شخصیت و مهمترین عوامل غیروراثتی شکل گیری آن با تأکید بر دیدگاه روانشناسان شخصیت
شکلگیری شخصیت ناشی از عواملی است که بدون توجه و شناخت آنها، نمیتوان برنامه تربیتی مناسبی برای انسان طرّاحی نمود. این عوامل به دو دسته عوامل وراثتی و محیطی تقسیم میشوند. این مقاله درصدد است تا ابتدا برخی از مهمترین عوامل غیروراثتی شکلگیری شخصیت را که در نظریههای روانشناسان شخصیت بیشتر مورد توجه واقع شده، توصیف نماید، سپس زمان تأثیر این عوامل و نیز میزان تأثیر آنها را به اختصار مورد بررسی قرار دهد و در پایان، به اختصار دیدگاه اسلام نسبت به این عوامل را مورد اشاره قرار دهد.
شخصیت معرّف دایره هستی هر کس است و کلّیت روانشناختی و هستیشناختی وی را تشکیل میدهد و هر آنچه خارج از این دایره طرح شود بیش از شاخ و برگ و نمودهایی از آن نیست. این دایره، که از مجموعه نقاط مهم به هم پیوسته شکل یافته، در طول زمان، به تدریج شکل گرفته و عوامل متعدد و گوناگونی در شکلگیری آن مؤثر بوده و بدون آنها سخن از شخصیت بیمعنا و نامفهوم است. هنری موری، نظریهپرداز شخصیت، میگوید:
ما نمیتوانیم به فهم شخصیت برسیم، مگر آنکه تأثیر وی از نیروی فیزیولوژیایی و محرّکهای محیط فیزیکی، اجتماعی و فرهنگی را بپذیریم. 1
بنابراین، اگر بخواهیم به درک صحیحی از شخصیت انسان برسیم، ناچاریم از عوامل تکوین شخصیت سخن به میان آوریم. از سوی دیگر، انسان پیوسته در تلاش برای کسب شخصیتی مطلوب و ارزنده است و بدون آگاهی از عوامل مؤثر در شکلگیری چنین شخصیتی، نمیتواند به شخصیت مطلوب و آرمانی خود دست یابد. علاوه بر اینها، انسان در طول زندگی خود، پیوسته یا متربّی است و یا مربّی؛ یا تأثیر میپذیرد و یا تأثیر میگذارد و در هر صورت، پای عامل تأثیرگذار بر شخصیت در میان است؛ به ویژه آنگاه که انسان درصدد تأثیرگذاری و پرورش دیگران به عنوان یک مربّی شایسته برمیآید، هم باید به نقش عاملیت خود واقف باشد و هم نقش سایر عوامل تأثیرگذار را به خوبی درک کند و بدون برخورداری از این ویژگی، نمیتواند رسالت خود را به عنوان یک مربّی ایفا نماید.
از اینرو، بحث از عوامل تکوین شخصیت از جایگاهویژهای در عرصه روانشناسی شخصیت و تعلیم و تربیت برخوردار است و پرداختن به آن ضروری مینماید. بحث از عوامل مؤثر بر شکلگیری شخصیت، هرچند در لابهلای مباحث روانشناسی شخصیت و تعلیم و تربیت به نحوی مطرح شده است، با این حال، به نظر میرسد در این مباحث عمدتا به توصیف عوامل بسنده شده و معمولاً از دو موضوع کمتر سخن به میان آمده است. این دو موضوع به میزان تأثیرگذاری هر یک از این عوامل و مقطع و زمان تأثیرگذاری آنها مربوط میشود. تردیدی نیست که سخن از عوامل و برشمردن و معرفی آنها وقتی مفید خواهد بود که جایگاه و نقش هر عامل و زمان مناسب تأثیرگذاری آن مشخص گردد.
از اینرو، این نگاشته در پی پاسخگویی به چند پرسش است: مهمترین عوامل غیروراثتی شکلگیری شخصیت از دیدگاه نظریهپردازان شخصیت کدام است؟ هر یک از عوامل در چه زمانی و چه مقطع سنّی بیشتر تأثیرگذار است؟ جایگاه و نقش هر عامل کدام است و در بین عوامل ذکر شده، کدامیک تأثیر بیشتری بر شکلگیری شخصیت دارد؟ در پاسخ به این پرسشها، ضمن اشاره به تعریف «شخصیت» و ارائه دستهبندی از عوامل غیروراثتی، ابتدا به توصیف آنها اقدام خواهد شد، سپس از زمان تأثیر و جایگاه و نقش هر یک سخن به میان خواهد آمد.
تعریف «شخصیت»
واژه «شخصیت» (Personality) ریشه در کلمه لاتین Personaدارد. این کلمه به نقاب یا روبندی گفته میشد که بازیگران نمایش در یونان قدیم به صورت خود میزدند و به مرور، معنای آن گسترده شد و نقشی را که بازیگر ایفا میکرد نیز دربر گرفت. 2
از نظر اصطلاحی، تعریفهای گوناگونی برای «شخصیت» ارائه شده است، تا آنجا که آلپورت در 1949 به جمعآوری و ذکر پنجاه تعریف متفاوت پرداخته است. 3 روانشناسان و نظریهپردازان شخصیت هر یک بر اساس دیدگاه و نظریه خاص خود، تعریفی از «شخصیت» را ارائه دادهاند و از اینرو، تعاریف متعدد و متکثّری از آن ارائه شده است. در چنین شرایطی، انتخاب یک تعریف از میان تعاریف و ترجیح آن بر سایر تعاریف امری مشکل مینماید. به نظر میرسد شیوه مناسب برای ارائه تعریف نسبتا جامع و مناسبی از «شخصیت»، که در عین حال مستند به دیدگاهها و نظریات گوناگون در عرصه شخصیت باشد، این است که جهتگیریهای اصلی نظریهپردازان شخصیت در تعریف آن را شناسایی نماییم و از خلالآنها، عناصر اصلی شخصیت را استخراج و پس از آن، به تألیف و ارائه تعریفی از شخصیت اقدام کنیم: از بررسیاجمالیتعاریف متعددارائهشده، میتوانبه دو جنبه اساسی و مهم، که به نحویموردتوافق بیشتر نظریهپردازان قرار گرفتهاند اشاره نمود. این دو جنبه عبارتند از:
1. جنبه تفاوتهای فردی؛ 2. جنبه ثبات و استمرار در برخی ویژگیها. جنبه اول در شخصیت اشاره به این دارد که به رغم برخی ویژگیهای مشترک در میان افراد، هر کس از ویژگیهای خاصی برخوردار است که به کمک آنها، از دیگران متمایز میشود و از اینرو، نمیتوان دو نفر را یافت که از جهات گوناگون همسان باشند. اما جنبه دوم بر این وضعیت دلالت دارد که شخصیت هر کس به رغم تغییراتی که در آن ایجاد میشود، یک واحد سازمانیافته است و برخی صفات ثابت و پایدار دارد که پیوسته همراه اویند و او بدانها شناخته میشود. با توجه به آنچه گفته شد، به نظر میرسد تعریف ذیل، که در برخی کتابهای روانشناسی شخصیت آمده، تعریف نسبتا جامعی است: «شخصیت» عبارت است از:
مجموعهای سازمانیافته و واحدهای متشکّل از خصوصیات نسبتا ثابت و مداوم و بر روی هم که یک فرد را از فرد یا افراد دیگر متمایز مینماید. 4
عوامل مؤثر بر شکلگیری شخصیت
عوامل مؤثر بر شکلگیری شخصیت از دیرباز به دو دسته معروف «وراثتی» و «محیطی» (غیروراثتی) تقسیم شدهاند. عوامل وراثتی عوامل تأثیرگذار پیشینی هستند و خود فرد و محیط پیرامون آن چندان نقشی در آنها ندارد و از طریق ژنها به فرد منتقل میگردند. «عوامل محیطی» عواملی هستند که ناشی از محیط پیرامونی فرد بوده و ژنها نقشی در آنها ندارد و عمدتا پس از تولد فرد را تحت تأثیر قرار میدهند. در این نوشته، موضوع بحث، عوامل غیروراثتی است و از عوامل وراثتی سخن به میان نمیآید.
عوامل غیروراثتی را میتوان به دو دسته کلی تقسیم نمود: عوامل بیرونی و عوامل درونی. «عوامل بیرونی» عواملی هستند که از بیرون بر وجود انسان تأثیر میگذارند؛ از قبیل خانواده و همسالان. عوامل درونی عواملی هستند که به درون انسان مربوط میشوند و بر او تأثیر میگذارند؛ از قبیل اراده، ناهوشیاری. همچنین باید توجه داشت که این مقاله درصدد استقصای همه عوامل تأثیرگذار غیروراثتی نیست، بلکه برخی از مهمترین عوامل تأثیرگذار را، که در روانشناسی شخصیت بیشتر مورد توجه نظریهپردازان شخصیت واقع شده، مورد توصیف قرار میدهد.
1. عوامل بیرونی
الف. خانواده: خانواده از مهمترین عوامل مؤثر بر شکلگیری شخصیت به شمار میآید. به همین دلیل، کمتر نظریه مربوط به شخصیت را میتوان یافت که به نحوی در آن از تأثیر این عامل بر شکلگیری شخصیت انسان سخن به میان نیامده باشد. این تأثیر، به ویژه در دوران اولیه زندگیانسان، بسیارمحسوسوملموساستوخانواده از جهات گوناگون، در رشد شخصیت کودک مؤثر است.
