دربارۀ جهل
میخواهم کمی و پراکنده درباره و بلکه مقام جهل بنویسم؛ بلای بشرسوزی که در مقاطع مختلف تاریخی سرنوشت بشر را به قهقرا و حضیض تحت الثری سوق داده. آری در مقام جهل، چرا که تا چیزی با شکوه و پرهیبت و اثر نباشد این همه کار از دستش ساخته نیست.
به نظرم نام بعضیها بد در رفته که شدهاند ابوجهل؛ گرچه ابوالحکم بودهاند. در وجود همۀ ما ابوجهلی هست مثل نجور و تقوی که هر دو توأمان در وجود ما حاضرند. اگر پدربزرگ ما که اولین پیغمبر خدا هم بود جهول نبود – و ظلم اولش که ظلومش خواندند هم از اثر همین جهل بود – آن جهالت را به خرج نمیداد و گوش به حرف حوا نمیداد امروز ما این پایین نبودیم. آن بالا عزیز بودیم و خوش میگذراندیم و به هزاران بلا و ابتلا گرفتار نمیآمدیم که اگر از اولی قبول شویم در دومی تجدید میشویم و اگر در سومی تجدید شویم در چهارمی مردودیم.
جهل را گاه به ایستادنش در برابر معرفت میشناسیم. در رسالۀ قشیریه، صفحۀ 539 نقل شده که پیامبر صلوات الله علیه فرموده است: ستون خانه اساس آن است و شناخت خدای ستون دین است و نیز عقلی قامع. عایشه میپرسد: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای تو باد. عقل قامع چیست؟ گفت باز ایستادن از معصیتها و حریص بودن بر طاعت خدای تعالی. و اینگونه فهمیده میشود که اصرار بر معاصی و غفلت از طاعت خود بخشی از جهالت است.
و اما حکما در باب جهل و دانایی نیز حکمتها و سیاستها تدبیر فرمودهاند: اگر چه سخندان باشی از خویشتن کمتر آن نمای که دانی تا به وقت گفتار و کردار پیاده نمانی. و بسیاردان و کم گوی باش نه کم دان بسیار گوی؛ که گفتهاند: خاموشی، دوم سلامت است و بسیار گفتن، دوم بیخردی. پس، بنا به این گفتۀ عنصرالمعالی در قابوسنامه (گزیدۀ دکتر یوسفی، ص 55) بسیار گفتن یکی از جاهایی است که جهل آدمها لو میرود. این حرف انگار پشت گرم دارد به سخنی از معصوم علیهالسلام – شاید امیرالمومنین – که هر کس عقلش زیادتر است سخنش کوتاهتر. یا در جایی: هر که سخنش بیش، عقلش کمتر.
نکتۀ لطیف و ظریف در این میان این است که جهل آنقدر که در برابر عقل قرار میگیرد در برابر علم قرار نمیگیرد. نقطۀ مقابل علم، علوم نداشتن و بیسواد بودن و کم سواد بودن به نظر میرسد. به عبارتی ممکن است کسی علم داشته باشد، محفوظات علمی فراوان داشته باشد امّا نشود به او عالم گفت. «عالم» بودن حُکم است به اینکه کسی میفهمد، عاقل است، تشخیص میدهد. به عبارت دیگر بسا کسی که صاحب علم و علوم باشد یعنی صاحب علم به معنی علوم باشد امّا عاقل نباشد. عقل دراکهای نداشته باشد که صحیح و سقیم باز شناسد. چنین فردی جاهل است حتی اگر تمام مدارج دانشگاهی یا غیر آن را با خواندن طوطیوار نوشتهها طی کرده باشد و چنین فردی، بصیرت ندارد و آنکه بصیرت ندارد، فراتر از تمام جهالتهایی که بدان دچار میآید، محرومیت از دعوت الهی است؛ دعوتی که مبتنی بر بصیرت صورت گرفته است: قُل هذِهِ سَبیلی أَدعُوا اِلَی اللهِ عَلی بَصیرَۀٍ أَنَا وَ مَن إتَبعَنی و سُبحانَ اللهِ و ما أَنَا مِنَ المشرکین (یوسف / آیۀ 108) بگو این طریق من است که من و هر کسی که پیرو من باشد با بصیرت به سوی خداوند دعوت میکنیم و منزه است خداوند و من از مشرکان نیستم.
جهل را میتوان درد نادانی نامید. رسول خدا(ص) میفرماید: هیچ فقری سختتر از جهل نیست. (www.hawzah.net) این فقر شدید در جهل مرکب تشدید میشود. و آن وقتی است که انسان چیزی را نداند و بر نادانی خویش نیز نادان باشد و خود را آگاه بپندارد، مانند کسانی که باورهای خرافی دارند و نه تنها نمیدانند که نسبت به حقیقت ناآگاهاند و مبتلا به خرافهاند، که خود را آگاه به حقایق و دیگران را جاهل میپندارند.
