موضوع : پژوهش | مقاله

شخصیت و مهم‏ترین عوامل غیروراثتی شکل‏ گیری آن با تأکید بر دیدگاه روان‏شناسان شخصیت


شکل‏گیری شخصیت ناشی از عواملی است که بدون توجه و شناخت آنها، نمی‏توان برنامه تربیتی مناسبی برای انسان طرّاحی نمود. این عوامل به دو دسته عوامل وراثتی و محیطی تقسیم می‏شوند. این مقاله درصدد است تا ابتدا برخی از مهم‏ترین عوامل غیروراثتی شکل‏گیری شخصیت را که در نظریه‏های روان‏شناسان شخصیت بیشتر مورد توجه واقع شده، توصیف نماید، سپس زمان تأثیر این عوامل و نیز میزان تأثیر آنها را به اختصار مورد بررسی قرار دهد و در پایان، به اختصار دیدگاه اسلام نسبت به این عوامل را مورد اشاره قرار دهد.


شخصیت معرّف دایره هستی هر کس است و کلّیت روان‏شناختی و هستی‏شناختی وی را تشکیل می‏دهد و هر آنچه خارج از این دایره طرح شود بیش از شاخ و برگ و نمودهایی از آن نیست. این دایره، که از مجموعه نقاط مهم به هم پیوسته شکل یافته، در طول زمان، به تدریج شکل گرفته و عوامل متعدد و گوناگونی در شکل‏گیری آن مؤثر بوده و بدون آنها سخن از شخصیت بی‏معنا و نامفهوم است. هنری موری، نظریه‏پرداز شخصیت، می‏گوید:
ما نمی‏توانیم به فهم شخصیت برسیم، مگر آنکه تأثیر وی از نیروی فیزیولوژیایی و محرّک‏های محیط فیزیکی، اجتماعی و فرهنگی را بپذیریم. 1
بنابراین، اگر بخواهیم به درک صحیحی از شخصیت انسان برسیم، ناچاریم از عوامل تکوین شخصیت سخن به میان آوریم. از سوی دیگر، انسان پیوسته در تلاش برای کسب شخصیتی مطلوب و ارزنده است و بدون آگاهی از عوامل مؤثر در شکل‏گیری چنین شخصیتی، نمی‏تواند به شخصیت مطلوب و آرمانی خود دست یابد. علاوه بر اینها، انسان در طول زندگی خود، پیوسته یا متربّی است و یا مربّی؛ یا تأثیر می‏پذیرد و یا تأثیر می‏گذارد و در هر صورت، پای عامل تأثیرگذار بر شخصیت در میان است؛ به ویژه آن‏گاه که انسان درصدد تأثیرگذاری و پرورش دیگران به عنوان یک مربّی شایسته برمی‏آید، هم باید به نقش عاملیت خود واقف باشد و هم نقش سایر عوامل تأثیرگذار را به خوبی درک کند و بدون برخورداری از این ویژگی، نمی‏تواند رسالت خود را به عنوان یک مربّی ایفا نماید.
از این‏رو، بحث از عوامل تکوین شخصیت از جایگاهویژه‏ای در عرصه روان‏شناسی شخصیت و تعلیم و تربیت برخوردار است و پرداختن به آن ضروری می‏نماید. بحث از عوامل مؤثر بر شکل‏گیری شخصیت، هرچند در لابه‏لای مباحث روان‏شناسی شخصیت و تعلیم و تربیت به نحوی مطرح شده است، با این حال، به نظر می‏رسد در این مباحث عمدتا به توصیف عوامل بسنده شده و معمولاً از دو موضوع کمتر سخن به میان آمده است. این دو موضوع به میزان تأثیرگذاری هر یک از این عوامل و مقطع و زمان تأثیرگذاری آنها مربوط می‏شود. تردیدی نیست که سخن از عوامل و برشمردن و معرفی آنها وقتی مفید خواهد بود که جایگاه و نقش هر عامل و زمان مناسب تأثیرگذاری آن مشخص گردد.
از این‏رو، این نگاشته در پی پاسخ‏گویی به چند پرسش است: مهم‏ترین عوامل غیروراثتی شکل‏گیری شخصیت از دیدگاه نظریه‏پردازان شخصیت کدام است؟ هر یک از عوامل در چه زمانی و چه مقطع سنّی بیشتر تأثیرگذار است؟ جایگاه و نقش هر عامل کدام است و در بین عوامل ذکر شده، کدام‏یک تأثیر بیشتری بر شکل‏گیری شخصیت دارد؟ در پاسخ به این پرسش‏ها، ضمن اشاره به تعریف «شخصیت» و ارائه دسته‏بندی از عوامل غیروراثتی، ابتدا به توصیف آنها اقدام خواهد شد، سپس از زمان تأثیر و جایگاه و نقش هر یک سخن به میان خواهد آمد.

تعریف «شخصیت»
واژه «شخصیت» (Personality) ریشه در کلمه لاتین Personaدارد. این کلمه به نقاب یا روبندی گفته می‏شد که بازیگران نمایش در یونان قدیم به صورت خود می‏زدند و به مرور، معنای آن گسترده شد و نقشی را که بازیگر ایفا می‏کرد نیز دربر گرفت. 2
از نظر اصطلاحی، تعریف‏های گوناگونی برای «شخصیت» ارائه شده است، تا آنجا که آلپورت در 1949 به جمع‏آوری و ذکر پنجاه تعریف متفاوت پرداخته است. 3 روان‏شناسان و نظریه‏پردازان شخصیت هر یک بر اساس دیدگاه و نظریه خاص خود، تعریفی از «شخصیت» را ارائه داده‏اند و از این‏رو، تعاریف متعدد و متکثّری از آن ارائه شده است. در چنین شرایطی، انتخاب یک تعریف از میان تعاریف و ترجیح آن بر سایر تعاریف امری مشکل می‏نماید. به نظر می‏رسد شیوه مناسب برای ارائه تعریف نسبتا جامع و مناسبی از «شخصیت»، که در عین حال مستند به دیدگاه‏ها و نظریات گوناگون در عرصه شخصیت باشد، این است که جهت‏گیری‏های اصلی نظریه‏پردازان شخصیت در تعریف آن را شناسایی نماییم و از خلال‏آنها، عناصر اصلی شخصیت را استخراج و پس از آن، به تألیف و ارائه تعریفی از شخصیت اقدام کنیم: از بررسی‏اجمالی‏تعاریف متعددارائه‏شده، می‏توان‏به دو جنبه اساسی و مهم، که به نحوی‏موردتوافق بیشتر نظریه‏پردازان قرار گرفته‏اند اشاره نمود. این دو جنبه عبارتند از:
1. جنبه تفاوت‏های فردی؛ 2. جنبه ثبات و استمرار در برخی ویژگی‏ها. جنبه اول در شخصیت اشاره به این دارد که به رغم برخی ویژگی‏های مشترک در میان افراد، هر کس از ویژگی‏های خاصی برخوردار است که به کمک آنها، از دیگران متمایز می‏شود و از این‏رو، نمی‏توان دو نفر را یافت که از جهات گوناگون همسان باشند. اما جنبه دوم بر این وضعیت دلالت دارد که شخصیت هر کس به رغم تغییراتی که در آن ایجاد می‏شود، یک واحد سازمان‏یافته است و برخی صفات ثابت و پایدار دارد که پیوسته همراه اویند و او بدان‏ها شناخته می‏شود. با توجه به آنچه گفته شد، به نظر می‏رسد تعریف ذیل، که در برخی کتاب‏های روان‏شناسی شخصیت آمده، تعریف نسبتا جامعی است: «شخصیت» عبارت است از:
مجموعه‏ای سازمان‏یافته و واحدهای متشکّل از خصوصیات نسبتا ثابت و مداوم و بر روی هم که یک فرد را از فرد یا افراد دیگر متمایز می‏نماید. 4

عوامل مؤثر بر شکل‏گیری شخصیت
عوامل مؤثر بر شکل‏گیری شخصیت از دیرباز به دو دسته معروف «وراثتی» و «محیطی» (غیروراثتی) تقسیم شده‏اند. عوامل وراثتی عوامل تأثیرگذار پیشینی هستند و خود فرد و محیط پیرامون آن چندان نقشی در آنها ندارد و از طریق ژن‏ها به فرد منتقل می‏گردند. «عوامل محیطی» عواملی هستند که ناشی از محیط پیرامونی فرد بوده و ژن‏ها نقشی در آنها ندارد و عمدتا پس از تولد فرد را تحت تأثیر قرار می‏دهند. در این نوشته، موضوع بحث، عوامل غیروراثتی است و از عوامل وراثتی سخن به میان نمی‏آید.
عوامل غیروراثتی را می‏توان به دو دسته کلی تقسیم نمود: عوامل بیرونی و عوامل درونی. «عوامل بیرونی» عواملی هستند که از بیرون بر وجود انسان تأثیر می‏گذارند؛ از قبیل خانواده و همسالان. عوامل درونی عواملی هستند که به درون انسان مربوط می‏شوند و بر او تأثیر می‏گذارند؛ از قبیل اراده، ناهوشیاری. همچنین باید توجه داشت که این مقاله درصدد استقصای همه عوامل تأثیرگذار غیروراثتی نیست، بلکه برخی از مهم‏ترین عوامل تأثیرگذار را، که در روان‏شناسی شخصیت بیشتر مورد توجه نظریه‏پردازان شخصیت واقع شده، مورد توصیف قرار می‏دهد.