خانواده کودک، هم از لحاظ تعداد نفرات، هم از نظر ارتباطات با کودک و هم از جنبه در اختیار گذاشتن امکانات مختلف، میتواند در رشد شخصیت کودک نقش داشته باشد. 5
در روانشناسی شخصیت، نقش و تأثیر خانواده بر شکلگیری شخصیت، عمدتا در سه محور مورد توجه واقع شده است: تأثیر والدین، به ویژه نقش مادر؛ تأثیر سایر اعضای خانواده ـ یعنی خواهران و برادران ـ؛ و ترتیب توالد و اینکه فرد چندمین فرزند خانواده است. در ذیل، به بررسی این سه محور میپردازیم:
1ـ تأثیر والدین: والدین اصلیترین عناصر تأثیرگذار خانواده هستند و بیشترین نقش را در شکلگیری شخصیت کودک دارند و این نقش را به شیوههای گوناگون اعمال مینمایند. «والدین حداقل به سه شیوه تعیینکننده بر فرزندان خود اثر میگذارند:
1. با رفتارهای خود، موقعیتهایی میآفرینند که رفتارهای خاصی را در فرزندانشان برمیانگیزند. (مثلاً، ناکامی به پرخاشگری منجر میشود.)
2. سرمشقهایی برای همانندسازی کودکانند.
3. به طور انتخابی، بعضی از رفتارها را تشویق میکنند.»6
تأثیر والدین در شکلگیری شخصیت از جهات گوناگون، مورد توجه نظریهپردازان شخصیت واقع شده است: یونگ معتقد است: در مرحله کودکی، آنچه ممکن است شخصیت کودک خوانده شود چیزی نیست، مگر انعکاس شخصیت والدین او. واضح است که پس از آن، والدین نفوذ زیادی بر شکلگیری شخصیت کودک اعمال میکنند. آنها میتوانند به وسیله شیوهای که نسبت به کودک رفتار میکنند، به رشد شخصیت او کمک کنند یا مانع آن شوند. 7
هورنای رابطه اجتماعی موجود بین کودک و والدین را عامل اصلی رشد شخصیت کودک میداند و از نیاز کودک به ایمنی (نیاز به امنیت و رهایی او از ترس) و نقش آن در تعیین بهنجار بودن رشد شخصیت، سخن به میان آورده و معتقد است: امنیت کودک کاملاً بستگی دارد به اینکه چگونه والدین با او برخورد کنند. نشان ندادن گرمی محبت به کودک شیوه عمدهای است که والدین به وسیله آن، امنیت را تضعیف نموده، یا از آن جلوگیری میکنند. 8
اریک فروم در زمینه تأثیر والدین، از رابطه والد ـ کودک و سه سازوکار وابستگی میان فردی تحت عناوین «وابستگی ـ همزیستی»، «کنارهگیری ـ ویرانگری»، و «عشق» سخن به میان آورده و معتقد است:
عشق مطلوبترین شکل تعامل والد ـ کودک است. در این مورد، والدین با احترام گذاشتن و ایجاد توازن بین امنیت و مسئولیت، بیشترین فرصت را برای رشد مثبت شخصیت کودک فراهم میآورند. 9
بندورا، که تأثیر الگو یا سرمشق در یادگیری را مطرح کرده است، به نقش الگویی والدین اشاره میکند و معتقد است:
ما با والدینمان به عنوان الگو شروع میکنیم، زبان را میآموزیم و در راستای سنّتها و رفتارهای قابل قبول فرهنگمان، اجتماعی میشویم. 10
وی همچنین در زمینه نقش والدین به عنوان الگو در کسب صفات و ویژگیهای شخصیتی فرزند، میگوید:
کودکی میبیند والدین در مدت طوفان، وحشتزده هستند یا وقتی با غریبهها مواجه میشنوند عصبی رفتار میکنند، به راحتی این ترسها را تقلید میکنند و بدون اینکه از منشأ آنها آگاه باشد آنها را به بزرگسالی منتقل مینماید. البته پایداری وجسارت به هنگام مواجه شدن با مشکلات و خوشبینی به هنگام روبهرو شدن با تجربیات جدید، از والدین و الگوهای دیگر آموخته میشوند. 11
اریکسون نیز، که مراحل هشتگانه رشد روانی اجتماعی را مطرح کرده است، در چهار مرحله اول، یعنی «اعتماد در برابر بیاعتمادی»، «خودمختاری در برابر تدبیر»، «شرم» و «سختکوشی در برابر حقارت»، بر نقش بیهمتای والدین تأکید میکند. 12
راجرز نیز در دوره شکلگیری «من» در کودک، اصطلاح «توجه مثبت» را مطرح کرده و معتقد است:
والدین، به ویژه مادر، باید توجه مثبتی نسبت به کودک خود داشته باشند. 13
همچنین مککللند با طرح «نیاز پیشرفت» بر نقش ویژه والدین و شیوه پرورشی آنها بر این نیاز و چگونگی ارضای آن، تأکید نمود و رفتارهای والدین در طول دو سال اول زندگی را برای شکلگیری نیاز پیشرفت زیاد، حیاتی دانست. 14
آنچه تاکنون بیان شد، اشاره به نقش کلی والدین بود. با این حال، هر یک از والدین نقش خاصی دارد که در این میان، نقش مادر، به ویژه در سالهای اولیه زندگی بسیار برجستهتر از نقش پدر است. در ذیل، به نمونههایی از نقش مستقل آنها، به ویژه تأثیر مادر، اشاره میشود. در زمینه نقش پدر، با توجه به جایگاه وی در خانه و اقتدار و مدیریت کلانی که بر محیط خانه دارد، نقش وی در کودک میتواند از نوع مدیریت و اینکه ـ مثلاً ـ خودکامه باشد یا نه، و به دیدگاههای دیگر اعضای خانواده توجه کند یا نه، آشکارشود. براینمونه، مککللنددریکرشتهآزمایشهایی که در زمینه نقش والدین در نیاز پیشرفت انجام داده، نتایج آنها وی را واداشته است تا بگوید سختگیری یا خودکامگی پدر میتواند نیاز پیشرفت پسر را کم کند.
اما در مقابل، نقش مادر در شکلگیری، به ویژه در ابتدای کودکی، بیشتر مورد توجه روانشناسان قرار گرفته است. برای نمونه، اریکسون در خصوص نقش مادر در مرحله «اعتماد در برابر بیاعتمادی» معتقد است:
تعامل بین کودک و مادر تعیین میکند که آیا کودک دنیا را با نگرش اعتماد خواهد دید یا بیاعتمادی. اگر مادر به نیازهای جسمانی کودک پاسخ دهد و محبت، عشق و امنیت کافی برای او تأمین کند از آن پس کودک شروع به پرورش دادن حسّ اعتماد خواهد کرد. 15
آلپورت نیز به نقش مادر بر پرورش کودک تأکید میکند و معتقد است:
زمانی که نفس پرورش مییابد تعامل اجتماعی ما با والدینمان بسیار مهم است. با اهمیتترین آنها رابطه کودک با مادر به عنوان منبع اصلی محبت و امنیت است. اگر مادر یا مراقب اصلی، محبت و ایمنی را تأمین کند نفس به تدریج، طی هفت مرحله پرورش مییابد و کودک به رشد روانی مثبت دست مییابد. 16
راجرز نیز در زمینه پیامد سوء عدم توجه مثبت مادر به کودک معتقد است:
اگر مادر توجه مثبت را ارائه ندهد گرایش فطری کودک به سوی شکوفایی و رشد خود، با مانع مواجه خواهد شد. کودکان عدم تأیید رفتارشان را به صورت عدم تأیید خود پنداره به تازگی ساخته شده خود، میدانند. اگر این حالت زیاد اتفاق افتد کودکان تلاش برای شکوفایی را متوقف میکنند و در عوض، برای به دست آوردن توجه مثبت از دیگران، عمل میکنند. 17
2ـ خواهران و برادران: علاوه بر والدین، خواهران و برادران نیز در شکلگیری شخصیت فرد تأثیرگذارند.