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
در بررسی رابطۀ علم و جهل و دین بعضی شبهه میکنند و میگویند دانشمندان لامذهباند. به نظر اسپنسر (1903-1820) این حرف به دلایلی درست نیست. یکی از دلایل این است که تجربه خلاف این مطلب را ثابت کرده. ما میبینیم که در میان جاهلها هم مذهب هست هم لامذهبی. در میان عالمها نیز هم مذهب است هم لامذهبی. مذهبی بودن و لامذهبی ربطی به علم و جهل ندارد. اگر مذهب، مولود جهل بود میباید به هر نسبت که مردم بیسوادترند مذهبیتر باشند. پس حتماً دانشمندان تراز اول باید لامذهب باشند در صورتی که عملاً چنین نیست. (daneshname.roshd.ir)
حوزۀ دیگر تأمل در بحث جهل، عوامل و زمینههای بروز یا پایداری این بیماریاند:
1- محیط زیست: برخی از دانشمندان بر این باورند که اعراب بادیهنشین ناتوان بر دریافت امور کلی میباشند زیرا امور محسوس و جزئی آنان را چنان محدود میسازد که از درک امور عقلانی ناتوان میباشند.
2- دل مردگی: قرآن از بیماری قوه عاقلۀ بشر گاه به «اکنّه» و پرده یاد میکند: بعضی از آنها به سخن تو گوش میدهند ولی ما بر دلهایشان پردهها افکندهایم تا آن را در نیابند. (انعام / 25) در آیۀ 86 و 93 و 127 سورۀ توبه از دلها و قوای عاقلهای سخن میگوید که مهر خورده و از وضعیت طبیعی خود خارج گردیدهاند. این دلها نیز نمیتواند درک و فهمی داشته باشد.
3- دوری از ذکر: قرآن عدم بهرهگیری از ذکر و یاد خدا و اغراض و دوری از آیات الهی را عاملی مهم در مُهر شدن دلها و یا بسته شدن راه دانش و قفل شدن و بیماری آن میشمارد و بر این باور است که اشخاص با دوری از آیات الهی و انکار آن و از یاد بردن خداوند، گرفتار دلمردگی شده، راه دانش واقعی بر آنان بسته میشود. این گونه است که شخص در جهل و نادانی خویش باقی میماند و راهی برای دانش و علم ساده و یا فهم و علم ژرف برای وی باز و گشوده نمیماند. (اسراء / 46 و کهف / 57)
4- شیطان و اعمال شیطانی: شیطان برای دستیابی به هدف خویش – که گمراه کردن انسان است – و بستن راه دانش و علم بر انسان از راهها و ساز و کارهای بسیاری بهره میگیرد. یکی از این راهها ترغیب و تشویق انسان به رفتارهای ناشایست و گفتارهای زشت و کردارهای ناپسند است. این گونه است که انسان راههای درک و علم و دانش را بر خود میبندد و دچار جهل و نادانی میشود و بر پایۀ همین جهل خود نسبتهای ناروا به خدا میدهد. (ر.ک: بقره / 168 و 169) (www.tebyan.net)
در کنار آنچه ذکر شد، اعجاب انسان به نفس خود و دانایی محدودش نیز از عوامل بروز جهل است. آیتالله جوادی آملی در این مورد میگوید: عدهای تا مریدی پیدا میکنند، درس را رها کرده، اندوخته خود را کافی میدانند. خداوند بلندنظران را دوست دارد و تنگنظران را نمیپذیرد. تا میتوانید با همت بلند زندگی کنید زیرا انسان تنگنظر نه میگذارد کسی پیشرفت کند و نه خودش پیشرفت میکند. (www.hawzahnews.com)
بطلمیوس گفته است که سه چیز از لوازم نادانی است: اول خود را بیعیب دانستن و این غایت جهل است، که دانا را معلوم است که کمال، خدا راست و عصمت، انبیا را و باقی آدمیان از عیب خالی نیستند. دوم، بهتر خود را بدتر خود داشتن، یعنی میان نفع و ضرر تفاوت ننهد. سوم بر قوت و دانش خود ایمن بودن که گفتهاند: هر که بر قوت و دانش خود اعتماد نماید، از مکر و گردش روزگار، هیچ آگاهی ندارد.
بزرگان اهل دین گفتهاند: بریدن از مردم احمق نزدیکی جستن بود به خدای تعالی. و گفتهاند: نظر کردن بر روی عاقل و با وی دوستی کردن طاعت است. گفتهاند آنکه جاهل را پند دهد و نصیحت کند، چنان باشد که مست را در حالت مستی موعظت کند. حکیمی گوید: سخن دانایان به نادان گفتن، چون پلی باشد که از آن سوی رود بنا نهند. یعنی که سخن نیکو شنودن دشمن دارد و نصیحت و موعظت دانایان ننیوشد. لاجرم دانایان از نااهل و نادان، سخن پوشیده داشتند و از اسرار خویش، ایشان را خبر ندادند.
شاید بتوان نادان را از مصادیق بارز همنشین بد دانست. رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: تنهایی بهتر از همنشین بد است. و به هیچ حال با نادان دوستی نشاید کردن که نادان را جهل طبیعی بود. و گفتهاند: الطبع من الطبع یسرق. یعنی طبع از طبع بدزدد، زیرا که نفس انسانی را ایزد عزّ شانه، چنان آفریده است که قابل خویهاست.
با بدان کم نشین که درمانی
خوپذیر است نفس انسانی
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه
نویسنده : محمد حسن صنعتی
نظر شما