنی است، درنهایت به اینجا میرسد که «از آنچه نمیتوان سخن گفت باید درباره آن سکوت کرد»26 عجیب این است که ویتگنشتاین در پایان رساله حتی اصالت تحقیقات خودش رانیزنفی میکند و فقط ویژگی روشنگری به آنها میدهد و میگوید: (6/54) 27
«گزارههای من برای توضیح نگرشام برنحو آتی است که هر کس آنها را فهمید، آنها رادر پایان گزارههای بیمعنا مییابد، هنگامی که آنها رابرای بالا رفتن برفراز بکار برد بایستی بگوییم بعد از اینکه بالا رفت، این نردبان را باید به دور بیاندازد».
ادامه دارد...
پىنوشتها
1. الدکتور محمد مهران، فلسفه برتراند رسل، دارالمعارفبمصر، ص 26.
2. بوخنسکی، ای. ام، فلسفه معاصر اروپای، ترجمه دکترشرفالدین خراسانی، همراه با ضمیمهائی از مترجم، دانشگاه ملیایران، ص9.
3. یوستوس هارت ناک، ویتگنشتاین، ترجمه منوچهربزرگمهر، ص 35.
4. لدفیج فتجنشتین، رسالة المنطقیة فلسفیة، ترجمه دکترعزمیاسلام، مکتبة الانجلو المصریة، ص 31و 32.
5. بوخنسکی، پیشین، ضمیمه ص 413.
6. یوستوس هارت ناک، پیشین، ص 6.
7. لدفیج فتجنشتین، پیشین، ص 73.
8. بوخنسکی، پیشین، ضمیمه ص 413.
9. الدکتور یحیی هویدی، الفلسفه الوضعیه المنطقیه فیالمیزان، مکتبه النهضه المصریه، ص 7. 73.
10. لدفیج فتجنشتین، پیشین، ص 73.
11. همان، تعلیقات ص 171.
12. الدکتور عبدالرحمن بدوی، موسوعه الفلسفه، المؤسسه العربیه للدراسات والنشر، الطبع الاولی، ج 2، ص 120.
13. محمد مهران، پیشین، ص 246و 247.
14. لدفیج فتجنشتین، پیشین، ص، 33.
15. همان، ص 83.
16. همان، مقدمه راسل، ص 51.
17. یوستوس هارت ناک، پیشین، ص 55.
18. همان، ص 60.
19. بوخنسکی، پیشین، ضمیمه ص 419.
20و21) لدفیج فتجنشتین، پیشین، ص 159و 160.
22. بوخنسکی، پیشین، ضمیمه ص 420.
23. یوستوس هارت ناک، پیشین، ص 65و66.
24. لدفیج فتجنشتین، پیشین، ص 91.
25و26و27. همان، 163. (علامت d برای لغات آلمانی و E برای انگلیسیبکار رفته است).
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 5
نویسنده : علیرضا قائمی نیا
نظر شما