خواهران و برادران معیارهایی تعیین میکنند، الگوهایی برای تقلید فراهم میکنند و برای همدیگر نقشهای مکمّلی را بازی میکنند که از طریق آن، میتوانند کنش متقابل اجتماعی را تمرین کنند و در مواقع تنش عاطفی، به یکدیگر یاری رسانند. 18
برادران و خواهران به انحای گوناگون میتوانند بر فرد تأثیرگذار باشند و این تأثیر، به ویژه از سوی خواهران و برادران بزرگتر برجستهتر است. برای مثال:
یک فرزندِ اول سلطهگر و جسور میتواند بر همشیرهای کوچکتر به صورتی تأثیر بگذارد که آنها شخصیت انفعالی و غیررقابتطلب را پرورش دهند. 19
3ـ ترتیب توالد: از جمله عوامل تأثیرگذار بر شکلگیری شخصیت، که به خانواده مربوط است، ترتیب توالد فرزندان است. اینکه فرد فرزند چندم باشد ـ مثلاً، فرزند اول باشد یا دوم و یا فرزند آخر ـ در شکلگیری شخصیت وی و میزان تأثیرگذاری و تأثیرپذیری او مؤثر است. آلفرد آدلر از جمله روانشناسان شخصیت است که توجه ویژهای به این عامل نمود. وی معتقد است:
بزرگتر یا کوچکتر بودن از همشیرهای دیگر و قرار داشتن در معرض نگرشهای متفاوت والدین شرایط کودکی مختلفی را به وجود میآورد که به تعیین نمودن شخصیت کمک میکند. 20
همانند آدلر، بندورا نیز به اهمیت ترتیب توالد در خانواده توجه داشت. او دریافت که فرزندان اول و تک فرزندان نسبت به دیگر فرزندان، مبنای قضاوتی متفاوتی برای تواناییهایشان دارند. 21
ماروین ذاکرمن نیز، که در زمینه میزان تأثیرپذیری فرزندان در هیجانخواهی از والدین به پژوهش نشست، معتقد است:
فرزندان اول و تک فرزندان در سنین اولیه، تحریک و توجه بیشتر را از والدین خود میگیرند که سطح بهینه تحریک بالاتر برای سالهای آینده را تعیین میکند. 22
ب. همسالان: عامل دیگری که تأثیر مهمی در شکلگیری شخصیت دارد همسالان و دوستان هستند. پس از آنکه فرد دوره نوزادی و کودکی اول را پشت سر گذاشت و روابط اجتماعی او از محدوده والدین به دیگر اعضای خانواده فراتر رفت، نقش همسالان آشکار میشود. میتوان گفت:
در واقع، کودکان در دو جهان زندگی میکنند: جهان والدین و سایر بزرگسالان و جهان همسالان. 23
در این میان، گروه همسالان مهارتهای اجتماعی مهمی را به کودکان میآموزد که بزرگسالان به هیچ وجه، نمیتوانند آنها را به کودک بیاموزند. 24 گروه همسالان فرد را برای پذیرش قوانین و رفتارهای جدید اجتماعی آماده میکند و تجاربی را فراهم مینماید که تأثیرات طولانیمدتی بر شخصیت فرد میگذارد. 25
همسالان به شکلهای خاص بر شخصیت فرد تأثیر میگذارند. آنها از راههای منحصر به فرد و عمده، در شکلگیری شخصیت، رفتار اجتماعی، ارزشها و نگرشهای دیگر دخالت دارند. کودکان از طریق سرمشدهی اعمالی که قابل تقلید است، با تقویت یا تنبیه پاسخهای خاص و یا ارزشیابی فعالیتهای یکدیگر و بازخوردی که به یکدیگر میدهند، در یکدیگر تأثیر میگذارند. علاوه بر این، روابط بین همسالان تأثیرات نه چندان آشکاری در رشد کودکان دارد. برای مثال، بدون شک، موقعیت کودکان در میان همسالان و دوستیهایی که برقرار میکنند، در «مفهوم از خود» آنان تأثیر میگذارد. 26
نظریهپردازان شخصیت در نظریههای خود، به نقش این عوامل نیز توجه خاص کردهاند. برای نمونه، آدلر در نظریه شخصیت خود، بر اهمیت گروه همسال تأکید نمود و اعلام داشت: روابط کودک با همشیرها و با کودکان خارج از خانواده بسیار مهمتر از آن است که فروید تصویر کرده است. 27
اریکسون نیز به تأثیر بالقوّه گروههایی همتا بر رشد هویّت «من» در نوجوانی اشاره کرده و معتقد است:
معاشرت بیش از اندازه با گروهها و فرقههای افراطی و متعصّب و همانندسازی وسواسی با شمایل فرهنگی عامّه میتواند رشد من را محدود کند. 28
ج. مدرسه: عامل بیرونی دیگری، که به نحو ویژهای بر شکلگیری شخصیت مؤثر است، عامل «مدرسه» است. مدرسه نقش بسیار مهمی بر شکلگیری شخصیت دارد تا آنجا که ژ ـ ماندل مینویسد:
حقیقت ندارد که بزرگترین حادثه علمی جامعه انسانی گام نهادن انسان روی کره ماه باشد، بزرگترین حادثه لحظهای است که یک کودک پنج ساله برای اولین بار، به مدرسه گام مینهد. 29
مدرسه از جهاتی بر فرد تأثیر میگذارد؛ از مهمترین آنها، اجتماعی شدن فرد است.
کودکان در مدرسه یاد میگیرند که چگونه رفتار اجتماعی داشته باشند و نقش خود را در اجتماع ایفا کنند. آنها میآموزند که در چه محدوهای بیندیشند، حسن همکاری داشته باشند و با دیگران همسازی کنند. آنها یاد میگیرند که برای پیشرفت و موفقیت و رضایت خاطر خود، به همکاری و همسازی نیاز دارند. مدرسه میتواند رابطهصحیحی باکودک برقرار کرده و او را آماده پذیرشمسئولیتتصمیمگیریوحلمسائلزندگیسازد. 30
جهت دیگر، جدید بودن فضای مدرسه در مقایسه با فضای خانه است که رفتارها و انتظارات متفاوتی نسبت به خانه از او میرود. تأثیر مدرسه از این جهت است که کودک از کانون خانواده، که محلّی برای نوازش و در اختیار گرفتن امکانات و ناز کردن بر والدین بوده، به محیطی گام نهاده که گاه ممکن است نسبت به او بیتفاوت باشند و یا حتی با او دشمنی کنند. او دیگر کوچولوی عزیز و یکییکدانه نیست. 31 او به فضای جدیدی، که متفاوت از خانواده است، گام نهاده. در فضای مدرسه، کودک باید جای خود را در میان گروه دانشآموزان پیدا کند.
جهت دیگر نقش مدرسه در انگیزه پیشرفت تحصیلی دانشآموزی است. مدرسه در این زمینه، وظایف سنگینی به عهده دارد. جوّ عمومی مدرسه از نظر محبتآمیز بودن یا خشن و تنبیهی بودن، تأثیر قابل توجه و عمیقی بر این انگیزه خواهد داشت. چنانچه محیط مدرسه، محیطی گرم، محبتآمیز و دوستانه باشد شاگرد به آن جذب شده علاقهاش به درس و تحصیل افزایش خواهد یافت. علاوه بر این، محبت در محیط مدرسه برای او، به صورت الگو، سرمشق و عادت درخواهد آمد و در زندگی اجتماعی خود نیز روابط گرم و محبتآمیزی با دیگران خواهد داشت. اما وجود جوّ خشن و تنبیهی در مدرسه، میتواند ذوق و علاقه کودک را نسبت به مدرسه سرکوب کرده، چه بسا او را از درس و مدرسه بیزار کند. 32
اریکسون نیز به نقش مدرسه در چهارمین مرحله از مراحل روانی اجتماعی رشد ـ یعنی سختکوشی در برابر حقارت ـ اشاره میکند و معتقد است:
در این مرحله، کودک مدرسه را آغاز میکند و در معرض تأثیرات اجتماعی جدیدی قرار میگیرد. به صورت ایدهآل، کودک، هم در خانه و هم در مدرسه، سختکوشی را خواهد آموخت؛ یعنی کار خوب و عادتهای مطالعه، که عمدتا وسیلهای هستند برای تحسین شدن و کسب لذتی که از تمام کردن موفقیتآمیزیک تکلیف به دست میآید. 33
مدرسه همچنین با اتخاذ سیاستهای خاص خود، میتواند بر کارایی شخصی و به تبع آن، اعتماد به نفس افراد تأثیرگذار باشد. در این زمینه، بندورا معتقد است:
مدارسی که دانشآموزان را بر اساس توانایی گروهبندی میکنند، کارایی مشخص دانشآموزانی را که پیشرفت کمی دارند، تضعیف کرده و از اینرو، اعتماد به نفس دانشآموزانی را که در گروههای ضعیف گمارده شدهاند، کاهش میدهند. شیوه رقابتی، مثل نمره دادن طبق منحنی نیز دانشآموزان ضعیف را محکوم به متوسط بودن یا نمرات کم میکنند. 34
یکی از عناصر مهم تأثیرگذار مربوط به مدرسه «معلمان» هستند. معلمان از جهات گوناگون بر شخصیت دانشآموزان تأثیرگذارند. شیوه ارزیابی معلم از دانشآموز، نوع قضاوت و نگرش وی، سرمش و الگو بودن او، زمینه تأثیرگذاری بر دانشآموزان را فراهم میسازد. اتینگن معتقد است:
معلمان از طریق تأثیرشان بر رشد تواناییهای شناختی و مهارتهای مسئلهگشایی، که برای عملکرد کارآمد بزرگسال حیاتی هستند، بر قضاوتهای کارایی شخصی اثر میگذارند. پژوهش نشان داده است که وقتی که کودکان کارایی شخصی خود در مدرسه را ارزیابی میکنند، ارزیابی آنها عمدتا حاصل ارزشیابیها و اعمال معلمان آنها میباشد. کودکان متناسب با آن، به قضاوت کردن درباره تواناییهایشان بر حسب ارزشیابیها، گرایش دارند. 35
2. عوامل درونی
علاوه بر عوامل بیرونی مؤثر بر شخصیت، برخی از عوامل درونی نیز بر شکلگیری شخصیت مؤثرند. در ذیل، دو نمونه از مهمترین عوامل درونی مطرح شده در نظریههای شخصیت مورد بررسی قرار میگیرند:
الف. عامل ناهوشیاری: «ناهوشیاری» از جمله عواملی است که به نحوی در برخی نظریههای شخصیت مورد توجه قرار گرفته و از دیدگاه برخی روانشناسان، بر شکلگیری شخصیت فرد مؤثر است. اصطلاح «ناهوشیاری» چند کاربرد دارد که عبارتند از: 1. ناهوشیاری عاطفی یا هیجانی؛ 2. ناهوشیاری شناختی یا عقلانی؛ 3. ناهوشیاری شخصی؛ 4. ناهوشیاری جمعی. در اینجا، ضمن ارائه توضیح مختصری درباره این اصطلاحها، به اجمال، نقش عامل ناهوشیاری بررسی میشود:
1ـ الف. ناهوشیاری عاطفی یا هیجانی: این کاربرد عمدتا در مکتب «روان تحلیلگری» به کار رفته و فروید بیش از دیگر روانشناسان بدان پرداخته است. از نظر فروید، ناهوشیاری مخزن ـ به اصطلاح ـ تاریک امیال و آرزوهای سرکوب شده انسان است. 36
به دیگر سخن،
ناهوشیار شامل نیروی سوقدهنده عمده در پشت کل رفتار است و مخزن نیروهایی است که نمیتوانیم آنها را ببینیم یا کنترل کنیم. 37
2ـ الف. ناهوشیاری شناختی یا عقلانی: این کاربرد عمدتا در روانشناسی شناختی مطرح است و از جمله روانشناسان شناختی، که بدان تصریح کرده، ژان پیاژه است. از نظر پیاژه، «ناهوشیاری شناختی» عبارت است از:
مجموعه ساختها و کنشوریهایی که آزمودنی از آنها آگاه نیست و تنها چیزی که از آنها میداند، نتایج آنهاست. 38
توضیح آنکه از نظر پیاژه، آزمودنی تقریبا از فکر خود درباره یک موضوع یا یک مسئله آگاه است و تقریبا عقاید و باورهای خود را میشناسد. این مسئله فقط مربوط به نتایج کنشوری نهایی هوش است و این کنشوری کاملاً از لحاظ آزمودنی ناشناخته است، و این ناشناختگی تا سطوح بسیار عالی ـ یعنی آنجا که تفکر درباره مسئله ساختها امکانپذیر است ـ کشانده میشود. 39
3ـ الف. ناهوشیاری شخصی: دو اصطلاح «ناهوشیاری شخصی» و «ناهوشیاری جمعی»، که در پی میآیند، در نظام یونگ به کار رفتهاند. از نظر یونگ، «ناهوشیاری شخصی» مخزن موادی است که زمانی هوشیار بودهاند، ولی به خاطر اینکه پیش پا افتاده یا ناراحتکننده بودهاند، فراموش یا سرکوب شدهاند، ولی برای یادآوری آنها، تلاش ذهنی کمی لازم است. این اصطلاح در نظام یونگ، شبیه اصطلاح «نیمه هوشیار» در نظام فروید است. 40
4ـ الف. ناهوشیاری جمعی: ناهوشیاری جمعی مخزن تجربیات نوع انسان است که به هر فرد منتقل شده است. یونگ باور داشت که درست به همان صورت که هر یک از ما تمام تجربیات شخصیمان را در ناهوشیاری شخصی انباشته و بایگانی میکنیم، نوع انسان نیز به طور جمعی، به عنوان یک نوع، تجربیات انواع انسانی و پیشانسانی را در ناهوشیاری جمعی ذخیر میکند و این میراث به هر یک از نسلهای جدید منتقل میشود. 41
در هر صورت، عامل «ناهوشیاری» یکی از عوامل مؤثر بر شکلگیری شخصیت به شمار آمده است، به گونهای که شخصیت انسان را تحت تأثیر قرار میدهد. از میان روانشناسان، بیش از همه زیگموند فروید به نقش این عامل پرداخته است.