1. عوامل بیرونی

الف. خانواده: خانواده از مهم‏ترین عوامل مؤثر بر شکل‏گیری شخصیت به شمار می‏آید. به همین دلیل، کمتر نظریه مربوط به شخصیت را می‏توان یافت که به نحوی در آن از تأثیر این عامل بر شکل‏گیری شخصیت انسان سخن به میان نیامده باشد. این تأثیر، به ویژه در دوران اولیه زندگی‏انسان، بسیارمحسوس‏وملموس‏است‏وخانواده از جهات گوناگون، در رشد شخصیت کودک مؤثر است.
خانواده کودک، هم از لحاظ تعداد نفرات، هم از نظر ارتباطات با کودک و هم از جنبه در اختیار گذاشتن امکانات مختلف، می‏تواند در رشد شخصیت کودک نقش داشته باشد. 5
در روان‏شناسی شخصیت، نقش و تأثیر خانواده بر شکل‏گیری شخصیت، عمدتا در سه محور مورد توجه واقع شده است: تأثیر والدین، به ویژه نقش مادر؛ تأثیر سایر اعضای خانواده ـ یعنی خواهران و برادران ـ؛ و ترتیب توالد و اینکه فرد چندمین فرزند خانواده است. در ذیل، به بررسی این سه محور می‏پردازیم:
1ـ تأثیر والدین: والدین اصلی‏ترین عناصر تأثیرگذار خانواده هستند و بیشترین نقش را در شکل‏گیری شخصیت کودک دارند و این نقش را به شیوه‏های گوناگون اعمال می‏نمایند. «والدین حداقل به سه شیوه تعیین‏کننده بر فرزندان خود اثر می‏گذارند:
1. با رفتارهای خود، موقعیت‏هایی می‏آفرینند که رفتارهای خاصی را در فرزندانشان برمی‏انگیزند. (مثلاً، ناکامی به پرخاشگری منجر می‏شود.)
2. سرمشق‏هایی برای همانندسازی کودکانند.
3. به طور انتخابی، بعضی از رفتارها را تشویق می‏کنند.»6
تأثیر والدین در شکل‏گیری شخصیت از جهات گوناگون، مورد توجه نظریه‏پردازان شخصیت واقع شده است: یونگ معتقد است: در مرحله کودکی، آنچه ممکن است شخصیت کودک خوانده شود چیزی نیست، مگر انعکاس شخصیت والدین او. واضح است که پس از آن، والدین نفوذ زیادی بر شکل‏گیری شخصیت کودک اعمال می‏کنند. آنها می‏توانند به وسیله شیوه‏ای که نسبت به کودک رفتار می‏کنند، به رشد شخصیت او کمک کنند یا مانع آن شوند. 7
هورنای رابطه اجتماعی موجود بین کودک و والدین را عامل اصلی رشد شخصیت کودک می‏داند و از نیاز کودک به ایمنی (نیاز به امنیت و رهایی او از ترس) و نقش آن در تعیین بهنجار بودن رشد شخصیت، سخن به میان آورده و معتقد است: امنیت کودک کاملاً بستگی دارد به اینکه چگونه والدین با او برخورد کنند. نشان ندادن گرمی محبت به کودک شیوه عمده‏ای است که والدین به وسیله آن، امنیت را تضعیف نموده، یا از آن جلوگیری می‏کنند. 8
اریک فروم در زمینه تأثیر والدین، از رابطه والد ـ کودک و سه سازوکار وابستگی میان فردی تحت عناوین «وابستگی ـ همزیستی»، «کناره‏گیری ـ ویرانگری»، و «عشق» سخن به میان آورده و معتقد است:
عشق مطلوب‏ترین شکل تعامل والد ـ کودک است. در این مورد، والدین با احترام گذاشتن و ایجاد توازن بین امنیت و مسئولیت، بیشترین فرصت را برای رشد مثبت شخصیت کودک فراهم می‏آورند. 9
بندورا، که تأثیر الگو یا سرمشق در یادگیری را مطرح کرده است، به نقش الگویی والدین اشاره می‏کند و معتقد است:
ما با والدینمان به عنوان الگو شروع می‏کنیم، زبان را می‏آموزیم و در راستای سنّت‏ها و رفتارهای قابل قبول فرهنگمان، اجتماعی می‏شویم. 10
وی همچنین در زمینه نقش والدین به عنوان الگو در کسب صفات و ویژگی‏های شخصیتی فرزند، می‏گوید:
کودکی می‏بیند والدین در مدت طوفان، وحشت‏زده هستند یا وقتی با غریبه‏ها مواجه می‏شنوند عصبی رفتار می‏کنند، به راحتی این ترس‏ها را تقلید می‏کنند و بدون اینکه از منشأ آنها آگاه باشد آنها را به بزرگ‏سالی ‏منتقل ‏می‏نماید. البته ‏پایداری ‏وجسارت به هنگام مواجه شدن با مشکلات و خوش‏بینی به هنگام روبه‏رو شدن با تجربیات جدید، از والدین و الگوهای دیگر آموخته می‏شوند. 11
اریکسون نیز، که مراحل هشت‏گانه رشد روانی اجتماعی را مطرح کرده است، در چهار مرحله اول، یعنی «اعتماد در برابر بی‏اعتمادی»، «خودمختاری در برابر تدبیر»، «شرم» و «سخت‏کوشی در برابر حقارت»، بر نقش بی‏همتای والدین تأکید می‏کند. 12
راجرز نیز در دوره شکل‏گیری «من» در کودک، اصطلاح «توجه مثبت» را مطرح کرده و معتقد است:
والدین، به ویژه مادر، باید توجه مثبتی نسبت به کودک خود داشته باشند. 13
همچنین مک‏کللند با طرح «نیاز پیشرفت» بر نقش ویژه والدین و شیوه پرورشی آنها بر این نیاز و چگونگی ارضای آن، تأکید نمود و رفتارهای والدین در طول دو سال اول زندگی را برای شکل‏گیری نیاز پیشرفت زیاد، حیاتی دانست. 14
آنچه تاکنون بیان شد، اشاره به نقش کلی والدین بود. با این حال، هر یک از والدین نقش خاصی دارد که در این میان، نقش مادر، به ویژه در سال‏های اولیه زندگی بسیار برجسته‏تر از نقش پدر است. در ذیل، به نمونه‏هایی از نقش مستقل آنها، به ویژه تأثیر مادر، اشاره می‏شود. در زمینه نقش پدر، با توجه به جایگاه وی در خانه و اقتدار و مدیریت کلانی که بر محیط خانه دارد، نقش وی در کودک می‏تواند از نوع مدیریت و اینکه ـ مثلاً ـ خودکامه باشد یا نه، و به دیدگاه‏های دیگر اعضای خانواده توجه کند یا نه، آشکارشود. برای‏نمونه، مک‏کللنددریک‏رشته‏آزمایش‏هایی که در زمینه نقش والدین در نیاز پیشرفت انجام داده، نتایج آنها وی را واداشته است تا بگوید سخت‏گیری یا خودکامگی پدر می‏تواند نیاز پیشرفت پسر را کم کند.
اما در مقابل، نقش مادر در شکل‏گیری، به ویژه در ابتدای کودکی، بیشتر مورد توجه روان‏شناسان قرار گرفته است. برای نمونه، اریکسون در خصوص نقش مادر در مرحله «اعتماد در برابر بی‏اعتمادی» معتقد است:
تعامل بین کودک و مادر تعیین می‏کند که آیا کودک دنیا را با نگرش اعتماد خواهد دید یا بی‏اعتمادی. اگر مادر به نیازهای جسمانی کودک پاسخ دهد و محبت، عشق و امنیت کافی برای او تأمین کند از آن پس کودک شروع به پرورش دادن حسّ اعتماد خواهد کرد. 15
آلپورت نیز به نقش مادر بر پرورش کودک تأکید می‏کند و معتقد است:
زمانی که نفس پرورش می‏یابد تعامل اجتماعی ما با والدینمان بسیار مهم است. با اهمیت‏ترین آنها رابطه کودک با مادر به عنوان منبع اصلی محبت و امنیت است. اگر مادر یا مراقب اصلی، محبت و ایمنی را تأمین کند نفس به تدریج، طی هفت مرحله پرورش می‏یابد و کودک به رشد روانی مثبت دست می‏یابد. 16
راجرز نیز در زمینه پیامد سوء عدم توجه مثبت مادر به کودک معتقد است:
اگر مادر توجه مثبت را ارائه ندهد گرایش فطری کودک به سوی شکوفایی و رشد خود، با مانع مواجه خواهد شد. کودکان عدم تأیید رفتارشان را به صورت عدم تأیید خود پنداره به تازگی ساخته شده خود، می‏دانند. اگر این حالت زیاد اتفاق افتد کودکان تلاش برای شکوفایی را متوقف می‏کنند و در عوض، برای به دست آوردن توجه مثبت از دیگران، عمل می‏کنند. 17
2ـ خواهران و برادران: علاوه بر والدین، خواهران و برادران نیز در شکل‏گیری شخصیت فرد تأثیرگذارند.
خواهران و برادران معیارهایی تعیین می‏کنند، الگوهایی برای تقلید فراهم می‏کنند و برای همدیگر نقش‏های مکمّلی را بازی می‏کنند که از طریق آن، می‏توانند کنش متقابل اجتماعی را تمرین کنند و در مواقع تنش عاطفی، به یکدیگر یاری رسانند. 18
برادران و خواهران به انحای گوناگون می‏توانند بر فرد تأثیرگذار باشند و این تأثیر، به ویژه از سوی خواهران و برادران بزرگ‏تر برجسته‏تر است. برای مثال:
یک فرزندِ اول سلطه‏گر و جسور می‏تواند بر همشیرهای کوچک‏تر به صورتی تأثیر بگذارد که آنها شخصیت انفعالی و غیررقابت‏طلب را پرورش دهند. 19
3ـ ترتیب توالد: از جمله عوامل تأثیرگذار بر شکل‏گیری شخصیت، که به خانواده مربوط است، ترتیب توالد فرزندان است. اینکه فرد فرزند چندم باشد ـ مثلاً، فرزند اول باشد یا دوم و یا فرزند آخر ـ در شکل‏گیری شخصیت وی و میزان تأثیرگذاری و تأثیرپذیری او مؤثر است. آلفرد آدلر از جمله روان‏شناسان شخصیت است که توجه ویژه‏ای به این عامل نمود. وی معتقد است:
بزرگ‏تر یا کوچک‏تر بودن از همشیرهای دیگر و قرار داشتن در معرض نگرش‏های متفاوت والدین شرایط کودکی مختلفی را به وجود می‏آورد که به تعیین نمودن شخصیت کمک می‏کند. 20
همانند آدلر، بندورا نیز به اهمیت ترتیب توالد در خانواده توجه داشت. او دریافت که فرزندان اول و تک فرزندان نسبت به دیگر فرزندان، مبنای قضاوتی متفاوتی برای توانایی‏هایشان دارند. 21
ماروین ذاکرمن نیز، که در زمینه میزان تأثیرپذیری فرزندان در هیجان‏خواهی از والدین به پژوهش نشست، معتقد است:
فرزندان اول و تک فرزندان در سنین اولیه، تحریک و توجه بیشتر را از والدین خود می‏گیرند که سطح بهینه تحریک بالاتر برای سال‏های آینده را تعیین می‏کند. 22

