تا رسد دستت به خود شو کارگر
استاد بسیار وارسته از علایق ماده و مادیت و حکیم و عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضی طالقانی قدس الله سره که در حوزه علمیه نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را به من عنایت فرموده بود دو روز به مسافرت ابدی اش مانده بود که مانند هر روز به حضورش رسیدم. وقتی که سلام عرض کردم و نشستم فرمودند: برای چه آمدی آقا؟
عرض کردم: آمده ام که درس را بفرمایید.
شیخ فرمود: برخیز و برو. آقا جان برو درس تمام شد. چون آن روز که دو روز به ایام محرم مانده بود خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرم وارد شده است و درس های حوزه نجف برای چهارده روز به احترام سرور شهیدان امام حسین علیه السلام تعطیل است. لذا درس ها هم تعطیل شده است.
عرض کردم: دو روز به محرم مانده است و درس ها دایر است.
شیخ در حالی که کمترین کسالت و بیماری نداشت و همه طلبه های مدرسه مرحوم آیت الله العظمی آقا سید محمدکاظم یزدی که شیخ تا آخر عمر در آن جا تدریس می کرد از سلامت کامل شیخ مطلع بودند فرمودند: آقاجان به شما می گویم درس تمام شد. من مسافرم. خر طالقان رفته پالانش مانده روح رفته جسمش مانده.
این جمله را فرمود و بلافاصله گفت: لااله الاالله.
در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد. در این موقع متوجه شدم که شیخ از آغاز مسافرت ابدی اش خبر می دهد با این که هیچ گونه علامت بیماری در وی وجود نداشت. و طرز صحبت و حرکات جسمانی و نگاه هایش کم ترین اختلال مزاجی را نشان نمی داد.
عرض کردم: حالا یک چیزی بفرمایید تا بروم.
فرمود: آقا جان فهمیدی متوجه شدی بشنو.
تا رسد دستت به خود شو کارگر
چون فتی از کار خواهی زد به سر
بار دیگر کلمه لااله الاالله را گفتند و دوباره اشک از چشمان وی به صورت و محاسن مبارکش سرازیر شد. من برخاستم که بروم. دست شیخ را برای بوسیدن گرفتم. شیخ با قدرت زیادی دستش را از دست من کشید و نگذاشت آن را ببوسم (شیخ در ایام زندگی اش مانع از دستبوسی می شد). من خم شدم و پیشانی و صورت و محاسنش را بوسیدم. قطرات اشک چشمان شیخ را با لبان و صورتم احساس کردم که هنوز فراموش نمی کنم. پس فردای آن روز در مدرسه مرحوم صدر اصفهانی که در حدود یازده سال این جانب در آن جا اشتغال داشتم اولین جلسه روضه سرور شهیدان امام حسین علیه السلام را برگزار کرده بودیم. مرحوم آقا شیخ محمدعلی خراسانی که از پارساترین وعاظ نجف بودند آمدند و روی صندلی نشستند. پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر محمد و آل محمد(ص) گفتند: انالله و اناالیه راجعون. شیخ مرتضی طالقانی از دنیا رفت و طلبه ها بروند برای تشییع جنازه او.
همه ما برخاستیم و به طرف مدرسه مرحوم آقا سید کاظم یزدی رفتیم و دیدیم مراجع و اساتید و طلبه ها آمده اند که جنازه شیخ را بردارند. از طلاب مدرسه مرحوم سید داستان فوت شیخ را پرسیدیم. همه آن ها گفتند شیخ دیشب مانند همه شب های گذشته از پله های پشت بام بالا رفت. در حدود نیم ساعت به مناجات سحرگاهی با صدای آهسته مانند همیشه پرداخت و سپس از پله ها پایین آمد و نماز صبح را خواند. پس از دقایقی چند چراغ را خاموش کرد. تا این جا حالت همیشگی شیخ بود ولی شیخ همیشه نزدیکی طلوع آفتاب از حجره بیرون می آمد و در حیات مدرسه قدم می زد و بعضی از طلبه ها و اغلب جناب حجه الاسلام والمسلمین آقا سید هادی تبریزی معروف به خداداد صبحانه شیخ را آماده می کردند و شیخ می رفت به حجره و تدریس را شروع می فرمود. امروز صبح متوجه شدیم که با این که مقداری از طلوع آفتاب می گذرد شیخ برای قدم زدن در حیات مدرسه نیامد. لذا نگران شدیم و از پشت شیشه پنجره حجره شیخ نگاه کردیم. دیدیم شیخ در حال عبادت:
جانی که بدو سپرده بد حق
مرجوع نمود و مستردش
منبع: / روزنامه / اعتدال ۱۳۸۷/۰۵/۱۲به نقل از: کتاب کار و ثروت از دیدگاه اسلام اثر علامه محمد تقی جعفری
نظر شما