اگرچه فروید اولین کسی نبود که به اهمیت ناهوشیار توجه کرد، نخستین کسی است که خصوصیات زندگی ناهوشیار را به طور مشروح کشف کرد و برای آن اهمیت ویژهای در زندگی روزمرّه قایل شد. فروید با تحلیل رؤیاها، لغزشهای زبان، روانآزردگیها، روانپریشیها، کارهای هنری و آیینهای پرستش، سعی کرد ویژگیهای ناهوشیار را درک کند و اهمیت آن را در رفتار مشخص نماید. 42
از نظر فروید، ناهوشیاری شامل نیروی سوقدهنده عمده در پشت کل رفتار است و بر افکار و رفتار هوشیار انسان تأثیر میگذارد و به دلیل آنکه وی ناهوشیاری را بخش عمده و اصلی شخصیت انسان میداند، تأثیر بسزایی برای آن در شکلگیری شخصیت انسان قایل است. علاوه بر فروید، یونگ در ارتباط با ناهوشیاری شخصی، اصطلاح «عقده» را به کار برده که شامل مقولهبندی تجربههای فزاینده ذخیر شده در ناهوشیاری است. از نظر یونگ «عقده» مهمترین قسمت یا الگوی هیجانها، خاطرهها، ادراکها و امیالی است که در اطراف یک موضوع مشترک سازمان یافته است. عقدهها میتوانند هوشیار یا ناهوشیار باشند و ناهوشیارها میتوانند مزاحم هوشیاری شوند. این عقدهها میتوانند زیانبخش یا سودمند باشند. برای مثال، عقده کمال یا پیشرفت ممکن است موجب شود شخص برای پرورش استعدادها یا مهارتهای خاص، به طور جدّی تلاش کند. 43
ب. اراده: یکی از عوامل درونی، که تأثیر انکارناپذیری بر شکلگیری شخصیت انسان دارد، «اراده» است. اراده از این نظر مهم و قابل توجه است که عاملی موازی با دو عامل وراثت و محیط به شمار میآید. به دیگر سخن، هرچند ممکن است داشتههای وراثتی و عوامل محیطی در شدت و ضعف اراده مؤثر باشند، اما واقعیت اراده به عنوان یک عامل مهم و تعیینکننده در عرض عوامل محیطی و وراثتی قرار میگیرد و این بدان معناست که ممکن است فرد با تکیه بر قابلیتها و توانمندیهای خود، مسیری متمایز از آنچه داشتههای وراثتیاش طلب میکنند و متمایز از آنچه محیط فرهنگی و اجتماعی پیرامونیاش اقتضا میکند، برگزیند و خود زندگی آینده خود را رقم زند و شخصیت خود را آنگونه که میخواهد، بسازد.
این نقش و جایگاه برای عامل اراده موجب گردید تا نظریهپردازان شخصیت در نظریههای خود، توجه ویژهای بدان معطوف دارند و از تأثیر آن در شکلگیری شخصیت، سخن به میان آورند. از جمله این نظریهپردازان، میتوان از آلفرد آدلر یاد کرد. وی از جمله افرادی است که به رغم کمبودها و مشکلات جسمی و روحی در دوره کودکی، بر آنها فائق آمد و در پرتو اراده قوی، از زمره روانشناسان برجسته زمان خود شد و این وضعیت در نظریه شخصیت وی تجلّی یافت. آدلر مفهوم کلیدی «نیروی خلّاق خود» را در نظریهاش به کار برد و با برخورداری از چنین نیرویی معتقد شد:
ما خودمان شخصیتمان و منشمان را به وجود میآوریم. 44
وی همچنین معتقد است: نه وراثت و نه محیط هیچکدام نمیتوانند رشد شخصیت را به طور کامل تبیین کنند. در مقابل، شیوهای که ما این تأثیرات را تعبیر میکنیم پایهای را برای ساختن خلّاق نگرشمان نسبت به زندگی به وجود میآورد. به سخن دیگر، ما برای شکلدهی نیروهای اجتماعی، که بر ما تأثیر دارد و استفاده خلّاقانه از آنها برای ساختن یک سبک زندگی بینظیر، صاحب اراده آزاد هستیم. 45
اریک فروم نیز، از دیگر نظریهپردازان شخصیت، در این زمینه معتقد است:
ما به وسیله ویژگیهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعهمان شکل میگیریم. با این حال، این نیروها به طور کامل، منش ما را تعیین نمیکنند. ما عروسکهای خیمهشببازی نیستیم که به نخهایی که جامعه آنها را میکشد، واکنش نشان دهیم، بلکه ما مجموعهای از ویژگیها یا مکانیزمهای روانشناختی داریم که به وسیله آنها، ماهیت خود و جامعهمان را شکل میدهیم. 46
هنری موری نیز ضمن باور به تأثیر ویژگیهای وراثتی و محیطی، بر این اعتقاد است که ما توانایی رشد و ترقّی را داریم و این رشد جزء طبیعی ماهیت انسان است. ما میتوانیم از طریق تواناییهای عقلانی و خلّاقمان تغییر کنیم و قادریم جامعه خود را نیز دوباره شکل دهیم. 47
اریکسون، دیگر نظریهپرداز شخصیت، در این زمینه معتقد است:
ما قادریم هر بحران را به صورتی که سازگارانه و تقویتکننده باشد، حل کنیم. اگر در یک مرحله ناکام شویم و پاسخی ناسازاگارانه یا ضعفی بنیادی را پرورش دهیم هنوز امید تغییر در مرحله بعدی هست. ما توان آن را داریم که به صورت هوشیار، رشد خود را در طول زندگیمان هدایت کنیم. ما صرفا محصول تجربیات کودکی نیستیم. 48
آبراهام مازلو، نظریهپرداز انسانگرا، بیش از سایران بر تأثیر این عامل تأکید کرده و در سلسله نیازهای معروف خود، «نیاز به خودشکوفایی» را مهمترین نیاز قلمداد کرده است. وی معتقد است:
فرایند خودشکوفایی میتواند اشکال گوناگون به خود بگیرد، اما هر یک از ما صرفنظر از شغل و تمایلاتمان، توانایی تحقق بخشیدن به استعدادمان و رسیدن به این اوج رشد شخصیت را داریم. 49
او همچنین میگوید: همه ما توانایی آن را داریم که تصمیم بگیریم چگونه نیازهایمان را برآورده سازیم و استعدادمان را تحقق بخشیم. 50
جورج کلی، نظریهپرداز رویکرد شناختی، با طرح اصطلاح «سازه شخصی»، به نحوی از اهمیت عامل اراده سخن به میان آورده و در این زمینه متعقد است:
ما توانایی برگزیدن جهت زندگی خود را داریم و در صورت لزوم، با اصلاح کردن سازههای قدیمی و ساختن سازههای جدید، میتوانیم تغییر کنیم. 51
زمان تأثیر عوامل
زمان تأثیر عوامل شکلگیری شخصیت در طول دوره شکلگیری یکسان نیست، بلکه بر حسب نوع عامل، میتواند در دوره یا مقطع سنّی خاصی تأثیر عمدهتری داشته باشد. به دیگر سخن، مقطع زمانی تأثیر و نیز مدت زمان تأثیر عوامل شکلگیری شخصیت، متفاوتند؛ چه اینکه برخی عوامل ممکن است تأثیرشان به مقطع سنّی خاصی وابسته باشد و برخی در مقاطع گوناگون تأثیرگذار باشند؛ برخی دوره تأثیرشان طولانی و برخی کوتاه باشد. از اینرو، بحث از زمان تأثیر عوامل، میتواند آثار قابل توجهی، به ویژه در عرصه تعلیم و تربیت افراد، داشته باشد. آگاهی از زمان تأثیر عوامل و دانستن اینکه هر عامل در چه مقطع یا مقاطع سنّی، بیشترین و اصلیترین تأثیر را دارد، به مربّیان و دستاندرکاران امر تعلیم و تربیت کمک میکند تا تدارک لازم را ببینند و شرایط و تأثیرپذیری مثبت از عوامل گوناگون را فراهم نمایند و آسیبشناسی لازم نسبت به پیشگیری از پیامدهای سوء و منفی عوامل را داشته باشند. از اینرو، به اختصار، زمان تأثیرگذاری عمده عوامل، مورد بررسی قرار میگیرد:
1. خانواده
خانواده تنها عاملی است که میتوان گفت: کمابیش در تمام مقاطع سنّی با فرد در ارتباط است و به نحوی در او تأثیرگذار. هرچند میزان تأثیرگذاری خانواده در همه مقاطع سنّی یکسان نیست، اما خانواده از زمان انعقاد نطفه تا اوان بزرگسالی، در هنگامی که والدین و سایر اعضای خانواده زندگی میکنند و با فرد در ارتباطند، به نحوی بر انسان تأثیر میگذارد. در این میان، تأثیر خانواده از پیش از تولّد تا سن ورود به مدرسه، تأثیری ویژه و انحصاری است و قابل رقابت با هیچیک از عوامل دیگر نیست. در دوره جنینی و پس از تولد تا دو سالگی، از میان اعضای خانواده، تأثیر مادر بسیار برجستهتر و بلکه تأثیری بیبدیل است؛ چه اینکه فرد چه در دوره جنینی و چه در دوره شیرخوارگی، بیشترین تماس و ارتباط را با مادر دارد. از سوی دیگر، پدر به لحاظ مدیریت کلان خانه و حمایت جدّی از اعضای خانواده، به ویژه همسر، نقش مهم خود را ایفا مینماید و این تأثیر در طول این دوره ادامه دارد. سایر اعضای خانواده ـ یعنی خواهران و برادران ـ نیز تأثیرگذاری عمدهشان پس از تولّد و به ویژه زمانی است که زمینه تعامل اجتماعی و ارتباطی کودک با آنها فراهم میگردد و کودک توانایی برقراری ارتباط با آنها را پیدا میکند.