ب. همسالان: عامل دیگری که تأثیر مهمی در شکل‏گیری شخصیت دارد همسالان و دوستان هستند. پس از آنکه فرد دوره نوزادی و کودکی اول را پشت سر گذاشت و روابط اجتماعی او از محدوده والدین به دیگر اعضای خانواده فراتر رفت، نقش همسالان آشکار می‏شود. می‏توان گفت:
در واقع، کودکان در دو جهان زندگی می‏کنند: جهان والدین و سایر بزرگ‏سالان و جهان همسالان. 23
در این میان، گروه همسالان مهارت‏های اجتماعی مهمی را به کودکان می‏آموزد که بزرگ‏سالان به هیچ وجه، نمی‏توانند آنها را به کودک بیاموزند. 24 گروه همسالان فرد را برای پذیرش قوانین و رفتارهای جدید اجتماعی آماده می‏کند و تجاربی را فراهم می‏نماید که تأثیرات طولانی‏مدتی بر شخصیت فرد می‏گذارد. 25
همسالان به شکل‏های خاص بر شخصیت فرد تأثیر می‏گذارند. آنها از راه‏های منحصر به فرد و عمده، در شکل‏گیری شخصیت، رفتار اجتماعی، ارزش‏ها و نگرش‏های دیگر دخالت دارند. کودکان از طریق سرمش‏دهی اعمالی که قابل تقلید است، با تقویت یا تنبیه پاسخ‏های خاص و یا ارزشیابی فعالیت‏های یکدیگر و بازخوردی که به یکدیگر می‏دهند، در یکدیگر تأثیر می‏گذارند. علاوه بر این، روابط بین همسالان تأثیرات نه چندان آشکاری در رشد کودکان دارد. برای مثال، بدون شک، موقعیت کودکان در میان همسالان و دوستی‏هایی که برقرار می‏کنند، در «مفهوم از خود» آنان تأثیر می‏گذارد. 26
نظریه‏پردازان شخصیت در نظریه‏های خود، به نقش این عوامل نیز توجه خاص کرده‏اند. برای نمونه، آدلر در نظریه شخصیت خود، بر اهمیت گروه همسال تأکید نمود و اعلام داشت: روابط کودک با همشیرها و با کودکان خارج از خانواده بسیار مهم‏تر از آن است که فروید تصویر کرده است. 27
اریکسون نیز به تأثیر بالقوّه گروه‏هایی همتا بر رشد هویّت «من» در نوجوانی اشاره کرده و معتقد است:
معاشرت بیش از اندازه با گروه‏ها و فرقه‏های افراطی و متعصّب و همانندسازی وسواسی با شمایل فرهنگی عامّه می‏تواند رشد من را محدود کند. 28

ج. مدرسه: عامل بیرونی دیگری، که به نحو ویژه‏ای بر شکل‏گیری شخصیت مؤثر است، عامل «مدرسه» است. مدرسه نقش بسیار مهمی بر شکل‏گیری شخصیت دارد تا آنجا که ژ ـ ماندل می‏نویسد:
حقیقت ندارد که بزرگ‏ترین حادثه علمی جامعه انسانی گام نهادن انسان روی کره ماه باشد، بزرگ‏ترین حادثه لحظه‏ای است که یک کودک پنج ساله برای اولین بار، به مدرسه گام می‏نهد. 29
مدرسه از جهاتی بر فرد تأثیر می‏گذارد؛ از مهم‏ترین آنها، اجتماعی شدن فرد است.
کودکان در مدرسه یاد می‏گیرند که چگونه رفتار اجتماعی داشته باشند و نقش خود را در اجتماع ایفا کنند. آنها می‏آموزند که در چه محدوه‏ای بیندیشند، حسن همکاری داشته باشند و با دیگران همسازی کنند. آنها یاد می‏گیرند که برای پیشرفت و موفقیت و رضایت خاطر خود، به همکاری و همسازی نیاز دارند. مدرسه می‏تواند رابطه‏صحیحی باکودک برقرار کرده و او را آماده پذیرش‏مسئولیت‏تصمیم‏گیری‏وحل‏مسائل‏زندگی‏سازد. 30
جهت دیگر، جدید بودن فضای مدرسه در مقایسه با فضای خانه است که رفتارها و انتظارات متفاوتی نسبت به خانه از او می‏رود. تأثیر مدرسه از این جهت است که کودک از کانون خانواده، که محلّی برای نوازش و در اختیار گرفتن امکانات و ناز کردن بر والدین بوده، به محیطی گام نهاده که گاه ممکن است نسبت به او بی‏تفاوت باشند و یا حتی با او دشمنی کنند. او دیگر کوچولوی عزیز و یکی‏یکدانه نیست. 31 او به فضای جدیدی، که متفاوت از خانواده است، گام نهاده. در فضای مدرسه، کودک باید جای خود را در میان گروه دانش‏آموزان پیدا کند.
جهت دیگر نقش مدرسه در انگیزه پیشرفت تحصیلی دانش‏آموزی است. مدرسه در این زمینه، وظایف سنگینی به عهده دارد. جوّ عمومی مدرسه از نظر محبت‏آمیز بودن یا خشن و تنبیهی بودن، تأثیر قابل توجه و عمیقی بر این انگیزه خواهد داشت. چنانچه محیط مدرسه، محیطی گرم، محبت‏آمیز و دوستانه باشد شاگرد به آن جذب شده علاقه‏اش به درس و تحصیل افزایش خواهد یافت. علاوه بر این، محبت در محیط مدرسه برای او، به صورت الگو، سرمشق و عادت درخواهد آمد و در زندگی اجتماعی خود نیز روابط گرم و محبت‏آمیزی با دیگران خواهد داشت. اما وجود جوّ خشن و تنبیهی در مدرسه، می‏تواند ذوق و علاقه کودک را نسبت به مدرسه سرکوب کرده، چه بسا او را از درس و مدرسه بیزار کند. 32
اریکسون نیز به نقش مدرسه در چهارمین مرحله از مراحل روانی اجتماعی رشد ـ یعنی سخت‏کوشی در برابر حقارت ـ اشاره می‏کند و معتقد است:
در این مرحله، کودک مدرسه را آغاز می‏کند و در معرض تأثیرات اجتماعی جدیدی قرار می‏گیرد. به صورت ایده‏آل، کودک، هم در خانه و هم در مدرسه، سخت‏کوشی را خواهد آموخت؛ یعنی کار خوب و عادت‏های مطالعه، که عمدتا وسیله‏ای هستند برای تحسین شدن و کسب لذتی که از تمام کردن موفقیت‏آمیزیک تکلیف به دست می‏آید. 33
مدرسه همچنین با اتخاذ سیاست‏های خاص خود، می‏تواند بر کارایی شخصی و به تبع آن، اعتماد به نفس افراد تأثیرگذار باشد. در این زمینه، بندورا معتقد است:
مدارسی که دانش‏آموزان را بر اساس توانایی گروه‏بندی می‏کنند، کارایی مشخص دانش‏آموزانی را که پیشرفت کمی دارند، تضعیف کرده و از این‏رو، اعتماد به نفس دانش‏آموزانی را که در گروه‏های ضعیف گمارده شده‏اند، کاهش می‏دهند. شیوه رقابتی، مثل نمره دادن طبق منحنی نیز دانش‏آموزان ضعیف را محکوم به متوسط بودن یا نمرات کم می‏کنند. 34
یکی از عناصر مهم تأثیرگذار مربوط به مدرسه «معلمان» هستند. معلمان از جهات گوناگون بر شخصیت دانش‏آموزان تأثیرگذارند. شیوه ارزیابی معلم از دانش‏آموز، نوع قضاوت و نگرش وی، سرمش و الگو بودن او، زمینه تأثیرگذاری بر دانش‏آموزان را فراهم می‏سازد. اتینگن معتقد است:
معلمان از طریق تأثیرشان بر رشد توانایی‏های شناختی و مهارت‏های مسئله‏گشایی، که برای عملکرد کارآمد بزرگ‏سال حیاتی هستند، بر قضاوت‏های کارایی شخصی اثر می‏گذارند. پژوهش نشان داده است که وقتی که کودکان کارایی شخصی خود در مدرسه را ارزیابی می‏کنند، ارزیابی آنها عمدتا حاصل ارزشیابی‏ها و اعمال معلمان آنها می‏باشد. کودکان متناسب با آن، به قضاوت کردن درباره توانایی‏هایشان بر حسب ارزشیابی‏ها، گرایش دارند. 35

2. عوامل درونی
علاوه بر عوامل بیرونی مؤثر بر شخصیت، برخی از عوامل درونی نیز بر شکل‏گیری شخصیت مؤثرند. در ذیل، دو نمونه از مهم‏ترین عوامل درونی مطرح شده در نظریه‏های شخصیت مورد بررسی قرار می‏گیرند:

الف. عامل ناهوشیاری: «ناهوشیاری» از جمله عواملی است که به نحوی در برخی نظریه‏های شخصیت مورد توجه قرار گرفته و از دیدگاه برخی روان‏شناسان، بر شکل‏گیری شخصیت فرد مؤثر است. اصطلاح «ناهوشیاری» چند کاربرد دارد که عبارتند از: 1. ناهوشیاری عاطفی یا هیجانی؛ 2. ناهوشیاری شناختی یا عقلانی؛ 3. ناهوشیاری شخصی؛ 4. ناهوشیاری جمعی. در اینجا، ضمن ارائه توضیح مختصری درباره این اصطلاح‏ها، به اجمال، نقش عامل ناهوشیاری بررسی می‏شود:
1ـ الف. ناهوشیاری عاطفی یا هیجانی: این کاربرد عمدتا در مکتب «روان تحلیلگری» به کار رفته و فروید بیش از دیگر روان‏شناسان بدان پرداخته است. از نظر فروید، ناهوشیاری مخزن ـ به اصطلاح ـ تاریک امیال و آرزوهای سرکوب شده انسان است. 36
به دیگر سخن،
ناهوشیار شامل نیروی سوق‏دهنده عمده در پشت کل رفتار است و مخزن نیروهایی است که نمی‏توانیم آنها را ببینیم یا کنترل کنیم. 37
2ـ الف. ناهوشیاری شناختی یا عقلانی: این کاربرد عمدتا در روان‏شناسی شناختی مطرح است و از جمله روان‏شناسان شناختی، که بدان تصریح کرده، ژان پیاژه است. از نظر پیاژه، «ناهوشیاری شناختی» عبارت است از:
مجموعه ساخت‏ها و کنش‏وری‏هایی که آزمودنی از آنها آگاه نیست و تنها چیزی که از آنها می‏داند، نتایج آنهاست. 38
توضیح آنکه از نظر پیاژه، آزمودنی تقریبا از فکر خود درباره یک موضوع یا یک مسئله آگاه است و تقریبا عقاید و باورهای خود را می‏شناسد. این مسئله فقط مربوط به نتایج کنشوری نهایی هوش است و این کنشوری کاملاً از لحاظ آزمودنی ناشناخته است، و این ناشناختگی تا سطوح بسیار عالی ـ یعنی آنجا که تفکر درباره مسئله ساخت‏ها امکان‏پذیر است ـ کشانده می‏شود. 39
3ـ الف. ناهوشیاری شخصی: دو اصطلاح «ناهوشیاری شخصی» و «ناهوشیاری جمعی»، که در پی می‏آیند، در نظام یونگ به کار رفته‏اند. از نظر یونگ، «ناهوشیاری شخصی» مخزن موادی است که زمانی هوشیار بوده‏اند، ولی به خاطر اینکه پیش پا افتاده یا ناراحت‏کننده بوده‏اند، فراموش یا سرکوب شده‏اند، ولی برای یادآوری آنها، تلاش ذهنی کمی لازم است. این اصطلاح در نظام یونگ، شبیه اصطلاح «نیمه هوشیار» در نظام فروید است. 40
4ـ الف. ناهوشیاری جمعی: ناهوشیاری جمعی مخزن تجربیات نوع انسان است که به هر فرد منتقل شده است. یونگ باور داشت که درست به همان صورت که هر یک از ما تمام تجربیات شخصی‏مان را در ناهوشیاری شخصی انباشته و بایگانی می‏کنیم، نوع انسان نیز به طور جمعی، به عنوان یک نوع، تجربیات انواع انسانی و پیش‏انسانی را در ناهوشیاری جمعی ذخیر می‏کند و این میراث به هر یک از نسل‏های جدید منتقل می‏شود. 41
در هر صورت، عامل «ناهوشیاری» یکی از عوامل مؤثر بر شکل‏گیری شخصیت به شمار آمده است، به گونه‏ای که شخصیت انسان را تحت تأثیر قرار می‏دهد. از میان روان‏شناسان، بیش از همه زیگموند فروید به نقش این عامل پرداخته است.
اگرچه فروید اولین کسی نبود که به اهمیت ناهوشیار توجه کرد، نخستین کسی است که خصوصیات زندگی ناهوشیار را به طور مشروح کشف کرد و برای آن اهمیت ویژه‏ای در زندگی روزمرّه قایل شد. فروید با تحلیل رؤیاها، لغزش‏های زبان، روان‏آزردگی‏ها، روان‏پریشی‏ها، کارهای هنری و آیین‏های پرستش، سعی کرد ویژگی‏های ناهوشیار را درک کند و اهمیت آن را در رفتار مشخص نماید. 42
از نظر فروید، ناهوشیاری شامل نیروی سوق‏دهنده عمده در پشت کل رفتار است و بر افکار و رفتار هوشیار انسان تأثیر می‏گذارد و به دلیل آنکه وی ناهوشیاری را بخش عمده و اصلی شخصیت انسان می‏داند، تأثیر بسزایی برای آن در شکل‏گیری شخصیت انسان قایل است. علاوه بر فروید، یونگ در ارتباط با ناهوشیاری شخصی، اصطلاح «عقده» را به کار برده که شامل مقوله‏بندی تجربه‏های فزاینده ذخیر شده در ناهوشیاری است. از نظر یونگ «عقده» مهم‏ترین قسمت یا الگوی هیجان‏ها، خاطره‏ها، ادراک‏ها و امیالی است که در اطراف یک موضوع مشترک سازمان یافته است. عقده‏ها می‏توانند هوشیار یا ناهوشیار باشند و ناهوشیارها می‏توانند مزاحم هوشیاری شوند. این عقده‏ها می‏توانند زیان‏بخش یا سودمند باشند. برای مثال، عقده کمال یا پیشرفت ممکن است موجب شود شخص برای پرورش استعدادها یا مهارت‏های خاص، به طور جدّی تلاش کند. 43

ب. اراده: یکی از عوامل درونی، که تأثیر انکارناپذیری بر شکل‏گیری شخصیت انسان دارد، «اراده» است. اراده از این نظر مهم و قابل توجه است که عاملی موازی با دو عامل وراثت و محیط به شمار می‏آید. به دیگر سخن، هرچند ممکن است داشته‏های وراثتی و عوامل محیطی در شدت و ضعف اراده مؤثر باشند، اما واقعیت اراده به عنوان یک عامل مهم و تعیین‏کننده در عرض عوامل محیطی و وراثتی قرار می‏گیرد و این بدان معناست که ممکن است فرد با تکیه بر قابلیت‏ها و توانمندی‏های خود، مسیری متمایز از آنچه داشته‏های وراثتی‏اش طلب می‏کنند و متمایز از آنچه محیط فرهنگی و اجتماعی پیرامونی‏اش اقتضا می‏کند، برگزیند و خود زندگی آینده خود را رقم زند و شخصیت خود را آن‏گونه که می‏خواهد، بسازد.
این نقش و جایگاه برای عامل اراده موجب گردید تا نظریه‏پردازان شخصیت در نظریه‏های خود، توجه ویژه‏ای بدان معطوف دارند و از تأثیر آن در شکل‏گیری شخصیت، سخن به میان آورند. از جمله این نظریه‏پردازان، می‏توان از آلفرد آدلر یاد کرد. وی از جمله افرادی است که به رغم کمبودها و مشکلات جسمی و روحی در دوره کودکی، بر آنها فائق آمد و در پرتو اراده قوی، از زمره روان‏شناسان برجسته زمان خود شد و این وضعیت در نظریه شخصیت وی تجلّی یافت. آدلر مفهوم کلیدی «نیروی خلّاق خود» را در نظریه‏اش به کار برد و با برخورداری از چنین نیرویی معتقد شد:
ما خودمان شخصیتمان و منشمان را به وجود می‏آوریم. 44
وی همچنین معتقد است: نه وراثت و نه محیط هیچ‏کدام نمی‏توانند رشد شخصیت را به طور کامل تبیین کنند. در مقابل، شیوه‏ای که ما این تأثیرات را تعبیر می‏کنیم پایه‏ای را برای ساختن خلّاق نگرشمان نسبت به زندگی به وجود می‏آورد. به سخن دیگر، ما برای شکل‏دهی نیروهای اجتماعی، که بر ما تأثیر دارد و استفاده خلّاقانه از آنها برای ساختن یک سبک زندگی بی‏نظیر، صاحب اراده آزاد هستیم. 45
اریک فروم نیز، از دیگر نظریه‏پردازان شخصیت، در این زمینه معتقد است:
ما به وسیله ویژگی‏های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه‏مان شکل می‏گیریم. با این حال، این نیروها به طور کامل، منش ما را تعیین نمی‏کنند. ما عروسک‏های خیمه‏شب‏بازی نیستیم که به نخ‏هایی که جامعه آنها را می‏کشد، واکنش نشان دهیم، بلکه ما مجموعه‏ای از ویژگی‏ها یا مکانیزم‏های روان‏شناختی داریم که به وسیله آنها، ماهیت خود و جامعه‏مان را شکل می‏دهیم. 46
هنری موری نیز ضمن باور به تأثیر ویژگی‏های وراثتی و محیطی، بر این اعتقاد است که ما توانایی رشد و ترقّی را داریم و این رشد جزء طبیعی ماهیت انسان است. ما می‏توانیم از طریق توانایی‏های عقلانی و خلّاقمان تغییر کنیم و قادریم جامعه خود را نیز دوباره شکل دهیم. 47
اریکسون، دیگر نظریه‏پرداز شخصیت، در این زمینه معتقد است:
ما قادریم هر بحران را به صورتی که سازگارانه و تقویت‏کننده باشد، حل کنیم. اگر در یک مرحله ناکام شویم و پاسخی ناسازاگارانه یا ضعفی بنیادی را پرورش دهیم هنوز امید تغییر در مرحله بعدی هست. ما توان آن را داریم که به صورت هوشیار، رشد خود را در طول زندگی‏مان هدایت کنیم. ما صرفا محصول تجربیات کودکی نیستیم. 48
آبراهام مازلو، نظریه‏پرداز انسانگرا، بیش از سایران بر تأثیر این عامل تأکید کرده و در سلسله نیازهای معروف خود، «نیاز به خودشکوفایی» را مهم‏ترین نیاز قلمداد کرده است. وی معتقد است:
فرایند خودشکوفایی می‏تواند اشکال گوناگون به خود بگیرد، اما هر یک از ما صرف‏نظر از شغل و تمایلاتمان، توانایی تحقق بخشیدن به استعدادمان و رسیدن به این اوج رشد شخصیت را داریم. 49
او همچنین می‏گوید: همه ما توانایی آن را داریم که تصمیم بگیریم چگونه نیازهایمان را برآورده سازیم و استعدادمان را تحقق بخشیم. 50
جورج کلی، نظریه‏پرداز رویکرد شناختی، با طرح اصطلاح «سازه شخصی»، به نحوی از اهمیت عامل اراده سخن به میان آورده و در این زمینه متعقد است:
ما توانایی برگزیدن جهت زندگی خود را داریم و در صورت لزوم، با اصلاح کردن سازه‏های قدیمی و ساختن سازه‏های جدید، می‏توانیم تغییر کنیم. 51

