موضوع : پژوهش | مقاله

میان «عالم» و «جاهل» تالف است محال


«علم و دانش» به همان مقدار که ارزشمند است «عالم و دانشمند» نیز ارجمند است و «جهل و نادانی» همان طور که حقارت است «جاهل و نادان» نیز حقیر است.
علم و دانش «شرف» است و خاستگاه انسان های «شریف» و جهل و نادانی «ذلت» است و خاستگاه آدم های «ذلیل».
همچنان که بین «علم» و «جهل» هیچ سنخیتی وجود ندارد و این دو با یکدیگر در تعارض و تنافی قرار دارند و هرگز سازش و همزیستی بین آنها متصور نمی باشد بین «عالم» و «جاهل» نیز پیوند و سازگاری نمی افتد و همواره در تقابل با هم قرار دارند و یکدیگر را نفی می کنند و طرد و چنین معارضه و مقابله ای نه در یک مقطع تاریخی و منطقه جغرافیایی و در یک عصر و زمان که در همه مقاطع تاریخی و مناطق جغرافیایی و در همه عصرها و زمان ها تداوم داشته و دارد.
چنان که مشرق و مغرب به هم نپیوندد
میان «عالم» و «جاهل» تالف است محال
و گر به حکم قضا صحبت اتفاق افتد
بدان که هر دو به قید اندرند و سجن و وبال
که آن به عادت خویش انبساط نتواند
وز این نیاید تقریر علم باجهال
بدیهی است که میان مشرق و مغرب فاصله ای طولانی و وصف ناپذیر حاکم است و این دو را هرگز اتصال و پیوستی نیست و در هم نمی روند و به هم نمی آمیزند. مشرق محل طلوع خورشید است و مغرب محل غروب آن و چسان می توان تصور نمود که این دو به هم رسند و به یکدیگر بپیوندند ! حال که چنین است و معقول و طبیعی نیز همین است که علم و جهل را پیوندی نیست بین «عالم» و «جاهل» نیز نمی توان همبستگی یافت که این دو همچون مشرق و مغرب با هم فاصله دارند و در دو جایگاه و دارای دو هویت می باشند.
فقدان تالف و انس بین عالم و جاهل از فقدان تالف و انس بین علم و جهل سرچشمه می گیرد و همان گونه که علم و جهل با هم قابل جمع نیستند و از یکدیگر می گریزند و با هم می ستیزند عالم و جاهل نیز در یک سقف فکری قرار نمی گیرند و با هم تعامل پیدا نمی کنند و همواره در مقابل هم و تعارض با هم قرار می گیرند.
اگر شرایط خاصی به وجود آید که به صورت ناخواسته و به اجبار یا در اثر ضرورتی اجتناب ناپذیر بین عالم و جاهل همنشینی و همصحبتی به وجود آید همان لحظات محدود و زودگذر نیز برای هر دو آزاردهنده است و تنگنا محسوب می شود. یعنی نه عالم می تواند جاهل را تحمل نماید و نه جاهل تمایل دارد باعالم انس و همنشینی داشته باشد. بنابراین مصاحبت آنها در شرایط و تنگنای به وجودآمده به این صورت است که اولا هر دو در «قید و بند» گرفتارند و گزیر و گریزی از پذیرش این لحظات تلخ و ناگوار ندارند. ثانیا در «سجن» یعنی «زندان» به سر می برند و عالم خود را زندانی جاهل می یابد و جاهل خود را در حصار و زندان عالم و دانشمند احساس می نماید و هر دو باید دوره این اسارت را ـ اگر چه بسیار کوتاه باشد ـ تحمل کنند! ثالثا این مصاحبت و گفتگو سنگین ترین حالات و ضرر و زیان را برای آن دو پدید می آورد و واقعا هم عالم برای جاهل «وبال» است و هم جاهل برای عالم و این ضرب المثل در فرهنگ عمومی جامعه که «دست شکسته وبال گردن است» مصداقی روشن برای نشست عالم و جاهل می باشد با این تفاوت که در این مصداق هم جاهل «دست شکسته» است که وبال «گردن عالم» می شود و هم عالم دست شکسته است که وبال گردن جاهل می گردد!
چرا چنین است و چگونه است که عالم و جاهل حتی در همان لحظات محدودی که شرایط و ضرورت های اجتناب ناپذیر اجتماعی بر آنها تحمیل می نماید نمی توانند با هم الفت و مودت پیدا کنند
پاسخ این است که «جاهل» دارای طبیعت و عادتی است که با اهل علم و دانش نمی تواند به انبساط برسد و در ابتهاج به سر برد که او باعلم در ستیز است و از نور دانش می گریزد و بدیهی است که عالم به آن دلیل که علوم و دانش ها را بر محمل بالهای طایر اندیشه و تفکر خویش به حرکت در می آورد و انسان ها را از نادانی و ناآگاهی می رهاند و به دانایی و معرفت می رساند مورد بغض و کینه و عداوت اهل جهل قرار دارد و از همین رو مصاحبت و مشاورت و رهنمودها و رهگشایی هایش برای جاهلان مغرور و خود شیفته ـ که در عین جهل خود را صاحب عقل می دانند ـ تحمل ناپذیر است !
و از طرفی دیگر عالم و دانشمند نیز مصاحبت و گفتگوی علمی با اهل جهل و حمق را بر نمی تابد و نه تنها سودمند نمی یابد و اثر و ثمری از این کوشایی و فعالیت قابل تصور نمی داند بلکه معتقد است که هدایت جاهل و تعلیم نادان محال و ناممکن است و شرع و عقل نمی پذیرند که فکرها و انرژی ها و امکانات در باره امور بیهوده و فاقد حاصل و نتیجه هزینه شوند که این گونه نگرش ها و گرایش ها در هر فعل و عملی به ویژه تربیت و پرورش جاهلان و احمقان همچون «آب در هاون کوبیدن» است و «در سراب به جستجوی آب شتافتن» !
«علم و دانش» به همان مقدار که ارزشمند است «عالم و دانشمند» نیز ارجمند است و «جهل و نادانی» همان طور که حقارت است «جاهل ونادان» نیز حقیر است این ضرب المثل در فرهنگ عمومی جامعه که «دست شکسته وبال گردن است» مصداقی روشن برای نشست عالم و جاهل است
عالم به آن دلیل که علوم و دانش ها را بر محمل بال های طایر اندیشه و تفکر خویش به حرکت در می آورد و انسان ها را به دانایی و معرفت می رساند مورد بغض و کینه اهل جهل قرار دارد و از همین رو مصاحبت و رهگشایی او برای جاهلان مغرور و خود شیفته ـ که در عین جهل خود را صاحب عقل می دانند ـ تحمل ناپذیر است !
تربیت و پرورش جاهلان و احمقان که از نور علم و دانش می گریزند همچون «آب در هاون کوبیدن» است و «در سراب به جستجوی آب شتافتن» !

 

 

منبع: / روزنامه / جمهوری اسلامی ۱۳۸۸/۱۲/۱۸
 

نظر شما