نقش خانواده پس از آغاز دوره مدرسه نیز ادامه مییابد، ولی هرقدر کودک به رشد جسمی، عقلی و عاطفی بیشتری دست مییابد و در ابعاد گوناگون به استقلال نزدیکتر میشود، از میزان وابستگی وی به خانواده کاسته و به تبع آن، تأثیرش بر شکلگیری شخصیت کمتر میشود، به گونهای که در دوره جوانی و اوان میانسالی، این تأثیر به حدّاقل میرسد.
2. مدرسه
عامل مدرسه، همچنانکه از نامش پیداست، زمان تأثیرگذاریاش در وقتی است که کودک و نوجوان در مدرسه حضور دارد. کودک از سن پنج ـ شش سالگی وارد مدرسه میشود و مدرسه از طریق عناصر و اجزای گوناگونش، از قبیل معلمان، کتابهای درسی، شیوههای آموزش، مقرّرات و ضوابط اجرایی بر دانشآموز تأثیر میگذارد. به دلیل آنکه افراد در سنین کودکی منفعلتر و تأثیرپذیرترند، در دوران اولیه مدرسه، میزان تأثیرگذاری آن برجستهتر است. این روند ادامه دارد، به ویژه زمانی که فرد دست به انتخاب رشته تحصیلی میزند و در آن به تحصیل میپردازد. در این صورت، به تدریج، رشته تحصیلی انتخاب شده به نحوی آینده وی را رقم میزند و بخشی از هویّت و شخصیت وی میگردد و شخصیت وی را تحت تأثیر جدّی قرار میدهد. بنابراین، زمان غالب و به عبارت دیگر، بیشترین تأثیر عامل مدرسه در مقطع اولیه دانشآموزی و پس از انتخاب رشته تحصیلی و تحصیل در آن است.
3. دوستان و همسالان
از زمانی که کودک توانایی برقراری ارتباط با دیگران را پیدا میکند، نقش همسالان و دوستان در شکلگیری شخصیت وی آشکار میگردد و این روند ادامه دارد و در دوره نوجوانی، این تأثیر به اوج خود میرسد. به بیان دیگر، کانون تأثیرگذاری عامل دوستان و همسالان در دوره نوجوانی است و در این دوره، گروه همسالان و دوستان بیش از دورههای دیگر، چه در جهت مثبت و چه منفی، بر فرد تأثیر میگذارند.
4. ناهوشیاری
فروید به عنوان نظریهپردازی که به طور گسترده عامل «ناهوشیاری» را مورد بررسی قرار داده، بر اهمیت سالهای نخستین کودکی در تعیین شخصیت بزرگسال تأکید کرده است. وی معتقد است: شخصیت بزرگسالی ما توسط تعاملهایی که پیش از پنج سالگی ما صورت گرفتهاند، تعیین میشود؛ یعنی در زمانی که کنترل کمی داشتهایم. این تجربهها برای همیشه ما را در چنگال خود نگه میدارند. 52
بنابراین، میتوان گفت: در حقیقت، زمان شکلگیری عامل «ناهوشیاری عاطفی» در دوره کودکی و پیش از پنج سالگی است، و اما اینکه چه زمانی تأثیر این عامل تجلّی پیدا میکند دوره پس از کودکی است. در دورههای پس از کودکی، فرد به نحو قابل توجهی تحت تأثیر عامل ناهوشیاری قرار میگیرد و این عامل رفتارهای او را شکل میدهد. در زمینه «ناهوشیاری شناختی» نیز میتوان گفت: تأثیر آن از زمانی است که فرد به تواناییهای شناختی دست یافته است و میتواند شناختهای هوشیارانه خود از ناهوشیارانه را تمیز دهد. بنابراین، عامل مزبور، در طول زندگی شناختی فرد، میتواند بر فرد تأثیرگذار باشد.
5. اراده
تأثیر عامل اراده از زمانی آغاز میشود که فرد به جلوههایی از استقلال فکری دست یافته باشد و قادر شود تا خود سود و زیان امور را مورد ارزیابی قرار دهد و بر اساس مصالح و منافع خود، اعم از مادی و معنوی، تصمیم بگیرد و در پی انجام عمل و رفتاری مناسب با وضعیت موجود برآید. اینگونه استقلال و توان تشخیص سود از زیان معمولاً در آستانه دوره نوجوانی شکل میگیرد و به تدریج، تقویت میگردد، به گونهای که در پایان دوره نوجوانی و اوان بزرگسالی، فرد به استقلال کامل میرسد و مستقل از عوامل تأثیرگذار پیشین، مانند خانواده و مدرسه، میتواند تصمیم بگیرد و زندگی مستقلی داشته باشد.
اریک اریکسون مراحل روانی اجتماعی رشد را به هشت مرحله تقسیم میکند؛ چهار مرحله مربوط به دوره کودکی و چهار مرحله دیگر از آغاز نوجوانی تا بزرگسالی و پایان عمر است. وی معتقد است:
اراده آزاد میتواند بیشتر در مورد چهار مرحله آخر پرورش یابد. 53
او همچنین بر این باور است که دوران بزرگسالی، یعنی از پایان نوجوانی تا قریب 35 سالگی، فرد از والدین و سازمانهای والدینْ مانند، مثل مدرسه، مستقل میشود و به عنوان بزرگسالی پخته و مسئول، شروع به کار کردن میکند. 54
میزان تأثیر عوامل
تردیدی نیست که تأثیر عوامل شکلگیری شخصیت یکسان و هم اندازه نیست، بلکه این عوامل با برخورداری از ویژگیها و شرایط متفاوت، نوع و میزان تأثیرگذاریشان متفاوت است. بحث از «میزان تأثیر عوامل» از این نظر اهمیت دارد که دستاندرکاران امر تعلیم و تربیت با آگاهی از وزن هر عامل در شکلگیری شخصیت، اهتمام متفاوتی به آن دارند و به تناسب اهمیت هر عامل، زمینه تأثیرگذاری آن را فراهم میسازند و حسّاسیت بیشتری نسبت به آن نشان میدهند. اما آنچه در این میان مهم است چگونگی تعیین میزان تأثیر عوامل گوناگون است. آیا این امر به راحتی ممکن است؟ آیا میتوان ملاکهایی را برای سنجش میزان تأثیر و اهمیت هر یک از عوامل ارائه نمود و با مقایسه شرایط، ویژگی عوامل گوناگون را بررسی نمود؟
به نظر میرسد به دو شیوه میتوان میزان تأثیر عوامل گوناگون را بررسی نمود، یکی به شیوه کمّی و دیگری به شیوه کیفی. مراد از شیوه «کمّی» آن است که ما از طریق ساخت آزمونهای نرمشده به اندازهگیری تأثیر عوامل اقدام کنیم و سپس به تجزیه و تحلیل آماری آنها بپردازیم و با لحاظ شرایط گوناگون عوامل، تأثیر آنها را با هم مقایسه کنیم. مراد از شیوه «کیفی» معرفی ملاکها و معیارهایی غیرکمّی برای ارائه میزان اهمیت عوامل است که از طریق تطبیق شرایط و ویژگیهای هر عامل با آن ملاکها و مشخص نمودن میزان برخورداری هر یک از عوامل از آنها، به مقایسه نتایج بپردازیم.