زمان تأثیر عوامل
زمان تأثیر عوامل شکل‏گیری شخصیت در طول دوره شکل‏گیری یکسان نیست، بلکه بر حسب نوع عامل، می‏تواند در دوره یا مقطع سنّی خاصی تأثیر عمده‏تری داشته باشد. به دیگر سخن، مقطع زمانی تأثیر و نیز مدت زمان تأثیر عوامل شکل‏گیری شخصیت، متفاوتند؛ چه اینکه برخی عوامل ممکن است تأثیرشان به مقطع سنّی خاصی وابسته باشد و برخی در مقاطع گوناگون تأثیرگذار باشند؛ برخی دوره تأثیرشان طولانی و برخی کوتاه باشد. از این‏رو، بحث از زمان تأثیر عوامل، می‏تواند آثار قابل توجهی، به ویژه در عرصه تعلیم و تربیت افراد، داشته باشد. آگاهی از زمان تأثیر عوامل و دانستن اینکه هر عامل در چه مقطع یا مقاطع سنّی، بیشترین و اصلی‏ترین تأثیر را دارد، به مربّیان و دست‏اندرکاران امر تعلیم و تربیت کمک می‏کند تا تدارک لازم را ببینند و شرایط و تأثیرپذیری مثبت از عوامل گوناگون را فراهم نمایند و آسیب‏شناسی لازم نسبت به پیش‏گیری از پیامدهای سوء و منفی عوامل را داشته باشند. از این‏رو، به اختصار، زمان تأثیرگذاری عمده عوامل، مورد بررسی قرار می‏گیرد:

1. خانواده
خانواده تنها عاملی است که می‏توان گفت: کمابیش در تمام مقاطع سنّی با فرد در ارتباط است و به نحوی در او تأثیرگذار. هرچند میزان تأثیرگذاری خانواده در همه مقاطع سنّی یکسان نیست، اما خانواده از زمان انعقاد نطفه تا اوان بزرگ‏سالی، در هنگامی که والدین و سایر اعضای خانواده زندگی می‏کنند و با فرد در ارتباطند، به نحوی بر انسان تأثیر می‏گذارد. در این میان، تأثیر خانواده از پیش از تولّد تا سن ورود به مدرسه، تأثیری ویژه و انحصاری است و قابل رقابت با هیچ‏یک از عوامل دیگر نیست. در دوره جنینی و پس از تولد تا دو سالگی، از میان اعضای خانواده، تأثیر مادر بسیار برجسته‏تر و بلکه تأثیری بی‏بدیل است؛ چه اینکه فرد چه در دوره جنینی و چه در دوره شیرخوارگی، بیشترین تماس و ارتباط را با مادر دارد. از سوی دیگر، پدر به لحاظ مدیریت کلان خانه و حمایت جدّی از اعضای خانواده، به ویژه همسر، نقش مهم خود را ایفا می‏نماید و این تأثیر در طول این دوره ادامه دارد. سایر اعضای خانواده ـ یعنی خواهران و برادران ـ نیز تأثیرگذاری عمده‏شان پس از تولّد و به ویژه زمانی است که زمینه تعامل اجتماعی و ارتباطی کودک با آنها فراهم می‏گردد و کودک توانایی برقراری ارتباط با آنها را پیدا می‏کند.
نقش خانواده پس از آغاز دوره مدرسه نیز ادامه می‏یابد، ولی هرقدر کودک به رشد جسمی، عقلی و عاطفی بیشتری دست می‏یابد و در ابعاد گوناگون به استقلال نزدیک‏تر می‏شود، از میزان وابستگی وی به خانواده کاسته و به تبع آن، تأثیرش بر شکل‏گیری شخصیت کمتر می‏شود، به گونه‏ای که در دوره جوانی و اوان میان‏سالی، این تأثیر به حدّاقل می‏رسد.

2. مدرسه
عامل مدرسه، همچنان‏که از نامش پیداست، زمان تأثیرگذاری‏اش در وقتی است که کودک و نوجوان در مدرسه حضور دارد. کودک از سن پنج ـ شش سالگی وارد مدرسه می‏شود و مدرسه از طریق عناصر و اجزای گوناگونش، از قبیل معلمان، کتاب‏های درسی، شیوه‏های آموزش، مقرّرات و ضوابط اجرایی بر دانش‏آموز تأثیر می‏گذارد. به دلیل آنکه افراد در سنین کودکی منفعل‏تر و تأثیرپذیرترند، در دوران اولیه مدرسه، میزان تأثیرگذاری آن برجسته‏تر است. این روند ادامه دارد، به ویژه زمانی که فرد دست به انتخاب رشته تحصیلی می‏زند و در آن به تحصیل می‏پردازد. در این صورت، به تدریج، رشته تحصیلی انتخاب شده به نحوی آینده وی را رقم می‏زند و بخشی از هویّت و شخصیت وی می‏گردد و شخصیت وی را تحت تأثیر جدّی قرار می‏دهد. بنابراین، زمان غالب و به عبارت دیگر، بیشترین تأثیر عامل مدرسه در مقطع اولیه دانش‏آموزی و پس از انتخاب رشته تحصیلی و تحصیل در آن است.

3. دوستان و همسالان
از زمانی که کودک توانایی برقراری ارتباط با دیگران را پیدا می‏کند، نقش همسالان و دوستان در شکل‏گیری شخصیت وی آشکار می‏گردد و این روند ادامه دارد و در دوره نوجوانی، این تأثیر به اوج خود می‏رسد. به بیان دیگر، کانون تأثیرگذاری عامل دوستان و همسالان در دوره نوجوانی است و در این دوره، گروه همسالان و دوستان بیش از دوره‏های دیگر، چه در جهت مثبت و چه منفی، بر فرد تأثیر می‏گذارند.

4. ناهوشیاری
فروید به عنوان نظریه‏پردازی که به طور گسترده عامل «ناهوشیاری» را مورد بررسی قرار داده، بر اهمیت سال‏های نخستین کودکی در تعیین شخصیت بزرگ‏سال تأکید کرده است. وی معتقد است: شخصیت بزرگ‏سالی ما توسط تعامل‏هایی که پیش از پنج سالگی ما صورت گرفته‏اند، تعیین می‏شود؛ یعنی در زمانی که کنترل کمی داشته‏ایم. این تجربه‏ها برای همیشه ما را در چنگال خود نگه می‏دارند. 52
بنابراین، می‏توان گفت: در حقیقت، زمان شکل‏گیری عامل «ناهوشیاری عاطفی» در دوره کودکی و پیش از پنج سالگی است، و اما اینکه چه زمانی تأثیر این عامل تجلّی پیدا می‏کند دوره پس از کودکی است. در دوره‏های پس از کودکی، فرد به نحو قابل توجهی تحت تأثیر عامل ناهوشیاری قرار می‏گیرد و این عامل رفتارهای او را شکل می‏دهد. در زمینه «ناهوشیاری شناختی» نیز می‏توان گفت: تأثیر آن از زمانی است که فرد به توانایی‏های شناختی دست یافته است و می‏تواند شناخت‏های هوشیارانه خود از ناهوشیارانه را تمیز دهد. بنابراین، عامل مزبور، در طول زندگی شناختی فرد، می‏تواند بر فرد تأثیرگذار باشد.

5. اراده
تأثیر عامل اراده از زمانی آغاز می‏شود که فرد به جلوه‏هایی از استقلال فکری دست یافته باشد و قادر شود تا خود سود و زیان امور را مورد ارزیابی قرار دهد و بر اساس مصالح و منافع خود، اعم از مادی و معنوی، تصمیم بگیرد و در پی انجام عمل و رفتاری مناسب با وضعیت موجود برآید. این‏گونه استقلال و توان تشخیص سود از زیان معمولاً در آستانه دوره نوجوانی شکل می‏گیرد و به تدریج، تقویت می‏گردد، به گونه‏ای که در پایان دوره نوجوانی و اوان بزرگ‏سالی، فرد به استقلال کامل می‏رسد و مستقل از عوامل تأثیرگذار پیشین، مانند خانواده و مدرسه، می‏تواند تصمیم بگیرد و زندگی مستقلی داشته باشد.
اریک اریکسون مراحل روانی اجتماعی رشد را به هشت مرحله تقسیم می‏کند؛ چهار مرحله مربوط به دوره کودکی و چهار مرحله دیگر از آغاز نوجوانی تا بزرگ‏سالی و پایان عمر است. وی معتقد است:
اراده آزاد می‏تواند بیشتر در مورد چهار مرحله آخر پرورش یابد. 53
او همچنین بر این باور است که دوران بزرگ‏سالی، یعنی از پایان نوجوانی تا قریب 35 سالگی، فرد از والدین و سازمان‏های والدینْ مانند، مثل مدرسه، مستقل می‏شود و به عنوان بزرگ‏سالی پخته و مسئول، شروع به کار کردن می‏کند. 54