در اینجا، بررسی شیوه کمّی مقدور نیست، اما در خصوص شیوه «کیفی» برخی ملاکها و معیارها به اختصار مورد بررسی قرار میگیرند و با تطبیق عوامل ذکر شده، میزان تأثیر آنها ملاحظه میشود. به نظر میرسد معیارهای ذیل میتوانند در تعیین میزان تأثیر و اهمیت عوامل مؤثر باشند:
1. گستره تأثیر نسبت به مقاطع گوناگون سنّی
عاملی که مقاطع سنّی بیشتری را پوشش دهد و در مقاطع سنّی بیشتری مؤثر باشد، میتواند از اهمیت بیشتری برخوردار باشد. برای مثال، عاملی که بتواند هم در دوره کودکی و هم نوجوانی و جوانی تأثیرگذار باشد مهمتر از عاملی است که فقط در دوره نوجوانی تأثیرگذار است.
2. گستره تأثیر نسبت به ابعاد گوناگون انسان
انسان دارای ابعاد گوناگون جسمانی، عقلانی، عاطفی و اخلاقی است. روشن است عاملی که ابعاد بیشتری را تحت تأثیر قرار دهد، میتواند از اهمیت بیشتری برخوردار باشد.
3. میزان ارتباط فرد با عامل
هرقدر مدت زمان ارتباط فرد با عامل بیشتر، و عامل حضور بیشتری نزد فرد داشته باشد، میتواند میزان تأثیرگذاریاش بیشتر گردد.
4. نحوه ارتباط فرد با عامل
چگونگی ارتباط فرد با عامل نیز میتواند ملاک دیگری بر اهمیت و میزان تأثیر باشد. هرگاه ارتباط عامل با فرد به صورت مستقیم و بدون واسطه باشد، میتواند تأثیر آن بر فرد بیشتر شود.
5. قوّت عامل و امکان تأثیرگذاری آن بر عوامل دیگر
عاملی که نه تنها بر فرد تأثیرگذار باشد، بلکه امکان تأثیرگذاری بر دیگر عوامل را داشته باشد و بتواند برای عوامل دیگر محدودکننده یا تقویتکننده، و یا به نحوی زمینهساز تأثیر آنها باشد، از اهمیت بیشتر و تأثیر افزونتری برخوردار خواهد بود. اینک با توجه به مباحث گذشته و ملاکهای ارائه شده، باید دید کدامیک از عوامل پیشگفته با ملاکهای مذکور بیشتر تطبیق میکند و کدامیک ملاکهای بیشتری را واجد است:
1. خانواده: به نظر میرسد عامل «خانواده» مشمول همه ملاکهای ارائه شده باشد. توضیح آنکه تأثیر خانواده در بیشتر مراحل سنّی مشهود است، هرچند میزان این تأثیر در همه مراحل یکسان نیست؛ زیرا تأثیر خانواده در سنین اولیه، به ویژه دوره نوزادی، بسیار عمده و بلکه انحصاری است و سایر عوامل هیچگونه رقابتی با آن ندارند و در سنین کودکی، نوجوانی و حتی جوانی و اوان بزرگسالی هم به نحوی استمرار دارد. برای بسیاری از جوانان، به علت طولانی بودن مدت تحصیلات و افزایش طول عمر پدر و مادر، وابستگی مداوم عاطفی و اقتصادی نسبت به خانواده وجود دارد. 55
از نظر تأثیر در ابعاد گوناگون نیز خانواده نقش برجستهای دارد. خانواده، هم در تربیت جسمانی به لحاظ منبع مهم تغذیه بودن، هم در تربیت اجتماعی ـ به اعتبار اینکه خانواده واحد کوچک اجتماعی است ـ و هم در تربیت اخلاقی به لحاظ الگو بودن والدین برای فرزندان و نیز سایر ابعاد به لحاظ زمینهسازی و ایجاد شرایط مناسب برای پروش آن ابعاد، در شکلگیری شخصیت فرد مؤثر است. همچنین خانواده به لحاظ مدت زمان ارتباط با فرد، تأثیر ویژهای در وی دارد؛ چراکه فرزند، به ویژه در سنین اولیه، بیشترین ارتباط را با والدین و سایر اعضای خانواده دارد.
به لحاظ نحوه ارتباط و چگونگی آن هم خانواده جایگاه ویژهای در میان عوامل دارد؛ چراکه نوع ارتباط فرزند با آن از نوع ارتباط مستقیم و بدون واسطه است. علاوه بر اینها، خانواده میتواند بر سایر عوامل تأثیرگذار باشد و تأثیر آنها را تقویت یا محدود کند. برای مثال، خانواده میتواند در انتخاب دوستان و همسالان، انتخاب مدرسه و حتی اراده فرد مؤثر باشد. به دیگر سخن، والدین با انتخاب محل سکونت و نیز رفت و آمدها با همسایگان، بستگان و همکاران در اینکه همسالان و دوستان فرزندشان چه کسانی باشند و نیز فرزند ایشان به کدام مدرسه برود، مؤثر خواهند بود. همچنانکه خانواده میتواند زمینه انتخابهای فرد را فراهم کند و شرایطی را فراهم کند تا فرد به گونه خاصی انتخاب و اختیار خود را اعمال کند.
2. دوستان و همسالان: دوستان و همسالان نیز تعدادی از ملاکهای پیش گفته را واجدند. از نظر مقاطع سنّی، آنان عمدتا در دوره کودکی، نوجوانی و جوانی و حتی میانسالی و بزرگسالی بر فرد تأثیرگذارند و این تأثیر، به ویژه در دوره نوجوانی، بسیار برجسته است. از نظر ابعاد وجودی، تأثیر دوستان و همسالان عمدتا در بعد اجتماعی است؛ چه اینکه فرد از دوستان خود نحوه برقراری ارتباط و تعامل با دیگران را میآموزد. علاوه بر این، از نظر عاطفی نیز دوستان نزدیک میتوانند بر فرد تأثیرگذار باشند؛ چراکه فرد نحوه ابراز عواطف و احساسات را در رابطه صمیمانه با دوستان تمرین میکند و از آنان نحوه صحیح نشان دادن عواطف را میآموزد. از نظر مدت زمان ارتباط نیز در مقطع سنّی نوجوانی، فرد وقت قابل توجهی را با دوستان و همسالان خود سپری میکند. به لحاظ نحوه ارتباط نیز دوستان و همسالان به صورت مستقیم با فرد در ارتباطند و بر وی تأثیر میگذارند. نسبت به ملاک اخیر نیز دوستان میتوانند در انتخابهای فرد و نحوه اعمال اراده وی مؤثر باشند.
3. مدرسه: عامل مدرسه نیز از برخی ملاکهای ذکر شده برخوردار است. مدرسه نیز تأثیر عمدهای بر تربیت اجتماعی و عقلانی فرد دارد. در حقیقت، مدرسه دانشآموزان را اجتماعی میکند و از طریق شیوههای تدریس معلمان خود و نیز تقویت بعد شناختی و ذهنی آنان، به تربیت عقلانی آنان کمک میکند. از نطر مقاطع سنّی و مدت زمان ارتباط با فرد نیز فرد در دوره کودکی و نوجوانی، در ایّام تحصیل، بیشترین وقت خود را در مدرسه سپری میکند و در این دوره، نقش مدرسه بسیار تعیینکننده است. به لحاظ نحوه ارتباط نیز مدرسه به صورت مستقیم با دانشآموزان در ارتباط است و عناصر گوناگون مدرسه از قبیل معلمان، فضای آموزشی، مقرّرات مربوط به آن و متون و محتوای درسی به طور مستقیم، بر دانشآموز تأثیرگذارند.
4. ناهوشیاری: ناهوشیاری هرچند در مقایسه با سایر عوامل، از ملاکهای کمتری برخوردار است، اما به لحاظ نقشی که نظریهپردازان معتقد به آن برایش قایل شدهاند، برخی از ملاکها را واجد است. در این زمینه، باید میان ناهوشیاری عاطفی و شناختی از یکسو، و ناهوشیاری جمعی از سوی دیگر، کمی تفاوت قایل شد. ناهوشیاری جمعی با توجه به دیدگاه یونگ، از آغاز تولد همراه نوزاد است و میتواند بر وی تأثیرگذار باشد؛ اما ناهوشیاری شناختی و عاطفی به دلیل آنکه فرد در دوره نوزادی توانشناختی قابل ملاحظهای ندارد و هنوز امیال و آرزوهای سرکوب شده در وی تجلّی پیدا نکردهاند، پس از دوره نوزادی، به تدریج، تأثیر این دو آشکارتر و به نحوی رفتارهای فرد را تحت تأثیر قرار میدهند. از نظر تأثیر بر ابعاد گوناگون، هوشیاری عاطفی در بعد عاطفی و ناهوشیاریشناختی در بعدعقلانیوذهنی فرد مؤثر است. این عامل به لحاظ درونی بودن، به طور مستقیم با فرد در ارتباط است و فرد را از درون تحت تأثیر قرار میدهد.
5. اراده: عامل اراده از نظر مقاطع سنّی، عمدتا پس از دوره کودکی و بلوغ نقش خود را ایفا مینماید. از نظر تأثیر بر ابعاد نیز عمدهترین تأثیر اراده میتواند در تربیت اخلاقی و تربیت نفس و خودسازی تجلّی یابد. از نظر نحوه ارتباط با فرد نیز به لحاظ درونی بودن، تأثیر مستقیمی بر فرد دارد و فرد هیچگونه رفتاری را بدون قصد و اراده آن انجام نمیدهد. ویژگی دیگر این عامل آن است که میتواند تأثیر عوامل دیگر را محدود و حتی در شرایطی آنها را به صفر برساند؛ چراکه انسانی که بر خود مسلّط بوده و اراده قوی داشته باشد، میتواند مانع تأثیر منفی عوامل نسبت به خود گردد.
مقایسه دیدگاه اسلام با دیدگاه روانشناسان شخصیت
آنچه تا اینجا ارائه گردید به دیدگاه روانشناسان شخصیت درباره عوامل غیروراثتی مؤثر بر شکلگیری شخصیت اختصاص داشت. آیا این دیدگاهها مورد تأیید اسلام هستند؟ و یا اینکه اسلام دیدگاهی متفاوت دارد؟ اگر میان این دو تفاوت وجود دارد این تفاوت در چه محورهایی و ناشی از چه عامل یا عواملی است؟ با نگاهی به متون اسلامی، به ویژه قرآن و متون روایی، میتوان دریافت که صرفنظر از نحوه تأثیر، بخشی از عوامل ذکر شده از سوی روانشناسان شخصیت، مورد توجه اسلام نیز هستند که از آن جمله، میتوان به عامل خانواده، دوستان و همسالان، معلم و اراده اشاره نمود. در عین حال، اسلام عوامل دیگری را غیر از آنچه روانشناسان گفتهاند، مورد اهتمام قرار داده است. برای توضیح بیشتر، به اختصار، به دیدگاه اسلام اشاره میگردد: در اسلام، خانواده از جایگاه ویژهای برخوردار است و نقش برجستهای برایش لحاظ شده. از اینرو، تأثیر آن به عنوان یک عامل بیرونی و محیطی، از دوره جنینی آغاز میشود و به نحوی تا دوره بزرگسالی ادامه دارد.
در دوره بارداری، اسلام ضمن توجه زیاد به تأثیر تغذیه و حالات روانی و عاطفی مادر بر جنین، تأثیر معنوی مادر و نوع تغذیه وی در این زمینه را نیز مورد اهتمام قرار داده است. برای نمونه، در روایات، از تأثیر تغذیه مادر باردار با شیر در خوش خلق شدن و با هوش شدن فرزند56 و از تأثیر خوردن «به» بر زیبایی57 یاد شده است.
پس از تولّد، تأثیر والدین به شکل ملموستری ادامه مییابد و به محض تولّد، والدین به اجرای برنامهها و اقدامات گوناگونی تحت عنوان «سنّتهای هنگام تولّد» اقدام میکنند که از جمله آنها میتوان به گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد، 58 کام برداشتن کودک با تربت امام حسین علیهالسلامو یا خرما، 59 عقیقه نمودن، 60 نامگذاری، 61 ولیمه دادن، 62 تراشیدن موی سر و به میزان آن طلا یا نقره صدقه دادن63 اشاره نمود. روشن است که اینگونه اهتمام و ارزشگذاری به تولّد نوزاد و انجام این نوع اقدامات، که عمدتا جنبه اجتماعی دارند و مثبت شدن نگاه دیگران به نوزاد و نیز حفظ حرمت نوزاد را به دنبال دارند، تأثیر شگرفی بر شخصیت کودک خواهند گذارد.
تأثیر والدین پس از دوره نوزادی ادامه مییابد و به ویژه در دوره «تمیز»، که کودک توانایی تشخیص خوبی از بدی را دارد، این تأثیر برجسته میشود؛ چه اینکه والدین در این دوره، باید شرایط لازم را برای آموزش فرزندان و آگاهی آنها از خوبیها و بدیها فراهم آورند. پس از این دوره نیز همچنان تأثیر والدین ادامه دارد و در دوره جوانی، در انتخاب همسر و شغل مناسب وی نیز ایفای نقش میکند.
شخصی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله سؤال کرد: حق فرزند من بر من چیست؟ حضرت فرمودند: اسم نیکو برایش انتخاب کنی؛ خوب تربیتش کنی؛ و او را در جایگاه مناسبی [شغل مناسبی ]قرار دهی. 64
در زمینه تأثیر همسالان و دوستان نیز اسلام توجه ویژهای مبذول داشته است. از دیدگاه اسلام، دوست و همسال میتواند تأثیر مثبت یا منفی بر شخصیت دوست و همسال خود داشته باشد، به گونهای که وی را به آیین و روش خود درآورد. رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهفرمودند: انسان بر آیین و روش دوستش زندگی میکند. 65
در سخن دیگری، حضرت علی علیهالسلام به نوع تأثیر دوست ناصالح بر شخصیت انسان، که تأثیری روانشناختی و ناخودآگاه است، اشاره میکنند: با دوست بد همنشین نشو؛ چراکه طبع تو بدی را از طبع او به سرقت میبرد و تو خود نمیدانی. 66
درباره نقش مدرسه از دیدگاه اسلام نیز هرچند در صدر اسلام، مدرسه به شکل کنونی و با ساختار امروزی وجود نداشت، اما مراکزی از قبیل مساجد، که هم محل عبادت و پرورش معنوی افراد بودند و هم محل آموزش افراد، جایگاه خاصی داشتند و در شکلگیری شخصیت افراد مؤثر بودند. قرآن در این زمینه فرموده است: «فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْ» (توبه: 108)؛ در آن (مسجد) کسانی هستند که دوست دارند پاکیزه گردند.
از میان عناصر مربوط به مدرسه و نظام آموزشی، معلم بیش از دیگر عناصر مورد اهتمام واقع شده است، تا آنجا که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خود را معلم بشر معرفی نمود: من معلم مبعوث شدهام. 67 قرآن مجید به دو کارکرد مهم پیامبر صلیاللهعلیهوآلهبه عنوان معلم انسانها، یعنی «تعلیم» و «تربیت» افراد، که تأثیر شگرفی بر شکلگیری شخصیت آنها دارد، اشاره کرده است: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ» (جمعه: 2)؛ او پروردگاری است که در میان بیسوادان، پیامبری از خودشان مبعوث گردانید تا آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را تزکیه کند و تعلیم کتاب و حکمت دهد.
عامل اراده نیز جایگاه ویژهای در اسلام دارد. خداوند در قرآن میفرماید: «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرا وَ إِمَّا کَفُورا» (دهر: 3)؛ ما انسان را به راه (حق و باطل) رهنمون شدیم، خواه سپاسگزار باشد و خواه ناسپاس.
بنابراین، خداوند توسط پیامبران علیهمالسلامراه سعادت و نجات را به انسان نشان داده و این خود انسان است که در تعیین سرنوشت و شکلگیری شخصیت خود، مؤثر است و میتواند نوع شخصیت خود را رقم بزند. در اسلام، «اراده» و «اختیار» به عنوان مهمترین شروط تکلیف شرعی به شماره آمدهاند و بدون آن انسان مستحق عقوبت نمیگردد و تکالیف شرعی بر عهده او لازم نمیگردد. همچنین در اسلام، بر رفتار و عمل صالح بسیار تأکید شده است و اعمال و رفتارهایی که از اراده و اختیار انسان نشأت نگیرند تأثیر چندانی بر شکلگیری شخصیت وی ندارند.
اما در خصوص عامل «ناهوشیاری»، آیا چنین عاملی مورد تأیید اسلام است؟ به نظر میرسد عامل ناهوشیاری ـ آنگونه که زیگموند فروید ترسیم میکند ـ نه تنها مورد تأیید اسلام نیست، بلکه مقبول عمده روانشناسان شخصیت نیز واقع نشده؛ چه اینکه فروید آنگونه تأثیری برای عامل «ناهوشیاری» قایل است که اراده و اختیار را از انسان سلب میکند و انسان را به عنوان موجودی منفعل و بیاراده، تسلیم محض غرایز و آرزوهای سرکوب شده معرفی مینماید، ولی ـ همچنانکه پیش از این اشاره شده ـ اسلام انسان را موجود فعّال و صاحب اراده و اختیار میداند که سرنوشت خود را رقم میزند و پاسخگوی تمامی رفتارها و تصمیمهای خود است و میتواند بر آرزوها و غرایز سرکش خود تسلّط یابد و آنها را در جهت صحیح، کنترل و هدایت نماید. بنابراین، اسلام چنین عاملی را، که اراده و اختیار انسان را نفی میکند، برنمیتابد و آن را رد مینماید.
آنچه تا اینجا بیان گردید به نحوی نشاندهنده دیدگاه مشترک اسلام و روانشناسی شخصیت نسبت به عوامل ذکر شده بود، ولی آیا نوع نگاه اسلام و روانشناسی و نوع و میزان تأثیر عوامل از دیدگاه هر دو نیز یکسان است؟
آیا از دیدگاه اسلام، عوامل تأثیرگذار غیروراثتی محدود و منحصر به همین عوامل ظاهری و قابل تجربه هستند یا عوامل دیگری نیز در شکلگیری شخصیت انسان تأثیرگذارند؟ به نظر میرسد پاسخ هر دو سؤال منفی است. اما در پاسخ به سؤال اول، باید گفت: نوع نگاه اسلام به انسان با نگاه روانشناسی متفاوت است و از همین رو، هرچند برخی عوامل مشترک وجود دارند، اما میزان و نوع تأثیر آنها میتواند متفاوت باشد. به دلیل آنکه روانشناسی به انسان به عنوان موجودی زنده در کنار سایر موجودات زنده مینگرد، به کمک روش تجربی خود، تنها آنچه را از انسان به تجربه و آزمایش درمیآید مورد بحث قرار میدهد. و به بعد معنوی و روحی انسان چندان اهتمام نمیورزد و به تبع آن، نقشی برای تأثیرات معنوی و غیرمادی عوامل قایل نیست و همین مسئله عامل تمایز اسلام از روانشناسی است. از دیدگاه اسلام، انسان مرکّب از جسم و روح است و جسم وسیلهای در خدمت روح است و از اینرو، تأثیر عوامل منحصر به تأثیر ظاهری و تجربی آنها نیست، بلکه ضمن تأیید این نوع تأثیرات، معتقد به تأثیرات معنوی نیز هست.