میزان تأثیر عوامل
تردیدی نیست که تأثیر عوامل شکل‏گیری شخصیت یکسان و هم اندازه نیست، بلکه این عوامل با برخورداری از ویژگی‏ها و شرایط متفاوت، نوع و میزان تأثیرگذاری‏شان متفاوت است. بحث از «میزان تأثیر عوامل» از این نظر اهمیت دارد که دست‏اندرکاران امر تعلیم و تربیت با آگاهی از وزن هر عامل در شکل‏گیری شخصیت، اهتمام متفاوتی به آن دارند و به تناسب اهمیت هر عامل، زمینه تأثیرگذاری آن را فراهم می‏سازند و حسّاسیت بیشتری نسبت به آن نشان می‏دهند. اما آنچه در این میان مهم است چگونگی تعیین میزان تأثیر عوامل گوناگون است. آیا این امر به راحتی ممکن است؟ آیا می‏توان ملاک‏هایی را برای سنجش میزان تأثیر و اهمیت هر یک از عوامل ارائه نمود و با مقایسه شرایط، ویژگی عوامل گوناگون را بررسی نمود؟
به نظر می‏رسد به دو شیوه می‏توان میزان تأثیر عوامل گوناگون را بررسی نمود، یکی به شیوه کمّی و دیگری به شیوه کیفی. مراد از شیوه «کمّی» آن است که ما از طریق ساخت آزمون‏های نرم‏شده به اندازه‏گیری تأثیر عوامل اقدام کنیم و سپس به تجزیه و تحلیل آماری آنها بپردازیم و با لحاظ شرایط گوناگون عوامل، تأثیر آنها را با هم مقایسه کنیم. مراد از شیوه «کیفی» معرفی ملاک‏ها و معیارهایی غیرکمّی برای ارائه میزان اهمیت عوامل است که از طریق تطبیق شرایط و ویژگی‏های هر عامل با آن ملاک‏ها و مشخص نمودن میزان برخورداری هر یک از عوامل از آنها، به مقایسه نتایج بپردازیم.
در اینجا، بررسی شیوه کمّی مقدور نیست، اما در خصوص شیوه «کیفی» برخی ملاک‏ها و معیارها به اختصار مورد بررسی قرار می‏گیرند و با تطبیق عوامل ذکر شده، میزان تأثیر آنها ملاحظه می‏شود. به نظر می‏رسد معیارهای ذیل می‏توانند در تعیین میزان تأثیر و اهمیت عوامل مؤثر باشند:
1. گستره تأثیر نسبت به مقاطع گوناگون سنّی
عاملی که مقاطع سنّی بیشتری را پوشش دهد و در مقاطع سنّی بیشتری مؤثر باشد، می‏تواند از اهمیت بیشتری برخوردار باشد. برای مثال، عاملی که بتواند هم در دوره کودکی و هم نوجوانی و جوانی تأثیرگذار باشد مهم‏تر از عاملی است که فقط در دوره نوجوانی تأثیرگذار است.
2. گستره تأثیر نسبت به ابعاد گوناگون انسان
انسان دارای ابعاد گوناگون جسمانی، عقلانی، عاطفی و اخلاقی است. روشن است عاملی که ابعاد بیشتری را تحت تأثیر قرار دهد، می‏تواند از اهمیت بیشتری برخوردار باشد.
3. میزان ارتباط فرد با عامل
هرقدر مدت زمان ارتباط فرد با عامل بیشتر، و عامل حضور بیشتری نزد فرد داشته باشد، می‏تواند میزان تأثیرگذاری‏اش بیشتر گردد.
4. نحوه ارتباط فرد با عامل
چگونگی ارتباط فرد با عامل نیز می‏تواند ملاک دیگری بر اهمیت و میزان تأثیر باشد. هرگاه ارتباط عامل با فرد به صورت مستقیم و بدون واسطه باشد، می‏تواند تأثیر آن بر فرد بیشتر شود.
5. قوّت عامل و امکان تأثیرگذاری آن بر عوامل دیگر
عاملی که نه تنها بر فرد تأثیرگذار باشد، بلکه امکان تأثیرگذاری بر دیگر عوامل را داشته باشد و بتواند برای عوامل دیگر محدودکننده یا تقویت‏کننده، و یا به نحوی زمینه‏ساز تأثیر آنها باشد، از اهمیت بیشتر و تأثیر افزون‏تری برخوردار خواهد بود. اینک با توجه به مباحث گذشته و ملاک‏های ارائه شده، باید دید کدام‏یک از عوامل پیش‏گفته با ملاک‏های مذکور بیشتر تطبیق می‏کند و کدام‏یک ملاک‏های بیشتری را واجد است:

1. خانواده: به نظر می‏رسد عامل «خانواده» مشمول همه ملاک‏های ارائه شده باشد. توضیح آنکه تأثیر خانواده در بیشتر مراحل سنّی مشهود است، هرچند میزان این تأثیر در همه مراحل یکسان نیست؛ زیرا تأثیر خانواده در سنین اولیه، به ویژه دوره نوزادی، بسیار عمده و بلکه انحصاری است و سایر عوامل هیچ‏گونه رقابتی با آن ندارند و در سنین کودکی، نوجوانی و حتی جوانی و اوان بزرگ‏سالی هم به نحوی استمرار دارد. برای بسیاری از جوانان، به علت طولانی بودن مدت تحصیلات و افزایش طول عمر پدر و مادر، وابستگی مداوم عاطفی و اقتصادی نسبت به خانواده وجود دارد. 55
از نظر تأثیر در ابعاد گوناگون نیز خانواده نقش برجسته‏ای دارد. خانواده، هم در تربیت جسمانی به لحاظ منبع مهم تغذیه بودن، هم در تربیت اجتماعی ـ به اعتبار اینکه خانواده واحد کوچک اجتماعی است ـ و هم در تربیت اخلاقی به لحاظ الگو بودن والدین برای فرزندان و نیز سایر ابعاد به لحاظ زمینه‏سازی و ایجاد شرایط مناسب برای پروش آن ابعاد، در شکل‏گیری شخصیت فرد مؤثر است. همچنین خانواده به لحاظ مدت زمان ارتباط با فرد، تأثیر ویژه‏ای در وی دارد؛ چراکه فرزند، به ویژه در سنین اولیه، بیشترین ارتباط را با والدین و سایر اعضای خانواده دارد.
به لحاظ نحوه ارتباط و چگونگی آن هم خانواده جایگاه ویژه‏ای در میان عوامل دارد؛ چراکه نوع ارتباط فرزند با آن از نوع ارتباط مستقیم و بدون واسطه است. علاوه بر اینها، خانواده می‏تواند بر سایر عوامل تأثیرگذار باشد و تأثیر آنها را تقویت یا محدود کند. برای مثال، خانواده می‏تواند در انتخاب دوستان و همسالان، انتخاب مدرسه و حتی اراده فرد مؤثر باشد. به دیگر سخن، والدین با انتخاب محل سکونت و نیز رفت و آمدها با همسایگان، بستگان و همکاران در اینکه همسالان و دوستان فرزندشان چه کسانی باشند و نیز فرزند ایشان به کدام مدرسه برود، مؤثر خواهند بود. همچنان‏که خانواده می‏تواند زمینه انتخاب‏های فرد را فراهم کند و شرایطی را فراهم کند تا فرد به گونه خاصی انتخاب و اختیار خود را اعمال کند.

2. دوستان و همسالان: دوستان و همسالان نیز تعدادی از ملاک‏های پیش گفته را واجدند. از نظر مقاطع سنّی، آنان عمدتا در دوره کودکی، نوجوانی و جوانی و حتی میان‏سالی و بزرگ‏سالی بر فرد تأثیرگذارند و این تأثیر، به ویژه در دوره نوجوانی، بسیار برجسته است. از نظر ابعاد وجودی، تأثیر دوستان و همسالان عمدتا در بعد اجتماعی است؛ چه اینکه فرد از دوستان خود نحوه برقراری ارتباط و تعامل با دیگران را می‏آموزد. علاوه بر این، از نظر عاطفی نیز دوستان نزدیک می‏توانند بر فرد تأثیرگذار باشند؛ چراکه فرد نحوه ابراز عواطف و احساسات را در رابطه صمیمانه با دوستان تمرین می‏کند و از آنان نحوه صحیح نشان دادن عواطف را می‏آموزد. از نظر مدت زمان ارتباط نیز در مقطع سنّی نوجوانی، فرد وقت قابل توجهی را با دوستان و همسالان خود سپری می‏کند. به لحاظ نحوه ارتباط نیز دوستان و همسالان به صورت مستقیم با فرد در ارتباطند و بر وی تأثیر می‏گذارند. نسبت به ملاک اخیر نیز دوستان می‏توانند در انتخاب‏های فرد و نحوه اعمال اراده وی مؤثر باشند.

3. مدرسه: عامل مدرسه نیز از برخی ملاک‏های ذکر شده برخوردار است. مدرسه نیز تأثیر عمده‏ای بر تربیت اجتماعی و عقلانی فرد دارد. در حقیقت، مدرسه دانش‏آموزان را اجتماعی می‏کند و از طریق شیوه‏های تدریس معلمان خود و نیز تقویت بعد شناختی و ذهنی آنان، به تربیت عقلانی آنان کمک می‏کند. از نطر مقاطع سنّی و مدت زمان ارتباط با فرد نیز فرد در دوره کودکی و نوجوانی، در ایّام تحصیل، بیشترین وقت خود را در مدرسه سپری می‏کند و در این دوره، نقش مدرسه بسیار تعیین‏کننده است. به لحاظ نحوه ارتباط نیز مدرسه به صورت مستقیم با دانش‏آموزان در ارتباط است و عناصر گوناگون مدرسه از قبیل معلمان، فضای آموزشی، مقرّرات مربوط به آن و متون و محتوای درسی به طور مستقیم، بر دانش‏آموز تأثیرگذارند.

4. ناهوشیاری: ناهوشیاری هرچند در مقایسه با سایر عوامل، از ملاک‏های کمتری برخوردار است، اما به لحاظ نقشی که نظریه‏پردازان معتقد به آن برایش قایل شده‏اند، برخی از ملاک‏ها را واجد است. در این زمینه، باید میان ناهوشیاری عاطفی و شناختی از یک‏سو، و ناهوشیاری جمعی از سوی دیگر، کمی تفاوت قایل شد. ناهوشیاری جمعی با توجه به دیدگاه یونگ، از آغاز تولد همراه نوزاد است و می‏تواند بر وی تأثیرگذار باشد؛ اما ناهوشیاری شناختی و عاطفی به دلیل آنکه فرد در دوره نوزادی توان‏شناختی قابل ملاحظه‏ای ندارد و هنوز امیال و آرزوهای سرکوب شده در وی تجلّی پیدا نکرده‏اند، پس از دوره نوزادی، به تدریج، تأثیر این دو آشکارتر و به نحوی رفتارهای فرد را تحت تأثیر قرار می‏دهند. از نظر تأثیر بر ابعاد گوناگون، هوشیاری عاطفی در بعد عاطفی و ناهوشیاری‏شناختی در بعدعقلانی‏وذهنی فرد مؤثر است. این عامل به لحاظ درونی بودن، به طور مستقیم با فرد در ارتباط است و فرد را از درون تحت تأثیر قرار می‏دهد.