اما در پاسخ به سؤال دوم باید گفت: همچنانکه تأثیرات به تأثیرات ظاهری و تجربی منحصر نمیشوند عوامل مؤثر بر شکلگیری شخصیت نیز منحصر به عوامل ظاهری قابل تجربه علمی نمیگردد و از همین رو، در اسلام از عوامل دیگری نیز سخن به میان میآید که از آن جمله، میتوان به عامل «ایمان و باور»، که یک عامل درونی است، اشاره کرد. از دیدگاه اسلام، ایمان نقش مهمی در شکلگیری شخصیت انسان دارد. حضرت علی علیهالسلام در این زمینه فرمودند: [شخصیت ]انسان در گرو ایمان خود است. 68
«ایمان» تأثیرهای گوناگونی بر شکلگیری شخصیت انسان دارد که از جمله آنها آرامش و امنیت درونی است. قرآن در این زمینه فرموده است: «مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ و عَمِلَ صَالِحا فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (مائده: 69)؛ آنان که به خداوند ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، نه ترسی بر آنان است و نه غمگین خواهند شد.
جمعبندی و نتیجهگیری
در این نوشتار، مهمترین عوامل غیر وراثتی مؤثر بر شکلگیری شخصیت از دیدگاه نظریهپردازان شخصیت مورد بررسی قرار گرفت و این عوامل به دو دسته درونی و بیرونی تقسیم گردیدند. در بخش عوامل بیرونی، سه مورد از مهمترین عوامل ـ یعنی خانواده، مدرسه، دوستان و همسالان ـ و در بخش عوامل درونی، دو مورد ـ یعنی عامل ناهوشیاری و اراده ـ توصیف گردیدند. سپس زمان تأثیرگذاری عمده و نیز میزان تأثیر و اهمیت این عوامل مورد بررسی قرار گرفتند. از مجموعه مباحث مطرح شده و در پاسخ به پرسشهای مطرح شده در آغاز مقاله، میتوان گفت: سه عامل بیرونی ـ خانواده، دوستان و همسالان و مدرسه ـ و نیز اراده به عنوان عامل درونی، در میان عوامل غیروراثتی بیشترین تأثیر را بر شکلگیری شخصیت فرد دارند و از میان آنها، عامل خانواده در میان عوامل بیرونی و عامل اراده در میان عوامل درونی نسبت به عوامل دیگر، بیشترین تأثیر را دارا هستند. خانواده، هم به لحاظ پوشش دادن مقاطع گوناگون سنّی و هم به لحاظ گستره تأثیر در ابعاد گوناگون و هم به لحاظ مدت زمان ارتباط فرد با آن و هم به لحاظ تأثیر مستقیم آن در فرد و هم به لحاظ نقشی که در تقویت و زمینهسازی برای تأثیر سایر عوامل دارد، بیشترین نقش را در شکلگیری شخصیت فرد ایفا میکند.
از سوی دیگر، در میان عوامل درونی، عامل «اراده» نقش تعیینکنندهای دارد و مهمترین عامل به شمار میآید. اما آیا میان اراده و خانواده، میتوان یکی را بر دیگری مقدّم داشت؟ به نظر میرسد قضاوت در این زمینه، کمی مشکل باشد؛ چراکه از یکسو، خانواده همه ملاکهای کیفی پیشگفته را داراست و میتواند نقش مهمی در شکلگیری اراده فرد و زمینهسازی برای تحقق آن یا ایجاد محدویت برای شکوفایی و تجلّی آن داشته باشد، و از سوی دیگر، اراده قوی میتواند بر تأثیر سایر عوامل از جمله خانواده غلبه کند و یا مانع تأثیر آنها گردد.
در پایان، نگاهی اجمالی به عوامل مؤثر در شکلگیری شخصیت از دیدگاه اسلام گردید و دیدگاه اسلام با دیدگاه روانشناسی مورد مقایسه قرار گرفت و مشخص گردید که تعدادی از عوامل مطرح در روانشناسی شخصیت در اسلام نیز مورد توجه قرار گرفتهاند که از آن جمله، میتوان به عامل خانواده، دوستان و همسالان، معلم و اراده اشاره نمود. با این حال، نوع تأثیر این عوامل از نگاه اسلام و روانشناسی میتواند متفاوت باشد؛ چه اینکه روانشناسی تنها از آثار قابل تجربه و آزمایش این عوامل سخن به میان میآورد و از آثار معنوی، که احیانا قابل اثبات با روش تجربی نیستند بحث نمیکند؛ اما اسلام ضمن توجه به آثار تجربی و محسوس این عوامل، از آثار معنوی و غیر مادی آنها نیز سخن به میان میآورد و با توجه به جهانبینی خاص آن، این نوع تأثیرات تعیینکنندهتر از سایر تأثیرات در شکلگیری شخصیت هستند. علاوه بر این، از دیدگاه اسلام، عوامل تأثیرگذار نیز منحصر به عوامل قابل اثبات به روش تجربی نیستند و شامل عوامل معنوی نیز میگردند و از جمله آنها میتوان به عامل «ایمان و باور» اشاره نمود که یک عامل معنوی و درونی است.
پی نوشت ها:
1ـ یوسف کریمى، روانشناسى شخصیت، تهران، مؤسسه نشر ویرایش، 1378، ص 234.
2ـ سعید شاملو، مکتبها و نظریهها در روانشناسى شخصیت، تهران، رشد، 1374، ص 11.
3ـ روپ، ربرتو مایلى، ساخت، پدیدآیى و تحوّل شخصیت، ترجمه محمود منصور، تهران، دانشگاه تهران، 1380، ص 15.
4ـ سعید شاملو، پیشین، ص 13.
5ـ یوسف کریمى، پیشین، ص 41.
6ـ جان پروین و اى. لارنس، شخصیت نظریه و پژوهش، ترجمه محمّدجعفر جوادى و پروین کدیور، تهران، ویرایش هشتم، 1381، ص 15.
7ـ دوان شولتز، نظریههاى شخصیت، ترجمه یحیى سیدمحمّدى، ویرایش سوم، تهران، مؤسسه نشر ویرایش، 1384، ص 119.
8ـ همان، ص 170.
9ـ همان، ص 198.
10ـ همان، 460.
11ـ همان.
12ـ ر. ک. همان، ص 245 و 247.
13ـ ر. ک. همان، ص 373.
14ـ ر. ک. همان، ص 522ـ523.
15ـ همان، ص 245.
16ـ همان، ص 288.
17ـ همان، ص 373.
18ـ پاول هنرى ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، تهران، نشر مرکز، 1368، ص 458.
19ـ دوان شولتز، پیشین، ص 331.
20ـ همان، ص 146.
21ـ همان، ص 469.
22ـ همان، ص 328.
23ـ پاول هنرى ماسن و همکاران، پیشین، ص 507.
24ـ همان، ص 508.
25ـ جان پروین و اى. لارنس، پیشین، ص 11.
26ـ همان، ص 502ـ503.
27ـ دوان شولتز، پیشین، ص 137.
28ـ همان، ص 249.
29ـ پیر بادن، روانشناسى شخصیت، ترجمه محمود ایروانى، تهران، آفرینش، 1374، ص 85.
3030و31ـ مهدى نورى، رشد و تکامل شخصیت، کرج، دانشگاه آزاد اسلامى، 1368، ص 41.
32ـ یوسف کریمى، پیشین، ص 46.
33ـ دوان شولتز، پیشین، ص 247.
34ـ همان، ص 470.
35ـ همان، ص 470.
36ـ همان، ص 558.
37ـ همان، ص 59.
38ـ م منصور و پ. دادستان، دیدگاه پیاژه در گستره تحوّل روانى، تهران، بعثت، 1374، ص 123.
39ـ همان.
40ـ دوان شولتز، پیشین، ص 113.
41ـ همان، ص 114.
42ـ جان پروین و اى. لارنس، پیشین، ص 100.
43ـ دوان شولتز، پیشین، ص 113ـ114.
44ـ همان، ص 144.
45ـ همان، ص 149.
46ـ همان، ص 205.
47ـ همان، ص 227.
48ـ همان، ص 252.
49ـ همان، ص 346.
50ـ همان، ص 355.
51ـ همان، ص 407.
52ـ همان، ص 77.
53ـ همان، ص 248.
54ـ ر. ک. همان، ص 249.
55ـ پیر بادن، پیشین، ص 88.
56ـ شیخ حرّ عاملى، وسائلالشیعه، تهران، اسلامیه، 1384ق، ج 15، ص 136.
57ـ همان، ص 133.
58ـ همان، ص 136.
59ـ همان، ص 138.
60ـ همان، ص 149.
61ـ همان، ص 122ـ128.
62ـ همان، ص 133.
63ـ همان، ص 149.
64ـ محمّد طوسى، تهذیبالاحکام، تصحیح و تعلیق علىاکبر غفّارى، تهران، صدوق، 1418، ج 8، ص 186.
65ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، تهران، مکتبهالصدوق، 1381ق، ج 2، ص 375.
66ـ ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، قم، منشورات مکتبة آیهاللّه المرعشى النجفى، 1404، ج 20، ص 272.
67ـ حسامالدین هندى، کنزالعمّال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1409، ج 1، ص 169.
68ـ محمّد خوانسارى، شرح غررالحکم و دررالکلم، تهران، دانشگاه تهران، 1373، ج 1، ص 62.
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 119، ویژه نامه روان شناسین
نویسنده : علی همّت بناری
نظر شما