5. اراده: عامل اراده از نظر مقاطع سنّی، عمدتا پس از دوره کودکی و بلوغ نقش خود را ایفا می‏نماید. از نظر تأثیر بر ابعاد نیز عمده‏ترین تأثیر اراده می‏تواند در تربیت اخلاقی و تربیت نفس و خودسازی تجلّی یابد. از نظر نحوه ارتباط با فرد نیز به لحاظ درونی بودن، تأثیر مستقیمی بر فرد دارد و فرد هیچ‏گونه رفتاری را بدون قصد و اراده آن انجام نمی‏دهد. ویژگی دیگر این عامل آن است که می‏تواند تأثیر عوامل دیگر را محدود و حتی در شرایطی آنها را به صفر برساند؛ چراکه انسانی که بر خود مسلّط بوده و اراده قوی داشته باشد، می‏تواند مانع تأثیر منفی عوامل نسبت به خود گردد.

مقایسه دیدگاه اسلام با دیدگاه روان‏شناسان شخصیت
آنچه تا اینجا ارائه گردید به دیدگاه روان‏شناسان شخصیت درباره عوامل غیروراثتی مؤثر بر شکل‏گیری شخصیت اختصاص داشت. آیا این دیدگاه‏ها مورد تأیید اسلام هستند؟ و یا اینکه اسلام دیدگاهی متفاوت دارد؟ اگر میان این دو تفاوت وجود دارد این تفاوت در چه محورهایی و ناشی از چه عامل یا عواملی است؟ با نگاهی به متون اسلامی، به ویژه قرآن و متون روایی، می‏توان دریافت که صرف‏نظر از نحوه تأثیر، بخشی از عوامل ذکر شده از سوی روان‏شناسان شخصیت، مورد توجه اسلام نیز هستند که از آن جمله، می‏توان به عامل خانواده، دوستان و همسالان، معلم و اراده اشاره نمود. در عین حال، اسلام عوامل دیگری را غیر از آنچه روان‏شناسان گفته‏اند، مورد اهتمام قرار داده است. برای توضیح بیشتر، به اختصار، به دیدگاه اسلام اشاره می‏گردد: در اسلام، خانواده از جایگاه ویژه‏ای برخوردار است و نقش برجسته‏ای برایش لحاظ شده. از این‏رو، تأثیر آن به عنوان یک عامل بیرونی و محیطی، از دوره جنینی آغاز می‏شود و به نحوی تا دوره بزرگ‏سالی ادامه دارد.
در دوره بارداری، اسلام ضمن توجه زیاد به تأثیر تغذیه و حالات روانی و عاطفی مادر بر جنین، تأثیر معنوی مادر و نوع تغذیه وی در این زمینه را نیز مورد اهتمام قرار داده است. برای نمونه، در روایات، از تأثیر تغذیه مادر باردار با شیر در خوش خلق شدن و با هوش شدن فرزند56 و از تأثیر خوردن «به» بر زیبایی57 یاد شده است.
پس از تولّد، تأثیر والدین به شکل ملموس‏تری ادامه می‏یابد و به محض تولّد، والدین به اجرای برنامه‏ها و اقدامات گوناگونی تحت عنوان «سنّت‏های هنگام تولّد» اقدام می‏کنند که از جمله آنها می‏توان به گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد، 58 کام برداشتن کودک با تربت امام حسین علیه‏السلامو یا خرما، 59 عقیقه نمودن، 60 نام‏گذاری، 61 ولیمه دادن، 62 تراشیدن موی سر و به میزان آن طلا یا نقره صدقه دادن63 اشاره نمود. روشن است که این‏گونه اهتمام و ارزش‏گذاری به تولّد نوزاد و انجام این نوع اقدامات، که عمدتا جنبه اجتماعی دارند و مثبت شدن نگاه دیگران به نوزاد و نیز حفظ حرمت نوزاد را به دنبال دارند، تأثیر شگرفی بر شخصیت کودک خواهند گذارد.
تأثیر والدین پس از دوره نوزادی ادامه می‏یابد و به ویژه در دوره «تمیز»، که کودک توانایی تشخیص خوبی از بدی را دارد، این تأثیر برجسته می‏شود؛ چه اینکه والدین در این دوره، باید شرایط لازم را برای آموزش فرزندان و آگاهی آنها از خوبی‏ها و بدی‏ها فراهم آورند. پس از این دوره نیز همچنان تأثیر والدین ادامه دارد و در دوره جوانی، در انتخاب همسر و شغل مناسب وی نیز ایفای نقش می‏کند.
شخصی از پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سؤال کرد: حق فرزند من بر من چیست؟ حضرت فرمودند: اسم نیکو برایش انتخاب کنی؛ خوب تربیتش کنی؛ و او را در جایگاه مناسبی [شغل مناسبی ]قرار دهی. 64
در زمینه تأثیر همسالان و دوستان نیز اسلام توجه ویژه‏ای مبذول داشته است. از دیدگاه اسلام، دوست و همسال می‏تواند تأثیر مثبت یا منفی بر شخصیت دوست و همسال خود داشته باشد، به گونه‏ای که وی را به آیین و روش خود درآورد. رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آلهفرمودند: انسان بر آیین و روش دوستش زندگی می‏کند. 65
در سخن دیگری، حضرت علی علیه‏السلام به نوع تأثیر دوست ناصالح بر شخصیت انسان، که تأثیری روان‏شناختی و ناخودآگاه است، اشاره می‏کنند: با دوست بد همنشین نشو؛ چراکه طبع تو بدی را از طبع او به سرقت می‏برد و تو خود نمی‏دانی. 66
درباره نقش مدرسه از دیدگاه اسلام نیز هرچند در صدر اسلام، مدرسه به شکل کنونی و با ساختار امروزی وجود نداشت، اما مراکزی از قبیل مساجد، که هم محل عبادت و پرورش معنوی افراد بودند و هم محل آموزش افراد، جایگاه خاصی داشتند و در شکل‏گیری شخصیت افراد مؤثر بودند. قرآن در این زمینه فرموده است: «فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْ» (توبه: 108)؛ در آن (مسجد) کسانی هستند که دوست دارند پاکیزه گردند.
از میان عناصر مربوط به مدرسه و نظام آموزشی، معلم بیش از دیگر عناصر مورد اهتمام واقع شده است، تا آنجا که پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خود را معلم بشر معرفی نمود: من معلم مبعوث شده‏ام. 67 قرآن مجید به دو کارکرد مهم پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آلهبه عنوان معلم انسان‏ها، یعنی «تعلیم» و «تربیت» افراد، که تأثیر شگرفی بر شکل‏گیری شخصیت آنها دارد، اشاره کرده است: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ» (جمعه: 2)؛ او پروردگاری است که در میان بی‏سوادان، پیامبری از خودشان مبعوث گردانید تا آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را تزکیه کند و تعلیم کتاب و حکمت دهد.
عامل اراده نیز جایگاه ویژه‏ای در اسلام دارد. خداوند در قرآن می‏فرماید: «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرا وَ إِمَّا کَفُورا» (دهر: 3)؛ ما انسان را به راه (حق و باطل) رهنمون شدیم، خواه سپاسگزار باشد و خواه ناسپاس.
بنابراین، خداوند توسط پیامبران علیهم‏السلامراه سعادت و نجات را به انسان نشان داده و این خود انسان است که در تعیین سرنوشت و شکل‏گیری شخصیت خود، مؤثر است و می‏تواند نوع شخصیت خود را رقم بزند. در اسلام، «اراده» و «اختیار» به عنوان مهم‏ترین شروط تکلیف شرعی به شماره آمده‏اند و بدون آن انسان مستحق عقوبت نمی‏گردد و تکالیف شرعی بر عهده او لازم نمی‏گردد. همچنین در اسلام، بر رفتار و عمل صالح بسیار تأکید شده است و اعمال و رفتارهایی که از اراده و اختیار انسان نشأت نگیرند تأثیر چندانی بر شکل‏گیری شخصیت وی ندارند.
اما در خصوص عامل «ناهوشیاری»، آیا چنین عاملی مورد تأیید اسلام است؟ به نظر می‏رسد عامل ناهوشیاری ـ آن‏گونه که زیگموند فروید ترسیم می‏کند ـ نه تنها مورد تأیید اسلام نیست، بلکه مقبول عمده روان‏شناسان شخصیت نیز واقع نشده؛ چه اینکه فروید آن‏گونه تأثیری برای عامل «ناهوشیاری» قایل است که اراده و اختیار را از انسان سلب می‏کند و انسان را به عنوان موجودی منفعل و بی‏اراده، تسلیم محض غرایز و آرزوهای سرکوب شده معرفی می‏نماید، ولی ـ همچنان‏که پیش از این اشاره شده ـ اسلام انسان را موجود فعّال و صاحب اراده و اختیار می‏داند که سرنوشت خود را رقم می‏زند و پاسخگوی تمامی رفتارها و تصمیم‏های خود است و می‏تواند بر آرزوها و غرایز سرکش خود تسلّط یابد و آنها را در جهت صحیح، کنترل و هدایت نماید. بنابراین، اسلام چنین عاملی را، که اراده و اختیار انسان را نفی می‏کند، برنمی‏تابد و آن را رد می‏نماید.
آنچه تا اینجا بیان گردید به نحوی نشان‏دهنده دیدگاه مشترک اسلام و روان‏شناسی شخصیت نسبت به عوامل ذکر شده بود، ولی آیا نوع نگاه اسلام و روان‏شناسی و نوع و میزان تأثیر عوامل از دیدگاه هر دو نیز یکسان است؟
آیا از دیدگاه اسلام، عوامل تأثیرگذار غیروراثتی محدود و منحصر به همین عوامل ظاهری و قابل تجربه هستند یا عوامل دیگری نیز در شکل‏گیری شخصیت انسان تأثیرگذارند؟ به نظر می‏رسد پاسخ هر دو سؤال منفی است. اما در پاسخ به سؤال اول، باید گفت: نوع نگاه اسلام به انسان با نگاه روان‏شناسی متفاوت است و از همین رو، هرچند برخی عوامل مشترک وجود دارند، اما میزان و نوع تأثیر آنها می‏تواند متفاوت باشد. به دلیل آنکه روان‏شناسی به انسان به عنوان موجودی زنده در کنار سایر موجودات زنده می‏نگرد، به کمک روش تجربی خود، تنها آنچه را از انسان به تجربه و آزمایش درمی‏آید مورد بحث قرار می‏دهد. و به بعد معنوی و روحی انسان چندان اهتمام نمی‏ورزد و به تبع آن، نقشی برای تأثیرات معنوی و غیرمادی عوامل قایل نیست و همین مسئله عامل تمایز اسلام از روان‏شناسی است. از دیدگاه اسلام، انسان مرکّب از جسم و روح است و جسم وسیله‏ای در خدمت روح است و از این‏رو، تأثیر عوامل منحصر به تأثیر ظاهری و تجربی آنها نیست، بلکه ضمن تأیید این نوع تأثیرات، معتقد به تأثیرات معنوی نیز هست.
اما در پاسخ به سؤال دوم باید گفت: همچنان‏که تأثیرات به تأثیرات ظاهری و تجربی منحصر نمی‏شوند عوامل مؤثر بر شکل‏گیری شخصیت نیز منحصر به عوامل ظاهری قابل تجربه علمی نمی‏گردد و از همین رو، در اسلام از عوامل دیگری نیز سخن به میان می‏آید که از آن جمله، می‏توان به عامل «ایمان و باور»، که یک عامل درونی است، اشاره کرد. از دیدگاه اسلام، ایمان نقش مهمی در شکل‏گیری شخصیت انسان دارد. حضرت علی علیه‏السلام در این زمینه فرمودند: [شخصیت ]انسان در گرو ایمان خود است. 68
«ایمان» تأثیرهای گوناگونی بر شکل‏گیری شخصیت انسان دارد که از جمله آنها آرامش و امنیت درونی است. قرآن در این زمینه فرموده است: «مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ و عَمِلَ صَالِحا فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (مائده: 69)؛ آنان که به خداوند ایمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند، نه ترسی بر آنان است و نه غمگین خواهند شد.

جمع‏بندی و نتیجه‏گیری
در این نوشتار، مهم‏ترین عوامل غیر وراثتی مؤثر بر شکل‏گیری شخصیت از دیدگاه نظریه‏پردازان شخصیت مورد بررسی قرار گرفت و این عوامل به دو دسته درونی و بیرونی تقسیم گردیدند. در بخش عوامل بیرونی، سه مورد از مهم‏ترین عوامل ـ یعنی خانواده، مدرسه، دوستان و همسالان ـ و در بخش عوامل درونی، دو مورد ـ یعنی عامل ناهوشیاری و اراده ـ توصیف گردیدند. سپس زمان تأثیرگذاری عمده و نیز میزان تأثیر و اهمیت این عوامل مورد بررسی قرار گرفتند. از مجموعه مباحث مطرح شده و در پاسخ به پرسش‏های مطرح شده در آغاز مقاله، می‏توان گفت: سه عامل بیرونی ـ خانواده، دوستان و همسالان و مدرسه ـ و نیز اراده به عنوان عامل درونی، در میان عوامل غیروراثتی بیشترین تأثیر را بر شکل‏گیری شخصیت فرد دارند و از میان آنها، عامل خانواده در میان عوامل بیرونی و عامل اراده در میان عوامل درونی نسبت به عوامل دیگر، بیشترین تأثیر را دارا هستند. خانواده، هم به لحاظ پوشش دادن مقاطع گوناگون سنّی و هم به لحاظ گستره تأثیر در ابعاد گوناگون و هم به لحاظ مدت زمان ارتباط فرد با آن و هم به لحاظ تأثیر مستقیم آن در فرد و هم به لحاظ نقشی که در تقویت و زمینه‏سازی برای تأثیر سایر عوامل دارد، بیشترین نقش را در شکل‏گیری شخصیت فرد ایفا می‏کند.
از سوی دیگر، در میان عوامل درونی، عامل «اراده» نقش تعیین‏کننده‏ای دارد و مهم‏ترین عامل به شمار می‏آید. اما آیا میان اراده و خانواده، می‏توان یکی را بر دیگری مقدّم داشت؟ به نظر می‏رسد قضاوت در این زمینه، کمی مشکل باشد؛ چراکه از یک‏سو، خانواده همه ملاک‏های کیفی پیش‏گفته را داراست و می‏تواند نقش مهمی در شکل‏گیری اراده فرد و زمینه‏سازی برای تحقق آن یا ایجاد محدویت برای شکوفایی و تجلّی آن داشته باشد، و از سوی دیگر، اراده قوی می‏تواند بر تأثیر سایر عوامل از جمله خانواده غلبه کند و یا مانع تأثیر آنها گردد.
در پایان، نگاهی اجمالی به عوامل مؤثر در شکل‏گیری شخصیت از دیدگاه اسلام گردید و دیدگاه اسلام با دیدگاه روان‏شناسی مورد مقایسه قرار گرفت و مشخص گردید که تعدادی از عوامل مطرح در روان‏شناسی شخصیت در اسلام نیز مورد توجه قرار گرفته‏اند که از آن جمله، می‏توان به عامل خانواده، دوستان و همسالان، معلم و اراده اشاره نمود. با این حال، نوع تأثیر این عوامل از نگاه اسلام و روان‏شناسی می‏تواند متفاوت باشد؛ چه اینکه روان‏شناسی تنها از آثار قابل تجربه و آزمایش این عوامل سخن به میان می‏آورد و از آثار معنوی، که احیانا قابل اثبات با روش تجربی نیستند بحث نمی‏کند؛ اما اسلام ضمن توجه به آثار تجربی و محسوس این عوامل، از آثار معنوی و غیر مادی آنها نیز سخن به میان می‏آورد و با توجه به جهان‏بینی خاص آن، این نوع تأثیرات تعیین‏کننده‏تر از سایر تأثیرات در شکل‏گیری شخصیت هستند. علاوه بر این، از دیدگاه اسلام، عوامل تأثیرگذار نیز منحصر به عوامل قابل اثبات به روش تجربی نیستند و شامل عوامل معنوی نیز می‏گردند و از جمله آنها می‏توان به عامل «ایمان و باور» اشاره نمود که یک عامل معنوی و درونی است.

پی نوشت ها:
1ـ یوسف کریمى، روان‏شناسى شخصیت، تهران، مؤسسه نشر ویرایش، 1378، ص 234.
2ـ سعید شاملو، مکتب‏ها و نظریه‏ها در روان‏شناسى شخصیت، تهران، رشد، 1374، ص 11.
3ـ روپ، ربرتو مایلى، ساخت، پدیدآیى و تحوّل شخصیت، ترجمه محمود منصور، تهران، دانشگاه تهران، 1380، ص 15.
4ـ سعید شاملو، پیشین، ص 13.
5ـ یوسف کریمى، پیشین، ص 41.
6ـ جان پروین و اى. لارنس، شخصیت نظریه و پژوهش، ترجمه محمّدجعفر جوادى و پروین کدیور، تهران، ویرایش هشتم، 1381، ص 15.
7ـ دوان شولتز، نظریه‏هاى شخصیت، ترجمه یحیى سیدمحمّدى، ویرایش سوم، تهران، مؤسسه نشر ویرایش، 1384، ص 119.
8ـ همان، ص 170.
9ـ همان، ص 198.
10ـ همان، 460.
11ـ همان.
12ـ ر. ک. همان، ص 245 و 247.
13ـ ر. ک. همان، ص 373.
14ـ ر. ک. همان، ص 522ـ523.
15ـ همان، ص 245.
16ـ همان، ص 288.
17ـ همان، ص 373.
18ـ پاول هنرى ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، تهران، نشر مرکز، 1368، ص 458.
19ـ دوان شولتز، پیشین، ص 331.
20ـ همان، ص 146.
21ـ همان، ص 469.
22ـ همان، ص 328.
23ـ پاول هنرى ماسن و همکاران، پیشین، ص 507.
24ـ همان، ص 508.
25ـ جان پروین و اى. لارنس، پیشین، ص 11.
26ـ همان، ص 502ـ503.
27ـ دوان شولتز، پیشین، ص 137.
28ـ همان، ص 249.
29ـ پیر بادن، روان‏شناسى شخصیت، ترجمه محمود ایروانى، تهران، آفرینش، 1374، ص 85.
3030و31ـ مهدى نورى، رشد و تکامل شخصیت، کرج، دانشگاه آزاد اسلامى، 1368، ص 41.
32ـ یوسف کریمى، پیشین، ص 46.
33ـ دوان شولتز، پیشین، ص 247.
34ـ همان، ص 470.
35ـ همان، ص 470.
36ـ همان، ص 558.
37ـ همان، ص 59.
38ـ م منصور و پ. دادستان، دیدگاه پیاژه در گستره تحوّل روانى، تهران، بعثت، 1374، ص 123.
39ـ همان.
40ـ دوان شولتز، پیشین، ص 113.
41ـ همان، ص 114.
42ـ جان پروین و اى. لارنس، پیشین، ص 100.
43ـ دوان شولتز، پیشین، ص 113ـ114.
44ـ همان، ص 144.
45ـ همان، ص 149.
46ـ همان، ص 205.
47ـ همان، ص 227.
48ـ همان، ص 252.
49ـ همان، ص 346.
50ـ همان، ص 355.
51ـ همان، ص 407.
52ـ همان، ص 77.
53ـ همان، ص 248.
54ـ ر. ک. همان، ص 249.
55ـ پیر بادن، پیشین، ص 88.
56ـ شیخ حرّ عاملى، وسائل‏الشیعه، تهران، اسلامیه، 1384ق، ج 15، ص 136.
57ـ همان، ص 133.
58ـ همان، ص 136.
59ـ همان، ص 138.
60ـ همان، ص 149.
61ـ همان، ص 122ـ128.
62ـ همان، ص 133.
63ـ همان، ص 149.
64ـ محمّد طوسى، تهذیب‏الاحکام، تصحیح و تعلیق على‏اکبر غفّارى، تهران، صدوق، 1418، ج 8، ص 186.
65ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، تهران، مکتبه‏الصدوق، 1381ق، ج 2، ص 375.
66ـ ابن ابى‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، قم، منشورات مکتبة آیه‏اللّه المرعشى النجفى، 1404، ج 20، ص 272.
67ـ حسام‏الدین هندى، کنزالعمّال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1409، ج 1، ص 169.
68ـ محمّد خوانسارى، شرح غررالحکم و دررالکلم، تهران، دانشگاه تهران، 1373، ج 1، ص 62.

 


منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 119، ویژه نامه روان شناسین
نویسنده : علی همّت بناری

نظر شما